-
کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
باسلام و تقدیم احترام به همه دوستان
طی 3 - 4 روز اخیر بدترین روزهای زندگی مو تجربه کردم . ازجمله یکی دوتا نظر کاملا اشتباه در پاسخ به تاپیک دوستان دادم، بد شانسی هایی که اخیرا آوردم و یکی دو تا مورد جزیی که از حوصله بحث خارجه . ( اصلا نمی دونم چی شده که گند زدم به همه چیز....).
در تکمیل فرآیند اشتبا هات چند روز اخیرم:
همونطوری که اطلاع دارین قرار بوده ( طبق صحبتهای پدرم با پدر دختره ) مدت حدودا دو ماه واسه گرفتن اجازه خواستگاری از خانواده دختر مورد علاقم منتظر باشیم . ( ایشون حدود 3هفته دیگه امتحان کنکور دارن. ) دیشب پدرو مادر دختر مورد علاقم رو تو شهر دیدم و اونا هم منو دیدن و من با اطمینان از اینکه دختره تو خونه تنهاست و .... زنگ زدم به خونشون تا با ایشون صحبتی داشته باشم 0 (این در کل این 2 سالی که پیشنهاد ازدواج دادم بهش اولین زنگی بود که زدم ). تا ( کمی از بی قراری هام تسکین پیدا کنه ) و اگه تونستم شماره موبایلشو بگیرم تا ارتباط خیلی محدودی داشته باشیم .
ولی عکس العمل ایشون خیلی جالب نبود و فکر کنم ناراحت شدن از زنگ زدنم ( گفتن چرا این همه پیگیری میکنم و این تو درس خوندنش تاثیر منفی می ذاره و..... منم گفتم که این دغدغه خود من هم هست که شما و خودم بهنگام درس خوندن تمرکز لازم رو نداریم و فقط میخواستم از طریق گرفتن شمارتون باهم ارتباط تلفنی خیلی محدودی داشته باشیم تا با دونستن نظرات همدیگه ، از خیال پردازی های احتمالی و ... راحت شیم و همچنین اینو بدونه که از میزان علاقم بهش کم نشده و دیگه دلم طاقت نداره و از این حرفا . )
تو عمرم دختری که تا بدین حد منطقی باشه و در مقابل احساسات تسلیم نشه ندیدم .
خلا صه باز هم شمارشو نداد و گفت از طریق خانواده پیگیر باشم و..... و بنظرم از زنگ زدنم ناراحت شد .
شما بگین آیا کار دیشب ام خیلی افتضاح بوده یا .... ؟
پدر و مادرش در موردم چی فکر میکنن ؟
بهش گفتم پس با اجازتون طبق قرار پدر م، حدود 2 ماه دیگه از طریق خانواده اقدام میکنم و اون هم خیلی سرد صحبت کرد و .....
کلا نیاز مبرم به راهنمایی تون دارم چون حال و احوالم به گونه ای هستش که در ست و غلط رو نمی تونم تشخیص بدم .
خواهش می کنم از راهنماییتون در حقم دریغ نکنین .
باتشکر:72:
درکل این سومین خواهش من واسه گرفتن شماره موبایل بوده که اون هم رد کرده.
علتش هم اینه که خانوادشون خیلی بابرنامه هستش و اصلا زمینه انجام این کارارو ندارن .
بهش گفتم پس اگه امکانش هست به والدینت نگو که من زنگ زده بودم .، که گفت اگه خانواده ها در جریان باشن بهتره ولی با اصرار و خواهش دوباره من که خدای نکرده پدر و مادرت فکر می کنن قصد توهین یا جسارت داشتم ، خیلی سرد قبول کرد که چیزی نگه . ولی من احتمال میدم 80 % موضوع رو بگه . ( حداقل به مادرش )
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
سلام
کار درستی کردی بهش زنگ زدی . تا باهم حرف نزنید نمیشه ازدواج کنید . دوره ازدواج سنتی گذشته ( دوره ای که مادر پسر و مادر دختر به تفاهم میرسیدن و پسر و دختر تا قبل عقد فقط عکس همدیگه رو میدیدن ) و باید باهم در ارتباط باشید تا بتونید درست تصمیم بگیرید و یک ارتباط سالم تلفنی و فقط و فقط برای ازدواج سر سختی و سرد حرف زدن نداره ( پدرتون با پدر ایشون هم حرف زده و مساله خاصی نیست ) . با این رفتارها شما بیشتر شناخت راجب ایشون پیدا خواهید کرد که باعث تصمیم درست تری از طرف شما خواهد شد . عشق و دوست داشتن باید دو طرفه باشه . هیچ پرنده ای با یک بال پرواز نکرده که ما دومی باشیم . بازم راجب این مساله بیشتر فکر کن و اگر قسمت شد باهم ازدواج کنید حتی قبل از رفت و آمد خانواده ها هم از مشاور کمک بگیرید و قبل ازدواج هردوتون از یک یا چند مشاور مشترک هم کمک بگیرید . مساله ازدواج خیلی مهمتر از این حرفا هست و خیلی ها با به شوخی گرفتن و احساساتی شدن یک عمر زجر اشتباهشون رو کشیدن . امیدوارم شما هم ازدواج موفق داشته باشید و هر دو یک عمر از انتخابتون لذت ببرید . موفق باشید .
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
آقای لارج عزیز من کارشناس نیستم ونمیتونم نظر کارشناسانه بدم اما نظر منو بشنوید
شما خیلی خودتون رو درگیر موضوع کردین
درسته که بهشون علاقه دارین اما باید از هیجانات دوری کنید و صبر داشته باشید تا از هرگونه اشتباهی جلوگیری بشه
ایشون و خونواده شون به شما جواب دادن و شما هم تا اینجای کار رو به خوبی پیگیری کردین به خصوص که از طریق خونواده اقدام کردین
این خانم به میزان علاقه شما ایمان دارند چون تا پای عمل هم رفتین (خواستگاری و صحبت از طریق خونواده) پس دیه نیازی نیست که خودتون رو به این شکل ثابت کنید
من هم اگه جای اونا بودم فکر میکردم که چرا حالا که پدر ومادر رو دور دیدن باید با دختر تنها در خونه تماس بگیرن
شما زیاد اصرار نکنید همه چی همون طور که دوست دارین پیش میره اما نیاز هست هیجانات شما کنترل بشه و صبر داشته باشین تا خئای نکرده سوء برداشت از رفتار شما ایجاد نشه
اگه تا الان خودتون رو پسر کاملا منطقی ای نشن داده باشین با توضیحاتی که به دختر خانم دادین انشاله که به خونوادش چیزی نمیگه
شما هم اصراری برای داشتن شماره موبایل ایشون نداشته باشین
در مراحل خواستکاری و رسمیشون با تکیه بر منطق و به دور از هر احساسی وقت هست با ایشون صحبت کنید و همدیگر رو بشناسید
ایشون درست برخورد کردن
پس شما هم صبر داشته باشید
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
یه خورده آرامشت رو حفظ کن ......به خودت مسلط باش....کاملا مشخصه چقدر نگرانی...
چند تا نفس عمیق بکش ...آرومت میکنه.
تو برای آرامش دلت بهش زنگ زدی، قصدت این نبوده که بخوای ناراحتش کنی.اگه 1% هم احتمال می دادی که ممکنه ازت برنجه مطمئنا بهش زنگ نمی زدی.شاید بهتر بود،ابتدا حضوری ازش اجازه می گرفتی بعد بهش زنگ میزدی.به احتمال قوی شیوا خانوم بخاطره احترامی که برای خونواده ش قائله ،نخواسته پنهانی با شما در تماس باشه. بهش حق بده .خواسته همه چیز کاملا رسمی وبا اطلاع خانواده صورت بگیره.
اگه دوسش داری باید به خواسته های او هم احترام بذاری.هر کسی خلقیات مخصوص به خودش رو داره.شیوا خانوم اینجوری می پسنده ، شما هم به احترامش وبخاطره عشقتون، تو این دو ماه کمی صبور باش ، بذار اونجور که میخواد و می پسنده ،همه چی جلو بره.
کمی سخته ولی خوب چشم رو هم بذاری دو ماه تموم میشه ومی ری خواستگاری ، اونوقت دیگه خیالت هم راحت میشه.
به امیّد اون روز
من به نوبه خودم برات دعا میکنم .:72::323:
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
سلام دوست گرامي. به نظر ميرسه اين شرايط خيلي پريشونتون كرده، اما بدونين پريشوني جز ندونم كاري چيز ديگه اي به بار نمياره. پس اولين توصيه من به شما اينه كه آرامش خودتون رو محيا كنيد... مسلما هرچي خدا بخواد همون ميشه. پس دعا كنيد تا هم آرامش بگيرين و هم مشول رحمت خداوند بشين. اما در مورد دختر مورد علاقتون، قبل از هرچيز انتخابتون رو تبريك ميگم چون با اين توصيفات دختري قوي ، مصمم، نجيب و خانواده دوست انتخاب كردين. بهتون پيشنهاد ميدم فكرشون رو مشغول نكنين و اجازه بدين همه چيز بر اساس عرفيات پيش بره. درضمن اگر خدايي نكرده در كنكورشون موفق نشن و شما رو مقصر بدونن ، اونوقت همه چيز خراب ميشه. مطمئن باشين هنگام خواستگاري به اندازه كافي وقت واسه صحبت كردن دارين ، پس پافشاري شما بي مورده. صبور باشين! عجله گاهي مواقع همه چيز رو خراب ميكنه. نميگم كارتون كاملا اشتباه بود ولي اعتراف ميكنم فكر نشده و عجولانه عمل كردين . اما سعي كنيد با كارهاي مثبت ديگه اي (بعد از كنكورشون) اگرسوء تفاهمي پيش اومده برطرف كنيد و بذارين هنگام خواستگاري حسن نيتتون رو بهش ثابت كنيد. در ضمن بهتره از علاقه زيادتون مطلع نشن. چون ممكنه از احساس نيازتون نسبت به خودشون مطمئن شن و منجر به عشق يكطرفه شه. براتون آرزوي موفقيت ميكنم.
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
زنگ زدن و شماره خواستن در حالی که قبلا بهت نداده غلط است. :305:
این قدر هم استرس نداشته باش. اه اعصابمو خورد کردی. چه خبرته. انگار گفتن چند سال، 2 ماه که دیگه چیزی نیست. به جای این که الان زنگ بزنی و بگی از عشقم کم نشده، بهتره منطقی باشی و دیگه بی اجازه زنگ نزنی و توی خواستگاری بهش بگی که دلیل زنگ نزدنت بی علاقگی نبوده. همین.
حالا باز پا نشی بری در خونشون هان.
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
از پاسخ دوستان ممنونم
قبول دارم ، حرکتم خیلی عجولانه و غیر منطقی بوده . می بایستی این علاقمو کنترل کنم تا کار از اینی که هست بدتر نشه .
قبلا هم بهش گفته بودم که به احترام نظرتون فعلا دست نگه میدارم و اقدامی نمی کنم ولی نتونستم ........
امیدوارم با این کارام ، نظرشون در دادن اجازه واسه خواستگاری (طی تماسی که باید 2 ماه دیگه بگیریم ) تغییر نکنه ، که تا اینجای کار هم با هزار بدبختی نظرشون رو جلب کردم .( مامانش یه بار گفته سنش کمه / بعد گفته می خواد درس بخونه / بعد گفته دختر حساسیه و چون تو کنکور از کاردانی قبول شده احساس شکست کرده و باید ادامه بده ....... که پدرم نهایتا گفته تا 2 ماه دیگه که کنکورشه ما اصلا صداشو در نمی آریم تا بعد از اون ........)
دیگه 100 % به علاقم نسبت به خودش مطمئن شده .
نمی دونم چرا بیش از حد بچه مثبته آخه ،مگه چه عیبی داره با وجود اینکه خونواده ها کاملا در جریان هستن ، به کسب شناخت از همدیگه بپردازیم و شناختمون عینا و عملا انجام بگیره ( نه با تصورات و افکار انحرافی و بی خودی احتمالی و انحرافی ) ؟
البته شاید من بیش از حد درگیر مسئله هستم و اون چندان دغدغه ای نداره .
آیا دخترها که کلا احساسی تر هسن نسبت به پسرها در چنین موقعیتی می تونن بیخیال باشن و رفتار انفعالی داشته باشن ؟
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
منم تو خانواده مذهبی بودم و کلا دوست نداشتم با کسی رابطه تلفنی داشته باشم، حتی اگه اون طرف رو هم خیلی دوستش داشتم. و تازه فکر میکردم این جوری اون طرف هم بیشتر از نجابت و بچه مثبت بودن من خوشش میاد. البته این به اون معنی که شما گفتید نبود بعد از اینکه ایشون رسما اومدن خواستگاری، ما با نظارت خونوادمون میتونستیم با هم تلفنی حرف بزنیم یا اینکه ایشون میتونست بیاد خونمون (ولی راستش رو هم بخواین به نظر من این تلفنی صحبت کردن هم خیلی باعث شناخت نمیشه)
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
شما مگه از احساساتی بودن ایشون خبر دارید؟
ببینید آدم وقتی هدفی داشته باشه همه تلاشش رسیدن به اون هدفه
شاید این خانم تمام تمرکزش رو درسشه و دوست داره کاملا منطقی شما رو در کنار هدفش داشته باشه
باید منطقشون رو بپذیرید
اگر قرار بر 2 ماه دیگه ست از همون 2 ماه دیگه شروع کنید به شناخت همیدیگه وقت کم نمیارید مطمئن باشید
هر چقدر هم ادم منطقی باشه در برابر این نوع احساسات کم میاره
شاید اون خانم هم اینو میدونه و راضی نیست تو این 2 ماه اتفاقی بیفته چون اگه ایشون هم مثل شما احساسات دامنگیرشون بشه شرایط یه مقدار سخت میشه
شما هیجانتون زیاده
و حکایت آدمی رو دارید که در صحرایی تشنه هستید و یه لیوان آب گذاشن جلوتون اما اجازه ندارین به دلایلی فعلا بهش دست بزنید و شما عطشتون بیشتر و بیشتر بهتون فشار میاره
نگران نباشید
باور کنید همه چی زود میگذره
فقط شما یه مقدار فکرتون رو از این موضوع منحرف کنید و به زندگی قبلیتون برگردید اگه بخواین دو ماه تمام همین طوری که الان هستید ادامه بدید طاقتتون تموم میشه
به احساساتتون کنترل داشته باشید
و از ایشون انتظار نداشته باشید که مثل شما باشن
بلکه شا سعی کنید روندی که ایشون پیش گرفتن رو شما هم تا حدی پیش برید
منظورم فقط کنترل احساسات و صبره
صبر دوست عزیز
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
داری آتیش میگیری هان. :311: چه خبرته بابا. :163: 2 ماه که چیزی نیست. صبور باش مرد:P
در ضمن رابطه ی تلفنی اصلا باعث شناخت نمیشه.
یه هشدار خیلی جدی:305: این جور که بوش میاد تو قبل از خواستگاری عاشق شدی و هنوز باهاش حرف نزدی دلباخته. این ممکنه تو نتونی عاقلانه تصمیم بگیری. حواست را جمع کن.
بله بله:311: کیه کیه:311:
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
بله تسوکه عزیز درست میگن
شما کاملا ایشون رو میشناسید که انقدر به هول و ولا افتادین؟
این بی قراری شما باید در شرایطی باشه که هر دو طرف مطمئن از شناخت باشن
شما یک طرفه این حال و روز رو دارین؟
به نظرتون درسته؟
شاید این 2 ماه فرصتیه که شما بیشتر رو خودتون شناخت پیدا کنید و تمام احساسات خودتون رو کنترل کنید
از این فرصت درست استفاده کنید نه اینکه روز به روز عطشتون بیشتر شه
الان با منطق پیش برین بعد از بله گرفتن اونم برای ازدواج نه فقط بله خواستگاری میتونید با احساساتتون دنیا رو واسه خودتون کنید
شما فقط الان وعده خواستگاری بعد از 2 ماه رو گرفتین
دوست عزیز صبور باشید و رو خودتون کار کنید
بله تسوکه عزیز درست میگن
شما کاملا ایشون رو میشناسید که انقدر
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
سلام:72::
نقل قول:
نوشته اصلی توسط LARG.62
آیا صلاح می دونین که تا فرارسیدن موعد خواستگاری و سایر اقدامات ، کاملا موضوع در حالت تعلیق ( خلا ) باشه یا اینکه در این فاصله 2 - 3 ماهه باهاش روابطی ( فقط در حد مکالمه ) داشته باشم ؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
حالت تعلیق برای شما بهتره
لارج گرامی سخن بالا را خواندی؟شنیدید؟گوش دادید؟چه شد؟:163:
ببین لارج گرامی همان طور که سایر دوستان هم به خوبی به شما توضیح دادند شما به علت فوران هیجانات و احساساتتان و عدم توانایی بر کنترل انها دچار مشکل شده اید که چه بسا اگر به زودی این روند اتشفشانی را متوقف نکنید حتی در ادامه مسیر حتی تا خواستگاری ایشان از شما دلزده شود...
ببینید با مطلبی که شما از خانم گفتید من به نظرم این خانم از افراد بسیار شیفته بدش مییاد و آدم منطقی..پیرو نجابت..پایبند خانواده است نه اینکه احساسات ندارد شاید وی هم کوهی از احساس باشد ولی بر خلاف شما بلد است آن را کجا..کی و چگونه خرج کند...
و این برای شما نقطه ضعفی ست و چه خوب است در این مدت دو ماه شما هم علاوه بر رسیدن به درسهایتان بر روی معیارهای خود کار کنید...کنترل احساس را بدست بگیرید و بدانید علاقه در آخر مسیر است..در تاپیکی دوست خوبم فیلو سارا این نمودار را برای من گذاشتند و حالا من برای شما می گذارم:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط philosara
خواستگاری یعنی "کلید خوردن" فاز آشنایی.
یک مسیری رو برای شناخت طرفت شروع می کنی که با منطق شروع می شه، و بعد از طی بیش از نیمی از مسیر شناخت، احساسات به تدریج محک خورده می شن. یعنی تو به تدریج و با گذر زمان، خودت رو می سنجی که آیا می تونی این شخص رو دوست داشته باشی یا نه.
<img src="http://www.hamdardi.net/imgup/17638/1253630450_17638_53dbe322ef.JPG" />
خلاصه اینکه ازدواج منطقی به معنای ازدواج بدون عشق نیست، چرا که عشق خودش جزئی از منطقه. و شما فقط به کسی عشق حقیقی می ورزی که منطقت عمیقا می پذیرتش. پس برای یک عشق پایدار بعد از ازدواج، اتفاقا لازمه که شما به اون شخص عشق اولیه نداشته باشی تا بتونی با چشم باز بشناسیش.
ببین لارج گرامی اولین قدم در اثبات عشق احترام به معشوق است ...
یعنی صبر در برابر خواسته ها و امیال درونی تا حصول موفقیت...
شما دیگر پیگیری نکن و کاری که انجام دادید به خصوص وقتی پدر و مادر ایشان در خانه نبوده اند اصلا شایسته و برزنده شما نیست و اگر من بودم حتما شما رو رد می کردم چون یک امتیاز منفی گرفتید..برای این سبک دختران این رفتارها زننده است همه خانم ها عاشق احساسات نیستند..من خودم با اینکه دختر مغروری بودم اصلا از خواستگاران شیفته خوشم نمی اومد و تقریبا همه رو رد کردم و همسر الان من تنها کسی بود که اصلا به من در محل کار محل نمی داد و همین موجب شد من از شخصیتش خوشم بیاد..اینها که من می گم 100 درصد نیست چون اون خانم ..من نیستم..ولی شما سعی کنید فکرتون منحرف کنید..جاذبه مثبت بفرستید تا زمان لازم فرا رسد....
:72:
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
من فکر میکنم این دختر یکمی بیش از حد منطقیو سرده! یا زیادی داره واستون کلاس میذاره
مگه شما چیکار بدی کردین که بعد از صحبت با والدینش یه زنگ بهش زدین؟؟
شما زیادی خودتونو علاقه مند نشون دادین به همین دلیل هم دارن زیادی طاقچه بالا میذارن براتون
اگه یه ذره عقب بکشین رفتار اونام تغییر میکنه:104:
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
مطمئن باش ..وخاطرت جمع...که دختر مورد علاقت نه بی خیاله نه بی احساس نه منفعل.
ومطمئن باش به شما فکر میکنه وشما تو ذهنش هستی، حال به هر دلیل فعلا ترجیح میده تو این مدت کمی صبر کنه وهمه چی رو موکول کنه به روز خواستگاری .شما هم اینقدر بیتاب نباش .از این 2ماه یه مقدارش که گذشته، بقیه ش هم مثل برق وباد میگذره شما هم سعی کن تو این مدت زیاد بیکار نشینی وخودت رو برای روز خواستگاری آماده کن .
اگه تونستی«« کتاب گلبرگ زندگی »»نوشته حجت الاسلام دهنوی ، مال انتشارات خادم الرضا ««شهر قم »» رو بگیر وبخون خیلی کاربردی وقابل استفاده س ومناسب دختر ها وپسرهایی که قصد ازدواج دارن .:303:
جمعه شبها شبکه آموزش یه برنامه داره به اسم ««مشق عشق »» (ساعت دقیقش یادم نیست ) اگه تونستی این برنامه رو هم نگاه کن ،برنامه خوبیه .
خداوند در سوره بقره میفرمایند :
:72::72: واستعینو بالصبر والصلوه
با نماز وصبر از خداوند کمک بخواهید.:72::72:
از خدا بخواه ، بهت کمک میکنه. امروز هم که روز عرفه اس ،دعا تواین روز خیلی توصیه شده ، اگه دعا کردی من رو هم دعا کن که برای من هم هر چی خیره همون پیش بیاد.البته این حرف های من، زیره به کرمان بردنه ، شما خودت اهل مطالعه هستی واینارو بهتر از من میدونی فقط چند تا توصیه خواهرانه بود ،گفتم شاید کمکت کنه .
موفق باشی.:310:
اگه خوستی باهاش حرف بزنی ، بذار تو راه دانشگا ه که دیدیش حرفات رو باهاش بزن و ببین که اجازه میده گهگاهی باهاش در تماس باشی؟
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
از همین جا دست تک تک تون رو می بوسم و از همه اعضاء تالار بدلیل اینکه نتونستم از آموخته هایی که از تالار تحصیل کردم استفاده کنم ونتونستم درسم رو خوب تحویل بدم و شاگرد خوبی واسه اساتید تالار نبودم ، معذرت می خوام و قول می دم که باز با کمک اعضا مسیر صحیح رو پیدا کنم و در اون راستا قدم بردارم .
اساسی ترین اشتباهم این بوده که به توصیه تخصصی فرشته مهربان گوش ندادم و در اون لحظه انتخاب ، عقلم رو دربست بدست احساساتم دادم و کثافت به بار آوردم .
خودم هم اصلا از آدمای " آویزون " و " شیفته " خوشم نمی آد و.....
منی که تو این مدت 5/3 سال اخیر کلا منطقی و عقلانی عمل کرده بودم ، چرا باید ..........
احساس می کنم کلا اعتبارم زیر سوال رفته ، ما کارمندای بانک یه دیدگاهی که واسمون القاء شده به مرور زمان و به فراخور محیط و روحیه کاری مون ، اینه که کسی که اعتبارش یکبا ( فقط یکبار ) زیر سوال بره ، دیگه اون اعتماد اولیه رو بهش هیچ وقت نمی تونیم قائل شیم حتی اگر ......
دیگه از خودم بدم می آد و کارم و عملکردم رو غیر قابل بخشش و گذشت می دونم. ای کاش می مردم ولی .....
احساس می کنم له شدم و شخصیتم و موقعیتم و عزت نفسم و همه چیزم خدشه دار شده . لعنت به من .......
خوم آدم خیلی دقیق و منظبطی بودم و خیلی حساس بودم به اشتباهات رخ داده از طرف دیگران ، ولی خودم الان دنبال کسی می گردم که منو نصیحت و سرزنش کنه و قبیح ترین فحش ها رو نثارم کنه . آخه چرا .......
دیگه بهد از این شرمم می آد تو چشای معصومش نگاه کنم و بخوام از صداقت و تقدس عشقم بهش بگم، چون خودم از صداقت و اعتمادش نسبت بهم سوء استفاده کردم . و........
انگار این چند روز تو خواب بودم و الان دارم بیدار می شم و قبح عملم واسم آشکارتر و تحمل ناپذیر تر می شه .
دلم می خواد خفه شم و نتونم نفس بکشم ، اصلا حیفه که این اکسیژن تو ریه های من بی ارزش و بی مصرف حیف و حروم شه .
اصلا حیف شیواست که به من پست نالایق و پلید و دروغگو و ..... جواب مثبت بده . لیاقت و صداقت و نجابت و راستی و درستی اون ، حق من نیست . من دروغگو هر روز در17 رکعت نمازم رو به درگاه خدا طلب می کنم که اهنا الصراط المستقیم و ..... ولی خودم با دست خودم و با عقل ناقصم ، خودم رو تو چاه می ندازم و ......
سارای گرامی ، دوست داشتم اگه خارج از نزاکت تالار نبود ، رکیک ترین فحشها رو نثارم می کردی که آخه پسر احمق ، ما که راهکارو به توی کودن نشون داده بودیم ، آخه چرا ........
ستایش مهربان، ممنوم از توجه و راهنمایت . امیدوارم به آرزوی دلت برسی و .....
لیلی جان ، حرفات خیلی بهم آرامش داد ، مطمئنم بهترین آینده نصیب شمای پر احساس و منطقی بشه ، آرزوی هر پسر یه که همسر فهمیده و مهربان و منطقی و لایقی مثل شما داشته باشه . همواره محتاج دعاتون هستم و خواهم بود .
تسوکه و سایر دوستان گرامی ، بر روی چشم 2 ماه که سهله ، اگه حتی 10 سال هم نیاز باشه ، منتظرش می مونم و وفادارم بهش .
ممنون از همه:72:
طی پاسخ دوستان ، ستایش باران و تسوکه عزیز از " شناخت " ام نسبت به دختر مورد علاقم سوال کرده بودند .
بنده در ابتدای ورود و عضویتم در سایت با نام کاربری دیگر ( بدلیل نا آشنایی به طرق ایجاد موضوع و .... ) اقدام به مطرح کردن شرح حالم از زاویه ای دیگر کردم که بطور مفصل ذیلا به استحضارتون می رسونم :
بنده زیاد ناز پرورده نیستم فرزند آخر یه خانواده 6 نفری هستم ( 2 خواهر و 2 برادر ) خواهرا متاهل و برادر بزرکم هم مجرده .
از سال اول دبیرستان تا به حال کار و درس رو باهم ادامه دادم . در مقطع راهنمایی هم ، تابستونا کارکردم( نه اینکه مشکل مالی حادی داشته باشیم ) و حتی کنار پیاده رو خیابون پفک و نوشابه هم فروختم . دبیرستانو از مدرسه نمونه دولتی قبول شدم از سال اول دبیرستان به همراه پدرم ( که بازنشسته شده بود از از کارمندی دولت ) یه مغازه ای افتتاح کردیم . صبح ها در مدرسه بودم و بعد از ظهر ها بعد از ساعت 5 در مغازه کار می کردم . و...... تا اینکه کنکور دادم همون سال اول قبول شدم و در رشته حسابداری ادامه دادم . حین دانشجویی ام هم در مغازه بودم ، هم درس ، هم مسافرکشی با ماشینم ، هم تابستونا کار حسابداری موقت می گرفتم ( انبارگردانی شرکتهای تولیدی و پیمانکاری ) بعد از لیسانس کلا همه چی رو گذاشتم کنار و فقط 5 ماه بکوب درس خوندم و تو یکی از دانشگاه های معتبر تهران از ارشد قبول شدم و الان هم فقط پایان نامم مونده . ( زمانی که دانشجوی ترم آخر بودم ، یه بار ارشد دادم ولی رتبم با آخرین نفر قبول شده 35 نفر بالاتر بود ) تو اون 5 ماهی هم که پشت کنکور بودم ، هم پایان خدمت گرفتم ( با لطف خدا معاف شدم ) ، هم استخدام شدم ( از 3 جای دولتی قبول شدم – 2 بانک و دیگری اداره امور مالیاتی ) بعد از اون ، تا زمان استخدام قطعی ام هم ( حدود 4 ماه ) در یه موسسه حسابداری و حسابرسی ( معتمد بورس ) کار کردم و....( قسم می خورم از 15 سالگی ام تاکنون حتی 1 ریال هم از خانواده نگرفتم که هیچ ، خیلی وقتا تو بحرانی ترین شرایط پدر زحمتکش و عزیزم حتی کمکش هم کردم و دسترنج ام رو تا ریال آخر بدون هیچ چشم داشتی گذاشتم جلوش و البته این اولین جایی که اسرار نهان دلم رو درش فاش می کنم تا تخلیه شم و سب و آرومتر . ) بعد از استخدامم و طی ارشد هم از کارشناسی رسمی قوه قضاییه قبول شدم و الان ادامه مراحل اون رو هم می گذرونم . زمستون پارسال هم ( حین ترم 4 ارشد ) آزمون دکترا دادیم که از 850 نفر داوطلب ، رتبه 240 رو آوردم . مو قعیت هایی هم واسه ادامه دکترا در ( ترکیه و هند و مالزی و استرالیا ) داشتم که بخاطر بعضی مسائل ( که مهمترین اش رسیدن به شیواست ) فعلا روش فکر نمی کنم .
هدفم هم از ایجاد ارتباط نزدیک با شیوا ، هوسبازی و .... نیست ، قول می دم اگه یار و همراهم شه می تونم کوه رو جابجا کنم ، دکترا که هیچ ، از عهده فوق دکترا هم بر می آم . ولی کو گوش شنوا که عوض اینکه الان این حرفا رو بعد از 4 سال " انتظار " و " احترام " به " نظرش " به خودش بگم ، اومدم و اینجا بازگو می کنم تا کمی سبک شم و آرامش پیدا کنم .
اعتراف می کنم بدلیل اینکه اصلا جوونی نکردم و خوشگذرونی آنچنانی نداشتم ( اصلا فرصت اش رو نداشتم تا بحال ) ، الان دیگه احساس خلا می کنم و می خوام شاد باشم و کمی تفریح کنم . و دوست ندارم این تفریحات رو مجردی تجربه کنم و خیلی دلم می خواد شریک زندگی آیندم هم توش باشه .
از نظر سایر ابعاد زندگیم ، هیچ کمبود مادی و معنوی نداشتم و ندارم و خداوند رو هزاران مرتبه بابت تمامی نعمتهایی که ارزونی مون داشته شکر می کنم .
و بعد ادامه مطلب که قبلا از زاویه دیگر در تالار مطرح کرده بودم :
8 مرداد 89 نوشتم:
بطور کلی : پسری 27 ساله ام - دانشجوی ترم اخر فوق لیسانس- اهل تهران- کارمند اداره دولتی با 2 سال سابقه کار- علاقه مند به دختری 20 ساله ( دانشجوی سال 2 ) با شناخت حدود 5/3 ساله از خود و خانواده شان ( همسایه و مشتری مغازه مان بودند ) در ضمن یه برادر مجرد بزرگتر از خودم دارم که 1 سال ازم بزرگتره ) )-
حدود 5/1 ساله که پیشنهاد اشنایی برای ازدواج به ایشان دادم که اول گفتند هرگونه پیشنهادی دارم با خانواده شان مطرح کنم و شماره موبایلشان را ندادند ولی شماره منزلشان را دادند و گفتند آخه فعلا برام زوده که به ازدواج فکر کنم و....... ولی تلویحا هم بی میل نبودند و بنظرم آمد که نظر نهایی شان منوط به نظر خانواده شان باشد.
در تماسی که پدرم با خانواده شان داشتند اعلام کرده اند که فعلا زود است و دخترشان قصد ادامه تحصیل دارد .
در ملاقاتی جداگانه که خودم با خودشان و پدرشان پس از این جواب داشتم، متقاعدشان کردم که هر چند سال که نیاز باشد منتظرش می مانم ، و گفتم که علاقمند دخترشان هستم و این علاقه از روی هوا و هوس یا سایر هیجانات نیسات و اینکه فقط نمی خواهم از دستش بدهم . که پدرشان گفتند شناخت از من و خانواده ام دارند و مشکل خاصی نیست و قصدشان طرد من نیست ،ولی نظر دخترشان اینه که فعلا درس بخونه.( بنظرم می رسه که نظر خودشون رو به نام دخترشون عنوان می کنن . )
پدرم در تماسی که با پدرشان داشته، خواسته که از نزدیک برای اشنایی بیشتر به همراه مادرم به منزلشان بروند وایشون گفتند اجازه بدید امتحانات دخترم تموم بشه تا بتونه روی این موضوع بیشتر فکر کنه و بعد نتیجه رو اطلاع بده (پدر دختر مورد علا قه ام. )
سوالم اینه که بنظر شما بهترین راهکار برای اینکه بتونم نظرشان را جلب کنم چیست .(درسته که عشق و علاقه گاها موضوع رو برام احساسی می کنه ولی وقتی تو حالتی هستم که کا ملا جدی و منطقی و بدون احساس فکر می کنم (وقتی که سر کارم ) به این نتیجه می رسم که ایشون شایستگی های زیادی داره و بهترین انتخاب می تونه برام باشه ) ، همچنین می خوام خودم رو برای آزمون مقطع بالاتر آماده کنم ولی هر وقت سراغ درس و مشق می رم فکرش و اینکه شاید از دستش بدم تمرکزم رو به هم می زنه .
در حالی که بنظرم همه چیز تو روال عادیه و استرسم بی جاست .
همچنین خودم در گفتگو با پدرشان به این نتیجه رسیدم که تا حالا هیچ خواستگاری رو نداشتن یا نپذیرفتن . همچنین با شناختی که از دختر مورد علاقم دارم مطمئنم که هیچ روابط یا دوستی خارج از چارچوب نداشتن و زمینه آن را ندارند . ( خانواده شان کاملا متین و محترم هستند )
من هم همینطور.
همچنین مهمترین دلیلی که مرا مصمم به این ازدواج می کند، شخصیت و منش والای مادر ایشان می باشد . زیرا مثلی هستش که میگه برای انتخاب دختر اول مادرش رو بسنجین و بعد اقدامات دیگه .
ازنظر سطح خانوادگی و دیدگاه های فرهنگی،اجتماعی ،اقتصادی ،عقیدتی ،سیاسی ،مذهبی و ............ هم تقریبا تا 90% هم طبقه ایم.
با تشکر از اینکه وقت گذاشته و این درد دل را خواندید خواشمندم ارائه طریق بفرمایید
9 مرداد 89 نوشتم :
مشکل من اینه که احساس میکنم در یک نوع حالت بلا تکلیفی و خلاء هستم .
بعد از ظهر ها به هنگام فراغت از کار ، رمق و علاقه ای به درس خواندن یا سایر مطالعات ( رو به جلو ) یا فعالیت اقتصادی دیگر ( شغل دوم ) ندارم و وقتم را به بطالت می گذرونم .
بطور کلی از خودم رضایت ندارم و اون پسر شارژ و کاری و فعال قبلی نیستم و علتش را هم در این انتظار و استرسی که دارم میدانم ( مشکل حاد دیگری به هیچ وجه ندارم و همه چیز عادی است )
چه کار کنم تا آن حالت پویایی و انرژیک ام را بازیابی کنم و با نشاط تر باشم ؟آیا برای گرفتن جواب از طرفم بیش از حد عجله دارم ؟ یا ......
12 مرداد 89 نوشتم :
همونطوری که قبلا عرض کردم ، بنظرم از طرف خودشون مشکلی نیست ( تلویحا تمایل اشون رو نشون دادن )و فکر می کنم بعلت اینکه می خوان احترام بزرگترشون رو داشته باشن یا اینکه خجالت می کشن ( فرزند اول خانواده هستن و فقط یه برادر 13- 14 ساله دارن ) و می خوان تصمیم رو به والدینشون واگذار کنن .( البته این تصور منه ).
اینکه یاس 66 عزیز ،اشاره کردین که جواب رو بدهند و ازدواج رو بزارن برا بعد از تحصیلات رو می تونین بیشتر باز کنین؟
معایب احتمالی این حالت، آیا می تونه خدای نکرده به طور کلی روی دختر مورد علاقه ام تاثیر منفی داشته باشه ؟ یا اینکه مزایای این حالت بیشتر از معایبشه؟و میتونیم هر دومون با روحیه مضاعف درسمون رو ادامه بدیم؟
لازم به ذکره که بدلیل اینکه فرصت و موقعیت لازم رو برای ملاقاتش ندارم ( شماره موبایلشون رو ندارم و دانشگاهش هم تعطیله ، و دیدنش خارج از این دو حالت بی احترامی به پدرش محسوب میشه که گفته صبر کنم تا نظر دخترشو اعلام کنن .
2 مهر 89 نوشتم :
پیرو شرح حالم :
بعد از حدود 2ماه که واسه فکر کردن به دختر مورد علاقم فرصت دادم ، در یه برخورد اتفاقی که تو خیابون پیش اومد ( تقریبا همسایه ایم) کاملا مودب و محترمانه با هاش سلام و علیک کردم . این دقیقا پنجمین صحبتمون در این مورد بود ( هر جلسه حدو د 10 دقیقه ) ( وگرنه در مغازه مان برخوردهای متعددی رو با خودش و والدینش منفردا و مشترکا داشتیم و یه شناخت کلی متقابل ( حدود 4 ساله ) از خانواده هم داریم )
برعکس آخرین برخوردمون که کمی تند و بی میل برخورد کرده بود (احساس میکنم فکر می کرد که قصدم جدی نیس و در اقدامم سستی کرده ام ) مثل برخور های قبلی مون کاملا خوشرو و مودب و متبسم برخورد کرد .
نتیجه کنکورشو پرسیدم که گفت مجاز شده ولی فکر نمی کنه که قبول بشه و واسه کنکور سال بعد میخواد بخونه . گفتم که هر کمکی از دستم بیاد می کنم و .... در مورد نتیجه فکراش جویا شدم که گفت از طریق خانواده پیگیر باشم ، منم بهش گفتم که مطمئن باشه که هر اقدامی اگه بخواد صورت بگیره از طرف خونوادم خواهد بود و ..... فقط اینکه آیا فکراشو کرده و اجازه دارم که واسه خواستگاری به پدرم بگم دوباره تماس بگیرن و غیره ( گفتم که تمام برآیند ها و نتایج به نظر تو ختم میشه و ....) که گفتش نیاز داره که فکر کنه . (احساس می کنم نظرش به اقتضای سن کمش و رعایت احترام و ..... منوط به نظر والدینشه ). از طرفی والدینش هم بخصوص پدرش اصلا مخالفتی نداره و مادرش هم نظرش اینه که واسه ازداجه دخترش خیلی زوده .
آیا بنظرتون والدینش صرفا بدلیل لطمه نخوردن به تحصیل دخترشون این رویه رو پی گرفتن یا می خوان موقعیت های با لقوه آتی رو هم ارزیابی کنن ؟ چج.ور میتونم به این پی ببرم؟ این هم بگم که پدر و مادرش کاملا منطقی و تحصیل کرده هستن و خودش هم منطقی تره تا احساسی تر ( 80 به 20 )
نهایتا من هم تو جواب گفتم هر چقدر که لازم باشه بهش زمان می دم تا فکر کنه و او نو تو انفاس نمی ذارم که سریع جواب بگیرم .
از اعضاء محترم تالاربخصوص خانم های تالار خواهش میکنم راهنمایی ام کنن. چی کار کنم که نتیجه بگیرم . وقتی که زیاد پیگیر می شم فکر میکنن که زیاد عجله دارم از طرفی وقتی پیگیر نمی شم احساس می کنم که بنظرشون می آد سست کاری می کنم . بخدا موندم چی کار کنم.
9 مهر 89 نوشتم :
دوستان عزیز ، دیشب با پدرم کاملا مفصل و شفاف و محترمانه حدود 1 ساعتی صحبت کردم .
ابتدا بهم گفتش که انتخابی که کرده ای رو تایید میکنم و نه نمی آرم . ولی اینو بدون که موقعیتهای زیادی برات هستش ( از یکی دو تا از فامیلها و دوستاش گفت که مستقیم و غیر مستقیم تمایلشون رو واسه ازدواج من با دخترشون نشون داده بودن و .... و اینکه این نفرات آدم های متشخص تری هستن و تحصیلاتشون بالاست و ......... )
با کمال احترام گفتم که پدر من ، حرفاتون رو کاملا قبول دارم و اون دخترای فامیل یا همکارانتون رو هم می شناسمشون و دخترای بدی نیستن و احترامشون محفوظ .
ولی گفتم من خیلی رو این موضوع فکر کردم و تو ذهنم تصمیم خودمو گرفتم و انتخابمو با توجه به شناخت نسبی که دارم گرفتم و پای حرفم هم وای می ایستم . فقط تنها اگه در مراحل شناخت کامل دختر مورد علاقم اگه به این نتیجه برسم که انتخابم اشتباه هستش و .... تجدید نظر می کنم و دختر مورد علاقم رو هم قانع می کنم و ...
پدرم هم قانع شد و گفت که انشا الله که خیره و ......
حالا قرا ر شده که تو روزهای آ ینده اقدام رسمی بکنن و اجازه خواستگاری بگیرن یا قولی رو که فرشته مهربان عزیز فرمودن بگیرن و ......
حالا سوالم اینه که وقتی خانوادم تماس بگیرن چه جوری می تونن اجازه اینکه با دخترشون رابطه ( صرفا جهت شناخت بیشتر افکار و عقاید و سلیقه ها ) داشته باشم رو بگییرین ؟
آیا وجود چنین رابطه هایی در مورد فوران علاقه ها و کنترول اون و .... رو توصیه میکنین ؟
از طرفی درصورت نبود چنین رابطه ای شناختمان ناقص بوده و در ذهنمون به خیالپردازی و ... رو می آریم .
در نهایت 26 مهر 89 نوشتم :
باسلام و تشکر از همه دوستان
اینکه دوستان عزیز می فرمایند تحصیلات برای این خانم خیلی خیلی مهمه، که فعلا جواب قطعی به بنده نمی دن :
عرض کنم که در دیدار آخرم به دختر مورد علاقم ( s ) گفتم که با تمام توانم و وجودم ( از نظر مادی و معنوی ) در راستای ادامه تحصیل اش بهش کمک خواهم کرد و بعد از ازدواج هیچ مخالفتی با ادامه تحصیل یا اشتغالش یا سایر موارد مشابه نخواهم داشت و علاوه بر این تشویق و کمکش هم خواهم کرد . / ایشون هم این مطالب رو قبول کردن و باز تلویحا و پر واضح با نوع حرف زدن و عکس العمل اش ( در دیدار آخرمون حدود 4-5 ثانیه در عمق چشمم خیره شد و فکر کنم اینبار برق عشق و علاقه خا لص و مقدسم را در چشمم خواند و بعد این نگاه رو خیلی متین و موقر، خودش قطع کرد .و منم با نهایت وجودم ، عشق و علاقم رو با نگاه به عمق چشماش ، ثابت کردم .) شرایط رفتارش طوریه که احساس می کنم ، خودش ته دلش خیلی راضی و متمایل هستش ( اگه اینطوری نبود ، شخصیتش طوریه که خیلی قاطع و محکم جواب رد بهم می داد .(اصلا با کسی تعارف و احساسی بازی نداره و کلا خیلی منطقی و فهمیده است . )) ، از طرفی با پدرش هم که حدود 3 ماه قبل صحبت کرده بودم ، صراحتا بهم گفت که قصدشان طرد من نیست و تلویحا نشان داد که هیچ مخالفتی نداره و کاملا متمایل و مثبت و محترمانه صحبت کرد ،(گفتش تا به حال غیر از خوبی و شخصیت بالاتون چیز دیگه ای از شما و خونوادتون ندیدیم و ......) و در نهایت بهم گفت که شرط اصلی نظر دخترم هستش ، اجازه بدین امتحاناش تموم بشه ، تا بتونه فکر کنه ( در تیر ماه 89 ). ( بنظرم می خواست با همسرش صحبت کنه تا نتیجه گیری کنن. / 1 ماه بعد از صحبت خودم با پدرش ، پدرم زنگ زد به موبایل پدرش تا نتیجه بخواد ، که عنوان کردن اجازه بدین امتحان کاردانی به کارشناسی اش رو بده ( در مرداد 89 )تا بتونه فکر کنه و...
نهایتا در اواخر شهریور ماه امسال که اتفاقی همدیگه رو تو محل دیدیم و ..... ( در پست آخرم مفصل توضیح دادم )
حال پیرو مطالب بالا :
دیشب پدرم واسه گرفتن وقت از خانواده S برای خواستگاری یا آشنایی از نزدیک خانواده ها به منزلشان زنگ زد . ، خود S گوشی رو برداشته بود ( صدای پدرمو می شناسه ) و گفته بود که پدرش منزل نیستن و بنابراین گوشی رو به مادرشون داده بودن ، مادرش هم خیلی مودب و محترم با پدرم صحبت کرده ، ولی چشمتان روز بد نبینه ، اصلا اون چیزی رو که انتظارشو نداشتم جواب داده بود که :
دخترم درسش نیمه تمومه ( کاردانیه ) و ادامه تحصیل اش ضروریه و باید درسشو بخونه و از این حرفا ( قبلا علاوه بر درسش ، کمی سنش رو هم بهانه می کرد و گفته بود وقت ازدواجش نیست ، ولی اینبار از سنش حرفی نزده بود . و فقط گفته بود که می خواد دخترش ادامه تحصیل بده ) خلاصه پدرم هم خیلی اصرار کرده واسه گرفتن وقت از ایشون و گفته بود که ظاهرا نظر همسرتون ( پدر S ) مساعدو متمایل بوده و ....و نهایتا اینکه که تا آخر هفته ، من تماس میگیرم ( پدرم ) و نتیجه رو پیگیر می شم . ایشون هم جواب داده که با همسرم صحبت کنم ، تا اینکه در آخر هفته ، به تماس ما ( پدرم ) جواب بدن .
اعتراف می کنم که دیشب از لحاظ روحی ( با توجه به عشق و علاقم وهمچنین اعتقاد و اعتمادی که به تمایل S داشتم ) با شنیدن این جواب خیلی جا خوردم . و به هم ریختم . ( تا ساعت 45/1 نیمه شب با ماشینم خیابونا رو همینطور بی هدف گشت می زدم و از پنجره خونشون هم دیدم که چراغشون روشنه ( تا ساعت 30/1 ) و اونا هم در مورد همین موضوع بحث میکنن( برداشت منه .) ) . واقعا S رو از ته قلبم دوست دارم و عاشقشم و شایستگی های زیادی داره و تا حالا هم در راستای همین دوست داشتن و علاقه خالص ، کاملا به هنجار و منطقی اقدا م کرده بودم و ...... . شاید غیر منطقی باشه ، ولی اصلا نمی تونم حتی یک لحظه هم اینو تصور کنم که روزی ایشون رو از دست بدم .
بطور کلی باتوجه به شناخت 4 ساله ای که از روحیات خانواده S دارم ، فکر می کنم که خود S و پدرش کاملا راضی هستن ولی نظر مادرش ( خانم بسیار با شخصیت و محترمی هست . )نظرش یه چیز دیگه هست . ( با توجه به شاغل بودنش ( دبیر زبانه ) شاید تو خونه به شرایط مسلط تره و نظرش برش زیادی داره )
حال به همراهی و همدردی همه اعضاء تالار ، بخصوص قدی می ها و باتجربه تر ها ، عاجزانه نیاز مبرم دارم . و بطور کلی بنظرم 2 تا راه حل اساسی می رسه
1- در تماس آخر هفته ، وقتی رو واسه برگزاری یک جلسه آشنایی (بین دو خانواده ) در منزل S اینا برامون بدن ، که در این حالت بحثی ندارم .
2- باز جواب بدن که فعلا دخترمون قصد ادامه تحصیل داره و همون حر فای قبلی ....
در حالت گزینه دوم ، چن تا سوال داشتم که خواهشا کمکم کنین و به راهنماییتون نیازمندم . ( الان اصلا فکرم منطقی کار نمی کنه و خوب و بد رو نمی تونم تشخیص بدم . )
** اگه جواب دوم رو بدن ، آیا اصلا اصرار و سماجت از جانب من و خانوادم صورت بگیره یا خیر ؟
**نقش S در این شرایط چیست ؟ آ یا کوچکترین حمایتی از من در گفتگوهایی که در خونشون کردن می کنه ؟ اصلا می تونه بکنه ؟ رسالتش در این شرایط چیه ؟ چه نقشی می تونه ایفا بکنه ؟ هرچند جزیی و کوچک . ( با توجه به اینکه با مادرش خیلی صمیمی هستش و نظرات مادرش خیلی تاثیر گذاره در شخصیتش و اصلا اساس عاشق شدن من به S همین شخصیت بالای مادرشه و صمیمیت با دخترش ( نه اینکه عاشق قیافش یا ادا و اطوارش یا سایر معیار های سطحی و احساسی و زودگذر بشم ) ، ولی اصلا انتظار چنین پاسخی رو ازش ( مادرش ) نداشتم)
** شما بعنوان یه دختر دم بخت ، تو این شرایط چی کار می کردین ؟ چه مسایلی از ذهنتون خطور می کرد ؟ ( با توجه به اینکه خودتون منطقی تر باشین تا احساسی ، و بنده خواستگار اولتون و 27 ساله / کارمند بانک با 2 سال سابقه / فوق لیسانس ( فقط دفاعیم مونده ) / کارشناس رسمی دادگستری در رشته حسابداری و حسابرسی / با دانشگاه آزاد هم صحبت کردم و قراره بعد از دفاع ام بطورقرارداد حق التدریسی ، تدریس کنم ./ از نظر اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی ، خانوادگی و حتی اعتقادی و سیاسی هم تیپ و هم شرایط با هاتون ( تا 95 % ) و از نظر قیافه کاملا معمولی ممولی ، شما هم کاملا معمولی معمولی ، قد خودم 185 و ایشون حدودا 175 و سایر شرایط طبیعی و عادی .....
** به پدرم گفتم ، اگه اجازه خواستگاری هم مهیا نشه ، با یه بهونه اجازه یک جلسه آشنایی بیشتر خانوادگی رو از خانواده S ( در منزل آنها ) بگیره و ... ( گفتگو های حضوری و رو در رو فکر کنم موثر تر باشه ) آیا این کارم درسته یا نه خودمونو سبک می کنیم ؟
** بطور کلی چه راه حل و چه راهنمایی و پیشنهادی تو این شرایط ، واسم دارین ؟
از اینکه خیلی طولانی شد ، خیلی خیلی عذر می خوام ، می بخشین .
منتظر نظرات و مشاوره تک تک همدردان هستم)
. من الله توفیق
و در ادامه هم که شرایطم رو تحت عنوان نام کاربری LARG .62 کاملا می دونین .
من هم بر همین اساس که ایشون شاید نمی تونن زیاد ابراز تمایل کنن به خانوادش و ..... وظیفه خودم دونستم تا با اقدامات جدی و رسمی ، شرایط و فضا رو تو خونشون واسه جویا شدن نظر ایشون و دونستن نظر دخترشون
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
شما خیلی فهمیده هستید
انقدر ناسزا به خودتون نگید
این چند روز رو هم به فراموشی بسپارید و فرصتی رو که تا خواستگاری دارید رو بیشتر فکر کنید و مثل همیشه و با منطق همیشگیتون سپری کنید
اشتباه پیش آمده هم مطمئنا با درایتی که دارید میشه درستش کرد
نگران نباشید و به خودتون و عشق پاکتون افتخار کنید
بهترین ها نصیبتون
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط LARG.62
در اون لحظه انتخاب ، عقلم رو دربست بدست احساساتم دادم و کثافت به بار آوردم .
احساس می کنم کلا اعتبارم زیر سوال رفته ،
دیگه از خودم بدم می آد و کارم و عملکردم رو غیر قابل بخشش و گذشت می دونم. ای کاش می مردم ولی .....
احساس می کنم له شدم و شخصیتم و موقعیتم و عزت نفسم و همه چیزم خدشه دار شده . لعنت به من .......
ولی خودم الان دنبال کسی می گردم که منو نصیحت و سرزنش کنه و قبیح ترین فحش ها رو نثارم کنه . آخه چرا .......
دلم می خواد خفه شم و نتونم نفس بکشم ، اصلا حیفه که این اکسیژن تو ریه های من بی ارزش و بی مصرف حیف و حروم شه .
اصلا حیف شیواست که به من پست نالایق و پلید و دروغگو و ..... جواب مثبت بده . لیاقت و صداقت و نجابت و راستی و درستی اون ، حق من نیست . من دروغگو هر روز در17 رکعت نمازم رو به درگاه خدا طلب می کنم که اهنا الصراط المستقیم و ..... ولی خودم با دست خودم و با عقل ناقصم ، خودم رو تو چاه می ندازم و ......
سارای گرامی ، دوست داشتم اگه خارج از نزاکت تالار نبود ، رکیک ترین فحشها رو نثارم می کردی که آخه پسر احمق ، ما که راهکارو به توی کودن نشون داده بودیم ، آخه چرا ........
اومدم با توپ پر...:320:
لارج گرامی آنقدر خود و شخصیت متین و با لیاقت خودتون رو به خاطر یک اشتباه تازه اونم کوچک و از روی عشق خدشه دار نکنید..برادر من مگه چی شده؟
شاید من کمی تند و بی ملاحظه گفتم و که شما برداشت این گونه کردید...
شما با این پست نشان دادید که کاملا در اختیار عشق در اومدید و کاملا کنترل احساس خود را از دست داده اید این خیلی برای شما خطرناکه چون دارید علاقه خودتون رو پرورش می دهید بدون اینکه دوست من هنوز شناخت کاملی داشته باشید..و آنقدر خود را درگیر این موضوع کرده اید که این گونه خود را به ناسزا کشیده اید..این یک علامت خطر برای شماست....
لارج گرامی برو یک دوش آب گرم بگیر ..امروز عید قربانه یک نماز خوب و با آرامش بخون و از خدا بخواه هرچی صلاحه برات پیش بیاره....انسان ها می تونن اشتباهات خودشون رو جبران کنند این گونه نیست که با کوچکترین خطایی همه چیز تمام شود اون خانم هم چون منطقی هست بعدا ها با توضیح شما متوجه میشه از عشقتون بوده و مهم نیست الان چی فکر می کنه..تازه از کجا معلوم شایدم خوشش اومده باشه لارج گرامی...
پاشو برادر گلم ..این چه وضعیه روز عیدی غمبرک زدی..
از امروز باید موج مثبت براش بفرستی و با خودت هی تکرار کنی من اگر خدا بخواهد می تونم شیوا رو بدست بیارم..
لارج عزیز خواهش می کنم پست بالا را طی یک تمرین و با صرف وقت از اون همه موج منفی مثبتش کن و دوباره بنویس و با خودت تکرار کن..ببین چقدر اثرش عالیه....زود باش..
من منتظرم یک پست کاملا خلاف بالا رو بخونم..
عشق شما ستودنی ست و عشق مثل عملیات بانکی نیست....!! عشق چیزی است که افسارش در دست خدا و عاشق و معشوق است دوست من....
نبینم دیگه خودتو آنقدر اذیت کنی...اون کارو فراموش کن و پاشو بخند...و دنیا رو پر از موج مثبت کن...
می خوای یک راز بگم که همه تالار می دونن!!:311:من و همسرم بعد مدت ها دوری با قانون راز بهم رسیدیم !!و واقعا من ایمان دارم بر اینکه هر چه بخواهی کائنات بسته به تلاش و خواست خدا برات فراهم می کنه...
پاشو پاشو ببینم عیدمون رو شاد کن....
پاشو............:72:
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
خب آقای لارج نیم ساعت طول کشید بابا تا من این پست طولانی و کامل شما رو خوندم..خیلی خوشحالم که آنقدر کامل گفتید و فقط میشه خواهش کنم الان سوالات ذهنی خودتون رو با ذکر شماره دقیق بگید تا تک به تک پاسخ داده بشه....؟چون شما در پست بالا همه تاپیک های قبلی رو ادغام کردید و خیلی ها جواب داده شده ...که حتما مطالعه کردید..
الان اگر فرصت دارید سوالات خود را مجددا طبقه بندی کنید ....منتظرم...:72:
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
سلام LARG عزیز وگرامی:
تو رو خدا این حرفها چیه میزنی ، اشک من رو که در آوردی .چرا اینقدر بخودت بدو بیراه میگی . چرا بخاطر یه اتفاق کوچیک اینقدر خودت رو اذیت میکنی ،فقط دیکته ننوشته اس که غلط نداره ، خوب ما هم انسانیم یه جا هایی اشتباه می کنیم ، با این روحیه حسّّاست ، اگه اتفاقات بزرگتر بیافته میخوای چیکار کنی ؟ اگه شیوا خانوم می دونست که شما اینقدر با احساس ، منطقی وفهمیده هستی مطمئنا اینقدر امروز وفردا نمی کرد . من اونقدر تجربه ندارم که بتونم کمکتون کنم فقط این رو می دونم که ازدواج مانع درس خوندن نیست ، میشه هر دو رو با هم انجام داد. مگه برای یه دختر چند تا خواستگار خیلی خیلی خوب میاد که بخواد مدام همه رو رد کنه ، که شاید نفر بعدی ، بهتر از خواستگار های قبلی باشه . چون سئوال کردی اگه شما ها بودید چیکار میکردید ؟ به این سئوالت جواب میدم اگه من ببینم خواستگارم تحصیلکردس ، عاقل وفهمیدس و می تونه از پس مشکلات احتمالی وفراز وفرود زندگی بر بیاد. مسئولیت پذیره واز درک وفهم بالایی بر خورداره ،ونسبت به زندگی وهمسر آیندش بی خیال وخونسرد نیست ومی تونه رفاه خوانواده رو تامین کنه و همینطور احترام پدر ومادر خودش رو داره ، مطمئنا قبول می کردم ، 2 سال برای ادامه تحصیل که چیزی نیست ، اجازه میدادم نامزد بشیم و در حین نامزدی درسم رو هم ادامه می دادم. البته این نظر منه ، شما هم مطمئن باش اگه شیوا خانوم قسمت شما باشه و اگه ، زمین وزمان دست به دست هم بدن که بخوان شیوا رو از شما بگیرن مطمئن باش موفق نمی شن . اگه خدا چیزی رو بخواد ، کیه که بتونه بر خلاف خواست خدا عمل کنه .شما سعی وتلاشت رو بکن بقیه اش رو بسپار دست خدا .
دیگه هم نبینم این جور نشستیو داری خو د خوری می کنی ، بابا پاشو پاشو بورو یه آبی به دست وصورتت بزن برو بیرون یه هوایی بخور تا این حال وهوا از سرت بیاد بیرون . دیگه نبینم اینجور غمگین وآ شفته ای .......
(( راستی میخواستم بگم من با شما یه خورده راحت حرف میزنم ، یه وقت این راحت حرف زدن من حمل بر بی ادبی نشه ، من از اون روز اول شما رو مثل برادر خودم دیدم . این تعریف هایی هم که از من کردی واقعااز ته دل گفتی ؟ یا اینکه .........................))
من یکی به نوبه خودم برای موفقیتت دعا می کنم از خدا می خوام هر چی که خیر وبه صلاحته بهت بده وبهترین ها .. بهترین ها.....بهترین ها .....رو برات آرزو میکنم.:310:
:72::72::72::72::72::72::72:
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
وای چه طولانی
عالیه
خیلی عالیه که شما و شیوا خانم انقدر فهمیده و بالغ هستید
تا حالا رو خوب پیش رفتید بعد از این هم مخصوصا این 2 ماه رو با درایتتون سپری کنید
و اگه ما رو قابل میدونید سوالی باشه در خدمتیم به عنوان یه دوست نه کارشناس
خودمو میگم وگرنه دوستان که همه کارشناسند
یه سوال از شما دارم سارابانو عزیز
منم با این قانون راز عالمی دارم حتی در مورد مسئله ازدواج هم سعی میکنم که به کار ببندمش
اما گهگاهی یه تردید میاد سراغم یه ترس یعنی یه فکر منفی
با اینا چیکار کنم؟
چیکار کنم که یقین و باورم 100% باشه و ایمان داشته باشم که شدنیه
چون شما از این طریق به خواستتون رسیدین منو هم کمک کنید
سارا بانو عزیز میدونید کجا گیر میکنم؟ البته در مورد ازدواج میگما
میگممیخوام داشته باشمش تمام ذهنمو هم به این احتصاص میدم اما گهگاهی ذهنم میگه من که کامل نمیشناسمش اگه اشتباه کرده باشم چی؟!
میترسم اونی که به سمت خودم جذب میکنم (قانون جذب) انتخاب درستی نباشه
من داستان شما رو نمیدونم آیا تو همین تالار گفتین منو ارجاع میدین که داستانتون رو بخونم
با همسرتون آشنایی قبلی داشتین که با این قانون بیشتر همدیگرو جذب کردین؟!
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
سلام ستایش باران عزیزم..:72:.
می تونی داستان زندگی منو که با کمک دوستان تالار به نتیجه رسید در لینک زیر بخونی...
پر از ابهام از رفتار یک مرد
در رابطه با مقوله راز ...باید در تاپیک جداگانه ای پاسخ شما دوست خوبم رو بدم چون تاپیک لارج عزیز منحرف میشه....ولی حتما دوست داری باز کن یک تاپیک در این رابطه و من که شاگردم همه اساتید بیان و صحبت های همه دوستان رو بشنویم...البته لینک زیر هم هست....مطالعه کن عزیزم می تونی اونجا هم سوالاتو بپرسی...
تجربه های اعضاء از قانون جذب
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
سلام
دوست من وقتی شما از طریق خانواده به شکل رسمی وارد شدین دیگه نباید بخواین که میانبر بزنین و خودتون بخواین که این رابطه رو با تلفن زدن به خانه او و گرفتن شماره پیش ببرین چون اینجا به عقیده من هر کاری که باید بکنین باید از طریق خانواده صورت بگیره مخصوصا با توجه به شخصیتی که این خانم دارن.اما اصلا نباید به خاطر این اشتباه کوچیک که ناشی از عشق بوده خودت رو ناراحت کنی شاید حرف دوستمون سارا که گفته که اگه جای دختر مورد علاقت بود به خاطر این اشتباه شما رو رد میکرد باعث شده که اینقدر به هم بریزی اما دوست من بدون هیچ دختری که منطقی هست و احساساتش رو کنترل میکنه هرگز به خاطر یه اشتباه کوچک که از سر عشق بوده پسری با این همه خصلت خوب رو رد نمیکنه مگه اینکه خیلی زیاد احساساتی باشه که دوستمون سارا هم تاپیکی زده و این مشکلش رو که احساساتش زیاد هست اونجا اعتراف کرده و یا اینکه دنبال بهانه برای رد کردن کسی هست .پس خودت رو درگیر نکن
دوست من شاید این یه امتحان برای صصبر شماست حالا که خانواده ها اعلامم کردن که 2 ماه دیگه .بذار این خانم با خیال راحت امتحانش رو بده بعدش میرین خونشون و قرار مدار میذارین و اونجا همه حرف ها زده مشه و شرایط گفته میشه و اگه همه چیز اوکی بود اونوقت خانواده شما اجازه میگیرن که شما یه مدت تحت نظر خانواده با هم صحبت داشته باشین برای شناخت بیشتر .
توی این مدت هم توکل به خدا کنید و دیگه هرگز با خودتون اینگونه حرف نزنین چون برای یه دختر این خیلی مهمه که مردش قوی باشه و پشتوانه اش باشه اما یه مردی که با یه مشکل به این کوچیکی به هم میریزه که درست نیست .از خدا میخوام که هر چی صلاحتون هست پیش بیاد .خدا رو هرگز از یاد مبرید :72:
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
اه اه حالمو بهم زدي. :97:پاشو خودتو جمع كن مرد گنده. :101: تا يه چيزي بهش ميگيم ميره يه گوشه كز ميكنه و خودشو فحش ميده. :161:خجالت بكش. اين قدر اعصاب ما را هم خورد نكن.:223: به جاي اين قدر احساسي بودن بهتره تو اين دو ماه مقالات خواستگاري تالار را بخواني تا هم يه چيزايي ياد بگيري و هم توي جلسه ي خواستگاري گند نزني.:311:
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارا بانو
کاری که انجام دادید به خصوص وقتی پدر و مادر ایشان در خانه نبوده اند اصلا شایسته و برازنده شما نیست و اگر من بودم حتما شما رو رد می کردم چون یک امتیاز منفی گرفتید..
..اینها که من می گم 100 درصد نیست چون اون خانم ..من نیستم.
.ولی شما سعی کنید فکرتون منحرف کنید......
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارا بانو
شاید من کمی تند و بی ملاحظه گفتم و که شما برداشت این گونه کردید...
...انسان ها می تونن اشتباهات خودشون رو جبران کنند این گونه نیست که با کوچکترین خطایی همه چیز تمام شود اون خانم هم چون منطقی هست بعدا ها با توضیح شما متوجه میشه از عشقتون بوده و مهم نیست الان چی فکر می کنه..تازه از کجا معلوم شایدم خوشش اومده باشه لارج گرامی...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط گل بیرنگ
اما اصلا نباید به خاطر این اشتباه کوچیک که ناشی از عشق بوده خودت رو ناراحت کنی شاید حرف دوستمون سارا که گفته که اگه جای دختر مورد علاقت بود به خاطر این اشتباه شما رو رد میکرد باعث شده که اینقدر به هم بریزی اما دوست من بدون هیچ دختری که منطقی هست و احساساتش رو کنترل میکنه هرگز به خاطر یه اشتباه کوچک که از سر عشق بوده پسری با این همه خصلت خوب رو رد نمیکنه مگه اینکه خیلی زیاد احساساتی باشه که دوستمون سارا هم تاپیکی زده و این مشکلش رو که احساساتش زیاد هست اونجا اعتراف کرده و یا اینکه دنبال بهانه برای رد کردن کسی هست .پس خودت رو درگیر نکن
سلام :
لارج گرامی بابا کجایی؟بیا و ما رو از نگرانی در بیار؟!!!:323::302:
در پاسخ گل بیرنگ عزیزم باید بگم من اتفاقا خیلی در رابطه با عملکردم منطقی بودم و هستم منتها اکنون در زندگی مشترک عنان احساسم رو خیلی باز کردم و فوران کرد وگرنه اتفاقا من اصلا احساساتی نبودم و در جامعه بسیار مغرور هستم..و به جرات می گم شاید جز همسرم هیچکس این احساسات درونی منو ندیده باشه..در اون پست اعترافی!!:227: کامل شخصیت خودمو بیان کردم..
در ادامه هم ذکر کردم اون خانم من نیستم و شاید حتی ایشون خوشش اومده باشه و گفتم چون خانم منطقی هستن حتما بعدا با دیدن عشق ایشون متوجه قضیه میشن..
اتفاقا به نظر من خانم احساساتی از این مقوله خوشش میاد و افراد منطقی با حلاجی خودشون این موضوع رو امتیاز منفی می دونن و من ذکر کردم که این حتمی نیست...
بازم میگه هیچ اتفاق هولناکی نیافتاده منتها چون لارج گرامی نگران بودند منم متاسفانه صریح گفتم سوتفاهم شد :316:و امیدوارم لارج عزیز بیان و همه ما که نگرانشون هستیمو ارام کنند....قصد تک تک ما کمک به ایشونه ....من فقط با این پست ابهام زدایی کردم.....
بازم می گم لارج عزیز توکل کن و جاذبه مثبت بفرست...:310:
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
با تشکر از همه دوستای گلم:72:
خیلی می بخشین که دیر رسیدم خدمتتون( 2 روز اخیر مراسم ختم یکی از آشناهامون بود) ، در اولین فرصت مزاحم خدمتتون می شم و با کلی سوال ...............
تو رو خدا ببخشین الان سر کارم و محیط واسه تایپ و..... خیلی شلوغه و " غیر قانونی "
باتشکر مجدد:72:
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
مقدمتا، از لطفی که در حقم داشتین تشکر می کنم ( خیلی شر مندم کردین ) و امیدوارم روزی برسه که بتونم جبران کنم .
الف – ستایش گرامی ، فرمودین که این چند روز رو هم بگذرونم و .... . من 4 ساله که دارم همین کارو انجام میدم ، خوب 2 ماه هم روش . اگه لازم باشه هر چند سال دیگه هم صبر می کنم و به پاش می شینم . قول می دم تمام سعی ام رو بکنم تا احساسم رو نسبت بهش بهینه کنم و با کمک دوستان از احساساتن کاذب پرهیز .
ب – سارای گرامی ، کاملا صحیح فرمودین که در اختیار عشق و علاقه در اومدم و کاملا کنترل احساسم رو از دست دادم و بی ملاحظه علاقه خودم رو پرورش می دم و بدون " شناخت کامل و جامع " دست به کار غیر منطقی فوران هیجان و احساس زدم .
چه کنم ، قدم به قدم و پله به پله ، چه روشی رو پیش بگیرم ، چه راهکاری رو پیشنهاد می کنین تا احساسمو مهار کنم ؟ ( لازم به توضیحه که تو خانواده و محل کار و دوستان و ..... بنده رو بعنوان یه فرد نسبتا درونگرا و خشک منطقی ( نه احساسی ) و جدی و تودار می شناسن )
ج – به نظرتون شناخت غیر مستقیم و از راه دور و در حد مراودات روزانه با خودش و بیشترینش با مادر و پدرش که قبلا در حدود 5/3 سال داشته ام ( بدون متوجه بودن خودش و خانوادش نسبت به علاقه ام ) ، چقدر و چند درصد از خصوصیاتش رو دستگیرم کرده ؟ درسته که تا با کسی همزبان نشدی و ارتباط مستقیم بر قرار نکردی نمی شه 100% به روحیاتش مسلط باشی و ..... ولی سوالم اینه که تا چن درصد می تونی با روابط روزمره ای که بعنوان یه مشتری دائم ویه همسایه باهاشون ( خانوادش ) داشتی ، می تونی از خصوصیاتش شناخت کسب کرده باشی ؟( لازم به توضیحه که یکی از دوستام تو دانشگاه ایشون 3 ترم از 4 ترم کاردانیش رو استادش و مدیر گروه رشته اش بوده و من بدون اطلاع دختر مورد علاقم ، به دوستم ( که واقعا پسر خوب و مورد وثوثی هستش ) سپرده بودم که حواسش باشه و نسبت به روحیات و خصوصیاتش توجه کنه تا اینکه بهم نتیجه بده که آیا کلیاتش مورد تائیدش هست یا نه ؟ که وقتی آخر ترم ازش سوال کردم نتیجه رو ، بهم گفت که خیلی خیلی عجله کن که موردت بهترینه از لحاظ علمی و اخلاقی و .... و من هم داداش مجردم رو بهانه می کردم که آخه واسم زوده و خجالت و .... که اونم گفت که خودت می دونی اگه از دستت بره چنین و چنان و ...... خلاصه خیلی خیلی مورد تائیدش بود و ..... ) ( منم از اون به بعد علاقم پررنگ تر شد و .... )
د – از قانون رازی که عنوان داشتین می تونین بیشتر توضیح بدین ؟
ذ- لیلی گرامی ، بخدا هدفم از ارسال تاپیک طولانی ام ، اشک آلود کردن چشم شما یا بر انگیختن احساسات اهالی تالار در استای شنیدن پاسخ هایشان که موافق میلم باشد نبوده و نیست . فقط دلم خیلی پر بود ، بی اختیار و نا خود آگاه خواستم ت کمی تخلیه شوم و خیلی سبکتر شدم و .....
اینکه می فرمایید تعریف هایی که از شما کردم و ...... ، باور کنید از شما تعریفی نکردم ف فقط واقعیت رو با توجه به حدود شناختی که از طرزتفکرتون دارم ( منعکس شده در تاپیک هاتون ) بیان کردم . و به نظرم قداست تالار خیلی فراتر از اونی هستش که بخواهیم کسی رو بی خودی و بیجا بزرگ کنیم و یا بر عکس .
دوما من همه شما ها رو جای خواهر بزرگم می دونم و از تمامی خواهرا و برادرام می خوام که بدون ملاحظه و مصلحت اندیشی ، هر آنچه که واقعیته رو بیان کنن تا بنده به یه جمع بندی کلی برسم و در طریق موفقیت و سربلندی گام بردارم و .....
و – مهمترین نکته اینه که من قبل از هر چیز اشاره کرده بودم که اشتباه کردم ولی بعد از اون یه قول به همه تون دادم و اون اینکه باز با کمک شما و اهالی تالار حتما حتما حتما بلند می شم و باز به مسیر صحیح بر می گردم . شاید مصلحت این بوده که این گردنه رو هم رد کنم . بحمدالله کمرم خیلی خیلی قوی تر از اونی یه که یا این چیزا بخواد خم بشه . یاعلی ..... دستم رو بگیرین و .......:72:
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
خیلی عالیه دوست عزیز
شما با این روحیه تون به بهترین ها میرسین فقط صبرتون بیشتر از اینی که هست باید بشه
منم باید صبر رو از شما یاد بگیرم
بدون رودربایستی میگم که شما هم به من یاد بدید چطور مثل شما باشم
از قانون راز پرسیدین
راز همون قانون جذب هستش یعنی انرژی مثبت یعنی ایمان یعنی باور یعنی خواستن و بدست آوردن
اینو از سارای عزیز یاد گرفتم:" آرزوپروری نیست پرو بال دادن به خیالات و احساسات نیست"
بلکه ایمان و باوره توکله
اینه که تو بزرگ آفریده شدی بزرگ پس حق نداری کوچک فکر کنی
انرژی مثبت ساطع کردن به کل کائناته
سعنی با اندیشه ت دنیا رو میسازی
و ....
شما روحیه ای دارید که در راستای راز پیش رفته
پس تقویتش کنید منو هم در این راه یاری کنید
منتظر حضور سبز و دلگرم کننده تون هستم:
http://www.hamdardi.net/thread-14110-post-126024.html
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
چند دقیقه رو حرف من فکر کن.البته من ساعتها و روز ها و ماه ها به اش فکر کردم.
باید جذاب باشی تا بتوانی ادمهای جذاب را به سمت خودت جذب کنی.
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
با تشکر
اگه منظورتون از قانون راز اینه ، بنده مدتها به این قانون معتقدم .
کاشمر گرامی لطفا توضیحات کافی ارائه بدین .
ممنون از همه.:72:
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
سلام:
آفرین لارج گرامی خوشحالم که بر گشتید و روحیه خوبی دارید برادر خوبم من منتظرم اون متن سراسر منفی رو به عنوان اولین اقدام برای پرهیز از تیزی احساستون تبدیل به یک پست کاملا مثبت بکنید و ارسال کنید...این تمرین خیلی مهمیه تا شما با تغییر اون ناسزا ها که به خودتون دادید و تبدیل اون به مثبت به ما بگید حقیقتا راجع به خودتون چی فکر می کنید..پس اگر می خواهید ببینید چه کنید اول اون متن که در اوج ناامیدی و فوران احساس نوشتید رو دوبار مثبت کنید همان جمله ها رو و برای ما ارسال کنید ..منتظرم.:72:.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط LARG.62
چه کنم ، قدم به قدم و پله به پله ، چه روشی رو پیش بگیرم ، چه راهکاری رو پیشنهاد می کنین تا احساسمو مهار کنم ؟ ( لازم به توضیحه که تو خانواده و محل کار و دوستان و ..... بنده رو بعنوان یه فرد نسبتا درونگرا و خشک منطقی ( نه احساسی ) و جدی و تودار می شناسن )
لارج عزیزم..من خیلی خودم به خصوص آن زمان یعنی فروردین 88 که عضو تالار شدم آتشین بودم و پر از فوران احساس همین کارهای شما رو می کردم و برخی دوستان مثل کیوان...مدیر..فرشته و ..باقی خوب یادشونه و من با راهکارهای دوستان خیلی خوب شدم و الان تقریبا هیچ اثری از فوران احساس نیست کمی زودرنجی مونده بود که دارم با راهکار دوستان حلش می کنم..
مهمترین چیز پذیرش شماست که خدا رو شکر خوبه و اینکه توقع دارید بهتر باشید و احساس خود را کنترل کنید...این عالیه..
حرف فیلو سارا تو تاپیکم عالی بود..
تحول نتیجه تهوعه
حالا که شما فهمیدید عنان اختیار احساس رو از دست دادید پس قدرت داردی تغییرش بدید..
دوست من رویا پروری نکن..به آرزوهات بال و پر نده..
فانتزی و خیالات خودت رو کنترل کن و بدون اون خانم نهایت و غایت خوشبختی تو نیست بلکه غایت خوشبختی تو خودت هستی نه هیچکس دیگه...حتی اگر اون روزی زبانم لال شما رو نخواست..
خودت رو برای هر واقع ای چه مثبت چه منفی آماده کن و منتظر باش...
آنقدر به آینده اون فکر نکن..سر خودتو گرم کن حتی شب ها که می خوابی کار دیگه ای بکن تا فکر اون کمرنگ بشه..
بدون که تو فقط اونو در حد دور می شناسی و از نزدیک هنوز ندیدی احساستو مهار کن چون مانع در نظر گرفتن منطق میشه...
خودت و سوالاتت رو برای دو ماه دیگه معلوم کن و همه معیارهاتو بسنج ..به خاطر احساست و اینکه می گن اون خوبه عاشق هیچکس نشو ..الزاما دو آدم خوب به درد هم نمی خورند..
من نمی گم این میشه اتفاقا دلم خیلی روشنه ولی من می گم نتیجه کار رو رها کن..هر وقت تونستی فارغ از نتیجه تنها به هدف خوشبختی به این قضیه نگاه کنی بردی..خوشبختی تو در این خانم نیست خوشبختی هیچ کدام ما در همسران ما نیست ما وقتی خوشبختیم که باور کنیم خوشبختیم و لیاقت اونو داریم و اونو به همسرمون بدیم ...
اون مسئله را غایت ندون...
خودت رو از فاز احساس ...آهنگ های احساسی..تخیلات خارج کن..لارج عزیز صبر کردن رو یاد بگیر..
به خدا صبر یک چیزیه که حد نداره..آدم رو خوشبخت می کنه..صبوری رو یاد بگیر...
برات رسیدن به هدف مهم نباشه چگونگی رسیدن به هدف مهم باشه...
فعلا اینا بسه تا بازم صحبت هاتو بشنوم...:310:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط LARG.62
ج – به نظرتون شناخت غیر مستقیم و از راه دور و در حد مراودات روزانه با خودش و بیشترینش با مادر و پدرش که قبلا در حدود 5/3 سال داشته ام ( بدون متوجه بودن خودش و خانوادش نسبت به علاقه ام ) ، چقدر و چند درصد از خصوصیاتش رو دستگیرم کرده ؟ درسته که تا با کسی همزبان نشدی و ارتباط مستقیم بر قرار نکردی نمی شه 100% به روحیاتش مسلط باشی و ..... ولی سوالم اینه که تا چن درصد می تونی با روابط روزمره ای که بعنوان یه مشتری دائم ویه همسایه باهاشون ( خانوادش ) داشتی ، می تونی از خصوصیاتش شناخت کسب کرده باشی ؟( لازم به توضیحه که یکی از دوستام تو دانشگاه ایشون 3 ترم از 4 ترم کاردانیش رو استادش و مدیر گروه رشته اش بوده و من بدون اطلاع دختر مورد علاقم ، به دوستم ( که واقعا پسر خوب و مورد وثوثی هستش ) سپرده بودم که حواسش باشه و نسبت به روحیات و خصوصیاتش توجه کنه تا اینکه بهم نتیجه بده که آیا کلیاتش مورد تائیدش هست یا نه ؟ که وقتی آخر ترم ازش سوال کردم نتیجه رو ، بهم گفت که خیلی خیلی عجله کن که موردت بهترینه از لحاظ علمی و اخلاقی و ....
خب ..باید بگم شما تا آخر عمرت هم نمی تونی یک انسان رو 100 درصد بشناسی چه برسه شما که کاملا شناختت به صورت شخص ثالث هست...به نظر من با این تفاسیر شما فقط 10 درصد اونو می شناسی و همش احساسی...همش می خوای بله بگیری...مواظب باش لارج عزیز...
خودتو دست کم نگیر ..شما هم با این پست هایی که من ازت دیدم جوان موفقی هستی اونم باید شما رو بخواد پس خودتو دست کم نگیر ..خودتو راضی نکن به هیچی چون دوسش داری..معیارهاتو بسنج..این دو ماه عالیه که سوالاتو تنظیم کنی...اون اطلاعات اطلاعات خیلی مقدماتی..بله ایشان دختر خوب درسخوان ..موفق..آبرودار..پاک...قبوله تو کلاس ما از 60 تا دختر 40 تاش این طوری بودن آیا همه اونها ازدواج کردند؟آیا شوهران اونهایی که ازدواج کردیم مثل هم هستند؟اصلا..همه باهم فرق دارن هرکدام یک ویژگی ..ما خوب های زیادی تو جامعه داریم ولی همه که به در هم نمی خورن..مهم اینه معیارهاتون با هم شبیه باشه...
به هم بخوره..
هدفتون یکی باشه...
و این تنها با شناخت 4 تا 6 ماهه رو در رو اونم نه زبانی ..بلکه عملی دیده میشه..وگرنه حرف که همه ما بلدیم مهم اینه در عرص عمل چطور رفتار کنیم...پس شما اصلا شناخت خوبی ندارید ..پس باید مواظب باشی خوب بشناسیش..ان شا الله همه چیز عالی میشه و باید بیای به ما شیرینی هم بدی..نه بری ما رو یادت بره ها؟:311::311:
آنقدر وقت می ذاریم راهنماییت کنیم برای همون شیرینی هست ها!!!!!!!!!!!:311::311:
تبصره:
حالا از اون دو ماه چقدر مونده ..هی ما می گیم دو ماه ....دوماه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
سارا جان،خواهرم اطاعت امر کردم و در حد توان:
فقط می بخشین که جسته و گریخته نوشتم و با عجله:
درسته که اساسی ترین اشتباهم این بوده که قبلا به توصیه دوستان گوش نکردم و عقلم رو بدست احساسم دادم و در عمل مرتکب اشتباه شدم ، ولی عیبی نداره هر انسان حتی عاقل و بالغی در هر مقطعی ممکنه یکسرس ندانم کاری و اشتباهات رو مرتکب شه . ولی مهم این نیستش که اشتباه نکنی ، مهم اینه که با عبرت از شکستها و اشتباهات خود و دیگران ، از شکست ، پل پیروزی بسازیم و. به هدف غایی و نهایی نائل آییم .
دیگه نباید این همه احساس شکست و نومیدی رو در خودم پرورش بدم ، من حق ندارم که حرمت و تقدس عشق رو این قدر پایین بیارم که بخوام خودم و عشقم رو خار و و ذلیل کنم. شایسته و برازنده " عاشق " نیست که چنین کند . باید با صبر مطلق و توکل مطلق در راستای رسیدن به هدف مطلق ، تلاش مطلق کنم ، آن هم غیر مستقیم و با چشم باز و....... و کاملا قبول دارم ، نتیجه رو رها می کنم و فقط به هدف مطلق ( خوشبختی ) نگاه می کنم .
بنظرم عشق همیشه در رسیدن یا نرسیدن به معشوق ختم نمی شود .
بنظرم عاشق واقعی کسیه که همواره بهترین ها و مطلوبترین ها رو برا معشوق اش بخواد ، بدین ترتیب اگه ذره ای احساس کنم با " بودن " ام ، بر دلخواه و مطلوبیت و خوشبختی معشوقه ام خللی وارد آید ، باید کنار برم ، اون هم با چشم خشک منطقی و علمی ، نه با چشم اشک آلود احساسی و شکننده .
همچنین چنانچه احساس کنم با وصل و یکی شدن مان ، عشق خدایی و ماورائی در حضور و وجودمان متجلی شود ، باید این وصل با چشم باز و شناخت نسبی لازم و از روی تلفیقی از " احساس و منطق " صورت گیرد ولی حتما باید وزن منطق بر احساس غالب آید تا تجلی عشق متعالی تر و والاتر .
خواجه عبدالله انصاری می گه : :305:
سالها بود که خدا را می جستم ، خود را می یافتم
اکنون خود را می جویم ، خدا را می یابم .
بازهم از لطف و مرحمت تون نهایت تقدیر و تشکر رو دارم:72: و منتظر راهنماییها تون هستم .
من مرد " راه " ام و نیازمند "راه" نما . بسم الله تا رسیدن به ............
سارا جان، بهم گفتی که رسیدن به هدف مهم نباشه بلکه چگونگی آن مهم باشه ، بیشتر توضیح می دین .
ضمنا این 2 ماه رو به اتمامه ( امتحان اعلی حضرت 12/9/89 هستش ) و شیرینی همه دوستان محفوظ محفوظ .:72:
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
سلام
خوشحالم که با چنین شخص عاقل و بالغی هم کلام هستم
من دیشب کلی متن براتون نوشته بودم اما همش پاک شد و دیگه نشد بفرستم حیف شد
ماجرای من ودوست برادرمو که در جریانش هستید من انقدر فکرمو مشغول اون موضوع کرده بودم که حس میکردم تکلیفم روشن نیست و تا جایی پیش رفتم که خواستم اقدامی هم بکنم البته هنوزم میگم برای شناخت
اما اینو در نظر نمیگرفتم که احساسی داشتم عمل میکردم من فقط به این فکر کرده بودم که ازش خوشم میاد تازه به این موضوع پر و بال هم داده بودم و خیال بافی هایی هم میکردم
اما اشتباه بود به دور از منطق بود
به کمک دوستان تالار به خصوص سارای عزیزم متوجه خیلی چیزا شدم
درسته که من این آقا رو تایید میکنم اما از شخصیتش که خبر ندارم اصلا نمیدونم چه معیارهایی داره نمیدونم که آیا با معیارهایی که من دارم سازگاره یا نه
شاید نیمه راه متوجه میشدم که اصلا اونی نیست که میخواستم یا اصلا خود ایشون این حق رو داره که منو نپسنده چون با معیارهی اون سازگار نباشم
من آینده رو در خیالاتم کنار ایشون میدیدم
هنوزم دلم میخواد که برای شناخت پا پیش بزاره فقط برای شناخت
چون از نتیجه مراحل شناخت خبر ندارم پس به نتیجه فکر نمیکنم
اگه به نتیجه بخوام فکر کنم خوب مسلما احساسم میگه شخص عالیه و دیگه احساس اجازه نمیده عاقلانخ تصمیم بگیره اگه هم نتیجه رو برای خودم منفی بدونم کلی عواقب به دنبال داره
پس به نتیجه فکر کردن کار درستی نیست خیلی خوبه که آدم خوشبین باشه در این حالات بهترین ها رو به سمت خودش جذب میکنه
اما نظر من اینه که در مقوله ازدواج خوشبین بودن به دور از عقلانیته
اگر مراحل شناخت تکمیل شده باشه و نتیج خوبی به دنبال داشته باشه اونوقته که باید احساس و خوشبینی و .. وارد کار بشه
شما فقط در حد همسایه و هم محلی و مشتری مغازه تون ایشون رو میشناسین
از کجا میدونید که با اون چیزی که مدنظرتونه یکیه یا اصلا مطمئنید که شما با معیارهای ایشون سازگارید؟
نمیخوام ته دلتون رو خالی کنم حرفم اینه که قبل از اینکه وارد مرحله شناخت بشین به احساستون زیاد بها دادین
هنوزم که هنوزه ایشون رو به عنوان معشوق مینامید و به نظر من این زیاده از حده
واسه یکی دو هفته بعد آماده اید؟
مطمئن باشید برای ابراز عشقتون به اندازه کافی وقت خواهید داشت
مواظب خودتون و احساستون باشید
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
درست میشه خیالت راحت:163:
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ستایش بارن
شما فقط در حد همسایه و هم محلی و مشتری مغازه تون ایشون رو میشناسین
از کجا میدونید که با اون چیزی که مدنظرتونه یکیه یا اصلا مطمئنید که شما با معیارهای ایشون سازگارید؟
نمیخوام ته دلتون رو خالی کنم حرفم اینه که قبل از اینکه وارد مرحله شناخت بشین به احساستون زیاد بها دادین
هنوزم که هنوزه ایشون رو به عنوان معشوق مینامید و به نظر من این زیاده از حده.
ستایش عزیزم ، من مدتها (حدود 5/1 سال اول ) که همسایه بودیم و ارتباطاتی داشتیم ، اصلا بهش توجهی نمی کردم و محلش نمی ذاشتم ، و مثل یه فرد معمولی رابطه داشتیم .بااینکه همزمان با پدر و مادرش ارتباط مثبت و نسبتا صمیمی ای داشتیم ، ولی بعد از آنکه روز بروز " شناخت " نسبی دورادورم ام بهش و خانوادش بیشتر می شد ، ( نه اینکه محو موضوع باشم و با " احساس " به موضوع نگاه کنم ( حدود 9 ماه )، کم کم جرقه اولیه در ذهنم بوجود آمد و او را کاندیدی در ذهنم در نظر گرفتم و در همان مقطع ( تابستان 86 ) برای پرهیز از احساس و تاثیر گذاری آن در تصمیمم ، جریان رو به پدرم گفتم .
دقیقا" گفتم که پدر ،خانواده خانم ....مستعد و متین به نظرم می آد ، ازتون خواهش دارم یه عنایتی به موضوع داشته باشین و بدلیل اینکه از تاثیرگذاری " احساس " بیمه باشم ، بهشون سپردم که جریان مد نظرش باشه و با رفت و آمد و کسب شناخت از زاویه ای دیگر و بدون دخالت احساس و علاقه ، نتیجه رو بهم بده .
بعد از حدود 1 سال ( تابستان 87 ) ازشون نتیجه خواستم ، که گفتن کاملا مورد تاییدم هستش و.......
از طرف دیگه دوستم ( استاد شیوا خانم ) هم همچین نتیجه ای رو در نتیجه زیر نظر گرفتنش طی (دی ماه 87 الی تیر 89 ) بهم داد . منم بعد از اون بود که طی صحبت با پدر شیوا خانم ، تمایل و نظر مثبتشون( پدرش ) رو دیدم ( درسته که در عین حال مادرش در جواب تماس مادرم جواب داده بودن که هر وقت خواستین تشریف بیارین ، قدمتون بر روی چشم ،خونه خودتونه و ...... ولی برای خواستگاری نه ، چون فعلا می خواد درسشو ادامه بده و..... یا سنش کمه و تو مدرسه 2 سال جهشی خونده و واسش زوده و ..... یا از اینکه از کاردانی قبول شده احساس شکست کرده و بچه حساسیه و بهمین دلیل درس واسش مهمه و ..... ) و در صحبت حضوری باخودش ، تلویحا نظر مثبتش رو نشون داد و .......
من اشتباهم رو از این مقطع شروع کردم و با بال و پر دادن به احساسم و علاقم و آرزو پروری و ....... فوران احساس پیدا کردم و .....
اساسی ترین وظیفم در این مقطع کنترل و کشیدن ترمز احساسم هستش تا مبادا ذره ای در بررسی معیارهامون تاثیر بذاره .
در همین راستا هم به توصیه استاد ارجمند" فرشته مهربان " گرامی تاحدودی تکنیک توقف فکر رو اجرا کردم ، ولی اون تماس تلفنی " نا خود آگاه " تمرکز م و کنترلم رو ازم گرفت و ........
به هر حال آمد کار و شاید مصلحت کار ما هم اینگونه بوده و .....
امیدوارم با عنایت خداوند متعال و کمک شما "محرم " های همدرد بتونم موفق باشم و سربلند و این " وصل " چه قسمت باشه ، چه نباشه همواره بهترینها رو واسه شیوا خواسته ام و خواهم خواست .
به هر حال نکته اساسی اینه که در کسب شناخت متقابل از هم ، هم باید خود خود خودم باشم و نقش بازی نکنم ، هم باید بر احساسم مسلط باشم تا کمترین تاثیر رو بر انتخابم داشته باشد.
یا علی:72:
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
حرفاتون کاملا متین
اما این چیزایی که گفتین مراحل انتخاب گزینه برتره نه شناخت
اگر هم اسمشو شناخت میزارین شناخت کلیه
خیلی عالیه که شما انقدر سنجیده عمل کردین واقعا عالیه اما من حرفم معیارهاست هم معیارهای شما هم معیارهای شیوا خانم
شما مراحل کلیات رو به بهترین شکل ممکن ، بهترین شکل ، به سرانجام رسوندین اما صحبت بین شما و خود شیوا خانم اساسی ترین مرحله ست
خونواده شیوا خانم و خودشون هم شما رو به همون اندازه که شما از ایشون شناخت دارین میشناسن
ایشون هم شما رو تایید کردن به عنوان گزینه برتر همون طور که شما اونها رو تایید میکنید
پس مرحله شناخت و معیارها مونده تا زمانی که اون مراحل طی نشده احساسات اون هم به شکل هیجانی (که پیداست براتون کاملا حل شده ست )سودی نخواهد داشت
، خیلی خوشحالم که از پس این مرحله یعنی کنترل احساساتتون هم براومدید
مطمئنم که با این درایتی که دارین بهترین ها نصیبتون میشه
من هم مثل سارای عزیز منتظر شیرینی هستما
وای چقدر ذوق دارم
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
با عرض تبریک و تهنیت عید سعید غدیر خدمت کلیه اعضاء محترم بخصوص مدیر محترم تالار.:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ستایش بارن
اگر هم اسمشو شناخت میزارین شناخت کلیه
اما صحبت بین شما و خود شیوا خانم اساسی ترین مرحله ست
پس مرحله شناخت و معیارها مونده تا زمانی که اون مراحل طی نشده احساسات اون هم به شکل هیجانی (که پیداست براتون کاملا حل شده ست )سودی نخواهد داشت
مسلما شناخت جزیی و دونستن ریز عقاید و نظرات طرفین بدون مراودات و برخوردهای حضوری غیر ممکن هستش .
این مقطع زمانی باقی مانده هم بهترین زمان واسه مهار احساسم هستش که تا حدودی باهاش کنار اومدم و ته مانده هاش هم با کمک خدا حل می شه .
نکته ای که عملا تجربه کردم و قابل بیانه : وقتی با شیوا برخورد حضوری دارم ، طی زمان برخورد و تا مدت حدود 15 - 20 روز بعد کاملا منطقی و معمولی و بدون " احساس " با موضوع کنار می آم ، ولی بعد از اون 20 روز ، کم کم تخیلات و آرزو پردازی کار دستم می ده و احساسات " کاذب " گریبان گیرم .
به همین دلیل امیدوارم و تقریبا مطمئن که در حین کسب شناخت حضوری ، احساسات ، منحرفم نکنه و بتونم عاقلانه و منطقی به کسب شناخت جزئی و ریز بپردازم .
باز دوستان هر نکته ای که بنظرتون می آد که واسم مفید باشه و راه نما ، بیان کنین .
اگه احیانا" اشتباهی در طرز تفکر و برداشتم نسبت به مسائل پیش روم می بینین حتما حتما حتما منتظر تذکرات سازند تون هستم .
ضمنا سارا جان من بی صبرانه منتظر توضیحات تکمیلی تون هستم.:72:
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
سلام آقای LARGعزیز وگرامی :
برای خدا حافظی وعرض ادب خدمت رسیدم.
به عنوان یک دوست ویک برادر مهربان شما را همیشه در یاد خواهم داشت .
بعلت پاره ای از مشکلات توان همراهی با شما عزیزان مهربان را ندارم.ومتاسفانه قادر به بیان مشکلاتم وکمک خواهی از شما دوستان همدرد نیستم.البته خیلی مسئله حادی نیست ولی خوب برای منی که همیشه شاد وسرزنده بوده وهستم ، کمی از حد توان خارج و کنار آمدن با این تالمات روحی ، سخت وطاقت فرسااست.
برادر خوبم دوست داشتم میتوانستم شاهد مراسم خواستگاری و....و....و.. شما وشیوا خانوم گل باشم ولی چه کنم که برایم مقدور نیست.چشمم روشن است وروزی را می بینم که با همسر محترمتان زندگی خوب وخوش وسلامتی را آغاز کرده اید. به امید آنروز.
من از این تالار همدردی که بحق نامش برازنده آن است. دو نکته بسیار مهم آمو ختم صبر، تفکر وسپس تصمیم گیری . که امید وارم بتوانم آن را سرلوحه وسرمشق تمام کارهایم قرار دهم.وبا کسب اجازه از شما چند کلامی با سارا بانوی عزیز داشتم .سارا بانوی مهربان اگر اجازه بفرمایید یکی دو روز دیگر (به علت شارژ شدن حق عضویت ) از کمک ویاری شما بهره مند شوم .واز اینکه بزرگوارانه پای درد دل من می نشینید ، از شما سپاسگزارم. منتظر کسب اجازه از شما هستم.
این شعر عجیب با حال وهوای فعلی من سازگاره :
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
فکر خود ورای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خود بینی وخود رایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
LARGعزیز اگر در این مدت حرف ویا سخنی گفتم که باعث آزردگی خاطر شما شد به بزرگی خود وبه کوچکی بنده حقیر عفو بفر مایید. دیشب شعری می خوندم کاملا وصف حال این روزهای شماست .تقدیم به شما واز طرف شما برای شیوا خانوم :
با همه ی بی سرو سامانی ام
باز بدنبال پریشانی ام
طاقت فر سودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدن انی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق ان لحظه توفانی ام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانیم
آمده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنو شانی ام
ماهی بر گشته ز دریا شدم
تا که بگیری وبمیرانی ام
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه یک صحبت طولانی ام
برای شما وهمسر آینده تان بهترین روزها ، سلامتی وطول عمر با عزت وعاقبت بخیری آرزومندم.
از این بنده سراپا تقصیر بگذارید وبگذرید.
لیلی
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
لیلی جان قربانت گردم ، خیلی نگران و آشفتم کردی ، چرا خداحافظی ؟ چی شده ؟ چه مشکلی ؟ منتظرم ، حتما منتظز توضیحت هستم ، بی خبر و بی جوابمون نذار . اگه ممکنه مشکلت رو عنوان کن ( حالا خصوصی یا عمومی ) ، دوستان و خودم با جان و دل در خدمتیم و سراپا گوشیم و در حد توان در حل مشکلت شانه به شانه در کنارت و یار و همدردت . با شناختی که ازت دارم ، حتما حتما حتما با انعطاف و درایت و مثبت اندیشی ات و بی غل و غشی ات ، مسئله پیش روت رو حل می کنی .
منتظرم:72:
-
RE: کارم درست بوده یا ....؟؟؟؟؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط LARG.62
مهم این نیستش که اشتباه نکنی ، مهم اینه که با عبرت از شکستها و اشتباهات خود و دیگران ، از شکست ، پل پیروزی بسازیم و. به هدف غایی و نهایی نائل آییم .:104:
دیگه نباید این همه احساس شکست و نومیدی رو در خودم پرورش بدم ، من حق ندارم که حرمت و تقدس عشق رو این قدر پایین بیارم که بخوام خودم و عشقم رو خار و و ذلیل کنم.:104:
باید با صبر مطلق و توکل مطلق در راستای رسیدن به هدف مطلق ، تلاش مطلق کنم ، آن هم غیر مستقیم و با چشم باز و.......
، نتیجه رو رها می کنم و فقط به هدف مطلق ( خوشبختی ) نگاه می کنم .:104:
همچنین چنانچه احساس کنم با وصل و یکی شدن مان ، عشق خدایی و ماورائی در حضور و وجودمان متجلی شود ، باید این وصل با چشم باز و شناخت نسبی لازم و از روی تلفیقی از " احساس و منطق " صورت گیرد ولی حتما باید وزن منطق بر احساس غالب آید تا تجلی عشق متعالی تر و والاتر . :104:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط LARG.62
سارا جان، بهم گفتی که رسیدن به هدف مهم نباشه بلکه چگونگی آن مهم باشه ، بیشتر توضیح می دین .
سلام:
آفرین لارج عزیز..عید شما هم مبارک باشه..پس زمان حدود 10 روز مونده هی ما می گیم 2 ماه ..2 ماه...:311:خب خدا رو شکر که زودتر داریم به روزهای عملیاتی نزدیک میشیم ..روزهایی که تنها می تونه یکبار رخ بده و روزهای مهمی هستند که کوچکترین خطا انسان به قیمت همه زندگیش تمام می شود و بهترین انتخاب به قیمت خوشبختی همیشگی....
برادر گرامم..نمی دونم الان هنوز ابهاماتی دارید یا نه..خوشحالم که ترمز احساس را کشیدید و از روش توقف فکر هم استفاده می کنید و پاسخ گرفته اید ..خیلی خوشحالم ...اون تتمه هم کم کم برطرف میشه ..منتها باید آرام ارام پیش برید..
دوستان خوبم و ستایش باران عزیزم هم خوب سخن گفتند و من با پست ستایش جان فهمیدم که ایشان هم از تاپیک خود خیلی چیزهای خوبی دریافت کرده است ..ان شا الله که فرد مورد نظر ایشان هم برای شناخت به خواست خدا اقدام کنه من دو تا شیرینی نصیبم بشه...:227:
لارج گرامی منظور من از اینکه رسیدن به هدف مهم نباشه بلکه چگونگی رسیدن به هدف مهم هست اینه که بالاخره همه ما بایک فرد ازدواج خواهیم کرد یا آن فرد همان کسی ست که همیشه می خواستیم یا خیر..در این حالت منظور این هست که شما نباید هدف خود را گرفتن بله تعیین کنید الزاما هر " بله " ای خوب نیست و هر" نه " ناراحت کننده نیست..خود را به مراحل بسپارید ..خوبی فارغ بودن از احساس همینه ..شما احساس نمی کنید چیزی رو از دست دادید احساس می کنید که اون موجب خوشبختی شما نمی شد و با رضایت ترک می کنید ..یا اگر بدست بیارید می دانید که او می تواند همراه خوشبختی شما باشد نه عامل آن...
عامل همه خوشبختی ها و بدبختی ها خود ما هستیم ..تعریف از خوشبخت شدن یا یدبخت بودن بسیار مهم هست ..همیشه می خوندیم هیچ فردی در جهان نمی تونه سعادت رو تعریف کنه...
می تونی بگی سعادت شما در رسیدن به شیواست یا نه؟
سعادت ستایش در آمدن آن فرد هست یا نه؟
سعادت من در چیست؟
یکی سعادت رو در یک لحظه دوباره دیدن چشم های پدرش می دونه و یکی از جدا شدن در همسرش و یکی در رسیدن به معشوق...سعادت چیه ؟می دونی لارج عزیز؟
از کجا ما می دونیم نیروهایی که با جذب به کائنات می فرستیم نهایتا موجب خیر ما می شوند یا شر...
می تونی بهم بگی چی فکر می کنی در این مورد؟
همین پاسخ می تونه به تو برادرم نشان بده که چگونگی رسیدن خیلی مهم تره نه رسیدن...
2 روز پیش کشتی بازی های آسیایی رو می دیدم ..که کشتی گیر ایرانی از زانو مصدوم بود ولی حریف مدام همان پای مصدوم رو خم می کرد و هی 1 امتیاز می گرفت و در خیال خودش قهرمان بود..اون مدال طلا رو به گردن انداخت و اون ایرانی نقره گرفت ولی ایا این فرد اصلا قهرمانه؟این فرد نه تنها قهرمان نیست که از انسان هم کمتره...
حالا مدال طلا می خواد گردن هرکسی باشه....
شما سعی کن مدال طلا رو در حالی به گردن بندازی که یک مسیر منطقی..جوانمردانه و با کمترین خطرات رو سپری کنی چون این طور چه به شیوا برسی چه نه خوشبختی تامین میشه ...
:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط **leili**
من از این تالار همدردی که بحق نامش برازنده آن است. دو نکته بسیار مهم آمو ختم صبر، تفکر وسپس تصمیم گیری . که امید وارم بتوانم آن را سرلوحه وسرمشق تمام کارهایم قرار دهم.
لیلی جان..کجا؟تازه داشتیم با شما و نظرات شما اشنا می شدیم دوست خوبم ..شیرینی طلب داریم از لارج بابا...کجا میری....؟
به هر حال دوست گلم امیدوارم به حق همین عید عزیز مشکل شما هم با یاری خداوند حل بشه ...ما هم بنده خدا هستیم و در حد همدردی با دوستان در خدمتیم که همه دوستان اینجا خود یک کتاب پر از مفهوم هستند...هر وقت دوست داشتی تمام اعضا تالار دستت رو به گرمی فشار می دهند دوست خوبم...:72: