-
تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
با سلام
من حدود دو سال هست که ازدواج کرده ام که تقریبا یک سال آن را عقد بودم در این دو سال مشکلات زیادی با همسرم و خانواده اش داشته ام ومتقابلا همسرم هم مشکلات زیادی با خانواده من داشته وخودش هم منشا تمام مشکلات ما را رفتار خانواده من با او می داند اما من اینطور فکر نمیکنم برای اینکه از شما دوستان عزیز بهتر راهنمایی بگیرم می خواهم از ابتدا به قول همسرم از کیفیت ازدواجم بنویسم سال پیش که مادر وخواهر همسرم به خانه ما آمدند بطور اتفاقی متوجه شدیم که از آشنایان ما بودند (البته در حد کم)و مادرم زیاد به خاطر همین آشنایی موافق این ازدواج نبود ولی پدرم خیلی اصرار میکرد و همسرم راتایید میکرد بالاخره ازدواج کردیم در ابتدا همه چیز خوب بود تا اینکه بعد از مدتی همسرم در لفافه از پذیرایی مادرم وقتی که به خانه ما می آمد اظهار نارضایتی می کرد مثلا میگفت چرا فلان پتو رو بمن داده و از رفتار مادر خودش با دامادشان تعریف میکرد بعد از این دیگر همسرم خیلی کم و با اصرار من به خانه ما می آمد در صورتی که روز اول بعد از عقدمان پدرم به همسرم گفت که تو مثل پسر مایی و اینجا راحت باش مادرم هم واقعا بعدعقدمان همسرم را دوست داشت . دیگر طوری شده بود که همسرم فقط با تماس من وبا گریه زاری من به خانه ما می آمد تا اینکه من وپدر مادرم به اتفاق همسرم به سفر دو هفته ای رفتیم در سفر از پدر ومادرم دوری میکرد و اتفاقات دیگر... و بعد از بازگشت چهار پنج روز از او بی خبر بودم تا اینکه یک روز آمد وگفت اگه منو دوست داری مهریه ات را کم کن من خیلی شوکه شدم یعنی تمام خانواده ام شوکه شدند و این آغاز اختلافها بود من هم چون واقعا او را دوست داشتم (حالا شاید احمقانه ) یک ماه باخانوادم قهر کردم تا به این کار راضی شان کنم ودر این یک ماه به منزل همسرم رفتم تا اینکه بعد از یک ماه عذاب خودم وخانوادم آنها بخاطر من راضی شدند البته با اکراه وبه شرط اینکه من زودتر به خانه خودم بروم و در این مدت شوهرم میگفت من تو را دوست دارم و با این کار عشقم به تو چند برابر میشه بعد از تمام این قضایا فهمیدم اینها همه زیر سر مادر همسرم بوده بخاطر نفوذ فوق العاده زیاد او روی همسرم به طوری که درباره همه چیز دخالت میکرد وهمسرم هم اینو به حساب دلسوزی میگذاشت و به او اجازه این کار رو میداد مادر همسرم با بد بین کردن او نسبت به خانواده من اونو غیر مستقیم وادار به این کار کرد وهمسرم بعدا به من گفت برای اینکه از مادرت انتقام بگیرم این کار رو کردم حالا بعد از فشاری که روی من آمد تا بعد از قضیه مهریه همسرم وخانوادم با هم آشتی کنند دوباره بخاطر دخالتهای مادر همسرم (حتی روی لباس پوشیدن من)وتوهین هاش به من وخانوادم واخلاق همسرم دوباره بین خانوادم وهمسرم اختلاف بوجود امده ومن از این وضع بسیار نارا حتم از طرفی همه تقصیر رو نمیتونم به گردن همسرم بندازم و مقصر اصلی رو خانوادش می دونم همسرم هم عدم دخالت خانواده من در زندگیم رو نشانه بی توجهی اونها به من تصور میکنه و خودش وخانوادش هیچ فرصتی رو برای توهین کردن به من و خانوادم از دست نمیدن .من بخاطر اینکه زندگیمو یک تنه خیلی سخت نگه داشتم دوست ندارم به راحتی از دست بدم وسعی میکنم با صبر کردن اوضاع روبهتر کنم اما نمیدونم با دخالت های زیاد مادر شوهرم و دید بدی که شوهرم نسبت به خانوادم پیدا کرده چه کنم لطفا راهنماییم کنید متشکرم.
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
به نظرمن كار شما اشتباه بوده كه قبول كرديد مهريتون رو كم كنين وبه خانه مادرشوهرتون رفتيد.همون موقع بايد اجازه ميداديد اين مساله رو بزرگتر ها حل كنن بدون اينكه شما دخالت رودررو كنين.
اما حالا كه اين كاررو كردين وازاون جايي كه به خاطر زندگيتون اين كار رو كردين بهتره كه هرچه زودتر ازدواج كنين وزندگي مستقلي رو شروع كنين.سعي كنين از همون اول جوري رفتار كنين كه كسي به خودش اجازه دخالت در امور شخصيتون رو پيدا نكنه.دوران عقد زياد دوران جالبي نيست.چون شوهرتون با شما زندگي نميكنه در نتيجه نمي تونين تسلط زيادي روش داشته باشين.ولي بعد از عروسي به خاطر هم خونه شدن تسلطتون روي اون بيشتر ميشه.البته در صورتي كه مطمئن باشيداون ميتونه استقلال فكري داشته باشه وصددرصد زير نفوذ خانوادش نباشه.بعدازعروسي سعي كنين اون رو عوض كنين ولي اين كار يك دفعه امكان پذير نيست.با كمي سياست ودرايت ميتونين شوهرتون رو به سمت خودتون بكشونين
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
با سلام
از توجه وراهنمایی شما دوست عزیز متشکرم من میدانم که در برخورد بااین مشکل اشتباه کرده ام و حق با شماست اکنون نمیدانم چطور میشود ذهنیت بد همسرم نسبت به خانوادم ومتقابلا ذهنیت بد خانوادم نسبت به او را از بین ببرم یک مشکل بزرگ دیگر من رندگی با خانواده همسرم است (طبقه بالای منزل آنها) که این باعث دخالتهای بیشتر آنها در مسائل ماشده و همسرم هم هر مشکلی که ما باهم درخانه داریم بدون کم وکاست به خانواده اش منتقل میکند که این باعث شده به خاطر خلق وخوی دخالت جویانه مادر شوهرم مشکلات زیادی برای من ایجاد شود نمیدانم برای از بین بردن این همه وابستگی همسرم چه کنم با اینکه تمام سعی خود را میکنم با محبت کردن زیاددر خانه و... اما نتیجه کمی گرفته ام در حالیکه من سعی میکنم کاملا مستقل فکر کنم و مشکلاتم را تا حد امکان با خانوادم مطرح نمی کنم . گاهی اوقات در تنهایی خود فکر میکنم شاید همسرم واقعا مرا دوست ندارد که این طور مرا تحت فشار قرار میدهد و به این مسئله که من از دخالتهای مادرش در خصوصی ترین مسائلمان در عذابم توجهی ندارد وهمیشه حق را به خانواده اش می دهد و به هیچ وجه رفتارهای غلط آنها را در برخورد با من قبول نداردو گناهکار واقعی همیشه من هستم فکر میکنم ارزش نداشت که خانوادم را این طور به خاطر او تحت فشار قرار دادم بخاطر این مسئله دچار عذاب وجدان شده ام لطفا راهنماییم کنید متشکرم
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
ميدوني دوست عزيز مشكل ما زنها اينه كه فكر ميكنيم مردها مثل ما فكر ميكنن.واسه همين خيلي وقتها از جون ودل از خودمون مايه ميگذاريم وچون متقابلا اون قدر شناسي رو دريافت نميكنيم احساس سرخوردگي ميكنيم .دو تامطلب هست كه بايد بدوني1
/هميشه تعادل رو توي روابطت حفظ كن حتي نسبت به نزديكترين كسانت
2/سعي كن واقع بين باشي متاسفانه ما زنها فكر ميكنيم شووهرمون بايد مثل توي فيلمها ورمانها باشه يه عاشق سينه چاك كه فقط منتظره كه در راه زنش جانفشاني كنه اما وقتي كه وارد زندگي ميشيم ميبينيم خيلي با روياهاي ما فرق ميكنه
:72:
توصيه من به شما اينه كه باشوهرت صحبت كني.اما دعوا نه.سعي كن هرازچندگاهي بهش بگي بيا مثل دوتاادم بالغ وعاقل بشينيم وخواسته هامون رو به همديگه بگيم.ازاون هم بخواه كه خواسته هاش رو برات عنوان كنه.اين نياز به زمان داره .ولي با صحبت كردن نرم وارام به مرور مي توني اون رو عوض كني.يادت باشه آب با همه اروميش از كنار سنگ سخت ميگذره وبا همون آروميش سنگ رو تغيير شكل ميده.عجله نكن وسياست داشته باش.
براي اينكه رابطه شوهرت با خانوادت خوب بشه شما نقش زيادي داريد.از خانوادت بخواه به خاطر شما كمي كوتاه بيان ورفتار خوبي با شوهرتون داشته باشن.مطمئن باش خانوادت به خاطر خوشبختي شما اين كار رو ميكنن.به خانوادت بگو كه بايد خوشحال باشن كه دامادشون معتاد ورفيق باز نيست .محسنات شوهرت رو جلوي خانوادت بيان كن.شوهرت هم كم كم با خانواده شما انس ميگيره وخودش رو جزيي از خانواده شما ميدونه
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
با سلام
دوست عزیز از اینکه وقت گذاشتید و به سوالات من جواب دادید و از توجهتون خیلی ممنونم گفته های شما دراین مورد تا حدودی زیادی درباره من درسته .شما درست میگید من خیلی ایده ال و رویا یی فکر میکردم در صورتی که زندگی واقعی خیلی با چیزی که فکر میکردم فرق میکنه حق با شماست تنها راه حل مشکلات ما گفتگوست همینطور سیاست من در برخورد با شوهرم . راهنمایی های شما برای من واقعا مفید بود وحتما اونها رو در زندگیم بکار میگیرم . باز هم از وقتی که گذاشتید و راهنمایی تون سپاس گذارم امیدوارم باز هم میسر بشه که با شما دوست عزیز صحبت کنم . هروقت نگاهتون به آسمون افتاد من رو هم فراموش نکنید متشکرم:72:
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
سلام بئاتریس:18:
با اجازتون من فقط میخوام روی این نکته تمرکز کنم که:
حریم خصوصی شما و همسر شما باید خصوصی بمونه، این خیلی مهمه. وقتی سیستم خانوده داره به خوبی کار میکنه لزومی نداره که فردی یا افرادی خارج از این سیستم در اون دستکاری کنند(که در اینجا ظاهرا تنها تقششون ایجاد بد بینیه) این رو به همسرتون بفهمونید که شما دو نفر مشکلی ندارید، پس بیشتر دقت کنه و اجزاه نده که کسی دخالت کنه. دخالت دیگران(افراد متخصص مثل مشاور خانواده و روانشناس بالینی در اولویت هستند) زمانی میتونه مفید باشه که سیستم دیگه نتونه به اهدافش برسه و خودش رو تغییر بده:shy:
شاد باشید.
:shy::72:
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
سلام دوست عزیز
از راهنماییتون ممنونم فقط میخواستم یک نکته رو بگم که همسر من این دخالتهارو دخالت نمیدونه و اونو پای دلسوزی میذاره حتی همونطور که قبلا گفتم به خانواده من که زیاد توی کارای من دخالت نمیکنن تهمت بی تفاوتی میزنه میگه فقط میخواستن دخترشونو عروس کنن و بعدش دیگه راحت بشن واز این قبیل حرفها که منشا خیلی از این فکرها القائات مادرشه . طوری با خانواده من رفتار کرده که هیچ کس دوسش نداره و من ازاین موضوع در عذابم یکبار هم مادرش مستقیم تو روی من گفت اگه بیاد خونه شما نفرینش میکنم و اگه بیاد بی عرضست وخیلی حرفهای بدتر ازاین. خوب با این طرز فکر مسلمه که باوجود نفوذ زیاد مادرهمسرم روی اون مشکل اون با خانوادم براحتی حل نمیشه مصداقش هم اینکه که همین اواخر باز بی مقدمه شروع کرد به بد گویی از خانواده من بخصوص مادرم میگفت اصلا به فکر بچه هاش نیست به فکر خودشه تو انگار بچه یتیمی. درحالی که من تنها فرزند دختر خانوادم ومادرم بخاطر اینکه همسرم ا
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
سلام دوستان عزیز اگه این موضوع رو خوندید لطفا نظرتون رو بگید من به راهنمایی بیشتر احتیاج دارم ممنونم.
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بئاتریس
سلام دوستان عزیز اگه این موضوع رو خوندید لطفا نظرتون رو بگید من به راهنمایی بیشتر احتیاج دارم ممنونم.
سلام دوست من
شرمنده که پاسخی ندادم(این روز ها سرم شلوغه!)
همسرتون رو با وقایعی که دور و برتون میفته روبرو کردید؟
یعنی بدون اینکه تعبیر و تفسیر پرخاشگرانه ای داشته باشید، سعی کردید ایشون رو با واقعیات روابطتون و آثار دخالت های دیگران مواجه کنید؟
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
با سلام
ممنونم که وقت گذاشتید دوست عزیز چندین بار جواب شما رو خوندم نمیدونم باید چه جوابی بدم . درست متوجه سوالتون نشدم اما اگه منظورتون رو درست فهمیده باشم باید بگم که (همونطور که قبلا گفتم ) اون اصلا این مسائل رو دخالت نمیدونه و اگه کسی توی مشکلاتی که بوجود می آد مقصر باشه من یا خانوادم هستیم هر وقت که مادرهمسرم توی هر مسئله ما دخالت میکنه حتی اگه کوچیک باشه توی زندگی ما تبدیل به بحران میشه مثلا در همین مورد آخر که با خانواده من کلا قطع رابطه کرده با اینکه چندین بار بهش گفتم بیا بریم خونه ما باز هم مخالفت میکنه می دونم تا مادرش اجازه نده نمیاد اما از من انتظار داره با تمام خانوادش رفت وآمد کنم وشکایت هم نکنم ومیگه تو دخالت نکن هر وقت بخوام می آم ببخشید پرحرفی هم میشه اما میخوام دلیل این قطع رابطه رو بگم : از روز اول ازدواجمون همسرم وخانوادش واقعا ما رو اذیت کردند (بخاطر مسائل مختلف) پدر و مادرم بخاطر من جلوی انواع و اقسام خواسته های اونها کوتاه اومدند مثلا یک مورد کوچیکش برای جهیزیه میگفتند باید بهترین فرش دستی رو بیاری یا روز اول که باشوق و ذوق جهیزیه ام رو چیدم خودش ومادر ش شروع به ایرادگیری کردند که چرا این این رنگیه یا فلان وخیلی برخورد بد وتوهین آمیزی با من کردند البته من هیچی به خانوادم نگفتم این قدر برخوردشون بد بود که خواهرش اومد به من گفت ببخششون و فرداش پدر مادرش اومدن گفتن که ازاین موضوع به پدر مادرم چیزی نگم خودشون فهمیده بودند چی کار کردن. مشکلات ریز و درشت من ادامه داشت تا اینکه خاله همسرم فوت کرد و من با خانواده همسرم به مجلس عزا رفتیم از قبل مادرهمسرم کنایه میزد که عروس فلانی چه خوشگله و چه مادر خوبی داره و... تا اینکه برگشتیم همسرم طبق معمول اول به خانه مادرش رفت من هم به خانه خودمان بعد از دو ساعت اومد عصبانی ازش پرسیدم چرا ناراحتی گفت من شانس ندارم مادر وخواهر من از تو بهتر بودند چرا کم آرایش کرده بودی زن فلانی از تو قشنگتر بود وکلی ایراد از اندام من گرفت (البته اینو با صداقت میگم که همش بهانه ای بود تا مادرش زهرش رو به من بریزه) منم دیگه ظرفیتم تکمیل شده بود اعتراض کردم اونم به اتفاق مادرش که همیشه خودشو قاطی میکرد گفتند برو از خونه بیرون منم رفتم خونمون و ناگزیر پدر ومادرم فهمیدند وخیلی اوضاع بهم ریخت پدرم به مادرش زنگ زد وگفت خوب از روز اول یک دختر خوشگل مثل خودتون براش پیدا میکردید واز این حرفا لازمه بگم این اولین بار نبود از من ایراد میگرفتند اما من تحمل میکردم تا شب همسرم به من زنگ میزد که من جواب ندادم و چند بار پیغام فرستاد که من برگردم ولی من یک هفته خونه نرفتم تا اینکه زنگ زد که بیا برگرد خونه میام دنبالت منم علیرغم رضایت خانوادم برگشتم . حالا اینو که من و خانوادم عزای خالش توی اون دعواها نرفتیم بهانه ای برای قطع رابطه کرده و من و خانوادمو مقصر اصلی میدونه . اما دوست عزیز باور کنید که منو خانوادم بخصوص خودم خیلی کوتاه اومدیم از شما میپرسم اگه شما یک خانم جوان باشید وهمسرتون عشق زندگیتون با بی انصافی و با تحریک مادرش از قیافه و اندام شما برای چندمین بار و باحالت خیلی توهین آمیز ایراد بگیره چی کار میکنید؟ خانوادتون چی کار میکنند؟ آیا بازهم فرداش باگل میرن خدمت همچین آدمایی . توی این مسئله بازم مقصر اصلی مادر همسرم بود . برای همسرم نظر وفکر مادرش خیلی مهمه وهر چی اون میگه براش مثل وحی منزله حتی اگه قبلا بهش اعتقاد نداشته باشه بعضی اوقات باخودم فکر میکنم اگه مادرش بگه برو طلاقش بده بی معطلی این کارو میکنه .خیلی احساس بدیه. پدرو مادرم میگن اصلا بهش نگو بیاد اینجا(خونه ) ما نمیتونیم بخا طرکارهایی که با تو کرده ببخشیمش ولی من میدونم باز چندوقت دیگه همین پیرهن عثمان برای مادرهمسرم میشه که پسرم از زن شانس نداشت از خانوادشم شانس نداره ما بادامادمون اینقدر خوبیم اونوقت اینا.... چندین بار مادر شوهرم خودش گفت که اگه از یک مسئله ای ناراحت باشه میاد و زندگی منو بهم میریزه شاید حرفمو باور نکنید ولی من صادقانه میگم از طرفی میدونم نمیشه ذات کسی رو تغییر دادمعذرت میخوام پرحرفی کردم شاید اینجا جاش نباشه که این حرفها زده بشه (پر حرفی از پر دردیست) ولی من دیگه کم آوردم . حالا که یک گوشه از دردهام رو گفتم کمی راحت شدم لطفا اگه براتون مقدوره راهنماییم کنید.
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
باتوجه به صحبتهاتون به نظر ميرسه كه مادرشوهرتون دنبال بهانه ميگرده.بهتره يك مدت از شوهرتون نخواين كه به ديدن خوانواتون بياد.حتي اگه درمورد اين مساله صحبت كرد بهش بگين كه شما اجباري براي اين كه اون با خانوادتون رابطه برقرار كنه ندارين.اين مساله چند تا حسن داره
1/جلوي بهانه گيري مادرش رو ميگيره
2/وقتي شما ازش نخواين به مرور اين خلا رو حس ميكنه واز اينكه درخانواده شما پذيرفته نشده احساس بد ميكنه چون واقعا وقتي يك نفر با خانواده همسرش قطع رابطه ميكنه كه مزاياي قطع رابطه خيلي بيشتر از معايبش باشه.
3/روي شما منت نميگذاره كه من رو مجبور به كاري كردي
البته من هنوز هم معتقدم كه شما اشتباهتون اين بوده كه با خانوادتون همراه نشدين واون هم اين مساله رو متوجه شده كه با تحريك احساسات شما مي تونه شما رو به اونچه ميخواد راضي كنه.در نتيجه اون فكر ميكنه شما حامي خوبي ندارين ومي تونه هر بلايي كه بخواد سرتون در بياره.بهتره در مواردي كه موضوع جدي پيش مياد بيشتر به راهنمايي هاي خانوادتون گوش كنيد واز تكروي پرهيز كنين
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
سلام دوست عزیز
توصیه اکید اینه که نگذاری جزئیات زندگیت در اختیار دیگران باشه .
نیازی نیست برای همسرت مستقیما به مادرش اشاره کنی به طور کلی بگو دوست ندارم کسی از جزئیات زندگیم باخبر باشه . بگو نمیدونم تو میپسندی که من از زندگیمون پیش دیگران صحبت کنم یا نه اما من چنین چیزی رو نمیپسندم و نه این کارو میکنم نه از شما به عنوان شریک زندگیم میپذیرم که چنین کاری رو بکنین چرا که هر دو ما در رابطه با زندگیمون مسئول هستیم و به هم تعهد داریم .
فعلا اصلا کاری به بهبود رابطه همسرت با خانوادت نداشته باش .
همینطور اصلا در رابطه با مادرشوهرت به همسرت گلایه نکن و بدگویی نکن چون الان فقط به نظرش بدبینی شما میاد و مادرش رو خوب میبینه پس نمیتونه درک کنه و نیاز هست که این رو خودش متوجه بشه پس شما به هیچ وجه تاکید نکن .
سعی کن به دور از اختلاف و درگیری به همسرت نزدیک تر بشی و روابطتون رو بهتر کنی و از مهارت های زنانه و زمینه های عاطفی استفاده کن . بدون زمانی روی همسرت تاثیرگذار خواهی بود که رابطه مطلوبی با هم داشته باشید .
آیا امکان تعویض منزل هست ؟؟
این نزدیکی میتونه آسیب زا باشه و حریم خصوصیتون حفظ نشه بنابراین سعی کن که این خواسته رو برای همسرت بیان کنی البته نه الان وقتی که روابط رو مطلوب کردی اونم نه به صورت اصرار و باتکرارهای زیاد بلکه در موقعیت های خاص با بیانی تاثیرگذار . دلیل این جابه جایی رو نزدیکی به خانواده همسر اعلام نکن و حتی نگذار چنین احساسی کنه . یک دلیل خوب پیدا کن .(حتی میتونی در کنار یک دلیل محکم از زمینه های احساسی هم استفاده کنی مثل اینکه همیشه آرزو داشتم خونم فلان جای شهر باشه)
========================================
پاورقی:
سعی کن کمی خلاصه تر بنویسی تا امکان راهنمایی رو بیشتر کنه . چرا که خواندن نوشته های طولانی از حوصله اعضا خارج است.
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
با سلام
ازراهنمایی های شما دوستان عزیز خیلی متشکرم شما کاملا درست میگید ومن خودم به این نتیجه رسیدم که از اول کارم اشتباه بوده . واشتباهات من از همون دوران عقدم شروع شد اما تا جایی که بتونم سعی میکنم اگه نمیتونم جبران کنم حداقل تکرارشون نکنم baran 68 از راهنماییتون ممنونم فکرنمیکنم به این زودی ها حداقل تا یک سال دیگه امکان تعویض محل زندگیمو داشته با شم اما با استفاده از توصیه های شما همه سعیم رو میکنم دوسوال دارم:1- اگه من از همسرم نخوام که به خونه پدریم بریم اون اینو پای سرد بودن و بی تفاوتی روابط بین من وخانوادم نمیذاره (چون همچین ذهنیتی داره ،در پاسخ های قبلی توضیح دادم)؟ 2- آیا فکر میکنید وجود یک بچه میتونه کمکی بکنه؟ از اینکه وقت میذارید ممنونم.
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
سلام
در جواب سوال اول باید بگم که شما هروقت که خواستید به منزل پدریتون برید ، این کار رو بکنید اما اصلا به همسرتون اصرار نکنید و برای بهبود روابط تلاش نکنید چون الان زمانش نیست .
اصلا تا زندگیت به آرامش نرسیده فکر بچه نباش چون هم باید در دوران حاملگی به دور از استرس باشی هم زندگی به یک ثبات رسیده باشه و دارای آرامش باشه تا برای رشد بچه مناسب باشه . بدون هیچ بچه ای حلال مشکلات زن و شوهر نبوده و نیست
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
سلام
دوست عزیز ازاینکه وقت گذاشتید ممنونم حتما توصیه های شما رو بکار میگیرم
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
با سلام
نمیدونم که کسی این تاپیکو هنوز میخونه یا نه امیدوارم کسی باشه
خیلی غمگینم احساس میکنم توی زندگیم شکست خوردم خیلی اشتباها توی زندگیم کردم به چیزایی که حقم بوده نرسیدم حقم این همه عذاب تو اغاز زندگی مشترکم نبود کم کم دارم میفهمم همسرم از اول علاقه زیادی به من نداشته برعکس من .دیگه مثل قبل عاشقش نیستم میترسم این احساسم یک روز کار دستم بده چون خودمو میشناسم (خیلی صبر میکنم اعتراضی نمیکنم تا همه چی اروم باشه اما یهو لبریز میشم) کاری میکنم که شاید درست نباشه خیلی تحت فشارم به اشتباهاتم که فکر میکنم که چرا اینقدر اول زندگیم برای حفظش کوتاه اومدم و خودمو کوچیک کردم از خودم بدم میاد هیچ دلخوشی ندارم
همسرم از هر چیزی که باعث خوشحالیم میشد محرومم کرده منم دیگه رمقی برای اعتراض کردن ندارم تسلیم شدم تسلیم همه از کاری که دوست داشتم محرومم کرد از کسایی که دوستشون دارم و ..... احساس پوچی میکنم دیگه مثل قبل قلبم براش نمیتپه ازش دلگیرم خیلی
خیلی وقتا بی دلیل توی تنهایی گریه میکنم غم بزرگی توی دلمه از همه بخصوص همسرم که قرار بود مونسم باشه دلگیرم . میترسم این دلخوری ها جمع بشه یک دفعه فوران کنه همه چیزو نابود کنه دیگه ادم 2 سال پیش نیستم خیلی عوض شدم
ببخشید این قدر ناله کردم معذرت میخوام جای دیگه ای نبود که حرفامو بزنم خیلی تنهام اگه چند خط برام بنویسید خوشحالم کردید
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
بئاتریس نازنين و عزيز
سلام خانم . حالت چطوره عزيز ؟!
چرا اينقدر به هم ريخته نازنين ؟
اما راه حل مشكل تو ، عزيزم خود تو هستي نه همسرت .
به نظر من وابستگي شديد متقابل داري و بله درست گفتي اگر براي خودت همين امروز تصميم به تغيير وضعيت نگيري كار دستت خواهد داد .
پس يه يا علي بگو و تصميم بگير كه به مرور شيوه هاي خودت را عوض كني .
اما قبل از آن لازم است كه روي خودت و آگاهي ات از اين وابستگي ها و چرايي هايش آگاه شوي
توصيه مي كنم
كتاب وابستگي متقابل
نوشته ملودي بيتي را بخوني
در اين كتاب ترا براي خودت به لحاظ احساسي - فكري و عملي تعريف مي كنند . و بهت راهكار هايي هم ياد مي دهند
ضمن اينكه زن شيفته هم هستي .
اين كتاب را هم بخون تا ياد بگيري از شيفته بودنت كم كني .
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
با سلام
آنی عزیز ، دوست خوبم از اینکه به پستم جواب دادید ازتون ممنونم .
حتما این کتابها رو تهیه میکنم . شما درست میگید فکر میکنم من وابستگی خیلی زیادی به همسرم دارم البته این مسئله وقتی توی عقد بودم خیلی شدیدتر بود وفکر میکنم اون هم اینو فهمید وازش برای رسیدن به چیزهایی که میخواست خوب استفاده کرد.
فکر میکنم این مسئله روی رفتار همسرم نسبت به من هم خیلی اثر گذاشته . همسرم هم فکر میکنم نسبت به دوران عقدمون علاقش بیشتر شده . اما این رفتار من که البته سعی کردم که کنترلش کنم باعث شده تحمل شنیدن مخالفت و... از طرف من نداشته باشه و تا جایی که بتونه میتازونه منم از جر وبحث کردن متنفرم و زود تمومش میکنم نمیخوام این مسئله باعث بشه فکر کنه هرچیزی که اون بخواد باید همون بشه و من حتی حق اظهار نظر نداشته باشم
از طرفی یکمشکل دیگه اینکه چون من با خانواده همسرم زندگی میکنم وهر روز همسرم میره پیش خانوادش وقتی میاد خونه با من اولش خیلی سرد و عصبی برخورد میکنه من میفهمم مادرش از خانوادم براش بد گویی میکرده نمیدونم چی کار کنم
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
فعلا كاري نكن تا كتابها را بخواني
اين كتابهايي كه معرفي كردم هر يك صفحه اش كلي براي تو حرف دارد و بايد تمرين كني و تكرار كني تا بتواني در خودت تغيير ايجاد كني .
يادت باشه كه رمان عشقي معرفي نكردم كه فقط بخواني و از سر آن بگذري . دستكم چند وقتي با خودت و درون خودت سرگرمي . ببينم چه مي كني . و به چه نكاتي مي رسي و تا كجا پيش مي روي
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
با سلام
ممنون آنی عزیز
میخونمشون . برمیگردم
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
باسلام
سال نو مبارک
آنی عزیز من کتابها رو خوندم هر چند طولانی شد کاملا شرح احوالات منه
خیلی اشتباهات داشتم ولی میخوانم دیگه تکرار نشه و صدمه هایی که بهم رسیده جبران بشه
دوباره مشکل قدیمی من تازه شده
دو روز دیگه بله برون برادرمه و من وهمسرم هم قاعدتا باید شرکت کنیم ولی میترسم در ادامه قهرش با خانواده من راضی نشه بیاد ایام عیدی خونه هیچ کدوم از فامیل من نیومد حتی پدرمادرم بهونهش همونطور که قبلا گفتم اینه که موقع قهرمون عزای خاله ش نرفتن
حالا قراره برادرم بهش زنگ بزنه و دعوتش کنه نگرانم که قبول نکنه چون هم اختلافهاعمیقتر میشه هم من سر دو راهی میمونم چون با اینکه دخالتهای خانواده اون همیشه باعث مشکل تو زندگی ما شده من رفتار خیلی خوبی با خانوادش دارم با وجود بی احترامی هاشون فقط به خاطر همسرم
حالا اگه اون راضی نشه بخاطر من آشتی کنه من باید چی کار کنم بازم باید مثل قبل مثل (معذرت میخوام گا.) سرمو بندازم پایین و انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده با خانوادش رفت و آمد کنم یا اینکه مثل خودش باهاشون قطع رابطه کنم
منم شخصیت دارم بخاطر کوتاه اومدن زیاد خانوادم منو مقصر میدونن میگن بی عرضه ای (البته از این کلمه استفاده نمیکنند) اگرهم بگن حق دارند
ناراحتی من بیشتر از اینه که خانوادش (پدرش)درست جلوی من گفت اگه اون بخواد بیاد خونه شما من نمیزارم دخالتهاشون داره زندگیمونو بهم میریزه
اگه نیاد به مهمونی منو جلوی خانوادم و خانوادش کوچیک کرده من باید چه عکس العملی نشون بدم من تا حالا خانوادشو بخاطر اون تحمل کردم والا دل خوشی ازشون ندارم حالا انتظار دارم به خاطر من اون یک کاری بکنه
اینقدر رفتارم با خانوادش خوبه که غریبه ها فکر میکنند دخترشونم نه عروسشون اونوقت از هیچ بدی در حقم کوتاهی نکردن حالام نمیخوان اجازه بدن با خانوادم اشتی کنه چطور میتونم بهشون نگاه کنم کمکم کنید ممنونم
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
بئاتریس عزیز
از در بزرگواری باهاشون رابطه برقرار کن
ما دونوع خدمت و خوشرفتاری داریم
یا از سر بزرگواری و خوبی ذات خودمون
یا از سر ترس و اضظراب و وظیفه انگاری و کوچک دونستن خودمون
شما خوب باشین و خوبی کن اما حتما علایم بزار
علایم اینکه چون خوبی و بزرگی داری خوبی میکنی نه به علل دیگه
و از راههای مختلف این علایم رو صادر کن
موفق باشی
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
سلام بئاتريس عزيز من حرفهاي دلت رو خوندم و واقعا برات متأسفم كه در زندان همچين انسانهاي حقيري گير كردي.به نظر من مشكل تو بچه بودن همسرته البته ببخشيد كه دارم بي پرده صحبت ميكنم اما اين واقعيته همسر تو مثل يه بره ايه كه به دست چوپانش همه جا كشيده ميشه و اين چوپان مادرشوهر توئه كه به خودش اجازه ميده توي خصوصي ترين مسائل زندگي شما دخالت كنه شما بايد اول از همه چيز سعي كني همسرت رو درست كني اگه ميتوني (كه البته بعيد هم ميدونم با وجود اين مادرشوهر بتوني) شوهرت رو راضي كن پيش يه مشاور بره تا اون مشاور بتونه استقلال نداشته اش رو بهش برگردونه اگه همسرت استقلال داشته باشه ديگه كاري از دست مادرش برنمياد.من واقعا نميدونم چرا يه مادر بايد با زندگي فرزند خودش اين كارارو بكنه اگه خيلي دوسش داره كه بايد خوشيشو بخواد همسر تو خودش رو پيش خونواده تو خراب كرده و اگه تصميم بگيره كارش رو جبران كنه بايد خيلي وقت بذاره تا بتونه اونا رو دوباره ا ز خودش راضي كنه به نظر من شما زياد به خانوادش روي خوشش نشون نده و سعي كن حريمي رو واسه خودت مشخص كن كه اونا نتونن وارد اين حريم بشن اصلا به روي شوهرت نيار كه از دست مادرش دلخوري شكايت نكن پيش شوهرت چون تو هرچي بيشتر شكايت كني اون بيشتر سمت مادرش كشيده ميشه بجاش شما با سياست برخورد كن و سعي كن شوهرت رو سمت خودت بكشوني در برخورد با مادرش و خودش سيسات رو پيش بگير و حتي شده زوري هم نشون بده خونوادش رو دوست داري به مادرش محبت كن اما نذار وارد حريم خصوصيت بشه
شما از خونوادش بد نگو تا اون هم اجازه نداشته باشه از خونواده ات بد بگه يعني شما اين اجازه رو بهش نده به مادرشوهرت ثابت كن عروس نمونه اي واسش هستي ميدونم واست سخته كه به همچين آدمي محبت كني اما امتحانش كن محبت سنگ رو هم نرم ميكنه.موفق باشي عزيزم
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
با سلام
دوستان خوبم ممنون از راهنماییتون
واقعا نمیدونم در برخورد با همسرم چیکار کنم اگه نیاد مراسم برادرم سر دوراهی گیر کردم نمیخوام مثل قدیم هر کاری خواست بکنه منم انگار نه انگار
پدرم میگه اگه بهش زنگ بزنیم و نیاد دیگه هیچ وقت نمیخوام ببینمش فکر میکنم حق هم داره
باید بگم رابطه من وهمسرم نسبتا خوبه البته تا وقتی که پدر مادرش یک داستان جدید برامون درست نکردن
وقتی بهش میگم چرا نمیخوای بیای مراسم برادرم میگه دارم مقابله به مثل میکنم مطمئنم پدرمادرش بهش اجا زه نمیدن که بیاد من باید چی کار کنم لطفا راهنماییم کنید آنی عزیز بقیه دوستان خواهش میکنم راهنماییم کنید
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
به نظر من اگه نيومد تو هم يه راه ديگه در پيش بگير تلافي كن و هيچ كدوم از مراسماشون رو نرو بالاخره اونا هم مراسم دارن نميشه كه اينطور اونا هر كاري دلشون ميخواد بكنن يا اينكه اگه هم نخواستي تلافي كني اشكال نداره بذار ايندفعه بابات اينا دعوتش كنن اگه اومد كه چه بهتر اما اگه نيومد خانواده تو هم ديگه واسه هيچ مراسمي دعوتش نكنن اگه هم اعتراض كرد بگو وقتي دعوتت ميكنن و بهت احترام ميذارن نمياي پس ديگه چه توقعي داري ازشون اينطور بهتره به نظر من مردي كه هنوز از پدر و مادرش خط ميگيره حقش همينه
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
با سلام
مهر ناز بانو عزیزم ممنونم
الان برادرم بهش زنگ زدو اونم گوشی رو برنداشته بعد من بهش زنگ زدم گفت من طرف حسابم پدر ومادرتن نه برادرت
خیلی برای خودم متاسفم اگه میتونستم ازش جدا میشدم اما متاسفانه نمیتئونم دوریشوتحمل کنم دست خودم نیست
به اندازه ای که من دوستش دارم اون منو دوست نداره اینو میدونم ولی الکی دارم دست وپا میزنم
مامانم میگه زندگی با این ادم فایده نداره ازش جدا شو حتی حاضر نیست بخاطر تو که این همه براش گذشت کردی جلوی حرف پدر مادرش وایسته من تمام این حرفها رو میدونم ولی دلم راضی نمیشه
مامانم میگه رفتی خونه باهاش جر و بحث نکن ولی از این به بعد توی مراسم هاشون به پدر مادرش حداقل نشون بده که ناراحتی یعنی سنگین تر برخورد کن
فکر میکنم با این کارش همه پل ها رو خراب کرد دیگه پدر مادرم پیش قدم نمیشم منم نمیخوام که بشن هرچی کوچیک شدم بسه تاحالاشم بخاطر من بهش زنگ زدن
میخوام برم پیش مشاور آیا ادامه زندگی با چنین مردی که حتی برای کوچکترین مسائل زندگیش هنوز با مادرش مشورت میکنه وتایید میگیره به صلاحه یا هدر دادن عمر؟
وقتی کسی رو دوست داری باید بخاطرش از خودت بگذری فقط دوست داشتن کلامی بی فایده است اگه هر کدوم از دوستان چیزی به ذهنشون میرسه برام بنویسند خیلی دلم گرفته
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
بئاتريس عزيز واقعا و از ته دلم برات ناراحتم چون منم يه زن جوونم مثل تو و ميتونم دركت ميكنم.واقعا نميدونم چي بگم چون من مشاور خانواده نيستم و تمام حرفهام نظر شخصي خودمه اما به نظر من هم مامانت راست ميگه خودت رو واسه خونوادش بگير تا بفهمن ازشون دلخوري البته به نظر نمياد كه اين ادمهاي نفهم ناراحتي تو واسشون مهم باشه.واقعا نميدونم يه مرد چطور ميتونه همسرش رو شريك زندگيش رو ناراحت كنه تا بتونه مامان جونشو راضي نگهداره آخ كخ چقدر از اين مدل مردها متنفرم.:320:: به نظر من برو پيش يه مشاور و از اون راهنمايي بخواه چون طلاق راه چاره نيست
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
با سلام
دوستان ازتون ممنون مخصوصا شما مهر ناز بانو عزیز که با همدردیتون آرومم میکنید برام دعا کنید نمیخوام زندگیم از هم بپاشه
آبروم میره .پیش فامیل که رفته حالا پیش فامیل جدید هم میره چون نمی خواد بیاد
خدا مشکل همه رو حل کنه مشکل منم حل کنه:323:
حتما پیش مشاور میرم باید برای زندگیم یک تصمیم جدی بگیرم
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
آره حتما برو پيش يه روانشناس من خودم يه مشكلي داشتم كه البته مربوط به اخلاق خودم ميشه و چون نميتونستم اين جنبه از اخلاقم رو تغيير بدم و ميديدم دارم با اين اخلاقم همسر مهربونم رو اذيت ميكنم رفتم پيش يه مشاور الان سه جلسه است كه دارم ميرم و واقعا تأثيرش رو دارم ميبينم تو هم اگه شوهرت نمياد پيش مشاور خودت برو و مشكل اونو بگو مشاور حتما راهنماييت ميكنه
برات دعا ميكنم مشكلت حل بشه من يه سيده هستم و خدا روم رو زمين نميندازه
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
با سلام دوست عزیز ممنون از راهنمایی و همدردیت:46:
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
سلام بئاتريس عزیز
من تاپیکتو خوندم خواستم یه سوال مطرح کنم؟
تا حالا به چیزهایی که برای همسرت خیلی مهم و با ارزش بوده توجه کردی؟
مثلا همسرت از اینکه ازش تعریف کنی خیلی خوشش بیاد یا اینکه وقتی عصبانی میشه جوابشو ندی یا چیزهای ریز دیگه که خودت بهتر میدونی
منظورم اینه تا حالا سعی کردی ببینی چه چیزهایی خیلی برای شوهرت مهمه یا اینکه به رفتار مادر شوهرت با شوهرت دقت کردی ببینی چه جوری با شوهرت برخورد میکنه؟
به نظر من شوهرت یه خواسته هایی داره که به زبون نمیاره اما مادرش این خواسته هاشو خیلی خوب براش انجام میده سعی کن تو رفتار شوهرت بیشتر ریز بشی و ببینی روی چه چیزهایی حساسه یا به قول عامیانه قلقش کجاست؟[color=#000000]
این کارها رو انجام بده و اینجا بگو به چه جوابی رسیدی تا مرحله ی بعد:72:
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
با سلام
سبزه عزیز ممنون از راهنماییت حتما روی این موضوع بیشتر دقت میکنم اما لازمه بگم همه توی فامیل به من میگن تو خیلی شوهرتو لوس کردی هر چی میخواد نه نمیگی طوری که من فکر میکنم با این رفتارم اونو پر توقع کردم
حتی خانواده خودش هم اینو تایید میکنند که همسر من توی خونه مثل پادشاهه دیگه نمیدونم باید به خاطرش چی کار کنم
درمورد وابستگی شوهرم باید بگم خیلی شدیده حتی خواهرش با 33 سال سن هنوز برای لباس پوشیدن هر جا که باشه با مادر همسرم هماهنگ میکنه بعضی از اوقات اینو در مورد همسرم هم دیدم در کل مادرشون براشون مثل بته حتی اگه دروغ بگه براشون مثل وحی منزله حتما کاری رو که خواستید انجام میدم نتیجه اش رو هم میگم
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
سلام بءاتريس عزيز
نميدونم چي بگم ولي واقعا متاسفم براي خانواده شوهرت با اين طرز فكرشون.نميدونم چرا وقتي ادم به كسي خوبي ميكنه بايد جواب عكس بگيره .به نظر من وقتي ادم به كسي زياده از حد خوبي ميكنه طرف هم اگه جنبه اش رو نداشته باشه فكر ميكنه حالا چه خبره و چي شده .به نظرم شما هم يكم نشون بديد كه از اين وضع ناراحتيد البته نه با دعوا. اينقد هم مسايل رو توي خودتون نريزيد .احساس ميكنم خيلي احساساتي هستيد(متاسفانه مثل من) مطمعنن همسرتون هم دوستتون داره ولي خب اون اون طوري بزرگ شده و چون شما هم دلگيرياتونو نميگيد فك ميكنه راضي هستيد ديگه
اگه نميتونيد راحت با همسرتون حرف بزنيد و دلگيرياتونو بگيد ميتونيد يه نامه براش بنويسيد و ناراحتياتونو و گلگيهاتونو وانتظاراتونو علايقتون علاقتون بهش رو براش بنويسيد البته با يه لحن اروم و پر احساس از اون احساساتتون كمك بگيريد خلاصه توي خودتون نريزيد چون سكوت كردن و توي خود ريختن خودتونو داغون ميكنه .
شاد باشي گلم:72:
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
ببین بئاتريس عزيز
اگه یه چرخی توی تالار بزنی میبینی این فقط مشکل من و شما نیست ( چون شوهر منم خیلی تحت تاثیر مامانشه ) اکثر مشکلات زن و شوهرا به این برمیگرده که یا پسر یا دختر تحت تاثیر خونوادشونن .
اما ناراحت نباش سعی کن رفتار خودتو کنترل کنی باید اول اعتماد شوهرتو جلب کنی ممکنه شما همه کاری واسش بکنی اما به خاطر عدم استفاده از مهارت های کلامی به چشم شوهرتون نیاد.
توی همین تالار بخش مقالات اموزشی در مورد خانواده ، مهارت های کلامی رو بخون سعی کن زبونتو شیرین کنی
مردا معمولا با زبون چرب و نرم جذب میشن و خوششون میاد.
حتما روی این مساله هم کار کن تا بعد:72:
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
با سلام
دوستان خوبم ممنون از راهنمایی و همدردیتون
دوباره سلام ممنون از راهنماییتون
یک مشکل دیگه من اینه که همسرم فقط صبحها سر کاره و بعد از ظهرها بی کار به همین خاطر منم مجبورم خونه بمونم و تقریبا اصلا پدر مادرم رو نمیبینم منم (صبحها سر کارم مامانم برای دیدنم میاد محل کارم)
اما همسرم عصرها بعد از استراحت زود شال و کلاه میکنه میره پیش مادرش طبقه پایین منم بالا تنهام اکثر مواقع هم که بهش میگم میخوام برم خونمون میگه بمون خونه کارای خونه رو انجام بده
منم مثل اون حق دارم والدینم رو ببینم خیلی از این موضوع در عذابم هیچ حقی برای من قائل نیست راهنماییم کنید
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
با سلام
در ادامه لج بازی های شوهرم که هیچ کدوم از مهمونیهای ازدواج برادرم رو نیومده فردا هم مراسم نامزدیشو نمیخواد بیاد
دیگه برام مهم نیست چون اینقدر تقلا کردم که دیگه خسته شدم
با خودم به مشکل خوردم هرکسی از کیفیت زندگیم و اتفاقاتی که تا حالا برام افتاده با خبر میشه تعجب میکنه که من چه طور هنوز دارم ادامه میدم حتی مادر بزرگم که ادم قدیمی هست و طلاق به نظرش کار زشتیه به من میگه خودتو راحت کن
احساس میکنم در حقم خیلی ظلم شده کاش قبل از اینکه مهریه ام رو کم میکردم با این تالار اشنا میشدم وراه درست رو میخواستم خیلی خودمو کوچیک کردم
احساس میکنم بیشتر از سنم عذاب کشیدم مامانم برام گریه میکنه
چه کنم ؟
واقعا درموندم وقتی میخوام با خانواده همسرم روبرو بشم بخاطر بی احترامی ها و عذابهاشون کل بدنم به هم میریزه
اما حالا مشکلم ابنه که نکنه اشتباه میکنم نکنه زندگیم فرجامی نداشته باشه هر کسی رو میبینم یک مشکلی داره اما همه اکثرا مشکلاتشون از اول اونم اینجوری که من داشتم نبوده
دیگه نمیتونم دخالتهای خانوادش رو تحمل کنم حتی مادرش درباره اینکه وقتی حامله شدم(در اینده...) طبیعی زایمان کنم یا سزارین نظر میده
از اینا بگذریم دیگه مهم نیست من نمیتونم کسی رو عوض کنم باید روی خودم کار کنم تردید و دو دلی مثل خوره به جونم افتاده خدایا چرا این قدر ما ادما بی پروا گناه میکنم دور و بری هامون رو عذاب می دیم
وقتی عضو جدید خانوادمون (عروسمون ) اتفاقی و نا خواسته از زندگی من با خبر شده (قسمتیش )به برادرم گفته خواهرت چطور هنوز زندگی میکنه
الانم از اینکه وقتتون رو گرفتم و اینهمه ناله کردم عذر میخوام
میخوام کمکم کنید از این تردید بیرون بیام نمیدونم جام توی زندگیم کجاست آیا ادامه این زندگی اشتباست یا من توقع زیادی دارم ؟ :323:
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
سلام بئاتريس عزيز
خواهر خوبو مهربونم من تمام نوشته هاتو خوندم. خيلي بخاطر خانواده همسرت و خودش متاسف شدم و به تو به خاطر بزرگواريت افتخار كردم.
عزيزم يه سوال؟ تا حالا تو صحبتهاي همسرت و خانوادش شنيدي كه مثلا در مورد موضوعي خودشونو مقصر بدونن؟ مثلا بگن فلان كار ما اشتباه بوده؟
آيا برادر شوهر داري؟ اون ازدواج كرده؟
همسرت تو همه چيز اهل تلافي كردنه؟ با همه؟
ممنون مي شم اگر جواب بدي
همراه تو :43:
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
عزیزم شوهر منم اوایل همین جور بود. تحت سلطه مادرش. به هر حال 15 برابر دوره ای که با من بود با مادرش زندگی کرده بود. هر چی بگذره اگر حساسیت نشون ندی (منظورم اینه که اصلا ازش هیچی نخوای ولی غیر مستقیم لا به لای حرقات ارزوهاتو بگی) و مهارتهای کلامی و رفتاری رو هم داشته باشی کم کم به همسرت اجازه می دی که تو رو تو قلبو مغزش به جای مادرش جا بده. این کار زمان بره.
ولی برای اینکه تا اون موقع خورد نشی بهتره یه مساله مهم یادت باشه: هیچ کس تو این دنیا مسول کار اشتباه دیگری نیست. اگر همسر شما به خانوادت بی احترامی می کنه این مشکل اونه نه شما و شما نباید به خاطر اون سر افکنده یا ناراحت باشی. شما محبت و اخترام لازم رو به خانوادت بکن. همسرت کم کم به اشتباهش پی می بره و از این لجبازی بچه گانه دست بر می داره.
یه مساله دیگه اینکه تو حرفات احساس کردم همه خانوادت از روابط شما مطلع هستند.این خیلی بده. این شما رو تو سرازیری جدایی با شیب تند قرار می ده. نباید به اونا اجازه بدی اینقدر راحت از همه چیز مطل بشن و بعد هم نظر بدن. هر وقت کسی ازت سوال کرد باید بگی همسرم گرفتار بود نیومد. نه بیشتر نه کمتر. اگر کسی دنبال حرفو گرفت یه لبخند محبت امیز بزن و دیگه جواب نده. خودشون کم کم می فهمن که نباید سوال کنن.
به نظر شما همسرتون اگرم بخواد رفتارشو عوض کنه می تونه؟ وقتی همه در خانواده شما به اون به شکل یه دیو دو سر نگاه می کنن؟ روی این سوالم فکر کن. تو این زمینه باید یه کمی رفتارتو عوض کنی.
موفق باشی.
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
سلام دوستان .
من حدود 8 ماه كه ازدواج كردم و يكسال ونيم هم عقد بودم . من با خانواده شوهرم اصلاً مشكل ندارم و تا حالا از اونا بي احترامي نديدم . من كلاً سريع از روي مسايل رد ميشم اما شوهرم اينطور نيست بخاطر همين مسئله با خانودم مشكل داره حرفهايي كه 2 سال پيش زده باشن يادشه همش ميگه ياداوري ميكنه كه چرا با داماد بزرگه اين كارو كردن چرا به من نگفتن . منم به خانوادم گفتم كه بيشتر مراقب رفتارشون باشن كه اختلاف پيش نياد اما شوهرم بد از اين مدت خيلي خيلي حساس شده و كوچكترين رفتارشونو ميگه ديدي هي سر من منت ميذاره و دعوامون ميشه منم كم ميارم ميگه تنها راهش اينه كه با اونا قطع ارتباط كنيم اگه اونا نباشن قول ميدم تو زندگيمون مشكلي نداشته باشيم خوب منم نمي تونم . همش بايد منت بكشم خواهش كنم كه بياد بريم خونمون . منم نمي تونم همه چي را به خانوادم بگم احساس حقارت مي كنم . كمكم كنيد
-
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
با سلام دوستان خوبم از توجهتون ممنونم برمیگردم برای جواب دادن