-
طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام
من هم مثل خیلی های دیگه با شوهرم مشکل دارم ولی قضیه من یکم فرق داره، واقعا احتیاج دارم که یک نفر راهنمایی ام کنه. شرایط زندگی برام سخت شده و حدود 10 ماهه که به جدایی فکر می کنم اولش تنهایی ولی تقریبا یک ماهی هست که شوهرم هم بهش فکر می کنه. دیشب بهم گفت که با این قضیه موافقه و هر تصمیمی که من بگیرم راضیه!
انتخاب ما از اول اشتباه بود.
اون نه کتک می زنه نه فحاشی می کنه نه مواد نه مشروب و نه حتی سیگار. اگه فکر می کنید که دلیل طلاق باید یکی از این موارد باشه پس من باید به زندگی ام ادامه بدم!
چند وقت پیش یه مطلبی رو توی اینترنت خوندم تحت عنوان "طلاق عاطفی" یعنی بدون اینکه جایی ثبت بشه زوجها دور از هم زندگی می کنند! من و شوهرم هم دچار همین نوع طلاق شدیم ولی می خوایم رسمیش کنم، خواهش می کنم من رو راهنمایی کنید و بگید کدوم راه درسته؟
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام عزیزم
بنظرم بهتره یکم بیشتر در مورد خودت و شوهرت و نوع روابط و نحوه زندگی تون توضیح بدی؛
-چند سالتونه؟
-چند وقته ازدواج کردین؟
-بچه هم دارین؟
-ازدواجتون و نحوه آشنایی تون به چه صورت بود؟
-روابط جنسی تون به چه نحو است؟
-منظورتون از طلاق عاطفی چیه؟
-آیا در زندگی شما یا همسرتون فرد سومی وجود داره؟
عزیزم گفتی دچار طلاق عاطفی شدین و قصد جدایی دارین و در عین حال شوهرت هیچ خصوصیت منفی نداره!
اما طلاق عاطفی بدون هیچ دلیل اتفاق نمی افته. حتما یه دلیلی، رنجشی، نارضایتی، چیزی پیش میاد که ما رو از همسرمون دور می کنه و ما ترجیح می دیم که به جای اینکه وقتمون و برنامه ریزی هامون را با همسرمون بگذرونیم، به تنهایی و مثل زمان مجردی زندگی کنیم.
اما اون دلیل چیه؟ بنظرم بهتره در وهله اول اون دلیل رو با هم پیدا کنیم و ببینیم آیا راه درمانی براش هست یا نه. مثل سری که درد می کنه و هزار تا دلیل مثل سرماخوردگی، ضعف چشم، میگرن، افت فشار خون، تومور و .... می تونه داشته باشه و بطبع هر علتی راه حل مجزا و متفاوتی داره.
حقیقتش اینکه شوهرت عیب و ایرادات اساسی رو تو زندگی نداره، من به بهبود روابطتون خیلی خوش بینم. و کافیه شما یکسری مهارتهای زندگی رو یاد بگیرین تا بهم نزدیک تر بشین و زندگیتون از این رکود بیرون بیاد.
پس اگه خواستی بیشتر راجع به خودتون برامون بگو و به سوالات من هم جواب بده.:46:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
ممنونم blue sky از توجهت
اول به سوالاتت جواب می دم و بعد هم یکم در مورد خودمون می نویسم می دونی من اینقدر مغرورم که تا حالا با هیچکس درددل نکرده بودم و سعی می کردم همه مشکلات رو خودم حل کنم و نمای زندگیمون از بیرون زیبا به نظر برسه ولی حالا به جایی رسیدم که دلیل برای ادامه زندگی کم آوردم...
من 28 سالمه و شوهرم 33 سالشه، 5 سال پیش آشنا شدیم به شکل سنتی خواستگاری قبل از اون شب اصلا ندیده بودمش، تقریبا 6 ماه بعدش عقد کردیم بدون اینکه به شناخت کافی از هم برسیم بعد از یک سال هم ازدواج کردیم. توی تمام مدت آشنایی و عقد نشانه های اختلاف رو می دیدم و خودم رو گول می زدم، به خودم می گفتم بعد از ازدواج درست می شه ولی نشد، می ترسیدم که به همه بگم اشتباه کردم، ادامه دادم تا کسی ضعفم رو نبینه!!
الان تقریبا 3 سال و نیمه که زیر یک سقف زندگی می کنیم. بچه نداریم با وجود اینکه خیلی بچه دوست داریم (هم من و هم اون) نه شرایط اجازه داده و نه من دوست دارم یک موجود معصوم رو درگیر یک محیط بی عاطفه کنم. راستش گاهی فکر می کنم اصلا دوست ندارم یه بچه شبیه همسرم داشته باشم با همین خصوصیات.
از رابطه جنسی مون هم که دیگه چیزی نمونده، علاقه ای ندارم، نمی تونست من رو راضی کنه، من هم دیدم دارم خودم رو گول می زنم، احساس می کردم یه وظیفه ست و فقط به خاطر اینکه زن و شوهریم باید ادامه بدیم ولی این وضعیت عصبی ام می کرد، به همین خاطر دیگه ادامه ندادم، فاصله ها زیاد و زیادتر شد و حالا یک ماهی هست که رابطه نداشتیم. اون رابطه رو دوست داره اصلا یکی از دلایل ازدواجش همین بود، یکی از دلایل ازدواج خیلی ها همینه، آرامش جنسی....
نفر سومی هم توی زندگی من که نیست توی زندگی اون هم فکر نمی کنم کسی باشه، یعنی مطمئنم که کسی نیست.
می دونی blue sky جون، گاهی فکر می کنم من فقط براش یه اسباب بازی توی تختم، همین!! بارها به خودش هم گفتم ولی انکار می کنه و تغییری ایجاد نمی شه.
توی این چند سال فهمیدیم که هیچ حرف مشترکی نداریم که با هم بزنیم!! از همون روز اول من و اون حرف مشترک نداشتیم... تمام حرفهای مشترک ما مربوط به مسائل ساده زندگی بود، غذا، خونه و امور مربوط به اون و کار... همین شاید هم گاهی سریال ویکتوریا یا سالوادور...
اینها تمام حرفهای مشترک ما بودند...
سعی می کردم که به علاقمندیهای اون علاقمند بشم ولی با اینکار خودم رو فراموش کردم چون اون هرگز نمی دونه من به چی علاقه دارم و چی شادم می کنه!
من و اون دیگه با هم زندگی نمی کنیم فقط همزیستی مسالمت آمیز داریم درست مثل تمساح و پرنده ای که بین دندونهاش رو تمیز می کنه و خودش هم غذا می خوره. ولی من همزیستی نمی خوام، من یه زندگی عاشقانه رو می خواستم. خیال واهی داشتم که مردها رو می شه بعد از ازدواج تغییر داد...
زندگی من از همون اولش با رنجش شروع شد، خوشیهایی هم داشته ولی من رنجش ها رو بیشتر یادم مونده، ماه عسلی داشتم بیا و ببین... به خودم نفرین می کردم و می خواستم فرار کنم، جواب تمام دعواهای شب عروسی رو من توی ماه عسل پس دادم میدونی شوهرم خیلی گوشی ا، (البته الان بهتر شده شاید دلیلش اینه که دور از خانواده اش زندگی می کنیم.)
شب عروسی هر کی هر چی گفته بود و هر کاری کرده بود من باید جواب می دادم!!! اونم توی ماه عسل!!!
گاهی فکر می کنم همه عروسها مثل من هستند؟؟ نمی دونم
یادمه که دعوای بدی با هم کردیم و سرم داد کشید، من توی دعوا خیلی ضعیفم و زود کم میارم و گریه ام می گیره، رفتم یه گوشه هتل تا نصفه شب گریه می کردم. خیلی وقتها بعد از دعوا سعی نکرد از دل من در بیاره و من برای آشتی پا پیش می ذاشتم.
از این دعواها زیاد داشتیم، هنوز هم داریم...
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
داری ناشکری می کنی.خیلیا آرزو دارن زندگیشون مسالمت آمیز باشه.زندگی مشترک م ینی همین دو نفر تو یه خونه
زندگی مسالمت آمیز داشته باشن.وجود عشق می تونه کیفیت این زندگی رو بالا ببره و اصل کار همون مسالمت آمیز بودنه.
شما اصل رو داری حالا باید سعی کنی کیفیتشو بالا ببری.فکر نکن اگر جدا بشی می تونی یه زندگی عاشقونه داشته باشی
مردانی که زنان مطلقه رو به همسری می گیرن معمولن هدفشون اُوردن کسیه که به امور منزل رسیدگی کنه.گفتم زن مطلقه،
خودت که این قشر چه مشکلاتی تو جامعه دارن.
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام
شما خیلی در مورد مشکلاتتون ننوشته بودین، یعنی من متوجه نشدم که الان چه انتظاراتی از شوهرتون و زندگیتون دارید که برآورده نشده.
فکر می کنم تنها مشکلتون عاشقانه نبودن زندگیتونه، درسته؟
از ابتدای زندگی هم همین طور بوده یا به مرور زمان اینطور شده؟ خودتون فکر می کنید علت این مشکلتون چیه؟
در ضمن اگه توضیح بدین که از نظر شما یه زندگی عاشقانه چه خصوصیاتی داره بهتر می شه راهنمایی کرد.
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام دوست عزیزم
با خوندن تاپیک شما و دقت بهش احساس می کنم حرفهایی هست که نمی خواین بگین
درسته شما کتک نخوردید و ... ولی حتما یه مشکل مهم دارید که اذیت می شید و مانع می شه که شما دل به زندگی بدید
ایندفعه که اومدید اگه دوست داشتید جزئیات بیشتری بگین از رابطه تون
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
چرا مردها فکر می کنند که زنها جوجه گنجشکی هستند که باید با دانه و آب ازش مواظبت کنند؟ فرهنگ ناامیدم کردی....
باشه توضیح می دم تا قضیه روشن بشه.
شوهرم کارمند رسمی دولت بود و موقعیت شغلی مناسبی داشت، از یک خانواده محترم و خودش هم خیلی مهربانه ولی...
نمی دونم باید داستان تعریف کنم یا به صورت تیتر واری بنویسم! ذهنم خیلی آشفته ست، تنها مشکل من عاشقانه نبودن نیست من بعضی از خصوصیات شوهرم رو که بعد از ازدواج برام خیلی مهم شد و توی ذوقم زد می نویسم:
- اعتماد به نفس کافی ندارد.
- از همه چیز و همه کس همیشه گله و شکایت دارد.
- همیشه تقصیر را به نوعی به گردن سایرین می اندازد.
- هرگز جرات اقرار به اشتباهات خود را ندارد.
- مدام می گوید که تغییر نخواهد کرد مثلا وقتی از رفتاری گله می کنم می گه: من همینم و همین قدر از دستم بر می یاد.
- ارتباطات اجتماعی خوبی ندارد.
- وقتی عصبانی می شه صداش رو بالا می بره و سر من داد می کشه و نمی تونه عصبانیتش رو کنترل کنه، من از صدای بلند متنفرم و عصبی ام می کنه.
- تقریبا همیشه به جای حل مساله سعی در پاک کردن صورت مساله دارد و از روبرو شدن با مساله گریزان است. وقتی از موضوعی دلخور می شم، ترجیح می دهد که ارتباطاتمان کمتر شود و وقت با هم بودن را به نوعی و بهانه ای در خارج از خانه می گذراند.
- خیلی حساب و کتاب می کنه طوری که من احساس می کنم به من به چشم یه نقطه پرخرج نگاه می کنه و نه یک همسر، من رو توی مسائل مالی دخالت نمی ده.
- من رو توی تصمیماتش شریک نمی کنه و تصمیم رو خودش به تنهایی می گیره و به من ابلاغ می کنه این رو توی مدل حرف زدنش هم میشه دید، همیشه از فعلهای مفرد به جای جمع استفاده می کنه.
- توی اجتماع و مهمونیها به من کم محلی می کنه و رابطه اش با من خیلی رسمی می شه، طوری که من به رابطه سایر زوجها غبطه می خورم.
- احساسی در من بوجود آورده که فکر می کنم در زندگیش درمرحله آخر هستم و چیزهای مهم تر از من در زندگیش وجود داره.
- به علایق من علاقه ای نشون نمیده.
- روی مشترکاتمون تمرکز نمی کنه.
- خیلی وقتها از موضوعی که در موردش اطلاعات کافی نداره اظهار نظر می کنه که باعث خجالت من می شه.
- نمی تونه ارتباط سازنده برقرار کنه.
- اهل مطالعه نیست و از تمام کتاب باربارا که براش خریدم فصل مربوط به مسائل جنسی رو خونده و فکر می کنه که دانستن همون بخش مسائل رو حل می کنه.
و مهمتر از همه
ما وقتمون رو با هم نمی گذرونیم، زمان در حضور ما فقط سپری می شه!!!!
دیگه چی بگم عزیزم؟
یادمه قبل از ازدواج ازش پرسیدم دوست داری زندگیت مثل پدر و مادرت بشه؟
اونهم گفت هرگز.
راستش رو بخوای پدر و مادرش مدتهاست که فقط همزیستی دارند نه شراکت!
من این رو بعد از ازدواج فهمیدم اونها حتی جای خوابشون رو مدتهاست که از هم جدا کردند!!
ولی حالا دارم به این نتیجه می رسم که شوهرم هم پسر همون پدره ولی من هرگز نمی خوام آینده مادرشوهرم رو داشته باشم.
خیلی از رفتارهاش از آموزشهای غلط پدر و مادرش ریشه گرفته. مثلا یکبار بهم گفت که باباش بهش گفته نذار زنت از میزان حقوقت یا حساب بانکیت باخبر بشه!!!!!
می دونید من آدم حساسی ام و کوچکترین بدرفتاریها روم تاثیر بدی می ذاره...
چند بار تنش عصبی پیدا کردم و به حالت بدی افتادم. مدتهاست فکر می کنم خودکشی کنم ولی جراتش رو ندارم...
سابینا جان خیلی حرفها هست که توی این سینه مونده و هیچ جا مطرح نشده عزیزم. اگه بخوام همه رو بگم می شه مثتوی هفتاد من!!
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام عزیز:72:
همه رو خوندم. تحت تاثیر قرار گرفتم ولی جمله آخر یهو تکونم داد. چرا خود کشی !!!! فوق فوقش راه دیگه ای پیدا نمیشه (خدای نکرده) و طلاق میگیری. (هر چند من امیدوارم راه های بهتری هم پیدا میکنی.) ولی دیگه خودکشی نه دیگه!!!
:72::72:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام دوست عزیز دیشب می خواستم برات بنویسم اما اطلاعات کافی نداده بودی.می خوایم سعی کنیم کمکت کنیم به شرطی که اول از همه ارامش داشته باشی دوم موقتا از فکر طلاق بیای بیرون. سوم حرفای دوستان و تحلیل و بررسی کنی و بهتریناش و عمل کنی نه فقط بخونی و بری.
حالا:
مشکلاتی که گفتی 1- توی زندگی خیلی از ماها هست 2- مطمئن باش خودت در پرورشش بی تقصیر نبودی.3- راه حل درست رو هم پیدا نکردی.
بله خیلی از مشکلات همسرت در همین جملس که پسر همون پدره این اموزه ها در روح و ذهنش رفته و حالا برای ایجاد اموزه درست باید چه کرد؟
عزیزم به جای غر زدن و گیر دادن به همسرت باید ازش می خواستی که با هم برین پیش مشاور.
می دونی وقتی به مردا زیاد گیر بدی و هی بگی این کارت بده اون کارت باعث خجالت من شد فلان کار و نباید می کردی تو به من گفتی زندگیمون مثل خانوادت نمی شه حالا که شده و امثال اینا.... باعث می شه مردت ... بیشتر... مقاومت.... نشون .... بده.
شما خودت همسرت و مقاوم کردی. او فکر می کنه شما می خوای اونو تغییر بدی و داره مقاومت می کنه و می خواد ثابت کنه که همینی که هست. و تازه خیلی هم خوب هست.
شما باید در درجه اول تغییرات بزرگی و در خودت به وجود بیاری.
مثلا دیگه گیر ندی
اون برده شما نیست که شما مدام بهش بگی این کارت خوبه یا بده.
مردا دوست دارن استقلال مالی داشته باشن لزومی نداره جز به ضرورت شما در مسایل مالی ایشون دخالتی کنی.
باید بتونی براش جذاب باشی. این جذابیت صرفا ارایش و مدل مو و خوش اندام بودن نیست. مثلا حالا که او به علایق شما علاقه نداره شما به علایق اون علاقه داشته باش. ببین چه تاثیر اعجاب انگیزی داره. مثلا من از فوتبال منتفر بودم الان کنار همسرم فوتبال نگاه می کنم کلیم هیجان نشون می دم که گل نمی دونی چقدر تاثیر خوبی داره. دو تا قدم که شما بری اونم یه قدم میاد.
منتها شما باید تغییراتی که در خودت بوجود میاری در جهت حفظ زندیگت باشه نه اینکه منتظر باشی خب من این کار و کردم چرا اون یه قدم به من نزدیک نشد.
شما خوب باش ( خوب از نظر همسرت) اروم اروم تغییرات و در او هم خواهی دید.
اول از همه ارامش داشته باش.
از فکر طلاق بیا بیرون. زن مطلقه بودن چیز جالبی نیست که واسش عجله داشته باشی.
رو ایرادات خودت زوم کن. و سعی کن دونه دونه بر طرفش کنی.
شما از صبح تا عصری که همسرت بیاد وقت داری مال خودت باشی و برای خودت زندگی کنی و به علایق خودت برسی. وقتی همسرت وارد خونه شد به جای جدا کردن جای و خواب و ..... شاد باش و شادیت و نشون بده.
فضای خونه رو شاد کن.
مثلا اهنگی بذار و تو اشپزخونه کار کن خودت خواهی دید که به سمتت میاد.
سعی کن یه ذره افکار خودت و هم تغییر بدی.
این طبیعیه که مردا به بعد جنسی ازدواج خیلی فکر می کنن و یکی از دلایلشون برای ازدواج همینه.
این طبیعت مرداس؟ ایا شما میخوای طبیعت مردان و عوض کنی؟
فکر کنم کتاب مردان مریخی زنان ونوسی هم بد نباشه.
تغییرات زن و مرد و بخون و بپذیرو همسر شما, شما نمی شه همان طور که شما او نمی شین. اکثر مردان اوج محبتشون و تو لحظه جنسیشون ابراز می کنن. شاید برای ما خانما سخت باشه اما بپذیر که فطرتشون اینه.
حالا این وسط یکی هم پیدا می شه که به دور از این مسایل ابراز احساسات کنه خب اون جزء استثناعاته.
بشین یه لست از ایرادات خودت از دید خودت و از دید همسرت بنویس. دونه دونه تغییر کن.
این اصلا بد نیست که شما به خاطر زندگیت و شوهرت تغییر کنی. به جای اینکه از این تغییرات فراری باشی و بگی همش من به خاطر او فلان کار و کردم و ...
می دونی شما اول از همه باید شوهرت و عاشقانه دوست داشته باشیو شوهرت و با همه خصوصیات مثبت و منفیش. وقتی عاشقش شدی حالا ببین تغییر برای این عشق چقدر راحت و لذت بخشه.
تو خونه مدیر زنه. قرار نیست تو بری یه گوشه بشینی اون بیاد طرفتو تازه مردا توقع دارن وقتی از سر کار میان خونه همسرشون به روش خاص خودشون خستگی و از تن اونا در بیارن.
تو باید تو فضای خونه عشق بپرورانی تا خودتم از اون سهمی داشته باشی.
ببخشید طولانی شد. بازم حرف دارم میام و می گم
موفق باشی:72:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام آسمان تنها
به تالار همدردی خوش اومدی
با خوندن نوشته هایت من شما را زنی قدرتمند و بسیار دارای پشتکار دیدم و حضورت در این تالار و زدن پست نشاندهنده روحیه سازنده ای هست که در وجودت همیشه بوده
دوست گرامی
پست سیسیلی کامل بود
شاید من هم اگه بخواهم بهت راهکار نشان بدهم همونها را تکرار کنم ... به نظرم اگه با نگاهی مهربان پستش را بخونی خیلی از مطالب دستگیرت میشه
من از این تالار زیاد آموختم و هرازگاهی آموخته هایم رو هم مرور می کنم
یادمه یکی از هم تالاری ها به من گفت عشقتون رو چند وقته که آبیاری نکردید؟
سئوالش برایم گنگ بود ... چون دچار روزمرگی شده بودم و زندگیمون شده بود همون زیر یک سقف بودن
حالا من ازت می پرسم آخرین بار کی به نهال عشقتون رسیدگی کردی؟
عشق و علاقه بین زن و شوهر نیاز به رسیدگی و توجه داره
نیاز به نوازش داره
درست مثل یک گیاه
آسمان تنها
می دونم که شروع سخته اما خواستن توانستنه
تو یه تکیگاه محکم می خواهی برای اینکه بهش اعتماد کنی و ازش حمایت بگیری
و یه آغوش مهربان برای از بین بردن دلتنگی هات
مطمئن باش اینها رو می تونی داشته باشی ولی راه بدست آوردنشون سخته ... کار می بره و زمان می گیره
یک زن هرچقدر به شوهرش بدون چشم داشت محبت کنه ، نتیجه اش را دیر یا زود می گیره
فقط کافیه که بخواهی :72:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
راستش رو بخوای دختر مهربون، گاهی احساس می کنم همه راهها روم بسته شده، و همش از خدا می خوام که زودتر از این دنیا برم، توی این مدت خیلی به من سخت گذشته، خیلی زیاد....
ممنونم سیسیلی جان
درست می گی من هم بی تقصیر نبودم قبول دارم که گاهی وقتها خیلی تند رفتار کردم و می خواستم واقعا تغییرش بدم ولی نشد...
دقیقا مشکل من همینه، من قبل از ازدواج خیلی از مسائل رو دیدم و گذشتم و فکر کردم می تونم بعد از ازدواج تغییرشون بدم، ولی نتونستم و به خاطر همین خیلی سرخورده شدم، من شوهرم رو با تمام خصوصیاتی که داشت نپذیرفتم، اون رو با تمام خصوصیاتی که دوست داشتم داشته باشه توی رویاهام ساختم!!!
راستش رو بخوای گاهی فکر می کنم اگه فرصت دوباره انتخاب کردن داشته باشم، و شوهرم دوباره سرراهم قرار بگیره، دیگه انتخابش نمی کنم و این فکر خیلی عذابم می ده. خودم می دونم که زن مطلقه اصلا چیز جالبی نیست و جایی توی جامعه نداره ولی 30 سال دیگه چی؟ منهم می شم یه زن که توی زندگیش محبت ندیده و مثل مادر شوهرم شده یه زن عقده ای و میخواد محبتی که روزی باید از شوهرش می دیده رو از پسراش ببینه!!
باور کن همین طوریه، مادرشوهر من و شوهرش اصلا با هم رابطه خوبی ندارند و مادرشوهرم سعی می کنه کمبودهاش رو با فرزنداش جبران کنه، بهش سر بزنند براش خرج کنند و و و و
این در حالیه که من توی یه محیط کاملا متفاوت بزرگ شدم، داستان عشق پدرپدرم و همسرش توی فامیل زبانزد خاص و عامه و اینکه دربزرگم بعد از مرگ همسرش فقط 40 روز دوام آورد و از غصه دوری مرد.
می دونی چیه گاهی احساس می کنم دیدگاههای ما خیلی با هم فاصیه داره و این کلافه ام می کنه.
من خیلی خیلی تلاش کردم که وضعیت روبراه بشه، فکر نکن که دست روی دست گذاشتم! من زندگیم رو دوست داشتم براش تلاش کردم وگرنه می تونستم همون شب ماه عسل عطایش رو به لقایش ببخشم ولی به من بگو وقتی تو 20 قدم می ری جلو نباید انتظار یک قدم هم داشته باشی؟
چند نمونه اش رو بهت می گم:
- شوهرم به برنامه های مستند و نجوم خیلی علاقه داره، من هم ساعتها می نشستم باهاش این برنامه ها رو نگاه می کردم و تازه بعدش هم به تحلیل های اون با اشتیاق گوش می دادم.
- در نقطه مقابل من فیلمهای درام رو دوست دارم و البته از اینکه تنهایی فیلم نگاه کنم خوشم نمی آد، (گرچه الان مدتهاست که عادت کردم تنهایی نگاه کنم)، یادم نمی یاد به خاطر من و حتی با وجود اصرار من با من فیلم مورد علاقه من رو نگاه کرده باشه، بهونه می آورد که خوابم میاد و خسته ام و از این حرفها.
- من یکمی از مدلهای بهبود سازمان و این چیزها سر در می آورم یه روز نشستم و بهش گفتم بیا بر اساس مدل EFQM و منطق RADAR انتظاراتمون رو از هم بنویسیم و آخر هر ماه همدیگه رو ارزیابی کنیم و ببینیم چقدر تونستیم بهتر بشیم، ولی فقط مسخره کرد و همه کاغذها رفت توی سطل آشغال....
من خودم هم کار می کردم و استقلال مالی داشتم ولی هروقت که پول توی خونه نبود همیشه از کشوم پول بهش می دادم ولی اون حتی یک ماه هم نشد که بگه مثلا این پول واسه خودت؟؟ چی بگم!!
می دونی من خیلی تغییر کردم خیلی زیاد به خاطر زندگیم از کارم خارج شدم و رفتم یه جای بدآب و هوا زندگی کردم.
شوهرم مدام از اداره و رئیس و سرپرستش ایراد می گرفت که اینها ال و بل هستند...
من هم مدام باهاش همدردی می کردم و می گفتم درست می شه، من هم مدتی همون جا کار کردم که البته تجربه کاری خیلی خیلی خیلی خوبی بود.
بعد از مدتی همش می گفت توی این کار هیچ پیشرفتی نیست و هر سال که شایستگی ها رو اعلام می کردند نمره خوبی نمی گرفت و پیشرفت نمی کرد، هر وقت هم کسی بهش می گفت بالای چشمت ابروه، اعصابش بهم می ریخت و درد معده اش می اومد سراغش، (مشکل زخم معده هم داره) نمی تونست استرسهاش رو کنترل کنه، الان هم نمی تونه...
به خاطر مشکل زخم معده اش از غذاهای مورد علاقه ام گذشتم و فقط اون چیزایی که اون می خواست رو می پختم، شاید باورت نشه ولی من بعد از ازدواج حتی یکبار هم قرمه سبزی نپختم!!
کار به جایی رسید که ریشه قضیه غذاهای اداره تشخیص داده شد و تصمیم گرفتم غذا رو توی خونه درست کنم، حالا شما فرض کن من خودم ساعت 5-6 گاهی هم 7 از اداره می رسیدم خونه و تا ساعت 11 شب توی آشپزخونه در حال تدارک شام و نهار فردا بودم، گاهی دیگه جنازه ام به تخت می رسید ولی با این وجود هر وقات رابطه می خواست من بودم!!!
اندوسکوپی و کرونوسکوپی رو مجبورش کردم که بره پا به پاش مرخصی گرفتم و رفتم ولی هیچی دیده نشد!!
حتی باهاش دکتر تغذیه هم رفتم و برای چاق شدنش برنامه غذایی گرفتم ولی اصلا اجراییش نمی کنه!! می گه نمی شه، نمی تونم!
ریشه اش توی استرسه!! نمی تونه استرسش رو کنترل کنه!!!
من دوست دارم صبحها برم بیرون ورزش کنم ولی اون دوست داشت روزهای تعطیل بخوابه!! اصلا هیچ ورزشی رو دوست نداره و قبل از ازدواج به من گفته بود که بسکتبال بازی می کنه ولی گمونم منظورش توی دوران مدرسه بوده!!!
سرت رو درد نیارم، بالاخره کار به جایی رسید که تصمیم گرفتیم از اون شهر به شهر خودمون انتقالی بگیریم تا شاید یکمی از استرسها کمتر بشه!! ولی نشد، به اندازه کافی رابطه و پارتی نداشتیم...
وقتی به قول خودش به بمبست رسیدیم تصمیم دیگه ای به ذهنمون رسید، به قول خودش مثل عقابی توی قفس گیر افتاده بود و پر و بالهاش با دیواره قفس زخمی می شد.
دیدم خیلی دوست داره ادمه تحصیل بده و توی آزمون ورودی دانشگاه هم پذیرفته نشد، دانشگاه آزاد و پیام نور رو هم اصلا قبول نداشت. این بود که حمایتش کردم واسه اینکه برای خارج از کشور اقدام کنه تا بتونه هم مدرکش رو از یه دانشگاه خوب بگیره و هم اینکه چند مدتی از اون وضعیت و محیط دور بشیم تا شاید استرسها و فشارها کمتر بشه!!!
خلاصه بگم، کار رو با مرخصی ترک کرد، منهم که رسمی نبودم کارم رو از دست دادم و با اندک پس اندازی که داشتیم راهی دیار غربت شدیم، رشته ای که داره درس می خونه رشته خیلی خوبیه، اینجا استرس زندگی خیلی خیلی کمتره، همه به قانون و بهم احترام می ذارند. ولی بازهم همون استرسها اومده سراغش، اونهم به خاطر اینکه نمی تونه توی امتحانات نمره های بالایی بگیره!! باز هم همون مریضی کوفتی...
تمام این مدت من خودم رو فراموش کردم و دیگه به خودم اهمیت نمی دم، می خوام آزاد باشم تا برای خودم تصمیم بگیرم که چی بخورم، رستوران چینی یا تایلندی برم،برنامه ریزی مالی کنم، برای آخر هفته ها برنامه بذارم و برم گردش و و و و
به من بگو حالا من برده اون شدم یا اون برده من شده؟؟؟
می دونم که رفتارم چند وقته بد شه ولی باور کن خسته شدم، من توی هیچی سهیم نیستم، باور کن احساس خیلی بدیه ....
باور کن..
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
بالهای صداقت ممنونم از لطفت ولی راستش رو بخوای من اصلا هم قوی نیستم و فقط خودم رو قوی نشون می دم! اتفاقا خیلی هم ضعیف و شکننده هستم من مثل آدمی هستم که باوجودی که احتیاج به حمایت داشت، هیچ وقت از کسی حمایت نخواست...
قبل از ازدواج به شوهرم گفتم که بریم مشاوره، اتفاقا با اصرار من هم یک جلسه اومد ولی بعدش کلی من رو مواخذه می کرد که تو من رو دادگاهی کردی و از این حرفها که فکر می کنم اثرات حرفهای مامانش بود!!!
من هم با وجود اصرار مشاوره دیگه ادامه ندادم!
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
عزیزم فکر نمیکنی داری جزویات زندگیتو خیلی بزرگ میکنی
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
لولنی اسکای عزیز:
درد دل ها تو نو شنیدیم و فکر می کنم که با گفتنشون کمی آرامش پیدا کردی
من بعضی جاها حرفهاتو قبول دارم و اون جایی هست که با یک مرد ضعیف ازدواج کرده باشی و انگار به دیواری تکیه دادی که هر آن می ترسی که فرو بریزه
مرد شما هم جزو این دسته آدم هاست
یک طرف قضیه هم شمایی و همونطور که گفتین شناختتون از خودتون نادرست بوده
شما یک رابطه عاشقانه و یک مرد قوی حمایتگر می خواین
درسته شوهر شما توی چهارچوب خواسته های شما نمیگنجه
و با توصیفی که از خودتون دادید دوست خوبم احساس می کنم از لحاظ روحی در وضعیت بدی قرار داریدو شاید هم دچار افسردگی شدید و خبر ندارید ( با توجه به حرفی که درمورد خودکشی زدید )
احساس می کنم روحتون خسته س و می خواید از این وضعیت ناخوش آیند خارج بشید
فکر میکنم بهترین قدم در حال حاضر مراجعه به روانشاس و روانپزشک هست تا مطمئن بشید که دچار افسردگی شدید و خیر و چرا این افکار به سراغتون میاد
ضمنا فکر می کنم محیط خارج از کشور و جاذبه هاش هم دلیل دیگه ای می تونه باشه که شما بخواید هرچه زودتر از این وضعیت خلاص بشید
ولی با عجله تصمیم نگیرید که بعدا پشیمون نشید
موفق باشید:72:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
دوست عزيزم اميدوارم از حرفم ناراحت نشي اما ...
چون همسرت مريضه و يه كمي ضعيفه فكر ميكني بايد طلاق بگيري؟ پس "زندگي مشترك" و "پيمان زناشويي" يعني چي؟ مگه معنيش اين نيست كه تو عهد كردي در تمام لحظات خوب و بد يا زشت و زيبا كنار و يار و پشت همسرت باشي؟
مگه خود شما ايده آلي؟ نيازهاي جنسي همسرت رو برآورده نميكني! افسرده شدي و همه چيزو به بدترين شكل ميبيني!
به نظرم خوبه عزيزم كه به يك روانپزشك مراجعه كنيد شايد افسردگي گرفتيد البته اين حدس منه!
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
دوستان عزیز، ممنونم از همدردیتون
درست می گید من دچار افسردگی شدم، شاید هم توی همین شرایط دست به انتخاب زدم.
از روزی که اینجا نوشتم و همدردیهای شما رو دیدم حال بهتری دارم.
احساس می کنم دیگه تنها نیستم و کسانی هستند که به حرفهای من گوش بدهند.
ساینای عزیز ممنونم که توصیه کردی به روانشناس مراجعه کنیم، اتفاقا شوهرم هم چند شب قبل همین حرفها رو می زد، البته اون می گفت باید بریم پیش مشاوره (خداییش از اول ازدواج اخلاقش تغییر هم داشته!) و البته این رو هم بگم که من مدتهاست تا مشکلاتم زیاد می شه، به خودکشی فکر می کنم، ولی فقط فکر می کنم، هیچ وقت جرات اجرایی کردنش رو نداشتم به نظرتون دچار مشکل شدم نه؟ برای خودم متاسفم....
من توی این دیار غربت مشاور و روانشناس از کجا پیدا کنم، تازه اگه پیدا کردم چه جوری باهاش حرف بزنم و حرفهاش رو بفهمم؟؟ این هم یه مشکل دیگه ست!!
اینجا اگه به مشاور این حرفها رو بزنم بهم میگه خوب ازش جدا شو، دیگه باهاش زندگی نکن، اینها اینطوری اند. تازه اگه شوهرم اصرار کنه پلیس هم دخالت می کنه و از من حمایت می کنه!!! عزیزم اینجا اگه یک نفر نخواد به زندگی ادامه بده، و فرزندی هم در میون نباشه طلاق صادر می شه، حالا من برم از اینها کمک بخوام؟
دوستان عزیزم دوست دارم راهنماییم کنید، من آدم کاملی نیستم و هیچ ادعایی هم در این مورد ندارم ولی همیشه سعی کردم بهتر از دیروزم باشم، واسش خودم رو خوشکل می کردم، دوست داشتم یازیهای سکسی داشته باشیم و سکس رو از حالت یکنواختی خارج کنیم که البته اون اصلا علاقه ای نداشت و فکر می کنم احساس گناه می کرد!!!! فکر می کرد اینکارا زشته و از این حرفها....
از خودم گذشتم....
یاسای عزیز خودش هم فکر تو رو می کنه و احساس می کنه که من از بیماریش خسته شدم، ولی دلیل خستگی من نه بیماریش بلکه نحوه برخوردش با بیماریشه، شوهر من خودش رو باخته و همیشه می گه بالاخره یه روز از درد معده می میرم!!
من وقتی مریض می شم همیشه می گم زور خوب می شم و این بیماری جرات نداره من رو از پا بندازه!! ولی اون چی؟ دو تا دستش رو به نشانه تسلیم شدن بالا می بره و ...
بارها به خودش هم گفتم که از روحیه ضعیفت هست که این مریضی می یاد سراغت ولی قبول نمی کنه...
در مورد نیازهای جنسی هم گفتی، من ادعایی ندارم الان که حدود یکماهی هست که رابطه ای نداشتیم اوایل اصرار می کرد ولی وقتی مقابله من رو دید، دیگه اونهم اصرار نکرد، اونهم علت داره عزیزم....
من توی رابطه تحقیر شدم و یکبار به شکل خیلی بدی تحقیر شدم، دیگه احساس می کنم از رابطه حالم بهم می خوره .... ولی فکر می کنی من 2 سال پیش هم همینطوری بودم؟؟ نه فکر نمی کنم!!
من دوست دارم روحیه اش شاد باشه و از درون شادی بیاره نه اینکه منتظر مرگ و درد معده بشینه!!! هر وقت می رفتیم مهمونی و غذای صاحبخونه رو می خورد بعدش مرتب می گفت امشب دلدرد میاد سراغم!!!
من هم مسخره می کردم و می گفتم اینقدر تمرکز کن تا بیاد!!!
چکار کنم؟؟
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
من فقط یه قسمت کوچولو را جواب می دم. معنیش این نیست که همه ی مشکل شما همینه یا همه ی راه حل اینه.
در مورد بیماریشون. من هرچی مرد دور و برم دیدم بسیار زیاد در مقابل بیماری ضعیفند. همین که سرما می خورند شروع می کنند به وصیت کردن :311:
خیلی از بیماری می ترسند و در مقابلش تسلیم و ضعیف هستند.
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
خب اگه اونجا نمی تونین برین مشاوره، اصلا لازم نیست که بترسین، ما این جاییم و سعی می کنیم با هم به شما کمک کنیم.
در مورد مقاومت شوهرتون در مقابل بیماری، باید بگم که توی مقالات تفاوت مرد و زن می خونیم: مردها در مقابل بیماری های روحی مقاوم ترند و زنان در مقابل بیماری های جسمی. شاید به خاطر همینه که بارداری را خدا گذاشته واسه خانوم ها. ما مردها اگه یه ماه یه وزنه تو شکممون باشه، سریع خودمون از دستش خلاص می کردیم و نسل انسان ها بر می افتاد. تازه یه دلیل آه و ناله های اون هم جلب محبت شماست. میگه تا شما بهش بیشتر محبت کنی.
در مورد این که میگین شوهرتون هم میگه: هر تصمیمی بگیری قبوله، دلیلش همونیه که خودتون هم میگین: اون فکر میکنه که بیماری اش شما را خسته کرده و نمی خواد یه وزنه برای شما باشه. فکر نکنین که فقط شما احساس دارین و اون نه. اون هم سعی خودشو می کنه، اما به هر دلیلی اون نتیجه ای که شما می خواهید را نمی گیره. من می تونم شرط ببندم که یه دلیل برای این که تصمیم گرفته که تو غربت درس بخونه، این بوده که جایگاه بهتری در ذهن شما بدست بیاره.
اگه شما می خواهید تا حس کنین که ملکه و فرشته ی او هستین، او هم حس داره و دلش می خواد تا قهرمان زندگی شما باشه. این برای همه هست. ما انتخاب نکردیم که حالا بخواهیم در مورد وجودش شک کنیم. این ها از قبل درون هر مرد و زنی هست.
اگه میگه هر تصمیمی بگیری قبوله، نه این که علاقه ای نداره، به خاطر اینه که فکر میکنه دیگه یه وزنه شده برای تو و فکر میکنه هر کاری هم بکنه، نمی تونه جایگاه بهتری در قلب تو بدست بیاره، اما من مطمئنم که توی تنهایی اش با خودش میگه، امیدوارم همسرم تنهام نزاره و باز هم کمکم کنه. اون اگه دوستت نداشت قبل از تو اقدام به طلاق میکرد. این ذات مردهاست که اگه زنی را نخواهند، لباس تنشون را می فروشند تا مهریه اش را بدهند و خلاص، اما اگه اون اقدام اول را نکرده، فقط و فقط به معنی تمایل به ادامه است، اما نمی دونه باید چی کار کنه تا درستش کنه.
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام خانم آسمان تنها
پست هاتونو با دقت خوندم. مسائل زیادی مطرح کردین. می تونم درک کنم که فشار زیادی روتون هست. همه مسائلی هم که مطرح کردین با تلاش خودتون قابل حل شدنه، اما به نظر می رسه بیشترین چیزی که در درجه اول بهش احتیاج دارین گفتن ناراحتی هاتون و گرفتن همدردیه. جای خوبی اومدین، مطمئن باشید که اینجا افراد زیادی هستند که با حوصله به صحبت هاتون گوش می دن و مهمتر از اون، خانم های متاهل زیادی که توی تالار هستن و می تونن خیلی خوب احساسات و ناراحتی هاتون رو درک کنند.
به نظر میاد حرف های زیادی برای گفتن دارید و ناراحتی های زیادی که البته خیلی از اونها رو تو ذهن خودتون پرورش دادین و ازش یه مشکلی ساختین که شاید چندین برابر بزرگتر از واقعیت اون مشکل باشه، اونقدر مشکلاتتونو برای خودتون بزرگ کردین که غیر قابل حل می بینیدشون.
برای شروع: شوهر شما هم مثل هر انسان دیگه ای یه سری ضعف هایی داره که شما با دست گذاشتن روی اون ضعف ها باعث شدید که در مقابلتون مقاومت کنه، بهتون پیشنهاد می کنم که این ضعف هاشو به روش نیارید و در عوض سعی کنید خوبی هاشو ببینید و به خاطر اونها ازش قدردانی و تشکر کنید. مردا شدیداً احتیاج دارن که بهشون حس مرد بودن داده بشه، نه اینکه با ایراد گرفتن و بزرگ کردن ضعف هاشون عکس این اتفاق بیفته. این مسئولیت به عهده شماست.
موارد دیگه ای هم هست که فعلاً بهتره که شما بیشتر در مورد خودتون، شوهرتون و زندگیتون بگید تا بعداً بیشتر در موردشون صحبت کنیم.
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
حرفهای tesoke و green خیلی به دلم نشست، با وجود سن کمتون انسانهای روشن و آگاهی هستید، آفرین (من پروفایلتون رو خوندم ;) )
راست می گید شاید من به یه همدردو هم صحبت بیشتر از همه چیز نیاز داشتم، بعد از خوندن مطالب شما و حرفهاتون احساس می کنم که می خوام دوباره از نو شروع کنم، اون هم تو این مدت که ناراحتی من رو دید، فکر کنم یکمی به خودش اومده، تا حالا بی مناسبت برام گل نخریده بود ولی امروز با دوتا گلدون گل خوشکل اومد خونه، (اینقدر زورم می گیره که نمی تونه بگه پشیمونم!!! خداییش خیلی مغروره!!)
آفرین tesoke درست گفتی، شوهرم بارها گفته که بدون من نمی تونه زندگی کنه و نمی خواد من رو از دست بده!! و دقیقا یکی از علتهای اومدن به اینجا من بودم!
ولی با اون لیست بالابلند خصوصیاتی که آزارم می ده چه کنم؟
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lonely sky
بعد از خوندن مطالب شما و حرفهاتون احساس می کنم که می خوام دوباره از نو شروع کنم،
آفرین :104: و ما هم قول میدیم کمک کنیم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lonely sky
اون هم تو این مدت که ناراحتی من رو دید، فکر کنم یکمی به خودش اومده، تا حالا بی مناسبت برام گل نخریده بود ولی امروز با دوتا گلدون گل خوشکل اومد خونه، (اینقدر زورم می گیره که نمی تونه بگه پشیمونم!!! خداییش خیلی مغروره!!)
در هر صورت وقتی شما دارین از جدایی میگین و او براتون میره گل میگیره، این فقط یه معنی میده، نمی خواد شما را از دست بده. در مورد عذر خواهی؛ گل گرفتن به همین معنیه دیگه. اما من قبلا توی مقاله ها خوندم که زن خوب زنیه که گل و محبت و .. را در عوض عذرخواهی از همسرش قبول کنه. چون واسه یه مرد سخته که بخواد عذرخواهی کنه. :305:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lonely sky
آفرین tesoke درست گفتی، شوهرم بارها گفته که بدون من نمی تونه زندگی کنه و نمی خواد من رو از دست بده!! و دقیقا یکی از علتهای اومدن به اینجا من بودم!
من که گفتم، در هر حال مردا نمی خوان اقرار کنن؛ اما براشون خیلی مهمه که در نظر همسرشون یه قهرمان باشن:43: و حاضرن برای رسیدن به این جایگاه، مثل شوهر شما حتی به کشور دیگه برای تحصیل هم برن. :311:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lonely sky
ولی با اون لیست بالا بلند خصوصیاتی که آزارم می ده چه کنم؟
من که تو زندگی ام آدم کامل ندیدم، شما اگه دیدین ما رو خبر کنین تا بیاییم باهاش دو تا عکس یادگاری بگیریم.
همیشه دلم میخواست تا این آدم کامل را پیدا کنم و ببینم کیه که همه دنبالش میگردن و هیچ کی پیداش نمی کنه. اون وقت میکشتمش تا دیگه هیچ کی مجبور نباشه دنبالش بگرده و همه برگردن سر زندگی خودشون.
در ضمن بهتره که این قدر روی ایراداتش دست نگذارین و خوبی هاشو هم ببینین. اما دو مشکل در همسر شما دیده میشه:
1) بیماری: در هر حال این مشکل اونو رنج میده و وافعا از ته دلش نمیدونه که برای شما یه بار است یا نه.
2) کم محلی شوهرتون به شما.
حالا بهتره روی این ها کار کنیم. حالا دیگه دوستان باید بیان و نظر بدن.:325: اما در مورد رفع مشکل اول، بهتره او را مطمئن کنی که می تونی با بیماری اش کنار بیایی. پی در پی بهش بگو که من با بیماری ات مشکل ندارم ولی با نحوه ی برخوردت با این بیماری مشکل دارم. من ازت توقع ندارم خوب شی، اما ازت توقع دارم محکم باشی. اگه بدونه خیلی بهتره و خیالش راحت تر میشه.:82: در مورد مشکل دوم هم حالا کم کم راهکارهایی میگیم:303: تا اوضاعتون بهتر بشه.
راستی برای شروع میشه چند تا از ویژگی های + شوهرتون را هم بگین. بالاخره یه نگاه بیاندازین، ببینین اون گوشه موشه ها یه چیز خوب برای گفتن هست، بگین ببینیم با چه مردی طرفیم. این قدر از بدی هاش گفتین که ما ترسیدیم.
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام به اسمان تنها ...( اما برام خیلی عجیبه که در اسمان تنهایی معنی نمیده ...همیشه همه به اسمان پناه میبرند ..پس همیشه شلوقه ...پس چرا اسمت اسمان تنهاس ؟؟؟ :162:)
اسمان جان شرح حالتو دیشب سیر خوندم ولی دیگه چشام باز نمیشد برات بگم ...امروزم دوباره نشستم خوندم که شاید بتونم راهنماییت گنم ...فقط کمی ..
البته دوستان خوبی هستند مثل تسوکه خان و گرین عزیز که راهمنایی های لازمو برات گفتند ...فقط امیدوارم بتونی به خوبی پیادشون کنی ...
خب از کجا بگم...!!!
در مورد احساساتت گفتی که به طور شدیدی خفه شده و من اینو کاملا درک میکنم و اینکه کسی به احساساتی شما وقتی از این طریق جواب نمیگیره دیگه چیزی براش شاداب نیست..میفهمم واینکه واقعا سخته قبول اما چنتا نکته میخوام یاداوری کنم برات از جمله های خودت که دقیقا مشکل اساسی شما و همسرتونه ..
مشگل اساسی شما و همسرتون تضادیه که باهم دارید و این تضاد چنان رشد کرده که فاصله زیادی بینتون انداخته ....
گفته بودید که پدر ومادر خودتون بسیار عاشقانه هستند ...
۱: شما حتی قبل از ازدواجتون چهره ی پدرتون را برای همسری انتخاب کردید و ایده ال های پدرتون رو مدنظر داده بودید ...( پس نقطه اساسی تضاد شما و همسرتون اینجا شکل میگیره ) شما باید میسنجیدید که چقدر از اون معیارهای شما رو داره یا نه !!! نه اینکه خودتونو گول بزنید ...
هیچ ادمی مثل اون یکی نیست مثل اثر انگشت ....پس با این فکر و عقیده یواش یواش کشیده شدن به سمت پایین شروع شده ...
۲: شما بارها تو جمله هاتون گفتید که بعد از ازدواج تغیرش میدم ...درست میشه ..یا بارها سعی کردم تغیرش بدم ولی نشده ..
ببینید تغیرات اصلا صورت نمیگیره ...مگر با خواسته خودش ...زمانی که انکیزه براش به وجود بیاد ...کلا مردا از کلمه تغییر بدشون میاد ..نمیدونم چرا اینطوریه ولی حتی زمانی که تغییر میکنند میگن نه ما تغییر نکردیم بلکه فلان ...فلان ...پس نباید به فکر تغییر باشیم ...
۳: گفتید که علایق مشترک ندارید ...خب بهتر ...مگه چیه !!!
بزرگترین اشتباه همه چه در ازدواج یا دوستی >>> همه دنبال نقاط مشترک هستند !! نمیگم نقاط مشترک بده ولی تا یه حدی ..اصلی ترین مساله
تفاوت هاس که جذابیت داره برای شخص مقابل ( دوتا مثبت یا دوتا منفی چیش خوبه ...همیشه منفی ومثبت هست که جذب میشن ) مثلا کسی میشناسم که دمای بدنش همیشه سرده ولی همسرش بسیار گرمه ..همیشه براش جذابه این مساله و میگه همسرم گرمای منه و کلی کیف داره براش همچین مساله کوچیکی ...واقعا اگه همه رفتارهای خودتو اونم داشته باشه که زندگی خیلی کسل کننده میشه ...پس به جای حسرت خوردن که چرا اون مثل من نیست
بهتره تفاوتاشو بهتر بشناسی ...و سعی کنی ازشون لذت ببری ( باید از خودت شروع کنی ..عقیدتو باید عوض کنی ..اگه برای خودتو تونستی ..پس انم میشه )
۴: خب علایق مشترکم خوبه دیگه
بابا جان علایق مشترک نداری ...خب پیدا کن ...پیدا نشد ...اخرش بساز ...اره بساز !
وقتی باهم هستید ...وقتی باهم راه میرید ...وقتی کنار همید باهم صحبت کنید و دوطرفه علایق مشترک رو بسازید ....یه ذره شاید عجیب باشه ولی شدنیه ..بهت قول میدم ...همینکارو خواهرم انجام داد جواب گرفت ...پس توهم میتونی ...وقتی ساخته بشه همون میشه یکی از امیدای زندگی
مشترکتون ...پس بساز ..
۵: گفته بودی خودت که واقعا خودم ادم مغروریم ...تلاش کردم همیشه ظاهر زندگیم عالی باشه ولی از داخل ....
گفته بودی که تا حالا با هیچکی دردودل نکردی ...خب چرا !!! ایا تلاش کردی با همسرت دردودل کنی !! یا قبلش کفتی بابا اینکه فلان ...
به نظرت نباید اون تو ذوق خورده ایی که برات پیش اقتاده بود رو کم کم میزاشتی کنار...
۶: رابطه جنسی رو خدابیامورزه !!!
خداییش دل شیر داری ..تو یه کشور خارجی و یه ماه کات شدن رابطه و بعد از اون گل خریدن حاجاقا برای شما !!!
به نظرت نباید افتخار کنی به همسرت با تمام کمبودهایی که داره بازم اینطوری پاپیش گذاشته برای بدست اوردن دلت ...
کمی بیشتر فکر کن ...دوباره به زندگی برگرد ..سعی کن یه عینک جدید بزنی ...
بیشترین چیزی که از کل داستان دستم امده اینه که شما دوتا خیلی ازهم فاصله دارید و اینکه اصلا باهم صحبت نمیکنید ...
۷۰ درصد از کفته هات فکر کنم همسرت از اون فرماس که به راحتی با حرف قانع میشه و روحیه مضلوم پذیری زیادی داره ...این امتیاز بزرگی برای شما پس به راحتی نباز بازی زندگیتو ...
امیدوارم تونسته باشم کمی راهنماییت کنم ...دوستان بهتر از من میتونند باز راهنمایی کنند ..
لاقربطا:82:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
ممنونم از همه تون، واقعا احساس بهتری دارم، چقدر خوبه که آدم بتونه با چند نفر دردودل کنه، این احساس رو قبلا نداشتم، به همین خاطر هم اسمم رو گذاشتم آسمان تنهایی، همیشه احساس می کردم تنها هستم، ولی حالا چنین احساسی ندارم، امیدوارم من رو تنها نذارید.
راستش رو بخواید، دیشب خیلی به این موضوع خیلی فکر کردم، می خوام چند تا از خصوصیات خوبش رو بنویسم:
- مهربونه.
- نوازشهاش واقعا آرامش بخشه، مخصوصا وقتی که توی موهام دست می کشه آرامش خاصی می گیرم، استاد ماساژ هم هست و وقتی که شونه هام خسته می شه با مهارت خستگی رو از تنم می بره.
- دوست داشتنیه و اخمو و جدی نیست، (گاهی از این جدی نبودنش گلایه می کنم و دوست دارم بعضی وقتها جدی بشه!!)
- اصلا اهل دعوا نیست ولی گاهی که خیلی عصبانی می شه داد می زنه و یکهو کنترل اعصابش رو از دست می ده!!
- توی کارهای خونه کمک می کنه، گرچه اوایل اصلا کمک نمی کرد، ولی گاهی کمکهاش تبدیل به دخالت هم میشه که من خیلی دوست ندارم!!
- خانواده دوست و احترام گذاره.
- صبوره و گاهی احساس می کنم در مقابل غرغرهای من خیلی صبر داره.
راست می گی تسوکه آدم کامل هیچ جا پیدا نمی شه و در مورد اعفقادت که آدم کامل باید کشته بشه، کلی خندیدم!!! همه ما عیبهایی داریم. ولی کاش می شد برای رفع عیبهامون تلاش می کردیم، نه؟
به نظرم خانمها توی این مورد خیلی انعطاف پذیرتر از آقایون هستند!
ممنونم imoon جان، حرفهات رو خوندم.
آره من و اون از هم فاصله گرفتیم و شاید این یکی از مشکلات اساسی ما باشه، دوست دارم یه روز نه به قصد خرید نه مهمونی، نه کلاس و مدرسه و نه هیچ چیز دیگه ای با هم بریم بیرون، دوست دارم من رو دعوت به شام کنه بدون هیچ دلیل خاصی و یکهو من رو غافلگیر کنه ولی فرصت با هم بودنمون نداریم!!! برای خوشحالی من برنامه ریزی نمی کنه! نمی دونم چرا ما همیشه توی زندگی فرصت کم می آریم؟؟
من هم که از بس واسش برنامه ریزی کردم و مخالفتش رو دیدم، دیگه تنهایی برنامه ریزی نمی کنم، همیشه دوست داری اون نظری که خودش می ده درست باشه و من تایدش کنم، نظرات من زیاد براش جالب نیست، دیگه این اواخر از بس ناراحتی من رو توی این مورد دید، اصلا نظر نمی ده و با ترش رویی می گه هرجور خودت می دونی!!
من که ازدواج نکردم که هرچی می گه قبول کنم یا هرچی من می گم قبول کنه، می دونی من دوست دارم زندگی مشترک باشه و توی همه چیز سهیم باشم...
ولی ظاهرا اون دوست نداره...
حالا به نظرتون از کجا دوباره شروع کنم؟؟
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام اسمان جان:72:
مثل اینکه راست می گن ما خانما با حرف زدن همه مریضیهامون خوب می شه ها! :43:
شوخی بود هر چی دوست داری بگو ما دو تا گوش شنوا داریم که گوش کردن و خوب بلدیم.
اسمان جونم من بازم تاکید دارم که شوهرت و همین جوری که هست بپذیر و دوسش داشته باش و به قول بالهای صداقت عزیز این نهال عشق و ابیاری کن.
اسمان جان شوهرت واقعا مرد خوبیه اون کم و کاستیاشم بذار به حساب کامل نبودن ادما.
بی زحمت یه ذره هم از توقعات خودت بیا پایین. من تعجب کردم وقتی خوندم همسرت در جواب یک ماه کم گذاشتنات و حرف جدایی زدنات اومده واست گل خریده تو می گی چرا معذرت نمی خواد؟! :320: ببخشید از عصبانیت بود.
اسمان جان درد معده همسرت به خاطر اینه که نمی تونه استرسش و کنترل کنه و تو باید این و در او تقویت کنی.
یه ذره بهش اعتماد به نفس بده:
مثلا بهش بگو چقدر خوبه که تو این کشور غریب تو هستی.
یا بهش بگو چقدر خوبه که می تونم بهت اعتماد و تکیه کنم.
یا وقتی می بینی در یک موقعی استرس زا داره سعی خودش و می کنه بهش بگو فکر کنم باید جشن بگیریم چقدر عالی با این موضوع کنار اومدی.
اسمان جان تو به قول خودت خیلی زحمت کشیدی و از خیلی چیزا به خاطر او گذشتی اما قبول کن خیلیاش به خاطر خودت بوده. که به هدفت که تغییر شوهرت بوده برسی.
عزیزم شوهرت و همین جوری بپذیر.:305:
اون چیزایی که واسه مرد رویاهات در نظر گرفتی و لیست بگیر. حالا بعضی از رفتار ها رو در همسرت تقوت کن و ازش تعریف کن.
یه روز بالهای صداقت عزیز بهم گفت منتظر نباش شوهرت شادت کنه خودت شاد باش و شادیت و به اونم هدیه کن و الان دارم تاثیرش و می بینم تو هم همین کار و بکن.
یه چیز دیگه. از همه دوستان معذرت می خوام. اخه به لطف جناب مدیر عزیز من نمی تونم به اسمان ایمیل بدم. شما در جواب گلی که واست اورده بود باید یه کاری می کردی انجامش دادی؟ کوتاه بیا عزیزم.
راستی تا حالا فکر کردی چقدر خانما هستن که بندگان خدا با وجود همه زحمتی که می کشن شوهراشون چقدر بهشون خیانت می کنن؟
تا حالا فکر کردی با وجودی کم و کاستی ها از طرف شما او بهت خیانت نکرده؟
دوسش داشته باش. عاشقت می شه. فقط زبان مردا و زنا و فرق داره. همین
موفق باشی:72:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
به به، شوهر به این خوبی آخه کجا گیر میاد.:104: شانس آوردین که من دختر نیستم و گرنه شما را طوری مشاوره میدادم تا از شوهرتون جدا شین و بعد می رفتم باهاش ازدواج می کردم.:311: راستی اگه جدا شدین شماره اش را این جا بزارین، دختر مجرد تو خانواده ما زیاد هست. :311:
ببینید خانوم، شما می تونین کمی در شوهرتون تغییر ایجاد کنین اما راهش را باید بلد باشین. مهارت های زیادی لازمه. می تونین اگه بلد باشین، کمی عوضش کنین، اما فقط کمی.
تاپیک هایی زیر را حتما بخوانید.
انتقاد از همسر
انتقاد جنسی از همسر
توش مهارت هایی در مورد انتقاد کردن از هم وجود داره که من مطئنم شما رعایت نکردین. حتما اونها را تمرین کنین. باور کنین با تمرین می تونین خیلی بهتر زندگی کنین.:305: این که بتونین یه ایراد تو شوهرتون پیدا کنین هنر نیست. هر آدمی را که شما می خواهید به من معرفی کنین، من در عرض یه ساعت، 20 تا ایراد ازش میگیرم.:311: اون هم مطمئن باشید ایراداتی در شما میبینه. هنر اون است که بتونین جوری بهش بگین که ناراحت نشه، و گرنه اگه شما هواشو نداشته باشین، کی هواشو داشته باشه؟:302: اگه تونستین ایرادش را طوری بگین که ناراحت نشه و بفهمه با حذف این ایراد جایگاه بهتری در قلب شما پیدا میکنه، حتما تلاش خود را خواهد کرد و گرنه کارهایی مثل: "هر وقت می رفتیم مهمونی و غذای صاحبخونه رو می خورد بعدش مرتب می گفت امشب دلدرد میاد سراغم!!! من هم مسخره می کردم و می گفتم اینقدر تمرکز کن تا بیاد!!!":163: واقعا بده و ناراحت کنندس. من وقتی این جمله را خوندم که به شوهرتون گفتین، واقعا ناراحت شدم. حالا شوهرتون چقدر ناراحت شده نمی دونم. اما می تونم بفهمم چه حسی بهش دست داده.:302:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام سیسیلی
راست می گی خداییش، با حرف زدن خیلی حالم بهتر شد.
ولی این رو مدیون شما هستم، شاید باورتون نشه اون روزی که اینجا شروع به نوشتن کردم مدتی بود که خیلی آشفته و ناراحت بودم، هیچ راهی به ذهنم نمی رسید، دوست داشتم قبل از تصمیم و اعلامش به همه با یکنفر مشورت کنم، شاید هم نیاز به تایید داشتم!!! می خواستم یه نفر بهم بگه کارت درسته و آفرین و از این حرفها ... نمی دونم!!
ولی فکر نمی کردم کسی پیدا شه که جواب بده با خودم گفتم کی حوصله داره که حرفهای من رو گوش کنه!!
بعد که جواب آسمان آبی رو دیدم ناخودآگاه گریه ام گرفت،... نمی دونم از خوشحالی بود یا ناراحتی، ولی نمی تونستم جلوی گریه ام رو بگیرم.. به همین خاطر هیچ وقت آسمان آبی رو فراموش نمی کنم..
هر بار که یک نفر جواب می ده کلی خوشحال می شم و احساس می کنم تنها نیستم و کسایی هستند که باوجود اینکه نه من رو می شناسند و نه دیده اند ولی وقت می ذارند و بهم کمک می کنند...
از همه تون ممنونم و امیدوارم که لحظات زندگی همه تون سرشار از شادی باشه.
به تک تک نصیحتهای خوبتون گوش می کنم و دوباره از نو شروع می کنم...
سیسیلی جان عصبانی نشو گلم، من به اعتصاب پایان دادم .... ;)
ولی همه اش می ترسم که همه چیز دوباره بشه مثل همون قبل! آخه زندگی ما مثل موج سینوسیه!! خوب می شه (زندگی شیرین می شود)، دوباره همه چیز ناراحت کننده می شه (زندگی تلخ می شود!!!)
بهم بگید واسه اینکه دوران خوشی زود تموم نشه یا اصلا تموم نشه چه کار کنم؟؟ می ترسم دوباره همون وضعیت برگرده، کما اینکه قبلا هم این اتفاق افتاده!! توی دوران خوش و شیرین همه چیز عالی و خوبه ولی بعدش یکدفعه همه چیز سیاه می شه و شیرینیه دوران خوش به دهنم زهر می شه!! جوری که دیگه دوران خوش رو فراموش می کنم!!!
به نظرتون چه کار کنم؟
واییییییییی تسوکه راست می گی؟
حرفم بد بوده؟
اصلا فکر نمی کردم که ناراحت شده باشه!!!
آخه می دونی من و اون هم توی این مورد یه خورده فرق داریم، من توی خانواده ای بزرگ شدم که خیلی سربه سر هم می ذاشتیم، یعنی یه کار عادی بود، نمی دونم چه جوری توضیح بدم یه ذره سخته، ولی همه مون این رو می دونستیم و مثلا وقتی خواهرم یه چیزی رو به شوخی به من می گفت من هم با شوخی جوابش رو می دادم و اصلا از هم به دل نمی گرفتیم!!! یه جوری سربه سر گذاشتن! نمی دونم شاید شما هم درست متوجه نشید!!
ولی وقتی شوهرم تازه وارد خونه ما شده بود می دیدم که از این رفتار یکمی تعجب می کنه و چند بار هم از من پرسید و من براش توضیح می دادم که این حرفها شوخیه و داره سر به سرم می ذاره، ولی یکمی درک نمی کرد!!!
مثلا من انتظار داشتم اگه بهش این حرف رو می زنم اون هم برگرده و بگه:"نخیر هم اصلا از این خبرها نیست" یا نمی دونم یه چیزی شبیه این ولی حالا که فکرش رو می کنم می بینم اون موقع ساکت شد و هیچی نگفت!!!
واییییی چقدر من کارای بد بد انجام دادم!!! وایییییی
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام:72::46:
خب خدا رو شکر که کم کم داری پی به اشتباهات خودتم می بری. از این دست کارایی که کردی و باعث جنجال شده رو بگو تا کم کم متوجه سایر ایراداتت هم بشی .:310:
یادته بهت گفتیم اول خودت و تغییر بده شوهرت اروم اروم تغییر خواهد کرد. این یک نمونش.:227:
خواهش می کنم دیگه تو سخت ترین شرایط هم حرف جدایی و نزن. فکر نکن یه بار گفتم و نتیجش این بود که برام گل خرید بعد از چند بار که این حرف براش عادی شد بعد از گفتن این حرفت به جای گل می بردت محضر و سند ازدواجت و بهت می ده و تمام . اون وقت دیگه بگرد دنبال همچین شوهری.:163:
دوست خوبم زندگی همه ماها بالا و پایین داره گاهی سخته و گاهی شیرین اگه شما هر روز قرمه سبزی بخوری کم کم حالت بد می شه از این غذا درسته؟ خب زندگیم اگه همیشه شیرین باشه دل ادم و می زنه دعوا ها گاهی می شه نمک زندگی منتها باید خودت مدیریت کنی که این نمک نه زیاد بشه نه کم.
پس منتظر نباش که هر روز شوهرت با دسته گل بیاد خونه هر روز بگه دوستت دارم و دوستم داری و عاشقتم و از این حرفا.....
قبول کن وقتی یه روال عادی رو داری می گذرونی و یه دفعه شوهرت یه شاخه گل برات می خره با تمام وجودت از اون یه شاخه لذت می بری. اما اگه هر روز گل بخره 4 روز بعد تو با اون گل دیگه خوشحال نمی شی باید بشه دسته گل و بعد حلقه گل و بعد تاج گل و همین جوری بگیر و برو بالا...........
حرف ازدوست داشتن هم همینه وقتی هر از گاهی باشه به جونت می شینه و کیف می کنی.
تو باید مدیریت داشته باشی. خودت هم نباید مدام در دسترس شوهرت باشی یه روز تو باید بری به سمتش. مثلا خونه رو شاد و رمانتیک کنی و ازش یه پذیرایی حسابی کنی. فرداش خیلی عادی رفتار کنی امیدوارم بتونم منظورم و برسونم و شما فهمیده باشی چی دارم می گم.
بازم میام . دوستت داریم :46::72::82:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lonely sky
سلام سیسیلی
راست می گی خداییش، با حرف زدن خیلی حالم بهتر شد.
ولی این رو مدیون شما هستم، شاید باورتون نشه اون روزی که اینجا شروع به نوشتن کردم مدتی بود که خیلی آشفته و ناراحت بودم، هیچ راهی به ذهنم نمی رسید، دوست داشتم قبل از تصمیم و اعلامش به همه با یکنفر مشورت کنم، شاید هم نیاز به تایید داشتم!!! می خواستم یه نفر بهم بگه کارت درسته و آفرین و از این حرفها ... نمی دونم!!
ولی فکر نمی کردم کسی پیدا شه که جواب بده با خودم گفتم کی حوصله داره که حرفهای من رو گوش کنه!!
بعد که جواب آسمان آبی رو دیدم ناخودآگاه گریه ام گرفت،... نمی دونم از خوشحالی بود یا ناراحتی، ولی نمی تونستم جلوی گریه ام رو بگیرم.. به همین خاطر هیچ وقت آسمان آبی رو فراموش نمی کنم..
هر بار که یک نفر جواب می ده کلی خوشحال می شم و احساس می کنم تنها نیستم و کسایی هستند که باوجود اینکه نه من رو می شناسند و نه دیده اند ولی وقت می ذارند و بهم کمک می کنند...
از همه تون ممنونم و امیدوارم که لحظات زندگی همه تون سرشار از شادی باشه.
به تک تک نصیحتهای خوبتون گوش می کنم و دوباره از نو شروع می کنم...
سیسیلی جان عصبانی نشو گلم، من به اعتصاب پایان دادم .... ;)
ولی همه اش می ترسم که همه چیز دوباره بشه مثل همون قبل! آخه زندگی ما مثل موج سینوسیه!! خوب می شه (زندگی شیرین می شود)، دوباره همه چیز ناراحت کننده می شه (زندگی تلخ می شود!!!)
بهم بگید واسه اینکه دوران خوشی زود تموم نشه یا اصلا تموم نشه چه کار کنم؟؟ می ترسم دوباره همون وضعیت برگرده، کما اینکه قبلا هم این اتفاق افتاده!! توی دوران خوش و شیرین همه چیز عالی و خوبه ولی بعدش یکدفعه همه چیز سیاه می شه و شیرینیه دوران خوش به دهنم زهر می شه!! جوری که دیگه دوران خوش رو فراموش می کنم!!!
به نظرتون چه کار کنم؟
واییییییییی تسوکه راست می گی؟
حرفم بد بوده؟
اصلا فکر نمی کردم که ناراحت شده باشه!!!
آخه می دونی من و اون هم توی این مورد یه خورده فرق داریم، من توی خانواده ای بزرگ شدم که خیلی سربه سر هم می ذاشتیم، یعنی یه کار عادی بود، نمی دونم چه جوری توضیح بدم یه ذره سخته، ولی همه مون این رو می دونستیم و مثلا وقتی خواهرم یه چیزی رو به شوخی به من می گفت من هم با شوخی جوابش رو می دادم و اصلا از هم به دل نمی گرفتیم!!! یه جوری سربه سر گذاشتن! نمی دونم شاید شما هم درست متوجه نشید!!
ولی وقتی شوهرم تازه وارد خونه ما شده بود می دیدم که از این رفتار یکمی تعجب می کنه و چند بار هم از من پرسید و من براش توضیح می دادم که این حرفها شوخیه و داره سر به سرم می ذاره، ولی یکمی درک نمی کرد!!!
مثلا من انتظار داشتم اگه بهش این حرف رو می زنم اون هم برگرده و بگه:"نخیر هم اصلا از این خبرها نیست" یا نمی دونم یه چیزی شبیه این ولی حالا که فکرش رو می کنم می بینم اون موقع ساکت شد و هیچی نگفت!!!
واییییی چقدر من کارای بد بد انجام دادم!!! وایییییی
سلام. خوشحالم با همدردی و کمک دوستان حال و روحیتون بهتر شده و قدمی رو به جلو برداشتین.
اما در مورد شوخی با شوهرتون باید عرض کنم ، اینکه می فرمایید تو خونوادتون و با خواهرتون از این دست شوخی ها می کردین و ناراحت نمی شده ، اصلا نباید قیاس کنین با شوهرتون! شوخی هایی که دختر ها با همجنس خودشون ( و پسرها هم با همجنس خودشون) می کنن ، شاید 90%ش رو نشه با جنس مخالف کرد. مثلا وقتی یک دختر به دوست دخترش بگه چرا دماغت اینطوره ، یا اینکه چرا اینطوری می خندی ، اونم جواب شما رو بده و همراه شما بخنده ، اما شوهرتون ممکنه شب تا صبح به این جمله شما فکر کنه و روزگارش سیاه شه!
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lonely sky
بعد که جواب آسمان آبی رو دیدم ناخودآگاه گریه ام گرفت،... نمی دونم از خوشحالی بود یا ناراحتی، ولی نمی تونستم جلوی گریه ام رو بگیرم.. به همین خاطر هیچ وقت آسمان آبی رو فراموش نمی کنم..
:46: :43: :72:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
خیلی خوشحالم که کم کم داری بهتر می شی
اینی که می گی زندگی ما نمودار سینوس هست باور کن مال همه اینطوریه و حتی روح و روان خود آدم به تنهایی اینطوریه
مگه می شه همیشه در یک خط مستقیم بود
خیلی حرفها دارم که برات بنویسم و یک بار هم نوشتم ولی اینترنت قطع شد و همه ش پرید
اینو بگم که منم از وقتی به این تالار اومدم به قدرت همدردی و دوستی پی بردم و فهمدیم حرف زدن با چند تا آدم عاقل بی طرف و بی غرض ( مثل دوستهای این تالار) می تونه آدمو از این رو به اون رو بکنه
من شبی نیست که یکی دو ساعت همدردی رو نگردم و نخونم و به معجزه کمک های دوستان پی نبرم
عزیزم مشکل شما مشکل حادی نیست و دوستان خیلی خوب گفتنی ها رو گفتن
شوهر شما شما رو دوست داره و این کاملا مشخصه از کارهاش فقط کافیه کمی ارتباطتون رو تقویت کنید تا با دل و جون همدیگه و روحیه همدیگه رو لمس کنید
باید دیوارهایی رو که تو این سالها بینتون ایجاد شده یکی یکی ویران کنید و فروبریزید
چند تا نکته به نظرم می رسه که می خوام بگم :
1- احساس می کنم شما و همسرتون هر دو تقریبا کمال گرا هستید برای همین همسرتون می خواد بهترین کار و بهترین نمره ها رو داشته باشه و شما هم در کنار اومدن با نقاط ضعف ایشون مشکل دارید
2- احساس می کنم ( به نظر من البته ) همسرتون یه کم وسواس فکری داره که اینقدر روی زخم معده ش زوم می کنه
3- عزیزم شما هم یک جاهایی زیادی از خودت مایه گذاشتی که الان برات شده عقده مثل قرمه سبزی که یک موضوع ساده هست ولی شما روش حساس شدید، بهتره به روح و روان خودتون هم برسید و علایق خودتون رو هم دنبال کنید تا روحتون از این کسالت خارج بشه، عزیزم وقتی خودت غذایی رو دوست داری چرا نمیای برای خودت درست کنی و میل کنی ؟؟ می تونی گاهی دو جور غذا درست کنی ، می تونی گاهی بری رستوران چینی و ... و می تونی غذاهایی که دوست داری میل کنی، این چیزهای کوچک رو به خودت و روحت هدیه بده تا نشاط به روحت برگرده
4- این شوخی هایی که می کنی با همسرت رو عزیزم کاملا قطع کن و یا تغییرش بده، من خودم تازگی ها متوجه شدم که روحیه مردها چقدر با ما فرق داره و چقدر حساس هستند به موضوعاتی که قدرتشون رو زیر سوال می بره، حتی یک شوخی به ظاهر ساده اگه درست انجام نشه می تونه تاثیر بدی روی روحشون بذاره، سعی کن مردانگی ش رو هیچوقت زیر سوال نبر و کاری نکن احساس کنه تو اونو آدم ضعیفی می دونی که این برای یک مرد سمه ( خوب یا بد مردها اینطورین !)
5- دوست دارم بدونم شما روزهاتون رو چطوری می گذرونید آیا اونقدر وقت اضافی دارید که اجازه داده افکار منفی توی ذهن شما رشد کنن؟ منظورم اینه که برنامه ای برای گذران روزها تون دارید؟
اگر ندارید بهتره وقت های بیکاریتون رو به بهترین نحو سپری کنید مثلا آموزش زبان و یا شغل و ... اینطوری روحیه تون شاد می شه و فکرتون از موضوعات منفی منحرف می شه
6- گفته بودید چندماهیه به جدایی فکر می کنید آیا برنامه ای داشتید که بعد از جدا شدن می خواید چیکار کنید؟ آیا برای موندن تنهایی تو مملکت غریب پشتوانه ای دارید؟ هر وقت فکر طلاق اومد سراغتون این مسائل رو هم در نظر بگیرید ( امیدوارم که نیاد )
موفق باشید و ما رو از خودتون بی خبر نگذارید
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
lonely sky سلام.حرفهاتون رو خوندم.به نظره من زندگی شما از پایه متزلزل شده. و من این حرفتون رو که میگین دچار طلاق عاطفی شدین رو کاملا قبول دارم. شما اگر هم بخواهین و سعی کنید که زنگیتون بهتر بشه یا حتی خیلی خوب بشه خیلی زمان میبره و خیلی هم به سختی عزیزه دلم. محبت ریشه کن شده.مساله جنسی که یکی از ارکان ایجاده محبت بین زن و شوهر هست از بین رفته. نمی خوام ته دلت رو خالی کنم خانومم.ولی من فکر میکنم به صورت توافقی حالا که هیچ بچه ای در کار نیست از هم جدا بشین.چون شما هنوز نیمه گمشه خودتون رو درست پیدا نکردین . شاید خیلیها از این حرفه من ناراحت بشن ولی واقعیت همیشه تلخه . ولی باید قبولش کرد.شما باید با محبت و با عشق زندگی کنید همینظور شوهرتون این حقه هر دوی شماست.
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
ممنون از sisili و montana و blue sky و سابینا ی عزیز
از شاهپرک جون هم تشکر می کنم که وقت گذاشت و درددلهای من رو خونده
ولی من موج سینوسی دوست ندارم، به خدا قلبم ضعیفه!! نمی شه همون یه نمودار خط صاف باشه؟؟ من صبرم خیلی کمه!! اصلا هیچوقت آدم صبوری نبودم!! راستی کم صبربودن درمان نداره؟
توی مشکلات زندگی صبر ندارم و زودی خسته می شم!
از کمال گرایی که نگو!! همیشه هم من و هم اون دوست داریم همه چیز بی عیب و نقص باشه،
وسواس فکری رو چه جوری می شه رفع کرد؟ اصلا نشونه هاش چیه؟
راستش دو مورد قرمه سبزی یه چیز جالب براتون بگم، من اینجا یه دوست خوب پیدا کردم که خیلی خیلی خیلی به ما لطف دارند و کمکمون کردند، امروز با هم رفته بودیم خرید، موقع برگشتن به من گفت که ناهار یه چیزی درست کردم که فکر کنم دوست داشته باشی، قرمه سبزی!!!!! خلاصه امروز بعد از مدتها قرمه سبزی خوردم، جای همه تون خالی....
ولی راست می گی سابینا جان من اگه کسی همراهیم نکنه، کاری رو تنهایی انجام نمی دهم، چون برام لذت بخش نیست، مخصوصا بعد از ازدواج که خیلی وابسته شدم و نمی تونم تنهایی حتی تصمیم بگیرم!!
روزها راستش کلاس زبان می رم، بقیه وقتم رو توی نت می گذرونم یا فیلم دانلود می کنم و نگاه می کنم، می دونی بیشتر ارتباطاتم کم شده!
چشم دیگه شوخیها رو هم کنار می ذارم..
راستش سابینا جان من به بعد از طلاق هم فکر کرده بودم و می خواستم هر جور شده اینجا بمونم، می گفتم می رم یه جایی که هیچکس نشناسدم!! یه زندگی از اول شروع می کنم!! ولی خوب می دونستم کار سختیه، راستش خیلی ناراحت می شدم و واقعا افسرده شده بودم، فکر کنم افسردگی هم در من مثل موج سینوسیه!! من می دونم که دوباره بر می گرده، می دونم که روزهای بد دوباره میاد!! ولی می ترسم از روزی که دیگه واقعا کم بیارم و نتونم ادامه بدم، شاید باورتون نشه ولی توی این مدت بعضی روزها بود که اینقدر ناراحت می شدم که می خواستم اثاثم رو جمع کنم و برم!! دوستای خوبم شاید حق با شاهپرک باشه و من دارم تقلای بی خودی می کنم، شاید الکی دلم رو خوش کردم....
دو شب پیش شوهرم بهم گفت این لیوان رو خیلی وقته که دستت گرفته، بذارش زمین...
یادم به داستانی افتاد که چند وقت پیش باهم خونده بودیمش، شاید شما هم شنیده باشیدش ولی اینجا دوباره بازگوش می کنم:
استادي در شروع کلاس درس، ليواني پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببينند. بعد از شاگردان پرسيد: به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است؟
شاگردان جواب دادند نمي دانيم .
استاد گفت: من هم بدون وزن کردن نمي دانم دقيقاً وزنش چقدراست. اما سوال من اين است: اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همين طور نگه دارم، چه اتفاقي خواهد افتاد؟
شاگردان گفتند: هيچ اتفاقي نمي افتد .
استاد پرسيد: خوب، اگر يک ساعت همين طور نگه دارم، چه اتفاقي مي افتد؟
يکي از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد مي گيرد.
حق با توست. حالا اگر يک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد ديگري جسارتاً گفت: دست تان بي حس مي شود.عضلات به شدت تحت فشار قرار مي گيرند و فلج مي شوند. و مطمئناً کارتان به بيمارستان خواهد کشيد! و همه شاگردان خنديدند.
استاد گفت: خيلي خوب است. ولي آيا در اين مدت وزن ليوان تغيير کرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه
پس چه چيز باعث درد و فشار روي عضلات مي شود؟ درعوض من چه بايد بکنم؟
شاگردان گيج شدند. يکي از آنها گفت: ليوان را زمين بگذاريد
استاد گفت: دقيقاً! مشکلات زندگي هم مثل همين است. اگر آنها را چند دقيقه در ذهن تان نگه داريد، اشکالي ندارد. اگر مدت طولاني تري به آنها فکر کنيد، به درد خواهند آمد. اگر بيشتر از آن نگه شان داريد، فلج تان مي کنند و ديگر قادر به انجام کاري نخواهيد بود. فکرکردن به مشکلات زندگي مهم است. اما مهم تر آن است که در پايان هر روز و پيش از خواب، آنها را زمين بگذاريد. به اين ترتيب تحت فشار قرار نمي گيرید، هر روز صبح سرحال و قوي بيدار مي شويد و قادر خواهيد بود از عهده هر مسئله و چالشي که برايتان پيش مي آيد، برآييد.
ولی سوال من اینجاست که چرا من نمی تونم دلخوریهام رو فراموش کنم، اگه هم فراموش می کنم ظاهرا فقط برای یه مدت کوتاهه و هر بار که به مشکل جدیدی برمی خورم تمام دلخوریهای قدیمی دوباره به سراغم میاد و عذابم می ده! بایستی چه کار کنم؟
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
روحیه مردها چقدر با ما فرق داره و چقدر حساس هستند به موضوعاتی که قدرتشون رو زیر سوال می بره، سعی کن مردانگی ش رو هیچوقت زیر سوال نبر و کاری نکن احساس کنه تو اونو آدم ضعیفی می دونی که این برای یک مرد سمه.
کاملا درسته.:104: میزان علاقه ی همسر شما به شما، رابطه ی مستقیمی داره با میزان اعتماد به نفسی که شما به او میدهید. :305:
بعد از طلاق می خواهین برین یه جایی تنها از اول شروع کنین.:163: کجا حالا با این عجله، مثل این که فیلم ها خیلی روتون اثر گذاشته. میرم و یه زندگی از اول شروع میکنم. به همین راحتی. مگه کشکی کشکیه.
دلیل این که میگین ناراحتی ها را می بخشین و بعد از مدتی دوباره به سراغ شما می آیند هم این است که: نباید همه را ببخشین. به جای این که اونها را بریزین تو دلتون، باید اونها را محترمانه با همسرتون مطرح کنین و ازش بخواهین در مورد کارش که شما را ناراحت کرده، توضیح دهد. دلتون را پر از مسائل حل نشده نکنین.
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
[quote='lonely sky' pid='133722' dateline='1295719
فکر کنم افسردگی هم در من مثل موج سینوسیه!! من می دونم که دوباره بر می گرده، می دونم که روزهای بد دوباره میاد!! ولی می ترسم از روزی که دیگه واقعا کم بیارم و نتونم ادامه بدم، شاید باورتون نشه ولی توی این مدت بعضی روزها بود که اینقدر ناراحت می شدم که می خواستم اثاثم رو جمع کنم و برم!! دوستای خوبم شاید حق با شاهپرک باشه و من دارم تقلای بی خودی می کنم، شاید الکی دلم رو خوش کردم....
دو شب پیش شوهرم بهم گفت این لیوان رو خیلی وقته که دستت گرفته، بذارش زمین...
[/quote]
چرا خودت داری موج منفی می دی؟:300:
خب معلومه که مشکلات و خوشیها در کنار هم هستن وگرنه ادم هیچ وقت قدر خوبیاش و نمی دونست. وقتی روزای سخت هست روزای خوشی و رو چشمات می ذاری و قدرش و می دونی.
تو باید اماده خوشی و غم کنار هم باشی. سعی کن این و بفهمی . قبولش کنی. چه کسی و دیدی که هیچ وقت مشکلی نداشته باشه؟
مادر بزرگ من همیشه می گه اگه می خوای دردت یادت بره برو پای درد دل دیگران بشین. راست می گه
اسمان جان همه غم دارن هر کی به یک شکل. تو فکر کن اگه این یه ذره غصه هایی که داری فقط و فقط مختص تو و شوهرت بود چی می شد؟ خب دق می کردی. ولی وقتی به اطرافت نگاه می کنی و می بینی که همه مشکل دارن اروم تر می شی.
شوهرت کم کم داره خسته می شه همین که گفته این لیوان و بذار زمین یعنی تو زیادی داری حساسیت به خرج می دی. اینا رو نشونه یه هشدار بزرگ تو زندگیت بدون و لطفا تمامش کن.:305:
صبر تو وجوده همه ما هست. منتها بعضیامون ادای کم صبری در میاریم. خدا صابر هست و ما رو او افریده پس ما هم صابریم.اگر نبودیم تا حالا نباید یک بنی بشر تو این کره خاکی باقی می موند. با مرگ عزیزان چجوری کنار میایم؟ چون صبر تو وجودمونه.
با مشکلات نداری و داری داشتن بچه و نبود بچه دلتنگیا و دوریها بحثهای ساده بین زن و شوهر و فامیل شوهر و اقوام و ... چجوری کنار می ایم؟ چون صبر تو وجودمونه.
فقط باید تقویتش کنی و نشونش بدی. می گن وقتی نمی تونی اونی باشی که دلت می خواد اداش و در بیار کم کم همون می شی.
اینم بگم تو ادم صبوری هستی وگرنه تا اینجا نمی رسیدی تو یه ذره افسرده شدی نه بی صبر این دو تا رو با هم قاطی نکن.
زندگی همه ادما موج سینوسیه. همه ما یه روز شاد و خوشحالیم و یه روز بی حال و حوصله. مهم اینه روزی که حال و حوصله نداشتی فکر نکنی دنیا به اخر رسیده.
شما لازمه پیش یک مشاور بری.
یه روزی فکر می کردی داری راه درست و می ری و همونا باعث افسردگی مختصری شده که لازمه درمانش کنی.
اما حالا که ایرادای خودتم فهمیدی کمتر اذیت می شی.
کمالگرایی خیلی خوبه به شرطی که اگه به هدف نرسیدی خودت و از پا در نیاری.
تو بخشش هم پیش قدم باش وقتی ببخشی از اعماق دلتم ببخشی اون وقت لذتش و حس می کنی. شما عمیقا نمی بخشی فقط خودت و گول می زنی.
رابطت با خدا چطوریه؟
می دونی کسایی که دلشون و خوب با خدا گره می زنن هیچ وقت به سمت افسردگی و این حرفا نمی رن؟!چون همیشه معتقدن یکی هست که بیشتر از اونا حالیشه و بیشتر از اونا دلش برای بندش می تپه.
سعی کن کمی رابطتت و به خدا هم نزدیک تر کنی.
ما بازم کنارت هستیم
موفق باشی.:72:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
امروز تست افسردگی رو که مدیرمحترم همدردی معرفی کرده بود انجام دادم، طبق این تست من دچار افسردگی متوسط هستم، تازه احساس می کنم امروز حالم خوبه و نسبت به خیلی از روزهای دیگه احساس بهتری دارم ولی این تست اینطوری گفت.
تسوکه جان شوهر من حوصله گوش دادن به حرفهای من رو نداره و اوایل که گاهی ازش می خواستم با هم در مورد مشکلاتمون حرف بزنیم حتی عصبانی هم می شد، حالا هم گاهی دوست داره که من براش حرف بزنم، ولی من اگه چند بار توی یه مساله ای توی ذوقم بخوره دیگه سراغ اون روش نمی روم!!
احساس می کنم زندگیم اون چیزی نشد که می خواستم و دوست داشتم بشه، هرگز هم نخواهد شد، اینهم شاید تقدیر من بوده ولی دوست دارم داستان زندگیم رو بنویسم از همون روز اول، دوست ندارم دیگران مثل من بشند... دوست دارم بعد از من داستان زندگیم رو بخونند...
اي بي وفا راز دل بشنو از خموشي من اين سكوت مرا ناشنيده مگير
اي آشنا چشم دل بگشا حال من بنگر سوز و ساز دلم را نديده مگير
امشب كه تو در كنار مني غمگسار مني سايه ات سر من تا سپيده مگير
اي اشك من خيز و پرده مكش پيش چشم ترم وقت ديدن او راه ديده مگير
دل ديوانه من به غير از محبت گناهي ندارد خدا داند
شده چون مرغ طوفان كه جز بي پناهي پناهي ندارد خدا داند
منم آن ابر وحشي كه در هر بيابان به تلخي سرشكي بيفشاند
به جز اين اشك سوزان دل نا اميدم گواهي ندارد خدا داند
اي بي وفا راز دل بشنو از خموشي من اين سكوت مرا ناشنيده مگير
اي آشنا چشم دل بگشا حال من بنگر سوز و ساز دلم را نديده مگير
دلم گيرد هرزمان بهانه تو سرم دارد شور جاودانه تو
روي دل بود به سوي آستانه تو
تا آيد شب در ميان تيرگي ها گشايد تن روح من به شور و غوغا
روكند چو مرغ وحشي سوي خانه تو...
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
خوش به حالت كه دچار افسردگي متوسطي . من چي بگم كه افسردگي رو قورت دادم . تو رو خدا قدر زندگي تو بدون . انقدر راحت تو دلت و به زبونت حرف طلاقو نيار . زندگينامه من بدبختو بخون . آرزو مي كنم كاش مرده بودم كاش زندگي برميگشت و فقط يه بار ديگه خدا بهم فرصت مي داد . تو رو خدا حرف از طلاق نزن سعي كن مشكلتو حل كني نه اينكه يدفعه صورت مسئله رو پاك كني .
شوهر منم خيلي وقتا خسته از سركار برميگشت و حوصله حرف زدن با منو داشت اما الان فقط آرزو مي كنم كاش بود و من فقط ساكت نگاش مي كردم . همين . نمي خوام حتي باهاش حرف بزنم فقط مي خوام نگاش كنم .
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
:72:بلو اسکای شاد باشی عزیزم، امروز میام یه پست مفصل برات می زنم الان فقط اومدم سلام بدم و بگم که به یادتم
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام
وضعیت روحی ام دیروز بعد از انجام تست خیلی جالب نبود ولی واقعا تصمیم گرفتم که دوباره شروع کنم، خیلی خیلی خیلی بده که بعضی حرمتها بین زن و شوهر شکسته بشه، چون زندگی دکمه برگشت نداره اگه مجردی و این مطلب رو می خونی یادت باشه هیچ وقت حرفی نزنی که مجبور بشی براش عذرخواهی کنی.
یه جمله توی فیلم Love Storyهست که می گه:"عشق واقعی هرگز عذرخواهی نمی کنه"
بگذریم..
دیروز رفتار شوهرم خیلی عجیب شده بود، یه کارایی می کرد و یه حرفهایی می زد که من تعجب می کردم!! انگار که از همه درددلهای من خبر داشته باشه!!
دیشب برای اولین بار بازی .... داشتیم، به حق چیزای ندیده!! خیلی تعجب کردم!! ولی بعد از سکس یه حرفهایی به من زد که ناراحت شدم! بهم گفت تو حق داری که یه شوهر سالم و بدون مریضی داشته باشی، حق داری شوهری بخوای که توی جامعه باعث سرافرازیت باشه، ولی من اینطوری نیستم، بهش گفتم منظورت چیه؟ طفره می رفت و چیزی نمی گفت...
بهم گفت من نمی تونم وارد قلب تو بشم راه رو روم بستی، گفتم راهش رو بلد نیستی از دیوار که نمی تونی بیای، خودت رو زخمی می کنی باید در رو پیدا کنی، ولی گفت نه دری واسه من وجود نداره!!
بهش گفتم من با بیماریت هیچکاری ندارم، خودت می دونی و خودش، من خودت رو می خوام، بذار عاشقی رو یاد بگیرم و یادم بده، بهم گفت:"این حرفها مال توی تشکه،خودت قبلا گفتی!! دو روز دیگه دوباره همه چیز از اول شروع می شه..."
راست می گه من قبلا این حرف رو زده بودم، من به حرفهایی که توی تشک رد و بدل می شه اصلا اعتمادی ندارم، بهش می گفتم که خسته شدم بس که فقط توی تشک قربون صدقه من می ری و غیر از اون حتی از نگاه عاشقانه به چشمهام طفره می ری!!
از آینده می ترسم، نمی دونم چی پیش می یاد ....
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام عزیزم؛ از اینکه به این تالار و بچه های گلش اعتماد کردی ازت ممنونم!
امیدوارم که بتونیم کنار هم دیدگاهت رو نسبت به زندگی تغییر نه! اصلاحش کنیم!
نمی خوام چیز زیادی بگم؛ فقط می خوام بگم که به دریچه های امیدی که نسبت به زندگیت باز شده و به روزنه های مثبت و امیدبخش توجه کن! تو نباید این لحظات رو از دست بدی! چرا! از اتفاقاتی که در رختخواب می افته بدت میاد؟ به این فکر کن که همسرت می تونست تمام این اتفاقات رو با کس دیگه ای جز شما تجربه کنه؟ این اتفاقات قشنگ ترین و خصوصی ترین مسائلی هست که هر انسانی که ازدواج کرده با کسی که تنها رازدار زندگیش و تنها کسی که می تونه خودش رو برای اون خالص کنه؛ خالص می کنه!
می دونی چی می خوام بگم؛ می خوام بگم به اتفاقات در رختخواب یه جور دیگه نگاه کن؛ به اینکه چقدر لطف و محبت و عشق رو در شما زیاد میکنه و چقدر به شما آرامشی که خداوند در قرآن وعده ی اون رو به همسران و زوج ها قولش رو داده میده!
اتفاقا دیشب همین رختخواب باعث شد که همسرت در کنار شما خود واقعیش رو نشون بده و حرف دلش رو بزنه! یعنی اینکه به محبت شما و توجهات شما نیاز داره؛ به اینکه دوست داره در قلب شما باشه و مرد زندگی شما باشه! خواهش می کنم این رو درک کن و بهش بها بده!
د رضمن
نترس و انتظار نداشته باش که زندگی یک رنگ باشه؛ یعنی یا سفید سفید یا سیاه سیاه؛ می دونی آقای سنگ تراشان وقتی برای مشاوره با همسرم پیشش بودیم چی گفت؟ گفت: حتی الان هم اومدید مشاوره انتظار نداشته باشید از این به بعد همه چیز سفید سفید باشه و هیچ اتفاق بدی یا خطایی از هیچ کدومتون سر نزنه؛ مهم اینه که وقتی اتفاقی افتاد بتونید خوب مدیریتش کنید و اون رو حلش کنید!
این ترست طبیعیه و درسته که شما بعد از این مدت یه کم ترسیده باشید که نکنه همه چیز برگرده؛ اما واقعا اگه دست روی دست بگذارید همه چیز برخواهد گشت؛ اگه تغییری نکنید همه چیز میشود مثل روزهای اول!
پس؛ لطفا به رفتارهای خودت فکر کن! شما دیشب می تونستی خیلی خوب احساسات همسرت رو با کلماتی که در مقابل جملاتش می گفتی؛ پرورشش بدی و بارورش کنی؟ می تونستی با مهارت در گفتارت اون رو از خواسته هایی که همیشه ازش داشتی آگاهش کنی و همین طور روح تشنه اش رو سیراب کنی!
اصلا؛ من نمی فهمم یعنی این قدر مساله ی نمره ی خوب آوردن توی زندگی مهمه که انسان آرامشش رو از دست بده برای اینکه نمره ی بالا بگیره؛ اگه ایشون واقعا تلاشش رو می کنه و اون نتیجه ی دلخواه رو نمیگیره؛ فکر نمی کنی که موقعش هست که از تلاشش و زحمتی که کشیده براش بگی و آرومش کنی که حتی خداوند به اندازه ی تلاش آدم ها بهشون اجر و پاداش میده؛ نه به نتیجه ای که میگیرن! اینکه سلامتی و روح خودش مهم تر از نمره ای هست که میگیره!
ببخشید اگه یه کم زیاد شد! اما بازم برات حرف دارم!:72:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lonely sky
بهم گفت تو حق داری که یه شوهر سالم و بدون مریضی داشته باشی، حق داری شوهری بخوای که توی جامعه باعث سرافرازیت باشه، ولی من اینطوری نیستم، بهش گفتم منظورت چیه؟ طفره می رفت و چیزی نمی گفت...بهم گفت من نمی تونم وارد قلب تو بشم راه رو روم بستی، گفتم راهش رو بلد نیستی از دیوار که نمی تونی بیای، خودت رو زخمی می کنی باید در رو پیدا کنی، ولی گفت نه دری واسه من وجود نداره!!
اولین گام این است که مشکل را مطرح کنین و اونو توی دلتون نریزین.:305: از این حرفای شوهرتون راحت میشه به یه سری چیزها پی برد:
1) این که شما اونو از بابت بیماری اش مطمئن نکردین و خیالشو راحت نکردین.
2) کاری کردی یا حرفی زدی که حس میکنه باعث سرافرازی تو نیست.
بنابراین هر دو برای هم کم گذاشتین، اما غصه نخورین، ما اینجاییم تا کمکتون کنیم.