-
من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام به بچه های تالار با صفای همدردی:72:
دوستان عزیز من تازگیها با مشکلاتی روبرو شدم که با وجودی که قبلا چنین مشکلاتی و نداشتم و تازه دیگران و راهنمایی هم می کردم الان از حل اینا عاجز شدم.
یه کم از خودم بگم برای کسایی که من و نمی شناسن 29 ساله 7 ساله ازدواج کردم و یک پسر 4 ساله هم دارم. شوهرم کارمند 34 ساله خودم در حال حاضر خانه دار.
پدرم و تازه از دست دادم و خودم می دونم که به شدت حساس و زود رنج و اسیب پذیر شدم. با وجودی که همسرم بعد از فوت پدرم به قدری گریه و بیتابی کرد که همه متعجب شده بودن و حتی تا چهلم پدرم عزادار باقی موند اما دقیقا از روز 7 به بعد کارها و گریه ها و بی تابی های من و زیر سوال می برد و می گفت دیگه بسه.
از اون روز من گریه هام و در خفا و به دور از همسرم انجام می دادم. رابطه همسرم با خانوادش خوب خوب بود اما یه دفعه پررنگ شد جوری که گاهی من و زیر سوال می بره به خاطر اونا.
مثلا وقتی قراره من و هم ببره جایی اونا رو هم ببره می گه اول اونا تو منتظر باش حالا یه موقعی من زمان دارم و می گم باشه برو اول اونا رو ببر اما یه موقعی کارم فوری فوتیه ولی می گه اول مامانم واجبه بعد تو.
گاهیم می گه اول مامانم مهمه. قبلا از این حرفا نمی زد.
من خودم یه ذره حساس شدم اما هیچ وقت یادم نمیاد از همسرم پرسیده باشم که اونا رو بیشتر دوست داری یا من و یا اونا برات مهمن یا من و .... اما اون مدام این حرف و می گه.
خانواده همسرم ادمای بدی نیستن اما کلا در این خانواده همیشه باید از زمین به اسمون بباره. تا الان یاد ندارم وقتی میان خونه ما چیزی دستشون بوده باشه اما از ما این توقع رو دارن و شوهرم اجرا می کنه.
چند تا مثال:
برادر شوهرم وضع مالش بسیار عالیه و پدر شوهرمم پیش اون کار می کنه یادمه وقتی پسرم به دنیا اومد برادر شوهرم 50 هزار تومان داد به اون و گفت تو این و بده منم ربع سکه که اون موقع 40 تومان بود اما مادر همسرم 30 تومان پول و برداشت 20 تومان و داد.
کادوی تولد یک سالگی پسرم هم به همین شکل ربوده شد.:163:
وقتی ما کربلا رفتیم هیچی دستش نگرفت حتی یک جعبه شیرینی اما خودش که 3-4 ماه پیش کربلا رفت شوهرم 200 هزار تومان کادو داد. تازه می گفت شما واسه من چیکار کردین؟
ما همیشه اژانس پدرو مادر همسرم هستیم زنگ می زنن که بیا ما رو ببر فلان جا و همسرم سریع قبول می کنه.
اگه به خودشون باشه در هفته 4-5 شب شام میان خونه ما ( اوایل ازدواجم همین طور بود و من تقریبا تمام هفته مهمان داشتم ) و الانم که یه ذره با ممانعت من و جاریم روبرو شدن مدام بهمون تیکه می اندازن که شما نمی ذارید ما بیایم خونه پسرامون. پسرامون کار می کنن که خانواده شما ها بخورن ؟ مال پسرامون مال ماست نه اونا :163::316::302:
در حالی که مامان و خواهر من فقط سالی 3 بار میان ماه رمضان عید نوروز و تولد پسرم بقیه سال گاهی میان فقط سر می زنن که اونم شاید 2ماه یک بار بقیه رو ما می ریم.
مشکل من با اونا نیست چون رفتارها و اخلاقای اونا تثبیت شده و سنشون از تغییر گذشته اما شوهرم واقعا عصبیم می کنه.
وقتی مهمونی باشیم که اونا هم باشن از وقتی که از در میایم بیرون قیافش و می کشه تو هم . همش می گه خانواده من خیلی خوبن هیچ ایرادی ندارن.
من نه دوستانه نه تو دعوا به هیچ شکلی نمی تونم به همسرم بفهمونم فلان رفتار تو در قبال خانوادت درست نیست و اونا رو متوقع تر می کنه.
مثلا گیر داده من باید پدرو مادرم و با هواپیما ببرم مشهد می گم عزیز من تو نداری چرا لقمه گنده تر از دهنت بر می داری؟ گوش نمی ده و می گه تو چشم دیدن اونا رو نداری.
باور کنید رابطه من و خانواده شوهرم خوب که نه عالیه. چون من خیلی مراعاتشون می کنم. اما رفتار همسرم باعث می شه وقتی که از اونا دور می شیم من و ازرده کنه . بارها بهش گفتم اگه رابطه من و اونا خراب شه تو مقصری چون بلد نیستی بین من و اونا تعادل بوجود بیاری همش داری از اونا می گی.
مثلا وقتی تو مهمونی باشیم مادر شوهرم کاری میکنه که دو تا پسراش کنارش باشن بین اونا می شینه و دستاشون می گیره گاهی هم سر شوهر من و می ذاره رو پاش و موهاش و دست می کشه. من حساس نیستم به اینا اما کارای شوهرم عصبانیم می کنه می گه مامانم خیلی مهربونه و لنگه نداره باید خرجش و بدم و ببرم بیارمش و و.... در حالی که وضع مالیشون عالیه همه وسایل خونشو سالی یا دو سالی یه بار عوض می کنه در حالی که من هنوز از جهازم استفاده می کنم.
پیش اونا یک کلمه هم با من حرف نمی زنه قبلا این طوری نبود. خود من از جلف بازی پیش دیگران بدم میاد اما حرف عادی و هم نمی زنه و می گه رفتم اونجا که با مامانم حرف بزنم نه تو.
سوال من:
باید چجوری رفتار کنم؟
چیکار کنم همسرم تعادل و رعایت کنه؟
من دلم می خواد خانواده همسرم با من رفتار خوبی داشته باشن نه اینکه فکر کنن من پسرشون و ازشون جدا کردم.
چیکار کنم همسرم بفهمه من به محبت اون بالاخص پیش خانوادش نیاز دارم.
ببخشید طولانی شد. ممنونم از همه دوتاسن که وقت می گذارن و جواب می دن.
:72::46::43:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
دوست عزیز
متاسفانه خیلی از مشکلاتی که بین عروس و خونواده شوهر هست به دلیل رفتار غلط پسر خاوناده ست که نمیدونه کجا باید رعایت کی رو بیشتر بکنه و کجا کی واجبتره.
شاید ایشون به خاطر همون مسئله عزاداری پدر مرحومت داره لجبازی میکنه.
شما چیزی در این مورد بهش نگفتی ؟
مثلا نگفتی چرا جلو مردم خودتو ناراحت نشون دادی اما تو خونه بعد از شب هفت منو منع میکنی ؟
این طور که خودت گفتی تازگی اینجوری شده پس شاید به این مسئله ربطی داشته باشه.
در هر صورت تو سعی کن مثل همشه صبور و مهربون باشی و هیچوقت هیچوقت مثل اون جواب رفتارش رو نده چون اوضاع بدتر میشه و خودت هم مطمئنا راضی نمیشی.
اجازه نده این حساسیتها کش دار بشه و شکاف بینتون عمیق بشه:305:
تو همچنان خانمی کن و شوهرت خودت رو جلوی همسرت حساس نشون نده .
شاید اون الان داره صبر و تحمل تو رو امتحان میکنه و میخواد ببینه بالاخره کی عصبی میشی و تو روش وایمیسی
تو هم صبر کن بالاخره حخودش میبینه از پس خرج اضافه بر نمیاد کوتاه میاد اونوقت هم به روش نیار :305:
موفق باشی دوست عزیز:72:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
sisili جان
اگه همسرت بعد از فوت پدر شما این رفتارهای افراطی رو پیدا کرده، ممکنه به این دلیل باشه این ترس در وجودش بوجود اومده که ممکنه اون هم پدر و مادرش رو از دست بده و به این نحو به ظن خودش داره براشون سنگ تموم می ذاره که بعدها پشیمون نشه.
خوب البته راهش درست نیست و داره اشتباه می کنه ولی "الاعمال بنیاتهم". مهم قصد و نیتش هست و اگه در وهله اول نیت کسی از یک عمل نادرست نباشه, عملش رو میشه اصلاح کرد.
بنظرم شما بذار به این حساب که ترس از دست دادن پدر یا مادرش باعث این رفتاراش شده و صبوری کن.
هر وقت هم که سرحال هست راجع به این موضوع باهاش صحبت کن که توجه افراطی به یک سمت و اغفال از طرف دیگه باعث میشه بین اون دو طرف فاصله بیفته و حس حسادت بینشون بوجود بیاد. براش توضیح بده که اگه تعادل رو رعایت کنه، محبت شما و خانوادش بیشتر میشه و ...
امیدوارم مشکلت به زودی زود مرتفع بشه.:72:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام سیسیلی عزیز
من نمی دونم این افسانه های سیندرلا و زیبای خفته و پری دریایی و ... بر اساس کدوم عشق و عاشقی نوشتند که
گول خوردیم و از توی خونه ی مامان بابامون با کلی ارامش و ناز اومدیم بیرون و شدیم زن این اقایون که همش مشکل بسازن و بیام مشکل حل کنیم
تو رو نمی گم ها خودم رو دارم می گم :311:
گشتم نبود نگرد نیست :324:
حالا از شوخی گذشته
سیسیلی جان پستت رو یکبار دیگه بخون
این حرفهایی که برایت می نویسم
اول دارم واسه خودم مرور می کنم بعد شما گلم :72:
ببین عزیزم این تغییری که الان در شوهرت ایجاد شده انعکاس رفتار خودت هست
مردها می خوان زنشون شاد باشه و خونشون محل نشاط ( همین و همین ) قسم می خورم که تنها خواسته ی مردها همینه و بس
وقتی تو شاد باشی و ناراحتی هایت را بروز ندهی و همش بخندی شوهرت اگه دنیای روی سرش خراب شده باشه و داغون باشه با خنده و نشاط تو شادی میاد توی وجودش و اصلا یادش میره که بیرون از خونه چه خبر بوده و
یک لحظه با تو بودن رو با هیچ چیزی توی دنیا عوض نمی کنه
اون وقتی دیدی شما اونقدر بیتابی (از روز هفت بهت گفته بسه ) منظورش این بوده که توی خونه نشاط زنم نیست
من الان نشاطش رو می خوام
زن خندان و سرحالم رو می خوام
می دونی الان توی ذهنت چی میاد؟
اینکه من پدرم فوت شده غصه دارم ... دست خودم نیست ... ناراحتم ... شوهرم توی این وضعیت باید منو درک کنه .. باید همراهم باشه ....
اون همراهی اش رو با تو کرده ... تا روز چهلم عزادار بوده
اینجا بوده که گلم تو باید خودت با این مساله کم کم کنار میومدی و تعادل را برقرار می کردی ...
می دونم خیلی درد بزرگیه ...
(من یکبار خواب دیدم پدرم فوت شده و من نتونستم خودم رو برسون تهران
با هق هق و گریه از خواب بیدار شدم .. شوهرم خیلی سعی کرد ارومم کنه ... بغلم کرد بوسم کرد کلی بهم روحیه می داد که خواب بوده عمرش بلند میشه
می دونی من بهش چی گفتم
گفتم می دونم خواب بوده ولی اگه یه مو از سر پدرم کم بشه من حسرت تمام این روزهایی رو می خورم که در کنارش نیستم .. دست خودم نبود .. اون چیزی که توی دلم احساس می کردم رو گفتم ... ولی نتیجه گیری شوهرم این بود که من بودن در کنار پدر و مادرم را به بودن در کنار اون ترجیح می دهم )
درحالیکه اگه من خودم رو کنترل می کردم و احساسم رو به تعادل می رسوندم خیلی بهتر بود ....چون همون با گریه بیدار شدن من پیام دلتنگی برای پدرم رو به شوهرم داده بود
می تونستم از این قضیه اینجوری بهره برداری کنم که زود به زود بهشون سر بزنیم
حالا قضیه تو هم همینه عزیزم
اون مدتی که شما در عزاداری بودی شوهرت جذب خانواده اش شده
حالا هم خانوم گل باید دوبرابر حتی چهار برار اون زمان ، با صبوری زمان بذاری که دوباره شوهرت مثل قبل بشه
با دعوا و چشم و ابرو اومدن و حرف زدن و بحث کردن با شوهرت ، قول می دهم به هیچ جا نمیرسی ...قفط با محبت و ایجاد علاقه توی محیط خونه می تونی دوباره اونو بکشیش به سمت خودت
یه توصیه هم به مجردها :305:
اینها رو بخونید .... یاد بگیرید... اشتباهات ما رو تکرار نکنید :72:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام
خانم بالهای صداقت که خیلی خوب راهنمایی کردن.
من فقط می خواستم در مورد عنوان تاپیکتون یه گلگی کوچیک کنم. چرا دنبال مقصر باشیم؟ اینجا که دادگاه تشکیل ندادیم. ضمن اینکه تو خیلی از مشکلاتی که ایجاد می شه شاید اصلاً مقصری وجود نباشه، خیلی از اوقات تفاوت ها و سوئ تفاهم ها باعث ایجاد مشکلات جزیی می شه که ما چون مهارت کافی برای برطرف کردنش نداریم تبدیل به یه مشکل بزرگتر می شه. مهم حل مشکلی هست که ایجاد شده و نه اینکه کی مقصره. تنها در صورتی پیدا کردن مقصر (به قول شما) که من بهش می گم ریشه یابی مشکل مفیده که به حل مشکل کمکی کنه.
متاسفانه معمولاً مردا به اندازه کافی با حوصله نیستن و به همین دلیلم بوده که شوهرتون مثل بقیه مردا بعد از 7 روز از این ناآرامیتون دیگه خسته شدن. البته فکر می کنم اینکه شوهرتون بهتون می گفته بسه دیگه، قصدش آروم کردن شما بوده و نه اون برداشتی که شما داشتین.
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام همراهان همیشگی:72:
فرانک1389 عزیز ممنون از جوابت نه من هیچ وقت چنین سوالاتی و نپرسیدم حتی بهش گفتم اینکه بابا همیشه از تو تعریف می کرد و تو رو به جای پسر نداشتش دوست داشت و به همه با عملت نشون دادی و سربلندم کردی. ممنون چشم بازم صبوری می کنم.:72:
blue sky عزیز از شما هم ممنونم بله قبول دارم و خودمم همین فکر و کردم. منتها من چون تو بچگی مامانم و از دست داده بودم همیشه دلم می خواست کارایی که من واسه مامانم نشد که انجام بدم و شوهرم واسه مامانش انجام بده. هیچ وقت جلوش و نگرفتم و اونم الحق و الانصاف حسابی بهشون رسیده اما خودش همیشه می گه من کاری واسه اونا نکردم و همیشه ناراضیه.
ولی خب خودمونیم اونا که اینجا نیستن رفتارای مامانشم یه جوریه دیگه همش سر پسراش و می ذاره رو پاشو نازشون می کنه همش توقع داره پسراش براش خرید کنن و در بست درخدمتش باشن. من مادر بودنش و درک می کنم اما اخه منم زنشم دیگه گناه دارم.:72:
بالهای صداقت عزیز از شما هم متشکر و ممنونم پاسختون خیلی عالی بود. برام جالب نیست کسایی که تصمیمشون و گرفتن و میان اینجا راهنمایی بگیرن و یا کسایی که هر چی بهشون می گیم با رویه خودشون و ادامه می دن و باز می نالن. پس حرفاتون و گوش می دم اما :
7 سال پیش که ما تازه ازدواج کرده بودیم رو ناپختگی و خامیم اشتباهاتی مرتکب شدم مثل گیر دادن بش از حد به شوهرم به خاطر خانوادش. کم کم دیدم هر دو داریم از پا در میایم مشاور رفتم و رفتارام و اصلاح کردم و یک سال و نیم بعد از ازدواجمون رابطمون عالی شد الان بعد از 5-6 سال اگه من گله ای ولو به حق از خانوادش داشته باشم می گی [size=large]تو باز شروع کردی؟:302:
نمی تونم حرف بزنم چون تا حرف می زنم در موردشون جبهه می گیره. در مورد شاد بودن کودک درون من بیش از حد بیدار و شاده . من تو خونه خیلی شادم اما خب اون روزا طبیعی بود اما من بعد از فوت مادرم به خاطر بابام و خواهر کوچیکم یاد گرفتم که غمام تو دل خودم باشه و شادیم مال دیگران. الانم همون طورم. اون روزا هم وقتی خونه پدریم بودم اشک بود و ناله و فقان وقتی خونه بودم اروم و بی صدا. نه گریه نه شاد. حد وسط.
شوهرم وقتی من شادم شاده وقتی بهش گیر ندم باهام خوبه وقتی کاری به کارای مالی و خانوادش نداشته باشم دوستم داره به محض کوچکترین اعتراضی حتی به حق قاطی می کنه.
شوهرم مرد احساستی نیست خود من هم احساستی نبودم و نیستم از رمانیک بازی های جلف و .. هم خوشم نمیومد. ( البته بگم در حد یک زن خیلی خیلی بیشتر از شوهرم برای روابط عاشقانه پا بیش می گذاشتم از نامه های عاشقانه گرفته تا اس ام اس و روزای تولد و ...) اما بعد از فوت پدرم همه محبت و در همسرم جستجومی کنم گاهی بهش می گم به محبتت نیاز دارم تو ارومم می کنی اما همش می گه من همینم عوضم نمی شم نمی تونم عاشقانه هم رفتار کنم اگه گاهی حرف عاشقانه ای از دهنم در رفت و گفتم یه سالی با اون خوش باش:311: تا دوباره حرفم بیاد.
green عزیز ممنونم بله شاید حق با شما باشه اما وقتی شما واسه طرفتون کم نذارید و طرف مقابل این طوری رفتار کنه ادم دنبال مقصر می گرده. باور کنید من 7 روز خونه مامانم ( نامادریم) بودم تو این 7 روز هر بار اومدم خونه رو تمیز کردم واسشون غذا پختم نیازهای دیگش و بر طرف کردم و رفتم. حتی تو اون شرایط.
سوال من:
1-الان مثلا شاد رفتار می کنم اما رفتار شوهرم بده و همش می گه کارم زیاده کار دارم وقت ندارم و .... در حالی که برای دوستاش و خانواده خودش چه تلفنی و چه حضوری وقت داره. چه کنم؟
2- پیش خانوادش اصلا با من حرف نمی زنه با اونا می گه و م یخنده اما با من اگه چیزی بپرسم در کوتاه ترین جواب جواب می ده. و همش از اونا برای من تعریف می کنه در حالی که ایراداشون و می دونه و من فقط گوش می دم.
3-می خوام محبتش بهم بیشتر بشه قصد عوض کردنش و ندارم چون می دونم محاله اما می خوام بیشتر به من محبت کنه!
از همتون ممنونم:46::72:[/size]
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام دوست من .
من با خوندن پست شما دو مورد به ذهنم میرسه !
اول اینکه شاید فوت پدر شما و نوع رفتارتون باعث تلنگر شده برای شوهرتون .
مثلا شاید این ذهنیت براش ایجاد شده که اگه پدر یا مادرم رو از دست بدم جایگزینی ندارن یا کاری براشون
نکردم و اینجور حرفا!خب خودت هم میدونی که محبت پدر و مادر چیز دیگه ای هستش ،خودت مادری و می دونی
که چقدر مادرا بی دریغ محبت می کنن.من خودم هر وقت حرصم میگیره از اینجور رفتارای همسرم خودمو جای اون
میذارم . خیلی وقتا به نفع خودم استفاده میکنم .یعنی میگم منم دلم میخواد اینکار رو واسه مامان یا بابام بکنم و
اینجوری از همسرم موافقت میگیرم .
مورد دوم هم اینه که شاید با اینکار میخواد محبت شما رو جذب کنه !
اینکه خودش احساساتی نیست و شما بیشتر مایه میذارید خیلی بده ،اما خودت بهتر میدونی که آدما
به راحتی تغییر نمیکنن .
من خودم اون مورد دوم رو تجربه کردم ،همسرم تو خونواده خودش با بیشترین فاصله از من میشینه !
اوایل خیلی به من سخت میگذشت ،چند بار تذکر دادم و صحبت کردیم .بعد من رفتارشو در پیش گرفتم .
وقتی میرفتیم دیدن خونواده من منم همین کار رو میکردم .در حالیکه تو خونواده من زن وشوهر حتما باید
نزدیک هم بشینن.پدرم حتی به من معترض میشد .وقتی تنها میشدیم همسرم هم اعتراض میکرد.
منم در جوابش گفتم خب ببین که چقدر سخته !
خودتو بذار جای من .الان خب خیلی خوب شده رفتارش.
(اما گاهی پیش میاد که اینکار رو میکنه اما بعدا معذرت میخواد ،منم گیر نمیدم ،میدونم که میدونه گذشت
می کنم!)
تو اینجور موارد به اصطلاح خودمون باید سیاست داشت ،انتقاد مستقیم از خانواده همسر همیشه نتیجه اش
منفیه !
باید ایرادها و رفتارای بد رو تو لفافه بگی !طوری که مثلا داری از چیز دیگه ای صحبت می کنی و یه اشاره ای
هم به اون چیزی که دلخورت کرده باید بکنی .ولی در کمال خونسردی !نه دعوا و جر و بحث.
امیدوارم از پس فراز و نشیب زندگی بر بیای .
حوصله کن دوست من !
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام دوستان خوب:72:
آیسودا عزیز ممنون که وقت گذاشتی. شوهر من قبل از اینکه این اتفاق برای پدرم بیفته هم همیشه فکر می کرد واسه خانوادش کاری نکرده.
همسرم یک برادر داره که اوضاع مالیش عالیه و زیادم به خانوادش کمک می کنه با وجودی که اونا اصلا نیازی ندارن. و همینم باعث شده اونا متوقع باشن که همیشه دو تا پسرا باید بهشون کمک کنن.
به گفته خانواده شوهرم همسر من از بچگی عادت داشته که خودش و با برادرش مقایسه کنه و ادای اونو در بیاره و الانم چون نمی ونه کمک مالی انچنانی کنه فکر می کنه اصلا کاری نکرده.
مشکل من نوع رفتارهای همسرمه که بعد از این اتفاق افراط گونه بوجود اومده. مثلا دیروز بهش گفتم فلانی که بارداره باباش 2 میلیون ریخته به حساب شوهرش تا فعلا خرید کنه واسه سیسمونی تا بعد. رفته جلوی عکس بابا می گه خدا رحمتت کنه تو به ما چی دادی؟! :54:از تعجب دهنم باز مونده بود چون 1- تو سیسمونی من دیگه چیزی نبود که بابا نداده باشه و اینو خود همسرمم همیشه می گفت. 2- همیشه می گفت خداییش بابات همه چیز و در حد وسعش خوب داده. نمی دونم چرا یه دفعه این حرف و زد.
دیگه جلوی خانووادشم که این جوری رفتار می کنه بماند. البته همسر من قبلا این جوری نبود گاهی من بهش می گفتم تو جلوی خانوادت هی می گی ظرف نشور بیا بشین که نمی شه منم خجالت می کشم (حرف مال 2-3 سال پیشه)
دقیقا تو این 2-3 ماه همسر من رنگ عوض کرده. حرفایی می زنه که گاه ازش می ترسم
دیشب داشتیم با هم حرف می زدیم بهش گفتم تو اگه یه ذره با من راه بیای من و اروم می کنی من خیلی عصبی و حساس و زود رنج شدم گفت من کاری از دستم بر نمیاد برو مشاور.
بهش گفتم بهترین دکتر واسه من تویی یه کم بهم بیشتر توجه و محبت کن. گفت زیادی بهت محبت کنم از پس فردا اویزون می شه فکر می کنی باید همیشه محبت کنم.:163:
بازم می گید من باید صبوری کنم؟ بازم می گید نوع رفتارای من اشتباهه؟ بازم می گید.........
من چیکار باید بکنم؟
تو رو خدا کمکم کنید. دیشب از خدا مرگ خودم و خواستم احساس می کنم خیلی خستم. روحم فکرم جسمم خستس.............
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
عزیزم مرگ واسه چی ؟:302:
این نشون میده که واقعا افسرده ای !
آره !مشاوره بد نیست ،فکر کنم آروم تر شی .
اما اینم میدونم که چشم انتظار محبت همسرتی .
اصلا باهم برین مشاوره !
شاید اگه از زبون یکی دیگه اشتباهاتشو بشنوه رفتارش عوض بشه !
دیگه هم حرف مردن نزن .
باید مبارزه کنی دختر خوب .با آرامش !:72:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
دوست خوبم من الان نمی خوام هیچ راهنمایی یا چیزی بهت بگم فقط می خوام از یک طرف دیگه ماجرای توجه همسرت رو به خانوادش بگم. نمی خوام بگم رفتارش درسته یا نه.
شاید همسرت از وقتی پدرت فوت کرده بیشتر به این نتیجه رسیده که پدر و مادر گوهرهای کمیابی هستند که ما فرصت کمی داریم تا ازشون لذت ببریم و در کنارشون باشیم...
عزیزم من هیچ وقت رابطه خیلی خوبی با پدرم نداشتم ( چون من همیشه کله شق بودم ) همیشه باهاش کل کل می کردم. خیلی جاها احترامشو نگه نداشتم و ... خلاصه بچه خوبی نبودم . از خانواده همسرم هم متنفرم ( اگه تاپیکمو بخونی متوجه می شی )
ولی بعد از ازدواجم و وقتی از خانواده ام دور شدم تازه فهمیدم چه گوهر گرانبهایی هستند پدر و مادر و الان 180 درجه رفتارم با پدر مادرم تغییر کرده. تازه دوزاریم افتاده چقدر بد بودم و چقدر متاسفم که تا به الان خیلی خدمت ها باید بهشون می کردم که نکردم . به خدا الان جونم برای هر جفتشون در میره .
بعد از ازدواج با خودم منطقی که فکر کردم دیدم مگه چقدر پدر مادر من و همسرم زنده اند ( که انشاله همه پدر مادرها 120 سال زنده باشن ) و وقتی برن دیگه نیستند و من با اینکه از خانواده همسرم متنفرم ولی هر چی که باشن بازم پدر مادر شوهرم هستند و قطعا شوهرم دوستشون داره پس به همسرم گفتم تو خانوادتو ترک نکن. من نمی یام ولی تو برو و هر کاری هم از دستت برمی یاد براشون بکن .
حالا شوهر شمام چون فوت پدر شما رو دیده قدری تو دلش خالی شده و به نظرم الان داره از فرصت هاش بیشتر استفاده می کنه که به خانوادش خدمت کنه.
من نمی خوام بگم رفتارش درسته یا غلطه یا هر چی... فقط می گم قضیه رو از این طرف هم نگاه کن.:72:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام ممنون از راهنماییاتون:72:
ایا به نظر شما چون همسر من دوزاریش افتاده که پدر و مادر میوه های نایابی هستن و باید رفتار خوبی با اونا داشته باشه باید به من بی توجهی و یا کم توجهی کنه؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
من می خوام جواب این سوال پیدا کنم؟ من باید چیکار کنم تا همسرم در حین توجه به خانوادش و رسیدگی به اونا با منم رفتار معقول و خوبی داشته باشه؟
می خوام این و بدونم که باید چیکار کنم تا محبت اونو تحریک کنم و گاهی از در محبت با من حرف بزنه.
اینم بگم خودم می تونم برم مشاور اما همسرم تحت هیچ شرایطی حاظر نیست با من بیاد. فکر میکنه و بارها هم گفته که رفتار من درست و منطقیه. این تویی که ایراد داری.
می شه همه که می خونن لطفا نظری بدن. من منتظرم
و ممنون:72:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
sisili عزيزم:72:
شما استادي و من شاگرد شمام ولي خودت كه منو ميشناسي اعتماد به نفسم بالاست. :)
نمي توني از خانواده ي همسرت كمك بخواي؟ حالا كه همسرت اينقدر اونا رو دوست داره و بهشون ميرسه به نظرم با مادرشوهرت صحبت كن كمي باهاش حرف بزن ازش بخواه جوري كه شوهرت نفهمه شما از ايشون خواستي بهش بگه بيشتر به زنت اهميت بده اون كسي رو به جز تو نداره و اينا...فكر نكن نه مادرشوهرم اصلا اهل اين حرفا نيست منم مامانم زياد با عروساش گرم نمي گيره ولي يكي از زنداداشام بيشتر اوقات اگه مشكلي با برادرم داره به مامانم ميگه و مامانم هم كمكشون ميكنه و واقعا تاثير مثبت داشته ان شاءالله كه هر چه زودتر وضعيتت برگرده به همون 2-3 سال پيش.:46: مطمئنم كه برميگرده توكل كن به خدا :203:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام sisili عزيز. دوست خوبم من گمان ميكنم مشكل شما مشكل نيست، در حقيقت يه بهانه است! احساس ميكنم به دلايل ديگه اي آرامش ندارين و پريشونيتون روي اين مسائل حساستون كرده. و شايد چون دليلي براي نگراني هاتون پيدا نميكنيد، نا خود آگاه اين مسائل رو براي خودتون بزرگ كردين. آسون ترين راه اينه كه شرايط رو براي خودتون تغيير بدين، كارايي انجام بدين تا به آرامش برسين! پس هنگامي كه به آرامش رسيدين و منطقتون بر احساستون غلبه يافت ، سعي كنيد آروم آروم روي كاستي هاي رفتار همسرتون كار كنيد. شما ميخواين در زندگيتون تغييري ايجاد كنيد، هر تغييري هم نيازمند تصميمه! شما كه نميتونيد در پريشوني تصميم بگيريد، هان؟!.... پس در قدم اول سعي كنيد آرامش خودتونو محيا كنيد!
اونوقت قول ميدم sisili عزيز كه هميشه به بهترين شكل مارو راهنمايي ميكنه، به بهترين شكل هم مشكل خودش رو حل كنه:46:... پيروز باشي دوست گلم!
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
yasaو hamishetanha دوستان عزیزم ممنون از راهنماییاتون. کلیم که خجالتم دادین استاد کجا بود ؟
من هر چی به ذهنم رسیده برای دیگران نوشتم.
اما از راهنمایی هر دوتون ممنونم:46:
من ظاهر زندگیم بعد از فوت بابا به جز یک هفته اول هیچ تغییری نکرد الان مثل گذشته داریم زندگی می کنیم.
من بیشتر موافق این حرف دوستان بودم که همسرم ناخوداگاه به فکر این افتاده که نکنه این اتفاق برای خانواده خودشم بیفته.:163:
در مورد صحبت با فامیل شوهر من باهاشون راحتم و گاهی می گم و خداییش اونا هم سفارش من و زیاد می کنن.
هر چند که در باطن بیشتر مراقب همسرم هستن تا من اما من واقعا رو رفتارهای اونا حساسیت نداشتم الانم خیلی حساس نیستم به جز مواردی که واقعا اونا اشتباه می کنن مثل:
چند روز پیشا مادر شوهرم پرسید شوهرت کجاس؟ گفتم رفته دنبال کارای ماشین بابا. گفت طفلک بچم مگه اون یکی دامادتون کار نمی کنه که همه کار و پسر من باید بکنه گفتم همه کارار رو اون کرده پسر شما فقط قراره کارای ماشین و انجام بده مراسمات و دنبال کارای انحصار وراثت و ... رو اون بیچاره انجام داده. ( حالا اینا رو یواش داشتیم بین خودمون می گفتیم ) بلافاصله گفت پسرم فردا بخواب و استراحت کن خیلی خسته شدی.
خب این خیلی ناراحتم کرد.
اما در کل من رو رفتارای اونا حساس نیستم از این که به پسرشونم محبت کنن ناراحت نمی شم فقط می خوام همسر من بدونه باید چیکار کنه
کجا باید به من محبت کنه کجا به اونا.
همسر من همیشه می گه من محبت کردن بلد نیستم من همینم و تغییر نمی کنم. اما واقعا به خانوادش خیلی قشنگ محبت می کنه.
قبول دارم شوهرم قبلا هم همین طور بود و من ناراحت نبودم اما الان همه محبت رو در همسرم جستجو می کنم و می خوام با من رفتار بهتری داشته باشه.
چیکار کنم بهش یاد بدم که باید به منم محبت کنه؟
چیکار کنم رفتارش تو جمع با من بهتر باشه؟
ممنونم.:72:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
sisili عزيز:72:
پس تا اونجايي كه من متوجه شدم شما با خانواده ي همسرت مشكلي نداري و بيشتر تمركزت رو اينه كه همسرت بهت بيشتر توجه و محبت كنه ايشونه كه براي شما مهمه.
به نظر من بهترين روشش اينه كه "محبت كني تا مورد محبت قرار بگيري"! وگرنه با نصيحت و تذكر نميتوني كسي رو مجبور كني بهت محبت كنه.
به نظرم شما به يك تنوع تو زندگي يا خلاقيت نياز داري كه توجه همسرت رو جلب كنه.
يه سر به تاپيك "طرز تهيه ي منوي عاشقانه" ي ما بزن. شايد يه كمي بتونه ايده هايي بهت بده. البته اين كارها دل و دماغ ميخواد كه نمي دونم تا چه حد شما داري ولي اگر هم نداري سعي كن در خودت ايجاد كني. زندگي مشترك خوب و عالي لياقتش رو داره. شما هم لياقت يك زندگي ايده آل رو داريد. شما زني هستيد كه به راحتي ميتونيد از يك مرد معمولي و همسري معمولي مرد عالي بسازيد. دليلش هم واضحه چون مهارتهايي داري كه زنهاي معمولي ندارند، چون در مورد مشكلت مطالعه ميكني، سعي مي كني از مشورت و نظر ديگران استفاده كني و خلاصه مهارتهاي زندگيو بياموزي.
البته نكته ي بسيار مهم اينه كه "تحت هيچ شرايطي" نبايد همسرتون بفهمه كه كسي ازتون خواسته به همسرتون محبت كنيد. چون ممكنه اينجوري فكركنه محبت شما "مصنوعي" و "سفارشي" هست و نه تنها وضعيتتون بهتر نشه كه بدتر هم بشه.
يه چيز ديگه هم مهمه و اون اينه كه سعي كن (ميدونم كه سخته) ولي سعي كن نيتت از محبت و خوبي رضايت خدا يا به قول فرشته ي مهربان عزيز رضايت دروني خودت باشه تا اگه احيانا همسرت محبتت رو جبران نكرد دلخور نشي و ايمان داشته باشي كه خداوند منان شاهد كارهاي توئه.
موفق باشين :46:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط yasa
بهترين روشش اينه كه "محبت كني تا مورد محبت قرار بگيري"! وگرنه با نصيحت و تذكر نميتوني كسي رو مجبور كني بهت محبت كنه.
:104::104::104::104::104:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
چند روز پیشا مادر شوهرم پرسید شوهرت کجاس؟ گفتم رفته دنبال کارای ماشین بابا. گفت طفلک بچم مگه اون یکی دامادتون کار نمی کنه که همه کار و پسر من باید بکنه گفتم همه کارار رو اون کرده پسر شما فقط قراره کارای ماشین و انجام بده مراسمات و دنبال کارای انحصار وراثت و ... رو اون بیچاره انجام داده. ( حالا اینا رو یواش داشتیم بین خودمون می گفتیم ) بلافاصله گفت پسرم فردا بخواب و استراحت کن خیلی خسته شدی.
خب این خیلی ناراحتم کرد.
sisili جان در این مورد خاص یه چیزی به نظرم میاد و اون اینکه؛
لازم نیست شما هرچیزی رو به مادر شوهرت بگی. قبول کن که ما نمی تونیم از دیگران توقع کنیم که همه جوره رفتار و کارهای ما رو تایید کنن، هرچند که کار ما صددرصد درست باشه.
درسته مادرشوهرت نباید چنین برخوردی در قبال کار شوهرت داشت اما در عین حال شما هم مجبور نبودی براش توضیح بدی که شوهرت دقیقا کجاست.
ما مجبوریم با سیاست با آدما مدارا کنیم. بهتر نبود بهش می گفتی که شوهرت کار داشته و رفته بیرون، یکی دو ساعت دیگه برمی گرده. خوب نه دروغ گفتی و نه مادرشوهرت رو تو جریان ریز مسائل زندگیتون گذاشتی. اینجوری اجازه دخالت تو کوچکترین مسایل زندگیت رو بدون هیچگونه بی احترامی بهش نمی دی.
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام sisili عزيز!
دوست خوبم yasa حرف زيبايي زدن! از قديم گفتن پاسخ محبت چيزي جز محبت نيست! پس بايد صبور باشين و اجازه بدين به مسيرشون ادامه بدن و خيلي در اجبارشون به محبت پافشاري نكنيد! اما اندك توصيه هايي كه من سعي ميكنم اضافه كنم، اينه كه:
1.معمولا آقايوني كه در محبت كردن مشكل دارن روشش رو بلد نيستن! اما شما بايد يادشون بدين، چون به گمان ايشون واسه شما كم نميذارن! بنابرين بايد مسير رو براشون علامت گذاري كنيد تا راه رو پيدا كنن! مثلا وقتي گرم صحبت هاي رمانتيك هستين ماجرا رو به سمت سورپرايز كردن پيش ببرين و بگيد:"ببينم كدوم يكي از ما ميتونه اون يكي رو سورپرايز كنه" يا يه روز كه از كنار گل فروشي رد ميشين فرضا بگين: " چه رز قشنگي! من خيلي دوست دارم، يكيشو واسم ميخري؟!"
درسته! شما مجبورشون ميكنيد، اما كم كم ياد ميگيرن چه جوري خوشحالتون كنن.
2. به خاطر غرورشون در ابراز علاقه سرزنششون نكنيد.
3.اگر به خانوادشون لطف ميكنن، شما هم به خانوادشون لطف كنيد، چراكه همه دوست دارن به علايقشون احترام بذارن! بنابرين از شما سپاسگذار خواهند بود اگر اين كار رو انجام بدين و متقابلا به شما اهميت بيشتري ميدن!
4. اجازه بدين دلتنگتون بشن!
در ضمن!من به شخصه، به شما بسيار اعتماد دارم! دوست دارم خودتون تصميم بگيريد. فكر كنيد اين مشكل واسه يكي ديگه پيش اومده و شما هم مثل هميشه دلسوزانه و با در نظر گرفتن همه جوانب ميخواين مشاوره بدين، اونوقت شما چي پاسخ ميدين؟؟! همون هارو در زندگيتون عملي كنيد!
پيروز باشين:43:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام همدلان همیشگی:72:
خیلی قشنگ و زیبا نوشته بودید. یک عالمه ممنونم:43: شما به من خیلی لطف دارید من از سختیهای زندگی دیگران درس می گیرم وگرنه نه مشاورم و نه کارم اینه.
به قول مادر بزرگم ادم تو هر خونه ای می ره باید یه چیزی یاد بگیره. تو این خونه همدردی هم ما روش زندگی و یاد می گیریم و انتقال می دیم :310:
گاهی ادما یه چیزایی و بلدن اما برای اجرا به مشکل می خورن. من واقعا ادم رمانتیکی نیستم و به همین خاطر تا به حال با همسرم در این موارد به مشکل نخورده بودم اون مقداری که تو وجوده هر زنی هست و بی دریغ نثارش می کردم و چیزی هم که ازش دریافت می کردم کافیم بود.
در عوض بابام فردی احساساتی بود که حتی با دیدن یک فیلم غمگین تلویزیون اشکاش جاری می شد همه روزای زندگی من و به خاطر داشت از تولدم گرفته تا قبولی دانشگاهم و روز خواستگاری و عروسی و عقد و نامزدی و بچه دار شدن و ... و همه را تبریک می گفت و یا هدیده ای می خرید.
نمی گم مشکلم یه تبریک یا یک هدیس می خوام بگم یه دفعه جای چنین فردی که چنین کارایی و برام می کرد تو زندگیم خیلی خالی شده.
الان می خوام شوهرم بهم محبت کنه باور کنید نه اجبارش می کنم و نه حتی خواهش. می خوام خودش بخواد.
یه جا خوندم بذار دلتنگت بشه و همش در دسترسش نباش ( حرف hamishetanha عزیز) رفتم کلاس خیاطی که سرم خیلی گرم و شلوغ بشه گاهی شبا که میومد کارای لازم مثل غذا و چایی و میوه و ... را انجام می دادم او مینشست پای اخبار یا کامیوتر و من میومدم سراغ خیاطی باور کنید گاهی شبا و یا روزای تعطیل من ساعتها پای خیاطی بودم اما او اصلا نمیومد بگه چطوری چه برسه به اینکه دلش برام تنگ شه.:311:
من خیلی بهش محبت می کنم گاهی به سادگی بغلش می کنم و بهش می گم دوسش دارم و چقدر خوبه که اونو دارم همسرم حتی در این جور مواقع فقط می گه منم همین طور:302:
من میخوام یاد بگیرم که چجوری یادش بدم چون راههایی که خودم بلدم و اجراش کردم جواب نمی ده.
دارم اذییتتون می کنم ببخشید اما واقعا می خوام نتیجه بگیرم.
بازم ازتون ممنون بالاخص yasa عزیز hamishetanha عزیز و blue sky عزیز. واقعا ممنونم
بازم من و از نظرات مفیدتون مطلع کنید. و یا اگر جایی و در این سایت می شناسید به من معرفی کنید.
:72::46::43:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
وقتی 2 ماه پیش پدرم به رحمت خدا رفت احساس کردم کمرم شکست حالم خیلی بد بود احساس پوچی می کردم . حال خوش این تاپیک و خراب نکنم خلاصه خیلی حالم بد بود. یه روز شوهرم داشت من و بر می گردوند خونه که لباسام و عوض کنم و دوباره بر گردم خونه مامانم اینا. تو راه کلی گریه می کردم تو گریه هام گفتم کاش حسین (پسرم) و نداشتم و خود کشی گناه نداشت تا منم می تونستم برم پیش بابام شوهرم گفت دستت درد نکنه دیگه ما هم که اینجا چغندریم. خندم گرفت . رسیدیم خونه داشتم حاضر می شدم که بغلم کرد گفت فکر نکنی بابات رفته تنها شدیا تو حالا دختر منی. هیچ وقت تنهات نمی ذارم مطمئن باش.:310::43:
خیلی حالم خوب شد. از اون روز بیشتر برای مامانم گریه می کردم که چقدر تنها شده و شوهر خوب چقدر خوبه که خدا از مامانم گرفت .
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamishetanha
سلام sisili عزيز. دوست خوبم من گمان ميكنم مشكل شما مشكل نيست، در حقيقت يه بهانه است! احساس ميكنم به دلايل ديگه اي آرامش ندارين و پريشونيتون روي اين مسائل حساستون كرده. و شايد چون دليلي براي نگراني هاتون پيدا نميكنيد، نا خود آگاه اين مسائل رو براي خودتون بزرگ كردين. آسون ترين راه اينه كه شرايط رو براي خودتون تغيير بدين، كارايي انجام بدين تا به آرامش برسين! پس هنگامي كه به آرامش رسيدين و منطقتون بر احساستون غلبه يافت ، سعي كنيد آروم آروم روي كاستي هاي رفتار همسرتون كار كنيد. شما ميخواين در زندگيتون تغييري ايجاد كنيد، هر تغييري هم نيازمند تصميمه! شما كه نميتونيد در پريشوني تصميم بگيريد، هان؟!.... پس در قدم اول سعي كنيد آرامش خودتونو محيا كنيد!
اونوقت قول ميدم sisili عزيز كه هميشه به بهترين شكل مارو راهنمايي ميكنه، به بهترين شكل هم مشكل خودش رو حل كنه:46:... پيروز باشي دوست گلم!
واقعا زیبا گفتند. منم دقیقا همین نظر رو دارم. شما حساس و آسیب پذیر شدی و این کاملا پس از از دست دادن عزیزی طبیعیه.
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
ســــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــلام سیسیلی
تو مگه اون دختر شیطونه نبودی ها؟
واسه چی تریپ دپرسی زدی دختر؟
ببین من خودم اون موقع ها بلد نبودم ... یه مثال می خوام برات بزنم عسل
دیروز من از ساعت 8 صبح تا 7 شب یکسره سرکار بودم ---- یهو مدیرمون گفت خانوم فلانی امروز تا هروقت شده بمون اختلاف حسابها رو در بیار بعد برو
دخترم فردا ( امروز) امتحان ریاضی داشت
یعنی وقتی رسیدم خونه end خستگی بودم ها ... که دیدم شوهرم و دخترم هم در نبود من بیکار ننشسته اند و تمام اشپزخانه رو پر ظرف نشسته و پذیرایی جای سوزن انداختن نبود :320:
رفتم توی آشپزخانه یه آهنگ ملایم گذاشتم (جناب شوشو می گفت کمش کن می خوام اخبار گوش بدم:101:)
با خودم زمزمه کردم و با حرکات موزون ناهار امروزم رو گذاشتم و کوهی از ظرف ها رو شستم
که یهو دیدم
اقای شوشو اومده توی آشپزخونه می گه چه خبره اینقدر شادی ؟ داری میرقصی؟:227:
اون هم شروع کرد به همراهی کردند:R
ببین مثال بالا همون عوض شدن قفل هست که کلیدش هم مجبور شد عوض بشه
دل شوشو واسم تنگ شد اومد سراغم :43:
سیسیلی جونم شاد باش ببین چه جوری با کله میاد طرفت:72:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام به همه دوستان خوب و گلم.:43:
دوستون دارم یه عالمه یه عالمه خیلی کمههههههههههههههههههههه:46:
باور کنید شادم. هر چند دلم پر غمه و نبود بابا بد جور داره اذیتم می کنه.
من دیروز ساعت 3 رفتم بیمارستان تازه 2 ساعته اومدم خونه ( مامانم عمل کرده و نمی تونه قدم از قدم بر داره) باور کنید دیشب نخوابیدم کلی کار کردم و خستم نبود بابا هم که .......
اما همین که رسیدم خونه لباسا رو ریختم ماشین رفتم حمام اومدم کلی با اب و تاب از اونجا گفتم از اینکه چقدر سر به سر پرستارها و دکترش گذاشتم گفتم و گفتم و گفتم . شوهرم نگاه کرد و گوش داد و حرفی نزد 10 دقیقه بعد گفت می خوام برم هیات گفتم دوست دارم امرو خونه باشی نرو گفت نه الا و بلا باید برم و نمی شه گفتم خیلی گرسنمه غذاهای اونجا رو نتونستم بخورم دلمم پیتزا می خواد گفت می رم هیات گذرمم از پیتزا فروشی نیست یه چیزی درست کن و بخور.:300:
( 3 روز پیش خسته و کوفته ساعت 8 شب رسید خونه هنوز لباس در نیاورده بود مامانش زنگ زد گفت مهمون داره میاد سر زده میوه ندارم بدو بدو رفت یه عالمه میوه از مغازه براش خرید برد داد پولشم که نگرفت)
حالا نمی دونم حرص بخورم از اینکه واسه مامانش همه کار می کنه نوبت من که می رسه وقت نداره و جا می زنه و کار داره و .... یا اینکه ازش کلیم ممنون باشم که این دو روز پسرم و نگه داشته و من بیمارستان بودم.
ببینید روابط بین من و مامانش و سر این مسایل خودش خراب می کنه با فرقایی که می گذاره .:325:
بالهای صداقت عزیز اون خاطره عاشقانه رو خیلی به جا گفته بودید کلی خندیدم که اینجا اونو اوردی خوب بلدی مچ بگیریا:311:
می دونم دوستم داره همین نگه داشتن پسرمون یعنی دوستم داره از اون حرفا هم که گفتم هر ازگاهی می گه بعدش می گه فعلا برو با همین خوش باش تا بعد باور کن شاید سالی 1-2 تا بیشتر نگه خب من بیشتر نیاز دارم تو رو خدا یادم بدید چیکار کنم
می خوام دوستم داشته باشه:324:
مرسی از همه:72::46::43:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام خانمی!... خب من فکر میکنم در چنین شرایطی ناز کردن ، خود لوس کردن و.... خیلی جواب میده! البته من ازدواج نکردم و تجربم کمه! اما بابامو به همین روش تیغ میزنم!:311: .... شوخی کزدم اما واقعا این روش وقتی هیچ راهی نداری خوب جواب میده... چون آقایون این مواقع معمولا تو رودرباستی گیر میکنن و دلشون نمیاد مخالفت کنند!
پیروز باشی...:72:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
شماره تلفن شوهرتو بده يه خرده دعواش كنم بگم :
"چلا به زنت محبت نميكني پسل بد؟؟!!" :324: :101: :D
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام
امروز یه کم با هم حرف زدیم می گه من مرد عملم نمی تونم زبونی بهت محبت کنم ازمم نخواه چون تغییر نمی کنم بالاخص پیش خانوادم دیگه اصلا نمی تونم.
اما اخر این هفته می برمت مشهد تا یه کم حال و هوات عوض شه برو به همه بگو و خوش باش اما علتش اینه که پولی که اداره برای خرج سفر می ده اگه تا اخر سال نریم می سوزه.:302:
حالا هم خوشحالم و هم غمگین. اخه این تحفه رو من دوستش دارم جونم به جونش بستس اما لعنتی بلد نیست دیگه نمی دونم چه کنم باهاش تا یاد بگیره.
yasa جان کار از دعوا کردنش گذشته فکر کنم باید مفصل یه کتک اساسی بخوره شاید این وسطا سرشم به جایی بخوره یهو به من محبت کنه شایدم بر عکس شد:311:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام سیسیلی عزیزم:
راستش چون من تجربه زیادی در زندگی مشترک ندارم وارد تاپیکت نشدم که خدای نکرده همدردی اشتباه نکنم...چون زندگی شما خواهر خوبم برام مهمه..خیلی یاد مامفرد عزیزم افتادم با این تاپیک شما ...امیدوارم مشکل شما هم زودتر حل بشه..خواستم با این پست فقط بگم من هم به فکرتون هستم براتون دعا می کنم و منتظرم دوستان با سابقه زندگی مشترک بیشتر به شما کمک ککنند ولی راستش سیسیلی جون این ارسالت ناراحتم کرد..ازت خواهش دارم پدر فرزندت..مردی که تو قراره دختر کوچولوش باشی هیچ وقت بااین الفاظ خطاب نکن...چون می دونم چقدر دوسش داری عزیزم..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
حالا هم خوشحالم و هم غمگین. اخه این تحفه رو من دوستش دارم جونم به جونش بستس اما لعنتی بلد نیست دیگه نمی دونم چه کنم باهاش تا یاد بگیره.
yasa جان کار از دعوا کردنش گذشته فکر کنم باید مفصل یه کتک اساسی بخوره شاید این وسطا سرشم به جایی بخوره یهو به من محبت کنه شایدم بر عکس شد:311:
سیسیلی جان محبت کردن برخی مردان این طوریه..این همون مردیه که ترو بعد فوت پدرت در آغوش مردانه اش گرفت تا تو غم از دست دادن پدر تحمل کنی..این همون مردیه که تو عاشقش بودی و هستی...پس تحمل کن .این نیز بگذرد..با درخواست هات ازارش نده..چرا فکر می کنی این سفر مشهد برای اینه که نسوزه..عزیزم به نظر من امام رضا شما رو طلبیده که بری کنارش آرام بشی و شیطانو لعنت کنی..با این دید برو..با شادی برو و از خدا بخواه که راه به تو همسرت نشان بده...این یک نشانه مثبته ..باور کن سیسیلی...
هروقت رفتی یک کبوتر سفید دیدی که از بامش پر می زنه میره آرام از دور در گوشش نجوا کن غم های ترو ببره و تو دل خودت و همسرت عشق را بیشتر کنه..اون کبوتر می ره ولی صدای دلنشینش گل لبخند رو لبات میشونه ..من مطمئنم....
مواظب خودت باش....:72:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
خوش به حالت سیسیلی جون اصلا مهم نیست به چه بهانه ای بری مهم اینه میری حرم امام رضا.:310:
خوشحال باش.مطمئنم میدونی و ایمان داری که اگه از ته دلت ازش بخوای بی جوابت نمیذاره، امکان نداره .
نائب زیاره همه اهالی همدردی هم باش لطفا.:72:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام بچه های مهربون همدردی.:72:
قول می دم همتون و دعا کنم.
سارا جون خیلی منتظرت بودم بالاخص وقتی تشکرات و می دیدم. خدا رو شکر بالاخره واسم نوشتی تو پست قبلی داشتم با لحن شوخی می نوشتم که تحفه و لعنتی خطابش کردم وگرنه من خیلی بهش احترام می ذارم و یه عالمه هم دوسش دارم.
این که اگه تا اخر سال نریم اون پوله می سوزه رو خودش گفت من نگفتم فقط گفت تو برو به بقیه بگو دارم می برمت حال و هوات عوض شه برو خوش باش.:302:
تاپیک مامفرد عزیز و خوندم فکر براش پستی هم زده بودم خیلی شبیه من بود مشکلاتش با این تفاوت که همسر من تا حالا نگفته برو بذار فکر کنم. اما خیلی سرده.
مثلا از در که میاد تو می رم جلو در با لبخند استقبالش می کنم و ... اما اصلا سرش و بالا نمیاره نگام کنه همون طور که سرش پایینه می گه سلام.:302:
من خیلی بهش اعتراض نمی کنم مدل حرف زدن دیشب و شاید 2-3 ماه در میون داشته باشیم شایدم کمتر.
من همش با کارام سعی می کنم اون یاد بگیره اما جالبه که اون فکر می کنه من باید این کارا رو بکنم و اون همون طوری بمونه و تغییری نکنه.
باور کنید بعضی وقتا از خودم بدم میاد اینقدر ادا و اصول در میارم و الکی خوشم تا بلکه اقا یه لبخندی چیزی به ما هدیه کنه.
مثلا یه چیز دیگش که ازارم می ده اینه که از ارایش بدش میاد می گه مرتب باش اما ذره ای ارایش نکن حتی تو خونه واسه من. خب من ارایش و دوست دارم. می گه من نیستم واسه خودت ارایش کن.:316:
یا موضوعی رو با اب و تاب براش تعریف می کنم یا جوک می گم اصلا نمی خنده.
مشکلم و مشکل نمی دونم وگرنه دق می کنم اما دوست دارم که یه ذره با محبت تر رفتار کنه باهام.
همسر من اوج محبتش موقع نزدیکمونه. در بقیه موارد زیر صفر.........:302::316::325:
مرسی ازتون که وقت می گذارید. دوستتون دارم:72:
imag 34[img]images 37[/img]
بهترین و ارزنده ترین خصلت ها :انجام کارهای نیک ، فریاد رسی بیچارگان و برآوردن آرزوی آرزومندان است.
برگ عشق از شاخه طوبا گرفت
هر که راه خانه آقا گرفت
آستان قدس ا و مشکل گشاست
این کرامت شیوه موسی الرضاست
زائران گردند مدهوش حرم
صوت قرآن است در گوش حرم
هر که آمد لحظه ای یک عمر ماند
آینه اینجا زیارت نامه خواند
چون رضای دین بود نعم الوکیل
هر مریضی می شود این جا دخیل
می برد این ذکر دل را تا خدا
یا رضا ، یا رضا ، یا رضا
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام سیسیلی جونم
چه طوری خانوم خانومها
ببین یه چیزی بیا ده روز قرار بذاریم سیسیلی همون احساسی رو داشته باشه که قبل از ازدواج داشت
اون وقتها چه جوری شاد و شنگول میشدی؟
یه کم فکر کن
همون حال و هوا رو برای 10 روز پیدا کن (یه جوری تمرکزت رو از همسرت به سمت خودت معطوف کن )
فکر کن یه شارژ 10 روزی پیدا کردی که می تونی بری توی اون حال و هوا
یعنی با خودت شاد باش و یه رابطه ی نرمال ساده با شوشو جون داشته باش مثل یکی از دوستانت ( دوستان دختر همکلاسی ات رو می گم ها:311:)
اگه شوشو با عشق اومد زیادی ذوق نکن لبخند بزن ولی نذار شوشو باعث شارژ شدنت بشه
ببین نتیجه اش چی میشه ؟ منو بی خبر نذار
یه نکته ی دیگه " میگن مفت باشه کوفت باشه " :163:
مسافرت رو حال کن ... مهم نیست چه طوری جور شده :310:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام بالهای صداقت عزیز:72:
باشه 10 روز می شم الکی خوش. می شم علی بی غم اون موقعها که دوستام بهم لقب می دادن. ببینیم اقا تغییری می فرمایند یا خیر.
خودم خودم و شاد می کنم و منتظر نمی شم او من و شاد کنه. خودم و خودم و شارژ می کنم و بی مصرف نمی مونم تا اون شارژم کنه.
من خوب بلدم خودم و شاد کنم. اما بالهای صداقت خوبم ما خانمها ازدواج می کنیم تا غم و شادیمون و با هم تقسیم کنیم. درسته؟
اینکه همسرم به من گفت می ریم تا این پوله نسوزه رو من فقط به شما ها گفتم حتی به خودشم نگفتم .
پیش خودم گفتم همین که می گه به دیگران بگو شوهرم داره من و می بره مسافرت تا حال و هوام عوض بشه برام کلی بود.:310:
دیروز موهام و مثل دختر بچه ها از دو طرف بسته بودم و یه لباس عروسکی دارم پوشیده بودم و کلی الکی خوش بودم می دونید بهم چی گفت؟ گفت خب فکر کنم دیگه به مسافرتم نیاز نداری کم کم داری فراموش می کنی.
همان طور که داشتم نگاش می کردم اشکام سرازیر شد. گفتم مگه می تونم بابام و فراموش کنم به خاطر تو شادی می کنم که میای خونه خستگیت در بره. بدون اینکه چیزی بگه یا حتی دلداریم بده ادامه برنامه تلویزیون و نگاه کرد .:302:
باشه تو این 10 رو کارای خودم و اونو می نویسم امیدوارم بتونیم بعد 10 روز یه نتیجه خوب بگیریم.
ممنون و یه عالمه دوستتون دارم:72:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
باور کنید بعضی وقتا از خودم بدم میاد اینقدر ادا و اصول در میارم و الکی خوشم تا بلکه اقا یه لبخندی چیزی به ما هدیه کنه.
یا موضوعی رو با اب و تاب براش تعریف می کنم یا جوک می گم اصلا نمی خنده.
sisili جونم! اتفاقا به نظرم مشكلت دقيقا از همين بالاييهاست! همه ي مردها يه جور نيستند واسه چي ادا و اصول الكي درمياري اتفاقا بعضي مردها عاشق زنهاي مستقل و مغرور و خودساخته اند. از خودت يه شخصيت الكي نساز تا اون بهت محبت كنه آخه اين چه ارزشي داره!!! سعي كن خودت باشي. محبت هم در حدي ابراز كن كه از درونت راضي باشي در ضمن من خودم ميگم محبت عملي كه شوهرت انجام ميده از محبت زبوني بهتره. تو هم سعي كن بيشتر اينجوري بهش محبت كني! عملي!
واي كه چقدر شوهر شما مثل برادر بزرگه ي منه. از اولش هم ميخواستم بگم ولي گفتم زود قضاوت نكنم.ايشون از نظر شغلي و تحصيلي بسيار موفقه و مديرعامله ولي اخلاقاي خاصي داره. به زنش ميگه اينقدر بدم مياد منو احمق فرض ميكني و اداي عروسك واسم درمياري! از آرايش هم بدش مياد و ميگه مگه قيافه ي طبيعي آدم چشه كه آدم خودشو دلقك كنه؟!! عاشق اينه كه بشينه با زنش درمورد آخرين كتابي كه خونده بحث كنه يا زنش هم نظر بده و...
ببخشيد كه سرتو درد آوردم.:316: ولي ميخوام بگم براي همه ي آدما نميشه يك نسخه پيچيد كه بگي چرا استقبال ميكنم خوشش نمياد يا چرا از آرايش بدش مياد و...
خودت باش هرطور كه هستي...
و البته سعي كن به نيازهاي شوهرت هم اهميت بدي (محبت عملي)
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام سیسیلی جــــــــــــــــــــون
بده مشقات رو امضا کنم
هرجا دست زدم یعنی بیست هرجا اخم کرده یعنی صفر :72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
سلام بالهای صداقت عزیز:
باشه 10 روز می شم الکی خوش. می شم علی بی غم اون موقعها که دوستام بهم لقب می دادن.
:104:
ببینیم اقا تغییری می فرمایند یا خیر.
:97:
خودم خودم و شاد می کنم و منتظر نمی شم او من و شاد کنه. خودم و خودم و شارژ می کنم و بی مصرف نمی مونم تا اون شارژم کنه.
من خوب بلدم خودم و شاد کنم.
:104:
اما بالهای صداقت خوبم ما خانمها ازدواج می کنیم تا غم و شادیمون و با هم تقسیم کنیم. درسته؟
:97: نخیرم ما ازدواج می کنیم که به کمال برسیم و رشد کنیم و توی غم و شادی شریک بشیم و همدرد و غمخوار ولی باندازه تعادل رو مراعات می کنیم
اینکه همسرم به من گفت می ریم تا این پوله نسوزه رو من فقط به شما ها گفتم حتی به خودشم نگفتم .
پیش خودم گفتم همین که می گه به دیگران بگو شوهرم داره من و می بره مسافرت تا حال و هوام عوض بشه برام کلی بود.
:104:
دیروز موهام و مثل دختر بچه ها از دو طرف بسته بودم و یه لباس عروسکی دارم پوشیده بودم و کلی الکی خوش بودم می دونید بهم چی گفت؟
سیسیلی جونم ، مهم نیست شوشو چی گفت ؛مهم اینه که سیسیلی شاد باشه اون هم واسه دل خودش
گفت خب فکر کنم دیگه به مسافرتم نیاز نداری کم کم داری فراموش می کنی.
همان طور که داشتم نگاش می کردم اشکام سرازیر شد.
:97:
اخه چرا گلم
اون یه چیزی گفت درست یا نادرست ببین تو قفلی اون کلید
یه چند وقت بذار قفل عوض بشه وقتی کلید ببینه دیگه به قفل نمی خوره خودش میره خودش رو عوض می کنه
گفتم مگه می تونم بابام و فراموش کنم به خاطر تو شادی می کنم که میای خونه خستگیت در بره. بدون اینکه چیزی بگه یا حتی دلداریم بده ادامه برنامه تلویزیون و نگاه کرد
:97:
====
سیسیلی عزیز و عسل
اینها رو می تونی با کلمات و لحن دیگه ای بگی
بهت قول میدم اگه اینجوری گفته بودی کلی قند توی دل شوشو آب می شد و به موقع نتیجه اش رو هم میدیدی
بهش می گفتی
آره با وجود شوهری مثل تو که اینقدر به فکرم هست و هوام رو داره و رفته واسم مسافرت جور کرده روز به روز بهترم میشم قربون شوهر گلم برم که خیلی دوسش دارم
====
سیسیلی
منظور شوهرت این نبوده که تو پدرت رو فراموش کردی
بلکه این بوده که داری کم کم غم از دست دادنش رو متعادل می کنی
باور کن شوهرت دوستت داره و خیلی هم با احساس هست
الان طفلک بیچاره با خودش فکر می کنه
من هرکاری می کنم که یه ذره زنم خوشحال بشه
نمی تونم
کم کم فکر می کنه بی عرضه هست که نمی تونه تو رو خوشحال کنه
سیسیلی این یه اخطار هست
نذار شوهرت نسبت بهت بی تفاوت بشه
که وقتی اومد خونه و تو رو اونجوری دید هیچ چیزی نگه
این هیچ نگفتن یعنی بی تفاوتی
شوهرت با اون حرفش خواسته خوشحالی اش رو بهت نشون بده ولی بلد نبوده کلمات عاشقانه بگه
تو باید بهش یاد بدی ... فکر نکن مشق شب میمونه و باید بهش دیکته کنی
نه ! با حوصله و رفتارت باید یادش بدی
هرچقدر بهش بدون چشم داشت محبت کنی
بهت پس میده شک نکن
باشه تو این 10 رو کارای خودم و اونو می نویسم امیدوارم بتونیم بعد 10 روز یه نتیجه خوب بگیریم
آفرین ... منتظرم ... دیروز نمره ات 4تا منفی بود 3 تا مثبت
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام واقعا ممنونم که با حوصله می خوونید و جواب می دید:46:
yasa عزیز من ادا اصولی که در میارم تو ذاتمه. نه به خاطر شوهرم کاری کنم اما او هیچ وقت این کارای من و نپذیرفت. من ذاتا شیطونم اینقدر دوست دارم وقتی می رم پارک بدوم و یا بد مینتون بازی کنم همسرم دوست نداره. اگرم با دیگران بریم و من برم بازی کنم بعدش کلی بهم تیکه می اندازه که خجالت نکشیدی اون جوری می دویدی؟ و کلی مسخرم می کنه. من قبلا تو تیم بدمینتون و امادگی جسمانی بودم و مسابقات تو سطح کشور و هم رفتم و دیگه ادامه ندادم بارها بهش گفتم بدن من نیاز داره می طلبه بدوم ولی مسخره می کنه.
این ادا و اصولها هم جزو همیناس که تو ذاتمه.
بالهای صداقت مهربونم قبول دارم که گاهی اشتباه در نحوه حرف زدن هم می تونه عامل مشکلات بزرگی بین زن و شوهر بشه و مشکل ما هم از همین جنسه. منتها این مشکل بعد از فوت بابا پررنگ شد چرا؟ چون من حساس شدم زود رنج شدم و شوهرم اعلام کرد من تغییری نمی کنم زیادی نازت و نمی کشم بیشتر از اینم بهت محبت نمی کنم ( در جواب من که ازش خواستم کمی با من مهربون تر باش تا این بحران و بگذرونم ) چون اون وقت می شه وظیفه من ک همیشه باید بهت محبت کنم:316:
و از اینجا شد که مشکل ما شد مشکل. من یه عادتی که دارم خوب یا بدش و نمی دونم زیاد طاقت غصه خوردن ندارم خیلی یک موضوعی به من فشار بیاره صورت مسیله رو پاک می کنم می گه دیگه همینه دیگه چیکارش کنم.
اما فوت بابا رونمی شد گاهی از گریه خسته می شدم اما اروم نمی شدم.
الان دلم می خود با شوهرم روابطمون عالی باشه شوهرم می گه همین که هست خوبه ولش کن من از عاشق پیشگی خوشم نمیاد نه تو ذات منه نه تو ذات همسرم اما محبت و احترام و دوست دارم دوست دارم دلم براش بتپه و برعکس.
بالهای صداقت خوشگلم خودت گفتی ادما ازدواج می کنن تا در غم و شادی هم شریک باشن خب من الان غمیگنم 4 ماه پیشم علی بی غم بودم چرا همسرم نه اون موقع نه الان فرقی نمی کنه؟
من خیلی می ترسم شوهرم از خونه فراری بشه به همین خاطر تو خونه مراعات می کنم جالبه وقتی برای شوهرم نمره تعییین می کنم و ازش می پرسم اگه 100 عالی و 0 بدترین نمره باشه تو به من چند می دی و او می گه 99 می گه اون یه دونه هم واسه اینه که گاهی گیر می دی.
اما نمی دونم چرا اون تو رفتاراش همونه که از اول بود نه محبت بیشتر نه کمتر.
اما در مورد کار دیروزم که قرار بود براتون بگم
دیروز یک لباس دوختم و کلی هم روش کار کردم وقتی اومد و خستگیش در رفت پوشیدم دید گفت خوبه و بیشتر نظر نداد منم کلی پوشیدم و کیف کردم دراوردم کلیم تعریف کردم از خودم.
مرسی از همتون دوستتون دارم:43::46:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سیسیلی عزیز
پست قبلی ات خیلی روان و زیبا بود
چقدر با ارامش نوشته ای خیلی خیلی خوشحالم از اینکه داری کم کم آروم میشی
عزیز دلم می دونم داغ پدر چه داغ بزرگی هست
و تو چقدر صبورانه داری تحمل می کنی
این خیلی خوبه گلم
از خدا برایت صبر می خواهم که بتونی هرچه سریعتر این بحران رو طی کنی و گل خنده بیاد روی لبهات
سیسیلی عزیز
پدرت از پیش خدا داره تو و زندگی ات رو می بینه
وقتی تو خوب و خوشحال باشی اون هم خوشحال میشه و روحش آرامش پیدا می کنه
اون موقع هایی که خیلی دلت می گیره حتما برای بابا قران بخون " الا بذکرالله تطمئن القلوب" هم خودت آروم میشی و هم ثوابش میرسه پیش بابا عزیزم :72:
خانوم گل زندگی شاد عزیز رو بخون ... هم پدر و هم مادرش رو از دست داد و توی بحران بدی بود ... شاد خیلی قشنگ بعد از فوت مامان و باباش که به فاصله ی چند روز از همدیگر بود تونست با غم دوریشون کنار بیاد
من مطمئنم که دختر سرزنده ای مثل تو هم می تونه :46:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام:72:
چقدر خوبه که اینجا هست. خیلی خدا رو شکر می کنم که من و با شما همدلان مهربون اشنا کرد.
خودم و می شناسم منم میتونم کنار بیام یعنی کنار اومدم و دارم اروم زندگی می کنم اما خب این طبیعیه که ادم گاهی دلتنگشون می شه مثلا دیشب عکس مامان و بابای خدا بیامرزم و برداشتم اونقدر تو اتاق گریه کردم....
اما بعدش صورتم و شستم و انگار نه انگار رفتم بیرون البته شوهرم فهمید گریه کردم اما اصلا به روی خودش نیاورد منم چیزی نگفتم.
بالهای صداقت عزیز وقتی توی بهشت زهرا داشتیم بابا رو به خاک می سپردیم جاریم می گفت خودم و که رسوندم گفتم الان تو داری از جیغ و داد فریاد خودتو می کشی می دونست من چقدر بابام و دوست داشتم حتی سرما می خورد من نگرانش می شدم و دنبال علائم بیمارش تو اینترنت می گشتم.
جاریم می گفت اروم اشک می ریختی و دنبال بابا می رفتی بالهای صداقت عزیز شما فکر کن همان ساعت دیروزش من داشتم با بابام بد مینتون بازی می کردم و فرداش همون ساعت تو بهشت زهرا داشتیم تشییعش می کردیم باور کن نه دادی زدم نه هواری کشیدم ........................... [size=medium]سخته به خدا.
بگذریم ببخشید اینا رو نوشتم بیشتر نوشتم تا اروم شم. شخصیتم بر عکس شیطونیام ارومه کنار میام با همین بی محبتیهای شوهرمم کنار اومده بودم اما الان واقعا بهش نیاز دارم .
شایدم حق با شماس اینجا هم باید خودم خودم و اروم کنم و از او توقع نداشته باشم.
ولی یه سوال اگه قراره خودمون خودمون و شاد کنیم خودمون با خودمون شاد باشیم و کیف کنیم پس نقش این شوهران محترم چیه؟
فردا می رم پیش امام رضا شاید یه کم بتونم با خودم خلوت کنم و اروم شم برای همتون دعا می کنم قول می دم.
دوستان نادیده ای که تو غم و شادی هم شریکیم دوستتون دارم:72:[/size]
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
همان ساعت دیروزش من داشتم با بابام بد مینتون بازی می کردم و فرداش همون ساعت تو بهشت زهرا داشتیم تشییعش می کردیم باور کن نه دادی زدم نه هواری کشیدم ........................... [size=medium]سخته به خدا.
[/size]
جان الهی بمیرم. آخه چرا بعد یه روز؟!!!!!!!!
دعوام نکنین نتنونستم جلو خودمو بگیرم.:302:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
ایست قلبی بدون هیچ سابقه ای
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سیسیلی عزیز؛ نمی دونم میتونم کمکت کنم یا نه؟ آخه! خودم هنوز یه جورایی درگیر مشکل وابستگی هستم؛ اما خواستم فقط یه نکته رو بهت بگم؛ می دونم برات خیلی سخته که الان توی این شرایط زمانی احساس کنی که تنهایی؛ اما واقعا شما تنها نیستی! همسرت کنارته؛ اما چون شما توقعت رفته بالاتر دوست داری هر لحظه کنارت باشه و هر لحظه قربون صدقت بره و هر لحظه و هر لحظه احساسش کنی!؟
اما می خوام بگم؛ چرا زوم کردی فقط و فقط روی ریزترین و جزئی ترین رفتارهای همسرت؟ تا حالا فکر کردی ما زنها وقتی که با شوهرامون قهریم؛ اگه 3 روز قهر باشیم و حرفم باهاشون نزنیم؛ ناراحت نمی شیم؛ چون هم از دستشون دلخوریم هم میدونیم که همسرمون هم شاید از دست ما دلخور باشه؛ به همین خاطر خیلی ازشون توقع نداریم! اما وقتی که در حین همون قهر؛ همسرمون یه حرکت کوچیک انجام میده و منجر به آشتی مون میشه؛ برای همیشه یادمون میمونه!
حالا! همسر شما هم داره به زبون خودش عشقش رو به شما نشون میده؛ اما چون شما بیشتر و بیشتر دلت محبت میخواد نمی تونی هضم کنی و روی این رفتارهاش اسم محبت بذاری!
نمی دونم تا چه حد حدسم درسته؛ اما فکر می کنم برای اینکه بخوای قضیه رو از یه دید دیگه ای هم نگاه کنی بد نباشه!:46:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام:72:
del عزیز من شوهرم و خیلی دوست دارم چه اون موقعی که ازش توقعی نداشتم چه الان که ازش توقع دارم.
می دونم هر کس به زبان خودش محبت می کنه شوهر من همین که داره من و می بره سفر فکر می کنه داره محبت می کنه. همین که ازم نمی پرسه چرا بی تابی داره محبت می کنه. همین که من هر وقت بخوام گریه می کنم و هر وقت نخوام ارومم داره محبت می کنه. شوهرم همین که بچه رو نگه می داره و می ذاره من شبا خیاطی کنم و یا درسم و بخونم داره محبت می کنه.
می دونم زبان محبت هر کس یه جوره.
و اینم می دونم دقیقا هم دوست داره به خودش همین طوری محبت بشه. با عمل نه در زبان.
اخه ادما با دیگران جوری رفتار می کنن که دوست دارن باهاشون رفتار بشه.
اینا رو خوب می دونم. اما دلم می خواد همون طور که من از یه سری خواسته هام به خاطر همسرم گذشتم اونم این طوری باشه. دلم می خواد گاهی بی دلیل بغلم کنه. دلم می خواد بی دلیل بهم محبت کنه.
اینا رو به اون نگفتم اما دوست دارم یادش بدم.
بارها بهش گفتم وقتی تو میای خونه من احساس ارامش می کنم. می دونم اونم این حس و داره اما نمی گه. از وقتی میاد می شینه پای تلویزیون و روزنامه و کامپیوترو ...
یه بار که خیلی خسته شده بودم بهش گفتم کاش برقا بره 2 دقیقه بعد از حرفم برقا رفت:311: اون قدر خوشحال شدم خودشم همین طوری مونده بود نیم ساعت بعدش همسر خواب بود :311: باهام حرف نزد گفت حرفی ندارم که بگم.:163:
می خوام یادش بدم محبت زبونی هم گاهی لازمه همش که عمل نیست. کنار عمل زبون هم مهمه دیگه.
دلم می خواد بهش بگم بابا و مامانت و باید احترام بذاری و .... اما من از همه بیشتر بهت نیاز دارم.
دلم می خواد بهش یاد بدم که به توجهش نیاز دارم. وقتی میاد خونه می خوام هر کاری کنم که خوشحال باشه و اونم موقعی خوشحاله که من کاری به کارش نداشته باشم و اون با خیال راحت تلویزیون ببینه و کامپیوتر و تلفن و ... :162:
کاش حالا که اون این همه تو محبت و عشق و عاشقی اروم قدم بر میداره منم کمی بی تفاوت تر بودم. حیف .
بازم راهنماییم کنید و تنهام نذارید حرفاتون ارومم می کنه و این حس لعنتی تنهایی از سرم می پره
ممنونم دوستتون دارم:72:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام بچه های با صفا:72:
من اومدم. رفتم مشهد و یه عالمه براتون دعا کردم باور کنید اکثرتون دونه دونه به اسم اومدین تو ذهنم . دعا کردم خدا مشکلات افراد این تالارو حل کنه و بهشون کمک کنه تا بتونن در حل مشکلشون تلاش کنن.
برای مدیر سایت کلی دعا کردم اینجا اگه مشگل ادم حلم نشه لااقل ادم تخلیه می شه.
یه کارم دست خودم دادم که شد باعث دعوای من و همسرم تو مسافرت:302:
روز اخری داشتم تند کارام و می کردم که بریم که یک دفعه پام پیچ خورد و بعد از 1 ساعت دردش شروع شد و من از درد نمی دونستم باید چیکار کنم اخرشم عکس و دکتر و اورژانس و ... گفتن پام شکسته:311: حالا هم تا زیر زانو تو گچه.
شوهرمم کلی عصبانی شد و حرف بارم کرد که چقدر تو دست و پا چلفتی هستی و .... . دوباره بحثمون شد که با کوتاه اومدن من تمام شد.
یه موضوع دیگه هم باعث به هم ریختن اعصابم شد اونم اینکه روزی که زنگ زدیم به مادر شوهرم برای خدا حافظی اولش داشت خوب حرف می زد بعدش همچین تو هم رفت. اخرش گفت خوش بگذره بهتون ما که ادم نبودیم ما رم ببرین.
من هیچی نگفتم اما شوهرم گفت انشاءا.. دفعه بعدی می برمت این بار یه دفعه ای شد رفتنمون.
کلی از همسرمم شاکی شدم اخه اونا هنوز 1 ماه نیست از کربلا و سوریه و بعدشم شمال و اردبیل برگشتن.
مادر شوهرم به من می گفت اون قدر تو خونه موندم و فکر و خیال کردم خدا می دونه همش سر درد دارم بهش گفتم مگه مامان ما ها کجا می ریم ما هم تو خونه ایم دیگه می گفت نه شما ماشین دارین جوونید می رین می گردین اما من چی کجا رو دارم برم و کلی حرفای دیگه.
منظورش این بود که باید مسافرت می بردیمشون و مدام هم باید دعتشون کنیم خونمون. من الان حوصله مهمون بازی ندارم و گرنه اونا ماهی 3-4 بار شام ونهار می موندن خونه ما.
بگذریم خلاصه این دو تا موضوع کلافم کرد سر شکستن پامم که شوهرم کلی قاطی کرد .
اما در کل مسافرت خوبی بود و من کلی از نظر روحی تخلیه شدم و پیش امام رضا درد دل کردم
دوستتون دارم
منتظرتونم:72::43: