-
چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
سلام به همه دوستان خوب
من تازه عضو اين سايت خوب شدم.
خوشحال ميشم موضوع خودمو مطرح کنم و منو راهنمايي کنين.
حدود يه سال پيش با دختري توي محيط کارم آشنا شدم. من 30 سالمه و اون 29 سال.خيلي دختر خوبي بنظر ميرسيد، که البته واقعا هست.بد از مدتي ازونجايي که دوسش داشتم از طريقه يه آشناي مشترک ازش خواستگاري کردم، کم کم رابطمون بيشتر و نزديک تر شد و بيشتر با هم بيرون ميرفتيم. اما تا 5 ماه اول حتي دستش رو هم نميگرفتم كه به نيت پاك من شك نكنه.
اما هميشه احساس ميکردم که يه غم يا مشکل بزرگي داره، که خيلي اذيتش ميکنه. هيچي بهم نميگفت و هميشه ميگفت بذار سر وقتش بهت حتما ميگم.
خلاصه چند ماهي گذشت و حالش خيلي بد ميشد بعضي وقتا،جوري كه به نظر خودش غيرقابل تحمل ميشد.اما ازاونجايي که من خيلي دوسش داشتم و دارم چيزي بهش نميگفتم و هميشه سعي ميکردم که دلداريش بدم و مطمئنش کنم که من هميشه باهاش هستم توي هر شرايطي.
از طريق يک دوست مشترک کليات مشکلش رو ميدونستم چيه، اينکه هنوز درگيره يک رابطه قبلي ، اما اينکه چجوري و در چه مرحلهاي هست رو نميدونستم و هنوز هم نميدونم.
خلاصه يه روز که خيلي ناراحت بود به من گفت که رابطمون بايد تموم کنيم چون به جايي نميرسه و ازاين حرفايي که ميخواست يهجوري منو سر بدوونه، چون از رفتارش توي اين چند ماه ميشد فهميد که اونم منو دوست داره، اما همين به نظر خودش مشكل، نميذاشت که راحت باشه.
سرتون رو درد نيارم، بالاخره دوستش بهم گفت که ياسي ميگه بهنام چون نميدونه مشکله من چيه گناه داره و با اينکه دوستم داشت و داره حاضر بود رابطمون تموم بشه. من هم بهش رسوندم که اگه حتي اين مشکل به نظر بزرگ ازدواج قبلي هم بودش من مساله اي ندارم باهاش، چون واقعا دوستش دارم.
ازاون روز به بد خيلي بهتر شد تا اينکه حالت روحيش هم خوب شد و شبهاي بيخوابيش هم تموم شد، فهميدم که مسالش شايدحل شده.
اما هنوز به قول خودش قدرت گفتنش رو نداره و با اينکه مستقيم جواب خواستگاري منو نداده اما در لفافه همش از زندگي آينده صحبت ميکنيم.ضمن اينکه مامان و خواهرش هم از رابطه ما با خبر هستن
به نظر شما من چيکار کنم. اصلا دلم نميخواد تحت فشارش بذارم واسه گفتن موضوعش. ديگه چطور ميتونم مطمئنش کنم که دوسش دارم و هميشه باهاش هستم و خودش و حال و آيندش برام مهمه نه گذشتش؟
اصلا دختر مگه از يک پسر چي ميخواد؟
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
سلام آقاي بابك
به تالار همدردي خوش آمديد
من كارشناس نيستم اما به نظر من قبل از اين كه شما بخواهيد به ايشون ثابت كنيد كه دوستش داريد و خوشبختش مي كنيد بايد شناختتون را نسبت به ايشون بيشتر كنيد .
و بهتره كه هردو پيش يه مشاور برويد.
موفق باشيد.
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
سلام :
به تالار همدردی خوش آمدید....
بابک گرامی ...در اینکه می گوییید ایشان را دوست دارید بحثی نیست ..منتها میزان شناخت شما از وی چقدر است و از کجا مطمئنید که مشکل ایشان رابطه قبلیست؟
خیلی عوامل برای این نگرانی ها و بی خوابی ها هست...
از اینکه ایشان خدای نکرده بیماری خاصی دارد که نمی گوید تا به قول شما ازدواج قبلی و ...
اینکه شما بدون دانستن علت موضوع تنها به ایشان اطمینان میدهید که دوستش دارید از نظر من منطقی نیست ...
برادر خوبم اون خانم هم می دونه شما از روی احساس و دوست داشتن وی این را گفتید چون موضوع را دقیقا نمی دانید و از همین واهمه دارد ولی آنقدر با شخصیت و با صداقت است که حاضر است از علاقه خودش به شما بگذرد تا شما قربانی نشوید...
دوست محترم تا از واقعه مطمئن نیستی هیچ وقت قول 100 درصد نده چون اگر چیزی بگوید که شما انتظارش را نداری به ایشان هم ضربه می زنی...
از نظر من شما خیلی با وقار و متین و صلابت از ایشان وقت خواستگاری و اشنایی بیشتر بخواهید و اذعان کنید که می خواهید تکلیف رابطه مشخص شود و جویای راز با مهربلنی و به دور از کنجکاوی شوید ...بعد از شنیدن ان راز خیلی منطقی فکر کنید و بعد با دلیل و برهان برای او بیان کنید که چرا مثلا آن راز برایتان از خود او مهمتر نیست و او را می خواهید ..این طور ایشان احساس می کنه که شما دانسته و با منطق پذیرفته اید نه از روی دوست داشتن و حس...
البته این نظر منه ...ولی به نظرم بهترین راه اینه زودتر این راز به صورت کامل بیان بشه ..این طور من مطمئنم هم اون خانم محترم در عذابند هم شما پر از دلهره و اضطراب...
توکل کنید...
ان شا الله خیر است...:72:
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
سلام دوباره
ممنونم از جواب سریع شما عزیزان
اول اینکه نزدیک به یک سال هست که ما هم دیگه رو میشناسیم و توی این مدت به قدر کافی از هم دیگه و خانواده هم شناخت بدست آوردیم.
بعدش هم گفتم، من از طریق آشنای مشترکمون و حرفهای ضمنی خودش به طور کلی میدونم که مساله مربوط به گذشتش میشه و اون هم مربوط به یک رابطه قبلی. فقط من از جزئیات این گذشته اطلاعی ندارم.
ضمن اینکه غیر مستقیم بهش رسوندم، حتی این گذشته به قول خودش حاد اگر ازدواج قبلی هم باشه من باهاش مساله ندارم.
درسته که به زبون ممکنه نیاره اما متوجه علاقه اون به خودم هستم.
اونقدر میشناسمش که نباید تحت فشار بذارمش برای گفتن این مساله.
آخه مگه حاد تر از ازدواج قبلی برای یک دختر مساله دیگه هم میتونه باشه؟
میدونم ازدواج مهمترین مساله زندگی هر کسی و وقت زیادی لازمه برای فکر کردن، و من هم هرچقدر که لازم باشه صبر میکنم، فقط میخوام بدونم کار دیگهای هست که باید کنم تا به قول خودش قدرت گفتن حرفهای نگفتش رو به دست بیاره
با تشكر
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
چرا هیشکی هیچی نمیگه؟ :325:
امروز یه تاپیک خوندم در مورد عشق و بی تفاوتی!!! :305:
آیا گناه من اینه که زیاد دوستش دارم؟ :43:
زیاد بهش توجه میکنم؟ :46:
میگن به دختر باید توجه کنی، محبت کنی، خوب منم دارم همین کارا رو میکنم، ایرادی داره آیا؟ :160:
یکی یک نظری بده دیگه :324:
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط babak_a
آیا گناه من اینه که زیاد دوستش دارم؟ :43:
زیاد بهش توجه میکنم؟ :46:
میگن به دختر باید توجه کنی، محبت کنی، خوب منم دارم همین کارا رو میکنم، ایرادی داره آیا؟ :160:
یکی یک نظری بده دیگه :324:
زیادی ابراز علاقه کردن،طرف مقابلو دلسرد میکنه-درهیچ موضوعی افراط وتفریط جایز نیست.:D
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
یعنی چیکار کنم پس؟:316:::325:
کمتر دوستش داشته باشم؟:163:
شما دخترها معرکه هستین، اگه کسی ازتون دوری کنه بهش میچسبین...اگه عاشقتون باشه ازش دلسرد میشین:310:
حالا من بعد این همه دوست داشتن اگه یه دفعه کم کنم ابراز علاقه خودمو، بدتر میشه که! نمیشه؟:160:
مدیر و ناظم و معلم این سایت کجا هستن پس :305::
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
با سلام
به تالار همدردي خوش آمديد.
لطفا يك جستجو داشته باشيد، سئوالات مشابه شما را زياد جواب داديم.
فعلا مسائل شما غير رسمي هست و با ابهام گفتن و ابهام شنيدن و ذهن بافي مشكلتون حل نميشه.
يعني تعهدي فعلا وجود ندارد.
با اين ميزان شناخت ، استارت خواستگاري را بزنيد، و بقيه را مستقيم و رو در رو بررسي كنيد.
بافت خانواده بسيار مهم هست.
در ضمن حتما و صريحا از او بخواهيد كه شما به صداقت حساس هستيد و او هر مشكلي كه هست از همين اول با شما در ميان بگذارد تا بعدا مشكلي پيش نيايد.
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
سلام دوست عزیز
به نظر من هم شما باید حقیقت را بدانید این حق طبیعی شماست. نباید خودتان را نسبت به واقعیت های زندگی بی تفاوت نشان بدهید. این حرف شما که گفتید اگر این رابطه یک ازدواج قبلی بوده است هم تفاوتی ندارد، به نظر من اشتباه است و فقط از روی احساس. یعنی برای شما فرقی نخواهد داشت که ایشان با یک نفر رابطه داشته است؟ آیا بعد از ازدواج به این فکر نخواهید کرد که این رابطه در چه حدی بوده است و نسبت به همسر و زندگی خود دلسرد نخواهید شد؟
شما باید از ایشان بخواهید که با صداقت همه چیز را برایتان بگوید. بعد اگر توانستید با مشکلات ایشان کنار بیایید پاپیش بگذارید. مطمئن باشید که هم به نفع شماست و هم ایشان
زندگی آینده خود را با ابهامات شروع نکنید
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
معلومه که منم باید حقیقت رو بدونم، اما واقعا اگر هم ازدواج قبلی هم داشته باشه برام مهم نیست. یعنی اونقدر دوستش دارم که برای من حال و آینده مهم باشه نه گذشته.:43:
میشه اسمش رو گذاشت احساس، یا روشنفکری ، یا منطق خاص، اما آیا کسانی که ازدواج قبلی داشتن حق زندگی کردن ندارند؟ حتما باید منتظر باشن که یکی مثل خودشون پیدا بشه که باهاش زندگی کنن؟:302:
خیلی دور از واقعیت صحبت کردیم اگر بگیم که هیچ دختر و پسری قبل از ازدواج با هیچ جنس مخالفی دوست نبودن، منظورم اصلا رابطه س ک س نیست، اما به هر حل دوران نوجوانی و جوانی انسانها به کسانی از جنس مخالف خودشون علاقه پیدا میکنن، و دوست میشن، ممکن برای یکی چند بر هم اتفاق بیفته، چه پسر چه دختر، یک واقعیته.:305:
من هم نمیگم نمیخوام واقعیت رو بدونم ، خودش هم دوست داره که بگه، میخوام بدونم چطور میتونم اطمینان بهش بدم که دونستنش هیچ تأثیری توی عشق و تصمیم من برای ازدواج با اون نمیذاره؟ چیکار کنم که به قول خودش این قدرت رو خدا بهش بده که بتونه بگه.:325:
باز هم میگم نه میخوام تحت فشارش بذارم و نه اینکه کاری کنم که حاضر باشه با نگفتن دردش از عشق من هم بگذره.:72:
تو رو خدا کمک کنین، نه منو ، بیشتر میخوام که به اون کمک کنم.:323:
از همه ممنون
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
سلام مجدد:
ببینید برادر محترم...
حرف شما متین ..دیدید که سایر دوستان هم تاکید بر افشا راز و صراحت شما دراین موضوع دارند و شما اصرار دارید که نه ..برای شما مهم نیست آن راز چه بوده است و تنها می خواهید طرف مقابل شما آرامش داشته باشد..این ستودنی ست ولی من حداقل به عنوان یک دختر وقتی خودمو در جایگاه دختر مورد نظر شما می ذارم احساس می کنم من هم بودم رازم را به شما نمی گفتم..می دونید چرا؟
باز تاکید می کنم ..خب شما معتقدید این مسئله رابطه قبلی بوده است ...
دو حالت داره:
1: رابطه ایشان به صورت رسمی و ازدواج بوده است و با اطلاع خانواده ها که در این صورت مطمئنا به نظر من شما الان باید کاملا قضیه رو می دونستید چون ازدواج که با یک سوال از همسایه هم معلوم می شود و جای پنهان کاری..نا آرامی شبانه و ..ندارد و حتی نیاز نیست آدم از فرد مورد علاقه اش بگذرد..خب خیلی راحت می گوید که من ازدواج کردم و تمام..حالا یا طرف مقابل می پذیرد یا خیر...
2:حالت دوم که امیدوارم این نباشد ..رابطه ای بوده خدای ناکرده من اتهام نمی زنم ..بر فرض مثال می گم ...یک چیز که آنقدر پریشانی آورده این باشه که خدا ینکرده ایشان س.. داشته و بازم زبانم لال مثلا هایمن خود را از دست داده باشد و می ترسد به شما بگوید...
وگرنه ازدواج قبلی ..عقد..نامزدی و ...که ناارامی چندانی نباید داشته باشد چون رسمی و قانونی بوده حالا مشکلی پیش امده به هر علتی نشده..نمی دونم به نظر من قضیه مهم تر از این حرفهاست که حتی دوست صمیمی ایشان دقیق موضوع را نمی داند..پس ازدواج قبلی کمی به نظرم بعیده ...
باید یک مورد دیگری باشه ...اگر مطمئنید رابطه ای قبلی بوده چند و چون آن شاید یرای شما مهم نباشه ولی دخترها خیلی براشون مهمه و حتی اگر پسر مقابل قبول کنه احساس می کنند یک چیزی کم دارند..
باز 2 حالت داریم....
به نظر من البته ..شاید همش غلط باشه...
یا اقای مقابل روشنفکر..عاشق... و ..است و حتی نداشتن مثلا ه..... هم براش مهم نیست پس خوب کنجکاوی هم نکند به نظر من کاملا به طرف مقابل روحیه بده و حتی خودش مثال بزنه بابا اگر اینه هم مهم نیست..یا مثلا فلان مورده مهم نیست و...هرچند به نظر من اصلا منطقی نیست این کار.....
یا اقای مقابل هم چیزهایی در عمل براش مهمه و فقط در حرف می گه مهم نیست و دختر خانم با شناخت خودش می دونه که اگر راز برملا کنه پسر آزار می بینه ...پس میره داخل سکوت..ناارامی شبانه ..ترس...دلهره..
حالا هرچقدر هم آقا بگه مهم نیست ولی خانم چون خودش این موضوع براش مهمه و اونو شاید برای خودش یک امتیاز منفی بدونه می ترسه با اون مواجهه بشه پس نمی گه و از طرفی دختری هم باشه که از ترحم بدش بیاد ...در این حالت یک عشق واقعی معضل رو حل می کنه...
حالا با یک مثال بازش می کنم...
ببینید یک پزشک همسرش بیماره ..خیلی هم زنشو دوست داره ...می بینه زنش مثلا علایم سرطان خون داره ...و می دونه برای این کار باید نمونه مغز استخوان بگیرن و این کار خیلی درد آوره ..پر از جیغ و داد و گریه...می دونه بعدش اگر حوابش بد بیاد باید شیمی درمانی کنه و با واقعیت تلخی روبرو بشه ..می دونه ممکنه زنشو از دست بده ..زنش هم حاضر نیست بپذیره که دنبال درمان باشه ..ایا اون پزشک میشینه نگاش می کنه...و فقط باهاش همدردی می کنه و میگه تو خوب میشی ..نه؟چون می دونه همین ترس ها .استرس ها بیماری وخیم ترم می کنه ..پس میاد علی رغم میلش با زور و تهید و داد گاهی زنشو راضی می کنه تا با واقعیتی که بالاخره هست روبرو بشه..بپذیره...همین یک قدم خوبه ..چون شاید یک برهه زنش درد بکشه..جیغ بزنه ..داد بزنه ..ولی با این آزمایش مطمئن میشه سرطان نداره و باقی روزها راحت زندگی می کنه یا می دونه داره و زودتر درمانش می کنه...
متوجه منظورم شدید..
این نظر منه ..خود من معتقدم مریضی که باید بالخره درمان اصلی انجام بده هرچهقدر هم دردآوره ولی انجامش میدم براش ..منم ادمم.منم نمی خوام انسانی زجر بکشه ولی به نفعشه ..راحت میشه..
عین برخی بیماری ها که بدون آمپول خوب نمش ن هیچ بدترم میشن ..پدر و مادر از روی دلسوزی اصرار ه خانم دکتر اول شربت و قرص بده حالا بیا بزن تو سر خودت که بچه عفونت کلیه شدید داره بدتر میشه ولی پدر ومادر چون نمی خواد بچش زجر بکشه می ترسن از موجهه با موضوع حالا دکتر هم بخواد دو دل بشه این که دکتر نیست..دکتر باید بگه اگر این کارو نکنی فلان میشه بهمان میشه ..میبینی مریض هم چون منطقی باهاش حرف زدی مجاب میشه..
همسر من همیشه می گه مواجهه با مشکل به صورت قاطع خیلی بهتر از ادامه دادن اون به مدت طولانی با لطافته ..چون اون فرد روزهای بیشتری آسیب می بینه...
نمی دونم جحرفام تا چه حدی درسته ..ولی این تفکر منه..
با این کار شما اون شاید لحظه ای عذاب بکشه ولی برای یک عمر راحت میشه و تکلیف خودشم مشخص میشه...
بازم هر طور صلاح می دونید....
موفق باشید..:72:
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
اولا خیلی ممنون که با این حوصله منو راهنمایی میکنین،
من نگفتم که نمیخوام راز رو بدونم ، گفتم نمیخوام زورش کنم یا تحت فشارش بذارم.:316:
اما: چیزهایی کلی که من میدونم اینه که میدونم که هم دوستش هم خونوادش از این مساله کاملا اطلاع داشتن،و فکر میکنم توی اون مدتی که اینقدر پریشون احوال ٔاو بیخواب بود و هر زمان که ازش سوالی میکردم میگفت بذار سر وقتش بهت میگم احتمال میدم یک پروسه داشته طی میشده که از اون مساله راحت بشه، حالا چه دادگاه یا مصالحه یا هرچیز دیگه. و میدونم که این مساله به شدت یک ازدواج قبلی هم نبود، شاید فقط نامزدی (شاید) یا نزدیک به این.:302:
و اینکه اونقد ازش شناخت دارم و از اعتقاداتش با خبرم که میدونم همچنین دختری نیست که رابطه جنسی با کسی داشته بوده باشه.
ضمن اینکه هنوز از طریق خانواده به طور رسمی جلو نرفتم که بخوام از همسایههاشون تحقیق کنم. دوستش هم میدونه اما اون هم مثل خود من ترجیح میده که خودش بهم بگه مساله رو.
مثالی که زدید صحیح اما این در صورتی هست که زمان به درد طرف اضافه کنه. به نظر شما آیا زمان دادن بهش تا اینکه مطمئن تر بشه از من و من هم نشون بدم که اون رو همسر آینده خودم میدونم میتونه کارساز باشه؟:305:
و الا به من راهنمایی کنین که چطور ازش غیر مستقیم بخوام که بهم بگه؟ حدوداً یک سال میشه که از طریق دوست و ۴ ماهی میشه که به طور مستقیم ازش خواستگاری کردم اما ۲ ۳ باری که ازش خواستم بهم جواب بده میگفت دارم هنوز فکر میکنم، اما نه به تو که به خودم!:325:
حالا یک سوال دیگه، شما به عنوان یک دختر اگر بخواین جواب راد به یک پسر بدید آیا یک سال طول میدید؟ بعد اینکه هم خودتون هم اون طرف بهم دیگه دلبسته شدین؟:43:
باز هم تشکر:323:
منتظر راهنماییهای خوبتون هستم
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
سلام: آقا ببخشید، چرا خودتونو و همه رو گداشتید سر کار؟ الان ذنیای واقع بینی و صداقت و صراحته. یعنی چی حرفایی که میزنید؟؟؟؟ بطور صریح و صمیمی از این خانم بپرسید و ایشان اگر شما رو دوست دارن و رابطتون و خود شما رو جدی گرفته باشند باید هیچ پنهانگاری یا ابهامی برای همدیگه باقی نزارید. چطور ادعا میکنید که خیلی دوستش دارید و میخواهید با او ازدواج کنید ولی نمیدانید در فگر او چی میگذره!!!!!! و نمیدونید ایشون از چی رنج میبره و میترسه!!!!!
این چه مدل عشق و ازدواجه؟؟؟!!!! همین امثال شماهان که تو دادگاهها پرن!
به قول حافظ: عاشق و معشوق رازدارانند....
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
مگه هر دختری که مشکل داره حتمن پای یه مرد وسطه؟
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
سلام اقا بابک عزیز:72:
کاملا با حرفای دوستان و بالاخص سارا بانو موافقم. بهش بگید می خواهید هر چه زودتر با خانواده برید خواستگاری و حتی روز تعیین کنید و ازش بخواید نگفته ها رو بگه. یه تحقیق کلی برای پا پیش گذاشتن برای مرحله خواستگاری هم لازمه و هم شما رو از این سردرگمی نجات می ده.
من هم موافقم این مشکل نمی تونه فقط یک ازدواج یا نامزدی خشک و خالی باشه . چون این موضوع نمی تونه یک دختر و این همه به هم بریزه.
به خاطر خودتون هم که شده بیشتر خودتون و درگیر و وابسته این رابطه نکیند و زودتر از اصل ماجرا با خبر شوید.
بهترین راه هم پرسیدن از خود دختر برای روشن شدن رابطه و رفتن شما برای خاستگاری باشه.
بهتره قبلش هم مدام بهش نگید هر چی باشه واسه من مهم نیست. بهتره بگید دوستت دارم اما قراره بیام خاستگاریت و قراره یک عمر در نهایت صداقت با هم زندگی کنیم پس بهتره همه چیز و همین الان بگی و زودتر مشخص کنی ببینم می تونم بیام خاستگاریت یا نه.
به نظر من خود شما از برلا شدن واقعیت می ترسی چون خیلی دوسش داری و می ترسی که از دستش بدی. اما جنگ اول به از صلح اخره. رک و صریح بپرسید. ممکنه مدتی سر بدونه اما بالاخره می دونه که مجبوره بگه چون شما می خواید زودتر تکلیفتون و بدونید برای خواستگاری و یا فراموشی موضوع.
موفق باشید:72:
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارا بانو
از کجا مطمئنید که مشکل ایشان رابطه قبلیست؟
خیلی عوامل برای این نگرانی ها و بی خوابی ها هست...
از اینکه ایشان خدای نکرده بیماری خاصی دارد که نمی گوید تا به قول شما ازدواج قبلی و ...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط babak_a
من از طریق آشنای مشترکمون و حرفهای ضمنی خودش به طور کلی میدونم که مساله مربوط به گذشتش میشه و اون هم مربوط به یک رابطه قبلی. فقط من از جزئیات این گذشته اطلاعی ندارم.
:305:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
مگه هر دختری که مشکل داره حتما پای یه مرد وسطه؟
سلام آقای فرهنگ گرامی..مطالب بالا پاسخ سوال شماست...
خدمت ماریانا عزیزم بگم ..که ماریانا عزیز حس دلسوزی شما برای برادر خوبمون بابک ستودنی ست و مشخص هست شما نگران سرنوشت این رابطه هستید ولی دوست خوبم بهتر نیست آرام تر بازخورد بدیم به هر حال ایشان هم نظری دارند و سرنوشت ایشان است و بدیهی ست که آنقدر برایشان مهم باشد با تفکر و تامل قدم بردارند دوست خوبم..:72:
بابک گرامی دوباره برای ادامه صحبت خدمت می رسم شما هم اگر یافته جدیدی تا امروز که کمک کنه پیدا کردید به ما اطلاع بدید شاید راهگشا باشه...
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
تشكر از همه دوستان كه اينقدر خوبن:72:
حرف همتون صحيح من هم قبول دارم اما نميخوام جوري ازش بخوام كه اذيتش كنم :303:
درسته من حق دارم اما به اين جمله هم اعتقاد راسخ....:305:
"اگر قرار شد بین حق به جانب بودن و مهربانی یکی را بر گزینید، مهربانی را انتخاب کنید" :43:
شايد خيليا بگن من مشكل دارم با اين رفتارم، اما اين روش زندگي منه :227:
باز هم منتظرتونم:325:
تشكر
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
سلام مجدد
با تشکر ویژه از همه عزیزان.:46:
یه موضوعی هست که بگم شاید بهتر بتونین کمک کنین.:325:
من خودم و آزی تهران زندگی میکنم اما خانواده من تهران نیستن.
یک روز قرار بود مامانم بیاد تهران پیشم، من هم به آزی گفتم که مامانم داره میاد دوست دارم بهش معرفیت کنم، یکم جا خورد اولش اما گفت بذار باید با هم صحبت کنیم، بعدش این کارو انجام بده. منم یکم ناراحت شدم اما گفتم باشه.:302:
مامانم اون دفعه نیومد اما شاید بزودی بخواد بیاد، به نظر شما این میتونه یه تلنگری باشه که حرفش رو بزنه؟ اصلا درسته این کار؟ یعنی اگه مامانم خواست بیاد بهش بگم دوباره که میخوام معرفی کنمت، یا همینکه فقط بگم مامانم میاد کافی؟ میدونم تحت فشارش میزارم با این کار، اگه بتونه بگه میگه دیگه!:325:
تشکر:104:
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
چرا هيشكي هيچي نميگه؟
نكنه اينجا هم مثله مملكت تعطيله؟
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
:316:
:302:
:323:
يكي نيست يه چيزي بگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
:302::302::302::302:
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
سلام بابک عزیز:
برخی چیزها نیازمند زمانه....
شما بیان می کنید حاضر نیستید ایشان را تحت فشار بگذارید..
حالا یا از روی دلرحمی یا ترس اینکه از شما دلخور بشه و رهاتون کنه...
نمی دونم ویژگی های خانم مورد نظر شما چیه دقیقا ولی من اگر جای ایشان بودم فکر می کردم شما براتون زجر من مهم نیست که اصرار نمی کنید..
من خودم به عنوان زن چه در زمان شناخت با همسرم چه الان خیلی دوست داشتم رو اینکه من ناراحتم یا زجر می کشم وادارم کنه حرف بزنم ..الانم این کارو گاهی که من حرف نمی زنم می کنه و با این فشار من راحت می شم ..چون بهش می گم و تمام واونم حسابی باهام همدردی می کنه..
ولی متاسفانه شما علی رغم توصیه همه دوستان قصد ندارید تلاشی برای این راز بگنید و خودتان را در ابهام نگه داشته اید..بازم می گم این راز نمی تونه چیز ساده ای باشه ..اگر ساده بود این همه مخفی کاری و زجر های شبانه نداشت..
من بازم می گم بهترین کار اینه حالا یا به بهانه مادرتون ..یا کاملا صادقانه بشینید و بخواید ازش رازشو بگه و بعد حلاجی کنید..این حق شماست..من متوجه نمی شم چرا شما نمی خواهید جدی تر این مسئله فاش بشه؟
میشه بپرسم ایا شما واهمه ای از شنیدن اون راز دارید؟
به عمق قلبت رجوع کن ..ایا می ترسی اون راز نظرتو نسبت به عشقت تغییر بده؟
صادقانه بگو...
:72:
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
سلام آقای بابک
نیومدم که حرف تازه ای بزنم. چون گفتنی ها را دوستان گفتند. فقط خواستم به عنوان یک خانم و کسی که از این گونه روابط و مسایل زیاد دیده و شنیده بگم که داری اشتباه می کنی.
حتما اول باید بدونی موضوع چیه و بعد تصمیم بگیری یا قول بدی.
با توضیحاتی که شما دادید موضوع چیز ساده ای نمی تونه باشه.
در ضمن مساله ای که سارا بانو بیان کردند معمولا برای دخترهای ساده و معمولی که به ظاهرشون نمی خوره بیشتر پیش می آد. اون هم به دلیل سادگیشونه.
یکبار دیگه خوب فکر کنید و با ایشون جدی صحبت کنید. بگین که می خواین تصمیم نهاییتون را بگیرین و مادرتون داره می آد تهران و می خواین که اگه به توافق اولیه رسیدین به مادرتون معرفیش کنید. برای این تصمیم و توافق اولیه هم لازمه که بدونید موضوع چیه.
بیشتر از این زمان دادن به ایشون هم شما را خسته می کنه و هم ایشون را بیشتر اذیت می کنه. به قول معروف مرگ یه بار شیون هم یه بار.
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
سلام ممنون که جواب دادید...
اما:
تو این مدت تقریبا یک سال که میشناسمش، اونقدر ازش شناخت پیدا کردم که به عنوان همسر آیندهام انتخابش کنم.
سادگی یا پیچیدگی موضوع نسبیه، ببینین آونقدر که من میدونم همون چیزایه که قبلان گفتم، حالا از نظر بعضیا این موضوع قابل هضم نیست که یکیو دوست داشته باشن و باهاش ازدواج کنن که یک ازدواج ناموفق داشته، اما برای من کاملا یک موضوع هضم شده هست.
نه !!!!! صادقانه میگم از اینکه چی میخواد بگه من هیچ ترسی ندارم که بخواد منو ترک کنه، یا نظر من عوض بشه، چون هم خودمو هم اونو خوب میشناسم، فقط میخوام که خودش بهم بگه، چون من با این موضوع هیچ مشکلی ندارم.
اما از اینکه میگید اصرار کنین، قبلان اصرار کردم اما چون میدونم هرچی بیشتر بگم بیشتر ناراحت میشه، اصرار نمیکنم، واسه همین هم دنبال راه دیگه میگردم.
حالا من یک سوال از شما خانوما دارم،،،، به نظر شما در حیطه احساسات چه موضوعی حاد تر از یک ازدواج ناموفق برای یک دختر میتونه اتفاق افتاده باشه؟؟؟؟
باز هم تشکر
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
جناب فرهنگ ممنون از کمک فکریتون اما بهتره مطلب رو از اول بخونین بعدش از این اظهار کمکها کنین :311:
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
اگه ازش مطمعنی،شاید بچه دار نمی شه.شاید یه بیماری داره.
یه چیزی.اول تاپیک گفتی
نقل قول:
من هم بهش رسوندم که اگه حتي اين مشکل به نظر بزرگ ازدواج قبلي هم بودش من
مساله اي ندارم باهاش
ازاون روز به بد خيلي بهتر شد تا اينکه حالت روحيش هم خوب شد و شبهاي بيخوابيش هم تموم شد، فهميدم که
مسالش شايدحل شده.
آیا قبلن ازدواج کرده؟
رابطه نامشروع رو خیلیا به طور غیر مستقیم اشاره کردن.
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
یبار دیگه بخونین لطفا!!!!!:300:
من کاملاً بهش اعتماد دارم از نظر اعتقادی، و باز هم میگم که خانوادش از مساله آگاه هستن، و باز هم میگم که من این حرف رو بهش رسوندم ، اما میدونم که حتا تا این حد هم نیست!
واسه اینکه همه عزیزان بدونن که مستقیم یا غیر مستقیم نرسونن، رابطه غیر مشروع در کار نبوده... فقط در حد نامزدی و عقد بود و کاملا مشروع!!!!
نه اون چیزها هم نیست!
پرسیدم از نظر احساسات چه مشکلی حاد تر از ازدواج ناموفق هست؟ نه اینکه بیماری یا نازايي!!!!!
ممنون که کمک میکنین فرهنگ جان...
اما یکمی مثبت اندیش باش و یکمی هم تاپیک را از اول با دقت بخون، اگه همه قرار باشه مثل شما مشاوره و کمک کنن که دیگه :302:
اما به هر حال تشکر
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط babak_a
.حالا من یک سوال از شما خانوما دارم،،،، به نظر شما در حیطه احساسات چه موضوعی حاد تر از یک ازدواج ناموفق برای یک دختر میتونه اتفاق افتاده باشه؟؟؟؟
باز هم تشکر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
رابطه نامشروع.
سلام خدمت تمامی دوستان
من یه دختر 29 ساله هستم ...در جواب شما باید بگم که بد ترین اتفاق برای یه دختر میتونه. 1_ از دست دادن بکارتش(در اثر هر اتفاقی) باشه. 2_ به قول فرهنگ رابطه نامشروع...3- مزاحمت و تهدیدهای نفر سوم (پسر)...
که البته امیدوارم هیچکدوم از این موارد برای ان خانم اتفاق نیافتاده باشد:72:
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
تشکر میکنم:104:
شاید من سوال رو بد مطرح کردم...:302:
منظورم اتفاق حاد مشروع هست!:305:
چه اتفاقی بدتر از ازدواج ناموفق برای یک دختر میتونه حادث بشه؟ (با فرض مشروع بودن همه چی)
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط babak_a
تشکر میکنم:104:
شاید من سوال رو بد مطرح کردم...:302:
منظورم اتفاق حاد مشروع هست!:305:
چه اتفاقی بدتر از ازدواج ناموفق برای یک دختر میتونه حادث بشه؟ (با فرض مشروع بودن همه چی)
اگر همه چی مشروع بوده پس دیگه نباید این همه نگرانی وجود داشته باشه ...ولی مطمنا چیزی هست که وجودش باعث پریشانی بیش از اندازه آن خانم شده ...بههر حال برای شما ارزوی خوشبختی دارم:323:
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
شاید از طرف شوهر سابقش اذیت می شه.
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
بابک عزیز،
بهتر است شما یکبار دیگه جوابها را بخوانید. درصد بسیار زیادی از جوابها اشاره ای به رابطه نامشروع دارند. عزیز من رابطه نامشروع یعنی رابطه خارج از حد عرف و شرع با جنس مخالف. به نظر شما قراره این رابطه آشکار باشه؟ قراره مادرش و دوستش و همسایه اشان بدانند؟ اگر این بود که دیگه اسمش نامشروع نبود.
شما متاسفانه چشمات را بستی و تصمیمت را هم گرفتی. می خوای اینجا برای نظر خودت موافق پیدا کنی. همه مخالفند. چرا؟
ما نه شما را می شناسیم، نه آن خانم را. با هیچکدوم هم خدای نکرده پدرکشتگی نداریم. کاملا بی طرف داریم از روی شواهد امر نظر می دیم. اما شما اصرار دارید که نه. بیایید یه چیزی بگید که من دوست دارم بشنوم.
عزیز من، من هم یک خانم هستم. دهها دوست و همکار خانم هم داشته ام. چیزی که اینقدر یک خانم را آشفته می کند فقط رابطه ی نامشروع و پنهانی است که یا باعث از دست رفتن بکارت این خانم شده یا پای آبرو وسط است. مثلا نفر سوم این ماجرا (طرف مقابل ایشان) مدرکی چیزی از این ماجرا دارد و قصد اذیت کردن دارد.
این همه اصرار به یکسال دوستی و شناخت کامل نکن. آدم با یکی زیر یک سقف زندگی می کنه بعد از چند سال تازه می فهمه چه خبر بوده. شما یکسال دوست بودید. فوقش ده بار رفتین سینما ، صد بار رفتین رستوران، هزار دفعه زنگ زدین به هم ... این رفت و آمدها تا حدودی باعث شناخت می شه، اما نه اینقدر قوی و عمیق که شما این همه اصرار دارید که می شناسمش.
در مورد اینکه خانواده اش هم می دانند، ممکن است مثلا خانواده می دانستند که ایشون دوست پسر دارد، ولی فکر می کردند که فقط با هم بیرون می روند و نمی دانستند که مثلا خانه ایشان هم رفته است. حالا که رابطه به هم خورده است و ایشان افسرده است، خانواده فکر می کنند دلتنگی و افسردگی شکست عاطفی است، از بقیه ماجرا که خبر ندارند. حتی اگر نامزد بوده باشند هم همین طور. شما تا حالا ندیدی دختر و پسر نامزدی را که دور از چشم خانواده رابطه جنسی دارند و بعد که نامزدی به هم می خورد دختر نمی تواند به خانواده اش بگوید؟؟
دیگه چقد مثال بزنم و توضیح بدم؟ باز بگو شما بدبین هستین. من نمی دونم شما اهل کجا هستید و چند سال است که تهران هستید. بعضی شهرستانها محیط خیلی پاک است و مردم بیشتر قابل اعتمادند. جو اعتقادی ایمانی بهتری دارد و کلا با تهران فرق دارد. اینجا بیشتر احتیاط کن. حرف تصمیم برای یک عمر زندگی است.
این خوش بینی و چشم پوشی هایت را بگذار برای بعد از ازدواج. قبل از ازدواج و تصمیم نهایی تا می توانی فکر کن و به همه چیز شک کن و سعی کن تا مطمعن نشدی جلو نری. بعد از ازدواج بدبینی و شک را بذار کنار. وقتی فرد موردنظرت را با تصمیم درست و دقت بالا انتخاب کردی.
الان شما عاشقی و عجله داری به معشوق برسی. بدبینیهات را گذاشتی دو ماه که از ازدواج گذشت یادت می افته.
اینکه اصرار کردی و جواب نداده یعنی اینکه مساله مهمی است. به ایشون بگو که برای تصمیم نهایی تا فلان روز وقت داری فکرهات را بکنی و قضیه را برایم روشن کنی. بعد هم اگر باز نگفت تمامش کن. مطمعن باش اون دختر شانس ازدواج با مرد خوش بینی مثل شما را از دست نخواهدداد، مگر اینکه مساله خیلی جدی باشد.
ببخشید طولانی نوشتم. بس که عصبانی بودم از جوابهای شما. هر کس با هر زبانی به شما میگوید احتمال زیاد مساله این است، شما میگید نه من بهش اطمینان دارم یه چیز دیگه بگید.
همین الان به ذهنم رسید.
ممکن یکی از نزدیکانش مثلا برادر یا پدر یا خواهر مشکل بدی داشته باشد. زندانی بودن به جرمهایی که ... نمی دونم چطوری توضیح بدم. مثلا اگر کسی برای چک بی محل زندانی باشد، یا تصادف در رانندگی خب قباحتش کمتر از حالتی است که شخصی به خاطر مسایل اخلاقی زندانی است و منتظر حکم دادگاه. اما توضیحی که شما دادید شبیه یک مشکل خانوادگی نیست و بیشتر حالت یک مشکل شخصی دارد.
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
طلاق گرفته یا نامزدیشو بهم زده.باید علت جداییشو بفهمی.ناراحتیش می تونه معلول به علت جدایی باشه.
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
عزیزان واقعا تشکر که اینقدر نگرانین
اما یک خواهش مهم، نه فقط برای خودم، تو رو خدا وقتی میخواین به کسی کمک کنین با گفته هاتون، تاپیک رو از اول بخونین بعد اینهمه عصبانی بشین و نظرهایی بدید که طرف رو ناراحت تر بکنه.
اول اینکه من چند بار گفتم که همه خانواده و دوستش اطلاع کامل از مساله داشتن.
دوم اینکه گفتم که مساله حل شده، و پریشونیهاش و بی خوابی هاش تموم شده
وقتی میگم میشناسمش نه فقط بخاطر یک سال آشنائی خودمه، بلکه از طریق آشناهای مشترکی که داریم از شرایط خانودگیش اطلاع دارم.
اما جناب فرهنگ تشکر میکنم نظر شما نزدیکترین حالت به واقعیت میتونه باشه.
بعدشم من اینجا نیومدم که بپرسم مشکل اون چیه!!!!!
اومدم کمک بگیرم که چجوری ازش بخوام که بهم مسالهای که اذیتش میکرد رو بگه، طوری که ناراحت نشه، چون وقتی یاد موضوع میافته ناراحت میشه....همین
باز هم تشکر
-
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
ممنون كه ميخونين و .... :316: