-
آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام همدلان مهربون
برای گفتن مشکلم باید یه کم از گذشته ها بگم:
من فقط یک خواهر دارم که 2 سال از من کوچکتره وقتی که من 10 ساله بودم مادرم به دلیل سرطان خون به رحمت خدا رفت و دقیقا بعد از 11 ماه پدرم ازدواج مجدد کرد. به دلیل نوع تفکرات پدرم و چند سالی که امریکا زندگی کرده بود و شغلش که تو نیرو هوایی بود و خب چند سالی در زمان رزیم شاه کار کرده و .... خیلی با مذهب و اعتقادات و ... میانه ای نداشت البته نماز و روزه و ... بود.
به هر حال به خاطر وصیت مامانم که دوست داشت 2 تا دخترش مومن باشن با یه خانم مومن که البته همسر شهید بود ازدواج کرد.
خوبیهای مامان جدید:
-تو مسایل درسی خیلی کمک می کرد.
- از نظر اعتقادی خیلی خوب کار کرد و نه به اجبار که با راهنمایی هر دومون و مذهبی کرد.
-پدرم همه زندگیمون و به خاطر مریضی مامانم فروخته بود و بعد از ازدواج با مامان جدید بعد از اتمام ساعت کاری اداره با ماشین کار می کرد تا زندگی رو دوباره بسازه و انصافا مامان جدید اون روزا با نداری بابا خیلی خوب می ساخت.
بدیهای مامان جدید:
-به شدت وسواس داشت و همه ما رو وادار می کرد که توی اب و ابکشی همراهش باشیم.
- فوق العاده توقعی بود و باید همه بهش نهایت احترام و می ذاشتیم همیشه باید می گفتیم چشم بله شما و امثال اینا .
- دست بزن داشت البته دلیلش درست بود واقعا کار ما خطا بود اما زدناش ناجور بود. بیش از حد بود.
-فوق العاده کمال طلب بود و اگه جایی ما خطایی می کردیم بد رفتاری می کرد.
همیشه به پدرم می گفتم بابا تو وقتی تا باهاش بد رفتاری می کنی وقتی می ری سر کارت او ما بد می شه تو باهاش خوب باش بذار اونم با ما خوب باشه. و پدر بیچارم همیشه به خاطر ما یا با اون زیادی خوب رفتار می کرد و یا همش با اون در گیر بود. یک روز خوش نداشت. چند بار خواست طلاقش بده برادرای مامانم و پدر پیرش میومدن و التماس می کردن و بابا منصرف می شد. خلاصه یواشکی به ماها پول می داد و می گفت لااقل بیرون خوش باشید. وقتی من دانشگاه شهرستان قبول شدم تو روی همه ایستاد و گفت می خوام دخترم بره اونجا درس بخونه تا یه نفسی بکشه. من و فرستاد و هرو روز برام پول می فرستاد و می گفت این چند سال و کیف کن. خیلی دلسوز بود وقتی ما بزرگتر شدیم می گفت مامان قبلا به عنوان همسر شهید برگشته خونه باباش اگه من طلاقش بدم چون همه هم می دونن که در حق ما 3 تا خیلی بدی کرده تو روش نگاهم نمی کنن خدا کنه بتونم شما ها رو فرستم خونه خودتون عیبی نداره من تحمل می کنم..... وقتی تونست خونه بخره همش و به نام مامان جدید زد و از اون روز به بعد بد بختیهای بیشتر پدرم شروع شد تکون می خورد می گفت از خونه من برو بیرون و........
روزای بعد از ازدواجمم روال گذشته رو داشت و همش باید بهش احترام می گذاشتم توقع داشت عید برم کمکش البته من وظایفم و می دونستم اما اون توقع داشت و وظیفه من می دونست. هر بار سر مسایل کوچیک قهرای طولانی می کرد و به من وهمسرم اجازه نمی داد بریم خونشون و من فقط به خاطر بابام بعد از 1-2 هفته کلی بهش زنگ می زدم و التماس می کردم و ... تا اشتی می کردیم اخرشم به همسرم می گفتم خودش زنگ زده البته به مرور همسرم با روحیات مامان جدید اشنا شد و همیشه هم با من دعوا می کرد تو قبلا از ترس این کارا رو می کردی الان به خاطر چی این همه اون و متوقع می کنی و...
موقع به دنیا اومدن فرزندم اون 10 روزی که خونمون بودن اخرش با لج و لج بازی و دعوا رفت خونشون.
2 سال پیش هم سر مسایل کوچیک بحثمون شد به اصرار شوهرم من پا پیش نذاشتم تا عروسی خواهر شوهرم شد و اون برای توجیه نیومدش زنگ زد به خانواده همسرم و خیلی مسایلی که من و همسرم تا اون روز از خانوادش پنهان کرده بودیم و مطرح کرد و کلی ابرو ریزی و.... منم زنگ زدم و عقده همه سالها رو باز کردم و هر چی دلم خواست بهش گفتم و این دعوا ادامه داشت دیگه تو این 1 سال اخیر پدرم هیچ کدوم از مهمونیهاشون و نمی رفت و می گفت وقتی بچه هام نیستن منم نمیام چون قد قن کرده بود که حتی ما مهمونیها هم بریم و البته ما هم از خدا خواسته هیچ جا نمی رفتیم. این اواخر داییهام خیلی سعی کردن به خاطر بابام ما رو اشتی بدن که البته همسرم کوتاه نمیومد و می گفت مامان باید عذر خواهی کنه که ما رو پیش خانوادم سکه یه پول کرده. بابا خودش به تنهایی هفته 4-5 بار میومد خونه ما به خاطر پسرم. عاشق حسین بود و دیوانه وار دوسش داشت. تا این که 40 روز پیش پدرم به رحمت خدا رفت و روابط ما برقرار شد.
الان خیلی بی تابی می کنه به خاطر همه اذیتهایی که پدرم و کرد و به خاطر تنهاییاش. می گه حالا فهمیدم چه گلی رو از دست دادم.
روابط من و همسرم هم با مامان برقرار شده و تو این 40 روز من خیلی رفتم پیشش تا تنها نباشه و خیلی سعی کردم ارومش کنم اصلا به روش نیاوردم که تو با ما چه کردی. البت هخواهرم ذاتا ادمیه که نمی تونه بدیها رو فراموش کنه و نمیاد خونشون. اما من می رم . اما نمی دونم باید چجوری رفتار کنم. از یه طرف دلم نمیاد تنهاش بذارم و دلم براش می سوزه از طرفی یاد بدهایی که در حق منم نه در حق پدرم کرده می فتم و جیگرم می سوزه.
گاهی پیش خودم می گم بابام همش 59 سالش بود و جالب اینکه هیچ بیماری نداشت و خونه ما در نهایت سلامت ایست قلبی کرد همش به خاطر گذاشته ای بوده که مامانم این همه عذابش داده اما هیچ وقت این و به روش نیاوردم و با روحیاتی که از خودم سراغ دارم به روش هم نخواهم اورد.
شما بگید من چه کنم نه می تونم تنهاش بذارم هم جیگرم می سوزه وقتی یاد بدیهاش می فتم.
ببخشید خیلی طولانی شد.
ممنونم:72:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
والا به خودت ربط داره. تو اين حق را داري كه حالا تنهاش بزاري و تلافي كني و مي توني هم ببخشي.
كسي نمي تونه شما را مجبور به بخشش كنه. حتي خدا هم به خودش اين حق را نميده كه تو را مجبور به بخشش كنه. اين خودتي كه بايد تصميم بگيري.
اولا بايد بدوني كه اگه نبخشي كسي گله نمي كنه و حق را به تو ميدهند. اما اين وسط مي توني ببخشي و درون خودت احساس شادي بيشتري كني و به خودت نمره ي بهتري توي بخشش و مهرباني بدي. احتمالا اين جوري وقتي با خودت خلوت مي كني مي گي: خودمونيم ها، من با اين كه اين قدر در حقم بدي كرد چه آدم خوبي هستم. بخشيدمش و به روي خودم نياوردم. آفرين به خودم.:104:خلاصه احتمالا كلي با خودت كيف مي كني.
در هر صورت او هم داره اين خوبي ها را ميبينه و درون خودش از تو ممنونه.
در كل اولا به خودت حق نبخشيدن را بده. و در انتها اگر خواستي جوانمردانه تر رفتار كني ببخش.:305:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام.
در گذشت پدر بزرگوارتان را تسليت مي گويم.
ببين با توجه به نوشته هاتون به نظر من اين خانم در حق شما دو خواهر هيچي كم نگذاشته.
درسته يه سري كارهاش اشتباه بوده ولي من حس ميكنم به هيچ عنوان عمدي نبوده
بالاخره انم يه ادمه.يه سري اشتباهاتي تو زندگيش داشته.
از همون اول همسرش شهيد شده بوده و يكسري مشكلات عاطفي همراهش بوده.بچه دار نمي شده و ...
اما با اين وجود سعي كرده در حد خودش بسته به ظرفيتش انم تو سنيني كه شما واقعيت جامعه و ادمهاش را درست درك نمي كردي مثل دخترهاي خودش از شما مواظبت كنه
تو درسها كمكتون كنه.به درس خوندن تشويقتون كنه.اعتقادات مذهبي تون را پر رنگ كنه و ....
كه اينها از نظر من خيلي مهمه.خيلي از مادرها براي بچه واقعي شان اين كارها را نمي كنند چه برسه به بچه هاي ديگري.
به نظر من ان شما را مثل دخترهاي نداشته اش پذيرفته و چون در حد خودش سعي كرده مادر خوبي براي شما باشه مثل مادري كه از فرزندش انتظار داشته باشه از شما
توقعاتي داشته و داره.كه البته بيجا هم نبوده و بعضي هاش مثل وادار كردن شما به انجام كارهاي خونه بعضا اثرات تربيتي هم داشته.
خيلي سخته ادم مثل دخترهاي خودش از بچه ديگري حمايت كنه ولي به چشم يه نامادري به اش نگاه بشه.
وقتي يه دستوري مي ده در جواب بشنوه تو مادر من نيستي كه به من دستور بدي
يا حداقل اين حس به اش منتقل بشه..
به نظر من شما با ارزش ترين چيزهايي كه الان داري را مديون اين خانم هستي.
و حق مادري به گردن شما داره.پس واقعا به چشم يه مادر به اش نگاه كن و حق فرزندي را در قبالش بجا بيار
بي توقع و بي منت
موفق باشي
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
tesoke و kashmar عزیز ممنون که وقت گذاشتید.
مشکل من اینه که من همیشه خوبی ادما رو می بینم و حتی 1% هم احتمال نمیدم شاید هدف سوءی داشته باشه و اصلا شاید این ادم بد باشه و همین باعث شده خودم همیشه تو روابطتم ضربه بخورم.
الانم باور کنید همش دارم خوبیهاش و جلو چشمم میارم. اما می ترسم دوباره چشم باز کنم ببینم دوباره گرفتار شدم و همش باید مراعات خانم و بکنم که نکنه به بهشون بر بخوره.
به خاطر وسواسش مدل مهمونی رفتناش این جوریه که نمی ره نمی ره وقتیم می ره یه دفعه چند روز می مونه. مثلا پس فردا که چهلم باباس گفته شبش میاد خونه ما و شنبه می ره اونم تازه شاید:163:
من از ادامه رابطه می ترسم 1- می ترسم باز رو سرم سوار شه و من قدرت نه گفتن و جنگیدن باهاش و ندارم همون یه بارم که تازه تلفنی اونم رو منشی تلفنیشون کسی پشت خط نبود:311: وقتی عقده 14 ساله باز کردم بعدش فشارم افتاد و به زور اب قند یه ذره سر پا شدم:311:
2- خب دعوای اخر خیلی به خودم و همسرم توهین کرد و همین طور ابروی ما رو پیش خانواده همسرم برد.
باور کنید نمی دونم باید چیکار کنم چون با شناختی که از خودم دارم رابطه من با اون حد وسطی نداره یا خودم و واسش می کشم یا مثل قبل کامل باید بذارمش کنار. که متاسفانه توان انجام هیچ کدومشون و ندارم
ممنون می شم راهنماییم کنید.:72:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام. درگذشت پدر گراميتون رو تسليت ميگم.....
دوست گلم نامادري هيچگاه نمي تونه جبران جاي خالي مادرو كنه، چون احساسي كه مادر به فرزندش داره و فرزند به مادرش ، قابل مقايسه با هيچ احساس ديگه اي در جهان نيست. اين عشقيه كه خداوند در ذات هر مادر و فرزندي قرار داده و حتي پدر هم از اين احساس محرومه ، چه برسه نامادري...
هم براي نامادري سخته كه با فرزند ديگري مثل فرزند خودش رفتار كنه و هم براي فرزند سخته براي اشتباهات نامادريش مثل مادرش بي هيچ چشمداشتي از خود گذشتگي كنه. مطمئنم اگر مادرت باهات اين بدي هارو كرده بود ، يه ساعت هم تو ذهنت نميموند. بنابرين توصيه ميكنم به پاس خوبي هايي كه در حقت كرده، اشتباهاتش رو ناديده بگيري. چرا كه اگر كسي يك بار هم به تو لطف كنه، تا پايان عمر مديونشي. آگاه باش كه بخشش بارزترين مشخصه ي افراد بزرگواره.
من وقتي از كسي دلگيرم ، سه جمله معروف رو تو ذهنم مرور ميكنم و تصمميم به بخشش ميگيرم . اين جملات رو واسه شما دوست عزيزم يادآوري ميكنم، شايد واستون مفيد باشه:
1. كوچكترين گناه ديگران را ببخش، تا بزرگترين گناهانت را خداوند ببخشد.
2. ديگران را ببخش، نه به اين خاطر كه آنان سزاوار بخشايشند ، زيرا كه تو شايسته ي آرامشي...
3. باران باش، ببار! نپرس كاسه هاي خالي از آن كيست...
ساده ترين راه بخشش طلب آمرزشه! از خداوند مهربان بخواه تا ببخشتش و بخواه تا قلبت رو نسبت به اون مهربان كنه.
پيروز باشي!
ببخشيد فراموش كردم بگم... واسه يه بارم كه شده با روي باز و مهرباني تمام ازش معذرت خواهي كنيد و بهش بگين بعضي كاراش ناراحتتون ميكنه و ازش بخواين از تكرارشون خودداري كنه . درسته يه مفدار احتياج به پرروييه ولي جواب ميده. ازش بخواين انتظاراتشونو بگن و بعد خودتون انتظاراتتونو بگين. جوري باهاشون رفتار كنيد تا به خودشون اجازه بي احترامي ندن. يه احترام متقابل.
موفق باشين.
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
مراعات حال پدر و مادر حداقل كاريه كه بايد انجام بدي.
ببين نيت هميشه خيلي مهمه اما نحوه انجام كار هم مهمه.
نيتت بايد رضاي خدا باشه بهترين شيوه انجام كار هم اينه كه اول رضاي خدا و در درجه دوم رضاي خلق خدا راهمراه داشته باشه.
بنابراين تا جايي كه مي تواني مراعات كن.حرف هاي نزده را هميشه ميشه زد
باور كن هيچي از ارزشهات كم نميشه.ثواب هم مي بري.
مشكل اصلي اينجاست كه تو نمي توني به چشم يه مادر به اش نگاه كني
اون الان تنهاست و از تنها موندن تو خانه مي ترسه
بالاخره بعد از مدتي تو مرگ پدر را فراموش ميكني و زندگيت به روال عادي بر مي گرده ولي اون نه..
به تجربه به ام ثابت شده ريشه تمامي نمي توانم ها نخواستنه نه نتوانستن
سعي ات را بكن همه چي درست ميشه.سعي كن هر روز به اش زنگ بزني و احوالش را بپرسي.با بچه ات بري ديدنش.
دعوتش كني يا منزل يا بيرون به صرف شام يا غذا ببري خونش و با هم بخوريد.
خلاصه تنهاش نگذار.
هر جا هم فكر كردي داره توهين ميكنه سكوت كن و ادامه نده.حتي با اينكه مي دوني حرفش درست نيست عذز خواهي كن
چي ازت كم ميشه غير از اينكه بزرگي شخصيت خودت را نشون ميدي!
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
دوست خوبم مشکلت رو خوندم.چقدر تو زندگی سختی کشیدی.
از دست دادن پدر و مادر خیلی سخته .امید وارم شوهری داشته باشی که بتونه جای خالی اون عزیزان رو برات پر کنه و اینو از ته دل برات آرزو میکنم.
در رابطه با مشکلت نمیتونم نظری بدم فقط اینکه اینطوری احساس میکنم که پیوند شما با نامادریتون به واسطه پدرتون بوده که حالا دیگه در میان شما نیست.
فکر کنم خودتونو کمتر قاطی ایشون بکنید بهتر باشه.
البته من فقط نظر خودمو گفتم .نمیدونم درسته یا نه.
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
نمی دونم شاید باید از همین جا شروع کنی و مدیریت رفتارت را یادبگیری. :305: بالاخره هر مشکلی یه راه حل داره. این که بگی نمی تونم%2
نمی دونم شاید باید از همین جا شروع کنی و مدیریت رفتارت را یادبگیری. :305: بالاخره هر مشکلی یه راه حل داره. این که بگی نمی تونم حد وسط نگه دارم که نشد که. باید بتونی بالاخره کلی وقت داری تا آخر عمرت می خوای چی کار کنی، خب یاد بگیر دیگه. از ما هم که کمک کنیم و راهنمایی. :325:
اول تصمیم بگیر که می خوای باهاش باشی یا نه و بعد هم اگه خواستی باهاش باشی، سعی کن مشکلت را این جور دنبال کنی که چطور باهاش رفتار کنی که نه خودت آسیب ببینی و نه اون و در ضمن کنار هم خوش باشین.
راستی او به غیر از شما کس دیگه ای را هم داره یا نه؟:303:
چقدر به خانواده شما وابسته است؟:303:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
مشكل اصلي اينجاست كه تو نمي توني به چشم يه مادر به اش نگاه كني
اون الان تنهاست و از تنها موندن تو خانه مي ترسه
بالاخره بعد از مدتي تو مرگ پدر را فراموش ميكني و زندگيت به روال عادي بر مي گرده ولي اون نه..
kashmar عزیز من واقعا به چشم یک مادر بهش نگاه می کنم اگه نگاه نمی کردم اصلا برامم مهم نبود چون تنها راه ارتباطی من با او پدرم بود که حالا نیست. باور کنید تنها دلیلی که باعث شده این دو دلی بیاد سراغم همین حس تنهاییشه دلم خیلی براش می سوزه. منتها اون ادمی نیست که خیلی بشه روش حساب کرد خوبیش خیلی خوبه بدیشم خیلی بده. مثال:
فردا که چهلم باباس گفته بعدش میام خونتون. گفتم بیا قدمت روی چشم گفت میام تا شنبه یکشنبه. دیوانه شدم چیزی هم بهش نگفتم یعنی نمی تونم بگم اما این یک مشکل که من حالا باهاش درگیرم . نمیاد نمیاد وقتی میاد انگار اومده مسافرت.
هر جا هم فكر كردي داره توهين ميكنه سكوت كن و ادامه نده.حتي با اينكه مي دوني حرفش درست نيست عذز خواهي كن
چي ازت كم ميشه غير از اينكه بزرگي شخصيت خودت را نشون ميدي!
باور کن تا حالا هم همین بوده که خودم داغون شدم اگه می تونستم بهش بتوبم این قدر اذیت نمی شدم.
نمی دونم شاید باید از همین جا شروع کنی و مدیریت رفتارت را یادبگیری. بالاخره هر مشکلی یه راه حل داره. این که بگی نمی تونم حد وسط نگه دارم که نشد که
tesoke عزیز خودمم می دونم بخشی از مشکل من اینه که چون از اول همش مراعاتش و کردیم الان نمی تونم تو روش بایستم و بعضی حرفا رو بزنم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tesoke
راستی او به غیر از شما کس دیگه ای را هم داره یا نه؟:303:
چقدر به خانواده شما وابسته است؟:303:
چرا سه تا برادر و یک خواهر داره و پدر و مادرشم هنوز زنده هستن. منتها همه می دونن که یه روزگاری چقدر مارو اذیت کرده و الان خیلی نمیان سراغش. تازه اون چند روز پیشا خواهر یعنی خالم بهم گفت وقتی مامانت گریه می کنه و اسم بابات و میاره عصبی می شم می خوام بزنمش یادش رفته چه بلایی سر اون بیچاره اورد و اون طفلک حرمت نگه داشت و هیچی بهش نگفت.
نمی خوام بهش بی احترامی کنم دلم می خواد باهاش رابطه داشته باشم اما مامان همون ادمه هیچ فرقی نکرده نه از وسواسش کم شده و نه از توقعاتش. هم دلم براش می سوهز هم می ترسم دوباره روز از نو روزی از نو.
چند روز پیشا می گفت وسایلت و جمع کنید بیاید اینجا با هم زندگی کنیم حداقل 1-2 سالی اینجا باشید.
ممنونم از سایر دوستن که نظر دادن:72:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
اگه مي خواي باهاش ادامه بدي بهتره روي رفتارت كار كني.:305:
چرا نمي توني بهش بگي از اين كارت ناراحتم. چرا نمي توني بگي به خاطر فلان رفتارت دلخورم. بگو اما دوستانه بگو. ما اگه انتقاد كردن درست را از هم ياد بگيريم خيلي چيزا حله. يه خاطره در اين مورد ميگم:
زن برادرم وقتي رفته بودم خونش از زن همسايه اش مي گفت كه چه زن مغروريه و همش طلاهاشو به رخ ما مي كشه و خودشو از ما بالاتر ميدونه. حالا نمي تونست كه باهاش رابطه نداشته باشه،آخه اون همسايه اش بود.:311: حالا همش مي ريخت تو دل خودش و ... تازه مي گفت بقيه ي همسايه ها هم از اين رفتارش ناراحتن ولي هيچ كي هيچي نمي گه. يه ملت را علاف خودش كرده بود. من به زن داداشم گفتم مي خواي يادت بدم چطور عمل كني؟
يه روز دوستانه بهش بگو كه ما از اين رفتارت ناراحتيم. همسايه هاي ديگه هم از اين رفتارت ناراحتن. :302: چرا با اين كارات همه را ناراحت مي كني و ... . بعد اين قضيه يه بار ديگه كه رفتم خونه برادرم، زن برادرم مي گفت تا اينا رو گفتم: بغض كرد و گفت به خدا من نمي خواستم ناراحتتون كنم و ... و كلي عذرخواهي و ...:316: جالبه كه حالا همون همسايه كه اين قئر ازش متنفر بود، شده دوست جون جونيش و همش با هم ارتباط دارن و اون اگه غذاي خوبي بپزه براي هم مي برن و ... و كلي رفيق شدن. دليل اين رفتاراش را هم بعدا به زن برادرم اين طور گفته كه از خانواده اش دوره و تو تهران احساسا غربت مي كرده و اين رفتارهاش بازتاب اون تنهايي اش بوده. اون مي خواسته يه جوري خودش را جلوي اينا باارزش نشون بده، طلاهاشو نشون ميداده. يعني مي خواسته با اينا دوست بشه اما بلد نبوده.
مي بينيد، به همين راحتي با يه انتقاد كوچولو از يه دشمن به يه دوست تبديل شد.:227:
شما هم اگه ازدستش ناراحت ميشين اگه بهش نگين به هر دو تان خيانت كردين. آخه اون بيچاره هم نمي دونه كه از فلان كاراش ناراحتي و شايد اصلا مي خواد بهت نزديك بشه ولي بلد نيستو
براي شروع يه بار وقتي با هم تنهاييد بهش بگو يادته وقتي بچه بوديم چقدر ما رو كتك ميزدي. من هنوز درد اون روزها را احساسا مي كنم.
اون وقت مي بيني كه اون شروع به گريه مي كنه و حرفايي بهت ميزنه كه يه عمر حسرت شنيدنش را داشتي.
امتحان كن اگه نتيج نگرفتي، من تسوكه نيستم. اسمم را ميزارم "زمبه":311:
نترس :104:
فقط دوستانه ازش گله كن نه اين كه توي تلفنش بگي و خودت را يكباره خالي كني. كم كم بگو و دوستانه.
آدما گاها به اون بدي كه ما فكر مي كنيم نيستن. فقط بلد نيستن علاقه و محبتشوت را به ما نشون بدن.:305:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
تسوکه عزیز خیلیی ممنون که وقت گذاشتی.
خدا کنه بتوننم این جوری باهاش برخورد کنم. اخه میدونید من یک عمر بله قربان گوی او بودم و الان خیلی برام سخته که بخوام حتی دوستانه با نظراتش مخالفت کنم. بعضی رفتاراش خیلی رو مخمه.
مثلا اینکه نمیاد خونه ما نمیاد وقتیم میاد یهو چند روز می مونه. این در حالی که خونشون با خونه ما همش نیم ساعت راهه.
یا مثلا واسه ادم تعین و تکلیف می کنه که فلان جا بریم با فلانی این طوری برخورد کنید و .... و خدا نکنه که طبق نظرش عمل نشه. بیچاره بابام چقدر تو این موارد سختی کشید:302:
به هر حال ممنونم:72:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام به همه دوستان بويژه به سيسيلي
نوشته هاي شما رو اگر چه خيلي طولاني هم بود خوندم و اونچه رو كه به شما گذشته درمورد فوت پدر ومادرتون به شما تسليت ميگم
به نظر من اگر رابطه شما با اون ادامه پيدا كنه با توجه به اينكه از شما انتظار محبت داره و از شما درخواست كرده
براي شما بهتره و خدا هم از اين عمل انساني خوشنود ميشه
پس تا جايي كه زندگي شما با همسرتون رو تحت تاثير قرار نميده رابطتون رو با اون ادامه بديد
و نه گفتن يا پاسخ مثبت دادن و تاييد كردن ديگران به مهارت ارتباطي خودتون بستگي داره
وارتباطي با اين موضوع نداره
غرور خودتون رو حفظ كنيد وجايي كه لازم بود بدون ترس و واهمه و رودربايستي نه بگوييد
با ارزوي شادكامي و موفقيت براي خواهرم سيسيلي
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
:104:سلام سیسیلی جان
خدا پدرتونو رحمت کنه منم ناپدری دارم اما همیشه احترامشو نگه داشتم اگه مادرم دعوایی باهاش میکرد حق و به ناپدریم میدادم البته مادر من اخلاقش یه طوریه عصبی که بشه میزنه به سیم اخر منم خیلی دلم واسش میسوخت خب بگذریم به نظر من بهتره ببخشی تا بخشیده بشی یکی از خصوصیت انسانها اینه که زود دل میبندن و زود هم فراموش میکنن اونم به مرور زمان خاطرات پدرتونو فراموش میکنه فقط شما الان بزرگواری کنید و تنهاش نذارید بلاخره از دید خدا پنهون نیست شما برای رضای خدا جواب بدیهاشو با خوبی بدید ضمنن اینو هم باید در نظر گرفت که اگه بدی داشت خوبی های زیادی هم داره خب شما با توکل به خدا ببخشیدش و باهاش باشید اجازه بدید تا زمانه خودش همه چیزو حل کنه
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
خدا کنه بتونم دیگه چه حرفیه. چرا نتونی. نکنه فکر کردی قراره از خواب بیدار شی و همه چیز درست شه. :323:
حالا از امروز به طور عملی با هم وارد کار میشیم:
اگه یه دفعه در مقابلش تغییر چهره بدی، بد میشه. باید اونو آروم آروم با رفتار جدیدت آشنا کنی. یه دفعه در مقابل تمام رفتاراش تغییر وضعیت نده.
مثلا از الان قراره تا ماه دیگه در مقابل این که میگه با فلانی چطور رفتار کنید عکس العمل جدیدی نشان دهی. هر وقت گفت با فلانی این جوری رفتار کنید، بگو نه به نظرم بهتره این جوری رفتار کنیم. نه این که: من خودم میدونم چطوری رفتار کنم.:311: این را بگی باز مقصر خودت میشی و همه میگن چه دختر قدرنشناسی، با مادرش چطور رفتار کرد. پس از الان تا ماه دیگه قراره sisili در مقابل تعیین تکلیف مامانش در مورد این که با کی چطور برخورد کنه، وایسه، اما محترمانه.
در ضمن هر موردی را که مخالفت از خودت نشون دادی، میای تو همین تاپیک به ما گزارش میدی تا ما بر روند بهبود رفتارت نظارت کنیم.
گرفتی؟
از حالا شروع می کنیم و شما هم گزارش میدی که چی کار کردی.:303:
یادت باشه تو ماه اول قراره فقط در مقابل همبن حرکتش واکنش نشان دهی و نه بقیه. بقیه باشه برای ماه های آینده. اگه این هفته میاد چند روز خونتون میمونه اشکالی ناره. تحمل کن. چون این ماه فقط برای یکی از رفتاراش برنامه داریم.
یادت باشه اگه نتونستی درست عکس العمل نشون بدی، هم همین جا گزارش میدی.
در ضمن من هر شب میام و گزارش را می خوانم و نظر میدم. :322:
علافمون نکنی ها و بری و گزارش ندی.:311:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام تسوکه جان معرکه ای با این نحوه راهنماییت و البته عالی و مفید.:72:
چشم میام و گزارش می دم.
دیروز بهم گفت باید خونه تک تک ادمایی که اومدن چهلم بابا بریم.
البته خودمم اینو می دونم و محبتاشون و تو این 40 روز فراموش نکردم اما بی مهریاشونم تو این 17 سال فراموش نکردم. ما الان دقیقا 2 سال بود که پا خونه هیچ کدوم نذاشتیم و الان این اواخر بابا هم به طرفداری از ما خونه هیچ کدوم از خواهر و برادرای مامانم نمی رفت. رفتنش یه کم سخته اما می رم منتها فقط می خوام خونه خاله و داییها برم. اما اون می گه خونه بچه هاشون و عمه های منم باید بریم
با توجه به برنامه ای که واسم ریختی تسوکه جان باید محترمانه بگم نمیام اما اون که قبول نمی کنه:311: و نه تنها اخرش باید بریم در ذهنش یه ادم بدون درک و شعور در مورد رفت و امد هم جا میفتم:227:
منتظر نظرات عالیتون هستم:72:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
خب برای شروع خوبه. همین گزارش دادن را میگم که برای شروع خوبه.:104:
اما در مورد این مسئله خب باید ببینی که عرف چی میگه. یعنی توی خانواده ی شما الان درست اینه که چی کار کنی. بهتره بری یا نه. البته خب اونها توی مراسم اومدن و نمی دونم اگه نرین بد میشه یا نه. شاید بد بشه که نرین.
حالا مامانتونو بی خیال. اگه اصرارهای مامانتون نبود، و شما خودتون می خواستین انتخاب کنین، می رفتین یانه.
مثلا من هم اقوام دوری دارم اما اگه توی همچین مراسمی بیان، خب من لازم نمی دونم که حتما خونه ی اونها برم. اما اگه بعدا یه همچین مراسمی برای اونها هم پیش اومد و مثلا عروسی یا عزا و ... دعوت کردن، خب میرم و این به تلافی و البته برای احترام به اونها.
حالا توی خانواده ی شما رسم چیه؟
یعنی رسم است که باید به خونه ی تک تک برین یا نه؟ اصلا برای چی خانه ی دایی هاتون باید برین. من هنوز نمی دونم که این رفتن بعد از این مراسم رسم است یا اجبار یا ...؟
میشه بگین عرف خانواده ی شما چیه؟ یعنی اگه از دست اون اقوامتون ناراحت نبودین، بعد از این مراسم می رفتین خونه شون یا نه؟ یا در رسومات شما باید به اقوام با این درجه ی آشناییت هم بعد از مراسم رفت یا نه؟
نمی دونم متوجه سوال من شدید یا نه؟:302:
کلا منظورم اینه که خودتون اگه از دست اونها ناراحت نبودین لازم می دونستین که برین یا نه؟ اگه نرین فقط مادرتون شما را بدون درک و شعور در مورد رفت و آمد میدونه یا بقیه همهمین نظر را دارن. آخیش بالاخره حرفم تمام شد.:103:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام.
متاسفانه هنوز زیاد نگذشته مساله اصلی را فراموش کردی.داری به بیراهه میری.
بیا بخاطر پدرت که این همه برات زحمت کشیده به مسائل جور دیگری نگاه کن.
مردگان یه سری حقوقی به گردن بازماندگانشان دارند.خصوصا پدر شما بخاطر مرگ ناگهانی ان هم تو این سن.
احتمال زیاد پیش بینی چنین چیزی را نمی کرده.نه وصیت نامه داشته.نه حسابهاش را با اطرافیانش صاف کرده.
نه وقتی داشته که از اطرافیان حلالیت بگیره.ممکنه حتی 1 ریال الان به کسی مقروض باشه و فرصت پرداختش را پیدا نکرده باشه وبخاطر همین چیزهای به ظاهر کم ارزش در عذاب باشه و .......
فکرت را روی وظایفت در قبال پدر متمرکز کن.با توجا به شناختی که از پدر داشتی حداقل از پول های خودش پول بده براش نماز و روزه برای n سال بجا بیارن.(احکام اینها را می تونی از امام جماعت مسجد بپرسی)
سعی کن از فرصت های پیش امده استفاده کنی.قطعا بی حکمت نیست.من اگه جای تو بودم وقتی با مادرم به خانه های این اشخاص میرفتم سعی میکردم از همشون برا ی پدرم حلالیت بگیرم.بابا ادم یه مکه هم میره زنگ میزنه از اطرافیان حلالیت میگیره. 1% احتمال بده روح پدرت شاد میشه.ارزشش را نداره.
پيامبرـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: روزي حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ از كنار قبري گذشت كه صاحب آن در عذاب بود، سال بعد نيز گذر كرد ولي از عذاب صاحب قبر خبري نبود، سبب را از خداوند پرسيد، وحي آمد كه از اين ميّت فرزندي صالحي به بلوغ رسيد و براي مردم راهي درست كرد و يتمي را پناه داد به بركت آن از پدر گذشتيم. (محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 6، ص 220، حديث 15، بحق اليقين مجلسي، ص 489.)
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: برای مردگان خود هدیه بفرستید. پرسیدند:هدیه برای مردگان چیست؟ فرمود:صدقه و دعا. و فرمود: ارواح مؤمنان هر شب جمعه به آسمان دنیا میآیند و مقابل خانههای خود میایستند و با صدای محزون و گریه میگویند:ای اهل من!ای اولاد من! ای پدر و مادر من! ای خویشان من! خدا شما را رحمت کند! بر ما مهربانی کنید با چیزی که الان عذاب و حسابش با ما و نفع و بهره آن برای غیرماست. بر ما به درهمی یا قرص نانی یا لباسی مهربانی کنید... (جامع الاخبار)
از امام صادق منقول است: كه بسا باشد كه ميّت در تنگي و شدّتي بوده باشد و حق تعالي به او وسعت دهد و تنگي را از او بردارد پس به او گويند كه اين فرح كه تو را روي داد به سبب نمازي است كه فلان برادر مؤمن براي تو كرد. (منازل الآخره، شيخ عباس قمي، ص 50، به نقل از زاد المعني)
امام صادق علیهالسلام فرمود: هرگاه شخصي به نيّت ميتي صدقه دهد، خداوند جبرئيل را فرمان مي دهد كه اين هديه را به قبر او برساند. (شيخ عباس قمي، منازل الآخره، ص 28)
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام دوستان خوب و همدل. tesoke و kashmar عزیز واقعا ازتون ممنونم که وقت می گذارید.
kashmarعزیز پدرم مرد نازنینی بود این و من چون پدرم بود نمی گم بلکه تا امروز کسی به بدی ازش یاد نکرده و یه ملت هنوز شوکه هستن از مرگ ناگهانی او. بله شما راست می گویید و البته 100% درست. خوشبختانه بابا وارث بد نداره هنوز هفتم بابا نشده بود که من لیست بدهی هاش و در اوردم خوشبختانه یا متاسفانه خیلی ملک و املاک تو دنیا نداشت یه ویلا تو شمال در حال ساخت داشت که این مسافرت اخر به همین خاطر بود که اونجا رو بهمون نشون بده. هفته پیش 1 روزه رفتم شمال تا حساباش و با اون اقا صاف کنم که گفت الان لیست و ندارم هفته دیگه بیا.
حتی از ترسم بهش نگفتم بابا این طوری شده که نکنه تو حسابا دست ببره. اما خودش همه رو نوشته که چقدر تا حالا داده برای ساخت و چقدر دیگه مونده.
کاراری انحصار وراثت رو هم سریع دادم به یکی از داییهام انجام بده کلی هم با خواهر و مامانم حرف زدم که هر چی ته مالش موند اول خمس و بعد قرض هاش و بعدم براش نماز و روزه و ... بدیم و تا همین الانم کلی من و مامانم براش خیرات و افطاری روز عرفه و غیره دادیم.
با این حال از تذکر به جای شما کاشمر عزیز یک دنیا ممنون:72:
اما تسوکه جان در خانواده ما عرف اینه که وقتی مراسم عزایی تمام شد صاحب عزا باید منزل نزدیکانی که مراسم چهلم و اومدن و برن. پس من هم باید برم. و می رم حتی با دلخوریهای اخیر. حتی با اینکه می دونم پدرم ناراضی ازشون از این دنیا رفت. ولی حرف من اینه که مامانم اصرار داره که باید همه رو بریم و من تنها می خوام نزدیکانی مثل داییها و خاله و پدر بزرگ و مادر بزرگ و برم.
مشکلات من یکی دو تا نیست. برای انجام هر کاری باید دل 3 نفر و بدست بیارم (مامان خواهر و همسرم) چون اینا هر کدوم ساز خودشون و می زنن و حاضر نیستن به خاطر اون یکی کوتاه بیان اما من از اول این جوری یاد گرفتم که به خاطر همه باید کوتاه بیام.:302: الان 4 روزه نمی دونم به چه جرمی خواهرم جواب تلفنام و نمی ده و قبلشم هر چی گفتم بیا خونمون قبول نکرد. به همین جرم انجام نداده با پدرم هم 1 سال رابطه نداشت و اخرش بابای بیچارم فقط به خاطر دخترش یه کادوی سنگین خرید و رفت از دل شوهرش دراورد. شوهرش فاجعس.:302:
چقدر نوشتم قرار باشه این طوری بنویسم دیگه هیچ کس جوابام و نمی ده ببخشید:43::72:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
خب پس رسم اینه که برین، اما نه همه را و نزدیکان را. درست فهمیدم؟
ببین بر اساس رسم و رسوم باید عمل کنید و هر کی را که خودت لازم می دانی برو. اگه رسم شما این جوری میگه که خانه ی x بری و خونه ی y لازم نیست بری، خب دیگه خونه ی y نرو. اما مشکل اینه که مامانت اصرار داره که خانه ی y بری در حالی که خودت لازم نمی دانی. :163:
این جا همون گام اول و آزمایش اول است. این جاست که شما نباید زیر بار بری وگرنه باز همون sisili حرف گوش کن میشی. (البته حرف گوش کن بودن خوبه، ولی نه افراطی) اما چطور نباید زیر بار بری؟ به هر روشی که می تونی. حالا مثلا بگو شوهرم گفته لازم نیست. یا مثلا فردا باید برم فلان جا. یا مثلا با شوهرم صحبت کردم و گفته لازم نیست خونه ی فلانی بریم. شما می تونی از شوهرت برای مخالفت با مادرت استفاده کنی. اما نه این جور که مادرت نسبت به شوهرت بدبین بشه. یه جوری که مثلا شوهرم گفته فعلا لازم نیست و ما بعدا در مراسم اونها جبران می کنیم. حتی بهتره از جانب خودت حرف بزنی تا به خودت ثابت کنی که می خوای خودت تصمیم بگیری. مثلا بگی مادرم من خودم فکر می کنم لازم نیست که خونه ی فلانی بریم و فعلا نمی تونم بیام. اما بعدا در مراسم اونها جبران می کنم. :104:
نمی دونم چطور می تونی با مادرت مخالفت کنی، اما باید این کار را بکنی. :305:حواست باشه درست مخالفت کردن خیلی مهمه. یه جور که ناراحت نشه و البته خودت هم کیف کنی که بالاخره مستقل تصمیم گرفتی.
امیدوارم این آزمایش اول را خوب پشت سر بگذاری تا برای ادامه ی راه مطمئن تر قدم برداری. :323:
باز هم تا بتونم کمکتون می کنم.
راستی در مورد مخالفت با مادر با روش مخالفت با خواهر و شوهر فرق داره هان، این راه حل برای مادر است و مشکلت را با شوهرت و خواهرت را دوباره مفصل بگو تا حل کنیم.:303:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
تسوکه جان واقعا ممنونم که وقت می گذاری.
می دونی من گاهی ( خیلی کم ) :302: با دیگران مخالفت کردم و سعی کردم نظر خودم و بگم اما بعدش چنان عذاب وجدان گرفتم که نکنه اون فرد ازم ناراحت و رنجیده بشه که دوباره برگشتم و همون کار اونا رو انجام دادم و در جوابشونم گفتم حس کردم ناراحت شدی و همین باعث شده خیلی زور می شنوم. [size=medium]من می ترسم با دیگران مخالفت کنم ازم دلخور بشن:302:.
الانم مخالفت می کنم و مطمئنم هستم که موفق می شم و خونه اونایی که نمی خوام برم نمی رم اما عذاب وجدان ارومم نمی ذاره و می ترسم دل مامانم بشکنه.
در مورد همسرم هم همین طوره وقتی می خواد فلان مقدار پول خرج خانوادش کنه یا می خواد اونا رو مسافرت ببره و من امادگی ندارم اولش مخالفت می کنم کلی هم می جنگیم اخرشم واسه این که دل همسرم نشکنه خودم هولش می دم که بره همون کاری که باعث عذاب منه انجام بده. مثلا 2-3 ماه پیش می خواست با دوستاش جایی بره و من کلی باهاش بحث کردم که نمی خواد بری مگه ما ادم نیستیم اونم با کلی قیافه اومدن قبول کرد که نره بعدش از پنجشنبه شب تا صبح جمعه که روز حرکتشون بود اونقدر رفتم رو مخش تا راضیش کردم که بره.:311::302:
خیلی بده نه ؟واقعا تو این مورد همیشه گند زدم.[/size]
نمی تونم بگم نه:302::324:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
پس شما با همه این مشکل را دارین و نه با مادرتون و کلی ما رو سر کار گذاشتین. :302:
حالا باید برای رفع این مشکل به طور کلی و برای همه فکر کنیم یا فقط در مقابل مادرتون؟
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
من با همه مشکل دارم و به هیچ عنوان نه نمی تونم بگم .:302: تقریبا خیلی از کارها زورکیه چون من یا نمی خوام انجام شه و یا دوست دارم جور دیگه ای انجام شه.
منتها مامانم چون خیلی زور می گه و ادم متوقعی هم هست که باید خواسته هاش به بهترین شکل انجام بشه بیشتر اذیت می شم.:302: مامانم از این موقعیت من سوءاستفاده می کنه. :324:
مثلا می گفت امسال عید بیا و دیوارهای ما رو کمک کن تمیز کنیم. من دیوارهای خونه خودم رو هم خودم تمیز نمی کنم اما چون نمی تونم بگم نه می رفتم و فقط چند روز خستگی و مریضیش واسه من می موند. اخرشم می گفت دیوارها وظیفه من که نبود وظیفه بابات بود اومدی کار اونو کردی :302: در ضمن مامانم وسواس هم داره و می گه این و اب بکش من اصلا قبول ندارم اون چیز نجس باشه اما مجبورم که این کار بکنم.:316:
به همین خاطر در مقابل مامانم بیشتر اذیت می شم و واسه همین فقط اونو مطرح کردم.
کمکم کنید بتونم بگم نه بالاخص در مقابل مامانم:316:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
خب پس فعلا روی مامان کار میکنیم.:305:
خب برای اولین اقدام باید در مقابل این خواسته ی مامانت بیاستید. نباید به خونه اونهایی که خودتون نمی خواهید برید. نباید از این بترسید که او ناراحت میشه. اگه بشه هم خب مقصر اونه نه شما. یعنی شما برای این که اونو راضی نگه دارین باید خودت یه عمر ناراحت باشید. :302:
فرض کنیم مثلا نری خونشون و مادرت ناراحت بشه، چی میشه و چقدر گله می کنه؟ بعد برای این که بتونی از دلش درآری چی کار می کنی و چقدر باید هزینه کنی؟ وقتی ناراحت میشه از دستت چه طوری از دلش در میاری؟
میشه یه پیشبینی از رفتارش در صورت نرفتن به خونه ی اونها را بنویسی.:303:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
اگه ناراحت بشه باید کلی زنگ بزنم منت کشی کنم التماس کنم تا شاد ببخشه و حتما باید جبران کنم و جایی که نرفتم و تنها برم و یا زنگ بزنم و عذر خواهی کنم.
مثلا امروز تلفن زد و گفت چرا قرار بود بری شمال و تکلیف خونه بابا رو روشن کنی نرفتی. من زودتر می خوام تکلیف خونه شما معلوم بشه تا واسه بابا نماز و روزه بدم بخونن. گفتم مامان جان منم همین و می خوام قرارم بود که پنجشنبه برم منتها به خاطر تعطیلی فردا جاده ها قیامت می شه باید بذارم واسه هفته بعد کلی عصبانی شد و با صدای بلند حرف زد و اخرشم من معذرت خواستم به جای اون.
در حالی که باید محکم روی حرف می ایستادم و می گفتم این هفته نمی تونم برم هفته دیگه می رم.:324:
اما نتونستم:302:
تازه امروز مادر شوهرم زنگ زد و کلی ناراحت که چرا به ندا ( خواهر شوهرم) زنگ نزدی و ازش خبری نمی گیری گفتم مامان خود ندا 1 ماهه به من یه زنگم نزده فکر کنم پدر من به رحمت خدا رفته و او باید یه حالی از من بپرسه نه من از او.
اما اون این و وظیفه من دونست و قطع کرد منم مثل خلا پاشودم زنگ دم و حال اعلا حضرت و پرسیدم:161:
تسوکه جان اوضاع وخیم تر از این حرفاس. فکر کنم باید از بقیه دوستان هم کمک خواست.:302:
ممنون:72:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام سیسیلی عزیز :72:
فوت پدرتون رو تسلیت می گویم و بقای عمر بازماندگان را آرزومندم :103:
من کوچکتر از اون هستم که نظر بدهم شما خودتون صاحب نظر هستید ولی جسارت می کنم . به نظر من شما به خاطر احترام به حرف مادرتون و اینکه با توجه به اخلاقشون بعد مشکلی باهاشون نداشته باشید و به خاطر احترام به بزرگواری و اعتبار پدرتون و اینکه این اواخر یه سری قطع رابطه پیش اومده بوده بهتره که بروید و همینطور هم با اکراه نروید بلکه از روی محبت و اینکه واقعا همه کدورتها و حرفها رو تمام کنید. اشکالی نداره این هم یه امتحان هست توی زندگیتون که به خاطر روح پدرتون که شاد می شوند بروید اما در حین این کار و یا بعد از اون هر جور که اخلاق مادرتون رو می دونید یا با حرف زدن و یا با عمل کمی ازشون فاصله بگیرید و همینطور حفط کنید چون به هرحال ایشون یه اخلاقی دارند که شما رو باز درگیر می کنند و دوباره گذشته به نوعی براتون تکرار می شه امیدوارم که بتونید بهترین تصمیم رو بگیرید و موفق باشید.:72:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
خب شاید مادرتون بنده خدا نگران روح پدرتونه. به نظر من هم اگه بتونین این هفته برین بهتره و برای آمرزش مرده هر چه زودتر عمل کنیم، بهتره.:323:
اما اگه واقعا نمی تونین برین، خب قضیه فرق داره. اما من تا این جای کار را خوب می بینم. چون نتیجه معلومه: 1 بر 0. شما فعلا کمی بازنده هستین. اما نگران نباشید، این اول راهه و کم کم امتیاز گرفتن شما هم شروع میشه.:305:
در مورد خواهر شوهرتون چیزی نمی دونم و نظری نمیدم.
در مورد مادرتون، اگه واقعا نمی تونین برین، باید مقاومت می کردین و میگفتین که نمیرین. اما محترمانه. مثلا می گفتین: مادر جان الان جاده ها شلوغه و من نمی تونم برم. باید فلان کار را انجام بدم.
مامان: من نمی دونم باید بری.:324:
شما: ببین مامان، من هم به فکر بابا هستم، ولی نمی تونم این هفته برم، فلان کار را باید انجام بدم. یا شوهرم باید این هقته بره فلان جا، من باید به فلان کارم برسم.
مامان: من نمی دونم باید بری.:324:
شما: مامان من قول میدم، هفته ی دیگه برم. الان نمی رسم.
و من اگه بودم وقتی میدیدم داره عصبانی تر میشه، بحث را عوض می کردم. در مورد گذشته و بابا می گفتم و در کل یه جوری می پیچوندم.:104: در هر صورت شما نباید به خاطر تصمیم بقیه، خودتون را خیلی به سختی بیاندازین. مامان مهمه ولی خودمون مهم تریم. باز هم میگم، تا می توانی با نگه داشتن احترامش، حرف خودت را بزن.
در مورد بقیه ی نزدیکانت، بعدا بحث می کنیم.
امیدوارم فردا با یه نمره ی مثبت، گزارش بنویسی. نگران نباش، همین که میخوای تغییر کنی، گام اصلی را برداشته ای. حالا با بدست آمردن اولین نمره ی مثبت، کلی انگیزه کسب می کنی و ادامه ی راه برات آسون میشه.:305:
دوستان هم اگه نظری دارن می تون بیان بگن.
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام:72::310:
یه عالمه خوشحالم. امروز مامانم زنگ زده بودبا قاطعیت همیشگی که عادت داشت خرابکاریهای خونه رو بندازه گردن ما شکستن یه ظرفی تو خوونشون و که خودشم تازه دیده بود انداخت گردن پسر من. چنان با قاطعیت می گه فلان چیز و تو خراب کردی که ادم باورش می کشه نکنه این کار و کرده و نفهمیده.:311:
خلاصه هی گفت و گفت و منم هی قسم و ایه و پیر و پیغمبر که حسین این کار و نکرده........... اخرش گفتم مادر من حسین بچس عقلش نمی رسه که بیاد خونتون دست به هیچی نزنه. دیدم حریفش نمی شم اخرش گفتم مامان حسین همینه بچس اگه دوست داری ما بیایم خونتون باید قید ظرف و ظروفات و بزنی:227::310:
بیچاره گفت نه من ناراحت کار حسین نیستم گفتم تو که بزرگی چرا پنهان کردی؟:316:
این اولیش اقای تسوکه خوب بود؟
اما خب بعدش که قطع کردم اینقدر عذاب وجدان داشتم که نکنه ناراحت شده باشه و دلش ازم بشکنه که نگو.:303:
لطفا در مورد قوم شوهرمم نظر بدید اخه درسته که هم من از اونا راضیم هم اونا از من اما این به قیمت کوتاه اومدنا و باج دادنای منه.:163:
مرسی بابت راهنماییاتون:323::72:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
چند روز اينترنت نداشتم و جواب را دير دادم، ببخشين. اما:
آفرين:104:
خب اين شد يه امتياز + براي شما. بهتره اين را يادتون باشه و فراموش نكنين كه تونستين. :104:
اما در مورد اين كه به مادرتون گفتين: "اگه دوست داری ما بیایم خونتون باید قید ظرف و ظروفات و بزنی" من كمي خنده ام گرفت :311: ولي براي شروع بد نيست.
در مورد اين كه ميگي عذاب وجدان داشتي بعدش، اين بيخودي است و نبايد عذاب وجدان بگيري. اما مي تونستي :305: به مادرت مهربانانه تر بگي. البته چون كه داري هنوز ياد ميگيري كه چطور نه گفتن را ياد بگيري، خب اشكالي نداره. در ضمن نترس، كم كم خودت بيشتر "نه" ميگي و به مرور ياد ميگيري كه چطور اين "نه" را محترمانه تر بگي.
بنابراين شما بايد دو چيز را ياد بگيري:
1) نه گفتن.
2) محترمانه "نه" گفتن.
اول گام 1 را بردار و بعد 2 را هم به دنبالش تمرين كن.
شخصيت ايده آل اونيه كه بتونه 2 را انجام بده. گام 1 بدون 2، دلخوري و افتضاح به بار مياره.:305:
در مورد مادرتون هم دفعات بعد حتما بهتر مي توني "نه" بگي، چون تجربه هاي بيشتري كسب ميكني كه بهت كمك ميكنه. چون كه دفعه ي اول بود، تمام ذهن شما روي "نه" گفتن متمركز شده بود و به محترمانه گفتن اون توجه كمي داشتين، مقصر شما نبودين، ذهن شما نمي تونست دو كار جديد و مشكل را كه براي اولين بار ميديد، مديريت كند. اما دفعه ي بعد مطمئنم كه بهتر ميشه.
اما اگه حالا هم ناراحتي از اين برخورد خودت، مي توني باهاش تماس بگيري و مهربانانه با هاش حرف بزني و از علاقه ي خودت به او بگي. اما نبايد از او به خاطر اون قضيه معذرت خواهي كني. نبايد اصلا در مورد اون قضيه حرف بزني.
به خودت بگو: كار درستي كردم كه قبول نكردم كار شكستن ظرف ها كار بچه ي منه، من به اين خاطر به او زنگ نمي زنم. اما چون ميتوانستم محترمانه تر به او بگم، بهش زنگ ميزنم و يه جوري بهش ابراز محبت مي كنم تا از دلش در بيارم.
بنابراين در اين آزماشي، شما 1 را عالي رفتين و به 2 توجه كمي كردين. آزمايش بعد به 2 هم بيشتر توجه كنين.:305:
حالا راستي از كجا معلوم كه ظرف ها را بچه ي شما نشكسته، مطمئنيد كه او نشكسته؟
در مورد خانواده ي شوهرتون هم دونه دونه بگين با كي مي خواهيد بهتر رفتار كنين، يكي را انتخاب كنيد و روش كار مي كنيم. اما دونه دونه و كم كم. اما هنوز بهتره با مادرتون ادامه بديم. هنوز كار ما با مادرتون تمام نشده.:311:
مثلا به جاي جمله ي امري "اگه دوست داری ما بیایم خونتون باید قید ظرف و ظروفات و بزنی" بهتره ميگفتي، مامان، من اولا كه مطمئن نيستم كه حسين ظرف را شكسته، اما اگه هم شكسته، خب پيش مياد ديگه، من ممكنه حواسم پرت شه، اگه نمي خواهيد، ما ديگه خونتون نياي. يا هم يه ظرف مثل اون براتون بخرم.
وقتي مي خواهيد "نه" بگين، 10 ثانيه توي ذهنتون فكر كنين، و محترمانه ترين جمله اي كه به ذهنتون ميرسد را به زبان بيارين.:305:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
تسوکه عزیز واقعا ممنون
از جمعه خونه مامانم بودم. فکر می کنم من زیادی ادم دلسوزی هستم وقتی زیادی گریه و زاری می کنه تو دلم ازش منتفر می شم یاد سختیهای بابام میفتم. در شرایط عادی به قدری دلم براش می سوزه به قدری دلم براش می سوزه که هیچ حد واندازه ای نداره تا این حد که هفته 2-3 روز می رم خونشون و این در حالیه که خانواده خودش که اینقدرم مامانم در زمان حیات بابام سنگ اینا رو به سینه می زد فقط تلفن می زنن و حالش و می پرسن.
دیشب شوهرم می گفت فکر نمی کنی یه ذره زیاده روی می کنی تو از جمعه اونجایی؟؟؟؟؟
نمی دونم زندگی و همسرم خیلی برام مهمه. از روزی که بر می گردم خونه همه فکر من رضا و حسینه. ابراز علاقه و احترام و نظافت خونه و احترام به پدر ومادرش و ... خلاصه هر کاری که فکرش و بکنید می کنم تا دوباره که می رم اونجا واسه اینا کم نذاشته باشم. اما خسته شدم:163:
تازگیا مامانم گیر داده خوونه ای که به تازگی خریده بود و هنوز به نام نخورده بود که بابام این طوری شد و نزدیک همین خونه ای که توش می شینه هست بریم اونجا بشینیم که هم هر دومون تند تند بتونیم به هم سر بزنیم هم من نزدیکش باشم واسه کمک بهش. نمیدونم چه کاری بهتره همین دوری و دوستی ( این جوریم هفته ای 2-3 روز اونجام)
یا برم اونجا و روزی یه بار به هم سر بزنیم اما شب خوابیدن و ... در کار نباشه اما همه کارش و ما باید انجام بدیم اون وقت.
دل سوزیای زیاد من اخر کارم دستم می ده. باور کنید به فکر همه هستم جز خودم مواظبم دل هیچ کس نشکنه از این وضع خستم دلم می خواد بزنم بر طبل بی عاری.
مثلا مادر شوهر و خواهر شوهرم چند شب اومدن خونه ما و برام لباس روشن خریدن که مثلا از عزا درم بیارن برای 4شنبه هم وقت ارایشگاه گرفتن که از هاچین واچینی درم بیارن تا قبل از محرم:311: نه می تونم به اینا نه بگم هم فکر می کنم دارم کار بدی می کنم به بابا بی احترامی می شه حتی فکر می کنم به مامانم بی احترامی می شه. کمککککککککککککککککککککککک ک.
فرشته مهربون مدیر همدردی اسمان ابی بی بی بالهای صداقت انی و .... پس شما ها کجایین خب این مشکل منم مشکله دیگه چرا به من جواب نمی دین؟ چقدر بدین شماها:302:
تسوکه عزیز ناراحت نشیا تو جوابات کامله می دونم شایذ واسه همین کس دیگه ای جواب نمی ده. :43:
در مورد جوابت بله حق با شماس می تونستم محترمانه تر بگم چون به عذاب وجدان بعدیش نمی ارزید. چشم سعی می کنم قبل از نه کمی فکر کنم. اگه من یاد بگیرم که به مامانم بگم نه خب به قوم شوهر هم می تونم نه بگم. خدا کنه یاد بگیرم. من همش نگرانم دل کسی و رنجونم مدام به کارها و حرفایی که روز قبل مثلا در فلان مهمانی گفتم فکر و می کنم و زیر وروش می کنم که حرف بدی نزده باشم و احیانا چیزی پیدا کنم زود به طرف زنگ می زنم و ازش معذرت خواهی می کنم و این باعث شده همه از من سوءاستفاده می کنن:302:
تسوکه جان مشکلات من هر روز بیشتر از دیروز خسته نشیا:43::72:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
خب، پس قرار شد كه نه بگي و محترمانه.
اما در مورد اين كه 3 روز ميري خونه مادرت و همه ي كاراش را انجام ميدي و از شوهر و بچه ات دوري، خب غلطه ديگه. شوهرت هم چندان راضي نيست اما بيچاره نمي دونم چرا چيزي نميگه.
در مورد اين كه ميگه بياييد خونه ي نزديك من، در مورد اين هم بايد خودت تصميم بگيري و شوهرت. اگه نمي خواهيد، نريد. قرار نيست كه شما جور نامهربوني همه را بكشين. خوبه كه خوب باشيد، اما در حد تعادل ديگه. :305:
اگه از محبتي كه مي كنين لذتي نميبرين و از روي جبار اون را انجام ميدين، هيچ ارزشي نداره. نه براي شما و نه براي اون طرف. اگه توان شما در اين حد است كه فقط 100 تا به مادرتون محبت كنين و بعد از اون خسته ميشين، خب فقط 100 را با عشق نثارش كنين و بيشتر از اون خرجش نكنين كه هم خودتون اعصابتون خورد شه.
در ضمن اگه شما ظرفيتتون كلا 1000 تا ميتونه محبت كنه، سعي كنين قسمت بيشتري از اين 1000 تا را براي همسر و فرزندتان خرج كنين و سهم كمتري براي ديگران بگذاريد. مثلا 300 تا به شوهر و 200 تا به فرزند و 50 تا به مادر و 50 تا به خواهر و 30 تا به دايي و .... .
هر كي مهمتره، سهمش هم بيشتره.
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام سیسیلی عزیز
اتفاقا بنظرم اومد با تسوکه خوب دارید حرکت می کنید این بود که نخواستم مسیر بحثتون عوض بشه ، اما چون ابراز کردید فقط یکی دونکته رودر حاشیه بگم :
شما با این رویه آرامش رو از خودتون می گیرید ، ضمن اینکه توقع زیادی در دیگران ایجاد می کنید و این خطرناکه. (حتی باید مواظب باشید که تو زندگی خودتون و نسبت به همسر و فرزندتون هم این اتفاق نیفته :305:)
1- با تاثير ديگران بر خود مقابله كنيد - چقدر به نظر ديگران وابسته هستيد و به آن اهميت مي دهيد. وقتي كه ما نگران حرف مردم هستيم در حقيقت يك بار فكري به ذهن خود تحميل كرده ايم. و ناخودآگاه به سمتي حركت مي كنيم كه ديگران را خوشحال كنيم. و اين هم ايجاد آرامش فكري را غير ممكن مي سازد. مهم نيست كه ما چه كار مي كنيم يا چه مي گوييم هميشه عده اي هستند كه ايراد بگيرند. بنابراين بايد در خود روحيه اي را تقويت كنيم كه نه با ستايش و نه با انتقاد تحت تاثير قرار نگيريم. اين بدان معنا نيست كه ما افكاري متفاوت با ديگران داريم، بلكه فقط به اين معناست كه نمي خواهيم به ديگران اجازه دهيم با عقايد خود آرامش روحي و فكري ما را به هم بريزند. البته اين كار ساده اي نيست اما به مرور زمان مي توانيم اثر عقايد ديگران در زندگي خود را كمتر كنيم. رسيدن به آرامش زماني مقدور مي شود كه ما فكر كردن به حرف هاي مردم را متوقف كنيم.
2- زماني براي خود اختصاص دهيد - اجازه ندهيد تمام وقت شما صرف ديگران شود طوري كه براي خود وقت كافي نداشته باشيد.
شما با استراحت كافي مي توانيد هنگام كار با انرژي و توان بيشتري به وظايف خود را انجام دهيد كه نتيجه آن يك رضايت دروني است.
3- به خودتون بیشتر بها بدید. به خودتون بیشتر برسید.
و یه نکته دیگه که جزء تجربه های خیلی خوب من هست و لی یه کمی عجیبه اینه که " خوبی زیاد خوب نیست " وقتی زیاده از حد خوبی میکنیم ، سطح توقع دیگرون رو بالا می بریم ، باعث دلزدگی هم میشیم.
بنظر من اگه نزدیکتر بشید به خونه مادرتون بهتره ، اونموقع بیشتر بهش سر میزنید ، اما مدت زمان موندنتون کمتر میشه.
کم کم تعداد دفعات رفتن رو کم کنید. بمرور توقع مادر رو پائین تر بیارید تا خدای نکرده بهشون برنخوره و تمام زحمات قبلیتون بر باد نره.
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
خب بازم خدا رو شکر به جز تسوکه عزیز که تا اینجا همراهیم کرده و وقت گذاشته شما هم لطفی در حق من کردید. حق با شماس من زیادی به دیگران خوبی می کنم و اگه یه بار به هر دلیلی محبت و احترامم مثل دفعه قبل نباشه ناخدا گاه همه فکر می کنن من عوض شدم.
از خوشحالی دیگران خوشحال می شم اما وقتی می بینم به حساب وظیفه من می گذارند خیلی غصه می خورم.
[size=large]فکر می کنم خیلی خیلی خیلی زمان می بره تا من بتونم یاد بگیرم که به دیگران اندازه خودشون محبت و خوبی کنم بالاخره 29 سال زمان کمی نیست که من این جوری بودم. حتی بابام می گفت بچه هم که بودم خوراکیها و نوبتهای بازی رو به دیگران می دادم و خوشحال می شدم.:302::302:
متاسفانه حسین هم یه ذره مثل منه و همش می خواد دیگران و خوشحال کنه که باعث نگرانی منه.
بله من نباید جور کم گذاشتن های دیگران رو بکشم اما واقعا نمی تونم و شدیدا دلم برای مامانم می سوزه. الان 2 شبه که تنهاس باور کنید دلم براش اتیش می گیره وقتی در خانه موضوعی پیش میاد و من می خندم ناگهان یاد این میفتم که مامانم تو خونش تنهاس و داره گریه میکنه خنده رو لبم می خشکه:302:
تسوکه گفته نرو نزدیک بی بی گفته برو. چیکار کنم:162: شوهرمم نمی دونه چه کاری درسته!
الان 2 هفتس که نشده برم خونه مادر شوهرم باور کنید انگار رو میخ نشستم که نکنه ناراحت شن که من نرفتم و دارم فردا خودم و مجبور می کنم که برم چون کار دیگه ای داشتم و باید کنسل کنم.
من حتی شغلم و به خاطر خوشحال کردن شوهرم گذاشتم کنار چون دوست داشت کنار بچه باشم.
دلم واسه خودم تنگ شده:302:.
فکر میکنم دارن شما رو هم اذیت می کنم در همین تالار جایی هست تا من با خوندنش یاد بگیریم کمتر محبت کنم:303:
از لطفتون ممنون:72:[/size]
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
نمي دونم تو اين تالار جايي هست يا نه.:162: اما من كه خسته نميشم و تازه تجربه هم كسب مي كنم.:311:
من نگفتم نرو، من ميگم بايد خودتون و شوهرت تصميم بگيرين.:305: به خاطر مادرت، خانواده ات را در دردسر نيانداز.
اين كه توي بچگي اين رفتار را داشتي خيلي خوبه. اين كه گريه نداره. :311:
همين كه كار داري و نمي توني بري خونه ي مادر شوهرت، اما براي اين كه او ناراحت نشه، مي خواهي بري، همين بده. اگه كار داري نرو خونه مادرشوهر و به كارت برس. به خودت برس. فردا اگه نرفتي، اول يه مثبت براي خودت بگذار :104: و بعد، اگه تونستي روزهاي بعد برو. اگه فردا رفتي، باز يه منفي گنده ميگيري.
با همين مثبت گرفتن ها كم كم، ميبيني نه گفتن را ياد گرفتي. اين قدر هم ناراحت نباش. كم كم درست ميشه. فقط كافيه مثبت ها را همين جوري پشت سر هم بگيري. تا حالا يكي گرفتي، ببينيم فردا مثبت ميگيري يا نه. :104:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
با سلام
اگرچه مشكل شما به صورت ارتباطي خودش را نشان مي دهد. اما يك رخنه و ضعف شخصيتي هست كه شما را مي آزارد.
در واقع شخصيت مهر طلب شما باعث ميشود زندگي خود را با ميزان رضايتمندي ديگران نسبت به خودتون امتياز دهي كنيد.
شما اگرچه ظاهرا از روي مهرباني حواستون به ديگران هست، ليكن ناخودآگاه سعي در دفاع از حيثيت و شخصيت خود در پيش ديگران داريد. و آن هم به اين صورت كه ديگران دوستتان داشته باشند.
يادم مي آيد سال 1382 اولين مجموعه مقاله كه در وبلاگ(www.test-psychology.persianblog.ir) زدم عناوينش اينها بود:
چگونه به آرامش نزدیکتر شویم ( قسمت اول : ارزیابی صحت ادراکات Reality Testing)
چگونه به آرامش نزديکتر شويم ( قسمت دوم - ارزيابی صحت ادراکات )
چگونه به آرامش نزديکتر شويم ( قمست سوم : قضاوت ـjudgment )
چگونه به آرامش نزديکتر شويم (قسمت چهارم: حس از واقعيت خود و دنيا )
چگونه به آرامش نزديکتر شويم (قسمت پنجم :رابطه بين فردی )
توصيه مي كنم اين مجموعه مقالات را به ترتيب و با دقت مطالعه كنيد و سعي كنيد با رفتارها ،افكار و هيجانات خود مقايسه و تطبيق دهيد تا شناخت بيشتري نسبت به ريشه كارهايتان به دست آوريد.
به نظرم شما دقيقا نمي توانيد سهم خود را از واقعيت ها پيرامون خود دقيقا ارزيابي كنيد. لذا گاهي بيشتر از اندازه مسئوليت پذيري براي خود ايجاد مي كنيد و تحت فشار واقع مي شويد و گاهي اشتباها وقتي به قاعده مسئوليت پذير هستيد ، تصور مي كنيد كه سهم خود را انجام نداده ايد و احساس گناه مي كنيد.
با خودتون خلوت كنيد، و بر اساس نگرشتون، منطقتون، اعتقادتون و علم و آگاهي و تجربه و مشورتهايتان، سهم خود را در انجام هر مسئله اي روشن كنيد. بعد نوبت به چگونگي اجرا مي رسد.
پس خلاصه 2 فاز پيش رو داريد:
يكم: ارزيابي دقيق سهمي كه در واقعيات و روابط زندگي بايد داشته باشيد. (اينكه چه اندازه در هر جامسئوليت پذير باشيد.)
دوم: چگونگي انجام سهمتون . (مثلا اينكه چگونه مسئوليت اضافه نپذيريد يا كجا مسئوليت خود را انجام دهيد.)
============
پاورقي:
راهنمايي هاي دوستان در اين تاپيك بسيار عالي و كاربردي هست.
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام
خیلی ممنون جناب مدیر که پاسخی به مشکل من دادید. بله چشم می خونم و امیدوارم که بتونم این شخصیتم و تغییر بدم چون واسه خودمم عذاب اوره ا ین همه به دیگران توجه بیش از حد داشتن و.
جناب مدیر گفتید با خودم خلوت کنم و سهم خودم و در انجام مسئله پیدا کنم مشکل من هم همینه که سهم خودم و زیادی تعیین می کنم خودم و موظف می دونم که راننده مادر شوهرم باشم خودم و موظف می دونم که خرید خونه مامانم و من باید بکنم خودم و موظف می دونم که مشکلات خواهرم و من باید به دوش بکشم و.....
من باید باور کنم که سهم من این همه نیست.
یادمه وقتی 10 سالم بود و مادرم به رحمت خدا رفت همه می گفتن تو گریه نکنی خواهرت و بابات گناه دارن تو باید باعث دلگرمی بقیه باشی و من شبا که همه می خوابیدن می رفتم تو حمام و گریه می کردم و دقیقا بعد از فوت بابا همه اون ادما دوباره همین حرف و زدن که مامانت و خواهرت گناه دارن . ومن هنوز هم در خلوت خودم حتی جایی که شوهر و فرزندم نیستن گریه می کنم. تنها کسی که این رفتار و سعی می کرد در من از بین ببره بابا بود که ..................
تسوکه عزیز یه منفی همراه یک صفر گنده برام بذار. نتونستم نه بگم و دارم می رم اما تصمیم دارم شب نمونم و عصری تا ساعت 5-6 زودی بیام خونه. اما خب منفیه دیگه:316:
مامانم مریض شده و من در تکاپو افتادم علارغم میلم دوباره برم اونجا و ازش پرستاری کنم.:302:
ای واییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییی
مرسی از همتون:72::43:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
جناب مدیر گفتید با خودم خلوت کنم و سهم خودم و در انجام مسئله پیدا کنم مشکل من هم همینه که سهم خودم و زیادی تعیین می کنم خودم و موظف می دونم که راننده مادر شوهرم باشم خودم و موظف می دونم که خرید خونه مامانم و من باید بکنم خودم و موظف می دونم که مشکلات خواهرم و من باید به دوش بکشم و.....
من باید باور کنم که سهم من این همه نیست.
سلام
خب باور كن:305:
پس متوجه شدي سهمت چقدر هست. پس فاز اول را در حال گذر هستي.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
با خودتون خلوت كنيد، و بر اساس نگرشتون، منطقتون، اعتقادتون و علم و آگاهي و تجربه و مشورتهايتان، سهم خود را در انجام هر مسئله اي روشن كنيد. بعد نوبت به چگونگي اجرا مي رسد.
حالا نوبت تمرين و كسب مهارت هست.
براي اين كار اول بايد احساس گناهي كه براي يك كار معمولي مي كني از خودت دور كني.
بعد هم قدرت جسارت و نه گفتن را بياموزي.(مقالاتي در اين مورد در تالار داريم ،جستجو كنيد.)
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
همین که شب اونجا نمونی، خودش مثبته و این که خودت را مجبور به ماندن نکنی، خوبه و منفی نیست:104:
یه وقته که مادرت مریضه و شما خوبه که بری پیشش. :305: قاطی نکن. قرار نیست تمام محبت خودت را از بین ببری. مثلا اگه مادرت مریضه، خب خوبه که بری پیشش. برای ترک این عادت، دیگه قرار نیست که مادرت هر چی گفت بگی "نه".
در ضمن کم کم درست میشه و نه یکباره. کم کم یاد میگیری کجا بگی "نه" و کجا بگی "آره". قرار نیست که همه جا بگی "نه". :163:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام من اومدم نموندم:104: اما دروغ گفتم تا اومدم:302: گفتم باید برم خونه مامانم در حالی که فردا می خوام برم.:316:
اخه طفلکیا خیلی اصرار داشتن بمون نرو شام بخور خودمون می رسونیمت.
چقدر من ناتوانم. یه کلمه نه چقدر ارزش داره که من نمی تونم بگم:302::302:
اما یه کار خوب کردم. وقتی خواهر شوهرم گفت فردا میای من و ببری پارچه بخرم برام بدوزی گفتم نمی تونم ببرمت چون ماشنمون معاینه فنی نداره خودت بخر بیار الانم حوصله خیاطی ندارم یه کم که حال و روزم بهتر شد باشه می دوزم. اونم ناراحت نشد:310:
خیلی ممنون که بهم جواب می دید . تسوکه از این که تا اینجا پا به پام همراهیم کردی یک دنیا ممنون. جناب مدیر محترم از شما هم ممنونم که راهنماییم کردی و قطعا راهنماییهاتون با ارزشه.
دلم نمیخواد توجیه کنم و یا در جواب شما عزیزان بگم اخه نمیتونم اخه نمی شه اخه......
اما خداییش ترک عادات گذشته خیلی سخته. بالاخص که من بعد از هر بار نه گفتن احساس عذاب وجدان راحتم نمی ذاره. دارم سعی می کنم.
:46::43::310::72: یه عالمه مرسی
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام
بچه ها کمککککککککککککککککککککککک ک
تسوکه کجایییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امروز مامانم زنگ زد گفت یکشنبه وقت ام ار ای داره و قراره پسر داییم بره دنبالش تا بره دکتر و از اونجایی که وسواس شدید هم داره بعدش باید بره حمام و چون نشستن و برخاستن براش سخت شده می ترسه تو خونه تنها بره حمام:316:
حالا امروز زنگ زده که من شنبه صبح میام خونه شما یکشنبه پسر داییم ببرش ام ار ای دوباره برگرده اینجا بره حمام و 2-3 روزم بمونه تا بهتره بشه بعد بره خونشون.:33::97:
داشتم اتیش می گرفتم که دوباره مثل مورچه راه خونه من و پیدا کرده مثل قدیما که حرص می خوردم و چاره ای جز تحمل نداشتم.
گفتم من شنبه نیستم واقعا هم نیستم ناراحت شد گفتم مامان تو شنبه که کاری نداری اصل کارت یکشنبس گفت خب اره گفتم پس شنبه خونه خودت باش. یکشنبه هم جایی باید برم حالا ببینم می تونم کنسلش کنم یا نه. دروغ گفتم..........:302:
واقعا دلم نمی خواد بیاد. اگه میومد و می رفت حمام و فرداش می رفت خوب بود و لی بیاد رفتنش با خداس. اونم ناراحت شد و گفت عیبی نداره خدای منم بزرگه .
الان 1 ساعته کلافم یا گریه کردم یا دارم راه می رم. چیکار کنم هم دلم براش می سوزه هم نمی خوام دوباره واسه هر کاریش 6 روز 6 روز بیاد اینجا:302::302::302:
تا فردا باید بهش خبر بدم کمکم کنید.
ممنون:72:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
الان 2 مشكل وجود داره:
1) اين كه نمي تونيد "نه" بگين.:302:
2) اين كه مادرتون وقتي مياد، چند روز ميمونه.:161:
اين دو مشكل هيچ ربطي به هم ندارند. :305: اولي ايراد شماست و دومي ايراد مادرتون. :302: اين دو تا را نمي تونيم با هم حل كنيم. چون اولا حل هر دو همزمان مشكله، ثانيا دومي اصلا به شخصيت شما ربطي ندارد.
الان، در مورد اومدن مادرتون هم متاسفانه اين دو مشكل همزمان رخ داده. اولي جايي است كه شما شنبه واقعا كار دارين و نمي تونين "نه" بگين. دومي جايي است كه مادرتون بعدش كلي خونتون ميمونه.
فعلا برنامه، فقط حل مشكل اولي است و بعدها به دومي هم ميرسيم.:303:
اما در مورد مشكل دومي؛ شنبه كه كار داريد، بهش بگين كه نمي تونين كارتون را كنسل كنين. اما يكشنبه كه ام ار اي رفت، بعدش تو خونه اي، بياد اونجا. اگه بتونين كار شنبه را كنسل نكنيد، شما اين بار هم برنده هستين.
اما در مورد اين كه بعد از يكشنبه، مادرتون 3 روز ميمونه، فعلا به مشكل دوم ربط داره و من پيشنهاد ميكنم، فعلا با مشكل دوم كنار بياييد تا بعدا حلش كنيم. يعني فعلا موندن هاي زياد مادرتون را تحمل كنين تا بعدها حلش كنيم.
بنابراين پيشنهاد من:
به مادرتون زنگ بزنين و بگين: شنبه كارم را نتونستم كنسل كنم ولي كار يكشنبه را به خاطر شما كنسل كردم و بعد از بيمارستان، منتظرتون هستم. (تحت هيچ عنوان كار شنبه را كنسل نكنين، اما از يكشنبه به بعد، فعلا در اختيار مادرتون باشين.) :103:
در ضمن داري پيشرفت ميكني. تا حالا چند تا مثبت گرفته اي. :104: