-
محبت کردن بلد نیستم.
حالم زیاد خوب نیست.تازه از خونه مادر و پدرم اومدم.با چشم گریون.از وقتی خارج شدم تا الان دارم زار میزنم.
پدرم بهم گفت تو تا حالا برای من و مادرت چیکار کردی؟؟؟؟؟
خیلی غضب ناک بود.
از وقتی رفتم خونشون احساس کردم یه جوری هستن.با کلی ذوق آماده شده بودم و بچم رو برداشته بودم که برم.یه مدت پیش یه کدورتی پیش اومد.که یه مدت نرفته بودم.فکر کردم رفع شده و خوشحال بلند شدم رفتم.اما دیدم از یه موضوع جدید دیگه ناراحتن.
هیچ وقت فکر نمی کردم با پدر و مادرم قهر کنم.البته من قهر نیستم اونها باهام قهرن.
من 28 سالمه و متاهل هستم.از زندگیم هم راضی هستم.عاشق خانوادم و پدر و مادر وبرادرهام هستم.خواهری ندارم.
من هم مثل همه مشکلاتی دارم.تازه دارم میفهمم که مثل اینکه محبت کردن بلد نیستم.
یه مقدار پرخاشگرم و پدر و مادرم به خاطر این موضوع ازم ناراحتن.امروز مادرم بهم گفت اگه هیچ کاری برامون نمیکنی حداقل اخلاقت رو خوب کن.احترام بذار.
نمیدونم پرخاشگری معنی درستش چیه.اما در مورد خودم.من کلا آروم هستم.زیاد عصبی نمیشم.تا حدی درونگرا هستم.اما اگه کسی عصبیم کنه و اون از اعضا خانوادم باشه.صدام میره بالا و وگرنه حرف بدی نمیزنم.فقط تن صدام میره بالا مثلا میگم نکن با صدای بلند و شاید رفتار ظاهری جالبی در اون موقع ندارم.مثلا میگن پشت چشم نازک میکنی و پشتت رو راه میکنی.
این از این مورد.
همش این جمله پدر ومادرم تو سرم پر می خوره که هیچ کاری برامون نکردیودخترهای مردم نمیدونی چه کارایی میکنن.
نمیدونم چه جوری باید خوشحالشون کنم.
وقتی میرم خونشون نمیدونم باید چیکار کنم تا خوشحال بشن.پدرم میگه بچت که میاد اینجا حداقل حواست بهش باشه خونه رو بهم نریزه.حتی این کار رو هم نمیکنی.
من یه اخلاقی دارم که خوب نیست دوست ندارم پدر و مادرم دست دور گردنم بندازن و ماچ و بوسه.منم اینکار رو نمیکنم و از این هم ناراحتن.خب دست خودم نیست احساس خوبی بهم نمیده.اما با شوهرم اینجوری نیستم.اصلا.اونها وقتی مجرد بودم میگفتن بیچاره شوهرت.اما دقیقا برعکسه.اصلا فرق میکنه.
مورد دیگه اینکه مثلا وقتی اونا میان خونمون باید چیکار کنم که اونا خیلی خوشحال بشن.من رفتار بدی ندارم.اما اونا راضی نیستن ونمیدونم باید از سر وکولشون بالا برم؟!
در کل کاری ندارم که کی مقصره.من یا اونها.ا.نها هم مشکلاتی دارن.
اما این ناراحتم میکنه که امروز پدرم گفت تو تا حالا برای ما چیکار کردی؟
من محبت کردن بلد نیستم.
شماها برا پدر مادرتون چیکار میکنین؟
لطفا بهم یاد بدین.
-
RE: محبت کردن بلد نیستم.
سلام
انتظارات پدر ومادر ها با هم فرق ميكنه و ما هميشه بايد سعي كنيم تا جايي كه ممكنه انتظاراتشونو براورده كنيم
من متاهل نيسم ولي اگه بودم خيلي زود به زود به اونا سر ميزدم هر از گاهي اونا رو به خونم دعوت ميكردم
همين كارايي كه خوشت نمياد انجام بدي شايد يكي از دلايلش باشه كه اونا زياد باهات خوب نيستن
روبوسي كه چيز ناخوشايندي نيست
به نظرم اگه يه خورده تلاش كني خيلي راحت ميتوني دلشونو بدست بياري
شايد اين حرف پدرت به خاطر كم توجهيت به اونا بوده
بنابراين يك مقدار بيشتر به اونا توجه كن
-
RE: محبت کردن بلد نیستم.
خيلي خوبه كه تو خودت داري اون كارهايي را كه اونها بدشون مياد را مينويسي. :104: خب حالا كه مي دوني بدشون مياد اون كارها را انجام نده.
مثلا اين دفعه كه اومدن خونتون بوسشون كن و بغلشون كن. :46:
در ضمن با اونها حداقل پشت چشم نازك نكن. اين كار اگه با پدر و مادر انجام بشه، خيلي بده. :302::305: همين يه كارت كافيه تااونها از تو ناراحت بشن و فكر كنن تو اصلا براي اونها ارزشي قايل نيستي.
فعلا همين دو كار را انجام بده، مطمئنم اوضاعت بهتر ميشه. بعد بيا تا كارهاي ديگه اي را تمرين كنيم. :305::303:
در ضمن ما هم واسه پدر و مادرمون كار خاصي نمي كنيم. در واقع هيچ فرزندي كار خاصي براي والدين خود نمي كند. اما اونها با همين 2 كار تو از دست تو ناراحت ميشن. كافيه همين دو كار را درست كني، بقيه اش خود به خود درست ميشه. در واقع اونها با زبان بي زبوني دارن ميگن: دختر گلم، ما رو بغل كن. و ببوس و پشتچشم نازك نكن. همين
-
RE: محبت کردن بلد نیستم.
بعد از خداوند این پدر ومادر هستندکه به گردن ما بچه ها حق دارن .حتی اگه هیچ کاری برای ما نکرده باش.
اونها به ما زندگی دادن .:43:
همین کافیه که احترامشون رو نگه داریم وبا محبت باهاشون رفتار کنیم.خدا رو شکر کن که پدر ومادرتون ( انشاءالله هزار سال سایه شون بالا سرتون باشه )هستند وشما میتونی با محبت واحترام گذاشتن خدا رو از خودت راضی وخشنود کنی.
شما پدر ومادرتون رو دوست داری واین از نوشته هاتون پیداست، ولی باید این رو در عمل ورفتار هم نشون بدی واونها این دوست داشتن رو حس کنند.:227:
میگی وقتی عصبانی میشی ، نا خودآگاه تن صداتون بالا میره ، خواهر خوبم ،دریا جان ،خانوم خوشگله ، همین بالا رفتن صدا حتی بدون زدن هیچ حرفی ،کافیه که دل اونها از ما برنجه وآزرده خاطر بشن .
اشکالی نداره که وقتی می بینیشون مثل اونها نمی تونی روبوسی وخوش وبش داشته باشی ،ولی می تونی این رو همون موقع به مادرتون بگی .با خوشرویی وخنده بگی که دلت میخواد که مثل اونها این کار رو انجام بدی ولی نمی تونیو ازشون عذر خواهی کن .
اگه دیر به دیر میری خونشون حتما باهاشون تماس تلفنی داشته باش واونها رو به خونت دعوت کن.مطمئنا اونها فقط برای خوردن وپذیرایی شدن به خونه شما نمیان .شما اگه بهترین پذیرایی رو هم داشته باشی ولی روی خوش از شما نبینن مثل این میمونه که هیچ کاریبراشون انجام ندادی وتمام زحماتی که کشید انگار به هدر رفته .
گهگاهی وقتی برای خودت وفرزندت به خرید میری ، برای اونها هم یه هدیه کوچیک بگیر (البته با اجازه از همسرتون ) وبراشون ببر واونها از اینکه به یادشون بودی حتما خوشحال خواهند شد.
مهمترین واولین کاری رو که می تونی انجام بدی اینه که سعی کنی پرخاشگری رو بذاری کنار ،تن صدا رو بالا نبری ( اونها این توقع رو از ما ندارن )وپشت چشم هم نازک نکنی .واگه هم نتونستی وکمی پرخاشگری کردی ، بلا فاصله حتما ازشون عذر خواهی کنی.
دریا جان هر چه سریعتر این حالت فهر رو از بین ببر.
در اسرع وقت دوتا هدیه ویه دسته گل خوشگل بگیر وبا کوچولوت به خونشون برو و این دفعه رو سعی کن یه بوسه بصورت مادرت بزنی .مطمئن باش اونها خوشحال میشن .
یه جا یه جمله ای در باره محبت میخوندم خیلی خوشم اومد عین اون جمله رو برای شما هم مینویسم.
[/color]]محبت مثل یک گردنبند الماس زیبا ودرخشنده است .اگر این گردنبند را داخل پیراهنت بیاندازی ،هیچ کس متوجه نخواهد شد که تو ان گوهر یگانه را داری ،بنابر این آن را روی لباست بیانداز وبه همه آن را نشان بده تا هم زیبایی تو دوچندان شود ،هم دیگران از وجود آن گردنبند زیبا لذت ببرند.:43:
یادت نره مارو حتما از نتیجه کار با خبر کن ، من که منتظرم ببینم چیکار میکنی.
:43::
-
RE: محبت کردن بلد نیستم.
ممنون از همه دوستانم که اینجاکمکم کردن.
در مورد صحبتاتون چند تا توضیح می خواستم بدم تا بیشتر درکم کنید.
در مورد روبوسی که گفتید:من همیشه در ورود و خروج بغلشون میکنم و روبوسی.وقتی مسافرت میرن و یا بر میگردن محکم تو بغلم میگیرمشون.هر روز و چندین بار بهشون زنگ میزنم حالا یا خارج از ایران باشن یا داخل ایران.برام فرقی نمیکنه.کاری که پسراشون که فکر میکنن اونا بهتر از من هستن به شکل من انجام نمیدن.
من مرتب خونشون میرم.اصلا دلم طاقت نمیاره.چون از ته دل ذوق میکنم و خوشحالم که کنارشون باشم.و همبنطور وقتی اونها خونه ما میان.اما نمیدونم چرا ظاهرم احساسات درونیم رو نشون نمیده.شاید چون کم حرف هستم.
تازه من باید متوقع باشم که اونا زیاد به من سر نمیزنن.بارها دیدم مادرها چطور خونه دخترشون میرن و حتی شب میمونن.اما مادر من این رو هم از من دریغ میکنه.وقتی بهش میگم میگه حوصله بیرون رفتن ندارم.حتی وقتی که زایمان کرده بودم.میدیدم چقدر معذبه که خونه ما مونده.در حالی که من تنها بودم و شوهرم هم شب میومد.
کلا پدر و مادرم شخصیت خشکی دارن.
کم کم دارم فکر میکنم و به این نتیجه میرسم که این همه که پدر و مادرم از عروس ها و رفتاراشون مینالن شاید از طرز رفتار خودشون باشه.
من نمی خواستم از شخصیت پدر و مادرم بگم.اما خواستم بگم اونقدر ها هم من خشک نیستم.
همه من رو دوست دارند.همه فامیل و دوست و آشنا.عموم وقتی میره جایی برای هیچکس چیزی نیاره برای من میاره.اما یادمه پدرم وقتی میرفت مسافرت برای پسرها بهتر سوغاتی میاورد ومادرم میگفت برای دختر بلد نیست.
اما من هنوزتو دلمه.
من ندیدم پدرم اینطور که با من حرف میزنه و همیشه ایراد میگیره با پسرها یباشه.
بعضی وقتا فکر میکنم برای خودمونی بودنمه.چون راحت و بی شیله و پیله هستم.و باهاشون رسمی نیستم.اما انگار اونا دوست دارن من رسمی باشم و احترامای رسمی بذارم.
راستش گفتم مسلما همه ایرادایی دارن.و نمی خوام مقصر تعیین کنم.
اما تا یادم به رفتار پدرم میفته نمیتونم جلو اشکام رو بگیرم.
چرا بهم گفت تو تا حالا برای ما چیکار کردی؟
من نمدونم باید چیکار کنم.
اما چشم سعی میکنم رفتارم رو درست کنم که البته این هم همیشگی نیست اگه 2ماه پیش این اتفاق افتاده اونا تا همینطور تا من رو میبینن در موردش بهم گیر میدن.
اگه موردی تو دوره دختری پدرم رو ناراحت کرده هنوز وقتی چیزی پیش میاد هی میگه و میزنه تو چشمم.
آخه پدر من من اون موقع تو سن غرور بودم احتیج به خلوت خاص خودم داشتم.
چرا ناراحتی ها رو از دلش بیرون نمیکنه.هم خودش رو اذیت میکنه هم من.
شاید چون من تنها دخترشم فکر میکنه یک محبت خاص و زیاد باید ببینه وچون اون انتظار خاصش برآورده نمیشه همه ناراحتی ها تو ذهنش مونده.
شاید خیلی من رو دوست داره و این انتظارات رو بیشت میکنه.
نمیدونم.واقعا نمیدونم.
فقط این رو میدونم که پدر و مادرم هر چی که هستن من نمیتونم عوضشون کنم.
اما واقعا غیر از اینکه این رفتار گاه گاهیم رو درست کنم.تو رو خودا بگین چیکار باید بکنم براشون که اینقدر بابام نگه تو چیکار برامون کردی؟دختره برا پدراشون چیکار که نمیکنن:54:
-
RE: محبت کردن بلد نیستم.
خب پس اول باید کمی در رفتارهات بیشتر به اونها محبت نشون بدی. :305:
اما قدم دوم اینه که همین حرفها را که اینجا با ما درد و دل کردی، بری پیش پدر و مادرت و خیلی دوستانه، طوری که ناراحت نشن، بهشون بگی.
بگی: پدر من چه کاری براتون انجام بدهم، از نظر شما دختر بهتری میشم.:43:
وقتی باهاشون مهربونی و اون وقت پدرت از جوانی های تو خاطرات بدی میگه، بهش بگو: خب اشتباه کردم، منظورم بی احترامی به شما نبود، یادتونه اون سال برای برادرهام چیزای خوب خریدین و برای من نه، خب مگه شما عمدا منو کم محلی کردین، نه دیگه شما هم حواستون نبود. منم خب گاهی حواسم نیست دیگه. :104:
وقتی مادرت میگه، دخترهای مردم فلان کار را میکنند. تو هم بگو، درسته، من چی کار دیگه ای بکنم، که مامان خوشکلم (تا میتونی باید از این کلمات قشنگ، توی جملات انتقادی ات اضافه کنی تا بهشون بر نخوره:305:) بیشتر ازم راضی باشه. بعد وقتی گفت فلان و فلان. بگو آره درست میگین، باشه از این به بعد چشم. مگه من توی این دنیا کیو بهتر از مامان گلم (کلمات قشنگ:305:) دارم. بعد که خوب با هم صمیمی شدین، همون جا بگو راستی برخی از مامانا هم کارهایی واسه دخترشون میکنن که شما نمی کنید؟ حتما می پرسه چی؟ میگی: مثلا اون دفعه که من زایمان کردم و خونه ام نموندی، از ناراحتی تا صبح گریه میکردم.:302:
در کل توی یه خلوت دو نفره، با اونها اول شرایطی را فراهم کن تا ازت گله کنند، بعد حرفشون را با مهربونی قبول کن و بعد هم با مهربانی ازشون انتقاد (نه گله) کن. :305:
-
RE: محبت کردن بلد نیستم.
:73:آفرین ..ومرحبا ..به شما که هر کار خوبی که یه دختر باید انجام بده ،شما داری انجام میدی:P
دریا جان به نظر من هم اخلاق ورفتار پدر ومادر ها رو نمیشه عوض کرد ،(البته تا حدودی )
مطمئن باش اونها هم شما رو از صمیم قلب دوست دارن ،ممکنه در ظاهر اینجور نشون بدن که به پسر هاشون بیشتر بها میدن ، این بر میگرده به خصوصیات ما خانواده های ایرانی که معمولا یه خورده ،پسر هاشون رو بالاتر می بینن . زیاد سخت نگیر ، به نظر من هم،بهترین کار اینه که با اونها صحبت کنی ، وبا تواضع ومهربونی ازشون بخوای که بهت بگن ، شما چه کاری باید انجام بدی تا اونها ازت راضی باشن .اون ها هم دل دارن وشما رو همینجوری که هستی با تمام وجود دوست دارن ،فقط یه خورده انتظارشون از شما بیشتره ،تازه تک دختر هم که هستی ،با این حساب مطمئن باش ، ته دلشون خیلی جا داری ، فقط نمی تونن این رو بهت بگن یا ابراز کنن........این رو بذار به حساب رودر واسی.
دختر خوب ،یه خورده باید صبر وتحملت رو ببری بالا :307:.
-
RE: محبت کردن بلد نیستم.
یه شاخه گل گاهی اوقات ارزشش بیشتر از یه شاخه گله ...
:72:
-
RE: محبت کردن بلد نیستم.
سلام دریا خانم
تو خونه ما بابام فقط دخترها رو میبینه. البته طوری نیست.
به نظر من شما تا جایی که میتونی بهشون محبت کن.:43:
ببین بوسیدن و بغل کردن در اوج محبت اتفاق میفته پس هر وقت اونها خواستن اینکار رو بکنن اصلا دریغ نکن و خودت هم پیش قدم شو.:46:
تو خونه ما بابام هر وقت عروساش میان حتما میبوستشون.اونام خودشون مشکلی ندارن با اینکه پدرشون هم نیست.:46:
به نظر من اگه این یکی رو حل کنی خیلیش حل میشه.
بعدم یه جمله بگم که مادرم میگه
"کاش پدرو مادرم زنده بودن و فقط بهم ناسزا میگفتن.ولی فقط بودن..."
(البته پدر و مادر مامانم اهل ناسزا نبودنا مادرم دیگه اوج بدی رو میگه)
شما هم به این فکر کن اگه خدای ناکرده یه روز از دستشون بدی خیلی دلت میسوزه.:302:
-
RE: محبت کردن بلد نیستم.
سلام
دريا شما كاري رو كه ميدونيد درسته انجام بديد و اگه ديديد نميتونيد دل اونارو بدست بياريد ديگه مقصر شما نيستيد
و لازم نيست اينطور خودتونو ملامت كنيد
-
RE: محبت کردن بلد نیستم.
سلام اجیه گلم
:46:
همین که خانودت اینو میخوان و تو رفتارت توجه دارن یعنی خیلی براشون عزیزی
وقتی متوجه این چیزای کوچیک هستند و بهت میگن
یعنی میتونی با چیزای کوچیک دلشونو به دست بیاری و حتی از خودشون راهنمایی بخوای که چطور باشند که دوست دارن
الکمتحان کن
راه حلش خیلی اسونه ها:72:
-
RE: محبت کردن بلد نیستم.
کاش پدر و مادر من هم من رو بغل می کردند و می بوسیدند, ما آدما قدر داشته هامون رو نمی دونیم, یکی مثل من تشنهء نوازشه یکی مثل شما از محبت پدر و مادر به اینصورت فراریه سعی کن به اونها هم فکر کنی, حداقل چون پدر و مادرت هستندبهشون فکر کن, شاید دوست نداری اما انجام بده تا ازت راضی باشن بهشون احترام بذار و سعی کن خودت رو کنترل کنی و داد نزنی می دونم سخته اما ناشدنی نیست.:72: