-
فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
سلام دوستلان عزیزم
امیدورام حالتون خوب باشه:310:
راستش مدتیه خیلی تحت فشار روحی و روانی هستم.
هم به خاطر خواهرم که برادرم خواستگاریشو بهم زد و دل هردوشون رو شکست.
هم به خاطر پدرم که پیره و مدام مریض ...
هم به خاطر مادرم که باید چند روز دیگه جراحی بشه...
هم خواهر بزرگم که نمیدونم باید تا کی تنها بمونه...
هم به خاطر برادرزاده ام که گفتم نامادری داره و بمیرم براش:46:
هم شوهر خواهرم که اونم مریضه ...
هم خودم که دیگه اعصابم از دست همه کس و همه چی خرابه و بهم ریخته.
اصلا تمرکز ندارم، الکی خودمو خوشحال نشون میدم،به دیگران دلخوشی میدم اما خودم از درون داغانم،
با این همه گرفتاری گاهی هم سروکله یه خواستگار که اصلا به درد من نمیخوره پیدا میشه که بیشتر از همه منو عصبی میکنه.
مثلا یکی دو هفته پیش خدمتکاری که میاد اتاقم رو تمیز میکنه با واسطه از من خواستگاری کرده :163:
و نه تیپ و قیافه اش به من میخوره نه تحصیلاتش نه کارش ، سیگاریه و شلخته ...و مهمتر از همه اینکه شاید باور نکنید اما اون کم عقله خیلی واضح طوری که همه همکارام میدونن و بعضیها مستقیما مسخره اش میکنن...
برخورد و صحبت کردنش مثل یه بچه 10 ساله شایدم کمتره و لباس پوشیدنش وایییییییی
حالمو بهم میزنه:324:
چنتا از همکارام(زن ) که واسطه بهشون گفته بود نظر منو بدونن خودشون خیلی بهشون برخورده بود و گفته بودن بهش نمیگیم چون در شانش نیست!
خودمم هرچی فکر میکنم نمیدونم اون به چه حقی و چه خیالی همیچین پیشنهادی داده ؟ یعنی انقد بی عقل که حد خودش رو نمیدونه ؟
از اون روز تا حالا خیلی از خود نا امید شدم ...
یعنی لیاقت من یه خدمتکاره بی عقل و سیگاری و شلخته و مورد تمسخر دیگرانه ؟؟
نمیدونم با این همه فکر و گرفتاری چکار کنم که کم نیارم و محکم باشم تا بتونم به خودم و بقیه کمک کنم ؟
برام دعا کنید دوستان عزیز:316:
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
سلام،
فرانک عزیز،
همه انسانها توی زندگیشون مشکلات دارند و خوب شما هم از این قاعده مستثنی نیستین،
همه ما مشکلاتی داریم و اصولاً زندگی بدون مشکل بی انگیزه و بی معنا میشه، اما خوشبختی امر دیگری هست،
آدمهای زیادی رو میشناسم که مشکلات به مراتب سخت تری از شما دارند اما احساس خوشبختی میکنند،
اتفاقا در همین تالار خودمون هم نمونههای زیادی هستند.:104:
بنابرین، به دنبال این نباشید که هیچ مشکلی نداشته باشین به دنبال این باشین که خوشبخت باشین و احساس رضایت از خود داشته باشین!
در مورد خواستگارتون، به نظر من ایشون خیلی مودبانه و بدون مزاحمت برای شما این موضوع رو با شما مطرح کرده اند!
شاید این از نظر شما جسارت به نظر بیاد، اما همه انسانها جدا از موقعیت اجتماعی، تحصیلات، خانواده، دل هم دارند،
این بنده خدا هم شاید به شما علاقه مند شده و به جای اینکه این مساله را در خودش دفن کند با شما مطرح کرده است،
به نظر من این نباید دلیل شود که شخصیت او را زیر سوال ببرید، چون او هم یک انسان است با احساسات پاک انسانی...
در پاسخ به پیشنهاد ایشون شما هم با توجه به دلایلی که مطرح کردین(به طور عمده هم کفو نبودن) خیلی محترمانه میتونستین به ایشان جواب ردّ بدین،
نه اینکه با خودتون کلنجار برین که ببین چه شده چنین آدمی به من پیشنهاد ازدواج داده!
فراموش نکنین، هر انسانی قبل از داشتن خانواده، موقعیت اجتماعی، شغل و هر چیز دیگر، یک انسان است و کوهی از احساسات!
موفق باشین و خوشبخت،:72:
کامران
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
فرانک جان اصلا ناراحت نباش اخه این یه چیز خیلی طبیعیه . واسه من خودمم این ماجرا پیش اومده بود.منم گریه میکردم و مامانمو دعوا میکردم چرا گوشی رو نکوبیدی زمین!:163:چرا بهش بد و بیراه نگفتی!!!!!:160::302:
یادمه اونقد گریه کرده بودم که چشام مثه ژاپنیا شده بود.
اما الان به اون کارای خودم میخندم. تعجب میکنم چرا اونقد خودمو بقیه رو اذیت میکردم.خوب حالا یه حرفی زده این که دلیل نمیشه ارزش من در همون حد باشه یا اینکه دیگه من حتما باید با اون یا مشابه اون ازدواج کنم.
در مورد بقیه مشکلاتتم به خدا توکل کن و از اون بخواه هرچی به صلاحته پیش بیاد. منم خیلی تو زندگیم نگرانیهای زیادی دارم نگرانیهایی که همیشه باهام هستن اما وقتی عاقلانه و منطقی فکر میکنم میبینم کاری از دستم بر نمیاد و با فکر و خیال هم که کاری درست نمیشه پس بهتره به جای نگرانی همه چی رو به خدا بسپاریم .
خیلی به چیزای ناراخت کننده فک نکن و هر وقت میان سراغت یه جوری حواستو پرت کن.:72:
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
سلام فرانك جان. اميدوارم حالتون خوب باشه.
ميدونيد، ما وقتي از چيزي دلگيريم سعي ميكنيم بهانه هاي ديگر رو هم بهش اضافه كنيم تا باور كنيم حق داريم كه انقدر پريشونيم!!! يعني ناخودآگاه دنبال اين ميگريم كه سوژه اي پيدا كنيم تا بيشتر نسبت به خودمون ترحم داشته باشيم، اونوقت اين حال خراب كه خودمون هم خرابترش ميكنيم، بي تابي روحمون رو توجيه و سردرگمي مون رو ارضا ميكنه. اما هيچ وقت آروممون نميكنه، اينه كه كم كم خسته ميشيم... گاهي هم خيلي خسته.
در حقيقت اون چيزي كه شما رو خسته كرده مشكلاتتون نيست، بلكه افكارتونه. و اما راه حل:
1. به مشكلاتي كه ذكر كردين نگاه كنيد... كدومشو شما ميتونيد حل كنيد؟ احتمالا هيچ كدوم! پس غصه خوردن شما هيچ چيزو تغيير نميده. اينجاست كه بهتره بسپارينشون به خدا و به اون توكل كنيد و ازافكار بيهوده پرهيز كنيد.
2. سعي كنيد حال و هواتونو عوض كنيد، مثلا با ديدار دوستان يا خوندن مطالب طنز يا ديدن فيلم هاي كمدي و.....
3. سعي كنيداز اونجايي كه هستين حركت كنيد! يه جهش ميتونه همه چيزو عوض كنه! يه موفقيت، يه پيشرفت. چيزي كه نشون بده امروز شما با ديروز خيلي فرق داره! حتي يه خونه تكوني (اتاق تكوني) ميتونه حال و هواتونو كلي عوض كنه!
4. كارهايي انجام بدين كه مطابق ميلتون نيست! چون ميل شما در حال حاظر ،شما رو به انزوا و بيهودگي ميكشونه، پس بر خلافش عمل كنيد.
5. كمي بي تفاوت تر به مسائل بر خورد كنيد. مثلا همين خدمتكار و خواستگاريش! اون حد خودشو ندونسته به شما چه ربطي داره؟!
6. سعي كنيد منطقتون رو تقويت كنيد، بهتره به جاي تمركز رو دنياي درون، به دنياي برون دقيق شين، اين ديد شما رو باز تر ميكنه.....
براتون آرزوي موفقيت ميكنم.
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط kamran2007
سلام،
فرانک عزیز،
سلام آقای کامران
همه انسانها توی زندگیشون مشکلات دارند و خوب شما هم از این قاعده مستثنی نیستین،
همه ما مشکلاتی داریم و اصولاً زندگی بدون مشکل بی انگیزه و بی معنا میشه، اما خوشبختی امر دیگری هست،
آدمهای زیادی رو میشناسم که مشکلات به مراتب سخت تری از شما دارند اما احساس خوشبختی میکنند،
اتفاقا در همین تالار خودمون هم نمونههای زیادی هستند.:104:
بنابرین، به دنبال این نباشید که هیچ مشکلی نداشته باشین به دنبال این باشین که خوشبخت باشین و احساس رضایت از خود داشته باشین!
درسته حق با شماست، اما من تنهام.یعنی باید تنهایی خیلی از این مشکلاتو حل کنم البته با کمک خدای بزرگ:323:من میدونم مشکلات روح ما رو بزرگتر میکنه و استانه تحملمون رو بالا میبره،با وجود مشکلاته که خوشیها لذت بخش میشه،هیچکس بی مشکل نیست حتی شما و بقیه دوستان این تالار.
وقتی مشکلی رو حل میکنم با تمام وجود به خودم افتخار میکنم و خوشحالم .من بی مشکلی رو نمیپسندم چون احساس میکنم زندگیم راکده و درجا میزنه اما مشکلات مارو وادار به حرکت میکنن ..اما من از خیلی وقت پیش با اینکه مثل همسن و سالهام نیاز به خیلی چیزها داشتم دارم با مشکلات دست و پنجه نرم میکنم و شاید بشه بگم تکیه برجای بزرگان زدم البته فقط تو مشکلات وگرنه جایی که میتون و باید نظر منم مهم باشه کاره ای نیستم .اینها منو اذیت میکنه..
در مورد خواستگارتون، به نظر من ایشون خیلی مودبانه و بدون مزاحمت برای شما این موضوع رو با شما مطرح کرده اند!
بی مزاحمت ؟!! شما که نمیدونید تو اداره ما (و شاید جاهای دیگه هم همینطور باشه) از کاه چه کوهها که نمیسازن!! از شانس من اون کسی رو از آقایون همکارم واسطه کرده بود که سرش واسه این کارا میخاره و میدونم به کسای دیگه هم گفته.هرچند گفتم بهش بگن مدیونی اگه به کسی بگی اما چشمم آب نمیخوره طاقت بیاره و چنین موضوع داغی رو جایی نگه:302:
من اصلا دختر خودخواه و پرتوقع و افاده داری نیستم به خدا .همه منو به سادگی و تواضع و صبوری مثال میزنن اما تو اینجور موردها نمیتونم طاقت بیارم .ومنظورم این نیست که من خیلی سرترم شاید پیش خد اون گناهش از من کمتر باشه اما به هیچ وجه ما در حد هم نیستیم.همونطوری که من خودم رو در بالاتری نمیبینم .
همکارام که خبر دارن همه شون انقد بهش حرف میزنن که نگید....قبل از اینکه من چیزی بگم .یا فکر کنید من پرتوقع هستم
اون فقط دوبار منو دید و بدون اینکه بشناسه به این نتیجه رسیده که ن همسر دلخواه و لایق اونم! آخه تازه اومده اینجا و فقط دوبار اومد اینج ارو تمیز کرد همین.
شاید این از نظر شما جسارت به نظر بیاد، اما همه انسانها جدا از موقعیت اجتماعی، تحصیلات، خانواده، دل هم دارند،
این بنده خدا هم شاید به شما علاقه مند شده و به جای اینکه این مساله را در خودش دفن کند با شما مطرح کرده است،
به نظر من این نباید دلیل شود که شخصیت او را زیر سوال ببرید، چون او هم یک انسان است با احساسات پاک انسانی...
ولی من فکر میکنم اون همچین حقی نداشته. هر کسی باید به اندازه گلیمش پاشو دراز کنه نه بیشتر.نمیدونم چرا باور نکردید که اون کاملا کم عقله .همکارام بعضیها بهش میکن : بشکه -بعضیها میگن دلمه و بعضیها میگن کچل یا ...
من که نمیگم اون انسان نیست،بازم میگم شاید پیش خدا از من بهتر باشه اما اصلا مناسب و هم کفو من نیست و با این کارش آّروی منو برده تو اداره:302:
راضیم خودم درو ببندم اتاقمو تمیز کنم دیگه چشمم بهش نیوفته اما اگه بگم عوضش کنن بدتر همه متوجه میشن و شاید فکر کنن خدای نکرده اتفاقی افتاده :163:
چکار کنم؟؟؟
در پاسخ به پیشنهاد ایشون شما هم با توجه به دلایلی که مطرح کردین(به طور عمده هم کفو نبودن) خیلی محترمانه میتونستین به ایشان جواب ردّ بدین،
نه اینکه با خودتون کلنجار برین که ببین چه شده چنین آدمی به من پیشنهاد ازدواج داده!
اتفاقا من اصلا طوری رفتار نمیکنم که بفهمه من میدونم! به همکارامم گفتم بهش بگید مستقیم نگفتید کیه و من نمیدونم !
اینطوری هم اون راحت تره هم من...و اگه کس دیگه ای بود باید تا حالا خودش می اومد مطمئن بشه که بهم گفتن یا نه ؟ چون خودمو میزنم به اون راه عین عین قبل
دیگه محترمانه تر از این ؟ من خودم خودمو اذیت میکنم پیش کسی اینارو نگفتم ونمیگم و تازه به همکارامم گفتم اشکالی نداره به هر حال من دخترم واون به این دلیل به خودش اجازه داده خواستگاری کنه.
فراموش نکنین، هر انسانی قبل از داشتن خانواده، موقعیت اجتماعی، شغل و هر چیز دیگر، یک انسان است و کوهی از احساسات!
موفق باشین و خوشبخت،:72:
ممنون آقای کامران:72:
کامران
پوپک و hamishetanha عزیزم
از شما هم ممنون:72:
اگه خدا رو نداشتم که دیگه هیچی نداشتم!:316:
فقط میتونم پناه ببرم به نماز و دعا... چند روز یه بار هم میرم پیش دوستم هوایی عوض میکنم ....میرم بازار و چیزی میخرم که قبلا دوست نداشتم(قابل توجه همیشه تنهای عزیزم)
گاهی برنامه کودک نگاه میکنم که دنیای پاک و ساده بچگی آرومم میکنه:46:
گفتی جهش ؟ اتفاقا چند وقت پیش بهم پیشنهاد دادن بشم رئیس واحدمون اما خیلی راحت گفتم نه ! گفتم اصلا حوصله دردسر و رئیس بازی ندارم ..اونام خیلی زود کس دیگه ای رو گذاشتن:311:
دوستم میگفت افسرده شدی حواست باشه ها:305:
چکار کنم ؟
وقتی مادرم رو چند روز دیگه باید ببریم جراجی بشه عملشم خیلی خطرناکه خود دکترا گفتن .گفتن باید همه تون رضایت بدید که هر اتفاقی افتاد پای خودتون باشه! الان بقیه خواهر برادرا نیستن اما اگه طوی بشه یقه منو داداش کوچیکو میگیرن که چرا ؟
الان هرکی خونه خودشه و نمیدونه ما چی میکشیم اما همین برادرم که با وجود اینکه پدرم هنوز در قید حیاته ریاست میکنه فردا میاد میگه تو مگه چکاره ای رضایت دادی ؟ خب چکار کنم وقتی دکتر میگه باید عمل بشه ؟ توده جای خطرناکیه ...:302:
یا پدرم که یه شب در میان منو برادر کوچیکم دکترو بیمارستان می بریمش اما دارو نمیخوره و همه رو پرت میده و به جاش سیگار میکشه . چند وقت پیش که باز مریض بود هرکدام یه چیز میگفتن ..یکیشون میگفت تقویتش کنین! یکی میگفت حواستون بهش باشه! یکی میگفت مبادا کاری کنین ناراحت بشه و ...
بعدش هرکی میره خونه خودش و باز منو این برادر کوچیکه که با وجود دیسک کمر باید مسافر کشی کنه :302:
نمیخوام از مشکلات بگم اما امروز خیلی حالم گرفته شده و ...ببخشید:72:
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
خانمي من شما رو درك ميكنم، اما مگه ميشه تو پريشوني تصميم گرفت؟ مگه ميشه دست رو دست گذاشت و غصه خورد. در حال حاضر خانواده شما به آرامش نياز دارن . بنابرين شما بايد با آرامشتون اونها رو هم آروم كنيد نه اينكه با پريشوني يه درد به دردها اضافه كنيد. الان وقت جا خالي كردن نيست. بايد سنگ صبور باشين. الان كه هيچ كدوم از اعضاي خانواده در وضعيت خوبي نيستن، شما بايد كمك كنيد و تكيه گاه باشين و اجازه ندين خانواده نگران شما هم باشن.
قوي و محكم باشين. مگر به خداوند اعتماد ندارين؟ پس به خدا توكل كنيد.... در ضمن شب كه هميشه شب نميمونه.
يه شعر واستون مينويسم، پيشنهاد ميكنم هر وقت مشكلات در تنگنا قرارتون دادن با يادآوريش خودتونو آروم كنيد...
و خداوند اينجاست
پيش من، پيش شما
پيش آن تنگ بلور خالي
در همان نزديكي
در تمام لحظات
در همان لحظه كه بر ميگيرد
ترس اندام نحيف مارا
يا فرو ميرويم از غصه و غم
در اتاق مبهم فكر و خيال
پس چرا ميپرسي
كه خداوند كجاست؟......
راستي! ما هم براي شما و مادرتون دعا ميكنيم از خداوند ميخوايم تا بار ديگري آرامش رو به خونتون برگردونه.
موفق باشي دوست گلم!:72:
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
فرانك عزيز همونطور كه دوستان گفتند هر كدوم ما آدم هستيم و داراي احساس اما خوب ممكنه اعتماد به نفس اين آقا زياد بوده خودتم ميگي كم عقله پس ناراحت نباش اون كسي كه هم كفو و شايسته توست به وقتش مياد سراغت.
--------------------------------------------------------
اين خواستگارت مرا ياد يه خاطره انداخت : زماني كه بچه بودم يه همسايه داشتيم كه يه پسر داشت از لحاظ عقلي مشكل داشت همه بچه هاي محله ازش مي ترسيدند و تا مي ديدنش جيغ مي زدن اونم دنبالشون مي كرد و كتكشون مي زد اما من با اين كه خيلي ازش مي ترسيدم سياست داشتم تا مي ديدمش يه لبخند بهش مي زدم و سريع از كنارش رد مي شدم ...
خلاصه بعد از سالها خواهرم مادرش را ديده بود و مادرش گفته بود كه پسرش فوت كرده و بعد سراغ مرا گرفته بود و گفته بود بچه ام چقدر خواهرت را دوست داشت وقتي خواهرم اومد ماجرا را تعريف كرد همه خواهر و برادر هام خنديدند و مسخره ام كردند من هم دست پيش گرفتم خودم گفتم پس بيچاره مجنون من بوده و نفهميديمش :311:
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
انشالله آرامش به خودت و خونوادت برگرده و همه مشكلاتتون حل بشه:323:
چرا بعضي وقتها دكمه ويرايش فعال نيست؟؟؟
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
فرانک عزیزم
این نوع نگاه ماست که زمینه احساس بدبختی ، خوشبختی و رضایت یا عدم رضایت از زندگی را برای ما فراهم می سازد ، و درست به همین دلیل خوشبختی یا بدبختی ما به درون ما برمیگردد .
نوع نگرش کسی ، به مشکلات و مصائب از جایگاه مثبت اندیشی :43:، نکاتی ظریف را نشانه می رود و به اصطلاح نمیه پر ظرف زندگی را می بیند ، و به عمق مسئله نظر می کند و حتی در اون وسیله ی رشد می یابد و نوع نگرش یکی دیگر ، نیمه خالی را نشانه می رود و سطح را نظر می کند و از این مشکلات جز درد شکار نمی کند:302: و محدودیتی خفقان آور تصویر می کند و لذا تخلیه انرژی می شود و .......
نوع نگرشت را عوض کن ، می توانی اینگونه فکر کنی که مشکلات ، یا همون مسائل برای اینه که به حرکت بیفتیم و راه حلی پیدا کنیم که موجب پختگی و آگاهی و رشد بیشتر بشه ، در این صورت آنچه از آن نام بردی را به گونه ای دیگر خواهی دید و در عین همدلی و همدردی با کسان ، روح و روان خودت را مدیریت می کنی که آسیب نبیند و رنجی که می کشد هم رنج سازنده باشد نه کاهنده و خواهی دید که آنها را مورد همدلی قرار داده و نگرش مثبت خود را به آنها هم انتقال داده ای .
پس اینجا مدیریت کردن مسائل مهمه که از نوع نگرش ما بر می خیزد .
اگر اینجور نظر کنی با خودت ارتباطی انرژی بخش و پویا برقرار خواهی کرد و می یابی تا خودت هستی تنها نیستی ، همان خودی که تبلور خداست .
مگر نه ؟؟؟
فرانک جان
دلم میخواد از این موضوع خواستگارت با هم یه استفاده ای داشته باشیم ( خارج از بحث قصدش و خواستگاریش بلکه در نفس عملش و پیشنهادش نظر کنیم ) که اگر جور دیگه ای بخوایم ببینیم ( مثبت اندیشی ) چی می تونیم از توش در بیاریم که برات زیبا باشه ؟ یا درس یا تجربه جالبی داشته باشه ؟
موافقی عزیزم ؟؟
دوستان شما هم هستین ، همه همین موضوع را مورد کنکاش قرار بدیم از زوایه مثبت و نکته ها را از این زوایه شکار کنید .
منتظرم :310::310:
فرانک جون بجنب که خودت پیشی بگیری بر بقیه .......
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
hamishetanha عزیز دلم با اجازه ت من فقط همیشه صدات میکنم چون از تنهایی خوشم نمیاد باشه ؟
همیشه عزیزم ممنون از صحبتهای قشنگت که با وجودیکه خودم میدونم اما یادآوریشون از زبان یک دوست خیلی حس خوبی بهم داد:46: دوست دارم
خواهرم هیچوقت شانه خالی نمیکنم چون نامردیه!(درسته دخترم اما از نامردی بدم میاد حتی اگه از طرف خودم باشه)...عزیزانم رو تنها نیمذارم ...چون خیلی خیلی بهم امید دارن و حسشون بهم مثل یه مرد هست نه دخترشون:311:
به خدا هم معلومه اعتماد دارم اما راستش میدونم که به یقین نرسیدم و مشکلم همینه .اگه کسی راهکاری تو این زمنیه داره بهم بگه ممنونش میشم:72:
در ضمن شعرت هم قشنگ بود دستت درد نکنه گلم.
parvaz2010 نازنینم از تو هم ممنونم ، خاطره ات هم جالب بود!
و اما شما فرشته مهربان
نوع نگرش رو خیلی خیلی قبول دارم و میدونم چقدر مهمه!
عزیز جان باور کن الان دیگه خیلی فشار رومه وگرنه همچین دختری نیستم که نیمه پر لیوان رو نبینم و تنها بدیها رو ببینم.به قول شیدا جان سعی میکنم از تو زشتیها و بدیها و سختیها هم دنبال زیبایی و خوبی بگردم و وقتی پیداش میکنم نمیدونی چقدر خوشحال میشم.
من از بچگی با سختی آشنا بودم و هستم .وقتی میخواستم برای اولین بار کنکور بدم به یه بحرانی دچار شدم که یادآوریش هم باعث میشه چند دقیقه دلم واسه خودم بسوزه هم اینکه به خودم از ته ته دلم افتخار کنم که بدون حمایت کسی و تنها با تلاش و مدد خداوند تونستم به خواسته ام برسم و حالا که سالها گذشته همه اقرار میکنن که واقعا پشتکار داشتم و هرکی جای من بود محال بود بتونه دوام بیاره:310:
یه بار دیگه هم گفتم که من این حرفا رو فقط اینجا میزنم نه جای دیگه و مخصوصا تو خونه .
اتفاقا گاهی خواهرهام میگن : مگه ما چه گناهی کردیم که باید این همه عذاب بکشیم ؟
چرا حق نداریم مثل مردم شاد باشیم؟ چرا از نعمتهایی که خدا بهمون داده نباید استفاده کنیم؟
خواهر کوچیکم میگه چرا پدر و مادر ما مثل دوستام با محبت نیستن و به ما محبت نمیکنن هیچ مدام اذیتمون هم میکنن ؟چرا پدرم باید از حمام رفتن من ناراحت بشه و بهم تذکر بده؟!!!!!
میگه بعضی دخترا نه تنها باعث افتخار خونواد ها نیستن بلکه باعث آبروریزی هم هستن -پرخرج هستن --کاملا آزاد هستن--حتی شرم و حیا هم ندارن و ... اما خونوادهها شون طوری ازشون تعریف میکنن که انگار تنها اون روی زمین هست و دیگه هیچکی ؟بهش افتخار میکنن و میگن : بهترین رشته درس میخونه در حالیکه اینطور نیست! میگن تک ونمونه ست در حالیکه واقعا نیست!
اما ما...کاملا برعکس تو همه چی
در جوابش همیشه بهشون امیدواری میدم . میگم خدا بهمون ظرفیت چنین زندگی ای رو داده پس نگرات نباش-- میگم با تعریف و تمجید که ما بزرگ نمیشیم --میگم صبر داشته باشین عزیزانم که خدا از حال ما باخبره و خودش میدونه چی به چیه و ...
گاهی بهم میگه : الکی خوش یا خنده ای که میکنی خنده بی عاریه!!
اما من بازم بهش لبخند میزنم ...
فرشته در مورد این خواستگارم
راستش اگه بازم کسی نمیگه بدبینم یا نگرشم اشتباه یا ... باور کنید هیچ چیز مثبتی من توش نمیبینم نه اینکه تعصب داشته باشم چون ازم خواستگاری کرده ها.
البته قصد ندارم به مخلوق خدا ایراد بگیرم که عیب نقاش گرفتن خطاست!
اما برای من چیزی نداره شاید آرزوی بعضیها هم باشه
تو پست قبلیم درموردش گفتم یه چیزایی ...حالا هم میگم ...مثلا اومده اتاقمو تمیز کنه (هم اول هم بعد از خواستگاریش) خم که میشه چیزی برداره یا کاری کنه از بس شلخته ست و ...(چی بگم) تمانم لباسش میره بالا و بدنش می افته بیرون:163: حالم بهم میخوره .آخه آدم انقد بی عقل که ... لااقل وقتی میاد اینجا باید مواظب باشه ...سیگار که میکشه ( من متنفـــــــــــــــــــّر م از مرد سیگاری:324:)
وقتی حرف میزنه یواش یوااااش و بی حوصله(یه فیلمی بود به اسم نمکی--مهدی فخیمی اگه درست گفته باشم خیلی وقت پیش بازی کرده ؟ بادکن میفروشه --مثل اون)
هر بار که میاد باید بگم اینجا رو هم تمیز کن----اونجا رو تمیز کن----و اگه نگم نمیدونه کارش چیه ؟!!!!!!!!!
یه بار الکی اومده میگه برم برات شیرینی بیارم ؟؟؟!!!!!!!!!!
میگم نـــــــــــــــنه شیرینی برای چمه ؟...ای خداااااا:316:
[b]حالا خواهش میکنم شما هم قضادت کنید به خدا خوشحال میشم اگه دید من اشتباهه خودمو اصلاح کنم[/b]
اینارر چون شما نمیشناسید میگم وگرنه:163:
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
عزیزم
یه وسعت دید به خرج بده ، از زوم روی خواستگاری این آدم بیا بیرون و خود ماجرا را بنگر ، از بیرون نگاه کن .
مثلاً یکی از دوستان به اعتماد به نفس این آقا اشاره کرده بود . خوب دقت کن ، جسارت و اعتماد به نفسش رو !!! جالب نیست ، حال شما اگر این مقدار جسارت و اعتماد به نفس داشتید ، اچازه میدادید دیگری براتون تصمیم بگیره ؟؟؟
این درس قشنگی از همین اقای سیگاری و ... برای شما نیست ، فرصت درک و جرقه ای برای تقویت اعتماد به نفس و جرأت ورزی در این ماجرا برات نیست ؟؟!!
این یک زوایه از نگاه مثبت من بود ، بقیه را رو نمی کنم ببینم دیگران و خودت چی می بینید .
.
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
فرشته جون شاید این که گفتی نشونه اعتماد به نفس باشه اما برای من راستش نیست!
آخه میدونی چیه ف من تو محل کارم کاملا محجبه هستم و چادر میپوشم با کسی هم از آقایون اصلا و ابدا بگو بخند و این حرفا رو ندارم و حتی واجب هم که باشه بخوام حرفی بزنم گاهی که فرصت کنم قبلش ذکری آیه ای میخونم که مشکلی پیش نیاد .همه اینو میدونن که چطور دختری هستم ....کم حرفم و سرم به کارم مشغوله وقتی هم که صحبت غیر عادی بشه زود از جمع میرم بیرون. همکارام همه برام احترام خاصی قائلن حتی اونا که خیلی بزرگترن و سنی ازشون گذشته:310:
حالا این آقا چون از بستکان نزدیک امام جمعه شهرمونه فکر کرده من همه این سالها موندنم منتظر تا فامیل امام جمعه بیاد و منو خوشبخت کنه حتی اگه اون باشه!! چون با دو جلسه 20 دقیقه ای که اتاقمو تمیز کرده و من کار خودمو کردم با اون هوش و ذکاوت مثال زدنیش تشخیص داده من همسر خوبی براش میتونم باشم همونطروی که اون همسر ایده آل منو میتونه باشه!!
فکر کرده لابد حجاب و رفتار من کسی میخواد از بستگان ِیه آدم سرشناس حتی اگه سبک عقل باشه!!
آخه این درسته ؟
وگرنه اون که شناختی از من نداشت و نداره که بگم مدتیه منو زیر نظر داره و خب از خوبیه خودشه که یه دختر خوب میخواد! حتی اگه از اینم بگذریم اگه اینطور باشه لااقل باید خودشو با چنین دختری سازگار کنه که حداقل تو ظاهر بهم بیان نه اینکه 180 درجه فرق داشته باشن .
شما که نمیدونید ای کاش میشد بینین:302:
اگه ببینین اعتماد به نفستون رو از دست میدید چه برسه به اینکه این کارشو نشونه اعتماد به نفس بدونید
فرشته جون حالا من هیچی، بقیه همکارام چرا داشتن سکته میکردن از این کارش ؟
هم خودم و هم بقیه این کارشو نشونه بی عقلیش میدونیم تا اعتماد به نفس
بازم ممنون:72:
یادم رفت بگم :
البته این که گفتید اگه همچین اعتماد به نفسی داشتم اجازه نیمدادم کسی برامون تصمیم بگیره ، واقعا درسته و ممنونم از یادآوریتون:72:
چشم سعی میکنم از این جهت ازش استفاده کنم
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
دوست من درکت میکنم وقتی همچین خواستگاری واسه ادم پیدا میشه،بیشتر خود ادم حرص میخوره و میگه آخه من در این حدم!!
خودمن یه بار مامانم اشتباهی یه خواستگار زیردیپلم رو به خونه راه داده بود و به اشتباه فکرکرده بود که طرف حداقل فوق دیپلم رو داره،من وسط جلسه که نشسته بودم تا فهمیدم جریان چیه،عصبانی شدم و اومدم توی اتاق و دیگه حتی واسه خداحافظی هم نرفتم (البته قبول دارم اشتباه کردم وکار دور از ادب بوده)،اونا چه خوشحال واسه خودشون نشسته بودن و میگفتن،به به ،دخترتون مهندسه،ومن خیلی عصبانی شدم که هم اینا چه پررو اند که اومدن هم عصبانی از مامانم
ولی
عزیزم واسه چی خودتو اذیت میکنی
خودت میگی که یه کم بی عقل و اصلا در حد تو نیست،پس بیخیال شو دیگه :cool:
واسه چی با فکر کردن در موردا این موضوع خودتو اذیت میکنی :shy:
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
فرانک عزیزم سلام
می خواستم بگم که همیشه خدا را در نظر داشته باش وهر وقت که سختی ها بهت فشار اورد تو دلت بگو خدا جونم میبینی خدا جونم شاهد باش که من کم نیاوردم وهنوز سر پام.وعزیزم مطمئن باش که خدا جواب صبرت را میده.خدا تو زندگی برای هممون یه سورپرایز داره فقط باید تا اون روز دوام بیاریم.من به این ایمان دارم.
برای پدر ومادرت هم دعا میکنم که سلامتیشون را بدست بیارن.:323:عزیزم 2سال پیش من شرایط خیلی بدتری داشتم.در عرض 1ساعت زندگیمون دگرگون شد.هم از لحاظ مالی هم از لحاظ سلامتی!!!مجبور شدم جایی کار کنم که نه با تحصیلاتم میخوند نه با سطح خانوادگیم.تا اینکه بعد 6ماه که که دیگه ناامید شده بودم خدا سورپریزشو رو کرد وبحران کم کم طی شد.همش کار خدا بود.
واما در مورد خواستگارت فکر نمی کنی زیادی بزرگش کردی؟!!قرار نیست که همه خواستگارهای یه دختر دکتر مهندس باشن.خدا را شکر که مجبور نیستی باهاش ازدواج کنی فقط یه پیشنهاد بود به موردهای مناسبتری که داشتی وشما بهشون جواب رد دادی فکر کن تا اعتماد به نفست برگرده.قرار نیست که از این به بعد همه خواستگارات مثل این باشن!!!من یه دوست دارم که شوهرش دکترای حقوق بین الملل داره وادم موفقی هست.میدونی قبل از این که با شوهرش ازدواج کنه خواستگار قبلیش چه شرایطی داشت؟یه پسر قالی باف که قرار بود دوستم را ببره تو یه اتاق خونه پدریش با هم زندگی کنن!!!تحصیلاتش هم دوره ابتدایی بود در حالی که دوستم لیسانس داشت!!!وقتی دوستم گفت من خیلی تعجب کردم ولی اون اصلا ناراحت نبود میگفت اون نفهمیده ما هم سطح نیستیم من چرا خودم را ناراحت کنم.
باور کن خدا خیلی بزرگتر از اونی هست که ما بتونیم تصور کنیم.
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
فرانك جان سلام. شما هر چي دوست داري صدام كن.:43: البته بعدا در تاپيكي جداگانه در مورد نام كاربريم توضيح ميدم. چون خيلي ها ازم پرسيدن چرا اين اسم رو گذاشتي؟...
واما:
1. در مورد خواستگارتون: خيلي ساده است، فراموشش كنيد تا به آرامش برسين. يعني نسبت بهش بي اهميت باشين. يكي يه پيشنهاد داده، شماهم جواب منفي دادين همين! به همين راحتي با مسائل برخورد كنيد تا اذيت نشين. چيزي از شان و منزلت شما كه كم نشده. بعدش هم الان شماداخل قضيه هستين فكر ميكنيد آبروريزيه! اما از ديد اطرافيان اصلا اينچنين نيست. اگه اين مسئله براي دوستتون بود، آبروي دوستتون پيش شما ميرفت؟
2. ميگيد چرا اين همه مشكل براي شما؟
چون:
هركه در اين بزم مقرب تر است
جام بلا بيشترش ميدهند.
راستش ما آفريده نشديم كه خوش بگذرونيم! به قول شاعر:"ما را براي سوز و گداز آفريده اند". پس بايد بپذيريمش! بهتره جاي گله كردن بگيد: خدايا شكرت كه از اين بدتر نشد.
3. و اما يقين! به يقين رسيدن كار خيلي سختيه! ممكنه خيلي ها بتونن لحظه اي به يقين برسن، اما انگشت شمارند كساني كه دائما در يقين باشند. اما اگر كسي سعي كنه به يقين برسه، آرامش واقعي رو پيدا كرده.
پيشنهادميكنم اون چيزي كه ميخواين به يقينش برسين برين دنبالش! "شك كردن بد نيست، تو شك موندن اشتباهه!" جست و جو كنيد. اما منطقي و آگاهانه! چون جست و جوي ناآگاهانه هم كار دست آدم ميده... پيشنهاد ميكنم در دين ها تحقيق كنيد و از كتاب هاي آسماني مطمئن شين.مثلا در مورد قرآن ميتونيد اعجاز قرآن رو مطالعه كنيد چون واقعا متوجه ميشين صحبت هاي يك انسان نيست! همين اعجاز عدد 19 در قرآن كافيه كه شما رو من بابت مطمئن كنه... پس وقتي قبول كردين بي هيچ شك صحبت خداونده، دقيق و با حوصله معني فارسيشو بخونيد. (من كتاب "گلي از بوستان خدا" رو براي ترجمه و تفسير سليس به شما پيشنهاد ميكنم.) بعدش سعي كنيد با برنامه رو افكار و رفتارتون كار كنيد. برنامه هاي 40 روزه واقعا جالبه!
در ضمن به خلقت و هدف آفرينش بسيار فكر كنيد! خيلي به آرامش انسان كمك ميكنه....
در آخر اينكه: دوست خوبم من كه اين صحبت ها رو ميكنم، از يه خانواده غيرمذهبي هستم. خانواده اي كه حتي خدا رو قبول ندارند، چه برسه به دين! اما دقيقا اون موقعي كه از پريشان حالي زياد قصد خودكشي! داشتم، دين به دادم رسيد و نجاتم داد. آرامشي كه هيچ وقت تجربه اش نكرده بودم. واسه همين هميشه تو پست هام بيشتر از موارد روانشناسي، موارد عرفاني رو ياد آور ميشم. چون باور دارم عرفان و عشق الهي جواب تمام سردرگمي هاي انسانه. سردرگمي هايي كه به خاطرشون كلي عذاب نه!، شكنجه شدم.
موفق باشي خانومي.:72:
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
flag عزیزم ممنون از توجهت:72:
گلم خوشبختانه تحصیلات واسه من زیاد اهمیت نداره (البته من مهندس نیستم شاید اکه بودم مهم بود!) و معتقدم درک و شعور انسان مهمتر از مدرکه:310:
golnaz عزیزم از تو هم ممنونم:72:
عزیز جان از دعاهایی که میکنی خیلی خیلی ممنونم و خدا رو شکر میکنم که اوضاع زندگیتون خوبه:46:
انشاء الله همیشه پاینده باشید ....حرفات خیلی قشنگ بود:72:
hamishe جانم از تو دوست همیشه همراهم سپاسگزارم:43:
عزیزم به خاطر ایمانت بهت تبریک میگم .اینکه انسان تو شرایط سخت مومن بمونه و جایی که سخت میتونه خوب باشه ، خوب بودن مهمه ... توی باغ گل زیاده اما تو کویر یه گل هرجند کوچیک خیلی جای تامل داره!
منظور بدی ندارم عزیزم:72:
منظورم از یقین هم راستی و حقانیت دین و خدا نبود :163: چون بهش ایمان دارم هرچند ایمانم ضعیفه و لغزش دارم اما من به خدا و دین و مذهبم افتخار میکنم که جزء سرمایه های من هستند:316:
منطورم این بود که میگم خدایا توکل برتو اما بازم گاهی شیطان گولم میزنه و از یه چیزایی گله مند میشم که خدای مهربونم میدونه عمدی نیست و همیشه هوامو داره.
ممنـــــــــــون
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
فرانك جان ممنونم ازت. فقط چندتا نكته بگم سوء برداشت نشه:
1. عزيزم من از ايمان خيلي فاصله دارم. يه وقت گمان نكنيد تعريف از خود بود، من هيچ وقت چنين ادعايي نميكنم و اميدوارم صحبت هام رياكارانه نشه. فقط ميخواستم يادآوري كنم كه چقدر در آرامش انسان تاثير گذاره.
2. از گفتن اين مطالب راجع به يقين منظور بدي نداشتم . مطمئنا در حقانيت دين و خدا شكي ندارين! منظورم اين بود كه اين ايمان رو محكم تر كنيد، آنقدر كه در رفتار و اعتقاداتتون متجلي شه. مثلا همين مبحث توكل: فقط باور اينكه خدا هست كافي نيست! بايد باور داشت خداوندي كه هست، قدرتمنده! بهترين چاره جوئه! حتما صلاح و پيروزي بنده هاشو ميخواد. حتما تمام دعاها رو اجابت ميكنه، همچنين نسبت به بنده هاش مهربانه و عاشق بنده هاشه و..... پس با اين وجود دليلي نداره به توكل شك كنيم.هان؟ چون مطمئنا همون ميشه كه خدا به صلاحمون ميدونه! همچنين توكل نفي عمل انسان نيست. بلكه پشتوانه اي براي عمل انسانه.
البته شما خودتون اين چيزا رو بيشتر ميدونيد، هدف فقط يادآوري بود، ديگه به برگواري خودتون ببخشيد.:46:
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
یادم رفت بگم :
البته این که گفتید اگه همچین اعتماد به نفسی داشتم اجازه نیمدادم کسی برامون تصمیم بگیره ، واقعا درسته و ممنونم از یادآوریتون:72:
چشم سعی میکنم از این جهت ازش استفاده کنم
:104::104::104:
منظور همینه عزیزم
سهراب سپهری میگه :
" من نمیدانم چرا در قفس کسی کرکس نیست "
منظور اینه که ما اگر در پدیده های به ظاهر زشت یا ناخوشایند و در تلخی ها اگر با دید زیبا بین نظر کنیم ، خیلی چیزها می یابیم
دقت کردی چقدر شخصیت این آقا رو تقبیح می کنی !!
ما این حق رو نداریم ، اگر او سبک عقل است یعنی ژنتیک او اینجوری هست و همین این جسارت رو بهش داده که بیاد از شما درخواست کنه ؟؟
نکته دیگه ای که می تونی با عبور از زشتیهای ظاهری این فرد در او ببینی ، قدرت ابراز احساسه که یکی از آیتمهای هوش هیجانی است ، یعنی این که فرد البته درست و به جا بتونه احساس منفی یا مثبتش رو بیان کنه مثلاً از رفتار کسی ناراحته بیان کنه ( هم جرأت ورزی در آن هست هم ابراز احساس )
مثلاً شما و خواهراتون خیلی زیبا و منطقی در کمال ادب و احترام و نشون دادن قدردانی و علاقه ناراحتیتون از کار برادرتون را به او بگویید حتی اگر تصور می کنید با بهترین روش از سوی شما اون بد برخورد خواهد کرد ، مهم اینه که کار درست را شما انجام بدهید که نتیجه اش احساس آرامش است ، قشنگی ابراز احساس و جرأت را در کار این بنده خدای به قول شما سبک عقل ببینید ، و ازش درس بگیرید ، این یعنی فراتر از محدوده ظاهری دیدن ( یعنی از بغرنجی قضیه فراتر می روی و نکته های جالب را می بینی بدون اینکه به اون آقا و شخصیتش و خواستگاریش کار داشته باشی .
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود | *** | هرکه فکرت نکند نقش بود بر دیوار |
|
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید |
|
تاپیک زیر را هم بخونی بد نیست ( مرتبطه با درس دیگه ای که میشه از کار این اقا گرفت ( ابراز احساس )
تاثیر ابراز احساس
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
سلام به تمام دوستان عزیز:72:
خواستم من هم اونچه که به ذهنم میرسه رو عنوان کنم البته من سعی میکنم از یه زاویه دیگه به این موضوع نگاه کنم،به نظر من میتونیم اینجوری به قضیه نگاه کنیم که همونقدر که ما یا بطور خاص فرانک عزیز میتونیم از جسارت این آقا درس بگیریم،مردهای دیگه ای اطراف شما هستن که شاید به هر دلیلی متوجه حضور شما نشدند و یا حتی به هر دلیلی جسارت این رو نداشتن که پا پیش بزارن اما با اقدام این آقا شاید پیش خودشون فکر کنن یعنی ما از این آقا کمتریم که تا الان دست رو دست گذاشتیم!؟منظورم هم به فرانک عزیزه و هم بقیه همکارهای خانومش.
فردی که با خواسته هاش اینقدر فاصله داره یعنی با وجود موقعیتی که از خودش سراغ داره باز هم برا یه چیز خیلی بالاتر تلاش میکنه کمترین کمکی که به ما میکنه اینه که یادمون بیاره ما هم میتونیم دنبال چیزای بزرگ باشیم و نباید خودمون رو محدود به اون سطحی که توش هستیم کنیم...
نکته بعد یه تجربه شخصیه،اقوام(خاله ها و دایی ها)همیشه به من لطف داشتن و من خواستار تو فامیل خیلی داشتم سطح من و دو سه تا از پسرای فامیلم خیلی متفاوته اما این باعث نشده بود اونها برا خواستگاری جلو نیان اتفاقا با اعتماد به نفس می اومدن و فکر میکردن حتما هم جواب مثبت میگیرن این اتفاق باعث شد بهترین پسرای فامیل هم اقدام کنن،از پسر داییم که یه جورایی بهترین پسر فامیل هست پرسیدم چی شد که فکر کردی من میتونم همسر مناسب تو باشم؟جواب داد:خوب همه تو رو میشناسن منم میشناسم اما اینکه اقدام کردم بخاطر این بود که دیدم عقب افتادم ترسیدم تو به یکی دیگه جواب بدی و اون اصلا براش مهم نبود سطح اون یکی پسر داییم چقدر پایین تر از خودشه،از نظر اون رقیب رقیب بود...
نکته بعد:وقتی چند تا خواستگار سطح پایین بین خواستگار هام دیدم تصمیم گرفتم بیشتر و بیشتر پیشرفت کنم تا اختلاف سطح ام بالاتر بره و خیال من هم تا حدودی راحت تر بشه،در واقع اونها وسیله تحریک بیشتر من برای پیشرفت بیشتر بودن..
با اومدن اونها معیار های من برای مرد آینده ام واضح تر و شفاف تر میشد و بیشتر میفهمیدم دقیقا چی میخوام.
امدن انواع مختلف خواستگار برای من(فرانک عزیزم نه شاید دقیقا شبیه مورد شما اما واقعا سطح پایین)به من احساس خوبی میداد،اون حس این بود که وجود من اونقدر حرف برا گفتن داره و اونقدر ابعاد خودش رو گسترده کرده که هر قشری چیزی در وجودم دیده که مناسب با خواسته های اون باشه و پا پیش گذاشته...این من رو مغرور نمیکرد اما اعتماد به نفسم رو بالا میبرد و خودم رو بیشتر دوست میداشتم و روحم رو در خلوت به شیوه خودم عاشقانه نوازش میکردم...
ادامه دارد
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
[color=#006400][b][size=medium]
دقت کردی چقدر شخصیت این آقا رو تقبیح می کنی !!
ما این حق رو نداریم ، اگر او سبک عقل است یعنی ژنتیک او اینجوری هست و همین این جسارت رو بهش داده که بیاد از شما درخواست کنه ، حال ماها که عاقلیم دیدی که در جاهای لازم این جسارت رو نداریم ؟؟
مثلاً شما و خواهراتون خیلی زیبا و منطقی در کمال ادب و احترام و نشون دادن قدردانی و علاقه ناراحتیتون از کار برادرتون را به او بگویید حتی اگر تصور می کنید با بهترین روش از سوی شما اون بد برخورد خواهد کرد ، مهم اینه که کار درست را شما انجام بدهید که نتیجه اش احساس آرامش است ،
فرشته جون خیلی ممنون که خواستگار منو انقد تحویل میگیری، شما خواهر منی باید منو بیشتر تحویل بگیری یا اونو :311:
شوخی کردم،،آخه اعصابم خیلی خورده واسه همین شوخیم گرفته:227:
اما جدا من واسه اینکه شماها بیشتر بدونید اون چطور آدمیه یه خورده از خصوصیاتش رو گفتم وگرنه من غلط بکنم :302:
خب چکار کنم ؟ امروز 60 بار اومده، یه بار قیچی برده نخ ببره! یه بار تمیز کرده،یه بار چیزی یادش رفته ، یه بار لیوان میخواد ،بابا خودتونو یه لحظه بذارید جای من:316:
و اما در مورد صحبت با برادرم : حتما اینکارو میکنم مطمئن باشید .از قبل هم تصمیمم همین بوده اما منتظر میشم خودش بیاد خونه مون و بگه چرا نمیاین سر بزنین یا بگه ازم دلخورین ؟
اونوقت مستقینا میگم بله دلخورم- ناراحتم و گله مندم چون کارت واقعا بی منطق و بی دلیل و تحخت تاثیر دیگرام بود!!هرچیزی که فکر میکنم منطقیه و باید بهش بگم با احترامی که همیشه براش قائل بودم، میگم ...فقط منتظرم بیاد
فرشته جون حالا با اجازه ات درسی که امروز گرفتم رو به شما استاد عزیزم پس میدم و میگم
خانم معلم عزیزم ببخشید که اینو میگم اما من به خاطر دو پست آخرتون جدا ناراحت شدم چون شخص خودتونو جای من نگذاشتید و قضاوت کردید، با این وجود از درسی که بهم دادید بینهایت ممنونم :46:
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
فرانک جان
نبینم ناراحتیتو گلم :46:، اگر لحنم خوب نبود عذر تقصیر اما بذار بهت احسن بگم به خاطر اینکه احساست را صادقانه و مؤدبانه به من انعکاس دادی :104:( این ، همون قدرت ابراز احساسیه که ازش گفتم )، می بینی عزیزم با روند بهره وری از هر ناخوشایندی هم می توان به عنوان یه فرصت بهره برد ... ( یعنی اشکال من ، فرصتی در اختیار شما گذاشت که نارحتیت رو درست و اصولی انعکاس بدی و این آیتم از هوش هیجانی را که در خود داری قویتر کنی .... نه ؟ و انعکاس شما هم به من این فرصت رو داده که یاد بگیرم کلامم را مطابق منظور به درستی تنظیم کنم و همچنین از شما عذر بخواهم و دلجویی کنم و از خودم دلخور که چرا باعث اندوه شما شدم ... حال اگر انعکاسی به این خوبی نمیدادی ، آیا این فرصتها و بهره ها را که گفتم از دست نمی دادیم ؟؟ )
اما لب کلامم اینه که از هر پدیده ناخوشایندی :320:میشه درسی زیبا گرفت :rolleyes:از این موضوع خواستگار هم همینطور ، پاچه خواریهایش را اهمیت نده ، محکم و عادی باش و خود را به تجاهل بزن ، از این فرصت با این روند می توانی برای تقویت روحیه در مقابل اینگونه مسائل بهره ببری عزیز دلم . می دونی به نظر خودم در مورد این رفتارش چی میرسه ؟
اینکه می توانم در عین جذابیتی :72:که او را جذب کرده ، جذبه ای داشته باشم که او را منع می کند:81: ، یعنی می شود ، جذبه در عین جاذبه ، به نظرم این ترکیب ، یک زن را مستحکم و قوی و قاطع نشون میده بدون اینکه عبوس و غیر اجتماعی و ناراحت و ضعیف جلوه کنه .( یه چیزی درگوشی میگم ، به نظرم همین جذبه در عین جاذبه ارزش و اعتبار و جذابیت یک زن را بالا میبره و خواهانهاش :43:رو زیاد می کنه )
درست میگم :310: ؟، یا اشتباه می کنم :316:؟؟
.
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
خب چکار کنم ؟ امروز 60 بار اومده، یه بار قیچی برده نخ ببره! یه بار تمیز کرده،یه بار چیزی یادش رفته ، یه بار لیوان میخواد ،بابا خودتونو یه لحظه بذارید جای من:316:
با سلام
در اين مورد اگر واقعا با بهانه هاي مختلف مزاحمتون مي شود (يعني ذهن خواني شما نيست.)بايد خيلي جسورانه و قاطعانه ، حتي با تهديد يكبار تهديدش كنيد.
به او بگوييد:
«اگر حريم خود را رعايت نكنيد، مجبورم از شما شكايت كنم و عذرتون را از اينجا بخوام. فقط هر وقت بهتون در محيط نياز بود خودمون خبرت مي كنيم. »
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
فرانک جان
می بینی عزیزم با روند بهره وری از هر ناخوشایندی هم می توان به عنوان یه فرصت بهره برد ... ( یعنی اشکال من ، فرصتی در اختیار شما گذاشت که نارحتیت رو درست و اصولی انعکاس بدی و این آیتم از هوش هیجانی را که در خود داری قویتر کنی .... نه ؟ و انعکاس شما هم به من این فرصت رو داده که یاد بگیرم کلامم را مطابق منظور به درستی تنظیم کنم و همچنین از شما عذر بخواهم و دلجویی کنم و از خودم دلخور که چرا باعث اندوه شما شدم ... حال اگر انعکاسی به این خوبی نمیدادی ، آیا این فرصتها و بهره ها را که گفتم از دست نمی دادیم ؟؟ )
اما لب کلامم اینه که از هر پدیده ناخوشایندی میشه درسی زیبا گرفت .از این موضوع خواستگار هم همینطور ،
[b]فرشته عزیزم
ممنوم ازتون:104::104::104:
وقتی حق با شماست من چیزی ندارم بگم:46:
پاچه خواریهایش را اهمیت نده ، محکم و عادی باش و خود را به تجاهل بزن ، از این فرصت با این روند می توانی برای تقویت روحیه در مقابل اینگونه مسائل بهره ببری عزیز دلم .
نه بابا، گفتم که من طوری رفتار میکنم که اگه کسی دیگه جای اون حتی خودم اگه جای اون بودم حتما میرفتم میپرسیدم که ایا پیشنهادشو کسی بهم گفته یا هنوز روحم بیخبره ؟:311:
می دونی به نظر خودم در مورد این رفتارش چی میرسه ؟
اینکه می توانم در عین جذابیتی :72:که او را جذب کرده ، جذبه ای داشته باشم که او را منع می کند:81: ، یعنی می شود ، جذبه در عین جاذبه ، به نظرم این ترکیب ، یک زن را مستحکم و قوی و قاطع نشون میده بدون اینکه عبوس و غیر اجتماعی و ناراحت و ضعیف جلوه کنه .( یه چیزی درگوشی میگم ، به نظرم همین جذبه در عین جاذبه ارزش و اعتبار و جذابیت یک زن را بالا میبره و خواهانهاش :43:رو زیاد می کنه )
درست میگم ؟یا اشتباه می کنم ؟؟
کــــــــــــاملا درست میگی:104:
.
آقای مدیر
نه ذهن خوانی خودم نیست چون تو این همه جا مثلا لیوان یه بار مصرف رو آورده گذاشته تو اتاق من چون در ظاهر نزدیکتره به آب سردکن:311:
البته اینکارو قبل از پیشنهادش کرده بود و من مان و مبهوت که چرا اینجا ؟!!!!
اما بعدا فهمیدم که میخواسته الکی بیاد و بره !
یا مثلا اول که اومد خودشو معرفی کرد که از امروز من میام تمیز میکنم گفت :سلام
اما حالا چند وقته میگه : سلامٌ علیکم:311:
یا مثلا ریش میذاره چون فکر میکنه بچه مذهبی ها ریش براشون مهمه و هرکی ریش داشته باشه دیگه تمومه و بی برو برگرد به خواستگاریش جواب مثبت میدن:311:
البته وجود محاسن برای مرد هم لازمه و هم مستحب و هم اینکه در روایات داریم محاسن لباس خداست که به مردان هدیه داده و(جای بحثش اینجا نیست) ... و من هم به شخصه دوست دارم همسر آینده ام حتما محاسن داشته باشه البته یه خورده نه خیلی زیاد :43:اما این برام ملاک نیست که هرکی ریش داشت بگم این همونه که من میخوام:311:
با همه اینها اون تا حالا که آزارش به من نرسیده و جرات هم نمیکنه چپ نگاه کنه چون فرصتش رو بهش نمیدم نه به اون نه به کس دیگه:310:
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
خب شكر خدا ، فكر كنم اين مسئله هم گذشت.
تكنيك شوخي
يك تكنيك خوب كه بعضي افراد ذاتي دارندو به نظرم خوبه بقيه آدمها هم سعي كنند به زحمت كسب كنند. تكنيك شوخي سازي هست.
يعني سعي كنيم. بعضي مسائل را كه به صورت تكرار گونه به مغزمون فشار مي آوره ، با شوخي بياميزيم و قابل تحملش كنيم.
البته كار سختي هست. اما اگر اينجور افراد را زير نظر داشته باشيم(كساني كه از مكانيسم و تكنيك شوخي براي كم كردن فشارها استفاده مي كنند،) مي توانيم ياد بگيريم.
===========
پاورقي:يك خبر بسيار مهم اولين بار در اين پست مي خواهم بدهم
اميدوارم در تالار ماندگار باشيد، بزودي قصد داريم از طريق سايت و تالار همدردي روش متفاوتي را ارائه كنيم كه بيشترين كاربردش براي فشار هاي روحي خسته كننده ، سر درگمي ها، ياس ها، بي هدفي ها، تعارض ها و مشكلات لاينحل و ... (كلا مسائل و مشكلاتي كه با رويكردها معمولي روانشناسي سنتي قابل حل نيست ) مي باشد.
استارت تحقيقي اين روش متفاوت با همكاري و همراهي و نظرات بعضي اساتيد دانشگاه از 5 سال پيش زده شد و نتايج محتوايي آن 2 سال پيش تقريبا كامل گرديده است. و كارهاي اجرايي او نيز چند ماهي هست كه شروع شده و پيش بيني مي شود انشاءالله به خواست خداوند و شرط حيات، در اول سال 1390 افتتاح گرديده و به مرور نتايج براي اعضاء ، ميهمانان و همه بازديدكنندگان منتشر گردد.
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
عجب افتخاری نصیب بنده حقیر شد !
تا فرشته جون نیومده بگه : فرانک عزیزم درس جدید چی یاد گرفتی؟ خودم میگم :
1- این آقای خواستگار همکار که به بنده علاقمند شده واسه اینکه نظر منو جلب کنه و مثلا خودشو با من سازگار نشون بده سعی کرده ظارهشو با ظاهر من هماهنگ کنه!
یعنی به خود زحمت دادن و تحمل سختی به خاطر دختر مورد علاقه!:311:
2- اینم از پا قدم آقای خواستگاره بنده ست که آقای مدیر گرامی یه خبر خوب رو تو این تاپیک بیان کردند و ما اینو به فال نیک میگیریم:310:
3- خودم الان میگم که دیگه باهاش کاری ندارم و ناراحت هم نیستم و کلا ندیده و نشنیده میگیرم که انگار از اول نبود.
یعنی استفاده از تکنیکهای تمرکز زدایی و توقف فکر
( و اینم از خودمه : تکنیک خود را به کوچه علی چپ زدن:311:)
4- برای مشکلات دیگه هم توکل میکنم به خدا و تلاشمو چندین برابر میکنم البته خدا باید بهم توان مضاعف بده تا بتونم وگرنه همین پوست و استخوانم که دارم از دست میدم:311:
شکر خدا پدرم حالش چند روزه که خوبه
مادرمم فعلا دکترش گفته دست نگهدارید تا واحد لیزر بیمارستان مربوطه خوب راه اندازی بشه بعد عمل میکنم
خواهرامم خوبن :46:
برادر زاده مم دیروز داداشم گفت حالش خوبه و میره مدرسه(الیه عمه به قربونش بره:46:)
از همه تون ممـــــــــــنوم:72:
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
سلام فرانک عزیزم
اولا به صبرت و محکم بودنت در مقابل مشکلات تبریک میگم ، حالا شاید اینکه اومدی و اینجا درددل کردی ، فکر کنن که شما قوی نیستی یا کم آوردی ، ولی این درددل یه امر عادی هست ، چون واقعا بعضی وقتها گفتن مشکلات انسان رو اروم می کنه
اینجا چند تا مشکل شما عنوان کردین
1- اون احساس بدی که از خواستگاری اون اقا بهتون دست داده ، راستش رو بخوای من این تجربه رو در مورد دوستم چندماه پیش داشتم ، طوری که وقتی اون اقا اومد بهم گفت کم مونده بود سرش رو بکوبم به دیوار ، ولی توی چند ماه اخیر اتفاقاتی برام افتاد و خدا منو تو مسیری قرار داد که کل افکارم عوض شد و دیدم به مسایل خیلی تغییر کرد ، والان که به اون موضوع فکر می کنم میبینم که چقدر امر ساده ای بوده اون موضوع خواستگاری که من تو ذهنم انقد بزرگش کرده بودم ، به نظر من همانطور که شما حق انتخاب دارین ، خواستگارتون هم حق انتخاب دارن و میتونن از هر کسی که دوست داشتن خواستگاری کن (البته اگر شهامتش رو داشته باشن که ظاهرا این اقا داشتن) و در مقابل شما هم حق دارید بهشون جواب نه بدین یا جواب مثبت ، واین یه امر طبیعی می باشد ، فقط کافیه ذهنیتتون رو به این قضیه عوض کنید ،همین:43:
2-در مورد مشکلات خانوادگی هم به نظر من بهتره مدیریت جریان رو تو دستتون بگیرید ، من فکر میکنم پدرتون تحت فشار روحی هستن به خاطر شرایطی که دارین ، مثلا بیماری خودشون ، عمل سخت مادرتون ، یا مشکلات دیگه ای که ذکر کردین ، اینا همش تاثیرش رو تو روحیه پدرتون گذاشته
اگر میتونید شرایط خونتون رو عوض کنید خیلی خوب میشه ، مثلا پاکیزگی خونه ، گذاشتن اهنگهای شاد و رقص با خواهر ، اگر پدرتون اهل مطالعه هستن ، خریدن کتاب های روحیه بخش و شاد برای ایشون ، نظم و ترتیب در کلیه کارها ، میتونید یه روز برادرتون رو به منزل دعوت کنید و با مهربانی و نرمی ازشون کمک بخواین ، بهشون بگید که تو این شرایط خانواده چقدر بهشون احتیاج داره ، و کلی اقدامات دیگه که خودتون بهتر می دونید
خلاصه سخنم اینکه اجازه ندید شما تحت تاثیر مشکلات قرار بگیرید ، بلکه برعکس ، کاری کنید که مشکلات با تاثیر گذاشتن شما حل شوند ، هر مشکلی راه حل خودش رو داره ، فقط کافیه راه حل اون رو پیدا کنیم ، مشکلات ذهن ما رو می تونن بازتر بکنن ، مطمئن باش که می تونی:104::104::104:
ضمنا دوست دارم ما رو هم در جریان اقداماتی که در جهت رفع مشکلتون می کنید بذارین:46:
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
سلام gole maryam
ممنونم ازت:72:
همانطور که شما حق انتخاب دارین ، خواستگارتون هم حق انتخاب دارن و میتونن از هر کسی که دوست داشتن خواستگاری کن (البته اگر شهامتش رو داشته باشن که ظاهرا این اقا داشتن)
عزیزم این درسته که پسر میتونه از هر کی که دوست داره خواستگاری کنه اما نظر من همچنان اینه که یه شرط داره ! اونم اینه که قبل از هر اقدامی یه خورده فکر کنه ببینه ایا اصلا راه داره یا نه ؟
نباید از این حق انتخابی که داره سوء استفاده کنه و صرفاً چون پسره فکر کنه میتونه از هر کی دلش خواست خواستگاری کنه .
قدیمیا یه چیزایی گفتن مثلا : کبوتر با کبوتر باز با باز----- پا تو به اندازه گلیمت دراز کن و ...
من نمیگم از اون خیلی سرترم اما میدونم بقیه هم میدونن اصلا و ابدا ما مناسب هم نیستیم و نخواهیم شد! همین و اون اگه یه خورده زحمت می کشید و فکر میکرد میفهمید نباید همچین پیشنهادی بده .البته شایدم فکر کرده و فکرش به همین اندازه بوده!
من دیگه بهش فکر نمیکنم و برام مهم نیست:310: این کارشو میذارم به حساب همون بی فکریش
در مورد پدرم و بقیه هم : راستش تا حدود زیادی مدیریت خیلی چیزها دست منه و برام احترام زیادی قائلند حتی پدرم:46: اما تو مسئله ازدواج من هیـــــــــچکاره ام:311:
راستی پدرم بیسواده و حتی تلوزیون هم نگاه نمیکنه مگه به ندرت...
مسئله فشار روحی و این چیزها هم نیست و از وقتی بچه بودم یادمه که همین بوده که هست ما دیگه عادت کردیم به این وضع و جز مواردی که خیلی حاد باشه جدی نمیگیریم ورگنه نمیشد تا الان زندگی کنیم:310:
چشم حواسم به مشکلات هست و نمیذارم بیشتر از این قدم از قدم بردارن :303:
اگه یه وقتم اقدام بزرگی کردم بهتون میگم
[b]یادم رفت بگم که : گل مریم جان من اصلا کار این آقا رو شهامت و شجاعت و اعتماد به نفس تعبیر نمیکنم بلکه به نظرم بی فکری و بی خردی محض بود![/b]
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
فرشته جون کجایی ؟؟؟
نکنه واقعا از حرفام ناراحتی عزیزم ؟
ببخشید باهات شوخی کردم:46:
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
فرانک عزیز ،دختر صبور و مقاوم و دلسوز تالار سلام:72:
فرانک جان من فکر میکنم نکته ای که فرشته مهربان اشاره کردند و باعث رنجش شما شد اصلا قضاوت راجع به شما نبود و لحن نا مناسبی هم بکار نبردن!البته قبول دارم اون چیزی که فرشته مهربان عزیز بهش اشاره کردند خیلی سخته و رسیدن به اون مقطع نیازمند تمرین خیلی زیادی هست تا به جایی برسیم که بتونیم بی چشمداشت و بدون در نظر گرفتن نکات منفی آدمها اونها رو دوست داشته باشیم.این نیازمند داشتن عینکی سراسر عشق نسبت به این دنیا و تمام کائنات روی چشم هامون هست...که این خیلی سخته:):310:
به نکته خیلی خوبی اشاره کردی اینکه اون آقا سعی کرده برا خاطرشما خودش رو تغییر بده و به سمت بهتر شدن پیش بره اول با ریش گذاشتن و تغییر لحنش شروع کرده و میتونه حتی بهتر هم بشه و فکر کن که شما این وسط باعث چه اتفاق بزرگی شدی:43:
میتونی اگر زمانی مستقیما درخواستش رو مطرح کرد و شما مجبور شدی بهش جواب بدی وقتی میگی نه،محترمانه علت نه گفتن ات رو هم بگی مثلا بگی چون شما سیگار میکشی،خودت رو دوست نداری و به خودت نمیرسی و ... البته این به شرطی باید باشه که قبل اش کاملا مطمئن اش کرده باشی که جواب ات 100%منفی هست تا خیال باطل نکنه.خانمی من بارها با استفاده از همین موضوع و با علم به اینکه من در اون شرایط میتونستم تاثیر زیادی روی اون آدمها داشته باشم سعی کردم تغییرات زیادی در اون آدمها به وجود بیاد چون محترمانه بهشون فهموندم که اگه همینجوری ادامه بدن هیچ دختری حاضر نیست به اونها جواب مثبت بده!!
یکی شون تصمیم به ادامه تحصیل گرفت،یکی دیگه تصمیم گرفت بیشتر به وضع ظاهر اش برسه ویکی گفتارش رو عوض کرد و...اما این منوط به اینه که خیلی ظریف و ماهرانه این کار انجام بشه تا غرور اون مردها نشکنه چون هر کی که باشن و هر سطحی که داشته باشن برا خودشون سراسر غرورن...
البته خانم گل این چیزی که گفتم یه مساله شخصی برا من بود که مربوط به اهدافم تو زندگیمه که به صورت یه پیشنهاد،خواهرانه مطرح کردم اماشما اصلا نیازی نیست اگه نمیتونی و اذیت میشی حتی بهش فکر کنی:)فقط یه خواهش ازت دارم:اگر نمیتونی عاشق همه باشی اصلا شکالی نداره ولی گلی نذار نفرت از مسائل و بعضی رفتار ها حالا چه در مورد این آقا و چه دیگران باعث آزارت بشه ارزش آرامش ما از همه این مسائل بیشتره...
راجع به خواستگارت خیلی جدی و با همون شیوه کوچه علی چپ کاری کن که این آقا اعصابتو نریزه بهم مثلا اگه خواست به هر بهانه ای بیاد تو اتاقت بار دوم که اومد بهش جدی بگو آقای فلانی اگه چیزی تو این اتاق میخوایین خوب فکر کنید همه رو یه بار بیاین ببرید تا من هم حواسم پرت نشه!
دختر گل،مهربون،خواهر دوست داشتنی فکر کنم بخاطر مسائل اخیر که همه با هم به طرفت هجوم آوردن یکمی حساس شدی:46:اجازه نده مسائل فرانک ما رو اذیت کنه،خوب؟
مواظب خودت باش که خیلی کار پیش رو داری:72::46:
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شیدا حاتمی
فرانک عزیز ،دختر صبور و مقاوم و دلسوز تالار سلام:72:
سلام شیدای عزیزم
فرانک جان من فکر میکنم نکته ای که فرشته مهربان اشاره کردند و باعث رنجش شما شد اصلا قضاوت راجع به شما نبود و لحن نا مناسبی هم بکار نبردن!
نه عزیزم، فرشته جون با کمال دلسوزی و مهربونی و با نیت خویرخواهانه خواهرشو راهنمایی کرد و جدا میگم همیشه از لحن فرشته جون خیلی خوشم میاد:46:
هم فرشته هم بقیه باید ببخشید :72:که این روزا خیلی تحت فشار هعمه چی هستم و اینه که زودرنج شدم و اشکال از خودمه
به نکته خیلی خوبی اشاره کردی اینکه اون آقا سعی کرده برا خاطرشما خودش رو تغییر بده و به سمت بهتر شدن پیش بره اول با ریش گذاشتن و تغییر لحنش شروع کرده و میتونه حتی بهتر هم بشه و فکر کن که شما این وسط باعث چه اتفاق بزرگی شدی:43:
خدا کنه اینطور باشه، یعنی توفیق اجباری
میتونی اگر زمانی مستقیما درخواستش رو مطرح کرد و شما مجبور شدی بهش جواب بدی وقتی میگی نه،محترمانه علت نه گفتن ات رو هم بگی مثلا بگی چون شما سیگار میکشی،خودت رو دوست نداری و به خودت نمیرسی و ... البته این به شرطی باید باشه که قبل اش کاملا مطمئن اش کرده باشی که جواب ات 100%منفی هست تا خیال باطل نکنه.
چشم حتما، حواسم کاملا جمع عزیزم ....یه بار دیگه هم میگم که من فقط اینجا درد دل کردم وگرنه تو رفتارم با اطرافیان خیلی مودبم باور کن
فقط یه خواهش ازت دارم:اگر نمیتونی عاشق همه باشی اصلا شکالی نداره ولی گلی نذار نفرت از مسائل و بعضی رفتار ها حالا چه در مورد این آقا و چه دیگران باعث آزارت بشه ارزش آرامش ما از همه این مسائل بیشتره...
بازم چشم از این به بعد بیشتر سعی میکنم خودمو اذیت نکنم قول میدم از نوع مردونه اش !
راجع به خواستگارت خیلی جدی و با همون شیوه کوچه علی چپ کاری کن که این آقا اعصابتو نریزه بهم مثلا اگه خواست به هر بهانه ای بیاد تو اتاقت بار دوم که اومد بهش جدی بگو آقای فلانی اگه چیزی تو این اتاق میخوایین خوب فکر کنید همه رو یه بار بیاین ببرید تا من هم حواسم پرت نشه!
حتـــــــــــــماً
دختر گل،مهربون،خواهر دوست داشتنی فکر کنم بخاطر مسائل اخیر که همه با هم به طرفت هجوم آوردن یکمی حساس شدی:46:اجازه نده مسائل فرانک ما رو اذیت کنه،خوب؟
مواظب خودت باش که خیلی کار پیش رو داری:72::46:
چشم عزیزم، ممنون از حرفای قشنگت نازنینم:43:
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
در روزگار قديم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در يک جاده اصلى قرار داد.. سپس در گوشهاى قايم شد تا ببيند چه کسى آن را از جلوى مسير بر ميدارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکههاى خود به کنار سنگ رسيدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسيارى از آنها نيز به شاه بد و بيراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هيچيک از آنان کارى به سنگ نداشتند.يک مرد روستايى با بار سبزيجات به نزديک سنگ رسيد. بارش را زمين گذاشت و شانهاش را زير سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدنها و عرق ريختنهاى زياد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار سبزيجاتش رفت تا آنها را بر دوش بگيرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کيسهاى زير آن سنگ در زمين فرو رفته است. کيسه را باز کرد پر از سکههاى طلا بود و يادداشتى از جانب شاه که اين سکهها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند. آن مرد روستايى چيزى را ميدانست که بسيارى از ما نميدانيم!
پس فرانک جان:305:هر مانعى، فرصتى
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
سلام
مینا جون خیلی ممنون از حکایت آموزنده ای که بیان کردی:72:
حق با توه عزیزم ، خودم تا حالا خیلی از این موانع رو سر راهم دیدم و ازشون واقعا به عنوان یه فرصت استفاده کردم و ازشون به سلامت بیرون اومدم که البته بدون مدد الهی محال بوده:316:
به عنوان مثال : وقت کنکوری بودم و باید مثل بقیه همکلاسیهام که همه جوره از طرف خانواده حمایت یشدن و کلاسهای مختلف و تغذیه مختلف و ناز و نوازش و ... میشدم هیــــــــچ کس جز خدا و یکی از
دبیران عزیزتر از جانم:46: رو نداشتم که کمکم کنن.
از اون موقعه تا حالا با اون دبیرم رفت و آمد خونوادگی دارم و اون همیشه بهم افتخار میکنه چون میدونه از بین شاگردهاش تنها شاگرد اول کلاسش بود که به سختی دانشگاه رفت!
با اون همه سختی و بدون حمایت اطرافیانم سخت تلاش کردم و با توکل و امیدو به خدا موفق شدم و رفتم دانشگاه دولتی بعدش هم باز خداوند بر بنده حقیرش منت گذاشت و یه کار خوب بهم داد، خدا رو هزاران بار شکر میکنم.
اگه سختی اون موقع نبود من الان قدر نمیدونستم و از این لحاظ برای خیلیهای دیگه الگو نمیشدم:310:
بذار واسه خودم یه دست بزنم:104:
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
یه چیزی یادم افتاد که واسه اینکه خستگی خودم و شما در بره میگم :
خواستگار همکار بنده که قصد داشت به منظور سازگار کردن خودش با من ظاهرش رو (موقتی) تغییر بده ، وقتی از گرفتن جواب مثبت کاملا نا امید شده ... از غصه اش رفته و ریششو از ته زده و سه تیغه کرده :311::311:
به خدا قصد تمسخر اونو ندارم اما نمیدونم چرا بعضیها انقد کوته فکرند و ظاهر بین!
البته من قول داده بودم راجع بهش کاملا بی تفاوت بشم که شدم اما این مسئله امروز برام واقعا خنده دار بود
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
فرانک عزیزم
هنوز که یادت نرفته خدا همیشه با توست اون خواستگارتم بذار به خاطر ازمون از طرف خدا که ببینه تو خودتو مغرور میدونی یا نه؟
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
سلام نازی جون
ای بابا نازی ! تو همه حرفامو خوندی و اینو میگی؟
خدا خودش میدونه که مغرور نیستم این واقعا یه چیز دیگه ست که باید واسه خودت دقیقا اتفاق بیوفته تا بدونی!
دیگه اعصابمو خورد کرده...
فکر کنم عمدا نمیاد تمیز کنه تا من مجبور شم اعتراض کنم یا پیغام بذارم که بگید بیاد کارشو انجام بده وگرنه مستقیم به رئیسمون میگم.
الان داره تمیز میکنه یه کار 20 دقیقه ای رو اوههههه کش میده و میچرخه اینور اونور ... منم که نمیشه اتاقو ول کنم برم بیرون یا روم نمیشه بگم کارتو بکن :316:
همیشه نیمه نصفه انجام میده منم چیزی نمیگم تا بلکه زودتر بره:325:
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
سلام به همه
من تازه وارد هستم و حتي زياد به طرز كار تالار آشنايي ندارم .فقط احتياج به كمك دارم ! خيلي گرفته و غمگينم و دليلش رو هم نمي دونم . مشكلات معمولي كه هر آدمي شايد تو زندگي اش داشته باشه دارم . 6ماه كه ازدواج كردم و همسر خيلي خوبي دارم . نمي دونم جريان چيه كه يه غمي رو سينه ام سنگيني ميكنه كه منو بي حوصله و حساس ميكنه .مخصوصا وقتي تو خونه ي خودمم .خيلي گريه ميكنم و دليلش رو هم نمي دونم:302: .لطفا به من كمك كنيد
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
سلام سودابه عزیزم ، خوش اومدی به تالار:72:
خواهر خوبم کار خوبی میکنی که میخوای با دوستان تالار همفکری کنی تا روحیه ات بهتر بشه .
من یه پیشنهاد برات دارم : عزیز دلم تو همین انجمن که من مشکلم رو مطرح کردم ( روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی) یه تاپیک باز کن و عنوانش رو هرچی دوست داشتی بذار . البته باید موضوعش روشن و مشخص باشه نه اینکه بگی : کمممممک یا کمکم کنید یا چیزی شبیه به اینا
چون مشکلات ما با همدیگه فرق میکنه و اینجوری دوستان بهتر میتونن راهنمایین کنن باشه عزیزم؟
اگه تو ایجاد تاپیک مشکلی داشتی بگو راهنماییت میکنیم:72:
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
چرا روت نمیشه بگی؟ خیلی راحت میتونی این کار رو بکنی ،اگر واقعا چیزی اذیتتون می کنه نیازی نیست خودتونو عذاب بدین:46:
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
گل مریم عزیزم
من کلا کمرو هستم حالا تو این موقعیتها دیگه خودت ببین چطور میشه ؟
در ضمن اصلا خوشم نمیاد سلامش هم بکنم و از چند بار که می بینمش سلام نمیکنم و یه بار جواب سلامشو میدم!
با این وضع اون ... حالا فکر کن باهاش حرفم بزنمف حالا هر حرفی ببین چی میشه!
اما دیگه مهم نیست ، دیروزم فقط خواستم بگم که اون فکر کرده بود اگه ریش بذاره پس دیگه تمومه و مرد ایده آل من میشه اما وقتی دید فایده ای نداره مثل همیشه از شرش خلاص شد همین
-
RE: فشار روحی خسته ام کرده،چیکار کنم؟
سلام فرانک عزیزم
خوب میدونم وقتی میگی حالم بده یعنی چی ،خوب میدونم وقتی میگی دلم به یاد یه نفر تنگ شد یعنی چی
یه زمانی از این حال بدی ها خیلی داشتم ، یعنی اکثرا به یه بهونه ای داشتم ، گاهی وقتها بعد یکی دو روز
خود به خودتموم میشد و گاهی وقتها با یه دردل ساده با یه دوست عزیز ،گاهی وقتها با یه حس عمیق به خدا و صحبت با خدا(نیازی نیست حتما ذکری بگی ،یا دعایی ازمفاتیح حتما بخونی تا خوب شی، یه درد دل ساده ،یه حس عمیق هم میتونه بار شونه هات رو سبک کنه)
اینا همشون لازمه زندگیه و عادیه ،دلیلی نداره همیشه حالمون خوب باشه ، حال بدی ها همیشه هست
اگر خواستی یه ایمیل بهم بزن تا بیشتر با هم حرف بزنیم