+دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
سلام دوستان و خوبان:72:
نمیدونم من رو هنوز یادتون هست؟البته زیاد نگذشته پس فکر کنم فراموشم نکردین.مشکلی که می خوام مطرح کنم هیچ ارتباطی با مشکل قبلیم نداره.اما چون با روحیاتم تا حدی آشنا بودین بهتر دیدم که مشکلم با همسرم رو اینجا مطرح کنم و به من کمک کنید تا بتونم تصمیم درستی بگیرم.چون واقعا نمید.نمیدونم باید چیکار کنم توش موندم.
خدایا خودم رو به تو میسپارم.از این طریق هم کمک کن:203:
بهتره از آخر شروع کنم.موضوعات زیادی هست که بین من وهمسر اختلاف بوجود میاره و باعث ناراحتی میشه و البته از نظر خود من مشکلات لاینحل و بزرگی نیست که نشه حلش کرد اما همونا هم هیچوقت حل نشد.چون منو همسر نتونستیم هیچ وقت گفتگوی سازنده ای داشته باشیم.یعنی اگه قهر بودیم آشتی میشد اما مشکل حل نمیشد و در جای دیگه باز زخم باز میکرد.
در هر صورت....موضوعی هست که همیشه از اول ازدواج هم من رو آزار میداد و اون بودن همسرم کنار خانوادش هست.نمیدونم چطور باید بگم.وابسته نیست.اما نسبت به اونها احساس مسئولیت زیادی میکنه.ازشون حساب میبره.عاشق مامانشه و هر حرفی که مادرش بزنه سریع تاثیر میذاره رو افکارو تصمیم هاش.همش می خواد کنار اونها باشه.نمیدونم چرا اما خونه مادرش رفتن مثل پارک شهر برای بچه ها میمونه.نه اینکه بگم اونجا خوشحاله نه.اما همش میخواد اونا رو یه جوری خوشحال کنه که البته به دلیلی غمی که دارن این تا حدی طبیعیه و من سعی کردم توی این مدت هم خودم باهاش کنار بیام ،هم تا حدی همسرم در رفت وآمد و رفتار نرمال بشه.اخیرا تصمیمی گرفته که من باهاش مخالف بودم.زندگی در کنار اونها.ما جای و مکان خودمون رو داریم و خیلی راحتیم.فقط به دلایل مشکلات اونها می خواد کنارشون باشه.که من مخالفت کردم.چون هیچ نیاز و اجباری در حال حاظر نمیبینم.و وقتی تصمیم قاطع من رو دید تصمیم دیگری گرفت که که تصمیمش یعنی هر روز کنار آنها باشد.
من مخالفت کردم و گفتم اگه این تصمیم رو بگیری من هم ازت جدا میشم.
حرف از جدایی زدم شاید حرف دلم نبود اما بارها بهش فکر کردم اما شرایطی ندارم که بخوام این تصمیم رو بگیرم.اونهم بدون هیچ گفتگو و حرفی بهم گفت باشه فکراش رو بکن تا جدا بشیم چون من و تو هیچ وقت به توافق نمیرسیم.
حرف من اینه.چرا اینقدر بی احساس؟حتی حاظر نیست در موردش حرف بزنیم.نه اینکه من گحرف جدایی زدم.نه.فرقی نداره.چند بار دیگه که من ازش ایراد گرفتم و گفتم که من این رفتارهای تو رو نمیپسندم و دوست دارم که با اینطور . آن طور رفتار کنیوبرگشته بهم میگه تا دیر نشده و هنوز جوون هستس و وقت داری.عمرت روبا من تلف نکن.
من بچه دارم.عاشقشم.نمیخوام بینمون جدایی بیفته.با بچه هم نمیتونم مثل قبل زندگی کنم.آیا الانم با قبل از ازدواجم یکیست؟شرایط خوبی برای جدایی نمیبینم.آینده روشنی رو تصور نمیکنم.اما انگار که هیچ احساسی به من نداره.
دیشب دلم میخواست برم بوسش کنم و باهاش حرف بزنم و...اما دیدم اینکارم پا گذاشتن رو غرورم هست وممکنه فکر کنه ثبات شخصیتی ندارم.از اون ور میگم جدایی از اونور آشتی و آشتی های موقتی.من دوسش دارم.اکثر اوقات این من هستم که برای رفع مشکل قدم بر میدارم و اون هیچ وقت تلاشی برای رفع مشکل نمیکنه.همیشه من رو محکوم میبینه و میخواد که محکومم کنهوهمیشه فکر میکنه من اشتباه میکنم.مشاوره رفتیم.فکر میکرد با حرفاش مشاوره من رو محکوم می کنه.یعنی علنا گفت اگه مشاور گفت فلان رفتارت اشتباست قبول میکنی .گفتم آره وسعی میکنم تغییرش بدم.اما دید داره محکوم میشه و نگاهها بیشتر طرف او هست تا من.دیگه نیومد وگفت چرت میگه.اما رفتار و اخلاقش خیلی بهتر شد.به خودم گفتم شاید در ظاهر قبول نکرده اما در باطن تغییر کرده.اما اخیرا دوباره گیر میده.با هر چیزی مخالفت میکنه.همش می خواد ازم ایراد بگیره.
من فکر میکنم آدم بی احساسی هست.من فکر میکنم بفقطبرای این ازدواج کرده که خانئاده ای تشکیل بده و ونیازهای جنسیش رو از راه شرعی رفع کنه وکلا عشق و دوست داشتن ومحبت برایش مفهومی ندارد.یا اینکه من را دوست ندارد؟؟؟؟؟نمیدانم!
می خوام خودم به تنهایی برم مشاوره اما تا بهم وقت بده کمی طول میکشه.تو این مدت چیکار کنم.دوباره مثل همیشه برای حرف زدن پیش قدم بشم.آشتی کردن و محبت برای من راحته اما برای اون نه.انگار قلبش از سنگه البته نسبت به من.
آیا به طلاق فکر کنم؟
وقتی به این راحتی میگه بیا طلاق بگیریم و هیچ احساس دلبستگی در او نسبت به خودم نمیبینم باز خودم رو بشکنم و خودم میانجیگر خودمون باشم؟
اصلا نمیدونم باید چیکار کنم.
آیا بقیه عمرم رو همینجوری بگذرونم با یکمردی که به من عشق نداره یا حداقل اینجوری به نظر میاد.
من پر احساس و اون بی احساس.حاظر نیست مشکلاتش رو قبول کنه.حاظر نیست به خودش فکر کنه.نمیتونم بگم ممکنه تغییر کنه.
شما بگین چیکار کنم؟فکر نمیکنین چند سال دیگه مثلا 5 سال،10 سال دیگه به خودم بگم کاش همونموقع که جوون بودم جدا شده بودیم.
چون الان دارم به این نتیجه میرسمکه من این رفتارها رو وقت نامزدی دیدم .این بی احساسی و رفتارهایی که آزارم میداد اما شجاعت بر هم زدم رو نداشتم.
باید چیکار کنم؟این تحثیرها رو تحمل کنم به خاطر بچه و دلایل کم اهمیتتر دیگه.
خدایا چنان کن سرانجام کار................تو خوشنود باشی و ما رستگار(آمین)
RE: دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
با سلام
غالبا خانواده والديني نسبت به همسر كمتر مي توانند همه وجودشان را وقف همسر شما كنند.
يعني شما به عنوان يك خانم ابزار بيشتري براي جذب همسرتون داريد تا والدين او.
ساده تر بگويم:
احساساتي بودن و طلب احساس كردن در شما به صورت افراطي (از نظر ايشون)، موجب مي شود كه در كنار شما احساس كند در قفس هست. چون افراد احساساتي همه چيز را مو به مو زير نظر دارند و مرتب همه رفتار و افكار واحساس همسرشون را اسكن و آناليز مي كنند. اين مطلوب شوهران نيست.
لذا كم كم احساس امنيت رواني اشان در كنار همسر كم مي شود و به خانواده والديني كه يادآور دوست داشتن هاي بدون قيد و شرط هست ،پناه مي برند.
اتفاقا اينكه او خانواده والديني را مثل پارك مي بيند و هميشه دوست دارد خودش را بندازد آنجا، يعني اينكه شوهر شما يكسري نيازهاي ارضاء شده دارد كه آنجا برايش جواب مي گيرد.
در واقع شما ناخواسته توقعات و انتظارات احساسي و غير احساسي از همسرتون داريد،كه او ترجيح مي دهد از شما دور باشد.
او احساس طلبكار بودن در شما مي كند. و آدمها معمولا از دست طلب كار فراري هستند.اما خانواده والديني او از نظر رواني دهنده هستند. و او احساس امنيت مي كند.
توصيه كاربردي در اين مواقع كاري هست كه غالبا انجام نمي شود:
يعني اينكه بدون توقع و انتظار تحويلش بگير، توقع احساس را ازش كم كن،ليكن احساسات خودت را شفاف و ساده نشان بده.
وقتي دوستش داري بهش بگو (نترس از اينكه غرورت شكسته شود)
بگو آنقدر دوستش داري ،كه نمي خواهي در قفسش بكني. و اگر تمايل دارد به خانواده والديني اش سر بزند، مطلوب شما هم هست.
اين مراحل بايد ماهها تكرار شود تا بازسازي رواني انجام گيرد.
دفترچه اي بردار و هر انتظار و توقعي از او در ذهنت مي آيد را يادداشت كن. اگر انتظاري را هم عنوان كردي يادداشت كن و جلوي آن علامت بزن.
اگر دقيق اينها را يادداشت كني خودت هم از اين همه انتظارات ريز و درشت خود تعجب خواهي كرد.
اينها كه گفتم سهم شماهست. او سهم هاي مهمي در زندگي دارد كه بايد انجام دهد. ليكن اكنون ما به او دسترسي نداريم كه سهمش را بگوييم. اما اين اميد به شدت وجود دارد كه اگر شما سهم خود را خوب اجرا كنيد. او ناچار به تغيير هست.
RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
سلام وخسته نباشین به مدیر محترم.ممنون از رهنماییتون.:72:
گفتین: احساساتي بودن و طلب احساس كردن در شما به صورت افراطی از نظر ایشون
نمیدونم چطور باید رفتارهای این 4 سال رو به تصویر بکشم.خیلی سخته بانوشتن توضیح داد اونم یک طرفه.مطمئنم اگه شوهرم مینوشت بهتر کمک میکرد.اصلا نمی خوام مقصر تعیین کنم اما از نظر خودم و مشاور من کاملا نرمال هستم.واقعا شوهرم در دنیای دیگری به سر میبرد.من چیز زیادی ازش نمی خوام.هیچ وقت و هیچ وقت هم گدایی عشق نکردم و نخواهم کرد.هیچ وقت و هیچ وقت در قفیس من نبوده.من کیمکه بخوام زندانیش کنم.یا کنترل.اصلا براش مهم نیست که من از موردی ناراحت بشم.کار خودش رو میکنه.اعتراف میکنم زورم بهش نمیرسه.چون خیلی یک دنده هست و اعتقاد و نظر خودش رو اجرا میکنه حتی اگه موافق میل من نباشه.اگه بخوام با درصد بگم 90 درصد مخالفت میکنه و حرف خودش رو اجرا میکنه.من هیچ وقت او رو تحت فشاذ احساسی قرار ندادم که بخواد ازم فرار کنه.باور کنید یه جوریه.عادی نیست.شما من رو نمیشناسین من هم می خوام که به زندگیم کمک کنم.می خوام که زندگیم رو حفظ کنم در جهت بهتر شدن هیچ خیال جدایی هم ندارم.پس دلیلی نمیبینم که بخوام اینجا خودم رو بهتر از اون جلوه بدم.فقط میخوام بدونم باید چیکار کنم.من میخوام از این عمر و فرصت کوتاهی که در این دنیا در اختیار دارم نهایت استفاده رو کنم.می خوام با لذت زندگی کنم نه با حسرت و اندوه.من با همه این احوال اگه بخوام روحیات الانم رو با اون موقع که اولین تایپیکم رو زدم مقایسه کنم.در خودم رشد میبینم و با همه این احوالات روحیه نرمالی دارم ولبخند از لبم دور نمیشه.خودم رو مشغول کارهای مثبتی کردم که ازشون لذت میبرم.و این لذت و خوشحال رو هم انتقال میدم اما شوهرم همیشه وقتی روحیه شاد و خوشحالی دارم من رو به هم میریزه.مثل اینکه دوست نداره من رو شاد ببینه.باید بگم متعصبه و به خیلی چیزها گیر میده.مثلا اگه رفتیم پارک وو در حال شادی و خوشحال با بچم هستم اگه ببینه دو تا مرد اومدن و نزدیکن یه بهانه پیدا میکنه که من رو بهم بریزه.همیشه هر چی که یاد دارم توی همه شادیها من رو ناراحت کرده.توی هر جشن و مهمونی که مربوط به خانواده ما میشه یه چیزی پیدا میکنه که گیر میده و اخم وتخم وناراحتی و هر چه من سعی میکنم توی اون موقعیت ناراحتی رو از بین ببرم اون نمی خواد.انگار از ناراحت بودن من بیشتر احساس رضایت میکنه.اینها حرف امروز و فردا نیست حرف تمام مدت زندگیمونه.اگه توی جمع خانوادگی هستیم که همه دارن خوشحالی میکنن ومن هم میگه پاشو دیگه بریم اصلا براش مهم نیست که من از این شادی سهم بیشتری ببرم.
بابا مگه من ازش چی میخوام.رمانتیک بودن پیشکش خودش.من کی گدایی محبت کردم.اینها تو دلمه و بهش نگفتم که دوست دارم بی دلیل بهم هدیه بده وبی دلیل من رو در آغوش بگیره.هیچ وقت بهش نگفتم دلم میخواد وقتی یه مهمونی داریم و من مشغول کار هستم دست دور گردنم بندازه و بگه خسته نباشیوآخرش هم نمیگه چه برسه به اولش.دوستت دارم پیشکش.من اینقدر درک عاطفی م بالا هست که بفههم این حرکت تو نشانه عشقه نه قربون صدقه رفتن.اینکه به خاطر من اومدی به جایی،به خاطر من بیشتر میمونی،به خاطر من که خوشحالم خوشحالی.
من از شوهرم تعجب میکنم چرا خوشحالی من خوشحالش نمیکنه در حالیکه خوشحالی او من رو صدبرابر خوشحال تر میکنه.
چون دوست نداره رستوران بره اگه من هوس کنم با تلخی قبول میکنه و فقط برای من غذا سفرش میده ومیگه من غذای بیرون نمیخورم.در حالیکه اگه کسی دیگه دعوتش کنه خیلی هم خوب میخوره.نمیگم خسیسه.اما حسابگره واین هم من رو آزار میده چون در خانواده ای بزرگ شدم که راحت هر چه که خواستم در اختیارم گذاشتن.اما باز هیچی نگفتم.فقط از تمایل بیرون رفتن با همدیگه در من کم شد.یعنی نه اینکه کم شد چون برای او جذاب نیست ،چون خوشحال نمیشه من هم دیگه درخواست نمیکنم.
هیچ وقت نشد بگه پاشو بریم امشب بیرون غذا بخوریم،بریم فلان جا که تو دوست داری.
نمیدونم با همه این رفتارهاش چرا دوستش دارم؟؟؟!!!!
خوبی داره مثل همه آدما.
خودش دیروز بهم گفت از نظر من تو قدر من رو نمیدونی و از نظر تو من قدر تو رو نمیدونم.
از نظر من توکم میذاری و از نظر تو من کم میذارم.
نمیدونم چی کم گذاشتم باید ازش بپرسم.تا به حال نگفته اما همیشه از هر چیزی ایراد میگیره.باور کنین سر چیزای الکی.چرا دیر آمده شدی؟چرا این غذا یک هفتست تو یخچاله؟چرا خونه فلان اقواممون نرفتی پس منم خونه فامیل تو نمیام.
یک عیب بزرگ دیگه که داره و این توی زندگیمون تاثیر زیادی داشته اینه که نمیتونه ببخشه.اگه موردی ناراحتش کنه همیشه وهمیشه در ذهنش میمونه و این ناراحتی تا وقتی هست در رفتارش تاثیر میذاره و از مهربونیش کم میکنه.
نه اینکه من بی عیبم کم کم عیبهای خودم رو هم میگم.
شوهرم تغییر نمیکنه.خودش هم میگه تو انتظار داری من تغییر کنم؟پس عمرت رو با من تلف نکن.اگه من جلوی خوشیت رو میگیرم.
مگه من دنبال چه خوشی هستم.باور کنتین وقتی جاییبریم که او شاد باشه شادی من صدبرابر میشه.اما او براش مهم نیست و وقتی هم بهش میگم مسخره میکنه.هیچ وقت نشده به خاطر خواسته ای بهش محبت کنم.همیشه از ته دل محبت کردم.
خواستم بهتر از قبل بشم.گفتم وقتی خواست وارد بشه سلامی گرمتر میکنم.با گرمی به طرفش میرم.زنگ میزنه در رو باز میکنم و سلامی گرم.کنار در منتظر میشم تا بیاد اما چون میبینهمن وایسادم خودش رو سر گرم میکنه حتی بهم نگاه هم نمیکنه.منم از خودم وا میرم و در رو رو هم میذارم و میرم.
پیش خودش فکر میکنه می خوام چاپلوسی کنم.خنده داره نه؟
من اون رو تو قفس نکردم و تحت هیچ فشاری قرار ندادم.مطمئنم.فقط تو دلم میذارم .اما نمیذارم این رفتارهاش روحیه ام رو خراب کنه.اما آخه تا کی؟؟؟؟
مدیر گفتین: توصيه كاربردي در اين مواقع كاري هست كه غالبا انجام نمي شود:
يعني اينكه بدون توقع و انتظار تحويلش بگير،
ای خدا...چی بگم؟؟؟
بابا من خیلی دوست داشتنی تر از این حرفام.خیلی مهربونم.دلم اندازه یه گنجیشکه.تعریف از خودنبودا.اما تو این دنیا انگار برا دو نفر دوست داشتنی نیستم:شوهر ومادر شوهر.
ای خدا....من شخصیت نرمالی دارم.منطقی هستم در کنار احساسی بودنم.کارام از رو فکره نه احساس.
ای خدا تو بگو من چیکار کنم؟
من میخوام بدونم غیر از این راهکار محبت بی منت راه دیگه ای وجود نداره؟
RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
:72:سلام دوست عزيز,بنده تازه عضو همدردي شدم,
مردها دوست دارن درك بشن شايد اين طرز برخورد شما توي اين شرايط بحراني كه براي همسرتون بوجود اومده
( مشكل والدينش)به اون اين مفهوم رو انتقال داده كه شما اونو درك نمي كنين و نميخواهيد به اون كمك كنين وقتي كه شرط اولش رو قبول نكردين اون شرايط ديگه اي رو پيشنهاد كرد امّا شما باز هم قبول نكردين.
درسته شايد غير منطقي باشه كه اون بيشتر وقتش رو با والدينش بگذرونه و من اين رو قبول دارم اما همسر شما اين توقع رو از شما داره و شما اگه خواهان زندگي با اون هستين بايد اين مسأله رو بپزيريد,بايد بپزيريد كه همسر شما نسبت به والدينش احساس مسئوليت زيادي داره و خودش رو ناجي اونا ميدونه و نگران اونهاست. از شما توقع داره همراه اون باشید نه در نقطه ی مقابلش. نمیخوام بگم که اون حق داره و اشتباه از شماست فقط اینو میخوام بگم اگه همسرتون خوبی هایی رو داره این مسأله یکی از نقاط ضعف اونه.
شاید این معنی رو نداشته باشه که شما رو دوس نداره اگه اینطور بود چرا خودش موضوع طلاق رو پیش نکشید.
احتمالا از شما دلگیر شده که حرف جدایی رو زدید و فکر کرده اگه جدایی برای شما اینقدر راحته که حرفی ازش آوردین, پس شما اونو دوس ندارین.
به نظر من شما باید درک بیشتری از خودتون نشون بدین . یه مدت امتحان کنید کاری کنید احساس کنه درکش میکنید اونوقت ببینید رفتارش چطوره.باز هم بی احساسه یا سعی میکنه احساسات بیشتری نشون بده...
اگه به پدر و مادرش که اهمیت زیادی براش دارن محبت کنین محبت همسرتون هم به شما بیشتر میشه.ولی باید باور کنه این کار رو به خاطر خودش انجام دادین نه از اضطراب طلاق.
باربارا دی آنجلیس توی یکی از کتاباش میگه: "هر چه بیشتر به مردان زندگیم ابراز میکنم تا چه حد احساساتشان را درک میکنم آنها نیز تمایل بیشتری پیدا میکنند تا به منظور تحول و تغییر خودشان تلاش کنند و سعی کنند که مهربانتر,پاسخگوتر و با محبت تر باشند."
این کتاب باربارا دی انجلیس رو پیشنهاد میکنم خوب بخونید(رازهایی درباره مردان) شاید نکته هاش به شما کمک کنه...:72::72:[/size][/b]
RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
m.m.a عزيز و محترم
در اينكه همسرت نيازمند تغيير است شك نمي كنيم و حرفهاي تو تا حدود 70-80 درصد پذيرفته است .( به اين دليل كه خيالت آسوده باشد كه كاملا در شرايط درك تو هستيم )
اما به نظر من لازم است تو سر دوربين را به سمت خودت حركت دهي و خودت را مورد بازبيني قرار دهي و خيلي هم با حرف مشاورت موافق نيستم . نه به اين دليل كه تو نرمال هستي يا نرمال نيستي و.....بلكه به اين دليل كه از هر مسئله و مشكلي كه در زندگي و روابط انسانها پيش مي آيد هر كسي به اندازه و سهم خود از مشكل ايجاد شده بايد توجه كند .
تو - مشاور و هيچ كس ديگري قادر نيست همسر تو را تغيير بدهد اگر زمينه هاي تغيير را مي خواهي بايد خودت حركت كني و اين ميسر نمي شود مگر اينكه خودت بخواهي كاري انجام دهي .
خواهش مي كنم به جاي تمركز بر همسرت بر روي خودت و آگاهي ها و مهارت ها و توانايي ها و احساسات و افكار و اعمال خودت متمركز باش نه با اين دليل كه در نهايت به بد بودن خودت برسي! بلكه به اين دليل كه آدمي در هيچ سني كامل نيست و اين انسان دائم الخطا نيازمند بازبيني ها ي لحظه اي و تغيير است .
پس روي سهم خودت از اتفاقات موجود تمركز كن و .......
توضيحا اينكه به هيچ عنوان ترا قضاوت نمي كنم بلكه چند نكته كه در مورد تو ، در حد يك بازبيني به دهنم مي رسد ،(شايد كمكي باشد براي اينكه بهتر بتواني سر دوربين را به سمت خودت بگيري ) مي گويم و آن اين است كه
1- تو در پذيرش شوهرت و زندگي ات و مسائل زندگي ات نيستي و با توجه به مسائلي كه طي زمان با ما در ميان گذاشته اي اين مسئله بسيار مشهود است .
پذيرش يعني هست ،هر آنچه كه هست .
( وقتي در پذيرش شرايط زندگي ات قرار گرفتي مي تواني براي تغيير اقدام كني بدون رنج و ناراحتي و ...و هزاران راه برايت باز خواهد بود تا تصميم بگيري و انتخاب كني .)
صبر و تحمل يعني نيست آنچه كه من دوست دارم باشد !
(با صبر و تحمل چون تو در پذيرش شرايط نيستي و تنها خودت را متمركز و محدود به دلم مي خواهد ها و دلم نمي خواهد ها مي كني و به تغيير خودت وشانس و فرصتي براي تغيير شرايط قائل نيستي و به قدرت انتخاب و تصميم گيري هاي خود باوري نداري و .....
در نتيجه در طي زمان كه سقف تحمل كردن هايت بالا مي زند به فكر تغيير دادن شوهرت با استناد به حرف مشاور مي افتي كه متاسفانه با توجه به نوعي كه تو تعريف كردي خيلي هم كارشناسانه و مسئولانه به نظر نمي رسد يا بهتر است بگويم از واژه ي درستي بنا به گفته هاي تو استفاده نكرده و يا شايد هم تو دچار اشتباه مفهومي شده اي .
و نكته ي بعدي اينكه اگر آقاي سنگ تراشان مي گويند :
توصيه كاربردي در اين مواقع كاري هست كه غالبا انجام نمي شود:
يعني اينكه بدون توقع و انتظار تحويلش بگير،
اين حرف خيلي عميق است و تو عمق آن را متوجه نشدي .
اين حرف و توصيه اشاره دارد به عشقي كه تو حرفش را مي زني اما عملا در زندگي ات جريان ندارد . چرا كه در فضاي عشق ( نه عشق به معناي دلدادگي و شيفتگي و شيدايي تاريخ مصرف دار بلكه با مفهومي بسيار عميق تر ) ما حركت مي كنيم . نمي ايستيم كه بازخورد عشقمان را به در و ديوار و برگشت و سرعت و ميزان برگشت آن شاهد باشيم و چيزي دريافت كنيم . اين يك سطح از درك و آگاهي از آهنگ عشق سر دادن است . شعار دادن در باب عشق نيست .
اين عشقي كه آقاي سنگ تراشان به آن اشاره مي كنند تنها درسطح زندگي خانوادگي جريان ندارد وكحدود به چند نفر خويش و وابسته نيست بلكه شامل كل مي شود . گام برداشتن لحظه به لحظه با اين حس و حال و با ارتعاشات جمعي كه شامل همه و هرجا و هر لحظه مي شود و محدود به يك فرد به نام شوهر يا تنها دخترت و....نيست .
در باب درك عشق
آيا جريان داشتن سخت تر از راكد بودن است ؟!
وقتي حركت مي كني تو از زمان و مكان ( زمان گذشته ) جلو تر هستي. فرصتي نيست كه بازخورد اعمال و افكارو احساساتت را در گذشته نظاره كني همه چيز پشت سرت قرار مي گيرد و تو فرصت نداري دائما نگاهت به پشت سرت باشد و ببيني پشت سر چه خبر است . يا با هر حركتي بايستي تا ببيني بازخورد اين محبت و يا اين ليوان آب از طرف همسر جان و....چه خواهد بود و....با اين عملكردو انديشه و احساس سرعتت كم مي شود تا به ركود كامل برسي و....چرا كه هميشه منتظري و متاسفانه شايد جاي انتظارت هم جاي درستي نباشد و... .
نكته بعدي تائيد طلبي و مهر طلبي است .
زماني كه كاري را انجام مي دهي خودت را محدود نكن و منتظر "به به" شنيدن ديگران نباش . زماني كاري را انجام بده يا احساسي را خرج كن كه به واقع خودت را هم خوشحال كني و خودت هم به رضايت برسي نه به اين علت كه ديگران از تو خشنود شوند و در وصف كمالات و جمالت به به يي خرج كنند در حالي كه خودت هيچ باوري بر عملكرد خود نداري . چراكه به مرور خسته خواهي شد و از حساب بانكي خرج مي كني كه پشتوانه اي ندارد اما اگر نه با هدف تائيد طلبي و مهر طلبي ، بلكه بر مبناي احساس خرسندي خودت هم گام برداري دوام و بقا مي يابد سلام هاي گرم و گيرا و.......
و نكته ديگر اينكه ارزشها و داشته هايت را در زندگي ناديده نگير و از نقطه سياه و تاريك به مسائل نگاه نكن . همسرت اگر تو را به رستوران مي برد ولي خودش غذا نمي خورد و.....اين دليل بر بدي او نيست اين دليل بر احترامي است كه به علائق تو مي گذارد و...
.....و اگر دعوتي از وي بشود او غذاي رستوران را هم مي خورد .
اين هم به اين دليل است كه با تو كه همسرش هستي رودربايستي ندارد خودش را براي تو باز مي كند تا او را بهتر بشناسي با تو احساس صميميت مي كند اما در مقابل مردم نقاب به چهره مي گيرد و واقعيتهاي دروني خودش را پنهان مي كند . آيا زناشويي معنايي به غير از اين دارد وقتي كه دو انسان وارد حريم شخصي ( فاصله ي كمتر از نيم متر ) هم مي شوند ؟! و آيا مي تواني پاسخ دهي كه حريم صميميت اين دو نفر چقدر است و چقدر مي تواند باشد و ....
( قدر داشته هايت را بدان دوست عزيز و با استفاده از فاكتور وجب به قياسهاي مع الفارق ننشين و....)
RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m.m.a
نمیدونم چی کم گذاشتم باید ازش بپرسم.تا به حال نگفته اما همیشه از هر چیزی ایراد میگیره.باور کنین سر چیزای الکی.چرا دیر آمده شدی؟چرا این غذا یک هفتست تو یخچاله؟چرا خونه فلان اقواممون نرفتی پس منم خونه فامیل تو نمیام.
با سلام
دقت كنيد. شما همانطور كه گفتيد زياد محبت مي كنيدو حواستون هم به زندگي زياد هست.
اما آن چيزي كه خيلي مفيد هست ، فهم و درك علل رفتار، گفتار و احساسات همسرتون هست. همان چيزي كه مي فرماييد: «نمیدونم چی کم گذاشتم باید ازش بپرسم.تا به حال نگفته »، بحث سر اين نيست كه شما چيزي كم گذاشته ايد.
مهم اينست:
«ريشه انتظارات و توقعات همسرتون (ممكن است صحيح يا انتظارات اشتباه باشد)»، كاملا براي شما شفاف نيست تا با پاسخگويي مناسب او را براي اين زندگي شارژ كنيد.
|
|
به اين مثال خوب توجه فرماييد:
|
شما ممكن است براي فرزندتان انواع خوراكي هاي خوشمزه بخريد،
|
براي او سفارش غذاهاي گران قيمت بدهيد، پوشاك شيك تهيه كنيد،
|
بهترين اسباب بازيهاي را تهيه كنيد، انواع نوازشها را بدهيد، انواع بازيها را انجام دهيد.
|
او را به پارك يا سينما ببريد، به او در ميان جمع احترام بگذاريد،
|
نق زدنهايش را تحمل كني و همواره سعي در آرام كردنش داشته باشي و هزاران كار ديگر... اما او خرسند نباشد.
|
چون ممكن است فرزند شما رشد آن را نداشته باشد كه اين نوازشهايتان را دريافت كند.
|
او ممكن است نوزادي باشد كه نياز فقط به شير مادر دارد، يا پوشك خود را كثيف كرده يا دل او درد مي كند.
|
حالا اگر شما يك عمر همه چيزهايي كه فكر مي كنيد به نفع اين فرزند هست انجام دهيد زحمت خود مي افزايي
|
و درد او را تسكيني نمي دهيد. (البته اين مثال براي نزديك شدن مفهوم به ذهن هست.)
|
در اين مثال مادر همه انرژي خود را در جهتي كه تصور مي كرده مي تواند به نوزاد كمك كند ، گذاشته است.
|
تنها كاري كه نكرده است متوجه نياز كودك نشده است. |
|
خيلي وقتها در زندگي زن و شوهر ها انتظارات پوشيده دارند. و نيازهاي ناآشكار كه به صورتهاي تحريف شده اين انتظارات رخ نشان مي دهد.
مثلا اينكه غذا در يخچال مانده، يا غذا شور هست يا .... ، انتظارات تحريف شده است. (چون اگر تحريف شده نبود، شما با تغيير اين مسائل زندگي را بهبود مي بخشيد.)
خلاصه:
منظور ما از محبت، فهم نياز و انتظارات واقعي و پوشيده همسرتان هست.
مي گويند كجا خوش است؟
آنجا كه دل خوش است.:43:
دل هم جايي خوش است كه نيازها پاسخ بگيرند و مطابق انتظارات آدم باشد.
==========================
پاورقي:
مراجع گرامي من شك ندارم كه شما حتي بيش از توان خود براي اين زندگي انرژي مي گذاريد. اما همانطور كه گفتم اكنون شما مراجع بنده هستيد، لذا من آن قسمتي را كه شما مي توانيد به نفع زندگي انجام دهيد گوشزد مي كنم تا با فاعليت كاري كه به دست مي گيري و فعال هستيد بتوانيد زندگي را گام به گام بهبود بخشيد. و البته سهم بسيار مهمي هم به عهده همسرتان هست كه ما در اينجا عمدا وارد آن فاز نشديم.
RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
ممنون از poloto عزیز،آنی عزیز وآقای سنگ تراشان:72:
آنی عزیز ممنون از صحبت هات.نمیدونم چرا با خوندن نوشته هات احساس کردم خیلی خودخواهم.اما خودخواه نیستم.آنی نازنین مشاور و دیگران به من نگفتند تو نرمال هستی.لطفا حرفای من رو رو حساب تعریف از خود نذارین.اما برداشت من از رفتارهای دیگران این هست.من نمیگم کامل هستم.کامل که هیچ هنوز کلی راه دارم تا کامل شدن.اما وقتی اکثر فامیل هامون با شوهرم راحت نیستند و میگن گوشه گیره،شاد نیست،یا گاهی دیگران از رفتارهای او نسبت به من ناراحت میشن.و این از رفتارها مشخصه.اما من دوست دارم همسرم یک فرد دوست داشتنی در بین جمع باشه.اجتماعی باشه.همیشه هم وقتی کسی چیزی میگه حتی پدر و مادرم ازش دفاع کردم و نخواستم که دیگران دیدد بدی نسبت بهش پیدا کنند.
آنی من همه سعیم بر این بوده که همسرم رو با هر خصوصیتی که داره بپذیرم.حتی هیچ وقت او رو جلوی خودش با کسی مقایسه نکردم.اما در درون چرا اعتراف میکنم.با برادرام،با برادر شوهرم.وقتی میبینم من از خیلی لحاظ ها رفتاری بهتر دارم اما ....مهم نیست.مقایسه خوب نیست اما جلو چشمم هستن.رفتار برادر شوهرم با همسرم زمین تا آسمون فرق میکنه،مشکلاتشون هم یکسان هست اما خیلی هوای همسرش رو داره،نمیذاره کسی بهش بی احترامی کنه،تا کسی چیزی بهش میگه ازش دفاع میکنه ووو چه کنم دیگه .اگه بخوام خصوصیات خوبش رو مقایسه کنم خب خیلی اخلاقای بهتر از اونا داره اما خیلی به من مربوط نمیشه.
انگار من میخوام خودم رو موجه کنم.اینجور به نظر میاد؟
نه می خوام مشکلاتم رو باز کنم.تا بهتر بتوننین بهم بگین چیکار کنم.
چه کنم آنی هنوز اونقدر کامل نشدم که نیاز به تایید و مهر دیگران نداشته نباشم.منم انسانم و دوست دارم پذیرفته بشم.احترام ببینم.یا حداقل مورد بی احترامی قرار نگیرم.مورد بیمهری.تا حدی بفهمم قدرم دونسته شده.
آنی من قدر داشته هام رو میدونم و همیشه هم خدا رو شاکرم.انسان ناشکری نیستم اما میخوام زندگیم بهتر بشه.نمی خوام مثل خیلی ها بسوزم وبسازم.
میدونین در برابر شوهرم احساس میکنم خیلی مظلوم و ساده هستم.اون هر کاری بخاد میکنه ومن برای هر کاری باید جواب پس بدم و تایید او در کار باشه.اینم نتیجه فرهنگ اجتماع ماست.اینطور نیست؟مردسالاری!
ممنون مدیر عزیز:72:
به نکته خیلی خوبی اشاره کردین،من خودم بارها این رو کشف کردم اما یادم نبود اشاره کنم.اینم یک مشکل منه ،نیازهای شوهرم رو نمیدونم،بهم نمیگه حتی وقتی ازش بپرسم،انتظار داره خودم بفهمم.حتی برای چیزهای کوچک،مثل غذا،اینقدر دلم میخواد بهم میگه فلان غذا میلمه تا براش درست کنم،بهش میگم چیز خاصی میلت نیست تا فردا برات درست کنم،میگه فرقی نداره هر چی بود خوبه.اما کلی غذا هست که دوست نداره .حتی نمیگه فلان غذا رو دوست ندارم درست نکن.
فقط یک چیز رو میدونم که وقتی از هم ناراحتیم و به اصطلاح قهریم همش می خواد جوری وانمود کنه که انگار به من هیچ نیازی نداره.برا خودش عذا درست میکنه.برا خودش میره بیرون.به دوستاش زنگ میزنه و میگه و مخنده.حتی گاهی قرار بیرون از شهر میذاره.غذایی که من درست میکنم رو لب نمیزنه.میرم میز شام میچینم برا خودش یه چیز دیگه بر میداره میره یه جای دیگه میخوره.اوایل تا مدتها تا یه چیزی میشد رختخوابش رو جدا میکرد که با اینکه بارها بهش گفته بودم اگه قهر هم بودیم اینکار رو نکن اما باز هم میکرد ومن واقعا قلبم به درد می اومد و اوایل بارها خودم میرفتم و ازش میخواستم بیاد تو اتاق.البته بنا به جریاناتی دیگه اینکار زشت رو ترک کرد.
دیشب بعد از مدتها یک گفتگوی به نظر خودم سازنده داشتیم که میرم ومیام براتون مینویسم.:82:
RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
با سلام
m.m.a گرامي
فكر نكنم براي يك خانم سخت باشه، اگر دقتت رو معطوف به همسرت بكني خيلي زود بايد نيازهايش را كشف كني(متاسفانه اين از مشكلات همسرتون هست كه نمي تواند با شما راحت مطرح كند).
از رفتارش مي تواني متوجه شوي.
جايي كه با همه وجودش به مسئله اي گوش مي كند (حتي در قبال ديگران)، يا با حرارت چيزي را تعريف مي كند. يا با بررسي خصوصيات كساني كه شوهرت متمايل به آنهاست.
===========
پاورقي مهم:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m.m.a
دیشب بعد از مدتها یک گفتگوی به نظر خودم سازنده داشتیم که میرم ومیام براتون مینویسم.:82:
لطفا مواظب تاپيكت باش.
طبق تجربه تاپيك هايي كه با ذكر جزئيات، خاطرات و مسائل ريز به سرعت با پست هاي زياد پيش مي رود و پستهاي آن هم طولاني مي شود، اگرچه خاصيت همدردي آنها افزايش مي يابد، اما همه افراد فرصت پيگيري و خواندن همه آنها را ندارند. لذا اثربخشي اينگونه تاپيكها به شدت پايين مي آيد.
سعي كن پستهايت خيلي كوتاه بوده و فقط مسائل اصلي آن بدون حاشيه در چند خط بيان شود. نياز به بسط و گسترش مطالب مختلف آن نيست و صرفا اشاره در يك جمله كفايت مي كند.
RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
سلام m.m.a عزیز.:72:شما نوشتید:
منم انسانم و دوست دارم پذیرفته بشم.احترام ببینم.یا حداقل مورد بی احترامی قرار نگیرم.مورد بیمهری.تا حدی بفهمم قدرم دونسته شده .
اما آیا همسرتون این احساسات رو نسبت به خودش داره؟آیا به خودش احترام می ذاره؟
به خودش عشق می ورزه؟
چراکه اگه خودش رو دوست نداشته باشه,نمی تونه به شما هم عشق بورزه.
مطمئنا دوست داشتن خود با خودخواهی فرق میکنه...
کسی که خودش رو دوست نداره از شما انتظار داره تمام خلأهای احساسیشو پر کنید که اون احساسی رو که از خودش دریغ میکنه دریافت کنه.
سوالم اینه که به نظر شما آیا این موضوع درباره همسر شما صدق میکنه؟با توجه به شناختی که از ایشون دارید
RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
پاورقي:
مراجع گرامي من شك ندارم كه شما حتي بيش از توان خود براي اين زندگي انرژي مي گذاريد. اما همانطور كه گفتم اكنون شما مراجع بنده هستيد، لذا من آن قسمتي را كه شما مي توانيد به نفع زندگي انجام دهيد گوشزد مي كنم تا با فاعليت كاري كه به دست مي گيري و فعال هستيد بتوانيد زندگي را گام به گام بهبود بخشيد. و البته سهم بسيار مهمي هم به عهده همسرتان هست كه ما در اينجا عمدا وارد آن فاز نشديم.
بله چشم.درست میگین.ممنون از تذکرتون.بهتره اینجا به جای دردل دنبال راه حل باشم.
------------------------------------------------------------------------------------------
دیروز ازش پرسیدم که چه انتظاراتی از من داری.سه مورد گفت که دو موردش که به نظر مهم تر میاد رو میگم.
گفت دوست دارم خودت کارهای خودت رو بکنی.باری از روی دوش من برداری نه اینکه باری هم بر دوش من بذاری.بهم گفت مثلا چرا انتظار داری رفت و آمدهات رو من انجام بدم.بیام دنبالت یا جایی ببرمت.ما دوست پسر دوست دختر نیستیم!این کارها مال اوناست که به هم تعد ندارن.یا مثلا کارهای بانکی چرا ازت میخوام انجام نمیدی؟....در حالیکه با یک بچه هم از من انتظار داره.من این موردی رو که گفت قبول ندارم.اما گفتم باشه .در حالیکه اکثر رفت و آمدهام رو خودم انجام میدم.اگه یه بار شاکی میشم چرا فلان جا باهام نمیای.جبهه میگیره.
آیا انتظاری که از من داره به نظر شما منطقیست؟
مورد بعدی رو بعد میگم.
چرا من نمیتونم ویرایش کنم؟برام قسمت ویرایش نداره.قسمت نقل قول رو اشتباه زدم!
---------------------------------------------------------------------------------
در مورد سوال پلوتون عزیز،باید بگم خب مسلما اون خودش رو به اندازه کافی دوست نداره.این واضح هست،اما من چه میتوانم بکنم؟خودش باید تلاش کنه.
RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
m.m.a محترم و نازنين
انجام امور بانكي به راحتي آب خوردن است و شما هم كه از دنياي مجاز بهره مي بري ، نيازي نيست كه مسئله ي بچه را بهانه كنيد.
اين امكان وجود دارد كه از داخل منزل به امور بانكي رسيدگي كنيد و در كمتر از چند دقيقه فيش ها را پرداخت كنيد . به واقع بايد از چنين خدماتي استفاده كرد .
اما همين طرح مسئله ي بچه از طرف شما يك دنيا حرف دارد.
واقعا چرا فكر ميكني كه با اين بچه محدود هستي و نبايد و يا نمي تواني خيلي از كارها را انجام بدهي ؟! يادت باشه كه خيلي از خانم ها با وجود بچه ي كوچك مسئوليتهاي مهم و حساس اجتماعي دارند ولي بچه را بهانه ي كم كاري قرار نمي دهند
و مورد بعدي اينكه به واقع قطع وابستگي و تجربه استقلال به خودت هم فضاي بهتري مي دهد و اعتماد به نفس را تجربه خواهي كرد .كافي است كه تجربه كني و از آن لذت ببري . .
به هر ترتيب حتما رگه هايي از وابستگي در شما وجود دارد كه ايشان احساس مي كند شما فشار مضاعف بر روي شانه هايش ايجاد مي كني .
به واقع آقايان محترم و مسئول در اين شرايط اجتماعي فشار زيادي را براي جلو بردن چرخ زندگي متحمل مي شوند بد نيست شما هم قدري قبول مسئوليت بيشتري بكنيد و صحبتهاي همسر شما نيز حاكي از اين است كه ايشان در اثر اين فشارها خسته اند و نياز به استراحت و يا كم كردن فشار دارند .
از ديد من هيچكدام از درخواستهاي همسر محترم شما ايراد و اشكالي ندارد و شما مي توانيد به راحتي درخواستها ي ايشان را اجابت كنيد
RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
بنده هم با گفته های ani عزیز موافقم.
حتی اگه فکر میکنید خواسته های همسرتون غیر منطقی هستن, اونا رو بپذیرید چه بسا خواسته های شما هم در نظر اون غیر منطقی باشن. شاید اگه همسر شما احساس کنه که گامی در برآوردن انتظاراتش برداشتین اون هم به نوبه ی خودش برای برآوردن انتظارات شما تلاش کنه.
مطمئنا یکی از درس هایی که زندگی مشترک به ما میده گذشته...:72::72::72:
RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
گیزلا رونته (Gisela Runte) روانپزشک، استاد و مشاور تربیتی :
من فکر می کنم ما توقعات بیش از حدی از یک رابطه داریم، وقتی که انتظار داریم همه خواسته ها و همه جنبه های مختلف خود را در آن پیدا کنیم. بسیاری از زوجها عقیده دارند که ارتباط آنها باید در همه جنبه ها و سطوح کامل باشد. من اینرا بار سنگینی برای یک رابطه می دانم. یک رابطه ممکن است در مورد مسائل خاصی به مرزهای خود برسد و در این نقطه است که من باید تصمیم بگیرم: یا من این مزرها را قبول می کنم، قدر آنچه در این رابطه دارم می دانم و شاید آنچه راکه ندارم جای دیگر جستجو می کنم- این جای دیگر ، حتما نباید آغوش یک مرد دیگر یا یک زن دیگر باشد، اما می تواند-، یا تصمیم به چشم پوشی می گیرم و به خاطر بعضی از ارزشهایم، از زندگی کردن جنبه هایی از وجودم صرفنظر می کنم. این تصمیمی بسیار شخصی است.
Psychologie Heute, Heft 15, 2006
ترجمه از خودم نیست.
من فکر می کنم توقع شما از همسرتون و زندګیتون یک ایراداتی داره. همه ی مشکل همسرتون نیست. شما هم مشکلاتی دارید که تمایلی به حل کردنش ندارید ( به صورت جدی )
RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
سلام
تاپیکت رو می خونم و کلی نکات دارم ازش یاد می گیرم
پست های دوستان و مدیر خیلی صحیح راه حل دادند
دوست خوبم حرف هایی که میزنی شاید درددل نگفته ی هزاران زن باشه
به خاطر همین نگران نباش
وقتی من جملاتت رو خوندم انگار یه صدای محزونی داشت اونها رو بازگو می کرد
شاید بعضی از نکاتی که من یاد گرفتم برای تو هم کمکی باشه :72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m.m.a
نیازهای شوهرم رو نمیدونم،
بهم نمیگه
حتی وقتی ازش بپرسم،انتظار داره خودم بفهمم.
اکثر مردها اینگونه هستند میشه گفت این یه خصلت مردونه هست
و در عوض ما زنها اونقدر با احساسیم که از روی کوچکترین چیزها می تونیم این نیازها رو بفهمیم
حتی برای چیزهای کوچک،مثل غذا،
اینقدر دلم میخواد بهم میگه فلان غذا میلمه تا براش درست کنم
بهش میگم چیز خاصی میلت نیست تا فردا برات درست کنم،میگه فرقی نداره هر چی بود خوبه.اما کلی غذا هست که دوست نداره .حتی نمیگه فلان غذا رو دوست ندارم درست نکن.
همسر من همین طوره
هر موقع ازش بپرسم چی می خوری میگه هرچی بذاری
اوایل ناراحت میشدم ولی الان نه
چون به این نکته مثبت می نگرم که شوهرم من را برای انتخاب غذا توی تنگنا نمیذاره و من راحتم هرچی دوست دارم یا هرچی برام راحتتره را بپزم
اون چیزی که دستم اومده
وقتی شوهرم غذایی رو دوست داره با اشتها می خوره ولی اگه دوست نداشته باشه
یه کم می خوره بعد میگه سیرم
اوایل بهش گیر می دادم که چرا زود سیر شدی حتما خوشت نیومده و هزار گیر دیگه
ولی الان فهمیدم که همسر اون غذا را دوست نداره ولی به خاطر زحمتی که من کشیده ام مستقیم نمیگه دوست نداره
نکاتی که بالا گفتم مصداق این جمله ی مدیر هست
نقل قول:
فكر نكنم براي يك خانم سخت باشه، اگر دقتت رو معطوف به همسرت بكني خيلي زود بايد نيازهايش را كشف كني
یعنی ما زنها می تونیم که این خرده ریز ها رو کشف کنیم چون توی ذاتمون هست
m.m.a عزیز
من احساس می کنم شما یه مدتی هست که روی علایق و خواست دلت پا گذاشتی در حالیکه توی دلت همه ی اونها روشن هست و خیلی خودت رو درگیر شوهرت و رفتارها و سخنانش کرده ای ، انگار که خودت رو به شوهرت گره زدی و زیادی روی همسرت تمرکز کرده ای ، درحالیکه شوق رها بودن و آزادانه محبت کردن و محبت دیدن توی وجودت هست
به همین خاطر الان یه کم از نظر روحی گرفته ای و خسته
یه مدت به خودت استراحت بده
و بعد زمانی که شعله و میل به تغییر توی وجودت شکل گرفته باشه همون جور که ani گفت
بیا و دوربین رو به سمت خودت بگیر :72:
RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
می خوام تا اینجا یک نتیجه گیری کنم وقدم به قدم جلو برم.و اگه نیاز به تمرین و تغببراتی در خودم دیدم انجام بدم.:325:موارد زیر دوربینی ست که از طرف شما به سمت من است.و البته نظرات شما گنجینه ای از تجربست.اما یا نوشته های من چنین برداشتی از طرف شما داشته یا واقعا من این مشکلات را دارم.باید ببینم.
نقل قول:
مدیر همدردی:احساساتي بودن و طلب احساس كردن در شما به صورت افراطي (از نظر ايشون)،
ببخشید فکر کنم من واژه نادرستی به کار بردم،من احساساتی نیستم اما پر احساس هستم.فکر کنم با هم فرق میکنه.نمیدونم دقیقا منظورتون از طلب احساس کردن چیه تا در خودم برسی کنم.فقط میدونم وقتی رفتاری از همسرم من رو ناراحت میکنه.در درون ناراحت میشم.و فقط تو خودم میرم و شوهرم حتی نمیپرسه چی شده که من براش توضیح بدم.من از درون طلبکارم اما در ظاهر هیچ وقت شوهرم رو تحت فشار قرار ندادم.فقط در ظاهر شاد و شنگول نیستم.نمیدونم طلب احساس کردن یعنی چی؟بهم بگین لطفا.
نقل قول:
مدیر همدردی:در واقع شما ناخواسته توقعات و انتظارات احساسي و غير احساسي از همسرتون داريد،كه او ترجيح مي دهد از شما دور باشد
در این مورد هم باید بگم شوهرم ترجیح نمیده از من دور باشه،فقط ترجیح میده هر وقت اراده کرد که پیش خانوادش باشه منم باهاش برم و این کار هر روز رفتن برای من یک جور اجباره و هیچ تمایلی ندارم.و در واقع او از اینکه همراهش نمی رفتم ناراحت میشد.هر چنذ الان دیگه عادت کرده و دیگه گیر نمیده ولی قبلا اگه باهاش نمیرفتم تا چند روز خودش رو میگرفت و اخم وتخم.پیش خانواده رفتنش بیشتر برای خوشحال کردن اونا انجام دمیده.وگرنه اون دوست نداره از من فرار کنه.خودم به هیچ عنوان همچین چیزی رو احساس نکردم. والبته وقتی باهاش نمیرفتم و اون گاهی من رو ساعتها تنها میذاشت ومن میگفتم چرا تا این موقع شب تنهام گذاشتی میگفت تو من رو تنها گذاشتی نه من!البته این موضوع هم تا حد زیادی حل شده نسبت به قبل.
نقل قول:
مدیر همدردی:دفترچه اي بردار و هر انتظار و توقعي از او در ذهنت مي آيد را يادداشت كن. اگر انتظاري را هم عنوان كردي يادداشت كن و جلوي آن علامت بزن.
اگر دقيق اينها را يادداشت كني خودت هم از اين همه انتظارات ريز و درشت خود تعجب خواهي كرد.
این کار رو هم حتما انجام میدم.
نقل قول:
آنی:تو - مشاور و هيچ كس ديگري قادر نيست همسر تو را تغيير بدهد اگر زمينه هاي تغيير را مي خواهي بايد خودت حركت كني و اين ميسر نمي شود مگر اينكه خودت بخواهي كاري انجام دهي .
من بر این موضوع کاملا آگاهم.
نقل قول:
آنی:
- تو در پذيرش شوهرت و زندگي ات و مسائل زندگي ات نيستي و با توجه به مسائلي كه طي زمان با ما در ميان گذاشته اي اين مسئله بسيار مشهود است .
من با خیلی از اخلاقهای همسرم کنار اومدم.و خیلی از موارد دیگه برام آزار دهنده نیست.اما این من رو آزار میده.این رو نمیتونم بپذیرم که او به راحتی میتونه من رو کنار بذاره.نمیدونم اگه پای عمل برسه چیکار میکنه.اما برام آزاردهندست و نمیتونم بپذیرم که تا این حد براش اهمیت نداشته باشم که حتی برای گفتگویی دونفره پیشنهاد بده.و راحت بگه جلسه ای بذاریم تا در مورد مهریه حرف بزنیم.البته این اخلاقش رو هم دوران نامزدی داشت.فکر میکنم تو این موارد فاقد هیچ گونه احساسی باشه.
نقل قول:
آنی:عشقي كه تو حرفش را مي زني اما عملا در زندگي ات جريان ندارد .
نقل قول:
آنی:تائيد طلبي و مهر طلبي
من به دنبال تایید و مهر طلبی نیستم.نمیدونم.کاش میفهمیدم دقیقا احساس شما چیه.اما شما اگه رفتاری از همسرتون ببینید که آزارتون میده.قلبتون رو به درد میاره.چیکار میکنین؟؟؟قهر نمیکنید؟اخم نمیکنید؟تو خودتون نمیرین؟احساس بدی بهتون دست نمیده؟به خودتون میگین حتما من ایراداتی دارم که او اینگونه میکند؟یا در جواب این رفتارهای ناراحت کننده محبت میکنید...محبت میکنید...محبت میکنید.یا شما فکر میکنید انتظارات من غیر منطقیست!یا باید اونقدر روی خودم کار کنم تا وقتی رفتاری میبینم که ناراحتم میکنه.مثل این باشه که به دیوار خورده نه یک روح انسانی.ببینید !رفتاراش من رو ناراحت میکنه نه برآورده نشدن نیازهای خودم!اونها جای خود.
من میخوام بدونم در مقابل رفتارهایی که من رو ناراحت میکنه چیکار کنم؟چه رفتاری با شوهرم داشته باشم.سکوت کنم؟قهر کنم؟چمدون ببندم؟به روی خودم نیارم و بخندم وشاد باشم؟؟؟؟
نقل قول:
مدیر همدردی:«ريشه انتظارات و توقعات همسرتون (ممكن است صحيح يا انتظارات اشتباه باشد)»، كاملا براي شما شفاف نيست تا با پاسخگويي مناسب او را براي اين زندگي شارژ كنيد.
این مورد هم در دست برسی است و دارم روش کار میکنم.
نقل قول:
آنی:بچه را بهانه ي كم كاري قرار نمي دهند
درسته.اما منظور من امور بانکی بود نه اموری که در خانه میشه انجام داد.امور خارج از خانه.هر چند میدونم بهتر از اینی که هستم میتونم باشم وتوانایی های بیشتری دارم که کم کاری میکنم و شوهرم هم گاهی به خاطر همین گیر میده میگه تو میتونی اما انجام نمیدی.تنبلی میکنی.روی این مورد هم باید رو خودم کار کنم.کمی تنبلی را بذارم کنار.سعی کنم از وقتهام بهینه استفاده کنم.
نقل قول:
آنی:به هر ترتيب حتما رگه هايي از وابستگي در شما وجود دارد كه ايشان احساس مي كند شما فشار مضاعف بر روي شانه هايش ايجاد مي كني
شاید برداشت من از مفهوم دوست داشتن اشتباه است.وگرنه من عاشق استقلال شخصی هستم.نه اینکه بدون او نمیتونم کارهام رو انجام بدم.به هیچ وجه.اما بدم نمیاد مثلا بهم بگه امشب سرده.هوا تاریکه.خستته.خودم میام دنبالت.وگرنه نه هیچیمم نمیشه اگه خودم بیام.اما خب قبول کردم که اینها نشانه دوست داشتن نیست.حالا برا بقیه چه معنیی میده خدا عالم است.
نقل قول:
آنی:بد نيست شما هم قدري قبول مسئوليت بيشتري بكنيد
چشم.
نقل قول:
بالهای صداقت:من احساس می کنم شما یه مدتی هست که روی علایق و خواست دلت پا گذاشتی در حالیکه توی دلت همه ی اونها روشن هست و خیلی خودت رو درگیر شوهرت و رفتارها و سخنانش کرده ای ، انگار که خودت رو به شوهرت گره زدی و زیادی روی همسرت تمرکز کرده ای ، درحالیکه شوق رها بودن و آزادانه محبت کردن و محبت دیدن توی وجودت هست
به همین خاطر الان یه کم از نظر روحی گرفته ای و خسته
یه مدت به خودت استراحت بده
و بعد زمانی که شعله و میل به تغییر توی وجودت شکل گرفته باشه
اولا ممنون بالهای صداقت عزیز حرفات به دلم نشست.ممنون از همدردیت.:72:
همه حواس من به شوهرم نیست برعکس این روزها بیشتر دارم به خودم فکر میکنم.به عیوبم،به حسن هایم.تنها چیزی که باعث شد بیام اینجا بنویسم.حرف جدایی بود .که آیا دارم درست زندگی میکنم؟آیا راهم درست است؟رفتارم درست است؟چیکار کنم که بتونم
چیکار کنم که بتونم بفهمم درست دارم زندگی میکنم یا نه؟نمی خوام بشه 50 سالم و بگم زندگیم حروم شد.از زندگیم لذت نبردم.خودم رو فراموش کردم.
RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m.m.a
سلام دوستان و خوبان:72:
نمیدونم من رو هنوز یادتون هست؟البته زیاد نگذشته پس فکر کنم فراموشم نکردین.مشکلی که می خوام مطرح کنم هیچ ارتباطی با مشکل قبلیم نداره.اما چون با روحیاتم تا حدی آشنا بودین بهتر دیدم که مشکلم با همسرم رو اینجا مطرح کنم و به من کمک کنید تا بتونم تصمیم درستی بگیرم.چون واقعا نمید.نمیدونم باید چیکار کنم توش موندم.
خدایا خودم رو به تو میسپارم.از این طریق هم کمک کن:203:
بهتره از آخر شروع کنم.موضوعات زیادی هست که بین من وهمسر اختلاف بوجود میاره و باعث ناراحتی میشه و البته از نظر خود من مشکلات لاینحل و بزرگی نیست که نشه حلش کرد اما همونا هم هیچوقت حل نشد.چون منو همسر نتونستیم هیچ وقت گفتگوی سازنده ای داشته باشیم.یعنی اگه قهر بودیم آشتی میشد اما مشکل حل نمیشد و در جای دیگه باز زخم باز میکرد.
در هر صورت....موضوعی هست که همیشه از اول ازدواج هم من رو آزار میداد و اون بودن همسرم کنار خانوادش هست.نمیدونم چطور باید بگم.وابسته نیست.اما نسبت به اونها احساس مسئولیت زیادی میکنه.ازشون حساب میبره.عاشق مامانشه و هر حرفی که مادرش بزنه سریع تاثیر میذاره رو افکارو تصمیم هاش.همش می خواد کنار اونها باشه.نمیدونم چرا اما خونه مادرش رفتن مثل پارک شهر برای بچه ها میمونه.نه اینکه بگم اونجا خوشحاله نه.اما همش میخواد اونا رو یه جوری خوشحال کنه که البته به دلیلی غمی که دارن این تا حدی طبیعیه و من سعی کردم توی این مدت هم خودم باهاش کنار بیام ،هم تا حدی همسرم در رفت وآمد و رفتار نرمال بشه.اخیرا تصمیمی گرفته که من باهاش مخالف بودم.زندگی در کنار اونها.ما جای و مکان خودمون رو داریم و خیلی راحتیم.فقط به دلایل مشکلات اونها می خواد کنارشون باشه.که من مخالفت کردم.چون هیچ نیاز و اجباری در حال حاظر نمیبینم.و وقتی تصمیم قاطع من رو دید تصمیم دیگری گرفت که که تصمیمش یعنی هر روز کنار آنها باشد.
من مخالفت کردم و گفتم اگه این تصمیم رو بگیری من هم ازت جدا میشم.
حرف از جدایی زدم شاید حرف دلم نبود اما بارها بهش فکر کردم اما شرایطی ندارم که بخوام این تصمیم رو بگیرم.اونهم بدون هیچ گفتگو و حرفی بهم گفت باشه فکراش رو بکن تا جدا بشیم چون من و تو هیچ وقت به توافق نمیرسیم.
حرف من اینه.چرا اینقدر بی احساس؟حتی حاظر نیست در موردش حرف بزنیم.نه اینکه من گحرف جدایی زدم.نه.فرقی نداره.چند بار دیگه که من ازش ایراد گرفتم و گفتم که من این رفتارهای تو رو نمیپسندم و دوست دارم که با اینطور . آن طور رفتار کنیوبرگشته بهم میگه تا دیر نشده و هنوز جوون هستس و وقت داری.عمرت روبا من تلف نکن.
من بچه دارم.عاشقشم.نمیخوام بینمون جدایی بیفته.با بچه هم نمیتونم مثل قبل زندگی کنم.آیا الانم با قبل از ازدواجم یکیست؟شرایط خوبی برای جدایی نمیبینم.آینده روشنی رو تصور نمیکنم.اما انگار که هیچ احساسی به من نداره.
دیشب دلم میخواست برم بوسش کنم و باهاش حرف بزنم و...اما دیدم اینکارم پا گذاشتن رو غرورم هست وممکنه فکر کنه ثبات شخصیتی ندارم.از اون ور میگم جدایی از اونور آشتی و آشتی های موقتی.من دوسش دارم.اکثر اوقات این من هستم که برای رفع مشکل قدم بر میدارم و اون هیچ وقت تلاشی برای رفع مشکل نمیکنه.همیشه من رو محکوم میبینه و میخواد که محکومم کنهوهمیشه فکر میکنه من اشتباه میکنم.مشاوره رفتیم.فکر میکرد با حرفاش مشاوره من رو محکوم می کنه.یعنی علنا گفت اگه مشاور گفت فلان رفتارت اشتباست قبول میکنی .گفتم آره وسعی میکنم تغییرش بدم.اما دید داره محکوم میشه و نگاهها بیشتر طرف او هست تا من.دیگه نیومد وگفت چرت میگه.اما رفتار و اخلاقش خیلی بهتر شد.به خودم گفتم شاید در ظاهر قبول نکرده اما در باطن تغییر کرده.اما اخیرا دوباره گیر میده.با هر چیزی مخالفت میکنه.همش می خواد ازم ایراد بگیره.
من فکر میکنم آدم بی احساسی هست.من فکر میکنم بفقطبرای این ازدواج کرده که خانئاده ای تشکیل بده و ونیازهای جنسیش رو از راه شرعی رفع کنه وکلا عشق و دوست داشتن ومحبت برایش مفهومی ندارد.یا اینکه من را دوست ندارد؟؟؟؟؟نمیدانم!
می خوام خودم به تنهایی برم مشاوره اما تا بهم وقت بده کمی طول میکشه.تو این مدت چیکار کنم.دوباره مثل همیشه برای حرف زدن پیش قدم بشم.آشتی کردن و محبت برای من راحته اما برای اون نه.انگار قلبش از سنگه البته نسبت به من.
آیا به طلاق فکر کنم؟
وقتی به این راحتی میگه بیا طلاق بگیریم و هیچ احساس دلبستگی در او نسبت به خودم نمیبینم باز خودم رو بشکنم و خودم میانجیگر خودمون باشم؟
اصلا نمیدونم باید چیکار کنم.
آیا بقیه عمرم رو همینجوری بگذرونم با یکمردی که به من عشق نداره یا حداقل اینجوری به نظر میاد.
من پر احساس و اون بی احساس.حاظر نیست مشکلاتش رو قبول کنه.حاظر نیست به خودش فکر کنه.نمیتونم بگم ممکنه تغییر کنه.
شما بگین چیکار کنم؟فکر نمیکنین چند سال دیگه مثلا 5 سال،10 سال دیگه به خودم بگم کاش همونموقع که جوون بودم جدا شده بودیم.
چون الان دارم به این نتیجه میرسمکه من این رفتارها رو وقت نامزدی دیدم .این بی احساسی و رفتارهایی که آزارم میداد اما شجاعت بر هم زدم رو نداشتم.
باید چیکار کنم؟این تحثیرها رو تحمل کنم به خاطر بچه و دلایل کم اهمیتتر دیگه.
خدایا چنان کن سرانجام کار................تو خوشنود باشی و ما رستگار(آمین)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط dilek
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m.m.a
سلام دوستان و خوبان:72:
نمیدونم من رو هنوز یادتون هست؟البته زیاد نگذشته پس فکر کنم فراموشم نکردین.مشکلی که می خوام مطرح کنم هیچ ارتباطی با مشکل قبلیم نداره.اما چون با روحیاتم تا حدی آشنا بودین بهتر دیدم که مشکلم با همسرم رو اینجا مطرح کنم و به من کمک کنید تا بتونم تصمیم درستی بگیرم.چون واقعا نمید.نمیدونم باید چیکار کنم توش موندم.
خدایا خودم رو به تو میسپارم.از این طریق هم کمک کن:203:
بهتره از آخر شروع کنم.موضوعات زیادی هست که بین من وهمسر اختلاف بوجود میاره و باعث ناراحتی میشه و البته از نظر خود من مشکلات لاینحل و بزرگی نیست که نشه حلش کرد اما همونا هم هیچوقت حل نشد.چون منو همسر نتونستیم هیچ وقت گفتگوی سازنده ای داشته باشیم.یعنی اگه قهر بودیم آشتی میشد اما مشکل حل نمیشد و در جای دیگه باز زخم باز میکرد.
در هر صورت....موضوعی هست که همیشه از اول ازدواج هم من رو آزار میداد و اون بودن همسرم کنار خانوادش هست.نمیدونم چطور باید بگم.وابسته نیست.اما نسبت به اونها احساس مسئولیت زیادی میکنه.ازشون حساب میبره.عاشق مامانشه و هر حرفی که مادرش بزنه سریع تاثیر میذاره رو افکارو تصمیم هاش.همش می خواد کنار اونها باشه.نمیدونم چرا اما خونه مادرش رفتن مثل پارک شهر برای بچه ها میمونه.نه اینکه بگم اونجا خوشحاله نه.اما همش میخواد اونا رو یه جوری خوشحال کنه که البته به دلیلی غمی که دارن این تا حدی طبیعیه و من سعی کردم توی این مدت هم خودم باهاش کنار بیام ،هم تا حدی همسرم در رفت وآمد و رفتار نرمال بشه.اخیرا تصمیمی گرفته که من باهاش مخالف بودم.زندگی در کنار اونها.ما جای و مکان خودمون رو داریم و خیلی راحتیم.فقط به دلایل مشکلات اونها می خواد کنارشون باشه.که من مخالفت کردم.چون هیچ نیاز و اجباری در حال حاظر نمیبینم.و وقتی تصمیم قاطع من رو دید تصمیم دیگری گرفت که که تصمیمش یعنی هر روز کنار آنها باشد.
من مخالفت کردم و گفتم اگه این تصمیم رو بگیری من هم ازت جدا میشم.
حرف از جدایی زدم شاید حرف دلم نبود اما بارها بهش فکر کردم اما شرایطی ندارم که بخوام این تصمیم رو بگیرم.اونهم بدون هیچ گفتگو و حرفی بهم گفت باشه فکراش رو بکن تا جدا بشیم چون من و تو هیچ وقت به توافق نمیرسیم.
حرف من اینه.چرا اینقدر بی احساس؟حتی حاظر نیست در موردش حرف بزنیم.نه اینکه من گحرف جدایی زدم.نه.فرقی نداره.چند بار دیگه که من ازش ایراد گرفتم و گفتم که من این رفتارهای تو رو نمیپسندم و دوست دارم که با اینطور . آن طور رفتار کنیوبرگشته بهم میگه تا دیر نشده و هنوز جوون هستس و وقت داری.عمرت روبا من تلف نکن.
من بچه دارم.عاشقشم.نمیخوام بینمون جدایی بیفته.با بچه هم نمیتونم مثل قبل زندگی کنم.آیا الانم با قبل از ازدواجم یکیست؟شرایط خوبی برای جدایی نمیبینم.آینده روشنی رو تصور نمیکنم.اما انگار که هیچ احساسی به من نداره.
دیشب دلم میخواست برم بوسش کنم و باهاش حرف بزنم و...اما دیدم اینکارم پا گذاشتن رو غرورم هست وممکنه فکر کنه ثبات شخصیتی ندارم.از اون ور میگم جدایی از اونور آشتی و آشتی های موقتی.من دوسش دارم.اکثر اوقات این من هستم که برای رفع مشکل قدم بر میدارم و اون هیچ وقت تلاشی برای رفع مشکل نمیکنه.همیشه من رو محکوم میبینه و میخواد که محکومم کنهوهمیشه فکر میکنه من اشتباه میکنم.مشاوره رفتیم.فکر میکرد با حرفاش مشاوره من رو محکوم می کنه.یعنی علنا گفت اگه مشاور گفت فلان رفتارت اشتباست قبول میکنی .گفتم آره وسعی میکنم تغییرش بدم.اما دید داره محکوم میشه و نگاهها بیشتر طرف او هست تا من.دیگه نیومد وگفت چرت میگه.اما رفتار و اخلاقش خیلی بهتر شد.به خودم گفتم شاید در ظاهر قبول نکرده اما در باطن تغییر کرده.اما اخیرا دوباره گیر میده.با هر چیزی مخالفت میکنه.همش می خواد ازم ایراد بگیره.
من فکر میکنم آدم بی احساسی هست.من فکر میکنم بفقطبرای این ازدواج کرده که خانئاده ای تشکیل بده و ونیازهای جنسیش رو از راه شرعی رفع کنه وکلا عشق و دوست داشتن ومحبت برایش مفهومی ندارد.یا اینکه من را دوست ندارد؟؟؟؟؟نمیدانم!
می خوام خودم به تنهایی برم مشاوره اما تا بهم وقت بده کمی طول میکشه.تو این مدت چیکار کنم.دوباره مثل همیشه برای حرف زدن پیش قدم بشم.آشتی کردن و محبت برای من راحته اما برای اون نه.انگار قلبش از سنگه البته نسبت به من.
آیا به طلاق فکر کنم؟
وقتی به این راحتی میگه بیا طلاق بگیریم و هیچ احساس دلبستگی در او نسبت به خودم نمیبینم باز خودم رو بشکنم و خودم میانجیگر خودمون باشم؟
اصلا نمیدونم باید چیکار کنم.
آیا بقیه عمرم رو همینجوری بگذرونم با یکمردی که به من عشق نداره یا حداقل اینجوری به نظر میاد.
من پر احساس و اون بی احساس.حاظر نیست مشکلاتش رو قبول کنه.حاظر نیست به خودش فکر کنه.نمیتونم بگم ممکنه تغییر کنه.
شما بگین چیکار کنم؟فکر نمیکنین چند سال دیگه مثلا 5 سال،10 سال دیگه به خودم بگم کاش همونموقع که جوون بودم جدا شده بودیم.
چون الان دارم به این نتیجه میرسمکه من این رفتارها رو وقت نامزدی دیدم .این بی احساسی و رفتارهایی که آزارم میداد اما شجاعت بر هم زدم رو نداشتم.
باید چیکار کنم؟این تحثیرها رو تحمل کنم به خاطر بچه و دلایل کم اهمیتتر دیگه.
خدایا چنان کن سرانجام کار................تو خوشنود باشی و ما رستگار(آمین)
سلام دوست خوبم نوشته شما رو خوندم و بسیار متاثر شدم از اینکه حامعه ما انقدر به طرف مردهاست و مردها انقدر راحت می تونن طلاق رو قبول کنن چون به قول خودشون چیزی رو از دست نمی دن من خودم اخیرا درگیر موضوعی مشابه شدم البته با این تفاوت که ما تا الان زندگی خوبی داشتیم و همه چیز یک دفعه تغییر کرد فکر می کنم کوتاه آمدن بی اندازه باعث می شه طرف مقابل فکر کنه که بهش احتیاج داری گاهی باید برای عقایدمون مبارزه کنیم. من فکر می کنم بهتره در عین اینکه آرامشتون رو حفظ می کنید روی عقیدتون بمونید.
RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
تنها مطلبی که میتونم بگم اینه که واژه طلاق را براش درونی نکنید.
اجازه ندید این واژه توی زندگیتون تکرار بشه مخصوصا از طرف شما.این باعث میشه که عادی بشه و خدای نکرده عملی بشه.
من شنیدم توی دین اسلام گفتن که طلاق عرش خدارو به لرزه میندازه پس انقدر راحت بخاطر مشکلاتی که واقعا قابل حل هستن از طلاق استفاده نکنید حتی از واژه طلاق