با سلام به شما دوستان عزیز
من الان بعد از یک سال زندگی مشترک از شوهرم وخانوادش متنفرم و چندین بار خواستم طلاق بگیرم که با مشاوره دادگاه مجبور به برگشت شدم
دعا میکنم که هرچه زودتر یامن بمیرم یا شوهرم
نمایش نسخه قابل چاپ
با سلام به شما دوستان عزیز
من الان بعد از یک سال زندگی مشترک از شوهرم وخانوادش متنفرم و چندین بار خواستم طلاق بگیرم که با مشاوره دادگاه مجبور به برگشت شدم
دعا میکنم که هرچه زودتر یامن بمیرم یا شوهرم
غزاله جان مگه مردن تنها راهه؟
از کجا میدونی بعد از مرگ راحت میشی شاید سخت تر از زندگی فعلیمون باشه؟!
از خودت بیشتر بگو از مشکلات پیش اومده تا دوستان خوب اینجا کمکت کنن. انقد ناامید نباش.
ما منتظریم حرفاتو گوش کنیم.
سلام
به انجمن همدردی خوش آمدید
ممکنه خواهش کنم کمی بیشتر توضیح بدید. :82:
چرا نفرت دارید؟
چند وقته این نفرت را دارید؟
تا حال چه راه حلی برای این مشکل اندیشیده اید؟
طریقه ی آشنایی شما به آقا به چه صورت بوده؟
با احترام
:72::72::72:
سلام به غزاله عزيز:72:
به تالار همدردي خوش آمدي . دوست عزيز هدف شما از عنوان كردن مشكلت چيه ؟ مي خواي بهت راه حل بديم كه زودتر زندگيتو از بين ببري كه اين راه حل نمي شه اين ميشه راه درست كردن مشكل .
اگه به دنبال راه حل براي درست كردن و بهبود وضعيت زندگيت هستي مشكلت رو باز كن و بيشتر راجع بهش صحبت كن . تا كارشناسان سايت بهتر بتونن راهنماييت كنن .
كه البته لازمه بهبود وضعيت ، داشتن انعطاف براي پذيرش اشتباهات ، پذيرفتن راه كارهاي درست و مناسب ، به كارگيري اونها و صبوري شما دوست عزيز هست .
مشكلي كه شما دارين مشكل بسياري از زن و شوهرها هست و اون نداشتن مهارت هاي زندگي زناشويي هست كه منجر به ايجاد تنفر و جدايي ميشه .
بي صبرانه منتظر شنيدن حرفهاتون هستيم .
ghazaleh_p عزیز
به همدردی خوش آمدی:72::72:
عزیز جان معلومه رنجی بر دوش داری و غمی بر دل که سنگینی می کند و چنین آشفته ات داشته .
نازنین از خودت بگو از رنجهایت را بدانیم و ترا بهتر درک کرده و راهنمایی دهیم .
منتظریم تا با ما بگویی از درد دلهایت
سلام دوستان عزیز
شوهرم15سال با داداشم دوست بود وقتی از من خاستگاری کرد با توجه به شناختی که در این 15 سال ازش داشتیم بهش جواب بله دادیم البته با شرایطی که عروس و دامادها قبل از عروسی برای هم میزارن مثل داشتن ایمان نخوردن شراب و گذاشتن احترام ومحبت و زندگی مستقل که همه این هارو فراموش کرد ما 2سال نامزد بودیم بخاطر دانشگاه من که در شهر دیگری بود سال اول نامزدیمون خیلی خوب بود ولی از سال دوم ایرادگیری و بداخلاقیهاش شروع شد که فکر میکردم از دوریه چون وقتی پیشش بودم مشکلی نداشتیم ولی درست از شب عروسی از این رو به اون رو شد بد دهن و... که جلو فامیلم آبروم رفت نتنها به من بلکه به همه حتی به خانواده من وخودش البته بلافاصله عذر خواهی میکرد ولی چه فایده ... بعدشم که هر کاری میخواستم انجام بدم باید اجازه بگیرم که اجازه هم نمیداد واز همه تردم کرده بود و فقط اون وخانوادش بودن و هر مشورتی داشت با مامانش بود کاملا"نابود شدم حتی ذره ایی محبت به من نمی کرد حتی از نفس کشیدنم ایراد می گرفت 2بار کارمون به دادگاه کشید بعد ار دادگاه بهتر شود ولی هنوز بد دهنه و دخالتهای مامانش...وبلد نیست محبت کنی و دیگران براش اهمیتی ندارند و من ازش متنفر شدم
باز هم سلام
ما شما و شرایطتان را درک می کنیم.ولی خواهشن کمی شمرده تر و در دسته بندی مطالبتان را بنویسید تا بهتر بتوانیم به شما کمک کنیم.مورد های خیلی سخت تر از شما هم بوده اند که با صبر و شکیبایی حل شده و الان زندگی خوبی دارند. :82:
من از نوشته هایتان برداشت کرده ام که همسرتان فرد بدی نیستند ، فقط راه درست را پیدا نکرده اند یا به عبارتی مهارت های لازم برای همسرداری را ندارند.این خیلی خوب است و خودش می تواند یک شروع موثر باشد.پس کافی است با صبر و حوصله این مهارت ها را به ایشان آموزش دهیم.
از شب عروسی تعریف کنید.شب عروسی چه اتفاقی افتاد؟
همسرتان از ابتدا مشروب نمی خوردند؟درست بعد شب اول شروع کردند؟واکنش شما به این عملشان چه بود؟
ببینید دلیلی ندارد که همه چیز از همان شب اول به بعد یکباره تغییر کند مگر اینکه اتفاقی خاص افتاده باشد.پس لطفا اتفاقات و حرف های آن شب را برایمان تعریف کنید
همچنین راجع به ارتباط زناشویی شما و همسرتان هم برایمان بنویسید.آیا هر دو از این رابطه راضی بودید، یا هستید؟
اینکه برادرتان 15 سال ایشان را می شناختند یک نکته ی مثبت دیگر است.پس ایشان مشکل ریشه ای و خاص نداشتند که برادرتان ایشان را پیشنهاد کرده اند.همچنین روی حساب دوستی با برادرتان برای شما باید احترام بیشتری قائل باشند(منظورم احترام زبانی نیست ، به زبان ساده :هوایتان را بیشتر داشته باشند).
درباره ی بد دهنی هایشان هم بنویسید لطفا.چه می گویند و در چه شرایطی؟همیشه اینطور صحبت می کنند یا فقط در مواقع خاص؟شما چگونه با ایشان رفتار می کنید؟آیا پاسخ بد دهنی هایشان را می دهید؟چگونه؟
در آخر هم لطفا بنویسید تا به حال همسرتان برای بازگرداندن شما و مهار زندگیش اقدامی کرده اند یا خیر؟اگر بله چگونه و به چه صورت بوده است؟
ما منتظر پاسخ هایتان هستیم
ارادتمند
:72::72::72:
بهتر است به یک مرکز مشاوره مراجعه کنید و تاپیکتان را همین جا ادامه دهید.
غزل جان تو خودت کاری نکردی
man aslan nemidonestam arix aghast chon dosti dashtam ke masihi bod esmesh arix bod va fekr mikardam ke ...
bebinid shoharam baray karhaye arosii khili tanha bood va kasi az khanevadash hemayatesh nemikard mesle tamire khone va ke toye 1mah mikhast kafoseramik kone divararo rang bezane va... ke tanhakhanevade man bodan ke komakesh mikardan va in mozo khili narahatesh mikard akhe az baradaresh khili entezar dasht vali baradaresh ta myamad faghat to zoghesh mizad va irad migereft va dar tamame maraseme arosi faghat khanevade man karashe mikardan vali inghadr ba hame bad barkhord kard ke hame pashimon shodan sare harchizi dava mikard va ghor mizad mesle dadane noghl be mehmanha va khili chizhaye dige
akhare shabe arosiham ke khanevadashon goftan zono mard bayad ghati bashe akhe khanevademan khili momen hastan
va shoharam fekr mikard ke ghabol nemikonan va man baroayate hejabam ghabol kardam ke moteasefane badaz 2saat niroye entezami behemon tazakor dad va chon pedare man dame dar bod khonevade shoharam bavareshon nemishod hta khodam az zabone yeki az khonevadash shenidam ke dasht beshoharam migoft ke ina chon momenan mikhan halete begiran ke sare hamin masale koli begomago shod ke bare dovom niroye entezami umad va bekhodeshon tazakor dad vali che faide ke narahati pish umade bod
va bad az unham ke bad dahani ash shoroshod va manam avayel faghat narahat mishodam va bimahalesh mikardam vali badan javabeshe midadam va hata bad taraz chizi ke un beman migoft ke baees shod hata kremon bekotak kari bekeshe
man az ezdevaj entezare digeee dashtam vali khili to zoghi khordam to omram tahala kasi biehteramam nakardebood avalin baram keghahr kardam raftam khone pedaram shoharam va madaresh umadan dare khone pedaram va koli abero rizi kardan va bad dahanii ke hame hamsaye ha taajob kardan va migoftan chera bahamchin khanevadeee vaslat kardid
badaz unam rabete khanevadehamoon kamelan ghat shod
vali hanozam shoharam bad akhlaghe va hich mohabati beman nadare masalan ta mikham bash harf bezanam dad mizane sedat zeshte
dorost nafas bekesh ketahala hichkas be man chenin chizi nagofte az harkasi miporsam mige chenin chizi nist vain gofte shoharam kamelan etemad benafsame azam gerefte va harvagh ine behem mige manam asabani misham va koli dad mizanam ke monjar be davamon mishe benazare shoma age talagh begiram rahat taram
غزاله جان،
اگه سوتفاهمی پیش اومد ببخشید ( در مورد پست قبلی من ).
در مورد زندگیتون هم بهتره صبر کنیم تا کارشناسها نظر بدهند. البته شما با حروف انگلیسی نوشتید و برخلاف قوانین سایت هست و خوندنش هم سخته.
طلاق خیلی خیلی راه حل بدی است. به نظرم مشکل شما قابل حل است.
azizi man nemitonam farsi tip konam akhe barname farsisim eyrad dare, az karshenasa khahesh mikonam nazareshone bedan
سلام ، وقتتون بخیر
ببخشید این چند وقت نبودم.اینکه فکر می کنید من مسیحی هستم کاملا طبیعیه.خیلی ها این فکر رو می کنند:)
خب بگذریم.شما سوالی از کارشناسان پرسیدید منتها فکر نکنم کسی مطالب را با این شیوه بخواند.من تصمیم گرفتم به زبان شیرین فارسی مطالب را برگردانم و به صورت دسته بندی شده بنویسم.امیدوارم کارشناسان هم نظر خود را ابراز کنند :
1 - ببینید این خانم یک ساله ازدواج کرده اند
2 - رابطه شان با همسر و خانواده ی همسرشان اصلا خوب نیست
3 - دوبار درخواست طلاق دادند که به پیشنهاد مشاور دادگاه دوباره به زندگیشون یک فرصت دادند
4 - همسرشون قبل از ازدواج از ایمان و ... صحبت کردند ولی بعد از ازدواج به مشروب خواری روی آورده اند
5 - همسرشان قبل از هر کاری با مادرش مشورت می کند
6 - همسرشان به ایشان اجازه ی خیلی از کار ها را نمی دهند و سعی در محدود کردنشان دارند
7 - تا حال چندین بار کار به کتک زدن رسیده است
8 - همسرشان برای خانواده و خود ایشان هیچ احترامی قائل نیست .حتی با ایراد گرفتن از طرز نفس کشیدن خانم باعث تحقیر و خود کوچک بینی خانم شده اند که به دنبال آن روابط اجتماعی ایشان را تحت تاثیر قرار داده است.
9 - دلیل اختلاف آقا با خانواده ی این خانم هم دعوایی بود که در اثر یک سو تفاهم در شب عروسی رخ داده است
خب حال منتظرتان هستیم کارشناسان عزیز :82:
غزاله عزیز من که کارشناس نیستم.این ها رو به عنوان یک برادر کوچکتر می گویم :
ببینید مشکل شما یکی از ساده ترین مشکلاتی است که در این تالار وجود دارد.در حقیقت شما با همسرتان اصلا مشکلی ندارید!
ببخشید رک می گویم : شما و همسرتان هر دو شخصیتی بسیار مغرور دارید و هر دو سر لج و لجبازی افتادید
نه شما و نه همسرتان آدم های بدی نیستید.بلکه لج و لجبازی افتاده در زندگیتان و هر کس سعی می کند از نهایت قدرت خود برای به زانو در آوردن طرف مقابل استفاده کند
من به شما قول می دهم اگر طلاق بگیرید باز هم زندگی خوبی نخواهید داشت.این تالار پر از آدم های مغروره که به انواع مشکلات کوچک و بزرگ گرفتارند.زندگی افراد مغرور همیشه همین گونه است.همیشه بد است!
شما که نگفتید.ولی من یک چیزی می نویسم ببینید درست می گویم یا نه :
بعد عروسی شما با خود فکر کرده اید همسرتان به خانواده تان توهین کرده و باید یک اتفاقی بیفتد تا دیگر این کار را نکند.به همسرتان کنایه زده اید.از آنجایی که همسرتان هم فردی مغرور است بهشان بر خورده و دعوا روی دعوا آمده!
- حال می دانید کار درست چه بود؟
کسی همسر خود را مجازات نمی کند.باید گذشت می کردید.از این اتفاقات در زندگی مشترک مخصوصا اوایل آن زیاد است.اگر قرار باشد بابت هر کدام یک دعوا درست شود ، نتیجه اش همان می شود که می بینید
البته من نمی گویم شما مقصرید.هر دو به یک اندازه مقصرید.من مشکلاتی که در بالا گفتم را دانه دانه می آورم :
1 - مشروب خواری همسرتان : ببینید اینکه همسرتان قبل ِ زندگی به شما گفته اند که این کار را نمی کنند و حالا به این کار روی آورده اند کار غلطی بوده.ولی اصلا دلیل خوبی برای طلاق نیست.در واقع بهتر بگم هیچ کسی برای چنین موضوعی از همسرش طلاق نگرفته مگر از روی بی فکری.آدم ها عقاید مختلفی دارند که باید بهشان احترام بگذارید.همانگونه که همسرتان به شما نمی گوید نماز را ترک کن ، شما هم نباید به وی بگویید چه کار کن و چه کار نکن.شما که خدا و پیامبر نیستید.در همان دین مسیحیت چنین امری بدون مشکل است.می توانید از همسرتان درخواست کنید با شما که هستند این کار را نکنند.ممکن است الان که جو خانه اینطور است جواب منفی بدهد ، ولی اگر با همسرتان رابطه ی خوبی داشته باشید حتما همسرتان شما را درک خواهد کرد
2 - مشورت همسرتان با مادرش : خب این هم که اصلا مشکل نیست.بدون تعارف می گم شما (و همسرتان هم متقابلا) پدر همسرتان را در آورده اید.اون بنده خدا هم دیده داره منفجر می شه.(در اول جوانی 2 بار دادگاه!!!!!) می رود و با مادرش درد و دل می کند.مادرش هم از روی حس مادری سعی می کند کاری که به نظرش به نفع پسرش است را پیشنهاد دهد.اگر با همسر خود آشتی کنید همان مادر وقتی ببیند پسرش را شاد می کنید ، پشتیبانتان خواهد شد.ضمن اینکه همسرتان وقتی می تواند با شما درد و دل کند دیگر دلیلی نمی ماند که به سراغ مادر خود برود و این قضیه هم خود به خود منتفی می شود
3 - محدودیت هایی که همسرتان برایتان ایجاد کرده : همه از روی لج و لجبازیه و با آشتی کردنتان همه شان لغو خواهند شد
4 - اختلاف همسرتان با خانواده تان : با یک ببخشید ساده حل می شود.پدر شما سنی ازشان گذشته و سرد و گرم روزگار را کشیده اند.مسلما با یک بددهنی کینه به دلشان نمی گیرند و صلاح دخترشان را به همه چیز ترجیح می دهند.وقتی خانواده ی شما ببینند همسرتان دخترشان را شاد می کند و از آن ها هم عذر خواسته مسلما با آغوش باز همسرتان را می پذیرند و حتی از وی حمایت می کنند
پس چاره ی کار شما چیست؟رمز خوشبختی شما چیست؟کلید حل تمام این مشکلات چیست؟
یک جمله
بروید خیلی متین و با احترام و نرمی به همسرتان بگویید :
از بابت همه ی این اتفاق ها عذر خواهی می کنم.حالا لطفا همه چیز را تمام کن و بیا با هم یک زندگی خوب بسازیم
شما با این کار عزت نفس خود را از دست نمی دهید.بلکه نزد همسر خود عزیز می شوید.به همسر خود غرور می دهید.همسرتان در ظاهر چیزی به شما نمی دهد و پیروز میدان به نظر می رسد.ولی پیروز میدان شما هستید.مطمئن باشید که همسرتان در دل از این کار شما قدر دان خواهد بود و برایتان به نحو دیگر جبران خواهد کرد.اشکال کار اینجاست که شما خودتان را این سمت و همسرتان را در سمت دیگر می بینید.شما و همسرتان یکی هستید.اگر همسرتان عزت نفس داشته باشد پس شما هم عزت نفس خواهید داشت.باور نمی کنید؟!امتحان کنید.ببینید در قبال همین معذرت خواهی ساده ای که از همسر خود می کنید همسرتان ، شما را چطور جلو دیگران عزیز می کند و به شما احترام می گذارد
دو نکته را یادتان باشد :
1 - هیچ گاه بابت از خودگذشتگیتان بر سر همسرتان منت نگذارید
2 - هیچ وقت اجازه ندهید در زندگیتان غرور به شما دستور دهد.اگر همسرتان هم خیلی مغرور است اشکالی ندارد.او با دیدن رفتار متواضع شما کم کم یاد خواهد گرفت و او هم روزی به طور کامل غرورش را کنار خواهد گذاشت.فقط صبر کنید و ببینید
کلام آخر : من این مطالب را بر اساس گفته های شما نوشته ام.گویا شما می خواستید مطلبی را تلفنی به من بگویید که نخواسته اید اینجا مطرح کنید.ببینید اینجا هیچ کس شما را نمی شناسد و تعداد زیادی کارشناس هم در تالار فعالیت می کنند.لذا من از شما خواهش می کنم به ما اعتماد کنید و هر مطلبی را که خواستید همین جا بنویسید.هیچ اشکالی ندارد.ما تمام سعی خود را در کمک به شما خواهیم کرد.مسلما نظر چندین نفر خیلی بهتر از نظر یک نفر است و این گونه به شما بهتر می توانیم کمک کنیم
امیدوارم توانسته باشم کمکی کرده باشم
با احترام
:72::72::72:
با سلام
طبق قانون همدردي، مطالب فينگليسي حذف مي شود،اگر فارسي ساز نداريد، لينك ذيل را مطالعه فرمائيد:
تبديل فينگليسي به فارسي
با سلام
من فقط می خواستم بایک کارشناس یا مشاور صحبت کنم وصحبت خوصوصی ایی نداشتم چون تایپ فارسیم ایراد داشت.
در ضمن من بارها از شوهرم عذر خواهی کردم ولی اون در جواب گفته :ااااه مگه الکیه که بگذرم تو باید آدم بشی وخانوادتم یاد بگیرن در حالی که شاید حق با منم بوده.
اون اصلا" در حالت عادی حرف های منه نمیشنوه اگرم که بشنوه اینقدر ایراد میگیره که پشیمون میشم از گفته خودم یا اینکه چند بار میگم آخر داد میزنم که باعث میشه باهم دعوا کنیم حتما" میگید وقتی گفتی جواب نداد محل نذار ،آخه مگه میشه من ازدواج کردم که اینقدر خوار بشم وبیمحلی وبیمحبتی ببینم حتی محبت کردنش منه اذیت میکنه مثلا" موهامو نوازش می کنه یکباره 2تا تاره مو رو میکشه یا سرمو یکباره بر میگردونه که اگر اعتراز کنم میگه تو لیاقت خوب بوذنه نداری و همیشه هم حقو به خودش میده
من جدیدا" به خاطر رفتار شوهرم خیلی عصبی شدم و اصلا" نمی تونم رفتار شوهرم تحمل کنم و تا کوچکترین حرفی بهم میزنه که ناراحتم میکنه به کلی بهم میریزم و کنترل رفتار خودمو از دست میدم و در حالت داد زدن گریه میکنم شاید
باز هم سلام
ببینید متاسفانه شما اصلا در موقعیت خوبی قرار ندارید.همسرتون تمام نیروشان را گذاشته اند برای انتقام.در حقیقت تصمیم دارند هم به زندگی خود آتش بزنند هم شما.شما باید تمام راه حل ها را امتحان کنید بلکه ایشان نرم شوند:
1 - می توانید با خانواده شان صحبت کنید و بگویید که واقعا تصمیم دارید زندگی مناسبی برای همسرتون مهیا کنید.از آن ها بخواهید با همسرتان صحبت کنند تا بلکه ایشان نرم شوند
2 - نهایت سعی خود را بکنید که با همسرتان صحبت کنید که از لج و لجبازی کوتاه بیایند و زندگی کنند.بهشون تاکید کنید که صمیمانه می خواهید زندگی خود را بسازید.بهشون بفرمایید که این گونه هم خود را اذیت می کند و هم شما را
3 - می دانم خیلی سخت است.ولی زندگی شما ارزشش بیشتر از این حرف هاست.از خانواده ی خود بخواهید با همسرتان تماس بگیرند و از ایشان عذر خواهی کنند تا بلکه ایشان آرام گیرند.مطمئنا خانواده ی شما برای شما این از خود گذشتگی را از خود نشان می دهند
4 - از ایشان درخواست نمایید به اتفاق شما به یک مشاور خوب مراجعه نمایند
موفق باشید
:72::72::72:
باز هم سلام
آقای آریکس خانواده من به خاطر کار نکرده بارها عذر خواهی کردن وایشون الآن با خانواده من مشکلی نداره فقط بلد نیست نه به من ونه به کسان دیگر احترام بذاره و اصلا" برای کسی ارزش قائل بشه و حتی به مادر خودش چه توهین ها که نمی کنه من خیلی پریشونم واصلا" آرامش ندارم بارها با خانواده همسرم صحبت کردم برادرش که بخاطر اینکه ما ماشین خریدیم قهر کرده واصلا" رفت و آمدی نداریم و گفته تا ماشین رو نفروشید اسم مارو نیاورید پدرش هم که خیلی سالها قبل فوت کرده مادرشم میگه خوب تو زنی باید هرچی شوهرت میگه گوش کنی خانواده منم که میگن باید صبور باشم همه چیز درست میشه چون از اول این جوری نبوده ولآن فقط داره لجبازی میکنه ولی صبور بودن به چه قیمتی از بین رفتن بهترین سالهای عمرم و دچار شدن به افسردگی و...
من دختر خیلی شادی بودم ولی الآن حتی نمی تونم لبخند بزنم حتی در شادترین موقعیت ها نمی تونم خوشحال باشم ومدام استرس دارم که وای حالا از یک چیزی شوهرم ناراحت میشه وجلوی دیگران ابروم میره و همین باعث مشیه که همیشه در حال گریه کردن باشم
كنفسيوس می گه :
به جاي آنكه به تاريكي لعنت بفرستيد ، يك شمع روشن كنيد
ببینید غزاله ی عزیز شما در حال حاضر این آقا همسرتان است و این هم شرایط زندگیتان است.سه تا راه دارید :
1 - هر روز که از خواب بر می خیزید به همه لعنت بفرستید و بگویید چه زندگی بدی دارم و تا شب خودتان را اذیت کنید
2 - سعی کنید صورت مساله را تغییر دهید
3 - سعی کنید در خودتان تغییر ایجاد نمایید
اگر راه یک و دو را انتخاب می کنید که بحثش فرق می کند.ولی راه سوم از همه آسانتر و کم درد سر تر است.نتیجه گیری از این راه هم طبق تجربه کارامد تر است.
ببینید فرضا شما غم زیادی در سینه خود نگه داشته اید.خب همسرتان می آید و یک جک برای شما تعریف می کند.غم سینه شما به حدی زیاد است که حتی لبخند هم بر لب نمی آورید.حال خداییش خودتان قضاوت کنید.
اگر شما جای همسرتان بودید دفعه ی بعد هم جک تعریف می کردید؟
یعنی شما با القای غم و به اصطلاح انرژی منفی به اطرافیانتان آن ها را از هر کاری که برای شاد بودن شما می توانند انجام دهند پشیمان می کنید و خود به خود یک چرخه ی معیوب به وجود می آورید که هر چه می گذرد بد تر می شود
اینکه شما به محبت ها و شادی ها پاسخ درونی دهید خود یک نوع تشویق حساب می شود که باعث می شود همسر و اطرافیانتان از این کار احساس لذت نمایند و دوباره این کار را انجام دهند
علاوه بر این شما باید نقش تشویق کننده ی خود را قوی تر و نقش تنبیه کننده ی خود را ضعیف تر کنید.به هر حال همسر شما یک کار مثبت در روز حتما برای شما انجام می دهند.درسته؟
خب خیلی ساده شما این کاری را که من می گویم امتحان کنید و ببینید چه تاثیر شگرفی در زندگیتان خواهد گذاشت.
دفعه ی بعد که همسرتان یک کار مثبت در جهت شاد کردن و یا ابراز محبت برای شما انجام دادند بنشینید و حسابی از ایشان تشکر کنید.لبخند بزنید و به زبان خودمانی : حسابی قربون صدقه اش بروید.
مطمئن باشید در کمتر از یک هفته تغییرات را در همسرتان مشاهده خواهید کرد
البته نباید انتظار داشت یک شبه همه چیز درست شود.ولی شما با رعایت یک سیر صعودی پایدار عملا شرایطی را برنامه ریزی می کنید که هر روز زندگیتان نسبت به دیروز بهتر می شود .
پیشینیان یک ضرب المثل خیلی زیبا دارند.می گویند :
"طرف امروز از دنده ی چپ بلند شده است"
این ضرب المثل جای کلی تدبیر دارد.شما هر روز از دنده ی چپ بلند می شوید.پس تا آخر روز همه چیز برای شما بد اتفاق می افتد و همه از شما فرار می کنند.این چیزی است که اثبات شده.حال اگر صبح بلند شید و به زیبایی ها بنگرید ، مطمئن باشید یک روز استثنایی را خواهید داشت
تاپیک زیر را مطالعه بفرمایید
http://www.hamdardi.net/thread-15326-post-137572.html
همچنین تاپیک زیر را هم مطالعه بفرمایید
http://www.hamdardi.net/thread-9346.html
اگر هم توانستید حتما فیلم "راز" را مشاهده کنید.
کلام آخر : شما افسرده نیستید.افراد افسرده به وبسایت مشاوره مراجعه نمی کنند و این چنین با صبر و حوصله مطالب را دنبال نمی کنند.شما به اصطلاح در حال حاضر دارای "مود پایین" هستید.ولی اگر مدام به خود بگویید افسرده هستم خود به خود افسرده خواهید شد.پس هم در اینجا ، هم در صحبت هایتان و هم حتی در ذهنتان دیگر از لغت "افسرده" استفاده نکنید و به جای آن بفرمایید "مود پایینی" دارم.
برای مشاهده ی تاثیر گفتار من تاپیک زیر را مطالعه بفرمایید
http://www.hamdardi.net/thread-15350.html
منتظر اخبار بعدی از سوی شما هستیم
:82:
با احترام
:72::72::72:
سلام آقای اریکس من که نگفتم افسرده هستم ،میترسم افسرده بشم
اما حالا سعی میکنم که کاری که شما گفتید رو انجام بدم خدا کنه موفق بشم با تشکر از راهنمایی شما
با سلام
اول از همه باید از سایت همدردی تشکر کنم چون از وقتی که وارد این سایت شدم و حرفهای دلم رو بازگو میکنم خیلی آرامش پیدا کردم و با تشکر از آقای آریکس بابت مطالبی که گفتید بخونم منم از فانتزی پردازی استفاده کردم و در روز اول جواب کوچولویی گرفتم حالا .
برام دعا کنید که هم صبر من زیاد بشه هم اینکه شوهرم از خر شیطون بیاد پایین:203:
:104::104::104:نقل قول:
با سلام
اول از همه باید از سایت همدردی تشکر کنم چون از وقتی که وارد این سایت شدم و حرفهای دلم رو بازگو میکنم خیلی آرامش پیدا کردم و با تشکر از آقای آریکس بابت مطالبی که گفتید بخونم منم از فانتزی پردازی استفاده کردم و در روز اول جواب کوچولویی گرفتم حالا .
برام دعا کنید که هم صبر من زیاد بشه هم اینکه شوهرم از خر شیطون بیاد پایین203
خیلی خوشحالم غزاله عزیز.برایتان آرزوی موفقیت می کنم
سلام:72:
می خواستم بهت بگم تا همین چند وقت پیش من هم مرتب گریه می کردم و عصبی شده بودم تا جایی که با خانواده خودم، همسایه ها و همکارانم هم دعوا می کردم. خیلی حساس و غمگین شده بوم.
همسر من هم با لجبازی و غرور زندگی رو شروع کرد ولی من ذاتا آدم لجبازی نبودم. بنابراین بدون اینکه بدونم روی همسرم تاثیر گذاشتم و روز به روز زدگیم بهتر شد.
البته کاملا حق با شماست، در ابتدا من هم به دلیل تحقیر شدن، امر و نهی شدن و محدود شدن مرتب گریه می کردم و به قول شما داشتم افسرده می شدم، مدام به فکر جدایی و یا مرگ بودم. البته از آنجایی که قدرت جدایی را نداشتم بیشتر به مورد دوم فکر می کردم تا اینکه مادر بزرگ ام فوت شد و با دیدن مرگ بسیار ترسیدم و کلا این فکر از سرم خارج شد. در همین مراسم که من بیش از همه به همسرم نیاز داشتم او مرا تنها می گذاشت و بعد از این بود که با خود فکر کردم باید خودم اول به روحیه خودم برسم.
سعی کردم کارهایی را که دوست دارم انجام دهم و از همه مهم تر کار درست را انجام دهم به شکلی که هر کس ببیند در دل خود حق را به من بدهد.
به این شکل هم روحیه خودم بهتر شد و هم حامیان زیادی پیدا کردم. یک روز شنیدم که با وجودی که مادر همسرم هیچگاه در حضور من از من حمایت نمی کند ولی در غیاب من به همسرم گوشزد می کند که رفتارش را درست کند.
پس غزاله عزیز، اول به روحیه خودت رسیدگی کن و سعی کن رفتارهای بد همسرت روحیه ات رو خراب نکنه. بعدش قدم به قدم زندگیت درست می شه...
می دونم پر حرفیه ولی بذار یه مثال دیگه برات بزنم: من برادر شوهری دارم که تمام عالم و آدم از دستش شاکی هستند، با خانواده اش و همسرش مدام درگیر هستند. شاید باورت نشه ولی با صبوری و محبت تونستم روش تاثیر بذارم. باید رگ خوابش دستت بیاد.
مثلا برادر شوهر من زمانی که داشت کف زمین رو طی می کشید، طی کثیف و لجن رو مالید به پای من، هر کس دیگه ای بود داد و بیداد راه مینداخت، ولی چون من اخلاقش رو می دونستم سریعا خندیدم و گفتم "زیر پام رو هم بکش" اونم خندید و با ناباوری زیر پام رو هم کشید. کمی بعد خودش خجالت کشید و معذرت خواهی کرد... باورت می شه؟ کسی که یک دنده، لجباز، بداخلاق و مغرور بود حاضر شد از من عذر خواهی کنه...
حالا تصور کن من داد و بیداد می کردم: اول برادر شوهرم از دستم ناراحت می شد و شروع به لجبازی می کرد، بعد به خانواده اش می گفت و اونها باهام سرسنگین می شدن، بعد همسرم منو بخاطر اینکه به برادرش توهین کردم سرزنش می کرد و غر می زد و بهم توهین می کرد بعد اگر من جوابش رو می دادم هیچی دیگه دعوا شروع می شد.
سلام
نگار جان منم از اول جواب توهینات و بدو بیراها رو نمی دادم ولی وقتی میدیدم هرچه ساکت تر باشم بد تره شروع کردم مقابل به مثل شایدم بدتر ، الآنم از ناراحتی هایی که گفتم واقعا" تحمل دیدن خانوادش شوهرم ندارم وبدی من اینه که کوچکترین ناراحتی تو صورتم پیداست و همه زود متوجه میشن که از موضوع یا شخص خاصی ناراحتم
وقتی هم مادر شوهرم میاد خونه ما اصلا" بهم میریزم به اونم حق میدم آخه خوننه پسرشه و اونم حق داره که بیاد ولی اگر میشد که خونه ما از هم دور تر باشه ودر روز مجبور نباشم 5-6 بار ببینمش بهتر بود وشاید اون موقع خودم دلم میخواست برم به دیدنش چون خونه ما2طبقه است ومادر شوهرم طبقه بالاست ولی در ورودی جداست
یکدفه فقیر اومده بود درخونه ما و من پول بردم بهش بدم از بالا سرشو کرد تو حیاط وبا داد گفت غزاله غزاله درو ببند مگه با تو نیستم که من دم در چندتا از همسایه هارو دیدم وکلی خجالت کشیدم دروبستم وبدن اینکه سرمو بالا کنم که ببینمش رفتم توخونه و درو محکم بستم وبه خواهر شوهرم گفتم که با مامانش صحبت کرد وتا مدت ها کارش تکرار نشد ولی حالا دوباره شروع کرده به اینکه تا صدای در خونه ما میاد اون تو بالکنه وسوالاتش که کجا با کی و.... که از این رفتار متنفرم اگه به شوهرمم بگم دعوامون میشه دوستشون ندارم و ازشون متنفرمممممممم
سلام دوستان عزیز
من دوباره با یک مشکل جدید روبرو شدم واینکه عید نوروز نزدیکه و بقیه خانوادم دارن از شهرستان میان خونه پدر ومادر من ومنم دوست دارم در این ایام کنار اونها باشم و خیلی وقته که ندیدمشون اما شوهرم از زمانی که فهمیده خانوادم دارن میان مدام قر میزنه وتهدید میکنه که حق نداری بری پیششون ویا اینکه خونه منو شلوغ کنی و با کسی نمیری بیرون خدددددددددددددداااااااااا ااااااااااااااااااااا من چی کار کنمممم از دست این مرد بی انصاف وای کمکم کنید دیگه خسته شدم حاضرم بمیرم و این عیدو نبینم که زجر بکشم و کارم شده فکر کردن به این موضوع واینکه به خودم وشانسم سرکوفت بزنم خداخداخداخداخداخدا وای دوستان کمکم کنید چیککار کنم
[/align]
سلام دوستان عزیز
من دوباره با یک مشکل جدید روبرو شدم واینکه عید نوروز نزدیکه و بقیه خانوادم دارن از شهرستان میان خونه پدر ومادر من ومنم دوست دارم در این ایام کنار اونها باشم و خیلی وقته که ندیدمشون اما شوهرم از زمانی که فهمیده خانوادم دارن میان مدام قر میزنه وتهدید میکنه که حق نداری بری پیششون ویا اینکه خونه منو شلوغ کنی و با کسی نمیری بیرون خدددددددددددددداااااااااا ااااااااااااااااااااا من چی کار کنمممم از دست این مرد بی انصاف وای کمکم کنید دیگه خسته شدم حاضرم بمیرم و این عیدو نبینم که زجر بکشم و کارم شده فکر کردن به این موضوع واینکه به خودم وشانسم سرکوفت بزنم خداخداخداخداخداخدا وای دوستان کمکم کنید چیککار کنم
سلام
چرا جوابم رو نمیدید من باید چیکار کنم خواهش می کنم راهکارهایی که فکر میکنید درسته پیشنهاد بدید :323::323::323::323:
سلام:72:
غزاله عزیز می دونم که شرایط خیلی خسته تون کرده و دیگه طاقتتون داره تموم می شه، ولی این مشکل با عجله حل نمی شه. شما باید صبور باشید و طاقتتون رو زیاد کنید. شاید باورتون نشه ولی اکثر ازدواج ها با این مشکلات روبرو هستند. من مشاور نیستم ولی می تونم از تجربیات خودم براتون بگم.
در دوران عقد من و همسرم با خانواده من زندگی می کردیم، مادرم خیلی به همسرم احترام می گذاشت و اسباب آسایش رو براش فراهم می کرد ولی فردای عروسیمون همسرم دیگه حاضر نبود به خونه خانواده ام بیاد!
من هم دلتنگی خانواده ام رو می کردم. ولی اینقدر صبر کردم تا دو هفته بعد خودش گفت اگه می خوای برو خونه مامانت اینها. من که از عروسیم مامانم رو ندیده بودم داشتم برای دیدنش لحظه شماری می کردم ولی در جوابش گفتم خیلی دلم برای مامانم تنگ شده ولی صبر می کنم یه روز که تو هم وقت داشتی با هم می ریم. خلاصه یک ماه بعد از عروسیمون یه شب گفت حاضر شو میام بریم خونه مامانت اینها. باورت نمی شه این یک ماه به من چی گذشت، دلم برای خانواده ام تنگ شد، وقتی همه دور هم بودند من تنها بودم، همه سراغم رو می گرفتن، حرف و حدیث پشت سرم بود... ولی طاقت آوردم و نگذاشتم حتی خانواده ام از مشکل ام با خبر بشن.
شاید این راه حل مشکل تو نباشه، ولی فقط می خواستم بگم که هر مشکلی یک راه حلی داره
بقیه خانوادم دارن از شهرستان میان خونه پدر ومادر من ومنم دوست دارم در این ایام کنار اونها باشم
امسال نگاه جدیدی به عید داشته باش و سعی کن این دیدگاه ات رو هم به همسرت منتقل کنی. با خودت این طور فکر کن که اتفاقا این تعطیلات فرصت خوبی است که کنار همسرم که عشق زندگی ام است باشم و سعی کن با عشق کنار همسرت باشی.
دیگه خسته شدم حاضرم بمیرم و این عیدو نبینم که زجر بکشم
می دونم خسته ای و نیاز به روحیه داری ولی سعی کن موقتا برای خودت سرگرمی ها و دلخوشی های دیگری پیدا کنی. به این ترتیب هم کمی از خستگی ات کاسته می شود و هم شور و شوق به وجودات بر می گردد. اگر بتوانی به گونه ای همسرت را هم در این سرگرمی و دلخوشی ات شریک کنی خیلی خوب خواهد بود. مثلا می توانی به آشپزی حرفه ای بپردازی. از همسرت بپرسی که به چه غذایی علاقه دارد و آن غذا را به صورت حرفه ای و با تزئینات زیبا و سرگرم کننده درست کنی و نظر همسرت را در مورد آن بپرسی تا دفعه بعد اشکالات غذا را با کمک هم برطرف کنید. البته انجام این کار به صبر و حوصله نیاز دارد و نباید از ایراداتی که می گیرد دلسرد شوید و سعی کنید این سرگرمی جدید را محوری برای شوخی و ایجاد فضای صمیمی بدانید. یا مثلا خیاطی کنید و لباس هایی که او دوست دارد بدوزید و پیشرفت کار را به او نشان دهید و نظراش را بپرسید. یا مثلا به بازی کامپیوتری بپردازید....
و کارم شده فکر کردن به این موضوع
با فکر کردن و مرور کردن بدی ها چیزی درست نمی شود. سعی کن خوبی های زندیگیت را هم مرور کنی.
واینکه به خودم وشانسم سرکوفت بزنم خداخداخداخداخداخدا
این مشکل شما نیاز به زمان دارد و قابل حل است. هیچ زندگی ای بدون مشکل نیست و هر زندگی ای مشکلات خاص خوداش را دارد و باید با تلاش و کوشش آنها را مرتفع کنیم. همچنین باید ببینید همسر شما چه مشکلاتی را در زندگی اش می بینید که اینگونه عکس العمل نشان می دهد، مطمئنا او هم برای خوداش دلایلی دارد که شاید یا این دلایل برایش روشن و واضح نیستند و یا نمی خواهد به آنها اعتراف کند. شما باید با صبر و مهربانی سعی کنید حرف دل او را نیز بشنوید.
غزاله عزیز، ایمان دارم که زندگی تو روز به روز بهتر خواهد شد و با کمک هم شادی و نشاط را به زندگیتان بر میگردانید. اگه می شه نظر همسرت رو هم بنویس و اینکه چه دلایلی رو برای این رفتارهاش داره...
سلام خانومی
ببین عزیزم تا زمانی که اسم تاپیک شما نفرت باشه شما از زمین و زمان و هر چی اتفاقه متنفری و گلایه داری؟!:300:
موضوع بعدی : خانومم شما و ما تا عید حداقل 12 و 13 روز زمان داریم و یه سیب که بندازی هوا تا بیاد پایین هزارتا چرخ میخوره!پس عزیزم بجای اینکه زندگی خودتو به جهنم تبدیل کنی اونم با رسیدن بهار صبر کن ببین عید چی میشه ؟آیا اصلا خانواده میان؟ تا اون موقع روی رفتار خودت کار کن و صددرصد رفتار شوهرتم تغییر میکنه
خوشبختانه شما مشکلات بزرگی توی زندگی ندارید ولی فوق العاده حساس هستید.
در ضمن مگه قراره 15 روز شما برید خونه پدرتون برای دیدن خانواده؟؟؟؟؟؟؟؟/!!!!!!!!!!!!!!
خانومی برو به دیدنشون ولی نه همه ایام عید!تو خودتم زندگی داری !خانواده شوهرت فامیلهای خودت .میان خونت عید دیدنی میخوای نباشی!؟
توروخدا یه کم به مسائل با دید بهتری نگاه کنید .یه کم خودتونو بجای طرف مقابل بذارید.
آخه مردی که با اون ذوق و شوق برای شما خونه سرامیک کرده رنگ کرده .حالا دوست داره عید خونه خودش از خانواده خودش و دوستان وآشنایان پذیرایی کنه نه اینکه تمام وقت خونه پدر خانومش باشه.
من درک نمیکنم شما که میخوای تمام وقت با خانواده خودت باشی چرا ازدواج کردی؟
خانواده خوبن محترمن ولی شوهرت واجبتره.خواهشا درک کنید.
الان هم سعی کن آروم باشی . به شوهرت هم عزیزم تا تو دوست نداشته باشی من جایی نمیرم و بدون تو هرگز نمیتون جایی باشم. من شوهر نکردم که تنهایی جایی باشم و اگر تو دوست داشتی باه میریم پیش خانواده ام.
با هم هم برمیگردیم.
:160:
سلام
ببین دوست عزیز من که نمیگم میخوام شوهرم ول کنم برم 15 روز خونه پدرم نه ولی اون چیزی که حقمه هم اون از حالا داره سرش دادو فریاد میکنه که توی عید من خونه شما نمیام وتو هم حق نداری بدون من جایی بری
اگرم رفتی نیم ساعت و زود بر میگردی وگرنه آبرو ریزی راه میندازم اصلا" خوشش میاد رو اعصاب من راه بره واشکمو در بیاره آدمه بیتربیتیه تا باش حرف میزنم میگه زر نزن آخه این چه مردیه که به زنش میگه زر نزن یا حرف زیادی نزن حالا این خوبشه بدم میاد ازششششششششششششش دیشب سر یک تلفن که با یکی از دوستام حرف میزدم اگه بدونید چیکار کرد وچه حرفهایی که بهمزد بیتربیت بیتربیت بیتربیت تازه بعدشم انگار که نه انگار این حرفارو اون زده اومده پیشم با خنده وخوشحالی حرف میزنه و در خواست شام میکنه و هزار خواسته دیگه که در اون شرایط من حتی دلم نمیخواد ببینمش که دیگه براش کاری انجام بدم منو فقط برای کاراش میخواد و بعدش دوباره از نو دعوا خود خواه دوستش ندارم
اون دوستانی که از منطق آقایون و مغز طبقه بندی شدشون و ... حرف می زنند، می شه بگید یک آقا چطوری مساله ی دیشب نگار را در ذهنش حل و فصل می کنه که بعد از زدن حرفهای زشت و ... درخواست شام و خدمات بعد از شام دارند؟
من می گم نگار مقصر. فرض که مساله تلفن را که تعریف نکرده که سر چی بوده و ... همه اش تقصیر نگار. حالا که این آقا اون همه فحش و حرف زشت زده، کجای مغزش بهش می گه که میشه یک ربع بعدش حرف عاشقانه زد؟
وای مرسی منم میخوام همین رو بگم آخه من تاکی باید صبر کنم مگه بنده زر خریدم که هرجوری که دوست داره رفتار کنه و من حق شکایتم نداشته باشم تازه همین امروز صبح من باید میرفتم اسم آقا رو واسه امتحان آیین نامه رانندگی میدادم البته 10 بار رفتم اسمشه دادم ولی نرفته امتحان بده از اون ترفم باید میرفتم برای بچه های مدرسه که تو مسابقه برنده شده بودن جایزه می خریدم که یادم رفت بهش بگم من باید برم بازار ,منم گفتم سر راهم که می خوام برم آموزشگاه راهنمایی ورانندگی جایزه بچه هارو میگیرم همین که رفتم بارون گرفت وآقا هم زنگ زد وگفت که من کارم تعطیل شده وبرای ناهار میام خونه منم از اونجایی که همیشه ناهار سر کار میخوره و ظهر ها غذا درست نمیکنم و چون چند بار که همچین موردی پیش اومده بود و غذا نداشتیم خیلی دادو بیداد کرده بود حول کردم و رفتم غذای آماده گرفتم ویادم رفت که بر آموزشگاه ومستقیم اومدم خونه وای چشمتون روز بد نبینه که چی کار کرد چقدر بدو بیراه و حرفهای زشت میخواست زنگ بزنه به مدیر مدرسه و بدوبیراه بگه که چرا به زن من گفتید برو جایزه بخره منم التماس وگریه و فقط تونستم راضیش کنم که زنگ به مدیر نزنه وآبروی من نره خوب هر معلمی خودش میره برای شاگرداش جایزه میگیره تازه همین قدر که مدیر هزینه رو قبول کرد من باید ازش ممنون هم باشم خلاصه کلید ماشین و پولامو گرفته میگه حالا برو مدرسه منم زنگ زدم بابام بیاد دنبالم که ببرتم سر کار البته وسایلمم برداشتم وگفتم ایندفعه ولش میکنم ومیرم که با اومدن بابام ساکت شد ودل جویی و معذرت خواهی آشتی کردیم
که من به زنگ اول مدرسه هم نرسیدم
حالا شما قضاوت کنید میشه از همچین آدمی گذشت وخوش وخرم کنارش زندگی کرد
نمی دونم باید چیکار کنم اصلا" زندگیم خوب میشه نمیشه خسته شدم تحملم تمام شده
خواهش میکنم کمکم کنید
غزاله خانم چی شده؟
عید خودت و همسرت را خراب نکن.
صبر داشته باش.
درایت داشته باش.
حیف زندګیت و لحظه های قشنګ عمرت نیست؟؟؟
سلام :72:
غزاله خانم سال نو مبارک
چی شد رفتی خونه مامانت دیدن فامیلات؟ رابطه ات با همسرت چطوره؟ عید چجوری بود؟
سلام
اره نگار جون من عید رفتم با خانوادمم بودم و اخلاق شوهرم خیلی خوب شده بود
ولی چه فایده که اخلاق خوب کوتاه مدت بود
تو عید علاوه بر فامیل من خواهر شوهرمم از شهرستان اومد هرچقدر که من به خواهرش احترام میذاشتم هرچندباری 1بار شوهرم جبران می کرد و من به همینم راضی بودم مهمانها رفتن و مشکلاتما خیلی کمتر از قبل شده بود ولی تنها مشکل وبزرگترین مادر شوهرم بود با دخالتهاش قبل از عید کیف مادر شوهرم دزد زد و تمام مدارکش رو دزد برد منم مجبور بودم که بعد از تعطیلات همراهیش کنم برای گرفتن مدارک جدید و اینکه تنها نباشه چون من خودم شاغلم کمی با مشکل برمیخوردم و اگه میگفتم من نمی تونم امروز بیام یا تو این ساعت مشکل دارم باشه بعدا" زود زنگ میزد به شوهرم و واویلا تهدیدای شوهرم که الان میام سر کار و حالت میگیرم و... من از ترس ابرو ریزی عصبی میشدم و وقتی میومدم خونه باهم بهس میکردیم و دعوامون میشد و شوهرمم سریع صدای مامانش میکرد که مامان بیا بایین حال اینو بگیر که توی یکی از این دعواها من به مادر شوهرم گفتم هرچی میکشم از دست تو و تمام دعوای ما سر شماست همین 1بار تو شد بلای جون که مادر شوهرم قهر کرد وبایین نیومدتا 1ماه و شوهرمم به خانواده من گفت شما هم خونه ما نیاید و غزاله خودش تنها هر وقط دوست داشت میتونه بیاد شمارو ببینه و منم همین طور بدون غزاله میرم مامانم رو میبینم ولی بعد از یک ما که مامانش اومد خونه ما من در باز کردم وجواب سلامم رو نداد ومنم آماده بودم که شوهرم منو برسونه مراسم عقد بسر عمم ولی من چون مادر شوهرم جواب سلامم رو نداد ورویش را برگردوند رفتم خودم رو با کارهای خونه مشغول کردم و دیدم 2ساعت گذشت و مادر شوهرم با اینکه دید من آماده بیرون رفتنم نرفت ونمیشد که از خونه بیرونش کنم آهسته صدای شوهرم کردم که یک دقیقه بیا و شوهرمم که منتظر بود شروع کرد که چرا تو داری به مامانم بی احترامی میکنی و.......
منم هرچه اصرار میکردم که قصد بی احترامی ندارم ول کن نبود و برگشتم سمت مامانش و گفتم من میخواستم خودتون راحت باشید که نیومدم بشینم که مامانش هر چی فحش بد وناموسی بلد بود به من داد منم که اصلا" انتظار نداشتم اینجوری بشه اولش خیلی خودم رو کنترل کردم ولی در آخر مثل خودش جوابشو دادم شوهرمم مامانشو از خونه بیرون کرد و به منم نباید جواب میدادی بعد از چند نیم ساعت اومد گفت بیا ببرمت و شب میام دنبالت منم اول گفتم نمیخوام برم وبا اصرار زیاد رفتم وحتی از من قول گرفت که جلو خانوادم چیزی از جریان نگم م.قعی که رسوندم گفت من کلید خونه رو یادم رفته بیارم وکلید منو ازم گرفت و گفت ساعت 12.30 میام دنبالتکه دیگه نیومد و الانم میگه بعد از یک هفته میگه بیا توافقی از هم جدا بشیم و توهم مهریتو ببخش وطلاها وجهیزیتو بهت میدم ولی طلاهایی که خودم برات خریده بودمو بهت نمیدم
نزدیکه 5 ماه بود که شوهرم به من خرجی نمی داد و قسط ماشینم خودم برداخت میکردم تا حالا حتی 1بار برای من کادو نگرفته و هر وقط بهش میگفتم بهم خرجی بده یا چرا کادو برام نمی گیری مگفت کارم بیمان کاری و الان بهم حقوق ندارن وحسابمم اخرشو و از این حرفا .............. الان فکر میکنم که همه کاراشون نقشه بوده و فقط این وسط منو بازی دادن نمیبخشمشون خدا ازشون نگذره دوست دارم خودمه بکشم شاید عذاب وجدان بگیره خدا لعنتشون کنه
غزاله جان بهترین کار برای شما در حال حاضر اینه که آرام باشی و با هر کاری که می تونی (البته کارهای عاقلانه و مواردی که بهشون علاقه داشتی) خودت رو آروم کنی تا بعد با کمک هم بتونیم مشکلت رو حلش کنیم.
الان دقیقا متوجه نشدم؛ شما یه هفته است که خونه ی مادرت هستی و شوهرت از شما خواسته که توافقی جدا بشید؟ درسته؟
ببین دوست دارم یه مقدار آروم باشی تا بعد چند تا راهکار رو که به ذهنم میرسه رو بهت بدم؛
آره گفته بیا توافقی جدا بشیم به یکی از آشناهامون گفته (که من تازه میخوام راحت بشم وخوش بگذرونم با گروهی که کار میکنم همه چیز برام فراهم میکنن حتی خونه خالی و زن اصلا" به غزاله احتیاج ندارم در ضمن گقته من در موقعی که خوب بودیم از خونه بیرون بردمش و این کارو کردم که نتونه عکسالعملی نشون بده وآبرو ریزی کنه و مدام گفته که غزاله لیاقت من رو نداشت ) یعنی من اینقدر بی ارزشم
ولی با همه این وجود دلم براش تنگ شده و هیچی اندازه این زجرم نمی ده شاید عادت کردم به دیدنش با توجه به اینکه هیچ وقت به من اهمیت نداد وارزشی برام قایل نشد و هر وقت پیشش بودم فقط زجرم داد واذیتم چرا باید اینجوری دلم براش تنگ بشه اصلا" نمی تونم باور کنم میخواد ولم کنه ودوستم نداره چون قبلا" هر کاری که باهام میکرد حداقل حس میکردم که دوستم داره وهمه سختیها واذیت هارو تحمل میکردم ولی حالا چی ...
باید قبول کنم و ازش جدا بشم اینجوری میمیرم
وای خدایا چی کار کنم فقط معجزه میتونه نجاتم بده
کم آوردم
نجاتم بدید
گولم زده در حقم نامردی کرده تحمل این موضوع برام خیلی سخته دارم میمیرم
کسی دوست نداره کمکم کنه ؟
سلام عزیزم
خیلی خیلی متاسف و ناراحت شدم که پستاتو خوندم. دلم میخواد راهنماییت کنم . هرچند که مشاور نیستم. اما برادری دارم که 2 سال پیش زندگیش متلاشی شد و جدا شدن از خانمش.
شاید بهتره بهت یه کمی از تجربه ام بگم. الان وقت ریش سفیدیه.
1- به نظر من اول یه چند روز مرخصی بگیر. بمون خونه ات. به خونه و زندگیت برس . به خودت برس.
مراقبه هایی رو انجام بده که به اعصابت کمک کنن.
خودتو به شکل یه زن روان پریش و عصبی نشون نده. نذار بهت غلبه کنه درد و رنج.
تو معلمی. خودت باید الگوی نسل بعدی و جامعه ات باشی. دست کم نگیر خودتو.
2- به زیباییت و رابطه جنسیت خیلی اهمیت بده . در موردش فکر کن. سعی کن شوهرت از رابطه لذت ببره. که در این صورت خودت هم ذلت میبری. حتماً روی رابطه بهتر جنسی تمرکز و تلاش کن. نذار خلاء اش توی زندگیت پیدا بشه. در این صورت شورت این نیاز رو طور دیگه ای برطرف میکنه.
3- رابطه ات رو با چندنفر از خانواده شوهرت خیلی خوب و تقویت کن. این کار معجزه میکنه. البته وقتی پیششون بودی، اصلاً از مادرشوهر و ...حرف نزن گلایه نکن. طوری وانمود کن که برات مهم نیستن.
مثلاً با دایی همسرت و خانمش، یا با عمه اش و... این خیلی مهمه. هم خودتون از تنهایی در میاین. هم اینکه مقابل شوهرتون نیستید و در کنار خودش و خانوادش هستید. و اون درک میکنه.
4- یه کار سخت و دشوار رو شروع کن. یه کاری که میدونم تحمل میخواد. سعی کن بد دهنی هاشونو جواب ندی. مثل اوایل زندگیت مخصوصاً مادرشوهرت. فکر کن مثل یه تلویزیون که صداشو قطع کردن. تو نگاش کن اما صداشو نشنو. حرفاشو نشنو. هر موقع میبینی که داری عصبانی میشی و شوهرت داره بهت توهین میکنه، سریع دور شو از اون محل که مجبور نشی جوابشو بدی. مثلا برو تو اتاق خوابت و زیر پتو که نشنوی. بزار هرچی دلش می خواد داد بزنه و فحش بده. فحش و بد و بیراه که به کسی نمیرسه در نتیجه میمونه واسه خودش. :163:
5- بشین و کارها و رفتارهایی که عصبیش میکنه واسه خودت ردیف کن. کارها و رفتارها و حتی غذاها و هرچیزی که دوست داره رو هم روی یه کاغذ بنویس. واقعاًسعی کن دقیق این کارو بکنی. اونوقت با خودت کنار بیا که رفتارایی که باعث واکنش بد شوهرت میشن رو انجام ندی. منظورم این نیست که الان نجام میدی. حرفم اینه که به طور ناخودآگاه حتی مرتکب کاری نشی که ناراحتش کنه و صداشو در بیاره. و در عوض کارهایی رو که دوست داره براش انجام بده. تا اونجا که میتونی خوشحالش کن. تو میتونی.:72:
6- بابا یه کمی سیاست داشته باش. بشین فکر کن. حتی نقشه بکش. آخه تو یه زنی. :303::305::43:
تو میتونی شوهرتو با سیاست به سمت زندگیت بکشی.
منظورم این نیست که منفی کار کنی . نه ظرافت های زنانه ات رو به کار بگیر . باور کن میشه. مثلاً سیاست داشته باش که مادرشوهر اذیتت نکنه. کاری که میگه بگو چشم. اما کار خودتو انجام بده . ( این یه مثال بود)
راستش زیاد دیگه به ذهنم نمیرسه.
توکل بر خدا.
ببخشید الان که ارسال کردم دیدم چقدر غلط املایی دارم خانم معلم. فکر کنم 17 گرفتم. :302:
در مورد طلاق هم یه چیزی می خواستم بگم. طلاق واقعا خوب نیست . اینو میکم چون درکش کردم . میدونم چقدر بده.
بهتره در این مورد بگی بهش " من نمی خوام طلاق بگیرم . من زندگیمو دوست دارم. من دلم تنگ میشه. من با هزار امید و آرزو زندگی کردم" بذار اگه طلاق می خواد خودش اقدام کنه . بهش بگو خودت برو من دلم نمیاد زنگیمو متلاشی کنم.
من فکر می کنم می خواد کمی ازش حساب ببری. به نظرم اگه خواهر شوهر خوبی داری ( من این طوری برداشت کردم) چند روز دیگه که از عصبانیت همه کم شد باهاش حرف بزن . خیلی سربسته بگو که ماردش نباید تو زندگیتون دخالت کنه. سیاست لازم داره. خیلی سربسته . که قشقرق به پا نشه.
بگو که درکت کنن.