-
اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
[align=justify]سلام.(من همه اين مطلب رو از طرف دوستم مي نويسم.از زبان اون.كمكش كنيد)
نميدونم گفتن اين حرف ها به شما چه كمكي بهم ميكنه.اما ميگم كه بعدا شرمنده خودم نباشم كه كوتاهي كردم.مدت ها اينها غصه دل من بود و رازدار و شنوندشم فقط خدا.خدايي كه شاهد همه چيز بود و هميشه كمكم كررد.حتما ايندفعه هم درست ايني بود كه اتفاق افتاد.من خودم هيچ وقت مسايل عشقي و ناراحتي هاي اون رو قبول نداشتم و ميگفتم آدم باهاش بايد كنار بياد.اما الان خودم دچارش شدم و موندم كه چي كنم.البته واسم ديگه مهم نيست.اما از خودم و زندگيم شاكيم.من 1 دختري هستم كه تو زندگيم همه چي دارم.دست رو هر چي بزارم يا ميزاشتم واسم فراهم بود.تو عمرم نه نشنيده بودم.تك دختر بابا همه فاميل مي دونستن كه بابام عاشق من هست و زندگيش منم.مي گفتن بابايي هستي.همه چي داشتم.از لب تاپ و كامپيوتر معمولي و تلفن مستقل و انواع خط و تلفن همراه گرفته تا ماشين و خلاصه هرچي كه فكر كنين آرزوي خيلي ها داشتن 1 دونه از اين امكاناته.اما من هيچكدوم رو نمي خواستم.به مرور واسم اومد.يا با 1 اشاره خريده شد.تو زندگيم از ته دلم 1 چيز رو خواستم كه به خاطر داشتن همين چيزهاي بي ارزشي كه دوروبرم هست و حرف هاي بيخودي مثل سطح سواد و طبقه اجتماعي و خيلي چيزهاي ديگه كه الان ازشون بيزارم و كاش نداشتم اين چيزارو اين سطح به قول خودشون بالارو از دست دادم.كسي كه من رو به خاطر خودم مي خواست.نه پول و موقعيت خانوادم و چيزهايي كه دارم.اين بهم ثابت شد.فكر نكنين من كور شدم دلم رو دادم به يه آدم بي ارزش.اون خوب بود.خوشبختم مي كرد.اما نه اون خوشبختي كه شايسته اسم و رسممه.نه اون شكوهي كه تو خونه بابام داشتم.اما مي ارزيد به اين ناراحتيام.به غصه هام.به گريه هاي شبونم.به تنهاييام.من به همه چيز رسيدم.تو بدترين شرايط روحيم كنكور دادم و رشته مورد علاقم تو جايي كه مي خواستم قبول شدم ولي اگه اين غصه ها هم نبود رتبم بهتر ميشد كه عملا اونچنان فرقيم به حالم نداشت.اما اين موفقيت ها چه ارزشي واسه روحيه داغون من داره.جز اينكه خانواده اي كه عشقم رو ازم گرفتن بهش افتخار كنن؟جز اينكه ارزش و اعتبار و پولم زيادتر شه؟باشه.من ناشكر نيستم.خدايا شكرت واسه همه اينا.اما اون 1 چيزي رو كه ازم گرفتي بهم برگردون.ولي حيف كه نميشه.ميشه اما خيلي زندگيا نابود ميشه و من راضي نيستم.
من اعتقاد دارم كه 2 تا عاشق نبايد حتما به هم برسن تا خوشبخت شن بلكه مهم اينه كه فقط خوشبخت شن.1 عاشق بايد خوشبختي طرف مقابلش رو بخواد.شايد شايسته نبودم.بهش اجازه دادم ازدواج كنه با هم نوع خودش كه خوشبخت شه.خودم به درك.اما فراموشم نكرد و نكردم.خواست برگرده.نزاشتم چون نمي خواستم 1 زندگي از هم گسسته شه.كاش نميفهميدم هنوزم عاشقمه.دوسم داره.مي خوادم و يادش نميره عشقش رو.غصه دارم.اگه آبروي خانواده و قسم عشقم نبود و حرام نبود راه نفس كشيدنم مدت ها قبل بسته ميشد.بعد اون هم كلي پيشنهاد داشتم.اما هيچكي رو نمي بينم.خيلي بهتر از اون اومد.هم سطحمون.اما دوست ندارم.يعني نمي خوام.قسم خوردم ديگه كسي رو تو قلبم راه ندم.خيلي سخته به همه لبخند بزني كه همه چي آرومه در حالي كه از درون داغوني.حتي نزديكترين افراد خانوادم نميدونن اينارو الا اين دوستم كه حتي اونم خيلي غصه هامو نميدونه.
داغونم.خستم.نمي گم نا اميدم اما زنده نيستم.1 سنگ.1 متظاهر.اين منم.حالا غير از زدن حرف هاي قشنگ واسه من چي دارين؟غير گفتن اينكه فراموشش كن چي دارين بگين.شما روانشناس.ماهر.يه دنيا مشكل ديدن.دوام چيه؟فقط دوست دارم لب ساحل به ماشينم تكيه بدم و به موج هاي دريا نگاه كنم.كه چطور دوستت دارمي رو كه رو ماسه ساحل نوشتم رو پاك مي كنه.به اومدن بارون لب ساحل نگاه كنم.تا حالا ديدين؟بارون باريدن لب ساحل خيلي قشنگه.آره.من 1 ستاره خاموشم...[/align]
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام
از اینکه تو زندگی نه نشنیده بودید و شرایط خوبی دارید و داشتید خوشحالم .
ولی باید منتظر جواب های رد بعدی زندگی هم باشید و همیشه زندگی طوری که ما میخواهیم پیش نمیره .
شما اولین کسی نیستید که این اتفاق براش افتاده و احتمالا آخرین نفر هم نباشید . خیلی ها همین تصمیم رو گرفتن و گفتن دیگه به عشق و ازدواج فکر نمیکنم . ولی به مرور زمان این مساله براشون عادی شده و به زندگی عادی برگشتن و ازدواج کردن و زندگی موفقی هم داشتن .
تصمیم با خود شماست و اگه مایلید دیگه به این مساله فکر نکنید و به کل ازدواج رو فراموش کنید . ولی مگه زندگی با ازدواج کردن یا نکردن به پایان میرسه ؟
خیلی از آدمای موفق و کار درست هم هستن که اصلا به ازدواج فکر نکردن چه برسه به اینکه بخوان و نشه .
ازدواج کار درستی هست ولی کل زندگی نیست .
خیلی مسائل مهمتر از ازدواج وجود دارن که اکثر آدما نادیده می گیرن و با یه مشکل در ازدواج به این نتیجه میرسن که زندگی تموم شده و دیگه دنیا به آخر رسیده !
اینکه آدم معشوقش رو از دست بده یا بهش نرسه مساله مهم و دردناک و عذاب آوری هست . خدا بهتون صبر بده .
ولی چیکار میشه کرد ؟
لطفا خودتون بگید چیکار میشه کرد و شما چه تصمیمی دارید ؟
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
[align=justify]اون براي من 1 انگيزه بود.هيچ تصميمي ندارم.زندگي عادي و تكراري خودم رو ميگذرونم.تا قبل اون مي خواستم از ايران برم.بابامم حرفي نداشت.اون كه اومد منصرف شدم.اما الان كه نيست.ديگه چه دليلي واسه موندن دارم.اما جديدا بابام ميگه 1 دونه دخترم رو بفرستم بره؟كلا همه الان مخالف شدن.ولي تهش مجبور ميشن قبول كنن.دوست دارم زودتر از اين زندگي تكراري كه زيادي همه چيش تكراري و كامله خلاص شم.نميدونم چرا خدا نميزاره بميرم.هميشه شنيديم كه خدا كسي رو دوست داره بيشتر اذيتش ميكنه.اما اگه من رو دوست داره چرا آرامش مرگ رو بهم نميده.چرا كمكم نميكنه فراموش كنم.اصلا ما كه قرار نبود بهم برسيم چرا سر راه هم قرار گرفتيم؟؟؟؟؟من دست رو هر چي گذاشتم رسيدم بهش.اگه بخوام ميتونم به اينم برسم.اما اين سوال تو ذهنمه.آيا ارزش نابودي خانواده اون و من رو داره فقط به دليل اينكه با هم باشيم؟من نمي خوام اون دنيا واسه اين چيزا جواب پس بدم.اين دنيام كه عذاب بود.اون دنيا هم باشه؟اگه بهم ميگفت دوست ندارم آدم يجور كنار ميومد.اما نه تنها اين رو نگفت بلكه گفت عاشقتم.حاضر به هر جور خطر كردنم بود.حالا اصلا من بچه.كور در عشق.اون كه عاقل تره چرا؟من تنهاييام و شبام و اوقات بيكاريم غمه.و تكرار اين سوال كه چرا؟فقط چرا من .چرا اينجوري.اين شكلي.اين همه آدم چرا من بين اين همه از اون خوشم بياد.من كه حتي اهل دوستي نبودم و نيستم.همه مي گفتن لياقتت رو نداشت.حتي دوست هايي كه اون رو تحسين مي كردن.مثلا همين دوست من.گفتن تو رو بخاطر موقعيت و پول و قيافه و از اين حرف ها مي خواست.در حالي كه به من اثبات كرده بود كه اينطور نيست.ميگين چي كار ميشه كرد درحاليكه من اين سوال رو از شما كردم.ميگن چند سال ديگه فراموش ميكني.اما نمي دونن اين زخم ميمونه.اين حس تنفر از خيرخواهي ديگران ميمونه.چقدر لبخند الكي بزنم كه خوشحالم؟تا كي؟شما بهم بگين.خستم.كاش درك كنين.تا امروز سكوت كردم.اتفاقي اينجارو دوستم گفت بهم.خيلي با خودم كلنجار رفتم كه اينجا بنويسم.بالاخره نوشتم.بارها خواستم برم دكتر مغز و اعصاب يا روان پرشك.اما نرفتم.چون بي فايده ميدونستم.الان به شما گفتم.اما انگار شما هم جوابي ندارين....[/align]
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام مجدد
مشکل شما حاد هست و باید از روانپزشک کمک بگیرید . با چند جمله حرف زدن در این تالار فکر نکنم تصمیم شما اونم با این جدیت قابل حل باشه . نوشتید حالا بجز حرفای قشنگ برا من چی دارید . ما باید بهتون امید بدیم و باهاتون همدردی کنیم . ولی این مشکل حاد شده و نیاز به بررسی جدی داره . امیدوارم اینکارو هر چه زودتر انجام بدید .
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام و خوش آمدید:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط setareye khamoosh
[align=justify]اما اين سوال تو ذهنمه.آيا ارزش نابودي خانواده اون و من رو داره فقط به دليل اينكه با هم باشيم؟[/align]
به این سوالتون می خوام جواب بدم: نه نداره. ارزش خانواده و تقدسش خیلی بیشتر از اینهاست که هیچ دلیلی تو دنیا برای شکستن حرمتش وجود نداره حتی عشق.
ستاره خاموش فکر نمی کنی خیلی ازخود راضی هستی. ببخشید که باهات دارم اینطور حرف می زنم اما قرار نیست که به هرچی دلت خواست برسی و اگه یه وقت نرسیدی مثل بچه ها قهر کنی و آرزوی مرگ کنی.
اگه واقعا عاشقی، البته عاشق اون و نه خودت، ازش بگذر و بزار فراموشت کنه. اینطوری می تونی بخودت ثابت کنی که چقدر عاشقش بودی.
حالا اشکال نداره با یاد و خاطره عشقت زندگی کنی. بزار یادش تو دلت باشه و به این افتخار کن که اونقدر عاشقش بودی که ازش گذشتی.
برای زندگیت برنامه ریزی کن. یه کم رو پای خودت وایستا. یه چیزایی رو با تلاش خودت به دست بیار. زندگی ابعاد دیگه ای هم داره غیر از اینکه در کنار معشوق باشی.
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
اگه بهم ميگفت دوست ندارم آدم يجور كنار ميومد.اما نه تنها اين رو نگفت بلكه گفت عاشقتم.
مردها تا وقت بهت نرسیدن عاشقتن. اگه صد سال دیگه هم ببینیش، همین را می گه. اما جدی نگیر. این فقط برای یک مدت محدوده. وقتی بهت برسه، سیر می شه. زندگیش هم که جای دیگه است. برمیگرده سر زندگیش. بعدش تو می مونی و وجدانی که از خیانت به یک زندگی درد می کشه و دلی که از تحقیر و توهین های اون مرد شکسته. یعنی وضعیتی صد مرتبه بدتر از الان. پس اصلا به فکر رسیدن به ایشون نباش.
اگر قبلا به هم می رسیدید، یا ایشون چی بود و کی بود، ویژگیهاش چی بود و ... همه مال گذشته است. شما گفتین که اگه بهتون می گفت دوستتون نداره با مساله کنار می اومدین. من می گم که دوستتون نداشته که رفته. دوستتون نداشته که نموند تا خودش را اثبات کنه، به شما و خانواده ات. بارها شنیدم که مردها اگه کسی را بخوان هر جور شده راهی برای رسیدن بهش پیدا می کنند. دوستتون نداشت که راحت کنار کشید. مثل شما درگیر احساسات نبود. وقتی دید به صلاحش نیست رفت. شما هم عاقل باشید. مهمترین کاری که باید بکنید و گویا تا حالا نکردید اینه که ارتباطتون را با ایشون کاملا قطع کنید.
از کارها و افکاری که باعث می شه یه این قضیه فکر کنید دوری کنید. وقتی بشیند کنار ساحل و مدتها بهش فکر کنید افسرده می شید و این فکرها هیچوقت از ذهنتون پاک نمی شه. اما اگه برید دنبال فعالیتهای مختلف اجتماعی و ورزشی و ... سر خودتون را گرم کنید و خودتون را مشغول کنید تا فرصت کمتری برای فکر کردن بهش داشته باشید کم کم از فکرتون دور می شه. خودتون باید به خودتون کمک کنید. تا شما نخواید هیشکی نمی تونه کاری بکنه.
چون نوشتین که مشکل مالی ندارید، پیشنهاد میکنم حتما برید مشاوره. فکر نمیکنم نیاز به روانپزشک و مصرف دارو باشه. اول برید مشاوره، اگه لازم باشه ایشون بهتون خواهند گفت که برین روانپزشک یا نه. اما اگه اول برید روانپزشک احتمالش کمتره که بفرستنتون مشاوره. با قرص و آرام بخش و دارو و ... سرگرمتون می کنند و بعد مدتی به داروهاشون معتاد می شید ( با عرض معذرت از روانپزشکان و پزشکان با وجدان که تعدادشون کمه، اما صفر نیست ).
اگر هم دوست داری توی تالار ادامه بدی، مساله را بازتر کن. چند وقت از جداییتون می گذره و شما هنوز آروم نشدید؟ آیا تلاشی کردید و ناموفق بود یا اینکه دایم نشستین بهش فکر کردین و مساله را برای خودتون بزرگ کردین؟
-
Re: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
دوست عزیز
به همدردی خوش آمدی
وقتی امکانش رو داری بد نیست خودت عضو بشی و بیایی بیشتر با هم حرف بزنیم که با نامی که خودت انتخاب می کنی باهات صحبت کنیم .
بهت تبریک میگم که درک درستی از عشق داری مبنی بر اینکه رها کردن محبوب در شرایطی که امکان وصال نیست و آرزوی خوشبختی او را داشتن را از عشق حقیقی می دونی .
می دونم روزهای سختی را میگذرونی ، اما عزیزم این جزع و فزع کردنها با اون نگاه قشنگت به عشق نمی خونه ، اجازه بده بگم این قسمتش از وابستگیه و دچار خطای شناختی همه یا هیچ شدن .
خانمی گل و نازنین ، وقتی می بینی اون هنوز به تو دل بسته اون نگاهت به عشق را اگر توسعه بدی بهت میگه بهش ابراز انزجار کن و اصلاً هیچ خبر و اطلاعاتی ازش نگیر تا فراموشت کنه و به زندگیش برسه ، این یعنی گذشت و عشق حقیقی .
عشق حقیقی توجهش به کمالاته که محدودیت نداره پس عزیزم محدود به شخصش نکن به شخصیتش نظ کن که دیگه در کنار تو باشه و نباشه فرقی نمی کنه .
اینجوری با این محدود کردن و انحصار طلبی اون نگاه قشنگ که باعث شد او را رها کنی و حتی شاید وادارش کردی بره پی زندگیش و خودت هم حرمت نظر خانواده را نگه داشتی را می پوشونه ،
دلم میخواد اون نگاهت رو وسعت بدی ، تو خیلی خوب می تونی از این جریان و اتفاق به عنوان یک فرصت برای رشد افکار و روحیه ات در باب عشق و دلبستگی در کلیتش استفاده کنی ، اما لازمه اش اینه که ریسمان اندوه و تصور به آخر خط رسیدن را پاره کنی ، اینجوری که من می بینم توانش را داری و مهمتر از همه با همه مکنتت ، تواضعی که داری نشون میده می تونی فرد موفقی از نظر فکری و روحی باشی .
اول نزد یه مشاور برو و برای کسب ارامش و بیرون اومدن از وابستگی و پالایش ذهن و تغییر نگرش و بعد برنامه ریزی کن که این ماجرا را پلکان رشد و رهایی و عیق تر شدن درک و فهمت کنی
می تونی اگر بخواهی
این لینک ها را هم بخون :
http://www.hamdardi.net/thread-8602-post-99249.html
http://www.hamdardi.net/thread-268-page-3.html
موفق باشی عزیزم
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
ببین عزیزم نرسیدن به عشق مجازی پایان زندگی نیست منظورم از عشق مجازی عشقی که تو این دنیا هست
تو تاحالا هرچی خواستی داشتی واسه همین واست نرسیدن به کسی که دوسش داشتی سخته,تو باید خدا رو شکر کنی اولا شاید مصلحت نبوده دوما ازش درس بگیری ببین این اولین جواب نه شنیدن تو بود شاید اگه مثل خیلیها که از اول زندگیشون نه شنیدن و برای بدست اوردن خواسته هاشون تلاش کردن کمی راحتتر باشه نمیگم راحته اما خب به قدری سخت نیست که ادم از زندگی بگذره و خواهان مرگ باشه
چرا مرگ؟کمی چشماتو باز کن سعی کن تو این دنیا دل به چیزی نبندی که ازان تو نیست
زیبایی های زندگی و نگاه کن هنوز چیزهایی داری که باعث نشه زندگیت یکنواخت بشه خودت تلاش کن
چرا فرار؟بمون...رفتن به کشور دیگه من نمیگم بده اما چطور از خونواده به این خوبی دل میکنی؟اگه بخوای با این تفکر بری یعنی داری از مسائل زندگی میگریزی و مطمئن باش تا هرجا که بری نمیشه فراموش کنی
بمون بمون و مقابله کن فکر میکنی اگه بهم میرسیدین زندگی خیلی قشنگ بود؟اون یکنواختی نبود؟خب اونموقع تو به هرچی خواستی رسیدی چیزهای بیشتری میخواستی...زندگی تا بالا و پایین نداشته باشه که زندگی نمیشه
الان هم انگیزه داری نگو اون انگیزه بود(تو انگیزه داری)اولین انگیزت اینکه که فراموش کنی میدونم سخته به همین راحتیا نیست اما خودتو سرگرم کن کمتر فکر کن...اون الان متاهل این درست نیست که زندگی یه دختر دیگه مثل خودت خراب بشه نه عزیزم بذار به زندگیش برسه اگه اومد طرفت تو نرو ازش فاصله بگیر یا اگه رفتی و باهاش روبرو شدی طوری صحبت نکن که فکر کنه هنوز بهش علاقمندی محکم باش
عاشق واسه معشوقش ارزوی خوشبختی میکنه توام همینطور.بعد ببین چقدر لذت بخشه که تونستی با سرازیریهای زندگی مقابله کنی...توکلت و به خدا هیچ موقع از دست نده به راهنماییهای بقیه دوستانم توجه کن
مطمئن باش زندگی جدیدی که اغاز میکنی خیلی شیرین تره
موفق باشی:104:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
دوست عزیز
به همدردی خوش آمدی
وقتی امکانش رو داری بد نیست خودت عضو بشی و بیایی بیشتر با هم حرف بزنیم که با نامی که خودت انتخاب می کنی باهات صحبت کنیم .
[/b]
:104::104::104:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط setareye khamoosh
[align=justify]خيلي سخته به همه لبخند بزني كه همه چي آرومه در حالي كه از درون داغوني.حتي نزديكترين افراد خانوادم نميدونن اينارو الا اين دوستم كه حتي اونم خيلي غصه هامو نميدونه.
[/align]
سلام
آره خیلی سخته. ولی چرا این سختی رو به خودتون تحمیل می کنید؟ چرا درد دلتونو به خانوادتون نمی گید؟ یا اگه نمی تونید به یه دوست صمیمی و رازدار و منطقی؟ یا حداقل تو این تالار بگید. اینجا می تونید خیلی راحت حرفاتونو بزنید و اگه لازم باشه راهنمایی بگیرید.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط setareye khamoosh
[align=justify]
داغونم.خستم.نمي گم نا اميدم اما زنده نيستم.1 سنگ.1 متظاهر.اين منم.حالا غير از زدن حرف هاي قشنگ واسه من چي دارين؟غير گفتن اينكه فراموشش كن چي دارين بگين.شما روانشناس.ماهر.يه دنيا مشكل ديدن.دوام چيه؟فقط دوست دارم لب ساحل به ماشينم تكيه بدم و به موج هاي دريا نگاه كنم.كه چطور دوستت دارمي رو كه رو ماسه ساحل نوشتم رو پاك مي كنه.به اومدن بارون لب ساحل نگاه كنم.تا حالا ديدين؟بارون باريدن لب ساحل خيلي قشنگه.آره.من 1 ستاره خاموشم...[/align]
اکثر دوستانی که اینجا هستن نه روانشناس هستن و نه ماهر. همه مثل خودتیم، با یه دنیا مشکل که فقط شاید شکل مشکل ما با شما فرق داشته باشه.
و من یکی که نمی خوام بگم فراموشش کن (هر چند اینم یکی از گزینه ها می تونه باشه) ولی بیا اینجا و بیشتر بگو تا با همفکری هم شاید تونستیم راه حلی پیدا کنیم.
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
ستاره جون اولا که هیچ ستاره ای خاموش نمیشه حواست باشه:305:
عزیزم من درکت میکنم مطمئن باش:43:
بهت حق میدم که ناراحت باشی اما بهت حق نمیدم از مردن و خاموشی و نابودی و ... حرف بزنی!
عزیز دلم چقدر خوبه که تو ظرفیت داری و امکانات مالی و ...خودتو وسیله برتری نمیدونی:104:
من بهت میگم:
اگه عاشقی معشوقت رو کاملا آزاد بذار و محدودش نکن
حالا که ازدواج کرده بهش اجازه بده زندگی کنه، بدون تو
خودتو ازش پنهان کن
راههای دسترسیش به خودتو از بین ببر
بهش بی محلی کن(منظورم بی احترامی نیست ها)
اگه عاشقشی ترغیبش کن به زندگی در کنار همسرش که دوستش داره و منتظرشه
اگه عاشقشی از خیانت نهیش کن
اگه عاشقشی یادش رو تا همیشه تو ذهنت نگهدار اما در ظاهر فراموشش کن
چون دوستش داری بسپارش دست کسی که از همه بیشتر مراقبشه و دوستش داره(خدا)
خودت رو هم بسپار دست خدایی که الان از دلت خبر داره و ناله هات رو میبینه
عزیزم من سرزنشت نمیکنم که چرا دوستش داری
نمیگم دوتسش نداشته باش چون این حس دست خود آدم نیست
اما میگم رهاش کن...کاری کن ازت دور بشه...کاری کن ازت ناامید بشه و بچسبخ به زندگیش
اینجوری خودت هم آرامش داری باور کن این تنها راهشه
اما سعی کن بزرگترهاتو در عین احترام متوجه این مهم یکنی که همسطح بودن تنها در امور مالی و اجتماعی نیست .
گاهی تو یک خانواده هم که سطح اجتماعی و فرهنگی و مالیشون یکیه(چون تو یه خونواده هستن) هر یک از اعضا راه خودشو میره و هرکی یه جور رفتار میکنه و گاهی هم برعکس میشه دو نفر عاشق هم بشن و در هم ذوب بشن در حالیکه از دید دیگران شاید هیچ نقطه مشترکی ندارن
از خدا میخوام بهت صبر و آرامش بده
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
سلام و خوش آمدید:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط setareye khamoosh
[align=justify]اما اين سوال تو ذهنمه.آيا ارزش نابودي خانواده اون و من رو داره فقط به دليل اينكه با هم باشيم؟[/align]
به این سوالتون می خوام جواب بدم:
نه نداره. ارزش خانواده و تقدسش خیلی بیشتر از اینهاست که هیچ دلیلی تو دنیا برای شکستن حرمتش وجود نداره حتی عشق.
ستاره خاموش فکر نمی کنی خیلی ازخود راضی هستی. ببخشید که باهات دارم اینطور حرف می زنم اما قرار نیست که به هرچی دلت خواست برسی و اگه یه وقت نرسیدی مثل بچه ها قهر کنی و آرزوی مرگ کنی.
اگه واقعا عاشقی، البته عاشق اون و نه خودت، ازش بگذر و بزار فراموشت کنه. اینطوری می تونی بخودت ثابت کنی که چقدر گذشتی.
برای زندگیت برنامه ریزی کن. یه کم رو پای خودت وایستا. یه چیزایی رو با تلاش خودت به دست بیار. زندگی ابعاد دیگه ای هم داره غیر از اینکه در کنار معشوق باشی.
نميدونم شما چطور برداشت كردين.اما من ازش گذشتم تا اون خوشبخت شه.اما الان دلم غصه داره.نه اينكه من دوباره دنبالشم يا مي خوام برگرده.من با خاطراتمون درگيرم.با عشقمون.وگرنه حرف طلاقم وسط اومده بود.گفت اما من قبول نكردم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهشت
اگه بهم ميگفت دوست ندارم آدم يجور كنار ميومد.اما نه تنها اين رو نگفت بلكه گفت عاشقتم.
مردها تا وقت بهت نرسیدن عاشقتن. اگه صد سال دیگه هم ببینیش، همین را می گه. اما جدی نگیر. این فقط برای یک مدت محدوده. وقتی بهت برسه، سیر می شه. زندگیش هم که جای دیگه است. برمیگرده سر زندگیش. بعدش تو می مونی و وجدانی که از خیانت به یک زندگی درد می کشه و دلی که از تحقیر و توهین های اون مرد شکسته. یعنی وضعیتی صد مرتبه بدتر از الان. پس اصلا به فکر رسیدن به ایشون نباش.
اگر قبلا به هم می رسیدید، یا ایشون چی بود و کی بود، ویژگیهاش چی بود و ... همه مال گذشته است. شما گفتین که اگه بهتون می گفت دوستتون نداره با مساله کنار می اومدین. من می گم که دوستتون نداشته که رفته. دوستتون نداشته که نموند تا خودش را اثبات کنه، به شما و خانواده ات. بارها شنیدم که مردها اگه کسی را بخوان هر جور شده راهی برای رسیدن بهش پیدا می کنند. دوستتون نداشت که راحت کنار کشید. مثل شما درگیر احساسات نبود. وقتی دید به صلاحش نیست رفت. شما هم عاقل باشید. مهمترین کاری که باید بکنید و گویا تا حالا نکردید اینه که ارتباطتون را با ایشون کاملا قطع کنید.
از کارها و افکاری که باعث می شه یه این قضیه فکر کنید دوری کنید. وقتی بشیند کنار ساحل و مدتها بهش فکر کنید افسرده می شید و این فکرها هیچوقت از ذهنتون پاک نمی شه. اما اگه برید دنبال فعالیتهای مختلف اجتماعی و ورزشی و ... سر خودتون را گرم کنید و خودتون را مشغول کنید تا فرصت کمتری برای فکر کردن بهش داشته باشید کم کم از فکرتون دور می شه. خودتون باید به خودتون کمک کنید. تا شما نخواید هیشکی نمی تونه کاری بکنه.
چون نوشتین که مشکل مالی ندارید، پیشنهاد میکنم حتما برید مشاوره. فکر نمیکنم نیاز به روانپزشک و مصرف دارو باشه. اول برید مشاوره، اگه لازم باشه ایشون بهتون خواهند گفت که برین روانپزشک یا نه. اما اگه اول برید روانپزشک احتمالش کمتره که بفرستنتون مشاوره. با قرص و آرام بخش و دارو و ... سرگرمتون می کنند و بعد مدتی به داروهاشون معتاد می شید ( با عرض معذرت از روانپزشکان و پزشکان با وجدان که تعدادشون کمه، اما صفر نیست ).
اگر هم دوست داری توی تالار ادامه بدی، مساله را بازتر کن. چند وقت از جداییتون می گذره و شما هنوز آروم نشدید؟ آیا تلاشی کردید و ناموفق بود یا اینکه دایم نشستین بهش فکر کردین و مساله را برای خودتون بزرگ کردین؟
شما منظور من رو بد گرفتين يا دوست دارين همه رو با 1 چشم ببينين.ميگين دوست نداشت وگرنه ميموند.حالا ميگم 1 قسمت از دليل نموندن.خانواده من حتي نزاشتن اون بياد تو منزل واسه زدن حرف ازدواج و پدرم مخالفت هميشگيش رو اعلام كرد.اين حرف ها از چند جهت مطرح شد.1 بار حتي مادرش با مادرم حرفيد كه جواب به هيچ وجه هم شنيدن.اون فكر كرد من نمي خوامش.واسه همين بعد اينكه حرف اين زن فعليش اومد وسط نظر من رو خواست.اون سنش داشت زياد ميشد و من نميخواستم جوونيش رو بگيرم.ترجيح دادم اون خوشبخت شه.اون خاستگاريم بهم خورد.اما كم كم درست شد.اون بعدا كه برگشت بعد قضايايي گفت فكر مي كردم دوستم نداري كه جواب منفي بهم دادي.واسه همين لج كردم.وگرنه عالم و آدم هم ميگفت ازدواج نمي كردم.خواست زندگيش رو بهم بريزه اما من بعد فكر كردن راجع به حرفش نزاشتم اين كار رو بكنه .نه بخاطر دلسوزي واسه زنش چون ميدونست من رو دوست داره.واسه خودش كه اين زندگي تقريبا آروم رو از دست مي داد.
راجه به سرگرم كردن بايد بگم من بيكار نيستم و همه اون مواردي كه اشاره كردين رو انجام ميدم.پس مي بينيد كه با سرگرم كردنم مشكل حل نشده.اون جزوي از زندگي منه و من هم جزوي از زندگي اون.2 خاطره فراموش نشدني.در ضمن من 6 ماهه سعي در فراموشي دارم كه ارزش نداره.يا سعي كردم به كسه ديگه فكر كنم اما نشد.6 ماه كمه؟اگه كمه باشه.اما من نسبت به اون اوايل خيلي آرومترم.من هر روز تو تنهاييام غصه مي خوردم .الان برام عادي تر شده.و گاهي واقعا بهم ميريزم.البته خوب ميگم كه فقط تو تنهاييام.هيچكي نميدونه پشت چهره من چيه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟خصوصا اين روزا بيشتر يادش ميوفتم.هر روزي از زندگي 1 خاطره بوده.1 سريشم مال همين شباست.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
ستاره جون اولا که هیچ ستاره ای خاموش نمیشه حواست باشه:305:
عزیزم من درکت میکنم مطمئن باش:43:
بهت حق میدم که ناراحت باشی اما بهت حق نمیدم از مردن و خاموشی و نابودی و ... حرف بزنی!
عزیز دلم چقدر خوبه که تو ظرفیت داری و امکانات مالی و ...خودتو وسیله برتری نمیدونی:104:
من بهت میگم:
اگه عاشقی معشوقت رو کاملا آزاد بذار و محدودش نکن
حالا که ازدواج کرده بهش اجازه بده زندگی کنه، بدون تو
خودتو ازش پنهان کن
راههای دسترسیش به خودتو از بین ببر
بهش بی محلی کن(منظورم بی احترامی نیست ها)
اگه عاشقشی ترغیبش کن به زندگی در کنار همسرش که دوستش داره و منتظرشه
اگه عاشقشی از خیانت نهیش کن
اگه عاشقشی یادش رو تا همیشه تو ذهنت نگهدار اما در ظاهر فراموشش کن
چون دوستش داری بسپارش دست کسی که از همه بیشتر مراقبشه و دوستش داره(خدا)
خودت رو هم بسپار دست خدایی که الان از دلت خبر داره و ناله هات رو میبینه
عزیزم من سرزنشت نمیکنم که چرا دوستش داری
نمیگم دوتسش نداشته باش چون این حس دست خود آدم نیست
اما میگم رهاش کن...کاری کن ازت دور بشه...کاری کن ازت ناامید بشه و بچسبخ به زندگیش
اینجوری خودت هم آرامش داری باور کن این تنها راهشه
اما سعی کن بزرگترهاتو در عین احترام متوجه این مهم یکنی که همسطح بودن تنها در امور مالی و اجتماعی نیست .
گاهی تو یک خانواده هم که سطح اجتماعی و فرهنگی و مالیشون یکیه(چون تو یه خونواده هستن) هر یک از اعضا راه خودشو میره و هرکی یه جور رفتار میکنه و گاهی هم برعکس میشه دو نفر عاشق هم بشن و در هم ذوب بشن در حالیکه از دید دیگران شاید هیچ نقطه مشترکی ندارن
از خدا میخوام بهت صبر و آرامش بده
در مورد جمله اولتون اگه در مورد ستارگان مطالعه كنيد ميبينيد كه وقتي ستاره اي ميميره خاموش ميشه.
در مورد رها كردن من رهاش كردم و حتي 1 بارم خودم ازش سراغي نگرفتم مگر خودش.
در مورد بزرگتر ها بايد بگم كه خانواده من 1 بعد نگر نيستن.اون ها همه ابعاد رو در نظر ميگيرن.اونها موافق تجملات الكي نيستن.هميشه همه رو نصيحت كردن به درست و خوب زندگي كردن و متاسفانه اصلا حس خوبي نسبت به اون نداشتن.خانواده خود اون پسر هم ميدونستن كه ما با هم تناسب زيادي نداريم و قبول داشتن اما خوب نميتونستن علاقه رو انكار كنن.بي اهميت ترين چيز اين بود كه همه اعضاي خانواده من تحصيلات عاليه دارن برعكس اونا.زياد بود از اين علاقه ها حتي آتشين تر كه با هم متناسبم بودن و به هيچ جا نمي رسيدن. الان ميگي توقع رو كم مي كنم اما بعدا ميگي اشتباه كردم.خوب اگه من هيچ كدوم اينارو نداشتم و از 1 خانواده ساده بودم راحت ميشد واسه هم باشيم.من ميگم ميشه از صفر شروع كرد مثل خودتون ميگن شما با ما فرق دارين.خوب 1 واقعيت بود بايد قيد خيلي چيزارو ميزدم اما ميشد از نوع همه چي رو باهم ساخت.مگه همين بزرگتراي ما از اول همه چي داشتن؟ولي ميگن شما كه از اول همه چي داشتين و سختي نكشيدين اهلش نيستين...نميدونم والا اما صحبت از گذشته و چراها هيچ دردي رو دوا نمي كنه.مهم حاله.الان.من معتقدم گذشته هاي آدم ها زياد مهم نيستن.درسن.مشكل من اينه كه من كلا حافظه خوبي دارن.كم پيش مياد چيزي يادم بره.بعد چطور اين درد رو فراموش كنم.من مشكل غصه حاله نه اينكه چي شد كه اين شد:302:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
ستاره ی عزیزم،
اگر نگم همه ی ما، اما اکثرمون همچین روزهایی را تجربه کردیم و می دونیم که سخته. خیلی هم سخته. اما کاری نمی شه کرد جز زندگی. پس یه بار دیگه با تمام وجود سعی کن که فراموش کنی. شش ماه اگر چه زمان کمی نیست ولی باز هم وقت لازم داری. سعی کن. بهتر می شی. معمولا سال اول هر روزش میگی پارسال این موقعها ... سال دوم توی مناسبتهای خاص ممکنه یادت بیفته. کم تر می شه. بهتر می شی. مطمئن باش.
اون بعدا كه برگشت بعد قضايايي گفت فكر مي كردم دوستم نداري كه جواب منفي بهم دادي.واسه همين لج كردم.وگرنه عالم و آدم هم ميگفت ازدواج نمي كردم.
می دونم که دوسش داری و نمی تونی حرفهای مخالفین را در موردش بشنوی یا بپذیری. اما این جمله ایشون با هیچ منطقی جور در نمی آد. آدم سر لجبازی با کسی که دوسش داره، بره ازدواج کنه و بعد برگرده بگه حالا اومدم؟؟؟ مگه زندگی بازیه؟؟ به همین راحتی با شما بازی کرد و سر یک لجبازی رفت و حالا هم با زندگی اون دختر از همه جا بی خبر می خواد بازی کنه؟ به نظرت این آدم ارزش این همه اشک و آه را داره؟؟ می دونم که عاشقی وعشق منطق سرش نمی شه. اما قبول کن که داری زیادی بزرگش می کنی. البته از اینکه قبول نکردی و ردش کردی، نشون می ده که ته دلت دختر متعهد و عاقلی هستی و برای همین هم باید بهت یک آفرین جانانه گفت. :104:
خیلی هم خوبه که سر خودت را گرم می کنی و مشغولی. هر چه بیشتر بهتر. البته در چنین مواقعی کارفکری کردن خیلی سخته. چون تا فضا آروم می شه و می شینی به خوندن یا نوشتن، می ری توفکر. کنترل فکر هم کار مشکلیه. اما کار عملی کردن آسونتره. ورزش، آشپزی، شرکت توی جمع های دوستانه و خانوادگی ...
در مورد رها كردن من رهاش كردم و حتي 1 بارم خودم ازش سراغي نگرفتم مگر خودش.
دختر خوب، دیگه جوابش را نده. به بهتر شدن وضعیت روحی خودت کمک می کنه. هر از چند گاهی می آد روح و روان تو رو به هم می ریزه و می ره که چی؟؟ چی می خواد؟ داستان تو و اون دیگه تموم شده و باید این رو بفهمه و بره دنبال زندگیش.
اینکه خانواده ات قبول نکرده اند حتما دلایلی داشته اند. اونها قضیه را منطقی می دیدند و شما احساسی. این ناهماهنگی خانواده ها فقط در بعد مادی نبوده. خودتون دارین می گین که اختلاف فرهنگی و تحصیلی و غیره داشتین. بدون که خانواده ات کاری را کرده اند که فکر می کردن به صلاحته. بخاطر سن و تجربه و تحصیلات و ... احتمال این که تصمیم اشتباهی گرفته باشند کم است. بهشون اعتماد کن و با خودت بگو که خدا را شکر که چنین خانواده ای داری که مانع تصمیم اشتباه تو شدند.
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهشت
ستاره ی عزیزم،
اگر نگم همه ی ما، اما اکثرمون همچین روزهایی را تجربه کردیم و می دونیم که سخته. خیلی هم سخته. اما کاری نمی شه کرد جز زندگی. پس یه بار دیگه با تمام وجود سعی کن که فراموش کنی. شش ماه اگر چه زمان کمی نیست ولی باز هم وقت لازم داری. سعی کن. بهتر می شی. معمولا سال اول هر روزش میگی پارسال این موقعها ... سال دوم توی مناسبتهای خاص ممکنه یادت بیفته. کم تر می شه. بهتر می شی. مطمئن باش.
اون بعدا كه برگشت بعد قضايايي گفت فكر مي كردم دوستم نداري كه جواب منفي بهم دادي.واسه همين لج كردم.وگرنه عالم و آدم هم ميگفت ازدواج نمي كردم.
می دونم که دوسش داری و نمی تونی حرفهای مخالفین را در موردش بشنوی یا بپذیری. اما این جمله ایشون با هیچ منطقی جور در نمی آد. آدم سر لجبازی با کسی که دوسش داره، بره ازدواج کنه و بعد برگرده بگه حالا اومدم؟؟؟ مگه زندگی بازیه؟؟ به همین راحتی با شما بازی کرد و سر یک لجبازی رفت و حالا هم با زندگی اون دختر از همه جا بی خبر می خواد بازی کنه؟ به نظرت این آدم ارزش این همه اشک و آه را داره؟؟ می دونم که عاشقی وعشق منطق سرش نمی شه. اما قبول کن که داری زیادی بزرگش می کنی. البته از اینکه قبول نکردی و ردش کردی، نشون می ده که ته دلت دختر متعهد و عاقلی هستی و برای همین هم باید بهت یک آفرین جانانه گفت. :104:
خیلی هم خوبه که سر خودت را گرم می کنی و مشغولی. هر چه بیشتر بهتر. البته در چنین مواقعی کارفکری کردن خیلی سخته. چون تا فضا آروم می شه و می شینی به خوندن یا نوشتن، می ری توفکر. کنترل فکر هم کار مشکلیه. اما کار عملی کردن آسونتره. ورزش، آشپزی، شرکت توی جمع های دوستانه و خانوادگی ...
در مورد رها كردن من رهاش كردم و حتي 1 بارم خودم ازش سراغي نگرفتم مگر خودش.
دختر خوب، دیگه جوابش را نده. به بهتر شدن وضعیت روحی خودت کمک می کنه. هر از چند گاهی می آد روح و روان تو رو به هم می ریزه و می ره که چی؟؟ چی می خواد؟ داستان تو و اون دیگه تموم شده و باید این رو بفهمه و بره دنبال زندگیش.
اینکه خانواده ات قبول نکرده اند حتما دلایلی داشته اند. اونها قضیه را منطقی می دیدند و شما احساسی. این ناهماهنگی خانواده ها فقط در بعد مادی نبوده. خودتون دارین می گین که اختلاف فرهنگی و تحصیلی و غیره داشتین. بدون که خانواده ات کاری را کرده اند که فکر می کردن به صلاحته. بخاطر سن و تجربه و تحصیلات و ... احتمال این که تصمیم اشتباهی گرفته باشند کم است. بهشون اعتماد کن و با خودت بگو که خدا را شکر که چنین خانواده ای داری که مانع تصمیم اشتباه تو شدند.
اين جملتون رو نميفهمم."با کسی که دوسش داره، بره ازدواج کنه و بعد برگرده بگه حالا اومدم؟"
اون رو دوست نداشت.خانوادش رفتن صحبت كردن اون نرفت.آشنا بودن خانوادهاشون.از من اجازه گرفت و بعد رفت.اما اون برداشتش اين بود كه جواب رد خانواده من از نظر من اومده.يعني من گفتم نه.نتونستم ازش دفاع كنم و نظر خانوادم رو دارم و اون واسم مهم نيست.اما بعد گذشت مدتي فهميد راجع به من اشتباه كرده و ديد كه تو زندگيش شاد نيست.همش منم .حتي زنش گفته بود احساس مي كنم دلت با من نيست.يا من رو اصلا دوست نداري يا اون رو بيشتر از من دوست داري.خيلي سر همين نشكل داشتن.اينارو هم از طريق خانواده خودش مي دونم نه اينكه باهاش ارتباط دارم.من با اون ارتباطي ندارم.چون جرمه.گناهه.چون واسم كسر شانه.كه با مردي بمونم كه زن داره.اما راجع به برگشت كليش گاهي 2 دل ميشم.اين 1 واقعيت هست كه مردا هر چند تا زن داشته باشن بازم مي تونن برن خاستگاري و از طرف بخوان باهاش ازدواج كنه و لزومي به توضيح به زنشون ندارن.حالا كه خيلي وقته از هم خبر نداريم.من به خدا و عقايد ديني پايبندم.و روابط نامشروع رو نمي پسندم و هيچ وقت سمتش نميرم.اين واسه من 1 اصله.
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سر لجبازی با کسی که دوسش داره، بره ازدواج کنه و بعد برگرده بگه حالا اومدم؟؟؟
سر لجبازی با کسی که دوسش داره ( لجبازی با شما )، بره ازدواج کنه ...
اما اون برداشتش اين بود كه جواب رد خانواده من از نظر من اومده.يعني من گفتم
یعنی اون زمان شما بهش گفتی که من موافقم و این جواب خانواده ام بوده، نه جواب من و بعد ایشون باور نکرد؟ یعنی به عشق و علاقه شما ایمان و باور نداشت. یعنی قبولت نداشت؟ یعنی وقتی گفتی من موافقم و خانواده ام مخالفن قبول نکرد که راست می گی؟ بعد شما هنوز داری خودت را واسه این آدم اذیت می کنی؟
آدمی که رفته یه دختر دیگه را آورده تو زندگیش و اینقد بی وجدان و بی انصافه که داستان عشقش با تو را براش گفته و اینقد بهش بی محبتی کرده که صداش در اومده؟ آدمی که دل دو نفر را واسه لجبازیهای خودش شکسته؟؟
می دونم بهت برمی خوره. اما اینها حقیقته.
شما مگه با خانواده ایشون نسبتی دارین که ارتباط دارین؟ همه راههای ارتباطی را قطع کنید تا اون هم بره دنبال زندگیش و شما هم راحت بشین.
اما راجع به برگشت كليش گاهي 2 دل ميشم.اين 1 واقعيت هست كه مردا هر چند تا زن داشته باشن بازم مي تونن برن خاستگاري و از طرف بخوان باهاش ازدواج كنه و لزومي به توضيح به زنشون ندارن.حالا كه خيلي وقته از هم خبر نداريم.من به خدا و عقايد ديني پايبندم.و روابط نامشروع رو نمي پسندم و هيچ وقت سمتش نميرم.اين واسه من 1 اصله.
من هم این جمله شما را نفهمیدم. یعنی می خواهی همسر دومش بشی؟؟
( خواستگاری از خواستن هست و با وا نوشته می شه. 19 تمام )
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
ستاره جان بهت تبریک می گم بخاطر خانواده فهیمت.
از همین گفته های اندک خودت واضحه که حق داشتن مخالفت کنن و نگذارند دخترشون طعم خوشبختی رو نچشه.
چندین سال دیگه که پخته تر شدی، خودت درک می کنی.
صحبتهای بهشت رو چندین بار بخون و روشون فکر کن. دنبال این نباش تا کسی حرفی می زنه سریع جبهه بگیری و توجیه کنی.
عزیزم مردهای زیادی هستند که وقتی به عشقشون نمی رسن تا آخر عمر عذب می مونن و به حرمت عشقشون سراغ هیچکس دیگه نمی رن. ولی در عین حال مزاحم ارامش عشق خودشون نمی شن.
این یعنی عشق واقعی.
عزیزم چشمهات رو باز کن. یعنی چی که از سر لجبازی رفته سراغ کس دیگه. مطمئن باش اگه اون روی خوش به اون دختر نشون نمی داد، اون هرگز زنش نمی شد. می دونم ناراحت می شی ولی این نهایت نامردیه.
زندگی که بچه بازی نیست که سر لج و لجبازی امروز با یکی و فردا با دیگری باشی.
کسی که تعهد سرش نمی شه، نسبت به هیچکس تعهد نخواهد داشت.
در ثانی گلم یعنی تو حدت اینه که بشی هوو؟! یا حق دیگری رو تصاحب کنی؟! با دست خورده دیگری لذت جویی کنی؟! به بچه هاتون می خوای چی جواب بدی؟
عزیزم چشم و گوشت رو خوب باز کن تا حقیقت رو دریابی...
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
دوستان عزیز
ستاره جان از شما راهنمایی می خواد که چطوری آرامش پیدا کنه و بتونه فراموش کنه . به ان توجه داشته باشید و راهکار بدید .
ممنون از توجهی که خواهید داشت
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
فرشته ی مهربان،
ستاره در اولین پستش گفته که اگه می گفت دوستم نداره یه جوری با قضیه کنار می اومدم. از این ناراحتم که هر دو همدیگه رو دوست داریم و به هم نرسیدیم.
من هم دارم از حرفهای خودش و شواهدی که هست استفاده میکنم تا بهش اطمینان بدم که اون اگه دوستش داشت و عاشقش بود این کار را نمی کرد.
مساله دیگه هم برای آرامش ایشون این هست که اول باید ارتباط قطع بشه بعد دنبال آرامش باشه. وقتی هنوز با خود اون آقا در تماسه ( به تماسهاش جواب می ده ) و از طریق خانواده ایشون هم در مورد زندگیش و کم و کیفش اطلاعات می گیره، یعنی خودش هر روز داغ دل خودش را تازه می کنه. پس پیشنهاد دادم که این راه را کاملا ببنده.
به نظر شما اشتباه بوده؟؟
البته قبول دارم که یک کمی هم سرزنش کردم. اما غیرمستقیم ... بس که از دست اون آقا عصبانیم که با احساسات دو نفر داره بازی میکنه. همسرش و این خانوم. ستاره باید بدونه که ایشون لیاقت این عشق را نداشته.
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام خوش اومدی:72:
ای کاش خود دوستتون که مشکل داره عضو می شد تا راحتر با دیدگاهشون اشنا می شدیم و غیر مستقیم از طرف شما با ایشون حرف نمی زدیم.
خیلی نمیخوام حرفم و طولانی کنم فقط یک سوال: اگر شما با یک فردی ازدواج کرده بودی و شوهرتون فرد دیگری و به هر دلیل دوست داشت و دلش با اون بود چه حالی بهتون دست می داد؟
شرع ما به هیچ عنوان اجازه نداده که یک مرد با وجود زن بره زن دیگری بگیریه و به زنشم نگه ,شرط گذاشته که یکیش اینه که از همسرش دور باشه و نیاز جنسی یا عاطفی داشته باشه و.... که بماند
بحثمون در این مورد نیست اما گفتم تا بدونی مردا این اجازه رو ندارن وقتی دارن با زنی زندگی می کنن برن سراغ زن دیگه این اشتباهیست که به غلط بین مردم رایج شده و شرع و زیر سوال می برن. پس لطفا از زندگی اون فرد بیا بیرون.
همین که از خانوادش می پرسی یعنی شان خودت و پایین میاری در حالی که نه تو بلکه هر انسانی ارزشش بالاتر از این حرفاس.
به ارامش رسیدن این نیست که از مشکلات اینجا فرار کنی به ارامش رسیدن یعنی اینکه با مشکلات خو بگیری و در جهت رفع و کمک بر بیای.
به ارامش رسیدن این نیست که خودت و تو اتاق حبس کنی و فقط با خاطرات زندگی کنی. پنجره دلت و باز کن و لذت ببر نفس بکش و از اینکه زنده ای و می تونی زندگی کنی لذت ببر.
به خودت بباوران و بقبولان که قرار نیست چون خونه بابا هر چی خواستی فراهم بود در اینده هم همین باشه. تو قراره در زندگی اینده با انواع مشکلات (رفتارهای متفاوت شوهر و خانواده شوهر) دست و پنجه نرم کنی از این پیله ناز پرورده ای که به دور خودت تنیدی خارج شو.
موفق باشی:72:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام ستاره روشن و نورانی تالار همدردی:43:
حالت چطوره عزیزم؟
خوشگلم راستش من راجع به ستاره های آسمون مطالعه ای ندارم اما منظورم از اینکه گفتم هیچ ستاره ای خاموش نمیشه تو بودی عزیز دلم، خود تو:46:
امیدورام زندگیت سرشار از شاید و خوشبختی باشه.
این دوران میگذره هرچند سخت اما این قانون زندگی و این دنیاست که چه خوب باشه چه بد و چه خوشمون بیاد چه نیاد به هر حال زمان کار خودش رو میکنه و لحظه ها از پی هم آروم میگذرن.
عزیزم شاید خواهر من الان مثل تو باشه (تاپیکم رو بخون اگه تونستی) پس من از نزدیک لمس مسکنم و درک میکنم هو تو رو هم خواهرمو
حرفای تو باعث شد یه چیزی یادم بیاد .برادر من هم یکی از دلایلی که میاره اینه که خواهرما همیشه دست به سیاه و سفدی نزده و ... نمیتونه با این پسر زندگی کنه که مادرش یه خورده مریض احواله و شاید مراقبت نیاز داشته باشه!یا میگه این تک پسره و باید از پدر و مادرش مراقبت کنه تا همیشه پس نمیتونه هم به زندگی خودش برسه هم به اونها خواهر ما هم بعد مدت کوتاهی پشیمان میشه.
اینارو گفتم که بدونی من درکت میکنم .واسه همین بهت میگم حالا که عشقت ازدواج کرده و با اجازه خودتم اینکارو کرده تو سعی کن هرچی که به صلاح اون و خودته انجام بدی نه هرچی که داغتو تازه میکنه و ممکنه خدای نکرده عواقب بدتری داشه باشه مثل طلاق اون دوتا یا بهم خوردن روابط خونوادگی خودتون یا ...
گل من بذار عشقتون و مخصوصا عشق خودت پاک بمونه و با افکار مزاحم و بد درجه خلوصش رو نبر بالا
خدا رو به خاطر اینکه فرصت چشیدن لذت عشق رو بهت داده شکرگذار باش حتی با اینکه به وصال ختم نشده:323:
موفق باشی دوست من:72:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
اگه واقعا دوسش داری از زندگیش بیا بیرون.بذار زندگیش بکنه. خودتم زندگیت بکن.
هیچ کس کامل مطلق نیست حتی اگه با اونم زندگی میکردی شاید به هزار تا مشکل برمیخوردی که الان پشیمون بودی.
تو قران دیدید این آیه رو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
و انسان چقدر عجول است چیزی را میطلبد که شر مطلق اوست.
هیچ کار خدا بی حکمت نیست . یه کیس خوی از تو خواستگارات پیدا کن و زندگیتو بکن.
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
عزیزم این خیلی خوبه که میخوای فراموشش کنی
خیلی خوبه که خودتو سرگرم میکنی اما ذهنت همیشه درگیر این مسئله است پس باید تلاش کنی تا ذهن تو سرگرم کنی و کمتر فکر کنی الان فکر کردن به اون مثل امواج منفی واسه ذهنت میمونه
تو در موقیتی هستی که فکر میکنی بدون اون هیچی نیستی احساس خلا میکنی واسه همین طالب مرگی
اما میتونی طرز فکرتو عوض کنی و با دیددیگری نگاه کنی و از این مسئله به عنوان یه تجربه حالا یا تلخ یا...
یاد کنی.فقط به داشته هات فکر کن حالا کسی نمیگه تو این موقعیت به فرد دیگری فکر کن نه اما به خودت فکر کن به زندگی خوبی که داری...و اما هیچ وقت اجازه ورود امواج منفی و به ذهنت نده جاشو با یه فکر قشنگ عوض کن
و اینو همیشه بدون تا زمانیکه نخوای تغییر کنی تا زمانیکه نخوای ارامش قبل و داشته باشی تو این تالار کسی نمیتونه راهنماییت کنه دوستان تالار خیلی خوبن خیلی راهنماییهای قشنگی میکنن اما تا وقتی که بخوای خودتو توجیه کنی ارامش و بدست نمیاری پس بیشتر به راهنماییها فکر کن و بخواه تا بدست بیاری:104:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
گل من بذار عشقتون و مخصوصا عشق خودت پاک بمونه و با افکار مزاحم و بد درجه خلوصش رو نبر بالا
ببخشید خواستم اشتباه تایپی پست قبلیم رو اصلاح کنم
منظورم این بود که درجه خلوص عشقت رو نیار پایین و بذار خالص خالص و پاک بمونه
اینجوری وقتی جایی صحبتی از عشق میشه تو حس خوبی داری و لذت میبری از اینکه تو درکش کردی و این برات میشه یه تجربه شیرین و دوست داشتنی:43:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام.لازم میدونم بگم که من نمیتونم ماجرای چندین سال رو برای شما تو 1 صفحه خلاصه کنم.پس لطفا وقتی می خواین دلیل بیارین از صحتش مطمئن بشین بعد.اولا من تو زندگی اون نیستم که پام رو بکشن بیرون.اونه که باید دست بر داره.من حتی خیلی چیزها رو نمیتونم بگم که تا چه حد رو حرفش هست.بیشتر اینجا یا همون قبل عقد که دختره خواست خانوادش رو راضی کنه حرف آبرو بود که بزنه زیرش افتضاحه که خانوادشم به هیچ وجه نمیزاشتن.که منم اجازه این بهم زدن رو ندادم.دوما یکی پرسید اگه با کسی ازدواج می کردی که کسه دیگه رو دوست داشته باشه چه حسی داشتی؟اولا اون دختر از علاقه شوهرش از اول اطلاع داشت.خودش خواست.بعد اگه من جای اون بودم تحقیق می کردم قطع این عشق کی بوده.اینکارو نکرد حالا نتیجش رو هم میبینه.در ضمن اون خودش گفت که من با پدر مادرم صحبت می کنم راضیشون می کنم که با تو ازدواج کنم.چون اولیاش که این قضیه رو فهمیدن مخالفت کردن و اونم اصراری نکرد و که راضیشوون کنه.دختره خودش طالب پسره شده بود ول کن نبود.در مورد خانوادش من با اونا رابطه ندارم .این چه حرفیه میزنید.واقعا که.دختره از روز اول سر چیز های بیخود و شکی که به شوهره داشت هی گیر میداد و چکش میکرد.حتی تعقیبش می کرد.واسه خودش برداشت غلط می کرد.میگن زن لباس مرده.حتی اگه شک به یقینم تبدیل شد که با یکی دیگست نباید نه به خانواده خودت نه به خانواده اون بگی.کلی راه کار داره.حتی مستقیم به خودش نباید گفت.اینا همه از ددید روانشناسی مطرح شده..اما اون به همه خانواده چیزهای که زاده احساس و شکش بود میگفت و اونارو متشنژ می کرد.مادر پسره اومد با مادر من صحبت کرد که فلان طور شده که عروس 1 ماهه چمدون بسته .شما 1 حرفی بزنید که من به اون بگم مثل سند محکم که بفهمه اشتباه میکنه و خیالش راحت شه.که با برخورد ما روبه رو شدن.که اگه پدرم میفهمید هر 2 شون رو پرت می کرد زندون که چرا مزاحم ما شدن.هر تلفنی که زنگ می خورد فکر می کرد منم.اون بیرون سر کار بود فکر می کرد با منه.درحالیکه اصلا من کجام آخه.حتی 1 بار نشد.یعنی من انقدر نفهمم؟وقتی شنیدم می خواستم برم دعوا ببینم این چرندیات چیه که خودم رو کنترل کردم..همه این اختلافارو واسه مادر من تعریف کرد که کمک بخواد بعد شما اینجوری میگید؟یکی دیگتون گفت دوست نداره به این دلیل و اون دلیل.اولا این ماجرا طولانیه.خلاصه میگم که چی شد.2 بار خالش از خارج اومد گفت باید زن بگیره.این اولین صحبت بود که بیان جلو من شرایط رو مناسب ندونستم کنسل شد.بار دیگه که اومد گفت تو چرا بهم ریخته ای افسرده ای الا و بلا باید ازدواج کنی.از من که نا امید شدن رفت کسی که بهشون میخورد رو خاستگاری که میدونستن وسلت ما حالا حالاها امکان نداره و می خواستن کاری کنن که شاید اوضاع پسره بهتر شه چون خودشون مطمئن شده بودن که نمی تونه من رو خوشبخت کنه.اولا خودشون صحبت کردن بعد پسره رفت خاستگاری.که بهم خورد.دختره هم که فهمید ای علاقه رو به فکر اینکه فراموش شده و اینکه خودش از پسره خوشش میومد خودش دوباره تماس گرفت که من خانوادم رو راضی می کنم.میگین دووستم نداره اگه نداره پس این همه مشکل داخلی چیه که دختره میگه من زنم احساس می کنم که اون رو خیلی دوست داری.اگه نداشت حاضر نبود زندگی رو بهم بزنه به هر نحوی.اگه نداشت و اسمش هوسبود هر 2 رو حفظ می کرد.نه اینکه منتظر حرف من که بگم بزن بریم بگه باشه.شما فکر می کنید همه مثل همن.واسه من دلیل بیارید که چرا خانواده دختره و خودش در به در دنبال این بودن که من رو ببینن که بفهمن من چی دارم که این پسر عاشق منه؟این رو جواب بدین.این که حرف پسره نیست.اگه دلیل می خواین بیشتر از این حرف ها دلیل دارم.بگین دیگه.اگه دوستم نداره پس این اوضاع چی بوده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟چه دلیلی داره کشیدن این همه بدبختی.یکی پرسیده بود می خوای هووش شی؟نه.اگه بخوام باهاش ازدواج کنم باید طلاق گرفته باشه.یکی گفت کسی که زن داره نمیتونه ازدواج کنه .این غلطه.چون اسلام برای جلوگیری از فساد اخلاقی صیغه رو گذاشته که شرعی هست و به اذن زن اول نیاز نداره.فقط اگه زنه بفهمه با شرایطی خاص حق طلاق رو بهش میدن.یعنی میتونه جدا شه.ولی شکایتش نتیجه نداره.من قانون رو از برم.نه فقط مسائل ازدواج و طلاق همه چیزش رو.از جرم و جنایت تا هر چیزی.لطفا در مورد دلیلاتون اول سوال کنین که صحت دارن بعد بگین.قضیه برگشتن اون نیست.قضیه انگیزست.کی گفته من بدون اون هیچم؟اینا حرف الکیه من از این حرفا نمیزنم که بگم اون نیست منم نیستم.خاطرات من رو آزار میده.علاقه ای که بهم داره آزارم میده.این که بهم نرسیدیم آزارم میده.این دنیا آزارم میده.حرف اینه.اینکه دوستش دارم آزارم میده.اینکه با همه کم و کاستیاش واسم عزیزه آزارم میده.من آدم منزوی نیستم.تو روابط اجتماعیم موفقم.شایدم بازیگر خوبیم که کسی از دلم خبر نداره حتی اونایی که باهام زندگی می کنن.مهم خودمم و خلوتم که داغونه.همین.............
قلبم پر از درد است ٬قلبم پر از شور است٬ شوری برای هر ستاره که خاموش است...
کاش می شد که کسی می آمد
این دل خسته ی ما را می برد
چشم ما را می شست
راز لبخند به لب می آموخت
کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود
و قفس ها همه خالی بودند
آسمان آبی بود
و نسیمی روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید
کاش می شد که غم و دلتنگی
راه این خانه ی ما گم می کرد
و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم
و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید
و کمی مهربان تر بودیم
کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد
گل لبخند به مهمانی لب می بردیم
بذر امید به دشت دل هم
کسی از جنس محبت غزلی را می خواند
و به یلدای زمستانی و تنهائی هم
یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم
کاش می فهمیدیم
قدر این لحظه که در دوری هم می راندیم
کاش می دانستیم راز این رود حیات
که به سرچشمه نمی گردد باز
کاش می شد مزه خوبی را
می چشاندیم به کام دلمان
کاش ما تجربه ای می کردیم
شستن اشک از چشم
بردن غم از دل
همدلی کردن را
کاش می شد که کسی می آمد
باور تیره ی ما را می شست
و به ما می فهماند
دل ما منزل تاریکی نیست
اخم بر چهره بسی نازیباست
بهترین واژه همان لبخند است
که ز لبهای همه دور شده ست
کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم
تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم!!!
قبل از آنی که کسی سر برسد
ما نگاهی به دل خسته ی خود می کردیم
شاید این قفل به دست خود ما باز شود
پیش از آنی که به پیمانه ی دل باده کنند
همگی زنگ پیمانه ی دل می شستیم
کاش در باور هر روزه مان
جای تردید نمایان می شد
و سوالی که چرا سنگ شدیم
و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟
کاش می شد که شعار
جای خود را به شعوری می داد
تا چراغی گردد دست اندیشه مان
کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد
تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را
شبح تار امانت داران
کاش پیدا می شد
دست گرمی که تکانی بدهد
تا که بیدار شود، خاطر آن پیمان
و کسی می آمد و به ما می فهماند
از خدا دور شدیم ..
عشق، تصمیم قشنگی ست
بیـا عـاشق شـو
نه اگر قلب تو سنگی ست
بیـا عـاشق شـو
آسمان زیر پروبال نگاهت آبی ست
شوق پرواز تو رنگی ست
بیـا عـاشق شـو
ناگهان حادثه ی عشق، خطر کن، بشتاب
خوب من، این چه درنگی ست
بیـا عـاشق شـو
با دل موش، محال است که عاشق گردی
عشق، تصمیم پلنگی ست
بیـا عـاشق شـو
تیز هوشان جهان، بر سر کار عشقند
عشق، رندی است، زرنگی ست
بیـا عـاشق شـو
کاش در محضر دل بودی و میدیدی تو
بر سر عشق، چه جنگی ست!
بیـا عـاشق شـو
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
صورت آینه زنگی ست،
بیـا عـاشق شـو
می رسی با قدم عشق به منزل، آری...
عشق، رهوار خدنگی ست،
بیـا عـاشق شـو
باز گفتی تو که فردا!!! به خدا فردا نیست
زندگی، فرصت تنگی ست،
بیـا عـاشق شـو
کار خیر است، تأمل به خدا جایز نیست!
عشق، تصمیم قشنگی ست
بیـا عـاشق شـو
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
شدت خودخواهیت ( نه غرور ) در جواب هات مشخصه. چنان خودخواهانه و بدون تشکر و احترام می نویسی انگار خطا کردیم نظراتمون را اینجا نوشتیم. اینجا تالار گفتگو هست و قراره هر کس نظرش را بگه. متاسفانه به نظر هیچ کدوم از ما اون آقا چیز خاصی نیومدن و بازی کردنشون با احساسات دو تا خانم نشان دهنده شخصیت ایشون است!! حالا شما بگو ما نمی فهمیم. مهم نیست. مهم شمایید که مردان خاین را می فهمید و دوست دارید.
چند تایی از حرفهای خودت را اینجا می گم تا بفهمی که چشمات را بستی و فکر می کنی هر چی تو میگی درسته و ایشون هم عاشق سینه چاک شما و ما هم یه مشت آدم ... که الکی حرف می زنیم.
لازم میدونم بگم که من نمیتونم ماجرای چندین سال رو برای شما تو 1 صفحه خلاصه کنم.
همه کسانی که مشکلشون را اینجا می نویسن در همین حد توضیح می دهند. فکر کردی خانمی که از مشکل ده سال زندگی مشترکش می نویسه، عین ده سال را برای ما می نویسه؟؟ تازه پستهای شما یکی از طولانی ترین پست هاست.
من حتی خیلی چیزها رو نمیتونم بگم که تا چه حد رو حرفش هست.
تو خواب دیدین که رو حرفش هست؟ یا خودش بهتون گفته یا پیغام رسونده. هر دوش یعنی از طرف شما عکس العمل مثبت دیده که داره ادامه می ده. اگه شما بخواهید ایشون هم مایلند که ادامه بدن. این نشانه ی تعهدش به حرفهاش نیست. این نشانه ی عدم تعهدش به زندگیش و همسرش است. ایشون اون موقع که باید رو حرفش می موند رفت ازدواج کرد. حالا شما می گید رو حرفش است!! شما خیلی راحت گولش را می خورید. بهتون می گه به زور ازدواج کردم شما هم باور می کنید. توی عصر حجر هم مرد را به زور زن نمی دادن، الان که دیگه دختر را هم به زور شوهر نمی دهند، چه برسه به مرد!!
چون اولیاش که این قضیه رو فهمیدن مخالفت کردن و اونم اصراری نکرد و که راضیشوون کنه.
اون زمان که باید اصرار میکرد، نکرده. حالا برگشته چی می که؟ حالا می خواد راضیشون کنه؟؟
نه اینکه منتظر حرف من که بگم بزن بریم بگه باشه
حرف طلاقم وسط اومده بود.گفت اما من قبول نكردم
به کی گفته که منتظر حرف شماست؟ به کی گفته بود که طلاق می گیرم ؟
این حرف را به مادرش زده؟ وقتی مجرد بود این حرف را نزده بود، حالا که متاهله می گه؟
به مادر شما گفته؟ به مجردش محل نذاشتن و تو خونه تون راهش ندادن، حالا گفته؟
به خودت گفته؟؟ با تو که ارتباطی نداره.
به کی گفته؟؟
اگه بخوام باهاش ازدواج کنم باید طلاق گرفته باشه
خانواده من حتي نزاشتن اون بياد تو منزل واسه زدن حرف ازدواج و پدرم مخالفت هميشگيش رو اعلام كرد
زمانی که مجرد بود پدرت اجازه نداد. حالا می خواد بعد از طلاقش اجازه بده؟ لابد باز هم می خواهی بگی قانون را از بری و می ری دادگاه درخواست اجازه ازدواج می دی؟
چون اسلام برای جلوگیری از فساد اخلاقی صیغه رو گذاشته که شرعی هست و به اذن زن اول نیاز نداره.
قانون با شرع کمی تا قسمتی متفاوت است. می تونی از پدرت بپرسی و اطلاعات حقوقیت را تکمیل کنی. عقد موقت بدون اجازه می شه. عقد دایم طبق قانون اجازه همسر اول را لازم داره.
فقط اگه زنه بفهمه با شرایطی خاص حق طلاق رو بهش میدن.یعنی میتونه جدا شه.ولی شکایتش نتیجه نداره.من قانون رو از برم.
اگه زن بفهمه یعنی چی؟؟ یعنی اسلام می گه دورغ بگید، پنهان کاری کنید، بعد اگه رو شد راه حلش اینه؟؟؟؟؟
واسه همين بعد اينكه حرف اين زن فعليش اومد وسط نظر من رو خواست.
اومده به شما گفته دارم می رم ازدواج کنم و بعد هم رفته ازدواج کرده. این کجاش وفاداریه؟؟ سر کدوم حرفش مونده که میگی هنوز سرحرفهاشه؟ اون اگه تو رو عاشقت بود حتی فکرش را هم نمی کرد، چه برسه به اینکه بیاد بهت بگه می خوام برم خواستگاری فلانی. ایشون شما را می خواسته چون فکر می کرد منطقا ( حالا به قول خودت واسه پولتون که یه خط درمیون بهش اشاره کردی!! و خودت بیشتر از بقیه درگیرشی) یا به هر دلیل دیگه ای براش مناسبی. بعد هم جواب رد شنیده و رفته سراغ یکی دیگه. کاملا معمولی. مثل هر ازدواج دیگه ای. تو توی رویاهات دست بردار نیستی. اون هم می بینه هنوز دنبالشی، می گه ادامه بدیم ضرری که نداره، شاید یه سودی هم داشت، خدا را چه دیدی.
در ضمن حتی اگه زندگی ایشون الان زندگی خوبی نباشه، معنیش و دلیلش عشق به شما نیست. مگه همه کسانی که زندگیشون دچار مشکل می شه، عاشق یکی دیگه ان؟ به هر دلیلی زندگیشون خوب نیست. تو به خودت گرفتی و میگی چون عاشق منه، زندگیشون خوب نیست!!:311:
تضاد!!
گه آبروي خانواده و قسم عشقم نبود و حرام نبود راه نفس كشيدنم مدت ها قبل بسته ميشد.
کی گفته من بدون اون هیچم؟اینا حرف الکیه من از این حرفا نمیزنم
محاله که ایشون رفته باشن خواستگاری و گفته باشن سلام ما اومدیم خواستگاری دختر شما، البته پسر ما کس دیگه ای رامی خواد ولی ما اومدیم اینجا!! بعد اونها هم بگن بفرمایید، دیر تشریف آوردید. بردارید برید دختر خودتونه!! بعد که قضیه تمام شده، از رفتارهاشون و کارهاشون و حرفهای اطرافیان فهمیدن که قضیه ای بوده. زمانی که دیگه دیر بوده. اما ایشون به شما گفتن که دختره خودش منو می خواست و گیر داده بود. اون اگه می خواست به کسی که بهش گیر داده محل بذاره و اول به تو محل می ذاشت! چطور تو را که عاشقت بود اینقد راحت ول کرد، اونو که نمی خواست به زور گرفت؟؟ چقد تو ساده ای و اصرار داری بگی که ما نفهمیم!!
همه مي گفتن لياقتت رو نداشت.حتي دوست هايي كه اون رو تحسين مي كردن.مثلا همين دوست من.گفتن تو رو بخاطر موقعيت و پول و قيافه و از اين حرف ها مي خواست.
خانواده من 1 بعد نگر نيستن.اون ها همه ابعاد رو در نظر ميگيرن.اونها موافق تجملات الكي نيستن.هميشه همه رو نصيحت كردن به درست و خوب زندگي كردن و متاسفانه اصلا حس خوبي نسبت به اون نداشتن.خانواده خود اون پسر هم ميدونستن كه ما با هم تناسب زيادي نداريم و قبول داشتن
دوستات اشتباه می کنند. پدر و مادرت اشتباه می کنند. ما هم اشتباه می کنیم. تنها کسی که اشتباه نمی کنه و دروغ نمی گه ایشونه و شما!
می شد همدردی کرد و مهربونتر حرف زد. اما شما همدردیهای همه را با بدترین لحن و منطق جواب دادین. لازم بود یک کم بیشتر براتون توضیح داده بشه.
در ضمن من خودم هم عاشق بودم. عاشق کسی که تو خیلی چیزها با من تفاوت داشت. از تحصیلات و خانواده و فرهنگ و درآمد و ... علاوه بر اینها خیلی هم ایرادهای شخصیتی داشت. مهم ترینش دروغگویی بود. بسیار دروغگو بود. ولی خب عاشق بودم. می دونستم اما بازم دوسش داشتم. اما هیچوقت مث شما ازش دفاع نکردم. حتی تو خلوت خودم. هنوزم که هنوزه دوسش دارم. نمی دونم چرا. عشق منطق نداره. این را گفتم که بدونی حست و مشکلت را درک می کنم. اما جواب هات را نه.
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
دوستان عزیز
لطفاً در نظر داشته باشید که اینجا تالار مشاوره است ، بهتره نوع صحبتها با هم در این راستا باشد نه مقابله ای .
در غیر اینصورت به دلیل به انحراف رفتن تاپیک ، موظفیم آنرا قفل کنیم .
==============
مدير همدردي:
به همه عزيزاني كه زحمت مي كشند و لطف مي كنند وقت مي گذارند و با مراجعان همراهي مي كنند، توصيه مي كنم حتما با دقت تاپيك تخصصي آفتهاي مشاوره را مطالعه كنند.
با تشكر
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
ممنون بابت توضیحاتت.آره قبول دارم.امات عصبانیت من دلیل بر این نبود که حرف همه غلته.من از دلایل بعضی ها خوشم نیومد.خصوصا ارتباط با خانواده اون.که در واقع اونا اومدن جلو.در مورد دختره واسه این میگم می خواست واسه اینکه تو جلسه اول خاستگاری پدرش گفت من تحقیق کردم شما یکی دیگر رو دوست دارید.سر همین گفت دختر نمی دم.بعد دختر راضیشون کرد.اگه من 1 سری حرف ها رو میزنم از چند جا شنیدم وگررنه از بعد خاستگاری من هیچ وقت سعی نکردم هر چی میگه باور کنم.اما قبول دارید شما هم گاهی خیلی بی رحمانه قشاوت می کنید.منظورم ز وادار کردن پسر همون شروع خاستگاری بود که پدر مادرش رفتن بریدن دوختن.شاید لحن نوشته هام تند بود اما قصد توهین به دوستام رو نداشتم.اما این همه شما نوشته های من با تناقضاش نشون دادی عزیزم اما جواب اصلی نوشته آخرم رو ندادی.اون واسم مهم بود.
"""میگین دووستم نداره اگه نداره پس این همه مشکل داخلی چیه که دختره میگه من زنم احساس می کنم که اون رو خیلی دوست داری.اگه نداشت حاضر نبود زندگی رو بهم بزنه به هر نحوی.اگه نداشت و اسمش هوس بود هر 2 رو حفظ می کرد.نه اینکه منتظر حرف من که بگم بزن بریم بگه باشه.شما فکر می کنید همه مثل همن.واسه من دلیل بیارید که چرا خانواده دختره و خودش در به در دنبال این بودن که من رو ببینن که بفهمن من چی دارم که این پسر عاشق منه؟این رو جواب بدین.این که حرف پسره نیست."""مادرش خودش رو تیکه پاره کرد شماره من گیر بیاره راجع به این ازدواج حرف بزنه که اگه بهت زنگ زد توروخدا جواب نده.من نمیتونستم بیشتر از این پسر مجرد رو تو خونه نگه دارم.و 1 عالمه دلیل که به خدا صبر فایده نداشت و ما باید کاری می کردیم که هرجور شده این پسر ازدواج کنه و مشکلات بزرگتر نه برای شما و نه خودش به وجود نیاره.به خیال خودشون که اگه الان ازدواج کنه وجود 1 همسر فراموشی من رو میاره.این حرف ها مال حتی قبل نامزدیشه.این صحبت ها این نگرانی ها.چون نگران بودن اون همه چی رو بهم میزنه.قضیه داشت خیلی خطرناک میشد.من با اینکه ناراحت بودم ولی خدا شاهده همیشه تشویقش کردم به زندگی بهتر.همیشه واسش آرزوی خوشبختی کردم.و نخواستم لحظه ای زندگیش بهم بریزه.حتی من بعد این قضایای چمدون بستن دختره کلی نصیحتش کردم.بخدا من اونجوری نیستم که شما فکر می کنید.من حتی 1 بار ناراحتی خودم رو نزاشتم بفهمه و حرف ازدواجش شد از اینکه کسی هست که خوشبختش کنه و همینجوری خانوادش بخوانش خوشحال شدم و تشویقش کردم.من اون روزا واسش عین 1 خواهر بودم...
گفتین خیلی ها ازدواج می کنن اما خوشبخت نیستن و شما به خودت میگیری که عاشقته.اونا هیچ مشکلی ندارن به گفته خودشون الا علاقه اون به من که زنش رو هیستریک می کنه.ممنونم از حرفات گلم اما فکر نمی کنی همش درگیر این مسئله ای که من مغرور و در عشق کورم و حتی 1%شک هم نمی کنی علاقه ای بوده و راحت می گی بازیت داده؟خیلی ها رو بازی میدن بعد میرن.اگه هم میمونن عالم و آدم رو درگیر این مسئله نمی کنن.در پنهان قضیه رو میبرن جلو.این هایی که من گفتن همه در پشت پرده اتفاق افتاده تو زندگی اونا و وقنی مادرش این رو گفت فهمیدیم مشکل هست.نه اینکه من الان اون دیدم بهم گفته میدونی چی شد؟فلان شد.
دلایل من بی منطق باشه قبول اما جواب سوال بالام رو بده و معنی این جمله خودت رو هم بگو که "حالا به قول خودت واسه پولتون که یه خط درمیون بهش اشاره کردی!! و خودت بیشتر از بقیه درگیرشی"
باشه دوستم نداره...من صداقتش رو دوست داشتم.اینکه بعد فهمیدن علاقمون به من تمام رازهای زندگیش رو به من گفت.اینکه آدمی نبود که خودش رو اونجور که نیست نشون بده.هیچکی ازش بد نمیگفت.واسه همین خانواده اون دختر قبول به ازدواج کردن.اگه اون بده منم بدم.خیلی بدم...خیلی بدم که باعث تلف شدن چند سال از عمرش شدم.بدم که نتونستم خانوادم رو راضی کنم و پای حرفم وایسم.واسه ای دوست داشتم بمیرم.چون این بین من و اون 1 پیمان بود.منم به یاد خوبی هایی که ازش دیدم دوسش دارم.بخدا نوشتن هر 1 خطش واسم 1 دنیا اشک و غمه.
از همدردی های همتون ممنون.ببخشید اگه توهینی کردم.بزارید به پای اینکه من نمیفهمم....
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام ستاره
به تالار همدردي خوش آمديد.
مطمئنم كه اين مسائلي را كه ذكر كردي فشار زيادي برايت داشته و دارد. اگرچه ما همه فشارهايي را داشته ايم اما درك كردن ديگري واقعا سخت يا غير ممكن است.
و حالا بازنگاري اين احساسات سخت تر و فشار آورتر هست. آنهم زماني كه تقريبا مطمئن هستي خودت بهتر از ديگران بر مسائلت آگاهي و احتمالا راهكاري نداري.
مطمئن باش، ما حداقل كاري كه مي توانيم بكنيم انرژي گذاشتن و درك كردن شماست. اما ممكن است كاملا بر همه چيز شما اشراف نداشته باشيم ، لذا صحت نداشته باشد. برای همین از شما انتظار داريم با بازخوردهاي آرام خود اين تعامل را تا رسيدن به نتيجه مطلوب با ما داشته باشيد.
ما از بچگي تمرين گسستن از مرحله اي و وصل شدن به مرحله اي را به اندازه ظرفيتمان تجربه مي كنيم. و اين لازمه رشد ماست.
زمانی كه آغوش گرم و مهربان و شیر گوارای مادر را بايد ترك می کردیم در دل غم اين جدا شدن ،نويد ارضاء هاي جديدي از نيازهايمان نهفته بود .
بزرگ شدنمان را به رخ نوزادان ديگر مي كشيد.
از پستان مادر گذشتن، يعني باز شدن حلق ما به هزارن اشربه و اطعمه.
مهم اين بود كه ما بتوانيم فهم كنيم غذا را ، مهم اين بود كه دندان داشته باشيم كه بجويم، مهم اين بود كه مخاط معده ما با غذا بيگانه نباشد.
اين گسستن ها ادامه داشت. با جدايي ها. با مرگ مراحل قبلي هر زمان تولد مرحله اي نو بود.
پدر و مادراني كه اجازه مي دادند فرزندانشان مزه ناكامي ها را كم و بيش بچشند به آنها غير مستقيم مي فهماندند كه ناكامي مرگ مطلق نيست. بلكه مي تواند افزايش گنجايش يك انسان و آماده سازي او براي بزرگ شدن را داشته باشد .
كسي كه بتواند از پفك عبور كند، از پستانك عبور كند، از عروسك عبور كند، از موبايل عبور كند، از ماشين عبور كند و ... در حال رشد كردن هست. اما اگر هميشه تصور كنيم عبور از هر مرحله با ارضاء و رسيدن كامل يه نيازهاي آن مرحله هست،اين اشتباه بنيادين هست.
گاهي نيازها را تغيير مي دهيم، گاهي نيازهايی را كاهش مي دهيم ،گاهي مقابله مي كنيم، گاهي كامل ارضاء مي كنيم ، گاهي بازتعبير مي كنيم، گاهي به تاخير مي اندازيم و ..... همه اينها كام يا ناكامي ما در برابر نيازهايمان هست. و بزرگمان مي كند.
اما اگر صرفا از كودكي بياموزيم كه بايد بر وفق مراد ارضاء شويم. بعدها متوجه مي شويم كه خلاقيت كمي در تعامل با مشكلات و نيازهايمان داريم يعني تك بعدي هستيم و فقط از يك طريق مي خواهيم آن را حل كنيم. (اين مي شود مشكل حاد).
و اكنون شما در آستانه رهايش از يك پيله هستيد. و پرواز جديد
تولدي جديد نه بر اساس نياز ديروزين خود، بلكه بر اساس قطع بند ناف خود و فراخي آفرينشي كه به عنوان يك انسان در پيش رو داريد.
شما بين ماندن در لذت ديروز و اوج فردا مردد شده ايد.
تجربه عشق مانند تجربه كردن مادر هست هنگامي كه در آغوشش آرميده اي.
اما گاهي تصور مي كنيم ،اگر از دامان مادر بيرون بپريم ، به معناي از دست دادن آن است. به معني عدم فهم عشق مادريست.
امروز شما از هر كسي كه تجربه عشق را نداشته باشد بالاتر هستي. اما اگر پاي خود را به گذشته گره نزده باشيد.
عشق به ما پر پرواز مي دهد. نه اينكه هميشه با اين پرها سرگرم باشيم و با توصيف و ذكر و نوازش اين پرها لذت ببريم. بلكه عشق به ما ياد مي دهد كه با تجربه اش برويم. (قطع از خود و عبور از خويشتن).
ستاره رو به رشد، شايد والدينت به شما فرصت لذت بردن از ناكامي ها براي رشد را نداده باشند. اما زمانه اين اختيار را يكبار به تو داده است كه يك گذر و عبور را تجربه كني و لذت رهايي را بچشي.
تو شيفته عشقي.
تو از عشق ورزيدن به هيجان مي آيي.
اگرچه موضوع عشقت اين آقاست.
اما نبايد دچار اين اشتباه بنيادي شوي و عشق و معشوق را برابر بگيري.
این عشق تجربه ایست که به وسيله اين معشوق تداعي مي شود . اما در روان شناسي این حالت يك شرطي سازي كلاسيك هست.
يعني بايد توان داشته باشي. كه متوجه شوي عشق در درون فهم تو و در تك تك سلولهاي توست. و آنكه بيرون است و نام معشوق دارد، صرفا همراهي دارد با اين عشق تو و تداعي كننده هست.
اين آقا عشق نيست. بلكه يك معشوق هست. و عشق درون توست.
اگر اين آقا عشق بود، پس همه افراد عشقشان برابر بودبا اين آقا. اما مي بيني كه اين عشق درون تو شعله ور است.
اگر بتواني بين عشق و مشعوق تفكيك قائل شوي. متوجه مي شوي آنكه ستودني هست تو هستي و تجربه عشقي كه داري.
شايد اشاره ادبيات غني فارسي كه پر از توصيف و شرح عشق و عاشقي هست و در ظاهر هيچكدام به وصال نرسيده اند مي خواهد همين راز و سر را بگويد كه ،اين مجنون ، فرهاد و خسروها بودند كه عشق را آفريدند.
و عشق آنها افسانه يك ملت شد و نقل شد، بدون آنكه همبستري در آنها باشد، يا وصالي صورت بگيرد.....
عشقهايمان را بايد رشد دهيم. و تجربه كنيم براي بزرگ شدن.
اگر عشقمان را با مصداقهایش برابر بگيريم و روي آنها قفل بزنیم . اين عشق به ما بالندگي نمي دهد. ميشود آينه دق. ميشود رنج مستمر، مي شود افسردگي، ميشود بيماري روان تني، مي شود افسردگي ، مي شود تخدير ....
اما عشق كه تداعي اش با معشوق بوده است. خودش بزرگ است. خودش مستقل هست، خودش رشد دهنده است، خودش توليد كننده است، خودش غمگسار و غمسوز هست. عشق هرگز غمساز نيست.عشق فراتر از ترس هاست.
عشق فراتر از ترس هاست.
عشق خودكفاست.
تجربه عشقت مبارك
.:72:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
فضیلت نه شنیدن و جلوی خویش را گرفتن مهم است و در شکل گیری شخصیت انسان موثر است
افرادی که نمی توانند با نه شنیدن کنار بیان و چون نه نمی شنوند از این فضیلت بی بهره اند مدعیان بی فضیلت اند
****
سلام
جمله ی بالا از من نیست جایی خوندم و خیلی برایم با معنی جلوه کرد
مطمئن باش وقتی به اون چیزی که می خواهی نمیرسی خدا یکی بهترش رو برات نگه داشته
عزیزکم
توی این بحرانی که قرار گرفته ای سعی کن به خودت ارامش بدهی
کتاب رمانی هست به نام "بامداد خمار"
حتما توصیه اش می کنم بخون .... چون دقیقا از درد دل تو سخن گفته
محبوبه ی توی اون داستان مثل تو همه چی داشته و عاشق رحیمی میشه که هیچی نداشته
عشقی عمیق بین این دو به وجود میاد با اختلاف طبقاتی خیلی زیاد ...
می تونی از اینترنت هم پی دی اف رو دانلود کنی
اون کتاب رو بخون
ببین چقدر از درد دلت گفته
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
خیلی قشنگ بود ممنون.صحبت هاتون رو دوست دارم اما فقط قشنگ بود و باعث شد چند قطره اشک بریزم.من کمتر اشک میریختم این اواخر.کم شده بود.شایدم باید بگم مسئله واسم عادی شده بود.اما الان دوباره دارم گریه می کنم.به نظرهای بچه ها رو رو بارها می خونم.من دیگه وابستگی به این دنیا ندارم.یعنی هیچکی نباید داشته باشه.دنیا به من وفا نکرد منم دیگه دوسش ندارم.مرگ تموم شدن زندگی نیست.شروع زندگی دوباره هست.1 تولد.دنیای برتر.چه تفاوتی هست بین زندگی و مرگ.من خودکشی نمی کنم.به 2 دلیل که قبلا گفتم و اینکه اون رو 1 ضعف می دونم.ضعف دربرابر بی وفایی دنیا که فکر نکنه من تسلیمشم.اون هنوز نتونسته من رو شکست بده و نمی تونه.چون اینجا منم که تصمیم میگیرم.اما کاش این منطق و عقل با احساس فاصله نداشتن.چون احساسم و قلبم چیزی میگه که عقلم قبول نمی کنه.من یاد گرفتم که در حال زندگی کنم اما این گذشته هست که به سراغم میاد.همش چشم های بغض کرده یادم میاد و شنیدن اینکه خیلی دوست دارم.فراموشیش سخته.نمیشه.من یاد گرفتم که سنگ باشم و بی احساس.من یاد گرفتم که به هیچکس و هیچ چیز دل نبندم.حتی جون خودم.به هیچی و هیچکس اعتماد نکنم.نمیفهمم چرا میگین ناکامی شیرینه.نمیفهمم.منم قبول دارم که عشاق واقعی هیچ وقت بهم نرسیدن.اما چرا ناکامی شیرینه....
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط setareye khamoosh
من یاد گرفتم که سنگ باشم و بی احساس.من یاد گرفتم که به هیچکس و هیچ چیز دل نبندم.حتی جون خودم.
عزیزم
فکر کنم الان وقتشه که یه کم توی آموخته هایت تجدید نظر کنی
سنگ نباش
بی احساس نباش
رها باش و ازاده و احساست را به جا خرج کن
درکت می کنم که دوستش داری و ذهنت پر شده از اما ها و چرا ها
بهت قول میدم جواب تمام اما ها و چراهایت را می گیری
من وقتی اومدم تالار با یه چرا اومدم
" چرا دوستم نداشت؟"
باورت میشه الان از اون سئوال و چرایی که نوشتم خندم ام می گیره
دوستمون ستایش بارن یه
تاپیک داره توش پر از پرسش
الان هر روز میاد و خودش جواب سئوالهایش رو میده
پس نگران نباش :72:
به هیچی و هیچکس اعتماد نکنم....
این اعتمادت رو هم یه کوچولو اصلاح می کنی
اعتماد بیجا نکن
نمیفهمم چرا میگین ناکامی شیرینه.
این هم خیلی دلیل قشنگی برایش هست ....من به دلیلش رسیدم ... ولی بعدا می گم
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
ممنون عزیزم اما شما سوالت این بود چرا دوست نداشت اما من سوالم این نیست
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
ستاره خاموش عزیز که به زودی باید بشی ستاره درخشان :43:
نوع سئوال مهم نیست
منظورم اینه که
1- وقتی کم کم ارامشت رو بدست اوردی
2-روی خودت سرمایه گذاری کردی
3- و احساست تعدیل شد
خودت جواب سئوالت رو بدست میاری :72::72::72::72::72:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
بله متوجه شدم...اما فعلا که بدتر شدم:47:ممنون از همتون
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
چرا عسلم
چرا بدتر شدی:46:
تو باید قوی باشی .... تو الان در سن ازدواجی .... یه روزی نه چندان دور مادر می شی
باید یادبگیری و بتونی به خودت ارامش بدی و با خاطره قبلی ات کنار بیایی
به قول اقای مدیر " تجربه عشقت مبارک"
ستاره ی درخشان من
لینک زیر رو بخون و تک تک بندهایش رو با دقت فرا بگیر و ازشون استفاده کن
رسیدن به ارامش ذهنی
می دونم همشون رو بلدی و از حفظی
ولی یکبار دیگه و با یه نگاه دیگه بخون
تو باید بخواهی تا بشود
موفق باشی گلم :43:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
می تونم همین جا یک سوال بپرسم؟
من توی این تالار دارم تمرین می کنم.
تمرین این که با دیدن مشکلات دیگران بدونم که این چیزها تو زندگی همه هست.
تمرین این که با خوندن راه حلهای دیگران و نتیجه هاش، یاد بگیرم راه حل درست کدومه.
تمرین مهارت های زندگی. روش زندگی با دیگران. روش حل مشکلاتم. روش کنترل و جهت دهی به ارتباط هام.
من بعد از اومدن توی این تالار صبورتر شدم. دیرتر عکس العمل نشون می دم. چند لحظه ی اول صبر می کنم و ناخواسته روشهایی را که یاد گرفتم توی ذهنم مرور می کنم.
روشی که قبلا داشتم یا مقابله ی شدید بود یا وقتی خسته می شدم تسلیم محض. سکوت و صبر بدون تفکر و تعقل.
فکر می کنم دیشب زمان نوشتن جواب برای ستاره ی خاموش حس قبلیم را داشتم (شاید چون روز بدی داشتم ). حس می کردم باید بفهمه که داره زور می گه. می دونم که اشتباه کردم. من شرایط سنی ایشون را نادیده گرفتم که در عکس العملشون نسبت به عشقشون موثره.
من نمی گم حرفهای ایشون درسته، هنوز هم به خط به خط حرفهام معتقدم. اما روش مطرح کردنش این نبوده. یا حداقل گفتن این حرفها به این آدم و در این شرایط فایده ای نداره.
من یا باید باز هم با آرامش و منطق با ایشون صحبت می کردم. یا اگر نمی تونستم باید سکوت می کردم.
آیا فکرم درسته یا گهگاهی همچین عکس العملهایی هم طبیعیه و اشکالی نداره.
اگر موافقین برام بنویسید یا یک تشکر بذارید، تا بدونم دارم درست می رم یا نه.
--------------
اگه باید بره توی یک تاپیک جدا، می برمش. اما چون مربوط به اینجا بود و قصد ادامه دادنش را ندارم، گفتم مختصر مطرح بشه.
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
ديشب شب شادي بود.فالمم بي ربط باهام نبود.من امروز دوباره خوندمش و خوب دركش كردم:72:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام :302:
ديشب دوباره يدفعه تو تختم بودم دلم گرفت.اشكم يكدفعه سرازير شد.دوباره ياد خاطرات اين روزها اوفتادم.چند روز ديگه تولدم هست و من اصلا مثل سالهاي قبل خوشحال نيستم و هر چقدر به روز تولدم نزديك ميشم غمگين تر ميشم.دوست ندارم واسم جشن بگيرن و كادو بدن.من هميشه جشن و مهموني و دوره هم بودن رو دوست دارم.اما الان يه طوريم.شب يلدا كلي مهمون بودن و فال گرفتيم.خوشحال بودم اما شب كه شد دلم گرفت چون هميشه فالامون رو واسه هم ميخونديم.تو فال اون هميشه اسم من ميومد و راجع به من بود و همه كلي اذيتش ميكردن و شاد ميشدن.هميشه وصال بود و صبر.امسالم فالم چيز عجيبي بود كه من معنيش رو خوب ميفهمميدم .شبش به ياد اونروزا حالم گرفته بود.ديشب ياد سال قبل افتادم كه چقدر سعي كردم به روي خودم نيارم كه داريم به تولدم نزديك ميشيم.اونم چون چيزي نمي گفت گاهي به خودم ميگفتم نكنه يادش بره كه كلي عصباني ميشم.تبريك اون از هركسي واسم با ارزشتر بود.كادوش حتي اگه 1 شاخه گلم ميشد واسم ارزش داشت تا اينكه 1 كادوي گرون باشه.مهم برام اين بود كه ببينم به يادمه و اون واسم بگيره.شب تولدم بود.يعني فردا كه ميومد ميشد روز تولدم.زودتر از هميشه شايد خوابم برد.به خودم گفتم حتما يادش رفته.صبح كه از خواب بيدار شدم اول گوشيم رو نگاه كردم....واي خدا 1 اس ام اس اومده بود.كه با كلي حرف عاشقانه تولدم رو تبريك گفته بود و مي خواست اولين نفر باشه.ساعت اومدن اس ام اس رو نگاه كردم.واي خدا ساعت 12:1 نصف شب بود.يعني مي خواست دقيق موقعي باشه كه روز تولدم شروع ميشه انگار دنيا رو بهم داده بودن.خوشحال بودم.كه 1 دفعه گوشيم زنگ خورد و دوباره بهم تبريك گفت.گفتم چقدر خوشحالم.گفت پنجره اتاقت رو باز كن.كردم.از دور اون طرف ديوار حياط ماشينش رو ديدم.رفتم طبقه بالاترمون و از پنجره نگاش كردم گفت تولدت مبارك مي خواستم امروز ببينمت و اولين نفر باشم.چقدر خوشحالم كرد با اين كارش.باهاش باي باي كردم و رفت.اونروز خيلي شاد بودم.خيلي بيشتر از هميشه.ديشب يادم اومد ولي بازم شادم كرد.الانم واسم سخته نوشتنش.هر روز كه نزديك ميشم حالم بدتر ميشه.حوصله كسي رو ندارم.مي خوام تنها باشم خصوصا روز تولدم.خيلي قشنگ ميشد اگه روز تولدم با روز مرگم يكي ميشد.بامزه بود.طلوع و غروب 1 انسان در 1 روز.نميدونم.ديشب بر خلاف خيلي شب ها خواب ديدم.اونم خوابي كه راجع به من و اون بود.يادم نيست چي بود اما اين صحنه رو يادمه كه تو 1 صفحه اول اسم من و اون كنار هم نوشته شده بود با 1 خط فانتزي و قشنگ به انگليسي و قرمز رنگ بود كه حاشيش مشكي بود و با 1 فلش به كلمه خاطرات وصل شده بود.مثله اينكه من و اون منتقل شديم به خاطرات.يعني چي.تا حالا از اين خواب ها نديده بودم.اين روز ها احساس مي كنم خيلي تنهاتر از قبلم.خيلي خسته تر.خيلي غمگينتر.نوشتم همه اينها بدون اينكه دست خودم باشه 1 اشك از چشمام مياد و دليلش رو نمي دونم.نمي فهمم.هيچ حسي ندارم الان.فقط با نوشتنم اشك مياد بدون اينكه بفهمم ايم اشك واسه چيه.آدم وقتي گريه مي كنه بالاخره 1 حسي داره اما الان بي حسم.انگار چشمام سوراخ شده كه اشكاش رو نميتونم كنترل كنم......
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
الان بيرون بودم.تو ماشين تو ترافيك بودم كه يكدفعه ديدم يكي رو كه موتورش رو داشت پارك ميكرد.موتورش رو نشناختم اما خودش خيلي شبيهش بود.يعني خودش بود؟چشماش و سويشرتش رو شناختم.اما مدل موهاش اونجوري نبود كه من هميشه ميديدم.يه طوري بود.اما ميدونم خودش بود.اون من رو نديد.اما من ديدمش.انگار دنيارو رو سرم خراب كردن.خيلي وقت بود نديده بودمش.نكنه ديوونه شدم؟الكي فكر كردم شبيهشه.الان عصبي ترم.دوست داشتم همون جا بمونم.چرا بايد دقيقا تو همين روزا انقدر اتفاقاي مربوط بهش بشه.اول ياد خاطرات اين روزا.بعد خوابش و بعدم مه الان خودش رو ديدم.:(:(:(:(:(:(:47::(:(:(
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
نقل قول:
چرا بايد دقيقا تو همين روزا انقدر اتفاقاي مربوط بهش بشه.اول ياد خاطرات اين روزا.بعد خوابش و بعدم مه الان خودش رو ديدم
ستاره ی گل :72:وقتی 100% از ذهنت رو به ایشون تخصیص دادی چه توقعی داری ؟
وقتی شب با فکر یه کس یا چیز میخوابی خب مسلمه که در طول روز همه چیز و همه کس تو رو به یادش می اندازه ؟
فکر نمیکنی وقتشه که دست از شکنجه کردن خودت برداری ؟
سعی کن هر وقت به یادش می افتی ذهنت رو منحرف کنی نه بیشتر بهش بال و پر بدی .
می تونی واسه کنترل ذهنت از مشاور کمک بگیری.
به امید شادی و آرامش روزافزونت:43:
-
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
فكر مي كنين سعي نمي كنم؟قبلا هم وضع من اينجوري بود.اما اين اتفاقات رو نداشتم.احساس مي كنم هر روز دارم بدتر ميشم...من مگه خودم دست خودمه كه شكنجه ميدم ؟دست من نيست.احساس مي كنم دارم ذره ذره آب مبشم و ميميرم.من ديگه هيچكي رو دوست ندارم.اين رو حس مي كنم.بي تفاوتم.گاهي قبلنا يدفعه قفسه سينم ميگرفت گاهي چپ گاهي وسط به سمت راست.خصوصا وقتي ناراحت بودم.ميگرفت طوري كه نميتونستم كامل نفس بكشم.احساس مي كردم دارم ميميرم.نميدونم چمه.گاهي فكر مي كنم مريضم.گاهي فكر مي كنم كلا مردم.يه روحم.1 جسد متحرك.دوست دارم يكي بهم بگه چه مرگمه.قراره چه بلايي سرم بياد.يه زماني آرزوي هر شبم بود كه ديگه صبح بلند نشم.اما الان همون آرزو رو ندارم.شايد خسته شدم از تكرارش...اين روزا تو فكر اينم سر فوت كرن شمع تولدم از خدا چي بخوام.مرگم رو ؟يا تغيير زندگيم رو.قبلنا 1 آرزوي مشترك داشتيم.اما الان چي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فكر مي كنم نوشتن اينا باعث ميشه اعصاب شمام خورد بشه و حوصلتون سر بره و بي فايدست.اگه موافقيد و دوست داريد ديگه ننويسم .حداقل شمارم مثل خودم آزار ندم...
گریه میکنم برا تو برای خودم برای تموم اونایی که خواستن گریه کنن نتونستن.
برا ی تمام اون چیزی که خواستی ونبودم خواستم وبودی.
امشب گریه میکنم به وسعت دریا به وسعت بیشه به وسعت دل عاشق.
برای تو...برای تو....و به پاس احترام تمام تحقیرهایی که از دیگران شنیدم وهنوز شکست نخوردم