-
نیاز به راهنمایی دارم>>(برخورد فیزیکی همسرم با من )
سلام.
من 18/5سال دارم و حدودا یک سال هست که بدون موافقت خانوادم ازدواج کردم.
همسرم حدود 7سال از من بزرگتره.مشکلی که دارم اینه که همسرم روی من دست بلند میکنه با بهانه های کوچیک دعوا می کنیم.یکی اون میگه یکی من تا اخرش دعوا شدید میشه و اتفاقی که نباید بیفته می افته ودستش روی من بلند میشه.
من با عشق ازدواج کردم اما وقتی این اتفاقات میفته احساس می کنم حتی طاقت دیدنش هم ندارم.من هیچ پشتوانه ای ندارم برای طلاق و همون طور که گفتم حمایت خانواده رو هم از دست دادم.امسال تازه رفتم دانشگاه و تا لیسانس نگیرم امکان کارکردن هم ندارم همسرم جدیدا حرف بچه هم میزنه که من به هیچنوان زیربارش نرفتم.روانشناس و وروان پزشک هم رفتیم اما اوضاع هم چنان تغییری نکرده.
واقعا درمونده شدم.کمکم کنید لطفا.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
سلام دوست خوبم. به تالار همدردي خوش اومدي! از خوندن تاپيك شما بسيار متاثر شدم. مشكل افرادي كه بدون رضايت خانواده ازدواج ميكنن همينه، چون با احساس تصميم ميگيرن و به مسائل مهم تر زندگي اهميت نميدن. بعد هم اگر زندگي موفقي نداشته باشن، گمان ميكنن بايد بسوزن و بسازن! چون به قول شما پشتوانه ي زندگي ندارن! شايد هم يكي از عللي كه همسر شما با پررويي حرمت ها رو ميشكنه و برخورد فيزيكي ميكنه، همينه كه شما رو بدون پشتوانه ميبينن ، وگرنه چنين جراتي رو به خودشون نمي دادن! بگذريم... اما در مورد شما! اگر گمان ميكنيد كه ايشون مشكل عصبي دارند و مشكل ديگه اي ندارند، توصيه ميكنم ايشون رو قانع كنيد تا به روانپزش مراجعه كرده، سعي در برطرف كردن مشكل اخلاقيشون بكنن. و اگر گمان ميكنيد مشكل ايشون يكي دو تا نيست و درمان هم نداره و طلاق رو راه مساعد ميبينيد، توصيه ميكنم رودرباستي رو بذارين كنار، از خانواده معذرت خواهي كنيد و شرايطتون رو براشون توضيح بدين، مطمئنا خانواده رو مهربان خواهيد يافت، پدر و مادر اگر فرزندانشون بزرگترين اشتباه رو مرتكب بشن، باز هم نسبت به اونها بخشنده و مهربانند و مطمئنا شما رو حمايت ميكنن.
و اما در مورد بچه، به هيچ عنوان به خواسته همسرتون تن ندين. چون فرزند بايد در شرايط سالم رشد كنه، اما اين شرايط در خانه ي شما محيا نيست و تربيت موفقي نخواهد داشت. ضمن اينكه شما هنوز نسبت به رفتن يا ماندن مرددين.
پيروز باشين!
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamishetanha
سلام دوست خوبم. به تالار همدردي خوش اومدي! از خوندن تاپيك شما بسيار متاثر شدم. مشكل افرادي كه بدون رضايت خانواده ازدواج ميكنن همينه، چون با احساس تصميم ميگيرن و به مسائل مهم تر زندگي اهميت نميدن. بعد هم اگر زندگي موفقي نداشته باشن، گمان ميكنن بايد بسوزن و بسازن! چون به قول شما پشتوانه ي زندگي ندارن! شايد هم يكي از عللي كه همسر شما با پررويي حرمت ها رو ميشكنه و برخورد فيزيكي ميكنه، همينه كه شما رو بدون پشتوانه ميبينن ، وگرنه چنين جراتي رو به خودشون نمي دادن! بگذريم... اما در مورد شما! اگر گمان ميكنيد كه ايشون مشكل عصبي دارند و مشكل ديگه اي ندارند، توصيه ميكنم ايشون رو قانع كنيد تا به روانپزش مراجعه كرده، سعي در برطرف كردن مشكل اخلاقيشون بكنن. و اگر گمان ميكنيد مشكل ايشون يكي دو تا نيست و درمان هم نداره و طلاق رو راه مساعد ميبينيد، توصيه ميكنم رودرباستي رو بذارين كنار، از خانواده معذرت خواهي كنيد و شرايطتون رو براشون توضيح بدين، مطمئنا خانواده رو مهربان خواهيد يافت، پدر و مادر اگر فرزندانشون بزرگترين اشتباه رو مرتكب بشن، باز هم نسبت به اونها بخشنده و مهربانند و مطمئنا شما رو حمايت ميكنن.
و اما در مورد بچه، به هيچ عنوان به خواسته همسرتون تن ندين. چون فرزند بايد در شرايط سالم رشد كنه، اما اين شرايط در خانه ي شما محيا نيست و تربيت موفقي نخواهد داشت. ضمن اينكه شما هنوز نسبت به رفتن يا ماندن مرددين.
پيروز باشين!
دوست عزیز ممنون از راهنمایی هاتون
من زمان ازدواج برای گرفتن رضایتی که پدرم برای عقد باید میداد خیلی باهاشون مشکل پیدا کردم و دیگه تقریبا کارم داشت به این جا میکشید که به جای رضایتشون برگه ی دادگاه بگیرم اما در نهایت رضایت دادن با این شرط که من دیگه فراموش کنم روززگاری خانواده ای هم داشتم.
به خاطر جریانات پیش اومده ی اون زمان اصلا مایل نیستم برگردم سمتشون و الان هم در مورد وضعیت زندگیم و مشکلاتم هیچ چیزی نمی دونن.
من قبل از ازدواج با همسرم حدود1/5سال دوست بودم و با این که دعوای شدید هم داشتیم اما هیچ وقت با من این قدر بدرفتاری نمی کرد.البته باید بگم که مدت خیلی کمی بد از ازدواجمون پدر و مادرش هم از هم جداشدن که خیلی داغونش کرد و من یکی دوبار که توی دعواهامون حرف طلاق زدم خیلی عصبانی شد و حسابی پشیمونم کرد.
هربار هم که اینکارهارو میکنه خیلی زود پشیمون میشه و معذرت خواهی می کنه و میگه دست خودش نبوده و تکرار نمی کنه و شبش خوابش نمیبره و فقط پشت سرهم سیگار میکشه. بعضی وقتا دلم واسه هردوتامون میسوزه.
روانپزشک هم رفتیم اما زیاد همکاری نمی کنه و تاحالا هم نتیجه ی مطلوبی نداشته.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
سلام خانم پونه
مشکلی نیست که حل نشه، فقط به نظرم میاد که هر دو کم تجربه هستین و احتیاج باشه که یه سری مهارت هایی رو آموزش ببینید.
شما فقط گفتید که با شوهرتون دعوا دارید و و روتون دست بلند می کنه اما صحبتی از مشکلاتتون نکردید. بهتره که یه جزییاتی از مشکلاتتون بگید تا بتونید راهنمایی های موثر تری بگیرید.
در ضمن اینقدر زود و راحت به طلاق فکر نکنید. طلاق آخرین راه حله.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط green
سلام خانم پونه
مشکلی نیست که حل نشه، فقط به نظرم میاد که هر دو کم تجربه هستین و احتیاج باشه که یه سری مهارت هایی رو آموزش ببینید.
شما فقط گفتید که با شوهرتون دعوا دارید و و روتون دست بلند می کنه اما صحبتی از مشکلاتتون نکردید. بهتره که یه جزییاتی از مشکلاتتون بگید تا بتونید راهنمایی های موثر تری بگیرید.
در ضمن اینقدر زود و راحت به طلاق فکر نکنید. طلاق آخرین راه حله.
سلام دوست عزیز
مشکلاتی که سرشون با هم دعوامون میشه گاهی اوقات این قدر کوچیک و بی اهمیت به نظرمیاد که بعد دعوامون من فقط فکر می کنم چی شد که به خاطر یه مسئله ی بی اهمیت به اینجا کارمون به اینجا رسید.
کاهی اوقات هم به خاطر این که گیر بیجا بهم میده و شک های الکی می کنه.البته کمتر پیش میاد این مسئله.
بعی وقتا هم که من دلم می گیره از این زندگی و فکر می کنم اگر ازدواج نکرده بودم الان چه قدر راحت تر بودم و از جوونیم استفاده نکردم بهانه گیر میشم.اونم که این روزا اصلا اعصاب درست حسابی نداره.اخرش هم دعوامون میشه دیگه.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
دوست عزيز.به هرحال فراموش كردن خانواده كار درستي نيست. پدر ومادر بزرگترين نعمتي اند كه هر شخصي در زندگيش داره. ميتونيد بريد و بگيد بچگي كردين و پشيمونيد. حتي اگر قصد طلاق نداشته باشين، بايد خانواده رو در پناهتون داشته باشين، شما نه حمايت خانواده خودتون داريد، نه حمايت خانواده از هم گسسته ي همسرتون! اين يعني"خانه بر باد بنانهادن!" . شما بايد همسرتون رو قانع كنيد تا باهاتون براي درمان مشكلشون همراه بشن! در ضمن! وقتي پريشونن باهاشون يكي به دو نكنيد، سعي كنيد آرامش و متانت خودتون رو حفظ كنيد تا از كارشون پشيمون شن و شما رو بچه فرض نكنن! و متقابلا واسه درخواست ها و صحبت هاتون احترام قائل بشن. ضمن اينكه زود تر خشمشون فرو كش بشه و به خودشون جسارت دست بلند كردن ندن! شما بايد تلاش كنيد به اين زندگي از هم گسسته يه نظم و يه سر و ساماني بدين. و در چنين شرايطي تنها منطق و رفتار قدرتمندانه و تسلط موفقيت آفرينه! پس با احساساتي شدن و كم تحملي وضع رو خراب تر نكنيد. موفق باشين.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
اینکه سر مسائل کوچیک و بی اهمیت دعواتون می شه نشون می ده که توانایی هاتون برای حل مسائل به اندازه کافی نیست.
پیشنهاد می کنم مقالات قسمت "مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده" رو به همراه همسرتون مطالعه کنید.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamishetanha
دوست عزيز.به هرحال فراموش كردن خانواده كار درستي نيست. پدر ومادر بزرگترين نعمتي اند كه هر شخصي در زندگيش داره. ميتونيد بريد و بگيد بچگي كردين و پشيمونيد. حتي اگر قصد طلاق نداشته باشين، بايد خانواده رو در پناهتون داشته باشين، شما نه حمايت خانواده خودتون داريد، نه حمايت خانواده از هم گسسته ي همسرتون! اين يعني"خانه بر باد بنانهادن!" . شما بايد همسرتون رو قانع كنيد تا باهاتون براي درمان مشكلشون همراه بشن! در ضمن! وقتي پريشونن باهاشون يكي به دو نكنيد، سعي كنيد آرامش و متانت خودتون رو حفظ كنيد تا از كارشون پشيمون شن و شما رو بچه فرض نكنن! و متقابلا واسه درخواست ها و صحبت هاتون احترام قائل بشن. ضمن اينكه زود تر خشمشون فرو كش بشه و به خودشون جسارت دست بلند كردن ندن! شما بايد تلاش كنيد به اين زندگي از هم گسسته يه نظم و يه سر و ساماني بدين. و در چنين شرايطي تنها منطق و رفتار قدرتمندانه و تسلط موفقيت آفرينه! پس با احساساتي شدن و كم تحملي وضع رو خراب تر نكنيد. موفق باشين.
درود
شاید واقعا یه روزی تصمیم به اشتی بگیرم اما به زمان زیادی نیاز دارم تا هم من امادگیش رو پیدا کنم هم خانوادم.
در ضمن من خانواده ی همسرم رو در جریان دعواهامون نذاشتم و فقط چند بار مادرشون از روی اثار دعواها رو بدن من متوجه شدن گل پسرشون چی کار کرده و خیلی عصبانی شدن و خودش هم مارو مجبور به رفتن به روان پزشک کرد.
مادرش پیشنهاد کرده 1ماهی رو جداباشیم از همدیگه و من برم پیش ایشون که هم به اعصابمون استراحت بدیم و هم به اشتباهاتمون فکر کنیم.به نظر شما کار درستیه ایا نتیجه ای هم می تونه داشته باشه؟؟
همسرم مایل نیست من هم فعلا نظری ندارم.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
خانومم اگر بار ديگري همسرتون باهاتون برخورد داشتن، حتما اين كار رو انجام بدين. اما فعلا دست نگه دارين و سعي كنيد با محبت همسرتون رو راضي كنيد تا به روانپزشك مراجعه كنن....
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
من دوباره کتک خوردم.
ای خدا خسته شدم دیگه از زندگی.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
پونه جان خیلی متاسفم که اینها رو می خونم.
شما به روانپزشک مراجعه کردید یا روانشناس؟ بهتره برید پیش یک روانشناس یا مشاور خانواده.
در ضمن سعی کن روابطت را با خانواده ات سریعتر ترمیم کنی و از سر بگیری. برای اینکه وجودشون و حضورشون حتی اگه از این مسایل چیزی ندونند و دخالت نکنند برات آرامش بخشه. کمکت می کنه که تحملت بیشتر بشه. کمتر بهانه جویی کنی و ... شما هر دو از طرف خانواده خودتون مشکلاتی دارید ( قهر شما و طلاق والدین ایشون ) و خودتون هم در زندگی کم تجربه هستید، به همدیگه گیر می دید و همدیگرو اذیت می کنید و بهانه می گیرید.
اما اگه می خوای از این تالار کمک بگیری، باید موردی بگی تا شاید دوستان بتونن کمک کنند. مثلا دقیق بنویس این کتک خوردن آخری برای چی بود؟ بحث سر چی بود؟ چرا شروع شد؟ چرا ادامه دادین؟
در مورد پیشنهاد مادر همسرتون یک کم صبر کنید، شاید راه بهتری توی تالار پیدا کردیم. بهتره تو این شرایط مخالف میل همسرتون عمل نکنید.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهشت
پونه جان خیلی متاسفم که اینها رو می خونم.
شما به روانپزشک مراجعه کردید یا روانشناس؟ بهتره برید پیش یک روانشناس یا مشاور خانواده.
در ضمن سعی کن روابطت را با خانواده ات سریعتر ترمیم کنی و از سر بگیری. برای اینکه وجودشون و حضورشون حتی اگه از این مسایل چیزی ندونند و دخالت نکنند برات آرامش بخشه. کمکت می کنه که تحملت بیشتر بشه. کمتر بهانه جویی کنی و ... شما هر دو از طرف خانواده خودتون مشکلاتی دارید ( قهر شما و طلاق والدین ایشون ) و خودتون هم در زندگی کم تجربه هستید، به همدیگه گیر می دید و همدیگرو اذیت می کنید و بهانه می گیرید.
اما اگه می خوای از این تالار کمک بگیری، باید موردی بگی تا شاید دوستان بتونن کمک کنند. مثلا دقیق بنویس این کتک خوردن آخری برای چی بود؟ بحث سر چی بود؟ چرا شروع شد؟ چرا ادامه دادین؟
در مورد پیشنهاد مادر همسرتون یک کم صبر کنید، شاید راه بهتری توی تالار پیدا کردیم. بهتره تو این شرایط مخالف میل همسرتون عمل نکنید.
:72:
به هردو.اما بیشتر روان پزشک.
دیشب واقعا دلم می خواست خواهرم یا مامانم بودن و کمکم می کردن.اما نمی دونم راه دوباره داشتنشون چیه.می ترسم برای اشتی پا پیش بذارم.فکر می کنم هنوز زوده.
دعوای اخر سر این موضوع بود که جمعه دوستای دبیرستانم دعوتم کرده بودن باهاشون برم کوه.به همسرم گفته بودم و بهم گفته بود اشکال نداره بری.اما دیشب گفت دوست ندارم بری.دوستات مجردن و تفریحاتشون باتو فرق می کنه.وقتی هم برگردی دوباره می خوای بهانه گیری کنی و بگی از زود ازدواج کردنت پشیمونی و دلت زمان مجردی می خواد و این حرفای تکراری.در نهایت گقت نباید بری. هفته ی اینده وقت دارم می تونیم با هم بریم هر جا که تو بگی.
ولی من واقعا دوست داشتم برم و می خواستم بادوستام باشم.تازه قبلا هم گفته بود می تونی بری.واسه همین گفتم برام مهم نیست اجازه بدی برم یا نه من در هر صورت میرم.
دیگه همین طوری ادامه دادیم اخرش هم که می دونید چی شد.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
نظر غیر کارشناسی من:
موافقم، درست نبوده شوهرتون حرفشو عوض کنه، اونم وقتی که شما به دوستانتون قول داده بودین.
البته از لحاظ شرعی و عرفی اگه مرد به خانمش بگه جایی نرو نباید بره. مردا دوست ندارن زنشون تو روشون بایستن، دوست دارن زنشون یه زن باشه نه اینکه رفتارای مردونه نشون بده، بهتر بود به جای اینکه لجبازی کنید با سیاست شوهرتونو راضی می کردین که اجازه بده برید که البته همه اینها به دلیل کم تجربه بودن هر دوتون هست.
من به نظرم میاد شما و شوهرتون تو هر بحثی به هم دیگه به چشم یه رقیب نگاه می کنید که هر کدومتون می خواید تو دعوا برنده بشید و حرف خودتون رو به کرسی بشونید نه اینکه مشکلتون رو حل کنید که این خودش آسیب زا هست. شاید با وجود این مسئله پیشنهاد مادر شوهرتون کارامد باشه.
اما در مورد اینکه دست روتون بلند می کنه: شما نباید بهش اجازه بدین که این کار براش تبدیل به یه عادت و راه حل بشه. یعنی اینکه اگه شوهرتون هر دفعه ببینه که با کتک زدن شما می تونه به خواسته هاش برسه و حرف خودشو به کرسی بشونه معلومه که بازم تکرار می کنه. باید بهش بفهمونید که کتک زدن نه تنها چیزیو حل نمی کنه که بدتر هم می کنه. مثلاً تو همین مورد به نظرم اگه با حرف زدن شوهرتون نتونست متقاعدتون کنه که همراه دوستاتون کوه نرید (هر چند باید قبول می کردین) نباید با برخورد فیزیکی هم حرفشو قبول می کردید.
بازم تاکید می کنم نظرات من غیر کارشناسی هست و دوستان دیگه اگه اشکالی تو صحبت هام دیدن حتماً بگن.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
1- شوهرتون نباید زیر قولش می زد. مرده و قولش :46:
اما خب ایشون اولش یه حرفی زده، بعد که راجع بهش فکر کرده دیده اشتباه کرده. به نظر من هم دلایلش در شرایط شما کاملا درسته. مجردی دنیای خاص خودش را داره. شما هم ګویا نمی تونید بین این دو ( دنیای خودتون و دوستان مجردتون ) هماهنګی ایجاد کنید. بهتره فعلا یک کم رفت و آمدتون را با اونها کمتر کنید تا باورتون بشه و براتون جا بیفته که ازدواج کردید و متاهلید و مسوول یک زندګی مشترک.
توی اروپا دخترها و پسرهای مجرد آخرین روز قبل از ازدواجشون معمولا یه مهمونی مجردی می ګیرن و به شیوه ی خودشون خوش می ګذرونن. داماد با پسرها و عروس با دخترها. دو تا مهمونی جدا. بعضا هم راه می افتن تو خیابونها و مسخره بازی و سر و صدا و خلاصه تا می تونن از این آخرین روز استفاده می کنند .... برای خداحافظی با دنیای مجردی و دوستای مجردی. نه اینکه بعدش دیګه دوستی هاشون تمام. اما در واقع یک سمبل و نشانه ی این هست که تو دیګه متاهلی و باید با این جمع و مسخره بازیهاش و بی مسوولیتی هاش و ... خداحافظی کنی. شاید هم یه چیزی شبیه حنابندان خودمون که قبلا رسم بوده و الان کمتر شده که یک شب قبل از عروسی یک مهمانی برای عروس و داماد جدا برګزار می شد و دوستانشون دعوت می شدند و ...
من در مورد اینکه شما باید روابطتون با دوستان مجردتون کمتر بشه، کاملا با شوهرتون موافقم.
می تونید یک کلاس شیرینی پزی، آشپزی، ... چیزی ثبت نام کنید و اونجا با خانمهای متاهل بیشتری آشنا بشید و کلا بیفتید توی جمع متاهلها تا یک کم حال و هوای مجردی از سرتون بیرون بیاد.
حتی برای خودت تفریحات جدیدی پیدا کن. مثلا برو استخر. اما بدون دوستان قبلیت. اونجا با خانمهای جدید آشنا شو. خانمهایی با شرایط خودت. متاهل، جوان و ...
2- فکر کنم شما باید یک تجدید نظری در رفتارتون موقع دعوا ( بحث ) بکنید. جواب دادن و کم نیاوردن و تو روی هم وایسادن و هر حرفی را زدن و ... اصلا عاقبت خوشی نداره. حریمهای بینتون از بین می ره. روتون به هم باز می شه. به حرفهای زشت زدن به همدیګه عادت می کنید. مهر و مجبت بینتون کم می شه. اګه ادامه پیدا کنه زندګیتون خیلی بد می شه. نذار به این یکی به دو کردن هایی که نهایتا حتی به کتک کاری هم منجر می شه عادت کنید. از امروز تصمیم بګیر که یک خانم به تمام معنا برای خودت، زندګیت و شوهرت باشی. خیلی خیلی خانمانه و با سیاست برخورد کن. اصلا نذار هیچ بحثی به کتک یا حتی حرف زشت زدن ختم بشه. بحث را هدایت کن و اګه کم آوردی ادامه نده. عادت کتک زدن را عملا از سر شوهرت بنداز.
3- در مورد خانواده ات هم اصلا سخت نګیر. برای آشتی کردن زود نیست که دیر هم هست. با همسرت یک بهانه ای پیدا کنید و برید خونه مادرتون. مثلا شب یلدا، زنګ بزنید و بګید که می خواید اون شب را با اونها باشید. شیرینی بخرید و برید. لزومی نداره حتما بګید که اومدید آشتی کنید. با رفتارتون این را نشون بدید. این چند روزه تنشهای بین خودتون را کمتر کن. با شوهرت در مورد شب یلدا و برنامه ات صحبت کن و بګو که می خوای از این طریق روابطت را با خانواده ات از سر بګیری. وقتی هر دوتون آروم باشید، توی چهره تون هم مشخصه. بعد با هم برید اونجا. اونها هم کلی خوشحال خواهند شد. سعی کن به خانواده ات هم نشون بدی که زندګی خوبی داری. این باعث خوشحالیشون می شه. با شوهرت جلوی هیچ کس بحث و کل کل نکن. احترامش را داشته باش.
خیلی زیاد شد. اما امیدوارم که ادامه بدی و با کمک دوستان اسمت بره تو لیست موفقیتهای سایت.
وای ............
من فکر کردم اون شکلک لبخنده! می خواستم لبخند بفرستم، شد بوس.
حالا اشکال نداره این بوس برای شما از طرف من، بجای خواهرت که دلت براش تنګ شده.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
ممنون از راهنمایی هاتون و وقتی که گذاشتید:72:
.................................................. ..............
گرین عزیز دیگه نمی تونستم حرفشو قبول نکنم و برم،نه به خاطر رضایتش به خاطر این که گوشه ی لبم زخم شده و مچ دستم هم کبود شده و به هیچ عنوان نمی خوام دوستانم از این اتفاقات چیزی بدونن.
...........................................
بهشت عزیز من رفت و امدم با دوستانم بعد از ازدواج خیلی کمتر شده و جمعه هم بعد از مدت ها می خواستم ببینمشون.
فقط میگم من که به خاطرش از خانوادم چشم پوشی کردم و یکی دیگه از دوست های صمیمیم رو هم به دلیل این که اقا نمی پسندید کنار گذاشتم حق دارم چندوقت یه بار همون دوست های معدود باقی ماندم رو ببینم و یه کم از این جو بدی که توش هستم خارج شم و روحیم یکم تغییر کنه.
3تادوست هم داره همسرم که ازدواج کردن و باهاشون رفت و امد داریم اما من دلم دوستای این جوری نمی خواد.
از وقتی هم که دانشگاهم شروع شده دیگه وقتی برای کلاس های اضافه برام نمونده.
با توجه به این که هم دوستان اینجا و هم روان پزشکم عقیده دارن بهتره با خانوادم اشتی کنم فکر می کنم بهتره بهش به طور جدی فکر کنم ببینم اگر خواستم این کارو کنم چه طوری بهتره پیش قدم شم.
باز هم ممنون
:72::72:
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط pooone
با توجه به این که هم دوستان اینجا و هم روان پزشکم عقیده دارن بهتره با خانوادم اشتی کنم فکر می کنم بهتره بهش به طور جدی فکر کنم ببینم اگر خواستم این کارو کنم چه طوری بهتره پیش قدم شم.
:104::104::104:
بهشت روش خوبی برای آشتی کردن گفت.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
بهتر نیست خودم زنگ نزنم.یه نفر دیگه زنگ بزنه.مثلا مادر همسرم؟؟
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
پونه جان،
شما باید یک حدی از روابط را با مادر همسرتون و خانواده شون رعایت کنید که بعدا دچار مشکل نشید. امیدوارم که ایشون خانوم خوبی باشند و شما را واقعا مثل دخترشون بدونند و بعدها از این مسایل سواستفاده ای نشه یا برای تحقیر یا توهین به شما استفاده نشه. اما یه کم هم که احتمال بدیم ممکنه اینجور بشه، بهتره که شما از اول شرایطش را فراهم نکنی. که بعدها به شما بګن که حتی خانواده ات هم تو را نمی خواستند و ما واسطه شدیم و ... شما که با مادرتون این حرفها را ندارید. سخت نګیر عزیزم. اما اګه خیلی برای خودت سخته، نهایتا همسرت این کار را بکنه. شما الان دیګه مسوول یک زندګی هستی. بچه نیستی که یک بزرګتر بخواد کارات را انجام بده. مامان همسرت زنګ بزنه بګه پسر من و دخترتون می خوان شب یلدا بیان اونجا ؟؟
من فکر می کنم خودت یا نهایتا همسرت زنګ بزنید و مثلا بپرسید که آیا شب یلدا خونه خودشون هستند یا مثلا قراره برن خونه مادربزرګی کسی ... اینها دیګه به شرایط خانواده ات بستګی داره. تو خودت می دونی که شب یلدا را چه جوری و کجا جشن می ګیرن. براساس اون باهاشون هماهنګ کن.
یادت باشه که باید شاد و مطمعن و آروم برید اونجا. با قیافه ی درب و داغون و ناراحت و ... نرین. از امروز شرایط خونه رو آروم کن و سعی کن هیچ بحثی را ادامه ندید تا اونروز با روحیه ی خوب برید.
اګه باز هم شک داری و دلت می خواد کس دیګه ای زنګ بزنه، بنویس. دلیلت را هم بګو. شاید خانمهای متاهل و با تجربه جوابهای بهتری داشته باشند.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
در مورد مادر همسرم باید بگم که تو این مدت مثل مادر خودم هوام رو داشتن و سر این موضوع که خانوادم با من رابطه ندارن همیشه به همسرم یاداوری می کرد که حالا که پدر و مادرشو ازش گرفتی باید جای خالیشون رو هم خودت براش پر کنی.(چه قدر هم که همسرم رعایت کرد!!!)همون طور که گفتم من دعواهامون رو به ایشون انتقال نمیدم ولی چندباری که فهمیدن خیلی ناراحت شدن از من قول گرفتن اگه همسرم دوباره این کارها رو کرد حتما بهشون اطلاع بدم و این که 1ماه جدا باشیم ازهم.
هرچند همسرم دوباره که نه ده باره همون کارها رو تکرار کرد اما من این مدت به دروغ گفتم که دیگه مشکلی نداریم.
احتمالا خودم زنگ بزنم.البته نه برای شب یلدا یه کم دیرتر که اثر دعواها روی بدنم از بین بره.فقط امیدوارم دیگه تو این مدت درگیری خاصی پیش نیاد.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
سلام پونه جان داستان زندگیتو خوندم خیلی ناراحت شدم سوالی که ازت داشتم این بود که وقتایی که با هم خوبین ازش نمیپرسی که چرا موقع دعوا دست روت بلند میکنه چرا با صحبت کردن مشکلو حل نمیکنه..چرا نمیتونه خودشو کنترل کنه...دوم اینکه فکر نمیکنی موقع دعوا تو هم باهاش بد حرف میزنی و اونو تحریک به زدن میکنی؟
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
سلام دوست عزیز:72:
بارها باهاش صحبت کردم در این باره و خواستم که تجدید نظر کنه تو رفتارش چون با این کارهاش فقط منو از خودش دور می کنه و یه ترسی از بودن باهاش برام ایجاد میشه.اما همش میگه نمی فهمه چی کار کرده و دست خودش نبوده و سعی میکنه دیگه تکرار نکنه.
قبول دارم که منم تو دعوا گاهی اوقات حرف هایی می زنم که خیلی ناراحتش می کنه و واقعا تحریکش می کنه به کتک زدن من. من نمی تونم مثل خودش بهش اسیب فیزیکی برسونم ،توی دعوا میخوام همون دردی رو که من می کشم با حرفام بهش انتقال بدم و اون هم مثل من زجر بکشه.دیگه مثل یه دور باطل شده.
نتیجه ی همه این ها هم شده دو تا اعصاب داغون و یه بدن همیشه کبود و زخمی.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
پونه جان سلام ...امیدوارم که حالت خوب باشه و همسرت کمی اروم شده باشه ...
میشه بیشتر از همسرت بگی ....
چند سالشه ...؟
شغلش چیه ؟
اهل کجان ؟
چطوری اشنا شدید ؟
خانوادت برای چی مخالف بودند ؟
چه مدت دوره اشنایی باهم بودید ؟
کلا همسرت تو چه مدیه > ( منظورم روحیه هاش ...فرمش ....)
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط iMoon
پونه جان سلام ...امیدوارم که حالت خوب باشه و همسرت کمی اروم شده باشه ...
میشه بیشتر از همسرت بگی ....
چند سالشه ...؟
شغلش چیه ؟
اهل کجان ؟
چطوری اشنا شدید ؟
خانوادت برای چی مخالف بودند ؟
چه مدت دوره اشنایی باهم بودید ؟
کلا همسرت تو چه مدیه > ( منظورم روحیه هاش ...فرمش ....)
سلام دوست عزیز:72:
-همسرم تقریبا 26سالشه،فوق لیسانس عمران داره و در شرکت پدرش مشغول به کاره،ضمن این که گاهی اوقات تدریس موسیقی هم می کنه(البته میشه گقت تدریس سنتور بیشتر براش یه تفریحه و از روی علاقه ست تا شغلش) و من هم هنرجوی ایشون بودم و از همین طریق اشنا شدیم.مدت اشنایی قبل از ازدواجمون هم 1/5 سال بود.
-اصالتا شیرازی هستن.
-خانوادم به دلایل زیادی از جمله سن کم من و لطمه به درسم،تفاوت سن من وایشون،اختلافات پدر و مادر همسرم( اون موقع هنوز جدانشده بودن) و یه سری دلایل دیگه مخالفت شدید داشتن.
-همسرم در کل فرد اجتماعی و خون گرمیه .خیلی ها که میشناسنش حتی نمی تونن حدس بزنن که توی دعوا چه بلاهایی سر من میاره و اصلا اینجور موقع ها انگار یه ادم دیگه ای میشه که من نمیشناسمس.
البته از جدایی پدر و مادرش ضربه ی بدی خورد و روی اخلاقشم واقعا این موضوع تاثیر گذاشته.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
پونه جان سلام امیدوارم حالت بهتر شده باشه......:72:
پونه جان اولین دعواتون چند وقت بعد از ازدواجت بود وسر چی دعواتون شدمقصر کدومتون بودین؟تا حالا چند بار دست روت بلند کرده؟
پونه جان به نظر من یه چند وقتی هر وقت دعواتون میشه سعی کن جوابشو ندی تا این عادت کتک زدن از سرش بیفته و سعی کن حتما با خانوادت اشتی کنی تا حمایت اونارو داشته باشی
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
:72:
اولیش یک ماه و نیم بعد از ازدواج بود سر مسئله ای مربوط به گذشته که متاسفانه امکانش نیست توضیح بدم.
اوایل فاصله ی دعواهامون زیاد بود و کمتر و کمتر شد تا الان که پیش اومده تو یه هفته 3بار دعوا کینم و هر سه بار هم دستش روی من بلندشه.
خیلی زیاد. نمی دونم چند بار.شمارش از دستم در رفته.
سعیمو می کنم:72:
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
شاید کلید حل مشکل تو همون چیزی باشه که نمی خوای بگی.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
سلام پونه جان ....
امیدوارم که الان حالت خوب باشه ...ببین تو دوستان ما هم بودند کسانی که دست روی همسرشون بلند میکردند ...ولی تو ایت مشخصات همسر شما نبوده و کلا سناشون بالا بوده ....ببین بهتره یهنی بگم اصلا باهاش لجبازی نکن و.... اینطور که برداشت من از حرفاتون میگه >>> همسرتون یه ادم بد قلقی و خیلی باید تلاش کنید که درونش نفوذ کنید ...کسی نیست که به راحتی دلشو در اختیار بذاره و باید اینقدر دورش بچرخی تا مرکزشو پیدا کنی که این خودش کارسختو زمان بریه ...
در مورد دست بلند کردن میگی رفتارش از جدایی پدرومادرش بدتر شده و اینکه خودش احضار میکنه که دست خودش نیست ...ببین احتمال این حرفم زیاده >> مسلما پدر ومادرش کمی دعواهای فیزیکی در دوران مهم همسرتون داشتند و ایشون به طور ناخوداگاه در ذهنش ثبت شده ...و وقتی دعوا میکنه اون تصاویر گذشته که از برخوردهای پدرومادرش داشته جلو چشش میاد و شروع میکنه به انجام دادن آن و شما رو ....
حالا گفتی که دعواها زیاد شده و رسیده به ۳ بار در یک هفته که اگه ۱بار در هفته هم مورد ازار فیزیکی قرار بگیری >> به این نتیجه میرسم که پدر همسرتون با همین حرکات و برخورد های بد و دست بلند کردن نتیجه گرفته و حالا پسرس که همسرتون باشه ...به خودش میگه خب چون پدر نتیجه گرفته منم نتیجه میگیرم که اول با کم شروع کرده و بعد هی شدت داده که سریع تر نتیجه بگیره که اینتوری نشده و پس هر سری بدترش میکنه .....
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
پونه جان شما که میگی تقریبا هفته ای سه بار دست روت بلند میکنه شدتش زیاده یا اینکه در حد سیلی ویا یه لگد.....
رابطه جنسیتون چطوره؟:72:
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
pooone عزیز
به تالار همدردی خوش آمدی
با توجه به اینکه عنوان تاپیک شما نامفهومه ، لطفاً مطابق محتوا یک عنوان مناسب انتخاب کنید که جایگزین عنوان فعلی کنیم .
با تشکر
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
خب یه قضیه اینجاست که نمیخوای به پدرومادرت بگی ...این مساله هم خوبه هم بده ...
یه پیشنهاد میدم اگه ازش جواب گرفتی فعلا به خانوادت حرف نزن ..اگه نشد حتما سریع به خانوادت بگو ...
یه روز ..یا یه شب که همسرتون امد خونه ..خیلی خوب باهاش برخورد کن ..لباس خوب بپوش و غذای مورد علاقشو درست کن و متوسط به بالا تحویلش بگیر ولی نه زیاد از حد ..خسته نباشید بهش بگو ..حالشو بپرس و بهش بگو که امروز دلم برات تنگ شده بود و احساس کردم که باید باهات حرف بزنم ....وقتی اونو میگی جذبت میشه که میخوای چی بگی ولی بهش نگو وبذار منتظر بشه ..بعد از استراخت کردنش و حالا شام خوردنش ..برو پیشش و کنارش بشین و بگو که حرفای مهمی داری ...وقتی ok داد که صحبت کنی ووو با یه لحن خوب ودلنشین و بدون هیچ ناراحتی که اه داشته باشی سریع متوجه میشه ...بهش بگو عزیزم ما چند سالمونه ..؟ تو باعث افتخار منی ...تحصیلات عالی داری ..شغل خوب که داری و از همه مهمتر منو هم دوست داری و اینکه تو فقط تو تمام پشتیبان من هستی در زندگی ..ok اینا رو حتما بهش بگو ....
اما عزیزم زندگی ما که همیشه رو خط صاف حرکت نمیکنه ..گاهی فراز ونشیب داره ...و اگه ما با هم نتونیم اینا رو بگذرونیم باعث ازار و اذیت همدیگه میشیم ...( وسط همین حرفت بگو ببین من اصلا نمیگم مقصر تو هستی به هیچ وجه ...خب ) اولش نمیخواستم بهت بگم ....گفتم بگم و نگم و بعد با لبخند بهش بگو دیدم تمام کسو پشتیبانم تویی پس گفنتم که حتما بهت میگم...بهش بگو زوجای موفق کسایی هستند که مشکلاتشونو بین خودشون حل میکنند و اینطوری زندگی خوبی برای هم میسازند ..الان ۲ تامون میدونیم یکسری رفتارای من مناسب نیست ....قبول میکنم و دوست دارم که اصلاحشون کنم اما به تنهایی نمیشه و باید تو هم کمکم کنی ...و من ایمان دارم که تو میتونی بهم کمک کنی ...( تا اینجای کار خیلی مهمه که بتونی خوب جلو ببری تا بتونی حرف اخرت که خیلی مهمه رو بزنی ...و اینها رو باید از ته وجودت بگی تا به دلش بشینه مگرنه ...جواب نمیگیری )
بعد یه سوکوت کوچیک بکن ..و بعد دستشو بگیر بزار رو بدن خودت ...یا با دستش رو بدن خودت بکش و بهش اینو بگو عزیزم این بدنو میبینی ...این بدن برای تو ...نه برای کسه دیگه ...وقتی دعوامون میشه ..هر ضربه ایی که به این بدن میزنی و جاییش رو کبود میکنی در واقع بدن خودتو زدی ./..چون این بدن مال تو ...و عزیزم ببین ما الان تو دوران جدیدی داریم زندگی میکنیم ...این مدته ما همش با هم دعوا داشتیم حتی شدید هم شد ..اما چیزی درست شد !!! نه نشد ...پس نمیتونیم با این روش جواب بگیریم ...خودتم اینو خوب میدونی ...تا کی میخوای این بدنو بزنی ...؟ این بدنی که مال تو هستش چقدر دیگه میخوای داقونش کنی ..؟؟ ( همه اینا رو ملایمت بگو وبدون لبخند و اخم هم نکن )
بعد ببین عکس العملش چیه ...چه واکنشی نشون میده ...اگه دیدی سکوت کرده بودن تاثیر خودتو گذاشتی ...اگه دیدی بهانه اورد...بزار حرفشو بزنه . بعد بگو من تمام تلاشم اینه که زندگیمونو به سطح بالایی برسونیم...بدون خشونت چون خشونت بدترش میکنه ....
حالا اینایی که گفتمو انجام بده ...نتیجشو خبربده ....شاید وسط صحبت خواست تموم کنه وبلند بشه وبره ولی تو بهش بگو من ارزش یه صحبتم با تو ندارم ..و اینطوری بشونش سر حرف ...
تاکید میکنم با ملایمت و خلوص کامل برو جلو ....ok
منتظر خبرتیم ....
لاقربطا
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
شاید کلید حل مشکل تو همون چیزی باشه که نمی خوای بگی.
منظورم این نبود که نمی خوام بگم.یه کم پیچیده و طولانیه.با چند خط نمی تونم کل داستانش رو توضیح بدم.به طور خلاصه فردی که در زمان دوستی با همسرم به من علاقه داشت و من از اول همسرم رو درجریان گذاشته بودم تا خودش جواب این فرد رو بده و بعدا برام دردسرساز نشه به گوشیم sms ای فرستاد که به دروغ از چیزایی گفته بود که اصلا وجود نداشت اما به خاطر یه سری سوتفاهم ها درست به نظر می رسید و قابل باور بود. همسرم هم برداشت بدی کرد.
من هم اون زمان هم شوکه از این که چطوری سوتفاهم پیش اومده رو توضیح بدم هم عصبانی از این که همسرم به راحتی باورش شده بود بد برخورد کردم و اون طوری شد.
تموم اون سوتفاهم ها بعد برای همسرم روشن شداما خیلی اتفاق بدی بود برای من که بدون هیچ تقصیری باهام اون طوری برخورد شد.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
حدس می زدم پای نفر سوم وسط باشه ولی از یه طرفم به خاطر سن کمت شک داشتم.اون آدم برای اینکه به دستت
نیوورده خواسته خرابت کنه.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پرنا
پونه جان شما که میگی تقریبا هفته ای سه بار دست روت بلند میکنه شدتش زیاده یا اینکه در حد سیلی ویا یه لگد.....
رابطه جنسیتون چطوره؟:72:
گاهی اوقات سیلی گاهی اوقات هول دادن و پیچوندن مچ دستم،گاهی اوقات هم بیشتر................
سعی کردم رابطه ی جنسیمون دچار مشکل نشه و با این که گاهی به خاطر رفتارهاش هیج میلی به این کار ندارم باز هم قبول می کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
حدس می زدم پای نفر سوم وسط باشه ولی از یه طرفم به خاطر سن کمت شک داشتم.اون آدم برای اینکه به دستت
نیوورده خواسته خرابت کنه.
این شخص سوم می تونم بگم که قبل از ازادواجم مثل یه بیمار روانی برخورد کرده بود و اگه از اول به همسرم همه چی رو نگفته بودم با کارایی که کرد می تونست باعث جداییمون شه.اما به خاطر این که من از اول خودم رو کشیدم کنار و همه چیز رو به همسرم واگذار کردم انتظار نداشتم بعدا مشکل خاصی پیش بیاد.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
pooone عزیز
به تالار همدردی خوش آمدی
با توجه به اینکه عنوان تاپیک شما نامفهومه ، لطفاً مطابق محتوا یک عنوان مناسب انتخاب کنید که جایگزین عنوان فعلی کنیم .
با تشکر
درود
:72::72:
اگر صلاح می دونید برخورد فیزیکی همسرم با من رو تو پرانتز ذکر کنید.
iimoon عزیز همسرم رفتارش طوری نیست که مثلا اگر بهش محبت کنم بی پاسخ بذاره یا مثلا وقتی بگم باهاش صحبت دارم وسطش بلند شه بره.و همیشه بعد از این دعواها هم سعی می کنه با محبت زیاد از دلم دربیاره اما خب کسی که داره سرد میشه منم.
بارها سعی کردم موقعی که ارومیم در این باره صحبت کنم و بگم این کاری که داره می کنه واقعا ازارم میده و مطمئن باشه هیچ نتیجه ی مطلوبی نمی تونه به دست بیاره با زبان کتک.اما دوباره موقع دعوا نمی تونه خودش رو کنترل کنه.
بلافاصله پشیمون میشه اما دیگه دیر شده و اتفاقی که نباید،افتاده.
راجه به این که پدر همسرم مادرش رو کتک میزده باید بگم تا جایی که اطلاع دارم خیر.چون هم مادر همسرم تاکید کرده که هیچ وقت با تمام اختلافاتشون همسرش چنین کاری نکرده و هم از همسرم که پرسیدم جواب منفی داده.
تاحدی هم از اختلافاتشون خبر دارم و می دونم که سر موضوعات دیگری هست و در واقع به جای دعوا سعی می کردن اصلا با هم هم صحبت نشن.
:72:بابت پبشنهادتون هم ممنون:72::72:
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
چقد نوشته های این آخرین پستت با قبلی ها فرق داشت.
انګار وقتی می نوشتی آروم بودی.
تو قبلیها یه جور آشفتګی و کلافګی بود.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهشت
چقد نوشته های این آخرین پستت با قبلی ها فرق داشت.
انګار وقتی می نوشتی آروم بودی.
تو قبلیها یه جور آشفتګی و کلافګی بود.
:72:
احساس می کنم فکر این که اگر خانوادم من رو بپذیرن چه قدر شرایط برام اسون تر میشه
یک کم کمکم کرده.
همسرم هم دعوای قبلی رو داره یه کوچولو جبران می کنه وامروز یه کم خوشحال تر بودم.
کاش همیشه همین طوری بود!
:72::72:
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
پونه جان سلام امیدوارم بهتر شده باشی...
پونه جان از پدر شوهر یا اگه برادر شوهر داری از اونا بخواه با شوهرت صحبت کنند پسرا از پدرشون حرف شنوی دارند شاید شوهرت کمی حساب ببره و عوض شه....حالا اینم امتحان کن
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
:72::72:
همسرم تک فرزنده و خواهر یا برادر نداره.
پدرش وقتی در جریان قرار گرفت باهاش خیلی صحبت کرد اما تاثیری نداشت.در جریان دعواهای بعدی هم نیستن دیگه.
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم.
من فکر می کنم شما دو تا دارین تلافی مسایل دیگه زندگیتون رو سر هم در می آرین.
هر دو ناراحتین از وضعیت خانوادگی شخصیتون. ایشون به خاطر جدایی پدر و مادرش ناراحته و حساس و زودرنج شده. عصبیه. هیشکی دم دستش نیست جز شما. با کوچکترین چیزی عصبانی می شه و با شما دعوا می کنه.
شما ناراحتین که از خانواده تون جدا شدین. دلتون برای مادر و خواهر و ... تنگ شده. یه جورایی هم فکر می کنید که مقصرید و روتون نمی شه در این مورد با کسی حرف بزنید. شوهرتون را در ایجاد این مشکل مقصر می دونید. انتظار دارید حالا که بخاطر اون از خانواده گذشتین، خیلی براتون جبران کنه. حالا سر هر چیزی سریع از دستش عصبانی می شین و با خودتون می گین من بخاطر این فرد از خانواده ام گذشتم؟؟؟؟؟؟
اشتباه شما اینه که از خانواده تون دور شدید. این را باید سریعتر حل کنید. بعد از سمت شما مشکل کمتر می شه. می مونه سمت همسرتون. به هر حال اون مشکل قابل حل کردن نیست اما شما می تونیبد با محبت و آرامش و ... به همسرتون برای هضم این مساله کمک کنید.
امیدوارم که توی بحث ها حواست باشه که نباید بذاری به فحاشی و کتک و ... منجر بشه. پشیمانی و عذر خواهی بعدش یکی دو بار موثره. وقتی تکرار شد دیگه عذرخواهی هم کاری از پیش نمی بره. نذار بشه عادت زندگیتون.
موفق باشی عروس کوچولو ( نمی دونم چرا همش حس می کنم خیلی کوچولویی. البته دیگه خانوم شدی و مسول یه زندگی )
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم>>(برخورد فیزیکی همسرم با من )
سلام پونه جان چه خبر ؟در چه حالی؟رابطه تون چه طوره؟
-
RE: نیاز به راهنمایی دارم>>(برخورد فیزیکی همسرم با من )
سلامpooon
بنظر میرسد نفرسوم حرفایی که زده مثل خوره بجون شوهرت افتاده سعی کن حرفایی که نفرسوم زده شوهرتو بامنطق قانعش کنی که همچین نبوده(اگه این مشکلوکه گفتم حل نکنی وضتعتون بدترهم میشه)