-
از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
http://www.hamdardi.net/imgup/24562/...499b8adcc7.jpg
سلام.
دیگه نمیخوام بگم شوهرم خانوادم یا هر کس دیگه ای. فقط میخوام از خودم گله کنم، از خودی که دیگه به زانوم دراورده، از خودی که به معنای واقعی خستم کرده.از خودم بدم میاد.:161::223:
من یه آدم وابسته، حساس و زود رنج هستم که خودمم نمیدونم دارم چی کار میکنم. زود عصبانی میشم.از تهمت متنفرم اما همیشه دچارش میشم.
متاسفانه انقد حرف بقیه واسم مهمه که در اوج عصبانیت ازشون خواهش میکنم که بهم فرصت بدن واسشون توضیح بدم و وقتی بانامردی کامل رو حرف خودشون پافشاری میکنن و به تهمتاشون ادامه میدن و میخوان اون محیطو ترک کنن حتی شده به لباسشون میچسبم و التماس میکنم بهم گوش بدن حتی به قیمت اینکه کتک بخورم و دستام و بدنم کبود شن. تازه بعد از اینم منت و منت ومنت و......
از قهر، از رفتن و برنگشتن، از تنها موندن، از حرفها و تیکه های مردم، از سرزنش و سرکوفتهای خانواده ام و از سایه خودم میترسم.
از بچگی همین بودم حتی وقتی مقصرم نبودم معذرت میخواستم.وقتی کسی باهام قهر بود نه خواب داشتم و نه خوراک. از رنگ چهرم همه میفهمن. دستام میلرزن.:316:
چرا من انقد خودمو ذلیل و خوار میکنم.چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چون تا حالا تجربه کردم وقتی تنهام دوست دارم بمیرم . چون تا حالا تیکه و سرکوفت زیاد شنیدم. چون این جور وقتا صدای قلبمو میشنوم. چون بی خیال نیستم. چون بی عرضم.
این میدونم دیگه دارن از این رفتارم سوء استفاده میکنن. ازم باج میگیرن.
خیلی وقتا بیخودی دلم میگیره، واقعا بیخودی، دوست دارم گریه کنم. از رابطه جنسی حالم به هم میخوره. بلد نیستم با هرکسی چطوری برخورد کنم. وابستم. زودرنجم. با اینکه به خدا ته دلم هیچی نیست جز مهربونی اما نمیدونم چطوری حرف میزنم که متهم میشم، که از صحبتام بدشون میاد، اون چیزی که برداشت میکنن با نظر من زمین تا آسمون فرق داره. چی کار کنم چه خاکی توسرم بریزم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چند روز پیش رفتم پیش یه روانپزشک بهم چندتا دارو داد و گفت بعد از اتمام اینا دوباره بیا پیشم.
کمکم کنید رفتارامو درست کنم.:72:
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
این رفتار احمقانه من تا حدیه که اصلا کینه ای نیستم. هر کس جای من بود دیگه باهاش حرف نمیزد اما منه احمق چون میدونم قهرم خریداری نداره قهر نمیکنم که بماند معذرتم میخواد.
هی گله میکنم چرا واست مهم نیستم چرا بهم اهمیت نمیدی.
کاش کینه ای میبودم. کاش یه نفر بود که واسش ناراحتیم مهم بود.:302:
خدایا خودت کمکم کن.
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
سلام دوست خوبم. اول اينكه تبريك ميگم بهتون چون شما ريشه ي ضعف هاي خودتونو ميدونيد و باورشون داريد. اين يعني نصف راه رو رفتن.:104:
خب عزيزم مهرباني چيز بسيار خوبيه اما بايد در كنارش عزت نفس خودتونو حفظ كنيد. شما بايد به خودتون احترام بذارين و ديگران رو هم مجاب كنيد كه به شما احترام بذارن. نه با حرف و دعوا و زور، بلكه با اعمال و رفتارتون. بايد قوي باشيد و از ترس پرهيز كنيد. از التماس كردن و ... دست برداريد و توانايي هاتون رو نشون بدين. نياز بود جدي و سرد باشين و با شرايط منعطف بشين. هر رفتاري رو در موقعيت مناسبش انجام بدين و خودتونو كوچك نكنيد.
اما در مورد وابستگي هاتون بايد بگم كه زندگي تو دنيايي پر از تعلقات بسيار دشواره. حساسيت ها و زود رنجي هاتونم ريشه در وابستگي هاتون داره. حتي واسه همينه كه حرف هاي ديگران (تهمت هاشون) واستون مهمه و انقدر شما رو عصبي ميكنه. پس بايد خودتونو از اين وابستگي ها آزاد و رها كنيد، اونوقت ميبينيد كه عزت نفستونم به دست ميارين، چون اون موقع احساساتي با مسائل برخورد نمي كنيد و عوضش منطق در حل مشكلاتتون بيشتر بهتون كمك ميكنه. اما از اونجايي كه ما آدما عادت داريم نيازمند يا به قولا آويزون كسي يا چيزي باشيم:311:، بهتره اين احساسات رو خرج خدا كنيد و به او متوسل شده تا هم بيشتر مورد حمايت خداوند باشين و هم آرامشتون رو به دست بيارين و هم از اينكه به خدا عشق ميورزين هيچ وقت پشيمون نميشين. كتاب هاي معنوي و عرفاني بخونيد، هر روز با خدا صحبت كنيد، باهاش درد دل كنيد. مشكلاتتونو به خدا بسپارين و ازش كمك بخواين. اون در مقابل مشكلات به شما صبر ميده و در راستاي موفقيت و پيروزي ياريتون ميكنه. به اين ايمان داشته باشين. انشاءاله همه چيز درست ميشه.
براتون آرزوي موفقيت ميكنم.:72:
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
خانوم del sisili بهشت دل انگیز ، آقای تسوکه BABY
همتون باهام قهر کردین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:306:
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
سلام مینای عزیزم .
خوب درک میکنم که چی میگی و خوشحالم که متوجه مشکلت شدی .
عزیزم مشکل شما اینه که رضایت از خودت ، به عوامل بیرونی وابسته است.
متوجه منظورم شدی؟
یعنی زمانی که اطرافیان از شما راضی باشن شما هم از خودت احساس رضایت میکنی .
به خودت میگی :
من وقتی خوبم که شوهرم از من گله ای نداشته باشه و رضایت داشته باشه
من وقتی خوبم که خانواده شوهرم بهم حرفی نزنن و من رو بپذیرند و دوست بدارند
من وقتی خوبم که در محیط کار هیچ کسی از کار من ناراضی نباشه
و.......
اما عزیزم حقیقت اینه که هرچی این موضوع رو توی خودت تقویت کنی کمتر بهش دست پیدا میکنی .
تا وقتی که برای احساس رضایت به عوامل بیرونی وابسته باشی کوچکترین چیزی موجب بهم ریختگی تو خواهد شد.
و حقیقت اصلی اینه که شما هیچ وقت قادر نخواهی بود که همه را راضی نگه داری .
بهتره حالا که متوجه مشکلت شدی تغییر رویه بدی .
برات مهم نباشه که دیگران راجع به تو چطور قضاوت میکنند مهم این باشه که تو خودت رو میشناسی و قبول داری .
مهم نیست که دیگران پشت سرت حرف بزنند و بهت تهمت بزنند مهم اینه که خودت میدونی حق با کیه .
مهم نیست دیگران سرکوفت بزنن یا تیکه بیان مهم اینه که تو بتونی بی توجه باشی و از زندگیت لذت ببری .
انقدر بی توجه باش که کم کم حرفهای دیگران رو نشنوی چه برسه بخوای عکس العمل نشون بدی .
به خودت فکر کن ، به زندگی که داری ، به امروزت که میتونی بهترین بهره رو ازش ببری .
هرکاری رو که بهت احساس خوبی میده رو انجام بده . (کلاس و باشگاه و.... )
برای خودت وقت بگذار و به ظاهرت برس و تنها برای حفظ روحیه ی خودت نه هیچ کسی دیگه .
اگر کار خونه رو انجام میدی فقط برای احساس لذتی که از این کار میکنی انجامش بده و متوجه دیگران نباش .
خودت رو دوست داشته باش و برای خودت احترام و ارزش قائل شو .
بدون که هرکدوم از ما تنها زمانی مورد احترام دیگران خواهیم بود که خودمون برای خودمون احترام و ارزش قائل باشیم .
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
سلام مینا جان،
با شما قهر نیستم. دارم فکر می کنم. امروز فرشته مهربون دو تا از پست های من را پاک کرد. حتی براشون توضیح هم دادم ولی به جای جواب از قدرتشون در حذف سوال استفاده کردند.
این هم پاک می شه. مهم نیست.
من بجای جواب دادن تجسس می کنم. دارم فکر می کنم بدون اطلاعات چطور می شه جواب داد.
دیدی حالا منم بلد نیستم. منم ناراحتم.
سخت نگیر.
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
من یه آدم وابسته، حساس و زود رنج هستم که خودمم نمیدونم دارم چی کار میکنم. زود عصبانی میشم.از تهمت متنفرم اما همیشه دچارش میشم. از قهر، از رفتن و برنگشتن، از تنها موندن، از حرفها و تیکه های مردم، از سرزنش و سرکوفتهای خانواده ام و از سایه خودم میترسم. چون بی عرضم.
خب خوبه که به یکی از عیب های خودتون پی بردین.:104: اما این که میگین بی عرضه این، نه، اینجا را اشتباه کردین.:305: این جوری نیست، شما خیلی هم آدم با عرضه و موفقی هستین. کمی به خودتون نگاه کنین، به موفقیت هاتون. سوادتون. خانواده تون و ایمان و ... قبلا هم گفتم که شما چیزهایی دارین که خیلی ها تو رویاشونه. اینها را کی به شما داده؟ مفت بدست آوردین یا تلاش خودتون بوده؟ خب معلومه، این خودتون بودین که همه ی این چیزها را بدست آوردین. خود خودتون. اگه قرار باشه آدما را از نظر موفقیت تقسیم بندی کنند، قطعا شما جزء موفق ترین ها قرار میگیرین،:104: بنابراین نگین: من بی عرضه ام. بگین: آهان، در کنار همه ی خوبی های زیادی که دارم، به نظرم اومده که کمی در ارتباط برقرار کردن مشکل دارم. چه خوبه که من این ایراد را در خودم کشف کردم. حالا می تونم برای از بین بردنش تلاش کنم.:305:
یعنی این مشکل را برای خودتون تبدیل به یه غول نکنین و همه ی توانایی هاتون را له نکنین. فکر نکنید که خیلی بده که شما این جوری هستید. به خاطر این عیب کوچولو که در شما قرار داره، سریعا به خودتون نمره ی صفر ندید.:302: همه ی خوبی هاتون را هم ببینین و به خودتون عادلانه نمره بدین. به نظر من شما می تونین به خودتون نمره ی 18.5 بدین، به همراه یه منفی کوچولو. این منفی کوچولو را هم به خاطر این وابستگی و عدم توانایی در برقراری ارتباط میگیرین. چرا به خودتون صفر میدین؟ این همه تلاش برای بدست آوردن این همه خوبی کردین، توی همه جا هم موفق بودین، حالا این منفی کوچولو را هم مطمئن باشین که خیلی راحت تر از سدهای دیگه ی زندگی تون می تونین از بین ببرین.
اما در مورد راه حل، همون هایی که baran گفتند درسته و من تکرار نمی کنم. فقط خواستم تذکر بدم که فکر نکنین که خیلی بده که این ایراد در شما هست و شما باید زودتر از اینها اونو از بین می بردین و یا از اول نباید در شما می بود. نه. همه ی ما ایراد داریم، اما نباید به خاطر یه ایراد کوچولو، همه ی خوبی هامون را له کنیم و ناچیز ببینیم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
با اینکه به خدا ته دلم هیچی نیست جز مهربونی اما نمیدونم چطوری حرف میزنم که متهم میشم، که از صحبتام بدشون میاد، اون چیزی که برداشت میکنن با نظر من زمین تا آسمون فرق داره. چی کار کنم چه خاکی توسرم بریزم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این که میگین که من طوری حرف میزنم که دیگران ناراحت میشن، خب میشه چند نمونه نام ببرید. مثلا چی گفتین و کی ناراحت شده؟:303:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
چند روز پیش رفتم پیش یه روانپزشک بهم چندتا دارو داد و گفت بعد از اتمام اینا دوباره بیا پیشم. کمکم کنید رفتارامو درست کنم.:72:
روانپزشک چی گفت؟ حرفی نزد که مشکل شما چیه؟:303:
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tesoke
این که میگین که من طوری حرف میزنم که دیگران ناراحت میشن، خب میشه چند نمونه نام ببرید. مثلا چی گفتین و کی ناراحت شده؟:303:
آقای تسوکه شوهر من داره رو پروژش کار میکنه و چون در مراحل پایانیه و الان دیگه کاملا به تمام کارهاش میرسه منم گفتم حالا که دیگه تو سرت خلوت شده منم واسه دکترا شرکت میکنم حالا امسال که وقتی نمونده اما یه تجربه میشه واسم اما واسه سال دیگه محکم میخونم، تا اون موقع اگه خدا بخواد مدرک زبانمم میگیرم و این طوری کارم آسون تر میشه. موافقی؟(اینم بگم خود من تنها مشوق اون بودم، همه مخالف بودن)
شوهرم: منظورت چیه که میگی سرت خلوت شده همین الانم من هزار تا مشغله دارم مگه من بیکارم؟؟؟؟؟؟:324:
تو نمیفهمی انقد دارم جون میکنم؟ آها فهمیدم میخوای که منم واسه تو تلافی کنم آره؟ منظورت چیه محکم میشینم میخونم من نمیتونم با این همه کار بیام آشپزی کنم و .....
اما دیگه واسم مهم نیست میخوام بدون اینکه حرف بزنم این کارو انجام بدم و درسمو ادامه بدم چون نیازی به کمک ایشون ندارم.
مادرشوهرم داشت میگفت فلانی از من (یعنی خودش) گله کرده چرا من نرفتم سربزنم. منم رو همدردی بهش گفتم ناراحت نشین اونا هم خودشون میدونن آدما حالا انقده گرفتاری دارن که دیگه وقتی واسشون نمیمونه؟
چیییییییی؟ منظورت چیه من اصلا هیچ گرفتاری ندارم مگه شما خواسته باشی به ما گرفتاری بچسبونی!!!!
به خودم قول دادم حرفای بی اساس و بی منطق بقیه برام پشیزی ارزش نداشته باشه و اصلا بهش فکر هم نکنم
اگه میشه رو این موضوع که خودمو تغییر بدم و حساس و وابسته نباشم بهم راهکار بدین.
بازم از همگی ممنونم.:72:
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
مینا خانوم آفرین! خوشحالم که می خوای شروع کنی واسه ی تغییر!
مینا حرفهای باران رو خوندی؟ خوندی یا فقط بهشون نگاه کردی؟ خوندی و فکر کردی یا فقط خواستی که حرفهای خودت رو بزنی؟ من با باران کاملا موافقم!
با تسوکه هم همین طور! شما نباید اصلا روحیه ات رو از دست بدی و ناراحت باشی!
به نظر من؛ تازه الان اول راهه، شما اولین قدم رو برداشتی و حالا باید یه انگیزه ی قوی هم پیدا کنی و به نظر من؛ اون انگیزه باید قوی تر از خود هدفت باشه! یعنی چی؟ یعنی الان شما باید به این فکر کنید که مینا می خواد خودش رو تغییر بده؛ فقط و فقططططططططططططططططططططططط ططططططط بخاطر خودش!
شما برای به دست آوردن آرامش خودت و برای اینکه بهتر و قشنگ تر از قبل از زیبایی هایی که در اطرافت هست لذت ببرید؛ باید تلاش کنید! یعنی مینا عوض میشه که آروم تر باشه و بیشتر و بهتر خودش و توانایی هاش رو ببینه!
ببینم؛ حاضری؟:311:
راستی نگفتی روان پزشکت چی گفت بهت؟:72:
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
حرف خاصي نزدن. بیشتر از من پرسیدن تا جلسه بعدی که برم.
باور کنید حرفای باران جونو به دقت خوندم. قبول هم دارم .
دوست دارم راههای عملی رو اگه میدونین، دوستای گلم بهم پیشنهاد بدین.
در هر موردی چیزی یادم بدید ممنون میشم.
خانوم دل بلللللللللللللله حاضرم قربان.
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
در مورد اين كه با خودت خوش باشي و از خودت لذت ببري، خانوم baran و خانوم del كمكت مي كنن. بنابراين چون اين عزيزان هستند، من ديگه در اين مورد نظري نميدم. اما من اين جا دو تا مشكل ديدم، يكي وابستگي و ديگري اين كه خيلي از حرف هاي شما، ديگران را ناراحت مي كنه. به نظر من شما دو تا مشكل دارين: يكي اين كه حرف هاي ديگران خيلي شما را ناراحت مي كنه. و دومي: اين كه حرف هاي شما خيلي ديگران را ناراحت مي كنه. مشكل اول به عهده ي خانوم baran و خانوم de هست. اما مشكل دوم را هم بايد ببينيم كه چطوري حل كنيم. من فكر كنم بتونم بيشتر توي مشكل دوم كمكتون كنم.
به نظر شما و دوستان، اين تقسيم بندي من و شناسايي اين دو مشكل در خانوم مينا چ درست است؟ آيا شما هم دو مشكل مي بينين يا يكي؟ نكنه من اصلا اشتباه مي كنم؟
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
به نظرمن مینای عزیز توقع بالایی از خودشون دارن . نگران هستند که کسی ازشون نرنجه و کسی از حرفشون برداشت بد نکنه و...........
همین خودش باعث ایجاد توقع در دیگران میشه . یعنی به نوعی هر حرفی رو که از مینا میشنوند دنبال یک برداشت بد از آن هستند چون خود مینا همین نگرانی را دارد و بارها به دیگران نشان داده بنابراین ناخودآگاه اطرافیان این را حس میکنند و موجب میشود که روی حرفهای مینای عزیز حساس تر باشند
یک عامل دیگه اینه که مینا همیشه به دنبال رفع سوء تفاهمات است و همیشه در حال غذرخواهی اون هم به صورتی که به دست و پای دیگران میافته و التماسشون میکنه
بنابراین ممکنه اطرافیان از این حالت خوششون میاد .
تا حالا شنیدین که میگن هرچی سرتو جلوی دیگران خم کنی بیشتر دوست دارن بزنن توسرت .......
به نظر من اگر مینا خودش و طرز فکرش رو درست کنه بعد از مدتی اطرافیان هم با شخصیت جدید مینا سازگار خواهند شد و برخورد مناسب شخصیت جدید را با مینا خواهند داشت .
مثلا مینا در جواب حرفی که مادر شوهرش پشت تلفن گفته میتونه دو برخورد داشته باشه
1_ من منظور بدی نداشتم ( بدون هیچ توضیحی و تمام )
2_ وای چرا چنین برداشتی کردین ، به خدا اصلا منظورم این نبود ، قصد توهین نداشتم ، توروخدا منوببخشین ، از من بگذرین اگر ناراحتتون کردم و..............
کدوم بهتره؟؟
مطمئنا مینا جان مثالی جلو بریم موفق تر خواهی بود و بدون زمان میبره که تغییر کنی و تمرین نیاز داره و بدون زمان میبره تا دیگران هم به تغییرات تو عادت کنن و برخورد مناسب با شخصیت جدید رو داشته باشند.
ممکنه اولا سوء بفاهم هایی هم پیش بیاد و تو باید محکم باشی و به هدفت و خودت اهمییت بدی .
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
ببین مینا جان من احساس می کنم که شما ابتدا باید تغییرات خودت رو توی خونه و در مقابل با همسرت شروع کنی؛ یعنی نحوه ارتباط درست رو باید در مقابل همسرت امتحان کنی و جواب بگیری تا بعد!
به دو تا دلیل؛ یکی اینکه اگه موفق بشی که ارتباطت رو با همسرت درست کنی؛ مطمئنا یه انرژِی مضاعف از طرف ایشون می گیری که در ادامه ی مسیر میتونه کمکت کنه! دوم هم بخاطر اینکه میگن اول باید با همه چیز رو از خونه شروع کرد؛ یعنی شخصیت جدید مینا رو؛ یعنی مینایی که به موقع جواب میده؛ به موقع سکوت میکنه و به موقع هم حرف میزنه رو اول باید همسرت درک کنه تا بعد!
پس الان در این مقطع شما اصلا و ابدا نباید روی حرفها و رفتارهای دیگران توجه کنید و حساسیت به خرج بدید؛ فعلا باید مینا توی خونه آرامش پیدا کنه و بتونه خودش رو کنترل کنه!:46:
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
خانم باران و دل پس نظرتون در مورد حرف من چی شد؟ یعنی مشکل دومی که من مطرح کردم نتیجه ی همون مشکل اوله یا نه، یه مشکل مستقله؟ اگه مشکل اول را حل کنه دومی هم حل میشه یا باید جداگانه روش کار کنند؟
راستی اگه خواستین دکترا بخونین، واسه امسال هم دیر نشده و من خودم هم اگه تصمیم بگیرم که امسال بخونم، از 2 هفته ی دیگه شروع می کنم. امسال چون که منابع جدیدی معرفی شده اند، همه در یک حد هستند و شما از کسی عقب نیستید.
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
وای نمیدونین چقد خوشحالم که شما دوستای خوبمو دارم و تنها نیستم.
باران جون اتفاقا همین دیروز تو محل کارم همین اتفاق افتاد یکی از همکارام الکی با من سرسنگین بود رفتم جلو که دلیلشو بپرسم اما زبونمو گاز کرفتم و هیچی نگفتم. من که کار بدی نکردم از خودم مطمئنم، حالا اون ناراحت شده خودش بیاد بگه. به من چه. اتفاقا اومد و گله کرد به خاطر کاری که من اصلا ازش خبر نداشتم منم فقط گفتم: آقای ... من این کارو به هیچ وجه انجام ندادم ،معلومه شما هنوز منو نشناختید! به هر حال متاسفم به خاطر شرایط پیش اومده، ایشالله حل میشه.اصلا قسم و گریه و ....با خودم گفتم ممنوع دیگه باید عوض شی و قوی باشی.
حتی دوستم گفت ما میگفتیم وای باز الان مینا ناراحت میشه و داد میزنه و بعد پشیمون میشه و التماس...
من این رفتارامو در مورد اطرافیانم میتونم اصلاح کنم قول میدم. تا الان دو بار جلو خودمو گرفتم
اما در رابطه با شوهرم اصلا بلد نیستم باید چی کار کنم. به خدا مغزم ارور میده. اگه تو این زمینه کمکم کنید خیلی خوشحال میشم.
ببینید من چون الان بین دو ترمه و شوهرم ظهر میاد خونه باید واسش نهار درست کنم.لباساشا اتو کنم و شام درست کنم ظرف بشورم خونه تمیز کنم (و میتونم هیچ کدوم از این کارها رو انجام ندم اما انجام میدم)(من از ساعت 7 تا 4.5 سر کار هستم)اما اون فقط یه ابراز محبت خشک و خالی باید به من داشته باشه(که نداره) پس اون باید بیشتر به من وابسته باشه چون نیازش به من بیشتره. اما نیست. چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اما چرا من باید وابستش باشم ؟چی کار کنم برعکس شه.
اگه من حتی شب نیام خونه براش مهم نیست.سرسنگین باشم اخم خیالش نیست،غذا درست نکنم یه کلمه نمیگه.
همیشه منو بارفتنش تهدیدمیکنه. یه جوری نشون میده که از اینکه بیاد خونه فراریه. با اینکه مچ دست من هنوز شدیدا کبوده:302: اما حتی یه بار هم ازم معذرت نخواست:302: .باهاش سرسنگینم اونم همین طور!!!!!. دیگه ازم تشکر نمیکنه.:302: اما واقعا مقصر خودش بود. میترسه کم بیاره من پررو شم خودش یه بار بهم گفت.
دیشب گفت یکی از کلاسام افتاده روز جمعه(چون من همیشه دوست دارم حداقل روزای جمعه با هم باشیم و زیاد از حرص زدن خوشم نمیاد) هیچی تو جوابش نگفتم هیچی اما خیلی حرصم گرفت.:97: منظورم اینه روزایی که خونه هم هستیم باید حرف زور بشنوم یا دعوا یا کتک اما بازم دوست دارم با هم باشیم!!! با اینکه به خدا ته دلم میترسم اما اون حاضره از خوابش بزنه ولی بگه من از اینکه با تو خونه نباشم خوشحالم.:302:
با اینکه به خدا من خیلی مواظبم اما همیشه تمام جروبحثا من مقصر اعلام میشم.اعتماد به نفسش واقعا عالیه.منم که در هرصورت معذرت خواهی میکنم و اونم باورش میشه من مقصرم. خودم بدتر میکنم.
به خدا خیلی خسته شدم. دوست داشتم حداقل یه بار بگه تقصیر من بود و ازم معذرت بخواد. قدر کارهامو بدونه و تشکر کنه..اون از خداش باشه که خونه باشه و من از خونه فراری باشم. اون از قهر من بترسه و وقتی قهر میکنم منتمو بکشه نه اینکه بگه از خدامه بری خونه بابات اینا اما تو به من مثه کنه چسبیدی.
به خدا از هیچ نظری نه خانوادش و نه خودش از من برتر نیست اصلا اصلا فقط بلده چی کار کنه مثه من خل نیست.
راست میگه نکته ضعف منو میدونه .میدونه من از رفتنش میترسم و واسه نرفتنش حاضرم همه چیزو گردن بگیرم. از همین سوء استفاده میکنه.
یه چیز دیگم بگم من خونوادم اصلا پشتیبانم نیستند چون شوهرم پیش اونا خیلی مظلوم نمایی میکنه. تازه مامانم که سریع فشارش بالا میره و بابام که...
تو خونواده ما قهر وطلاق بی معنیه و خیلی میترسن و بد میدونن اما برعکس خونواده اونا که وای وقتی قهر میکنه و میره اونجا بهش که هیچی نمیگن بماند خیلی بیشتر از وقتای دیگه هم تحویلش میگیرن تا منو اذیت کنن و خیلی هم تونستند و موفق هم بودن. طلاق هم خیلی توشون زیاده.نه من و نه خونوادم هیچ سیاستی نداریم.
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
آقای تسوکه ی گرامی؛ اون تقسیم بندی که شما انجام دادید درسته! در واقع مینا هم وابسته است؛ با وجود همه ی توانایی هایی که داره و هم نمی تونه ارتباط درستی با اطرافیانش برقرار کنه؟ یعنی عدم مهارت ارتباطی که توی این زمینه حتما باید سعی کنه که مهارت اون رو کسب کنه!
اما در مورد مینا خانوم گل؛ آفرین ببین دیدی که می تونی! همین که قدم به قدم پیش بری خیلی خوبه؛ اینکه یادت بود که چه حوری برخورد کنی که هم مشکل رو حلش کنی و هم عزت نفست رو داشته باشی این خیلی خوبه!
یعنی از حالا به بعد شما متوجه رفتارهات هستی و این عالیه!:227::227:
هممون واسه ی مینا دست می زنیم!!!!!!!!!!!!!!!!!:104::104::72:
اما در مورد همسرت؛ عزیز دلم؛ همه ی این کارهایی رو که شما نام بردید؛ تقریبا همه ی ما خانوم های متاهل هم انجامشون میدم؛ اما با دو تفاوت بزرگ؛
یکی اینکه با لذت و عشق انجامشون میدم و سعی می کنیم از کاری که داریم می کنیم لذت ببریم؛ مثلا موقع درست کردن غذا برای خودت آهنگی رو که دوست داری بخون! یا موقع شستن ظرفها آهنگ بذار و گوش کن! با انرژِی کارهای خونه رو انجام بده و سعی کن که به کارها به چشم یه وظیفه نگاه نکنی! در ضمن با برنامه ریزی درست می تونی هم کارهات رو انجام بدی و هم به کارهای شخصی خودت برسی! می دونم! می دونم که سخته! خسته میشی! انرژِی زیادی ازت گرفته میشه! اما اگه برنامه ریزیت دقیق باشه؛ می تونی هم به خودت برسی و با روحیه باشی؛ هم به کارهای خونه!
فرق دوم می دونی چیه؟
این که؛ با همسرت دوست باشی و صمیمی؛ این جوری باور کن که توی کارهای خونه کمکت میکنه؛ بهت عشق میورزه؛ من به شخصه همسرم ساعت 6 صبح میره؛ ساعت 5 بعد از ظهر میاد خونه! دقیقا موقعی که من خونه نیستم؛ ساعت 7 بعد از ظهر هم میاد دنبالم! اما من جوری باهاش دوست شدم که اگه خسته هم باشه؛ حتما حتما شده یه کار کوچیک رو هم انجام میده! تشکر هم میکنه و تازه بعضی موقع ها برای یه غذای مونده هم کلی تعریف میکنه!
می دونی مینا جون چرا! برای اینکه با همسرم دوست شدم! از لحاظ روحی ارضاش می کنم؛ و بهش انرژِی میدم و به موقع براش ناز می کنم!:311:
مطمئن باش که تو هم اگه بخوای می تونی! پس لطفا این قدر غمگین نباش! باش دختر خوب!:46:
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
سلام. ميناي عزيز با خوندن جريان زندگيت يه جاهايي ياد خودم افتادم، البته در گذشته. ببين ميناي مهربون بنظر من شما هيچوقت اجازه ندادي كه شوهرت نياز به محبت تو رو حس كنه. هميشه قبل از اينكه بخواد احساس نياز كنه براحتي در اختيارش بودي. مثلا وقتي قهر ميكنين قبل از اينكه به محبتت نيازمند بشه، پاپيش گذاشتي و نذاشتي احساس كنه كه نياز هست كه با هم آشتي كنيد و چون خيالش راحته كه هميشه برا آشتي پاپيش ميذاري نسبت به اين موضوع بي مسئوليت بار اومده، فكر ميكنه فقط وظيفه شماست كه زندگي رو به حالت طبيعي برگردوني.
منم اوايل زندگيم همينجوري بودم. اصلا تحمل يك دقيقه قهرو نداشتم، فوري ميرفتم آنقدر پيله ميكردم تا آشتي كنيم (تازه شوهر من بيشتر وقتا وقتي دعوامون ميشد به مادرش ميگفت، منم از ترس اينكه نره بگه فوري آشتي ميكردم).
اما بعد از يه مدت ديدم روحم داره آسيب ميبينه، احساس ضعف ميكردم. خيلي با خودم تمرين كردم. برام مهم نبود چي ميشه، ديگه پا پيش نميذاشتم، ميذاشتم با خودش خلوت كنه و به نتيجه برسه كه كارش اشتباهه و با اين كارش ضربه به زندگيمون وارد ميشه. گاهي حتي سه چهار روز باهاش سرسنگين بودم و حرف نميزدم. خداروشكر كم كم متوجه شد كه گاهي مقصره و بايد پاپيش بذاره.
در ضمن عزيزم بي جهت از كسي عذرخواهي نكن، فقط به اندازه اي كه اشتباه كردي عذرخواهي كن. من از عذرخواهي بيش از اندازه لازم ضربه هاي زيادي خوردم. اطرافيان رو از خودت متوقع ميكني و ديگه عذرخواهيت به يه عادت و وظيفه براشون تبديل ميشه و براش ارزش قائل نميشن. اگه دوباره مطلبي به ذهنم رسيد حتما برات مينويسم.
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
آدما همیشه همه چی میگن خودتی که باید از خودت راضی باشی دهن مردم و هیچوقت نمیشه بست .
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
می دونی مینا جون چرا! برای اینکه با همسرم دوست شدم! از لحاظ روحی ارضاش می کنم؛ و بهش انرژِی میدم و به موقع براش ناز می کنم!:311:
DELعزیزم :46: مرسی که کمکم میکنی اما با اجازتون دوتا سوال دارم.
1.شما میتونید؟ باکسی دوست بشین که همیشه تهدیدتون میکنه(با فرارش)، از اخلاق شما واز ترستون سوء استفاده میکنه، بازو و مچتونو کبود کرده:302::302:(اصلا رفتار من بد آیا اون باید اگه مسلمون واقعیه از ترس من سوء استفاده کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اصلا چرا این ترس تو من بوجود اومده من که از اول نمیترسیدم از بس منو چند روز چند روز تنهام میذاشت و میرفت خونه مامان جونش.)الان پنج روزه باهاش سرسنگینم اون بیشتر خودشو میگیره ،خودشو بی نیاز از من نشون میده،شبا خیلی دیر میاد.گفتم که همیشه دوست داره بیرون باشه.(راستی واسه کلاس گرفتنش تو جمعه نگفتین چی بگم؟چطوری برخورد کنم؟)
2.من نمیدونم بر فرض اینکه بتونم این کینه ها رو از دلم ببرم، چطوری این سرسنگین بودنو به دوستی تبدیل کنم؟ اون از خداشه من باهاش سرسنگین باشم که راحت راحت باشه.من یاد ندارم در هر موقعیت باید چطوری برخورد کنم؟
خییییییییییلی دل گرفته، به اندازه ابرای آسمون.:302:
کاش هیچ وقت ازدواج نمیکردم.:302:
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
ميناي عزيز بنظر من در مورد كلاسش در روز جمعه هيچي بهش نگو، ميدونم سخته ولي اصلا به روي خودت نيار.
اينجوري خودتو قانع كن: اون به هر دليل ديگه كلاسو گرفته، با گفتن هم تغيير نميكنه. پس شما كاملا خونسرد باش و بذار هر كاري خودش دوست داره بكنه. ايشالا يه جوري ميشه كه خودش كلاسو زمين بذاره، بدون اينكه شما ازش بخواي. فقط صبوري كن و از خدا كمك بخواه عزيزم :323:
ببين مينا جون منم اون موقع وقتي دعوامون ميشد شوهرم از خونه بيرون ميرفت. من در خونه رو ميگرفتم كه اجازه ندم بيرون بره، ميترسيدم بره دير برگرده، بره خونه مامانش اينا و اونا از دعوامون با خبر بشن. اين كارا نه تنها منو در ذهنش بزرگ نكرد، بلكه اعتمادبه نفسمم ازم گرفت. ميدونم خيلي سخته، خودمم اين سختي رو گذروندم، ولي يه مدت بي خيال باش. فقط احترامشو سرسنگين حفظ كن. مطمئن باش به زودي دلش براي گرميت تنگ ميشه.
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
دوست خوبم(به دنبال محبت) پس چقدر شبیه همییم!!!!!!!آره کاملا موافقم آدم عزت نفسشو از دست میده.
الان روابطتون خوب شده عزیزم؟ میشه بهم بگی چی کار کردی؟ وقتی شما قهر میکردی ایشون هم قهر میکرد و از خدا خواسته بودن؟
ازت میومد معذرت بخواد؟
اگه نمیومد چه برخوردی باهش میکردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
مينا جون خيلي زمان برد، اما خداروشكر الان رابطمون خوبه. اوايل كه خيلي زياد و به بهانه هاي كوچيك دعوامون ميشد و بيشترش اون مقصر بود كه در 90% موارد من آشتي ميكردم. ميدوني چه جوري بود؟ دعوامون كه ميشد، شوهرم يا از خونه بيرون ميزد يا اينكه ميرفت توي اتاق و ميخوابيد و ديگه هيچ توجهي به من نداشت كه ناراحت شدم يا نشدم. من چيكار ميكردم؟ اگه ميخواست بيرون بره نميذاشتم و سد راهش ميشدم، اگرم با خودش خلوت ميكرد ميرفتم بالا سرشو ميگرفتم و يكريز گلايه و ناراحتي و گريه ميكردم و اون اصلا توجهي نميكرد، فقط سكوت. بعد ميرفتم ميبوسيدمشو و يه آشتي سطحي و زودگذر. حتي بعد از آشتي هم مدام بهش اس ام اس ميدادم كه اينجوري كردي، اونجوري كردي، ولي جواب نميداد. البته در دعوامون منم حرف خودمو ميزدم و ساكت نميموندم.
اما من كه ديدم روش موفقيت آميزي رو انتخاب نكردم و احساس ضعف شخصيتي بهم دست داده بود، تلاش كردم روشمو تغيير دادم.
ديگه بعد از دعوا هيچي نميگفتم، خيلي خونسرد مينشستم غذامو ميخوردم، فيلم ميديدم، ... ولي دل تو دلم نبود. گاهي حتي تا چند روز كاملا باهاش مثل خودش سرسنگين ميبودم. يه بار كه دعوامون شديد شد، ديگه برام مهم نبود كسي ميفهمه يا نه، به مامانش بگه يا نگه، وقتي كه توي دعوا بهم گفت از خونه بيرون برو. برو خونه مامانت، ازت خسته شدم. منم نامردي نكردم تا خونش داغ بود گفتم باشه، رفتم خونه مامانم تا 3 روز هيچ خبري ازش نداشتم. بعد از 3 روز آخر شب به موبايلم زنگ زد، جواب ندادم. دوباره زد گوشيو برداشتم، بدون اينكه هيچي بگه گفت بيا بيرون بريم. گفتم من با تو هيچ جا نميام. خلاصه بعد از چند بار زنگ گفت اگه نياي ديگه نميام دنبالت. منم خيلي خونسرد گفتم بيا داخل ببينم حرف حسابت چيه. اون وقتا هم بيشتر دعواهامون سر اذيتاي خونوادش بود. ديگه زياد نذاشتم بحث ادامه پيدا كنه، وسايلمو برداشتم باهاش رفتم. بعد از اون يه ذره فهميد كه منم ميتونم جدي باشم، غرور داشته باشم، بلدم قهر كنم،...
بعد از اون دفعات بعدي هم كه دعوامون ميشد گاهي اون اخلاقارو داشت، ولي هر بار ذره ذره بهتر شد، منم ديگه مثل قبل هميشه برا آشتي پاپيش نميذاشتم.
الان خيلي بهتر شده، وقتي قهر ميكنم و مقصره خودش مياد آشتي ميكنه، حتي دعواهامونم داره به سمت دعواهاي منطقي ميره.
ولي توي اين راه خيلي بايد صبوري كني، منتظر تغييرات فوري نباشي، شوهرت بايد كم كم حس كنه كه تو ديگه ميناي قبلي نيستي، بيش از حد مجاز عذرخواهي نميكني، بهش پيله نميكني، ارزش زندگيت برات به اندازه اي هستش كه براي اون مهم باشه، اگه قراره اون براي زندگيتون ارزش قايل نشه تو هم نميتوني براي زندگيت دلسوز باشي.
تازه مينا جون مشكلي كه من داشتم اين بود كه شوهرم حتي يك شب توي خونمون طاقت نمياورد. به زور هم كه شده بود هر شب ميگفت بريم خونه پدرش. ميگفت از خونه بودن، با تو تنها بودن بدم مياد، خستم ميكني، .... بماند كه چه راه پرپيچ و خمي رو گذروندم.
اينا فقط تجربيات خودم بود، حالا ديگه نميدونم روحيات شوهر شما چه جوريه، اين كارا روش جواب ميده يا نه. ولي ايشالا كه زودتر بتوني نتيجه بگيري.
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط به دنبال محبت
منم ميتونم جدي باشم، غرور داشته باشم، بلدم قهر كنم،...:104:
ولي توي اين راه خيلي بايد صبوري كني، منتظر تغييرات فوري نباشي، شوهرت بايد كم كم حس كنه كه تو ديگه ميناي قبلي نيستي، بيش از حد مجاز عذرخواهي نميكني، بهش پيله نميكني، ارزش زندگيت برات به اندازه اي هستش كه براي اون مهم باشه، اگه قراره اون براي زندگيتون ارزش قايل نشه تو هم نميتوني براي زندگيت دلسوز باشي.
:104:
سلام خانوم del.میشه جواب سوالای پست 19 رو لطفا بهم بگین:46:
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
مینا جون؛ متاسفانه یه پایخ بلند بالا بهت داده بودم که همه اش پرید!:311:
عیب نداره؛ فقط بخاطر شما یه باره دیگه همه رو می نویسم!
ببین خانوم گل؛ شما وقتی با دوست صمیمیت به مشکلی بر می خوری؛ چه برخوردی می کنی؟
سریع همه چیز رو فراموش می کنی و هر چیزی که به ذهن و کلامت اومد رو میگی، یا نه مراعات می کنی که بالاخره فردایی هم هست و ما چند ساله که با هم دوستیم؟
باهاش کاملا قهر می کنی و اصلا باهاش حرف نمی زنی یا نه؛ وقتی دیدیش یه کم باهاش سرسنگین میشی؟ تازه؛ بهش فرصت هم میدی که هر دوتون در مورد مساله ای پیش اومده فکر کنید؟
دائم به دست و پاش می افتی که ببخشید و معذرت می خوام یا نه؟
اصلا به نظر من؛ ما تا اون جایی که بتونیم سعی می کنیم با دوستمون بحثمون نشه؛ چه برسه به دعوا! تازه؛ بعد از بحث هم افکار مثبت می کنیم که حتما امروز خسته بوده و یا شاید از جای دیگه ای پر بوده؟! بهش فرصت میدیم که فکر کنه!
اگر دیدیمش و حالش خوب بود؛ منطقی راجع اون روز حرف می زنیم و اگر سوءتفاهمی بود، با یه معذرت خواهی ساده همه چیز رو تموم می کنیم؛ و اگر دوستمون مقصر بود، با لحن شوخی میگیم: فکر کنم شما هم یه چیزی به ما بدهکار هستی ها!
بعدها هم به هیچ عنوان یاد اون بحث نمی افتیم و همچنان با دوستمون ارتباط داریم بدون هیچ تنشی!
مینا جون؛ واقعا چه اشکالی داره؛ اگه ما با همسرانمون دوست باشیم؛ الان همسرت، باهات سرسنگین عیب نداره، من نمی دونم آخرین دعواتون سر چی بوده، اما اگه فکر می کنی مقصر همسرت بوده، بهش فرصت بده که مسائل رو بشکافه و راه حل پیدا کنه!
در ضمن مگه موضوع تاپیکت تغییر شما نیست؟ پس؛ دوستت هر جوری که برخورد کنه، شما با رفتارهای درستت می تونی آرامش رو به خودت و به دوستت هدیه بدی!:72::72:
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
سلام دوستان خوبم.
الان چند روزه به حرفتون عمل کردم ازش معذرت نخواستم و باهاش سرسنگین بودم که مگه فرصت فکر کردن داشته باشه تا مگه به خود بیاد ولی به جز سوء استفاده از این کار من هیچ اتفاقی نیفتاده.
اصلا محلم نمیذاره، شب خیلی دیر میاد خونه، اصلا هیچ توجهی نمیکنه.اگه براش غذا درست نکنم خیلی راحت واسه خودش غذایی رو که دوست داره میپزه و انگار که نه انگار.
اصلا از من حتی دلیل سرسنگین بودنمم نمیپرسه خیییییییییییلی هم خوشحاله.
فقط میاد خونه میخوره و میره بیرون و باز واسه خوابیدن برمیگرده. جمعه هم صبح که کلاس داره واسه بعد از ظهرشم با دوستاش برنامه ریزی کرده نمیدونم کجا برن؟
داره اذیتم میکنه که بهم بفهمونه قهر کردنت به ضرر خودته. ماشین مثلا به نام من زده اما من حتی رنگشم نمیبینم.
خیلی اعصابم داغونه.:302:
:161::161::161::97:
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
با سلام
خانمها با سهل گيري زندگيشون را مي توانند در دست بگيرند. و با سخت گيري مي توانند از دست بدهند.
چون وقتي پاي زور و سخت گيري پيش مي آيد. آقايان دستشون بازتره (متاسفانه)، حداقل يه نموره بازتره....
لذا بازنده ميدان سخت گيري خانمها هستند.(و بهتر هست بگوييم در نهايت خانواده)
اما الهه احساس خانمها هستند. آنها وقتي پذيرا و گرم مي شوند، نفوذ بيشتري خواهند داشت و تغييرات مثبت را مي توانند مديريت كنند.
روشی که در پیش گرفتین اشتباهه:305:
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
آقای گرین:302::302::302::302::302::302::302:
مرسی اما شما همه پستامو خوندین؟ آخه دیگه نمیخوام خودمو کوچیک کنم پیشش.خسته شدم از این کار.
لطفا پست 23 رو ببینین.
و
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
1.شما میتونید؟ باکسی دوست بشین که همیشه تهدیدتون میکنه(با فرارش)، از اخلاق شما واز ترستون سوء استفاده میکنه، بازو و مچتونو کبود کرده:302::302:(اصلا رفتار من بد آیا اون باید اگه مسلمون واقعیه از ترس من سوء استفاده کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اصلا چرا این ترس تو من بوجود اومده من که از اول نمیترسیدم از بس منو چند روز چند روز تنهام میذاشت و میرفت خونه مامان جونش.)الان پنج روزه باهاش سرسنگینم اون بیشتر خودشو میگیره ،خودشو بی نیاز از من نشون میده،شبا خیلی دیر میاد.گفتم که همیشه دوست داره بیرون باشه.(راستی واسه کلاس گرفتنش تو جمعه نگفتین چی بگم؟چطوری برخورد کنم؟)
2.من نمیدونم بر فرض اینکه بتونم این کینه ها رو از دلم ببرم، چطوری این سرسنگین بودنو به دوستی تبدیل کنم؟ اون از خداشه من باهاش سرسنگین باشم که راحت راحت باشه.من یاد ندارم در هر موقعیت باید چطوری برخورد کنم؟
آقای مدیر نمیشه شما هم یه چیزی بگین:302:
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
مينا جون يه سؤال ازت دارم. با توجه به شناختي كه از شوهرت داري در شرايطي كه اين چند روز باهاش روبرو هستي، اگه الان قبل از اينكه خونه بياد شما كاملاً به خودت برسي، آرايش كني، لباس خوشگل بپوشي، خلاصه همه چيزو روبراه كني و با خوشرويي وقتي از در مياد به استقبالش بري چه عكس العملي نشون ميده؟
چون بنظرم ديگه بيشتر از اين قهرتون طولاني نشه بهتره. در ضمن شما اينبار مثل دفعات قبلي نبودي، چند روز صبر كردي. من اگه بودم الان اين كارو ميكردم. با توجه به شرايط خودم كه برات توضيح دادم، شما فوري نبايد منتظر باشي تغيير كرده باشه و بياد آشتي كنه. يواش يواش.
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
سلام خانم مینا چ
من پست های این تاپیکتونو کامل نخونده بودم ولی در جریان مشکلاتتون و تاپیک های مختلفی که داشتین هستم.
الان تمام پست های این تاپیکتونو خوندم.
این تاپیکتونو خیلی خوب شروع کردین، بالاخره متوجه شدین که تنها می تونید خودتونو تغییر بدید و باید تمرکزتونو به سمت رفتارای خودتون بیارید. اما کم کم و در پست های بعدی باز هم تمرکزتون به سمت رفتارهای شوهرتون برگشته. هدف تاپیکتونو که از اول درست انتخاب کرده بودین گم نکنید.
شما برای مدتها یکی از بزرگترین نیازهای شوهرتون رو برآورده نکردین و همین می تونه موجبات دلخوریشو فراهم آورده باشه، و چون این دلخوری ها در مدت زیادی به وجود اومده برای بر طرف شدنشون هم احتیاج به زمان هست. وقتی شما نیازهای شوهرتون رو برآورده نکنید شاید منصفانه نباشه که انتظار داشته باشین اون نیازهای شمارو بر اورده کنه. اشتباهات خودتون رو جبران و کاستی هاتون رو اصلاح کنید و با استمرار تلاش هاتون نتایج مثبتشو در رفتار شوهرتون هم می بینید. فقط باید توجه داشته باشین که دلخوری هایی که تو طولانی مدت به وجود اومده برطرف شدنشون هم احتیاج به زمان داره و انتظار نداشته باشین که یه شبه همه چیز درست بشه.
احتمالاً اگه صحبت های شوهرتون رو هم بشنویم ناراحتی های دیگه هم داره، بهتره این مواردو خودتون متوجه بشید و برای برطرف شدنشون اقدام کنین.
راه خوبی در پیش گرفتین که به روانپزشک رجوع کردین، امیدوارم همه مشکلاتتونو به دکترتون بگین تا بهتر بتونه کمکتون کنه، مطمئناً عصبانیت های شدید و برخوردهای احساسیتون که خودتون هم به عنوان یه مشکل ازش یاد کردین با درمان دارویی قابل حل هست، فقط باید صبر داشته باشین چون این جور درمان ها معمولاً احتیاج به چندین ماه زمان داره. معمولاً روانپزشک ها فقط دارو تجویز می کنن و اگه بخواید راه حل بگیرید باید به روانشناس مراجعه کنید.
حرفاتون درسته، هیچ کس به هیچ مردی حق نمی ده که روی همسرش دست بلند کنه یا با رفتن خانموشو تهدید کنه و به قول شما هیچ مسلمون واقعی از ترس شما سو استفاده نمی کنه. اما یه خانم مسلمون واقعی هم همیشه یادش می مونه که جهاد یه زن شوهرداری هست و ارضای نیازهای جنسی همسرش واجب عینی هست و احترام به شوهرش یه امر پسندیده.
وظایف خودتون و نیازهای شوهرتون رو بشناسید، براشون تلاش کنید و اشتباهات خودتون رو هم ببینید و اگه باز هم در رفتار شوهرتون مشکلی دیدین می تونید روی رفتارهای ایشون متمرکز بشین.
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
عزیزم اگه من کوتاه بیام اونم باهام خوب میشه اما به نظرت بی معنی نیست من چند روزه باهاش سرسنگینم به خاطر برخوردای زشتش،اونم که نه تنها نیومد از دلم درآره تو این چند روز حسابی منو چزوند با کاراش با دیر اومدناش با بی اعتناییهاش ،حالا اگه یه دفه من باهاش مهربون بشم نمیگه اصلا این موجود یه ذره ثبات شخصیت نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اتفاقا اون میخواد با این کاراش اینو از کله من دراره که تو قهر کنی به ضرر خودته پس قهر از طرف تو ممنوع.
قبلا وقتی میخواستم با قهر برم خونه مامانمینا به زور میومد جلومو میگرفت اما چند بار با بی خیالی برخورد کرد دیگه فهمیدم نازمو نمیکشه قهرکردن و رفتن خونه بابام تعطیل شد. الانم میخواد اینو به کرسی بنشونه.
چرا یه بار فقط یه بار ازم معذرت نمیخواد؟ چرا انقد مغروره؟
دیروز تلفنی با دوستم صحبت میکردم، حرف وسط اومد گفتم ما که احتمالا مهمونی عید خونواده مادرشوهرمو بندازیم سوم عید مهمونی دادن به طرف منم بندازیم سیزدهم چون خونمون کوچیکه.
بلافاصله که گوشیو گذاشتم گفت: واسه خودت نبر و ندوز از این خبرا نیست من سیزده میخوام با خونواده خودم باشم. :324:
نمیاد با هم مشورت کنیم ،میخواد فقط زور بگه ،فکر نمیکنه از روی ناچاری گفتم فکر میکنه من ناسیونالیستم.
من کوچکترین اختیاری تو زندگیم ندارم. یه بار یه cdدادم به مامانم یه دعوایی درست کرد که....:101::97:
حالم از این ناسیونالیستیش و از غرورش و از اینکه از نکته ضعفای من استفاده میکنه بهم میخوره
خداش خانوادشه
قبول دارم آقای گرین اما اونم میتونست با زبون خوش با مهربونی به من نیازهاشو بگه نه اینکه فقط میخواد ثابت کنه من از هیچ نظری هیچ گونه نیازی به تو ندارم.
احساسات منو له کرد دیگه. دوست دارم بمیرم.
به من میگه تو مثه کنه ای به من چسبیدی.
من نمیتونم:302::302::302::302:
منو زجرم میده تا خودم بگم مهریمو بخشیدم بیا طلاقم بده هدفش اینه خودم میدونم.
بارها بهم گفته اگه به خاطر مهریت نبود حتما جدا میشدم.:302::302:
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
مينا جون من چند تا سؤال توي ذهنمه. از آشپزي و خونه داري بگذريم، چقدر به شوهرت محبت ميكني؟ چه جور محبتي بهش داري؟ رابطه جنسيتون چه جوريه؟ پيش شوهرت روحيه زناشوييت رو چه جوري ابراز كردي؟ فكر ميكني ذهنيت تو از رابطه جنسي چيه؟ نوازشش ميكني؟ در اين زمينه اگه موضوعي هست بگو لطفاً، شايد بتونه در كمك بهت مؤثر باشه
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
دوست عزیزم همون طور که گفته بودم متاسفانه من از این روابط متنفر بودم و البته هستم.
اما چند وقت پیش همون اوایل که با این سایت خیلی اتفاقی(به نظر شوهرم خواست خدا بود) آشنا شدم باعث شد که خیییییییلی تغییر کنم پیش دکتر متخصص رفتم حتی دنبال این موضوع تو مطالب مذهبی بودم و واقعا تغییر کردم.
راستش حسم تغییر نکرد اما دیدم عوض شد. یعنی با اینکه خودم دوست نداشتم اما باز هم با اکراه درونی و نه ظاهری سعی میکردم درکش کنم.
خودشم خیلی از این موضوع خوشحال شده بود.
وقتی باهام خوبه سعی میکنم تمام وظایف آشپزی و خونه رو به نحو احسن انجام بدم.اونم وقتی خسته نیست کمکم میکنه.
اما انتقاد ناپذیره و حرفای منو به بدترین نحوممکن معنی میکنه و بهش بر میخوره. اخلاقا بچس، بهم سر هرچیزی گیرمیده.مسخرم میکنه از طرز فکرم گرفته تا صحبتام همه وهمه رو گاها مسخره میکنه. خونوادشو به من ترجیح میده و مدام ازشون تعریف و دفاع میکنه در حالی که تماما دروغ مطلقه.دعوا میشه منم عصبانی میشم اونم همینطور، تهدید میکنه به رفتن اونوقت کوتاه میام هزار تاتیکه میشنوم، کتک کاری ،اشتی فوری ومنت کشی و.......همون بحث همیشگی که از تکرارش خستم.
اینا رو بی خیال الان که تصمیم گرفتم دیگه منت نکشم و عزت نفسمو بدست بیارم و الانم یه هفته ای میشه باهاش حرف نزدم و رکورد شکستم ،از طرفی اون با این طرز برخورد من خودشو آزادتر و راحت تر میدونه و بهم بیشتر بی اعتنایی میکنه چی کار کنم؟ اینو لطفا بهم بگین
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
مینا جان شما نباید با همسرت قهر مطلق کنی؛ نباید به هیچ وجه ممکن اصلا باهاش حرف نزنی؟ ما از شما خواستیم که منت کشی رو بذارید زمین و به دست و پای همسرتون نیافتید؛ اما قرار نیست که با هم لج بکنید که تا آخر قهر بمونید و یه کلمه هم باهاش حرف نزنید!
ببین مینا جان؛ لطفا به این دوری که من میگم دقت کن!
توی تمام این هفته یه زن و شوهر با هم خوب بودن؛ یعنی پر از عشق و محبت و هیجان و کاملا همدیگر رو تحویل گرفتن و به هم احترام گذاشتن و نیازهای جنسی و روحی همدیگر رو تامین کردند! تا اینکه آخر هفته سر یه موضوع کوچیک یا بزرگی بحثشون میشه؛ اما با مراعات احوال همدیگه! حالا اونی که میدونه حق با خودشه؛ یه کم از رفتارهایی که موقعی که با هم خوب بودن؛ دست میکشه، یعنی اگه قبلا وقتی همسرش میرفت بیرون، می رفت استقبالش، حالا کمتر میره، اگه قبلا در طول روز 3 بار به همسرش زنگ میزد حالا چون ناراحته؛ یک بار این کار رو انجام میده! یعنی فقط یه کم سرسنگین میشه! در ضمن جوری برخورد میکنه که یعنی همسرم شما با رفتار نابجای خودت؛ باعث شدی که یه کم از گرمای وجودی من کمتر بشه!
خوب؛ حالا شما و همسرتون برای اینکه شروع کنید تا به یه دور خوب بیفتید و از این دور باطل خارج بشید یه کم به صبوری شما نیاز هست! یکی اینکه؛ شما که توی این چند روز با همسرت سرسنگین بودی؛ می تونی باهاش حرف بزنی اما در حد کم و ضرورت!
بعد هم توی یه موقعیتی که یه کم مناسبه؛ کنارش می شینی و میگی که دوست دارم در مورد مساله ای که بین مون پیش اومده در حد 10 دقیقه صحبت کنیم! ببین گلم؛ یادت باشه که اولا حتما بگی که 10 دقیقه چون برای آقایون باید حدود و صغور صحبت ها مشخص بشه!
بعد هم اگه؛ دوست داشتی در مورد موضوعی آخری که بین تون بحث پیش اومد برامون بگو که یه کم باهم مشورت کنیم که شما چی بگی و چطور بگی درست تره!:46:
اینقدر هم به رفتارهای همسرت دقیق نشو که توی این چند روز داره چی کار میکنه! شما هم می تونی به جای این افکار برای خودت سرگرمی رو که دوست داری دست و پا کنی و با روحیه بیشتر به کارهای مورد علاقه ات برسی!
خواهشا! فقط و فقط به درست بودن اعمال و رفتار خودت فکر کن!:43:
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
مينا جون بنظر من تو فقط با محبت ميتوني شوهرتو جذب كني، البته با حفظ شخصيت خودت و بدون هر گونه شكست نفسي. كم كم پيش برو. تا ميتوني اسم خونوادشو نيار كه اونم ازشون دفاع كنه و تو بيشتر اذيت بشي. شما مگه الان چند وقت يه بار خونه اونا ميري؟
ما اون موقع هر شب يا حداقل حداقل يك شب در ميون خونه پدرش ميرفتيم، هر بار ميرفتيم يه عالمه متلك ميشنيدم، بي احترامي ميديدم، هر چي برات بگم كم گفتم، ولي شوهرم ميگفت تحت هر شرايطي بايد بريم و خيلي وقتا ازشون دفاع ميكرد. ميگفت اگه نياي من تنها ميرم. واي نميدوني چقدر داغون ميشدم. هر بار ميرفتيم و ميومديم عذاب بود برام. حالا شما اگه مثلا هفته اي يك بار بريد، فكر كن در هفته چند ساعت مجبوري تحملشون كني. بهشون فكر نكن، هر چي ميگن اهميت نده. فقط تا ميتوني به شوهرت برس. در مورد مسايل جنسي گاهي خودت پيش قدم شو. يه جوري پيشش ابراز كن كه بي ميل و رغبت نيستي. اگه شد آي دي ياهوتو بهم بده.
ببين نظر بقيه دوستان چيه، ولي بنظر من ديگه نذار قهرتون طولاني تر بشه.
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
الان چی دیگه کمتر میگه بیا بریم؟ رابطت باهاشون خوب شده؟ با خونواده شما درست رفت و آمد میکنه؟
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
آره مينا جون كمتر ميريم. مثلا هفته اي 2 بار، گاهي 3 بار هم ميشه. اما الان ديگه اذيت نميشم، رفتارشون خيلي تغيير كرده، توي اين چند سال هر چقدر منو اذيت كردن و حرفاي سرد ازشون شنيدم، فقط سكوت كردم و حتي يك بار هم بهشون بي احترامي نكردم. نتيجش اين شد كه الان ديگه باهام خوب شدن و واقعا دوستم دارن و بهم احترام ميذارن. اين باعث شده در روحيه شوهرم هم اثر بذاره. خوانه مادر خودم هم ميرم، خدايي هر وقت بگم بريم نه نميگه، ولي من كمتر ميگم كه اونم زياد نگه بريم.
مينا جون صبوري كن و تا ميتوني به شوهرت محبت كن. همين كه اين مدت مثل دفعات قبلي منت كشي الكي نكردي، خودش جاي بسي تحسين داره عزيزم. ولي الان ديگه آشتي كن. ميانه رو باش. نه مثل قبل كه يه لحظه هم بهش فرصت نميدادي، نه مثل الان كه اصلا باهاش حرف نميزني. عزيزم موفق ميشي.
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
اینا رو بی خیال الان که تصمیم گرفتم دیگه منت نکشم و عزت نفسمو بدست بیارم و الانم یه هفته ای میشه باهاش حرف نزدم و رکورد شکستم ،از طرفی اون با این طرز برخورد من خودشو آزادتر و راحت تر میدونه و بهم بیشتر بی اعتنایی میکنه چی کار کنم؟ اینو لطفا بهم بگین
خانم مینا
نمی شه بی خیال شد، ما هم بی خیال بشیم شوهرتون نمی شه.
زندگی مجموعه ای از تمام رفتارهای ما هست که متاسفانه یا خوشبختانه این رفتارها به هم دیگه مرتبط هستن. من به نظرم میاد که شما هنوز تصمیم قاطع نگرفتید که برای بهبود زندگیتون قدم بردارید. شما باید بپذیرید که نیازهای زندگی مشترک شما مجموعه ای از نیازهای شما و شوهرتون هست. اگه هر کدوم کنار گذاشته بشه و یا اهمیت داده نشه به مشکل بر می خورید.
در مورد سوالتون با خانم دل موافق هستم. قهر مطلق فقط باعث می شه که از هم دورتر بشین. از نظر من اگه زن وشوهری با هم جر و بحث و دعوا کنند خیلی بهتر از اینه که با هم حرف نزنن. وقتی شما راههای ارتباطیتونو ببندید اصلاح روابطتون هم به تاخیر میفته.
اگه نیازهای جنسی شوهرتونو سرکوب نکرده بودین ممکن بود وقتی هم که با هم قهرین برای ارضای نیازهای جنسیش به سمت شما بیاد و حتماً این برای شما خوشایند تر از بی محلی ایشون هست. جاذبه جنسی زنان برای شوهراشون یه امتیاز خیلی مثبت برای زنها به حساب میاد که متاسفانه شما خودتونو از این امتیاز محروم کردین.
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
سلام مینا خانوم ، 2تا سئوال از خدمتون داشتم
شما با شوهرتون چطور اشنا شدین و ازدواج کردین ؟ و این ازدواج با رضایت کامل شما و همسرتن بود یا اصرار خانواده ها و ... ؟
شما از لحاظ مذهبی و اعتقادی چقدر شبیه همسرتون هستید ؟ و این اعتقادات چقدر در زندگیتون تاثیرگذاره ؟
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
سلام مینا جون بالاخره موفق شدم همه پست هاتون رو بخونم :227:
من به اندازه بقیه بچه ها تجربه ندارم ولی درک میکنم چی میگی شما توی اکثر پست هاتون نوشتید که با شوهرتون سر سنگین بودید مگه شما نمی خواید تغییر کنید پس با شوهرتون سر سنگین نباشید خیلی عادی رفتار کنید.
احساس میکنم وقتی محبت میکنید منتظر جواب یا عکس العمل فوری از جانب طرف مقابل هستید بذارید محبتاتون کم کم اثر کنه.
با green عزیز موافقم با قهر کردن فقط فاصله ها رو عمیقتر میکنید عادی رفتار کردن خیلی بهتر از قهر کردنه چون شاید بازم مجبور بشی برا اشتی خودت رو کوچیک کنی یا معذرت بخای سعی کن قهر کردن رو فراموش کنی درست جایی که شوهرتون منتظره که شما قهر کنید میبینه که این اتفاق نمیته مثلا میبینه که با خوشرویی در رو براش باز میکنی یا میز ناهار رو اماده میکنی و .....
این طوری راه برای صحبت کردن در مورد مشکلاتتون بیشتر باز میشه تا قهر کردن که فقط زمینه ایی میشه برای لج و لجبازی بیشتر.
موفق باشید گلم:72:
-
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط green
اگه نیازهای جنسی شوهرتونو سرکوب نکرده بودین ممکن بود وقتی هم که با هم قهرین برای ارضای نیازهای جنسیش به سمت شما بیاد و حتماً این برای شما خوشایند تر از بی محلی ایشون هست. جاذبه جنسی زنان برای شوهراشون یه امتیاز خیلی مثبت برای زنها به حساب میاد که متاسفانه شما خودتونو از این امتیاز محروم کردین.
دوستامم اتفاقا میگن به خاطر این موضوع شوهراشون نمیتونن زیاد باهاشون قهر کنن.
اما شوهر من این طوری نیست یعنی وقتی هم که با هم قهرم نیستیم ، خیلی براش مهم نیست.
به نظرتون با اینکه من الان خیلی دیدم فرق کرده ولی این رفتارش نشات گرفته از رفتار منه؟
میشه بگین چی کار کنم که ایشون هم مثل بقیه آقایون شن؟ آقای green حق با شماست اما میشه بهم راه حل بدین؟:325:
فکر میکنم ایشون انقده قد باشن که حتی اگه رفتار من از ابتدا هم درست بود به خاطر این مسائل کوتاه نیاد. این طور نیست؟؟؟