-
عشق و ناسازگاری...
سلام دوستان عزیز.
خیلی ممنون که انقدر وقت میذارین و به دوستانتون کمک می کنید...
من دوسال هست که پسری دوست هستم...البته یه مدل جالب!اینکه او اوایل که با هم دوست شده بودیم اصلآ همدیگه رو تحویل نمی گرفتیم و اصلآ برای هم هیچ ارزشی نداشتیم.به همین شکل 4 ماه با هم دوست بودیم و بعدش خیلی الکی رابطمونو کات کردیم...
حدودآ 3 4 ماه بعدش دوباره از طریق یکی از دوستای تقریبآ مشترکمون و به صورت کاملآ اتفاقی دوباره با هم ارتباطمونو برقرار کردیم،این دفعه دوستیمون یه کم جدی تر شده بود و یه کمی علاقه هم بوجود اومده بود(اینکه می گم یه کمی چون الان میبینم اون واقعآ علاقه نبوده و منم یه کم واسش ارزش قائل شدم که اسمشو گذاشتم علاقه...)
این رابطه هم 3 4 ماه بیشتر دووم نیاوورد و به طرز ناراحت کننده ای با یه دعوای وحشتناک و صد البته الکی به هم خورد...(تو این دوره ما دو تا دوست مشترک دیگه هم پیدا کردیم...)
4 ماه بعدش(همش همینطوری 3 4 ماهه!) تو تولد همین دوستای مشترکمو من دعوت شدم و فهمیدم اونم به خاطر من میاد.(این تولد که میگم یه دور همیه کوچولوی دوازده نفره تو یه رستوران تو لواسون بود،یعنی یه مهمونی انچنانی نبود،اون شب تا دم خونمون پشت سر من اومد که تو جاده بلایی سرم نیاد...
راستی اینم بگم که تو تمام این دوران ما کوچکترین رابطه ی فیزیکی با هم نداشتیم،بر خلاف ظاهر جفتمون که فکر میکردن...من کلآ ظاهرم یه کمی غلط اندازه اونم به خاطر فرم صورتمه که یه کمم ارایش کنم خیلی تابلو میشه)
حالا جریانای اون تولد خیلی مفصله...خلاصه ما یک ماه بعد از اون دوباره اشتی کردیم_یعنی اوایل خرداد امسال_
این رابطه جدید از اول با یه اشتیاق خاص شروع شد و کار ما به شدت به عشق و عاشقی رسید و اینکه بدون هم نمیتونیم زندگی کنیم و اگه هر کدوممون مریض یا ناراحت بشیم اون یکیم مریض میشه...
و اما مشکل حاد من تو این شرایط
پسر بسیار عاقل و خوبیه و با من که به قول خودش خیلی بی پروا و یاقی و سرکشم به کلی سختی ساخته و تحملم کرده،مشکل زیاد داشتیم،چون دوتامون به شدت مغروریم،
به خاطر من حرفای زیادی از مامانم شنید و از کنار چیزای زیادی گذشت.
منم خیلی اذیتش کردم البته...
این 3 ماه اخیر نمیتونیم اصلآ با هم سازگار باشیم.یه مدتی که من خوبم اون غیر قابل تحمل میشه و یه مدت که اون خوبه من غیر قابل تحملم...
تصمیم گرفتیم یه مدت رابطمونو کات کنیم که یه کم نسبت به هم اروم بشیم،اما 4 روزم دووم نیاوردیم.
ما واقعآ با هم نمیسازیم.اما برای هم میمیریم.
من هفته ی پیش با گریه و زاری بهش زنگ زدم و گفتم دیگه نمی خوام باهات باشم و با اینکه عاشقتم نمیتونم ادامه بدم.من با خونوادم شمال بودم اونم با دوستاش،مریض شد و تمام مدتی که شمال بودو خوابیده بود.
بهم گفت من درست میکنم حستو...
تو ابن یه هفته من پدرشو دراوردم،هرچی میگفت تحقیرش می کردم و ضایعش میکردم و بهش میگفتم دوست ندارم،اونم فقط بی خودی از من به خاطر هرچیزی معذرت خواهی میکرد،من واقعآ از اینکه این رفتارارو میکردم اذیت میشدم و هردفعه که ناراحتش میکردم میشستم زار زار گریه می کردم.اما واقعآ دست خودم نبود،واقعآ...
تا امروز...
اونم لجباز شد و ناراحتیشو با داد و فریاد ابراز کرد،تا شب دعوا داشتیم،
شب بهش زنگ زدم داشت میرفت با دوستش بیرون..
بهم گفت نشده تا حالا من ناراحت باشم از یه چیزی یا ببینی حالم خوب نیست ازم بپرسی مشکلت چیه..همیشه گفتی خوشیات با دوستاته ناراحتیاتو میاری واسه من،من باید دردامو به کی بگم...
بعدش یه دفعه زد زیر گریه و گریه کردو حرف زد...
به خدا دارم دیوونه میشم...
خیلی اخلاق مردونه و مردونگی براش مهمه...
یه دفعه مثل پسر بچه ها زار زار گریه کرد...
از اون موقع خیلی سنگین حرف میزنه باهام.
میگه من دوست دارم اما نمیتونم ابرازش کنم دیگه..
میدونم فقط و فقط مقصر منم..
میگم فقط امیدوارم گریه به خاطر رفتارای من نباشه،میگه مگه من چیز مهمتریم دارم...
خواهش میکنم کمکم کنید..
راستی مامان من به شدت با ازدواج ما مخالفه و 1 ماهه که رابطه مون پنهانی شده...
شرمنده که انقدر طولانی شد سرتونو درد اوردم:302::302::302:
-
RE: عشق و ناسازگاری...
سلام
اولا الان دقیقا مشکل شما چیه ؟
دوما روابط خارج از چارچوب منطقی و عرفی و شرعی ازدواج اصلا توصیه نمیشه خصوصا اینکه بصورت پنهان از دید خانواده ها باشه .
موفق باشید .
-
RE: عشق و ناسازگاری...
ما قصدمون فقط ازدواجه و مامان منم اینو میدونست.در ضمن ما رابطه ی خلاف عرف و شرعی با هم نداشتیم.
الان مشکل من اینه که با رفتارام کاری کردم که فکر می کنه دوست داشتن من فقط ظاهریه و سر کارش گذاشتم.رفتاراش 180 درجه عوض شده.
اینکه مادر من با این ازدواج کاملآ مخالفه چون معتقده ازدواج بعد از دوستی اخر و عاقبتش بدبختیه.
واقعآ همه ی ازدواجای دوستی اخرش به طلاق میکشه؟
من چیکار کنم که همه چیز مثل اولش بشه؟
مرسی از راهنماییتون...
-
RE: عشق و ناسازگاری...
چرا کسی جواب منو نمیده؟
از نظر شما رابطه ی دوستی که با قصد ازدواج هست انقدر گناهه که جواب هم نداره؟
-
RE: عشق و ناسازگاری...
دوست عزیز میشه لطف کنید که سن هردوتون را بگید.
در ضمن با توجه به چیزهایی که تعریف کردید، من فکر می کنم ازدواج برای هردوتون زود باشه و بهتره قبل از تصمیم گیری برای ازدواج آگاهی و شناختتون رو اول نسبت به خودتون و بعد در مورد معیارها و انتظاراتتون از شریک زندگی تون بیشتر و بیشتر کنید.
طبق توضیحاتی که دادید صرفا با اینگونه احساسات تنها نسبت به جنس مخالف، اصلا نباید به ازدواج فکر کرد.
-
RE: عشق و ناسازگاری...
من 21 سالمه و اشون 26 ساله هستن.
مشغول به کار هست سربازی رفته اصلآ به خونواده متکی نیست.شاید از چیزایی که گفتم خیلی بچه به نظر اومدیم. مشکل مادر من واسه ازدواج فقط شخص ایشونه و اصلآ به موقعیتا و چیزای دیگه ش فکر هم نمیکنه و میدونم طوری میشه که اگر من یه روز ازدواج کنم مستقیمآ تو زندگیم دخالت میکنه.
ما دو نفر خودمونم تا 6 ماه پیش هیچ چیزو تو زندگیمون اونطوری که باید جدی نمی گرفتیم.اما در حال حاضر واقعآ فقط به امید هم زندگی میکنیم.
من خیلیارو واسه زندگیشون راهنمایی کردم و نتیجه هم گرفتن،اما نمیدونم چرا نمی تونم اصلآ برای خودم تصمیم گیری کنم.
-
RE: عشق و ناسازگاری...
سلام
اینکه اشتباهات خودتون رو می بینید خیلی خوبه و مهمترین قدم برای اینه که مشکلات رو برطرف کنید.
واضحه که این آقا شدیداً ازتون رنجیدن و تا وقتی که این رنجش باقی بمونه بعید می دونم ازتون خواستگاری کنه. بهترین پیشنهادی که می تونم بهتون کنم اینه که اول سعی کنید به صحبتاش گوش بدین، دقیقا متوجه بشین که از چی رنجیده و سعی کنید رنجشش رو برطرف کنید. و بعد از اینکه این کارو کردید خیلی محترمانه ازش بخواید که ارتباطتون قطع بشه و تا خواستگاری رسمی ارتباطی با هم نداشته باشین. البته اگه رنجشش برطرف نشه و ارتباطتون قطع بشه احتمال اینکه بخواد ازتون خواستگاری کنه خیلی کمه.
این دو موضوع و مخصوصاً موضوع اولی می تونه بهتون کمک کنه:
مهارت گوش دادن و مهارتهای ارتباطی
بی ثباتی احساسی ارتباطات انسانی را تخریب می کند
-
RE: عشق و ناسازگاری...
مرسی از جواب قشنگتون.
ایشون هیچ مشکلی برای خواستگاری نداره و تو این موضوع مشکل فقط مادر من هست.
درسته الان فقط ازم رنجیده و دیگه باور نمیکنه دوستش دارم.مثلآ امروز مثل همیشه حرف زد با من.اما گفت نمیتونم قبول کنم که تو به من علاقه داری و حس میکنم این علاقه کاملآ یه طرفه و از سمت من هست.
راستی پدر و مادر من از هم جدا شدن و من با پدرم و زن ایشون زندگی میکنم و هیچ مشکلی ندارم تو زندگیم.اما مادرم راحت می تونه نظر پدرمو نسبت به ایشون عوض کنه.
-
RE: عشق و ناسازگاری...
-
RE: عشق و ناسازگاری...
ببینید اصلا سخت نیست که چی کارکنید ...
فقط عوض بشید...همین گافیه ...زمانی که فکر میکنید که انتظار نداره بهش زنگ بزنید و حالشو بپرسید ...براش احساس دلتنگی کنید و از کارش ازش بپرسید ...بهش بگید الان اوضاع کارت چطوره ؟ خوبه ؟
خیلی راحت اون غرورتون رو کمی کم کنید و به مرد مورد علاقتون اهمیت بدید ..فقط همین ... یه شب بهش بزنگ بگو کمی برام صحبت کن ... فقط خودتو نبین ...خیلی کارای بهتر از اینم میتونی انجام بدی ... مثلا بهش بگو که اره من خودم میدونم بعضی از رفتارام بده اما بیا با کمک همدیگه رفتارای همو اصلاح کنیم ...البته همه اینا رو تو چند روز انجام بده ...
نتیجش ببین چی میشه ....خبرشو بده
لاقربطا
-
RE: عشق و ناسازگاری...
مرسی از جواباتون..
قراره که بیاد خواستگاریم و با خونواده م صحبت کنن.خونواده ش هم در جریان قرار گرفتن.
نامادری منم در جریانه.اما نمیدونم چطوری بابامو میتونه متقاعد کنه و اگرم متقاعد بشه مامانمو چیکار کنم...
از طرفیم موندم سر دوراهی..میترسم همه چیز درست بشه و من پشیمون بشم.خیلیا میگن ازدواجای بعد از دوستی به درد نمیخوره..و سرانجام خوبی نداره.تا قبل از عید قراره بیان..
توروخدا کمکم کنید.
انتخابم اشتباهه؟
-
RE: عشق و ناسازگاری...
نارنیس جان
شما باید برید مشاوره قبل از ازدواج.
ما که با دو صفحه مطلب و چهار تا پست نمی تونیم بفهمیم که ازدواج شما اشتباه است یا خیر. اکثرمون هم نه مشاوریم و نه روانشناس. از تجربه ها و نظراتمون می گیم.
اما با توجه به سن کمی که داری و رفتارهایی که بعضا کمتر از سنت به نظر می رسه، بهتره که حواست را جمع کنی.
انشالله که مشکلی پیش نیاد و خوشبخت بشین.
هر وقت تو زندگیت حس کردی داره مشکلی پیش می آد قبل از اینکه جدی تر بشه حتما از بزرگترها، مشاور، بچه های تالار و ... کمک بگیر. نذار مشکلاتت عمیق و ریشه دار بشن.