یکی به من بگه با عشقی که به هوس داره الوده میشه و هردو طرف نمیخان اینطور بشه باید چه کرد؟
نمایش نسخه قابل چاپ
یکی به من بگه با عشقی که به هوس داره الوده میشه و هردو طرف نمیخان اینطور بشه باید چه کرد؟
ما هردومون پر از احساس نیاز به همیم نه میتونیم به کسی بگیم نه میدونیم چی کار کنیم.اگه مادر اون اینقدر بامون بد برخورد نمیکرد کار به اینجا نمیکشید.ماهرچی منع شدیم حال و روزمون بدتر شد.به قول اون هرفرصتی پیش میاد که همو ببینیم میخایم اخر استفاده رو از هم بکنیم.من یه دخترم خیلی مقاوم بودم.برای همین اونم مقاوم کرده بودم اما کارم به جایی رسیده که من میخام ازش ولی هم از خدا میترسم هم از غاقبتش.بیشتر از خدا.نمیدونم تا کی استخوان لا زخمو تحمل میکنیم.واقعا به راهنمایی فوری نیاز داریم.از این کشورو قانوناش متنفرم چون ما از ترس اینکه نگیرندمون به جاهای خلوت پناه اوردیم و عشق پاکمون به هوس الوده شد وگرنه نه اون این کاره بود نه من.:302:
سلام tara parsa
خواهش می کنم یک جمعبندی از پاسخهایی که دریافت کردی، انجام بده، یک ویراستاری کن و به صورت یک پست کامل در اینجا به آنها اشاره کن.
اینطوری می توانی به کسان دیگری که با چنین سئوالاتی مواجه هستند جواب گفته باشی.
دوست من به قول fafa1360 خدا رو فراموش نكن . بايد اينقدر قوي باشي كه بتوني پاكي عشقتون رو حفظ كني. من خودم هم توي شرايط سختي قرار دارم اما اين كار رو با نهايت سعي و درايت انجام دادم . اما اينجا اعتراف ميكنم كه كاري خيلي سختيه؛ خيلي.
اما ادم وقتي مي تونه به خودش افتخار كنه و احساس غرور كنه كه از پس كاراي سخت بر بياد .
سربلند وپيروز باشي
سلام دوست خوبم ...
خوب با توجه به مخالفتی که گفتین میشه نتیجه گیری کنید که آخرش چی میشه ؟ یا ازدواج یا اینکه جدایی ؟ خوب بهتر نیست همین الان فکر کنین که کدوم یکی رو انتخاب میکنین و روی رسیدن به انتخابتون متمرکز بشین ؟
قبول دارم سخت هست ولی شاید اگه فکرتون رو روی رسیدن به هدف اصلی بگذارین راحتتر میتونین فعلا به این مسائل فکر نکنین !!! به دنبال راه حل باشین برای راضی کردن مخالفها !!! این میشه یک موضوع جدی که فکرتون رو مشغول بکنه و اینکه حتما وقتی به یک موضوع خاص فکر میکنین راه حلهایی به ذهنتون خطور میکنه که میشه منطقی ترینش رو واسه حل مسئله تون و رفع مخالفتها پیدا کنین ...
موفق باشی دوست خوبم...
سلام به همه
من خواستم تموم كنم اما نتونستم.اما چند روز بعد اون خواست تموم كنه ميگفت ميدونم كه اگه ماهم بخوايم بهم برسيم.خوشبختت نميتونم بكنم چون ميدونم مادر و خواهراي من تا اخر عمر سرزنش ميكنن و ميگن اگه فلاني رو گرفتي الان اينطور بود و...و ميدونم باتو هم برخورد خوبي ندارن.ومن نميتونم ناراحتيت رو ببينم.اين جريان كلي ماجرا داشت كه من كلي خردشدم.ولي ازش خواستم تموم نكنه و بياد تلاشمونو بكنيم.سرسخت مخالف بود حتي ميگفتم بيا بريم ژيش مشاور هرچي اون گفت منم قبول دارم.ولي بازم ميگفت نه مامان من مشاورم قبول نداره.البته راست ميگفت.مادرش به هيچ صراطي مستقيم نيست.حتي حاضر نيست ببينتم.اما اينقدر بش قور زدم گفتم من ميدونم حتما كسي ديگه اومده وسط ميخواي منو دست به سر كني.اينقدر گفتم كه بالاخره برگشت.اما... يه جوري شده.مدام از دختراي اشناهاشون و كلاس زبانشون ميگه نميدونم ميخواد كاري كنه ازش متنفر بشم.در حال حاضر دارم دنبا دكتر بانكي ميگردم برم مشاوره.فعلا نيستش لطفا كمكم كنيد خيلي نگران و ناراحتم.
سلام به tara parsa ی عزیزم...
خوش اومدی..
و بعد از این خوش آمد گوئی.... یک چیز رو میخوام بلند داد بزنم و بگم که عزیز دل اگر پسری دختری رودوست داشته باشه و البته.....قصد ازدواج داشته باشه..... حتی اگر کل افلاک ...زمین و آسمون هم مخالف این ازداج باشن ... اگر فقط و فقط خودش مصر و مصمم باشه هیچ چیز نمیتوه جلو دارش باشه..... پس... از من بپذیر اگر عشق تو واقعا قصد ازدواج با تو رو داشته باشه خیلی راحت تر از اونی که تصور کنی میتونین با هم ازدواج کنین... و مخالفت مادر اون هم با گذشت زمان ...عمل و برخوردهای خود تو و این آقا بعد از ازدواج قابل حل هست....
پس عزیز من. تارای گلم شک نکن که یک جای این قضیه از جانب عشقت میلنگه....
این چه عشقی هست که همه چیز در جهت خوشی مجنون پیش میره و آخر سر یک لیلی سرگشته و گناهکار میمونه و مجنونی که 100 % به کام بعد از گذشت حداقل زمانی زندگی رو با کسی طبق میل خودش و مادرش دوباره شروع خواهد کرد//
کمی آرام تر و با ایمان بیشتر و عاقلانه تر پیش برو...
شاد باشی عزیزم
دختر تا يه کاري دسته خودت ندادي بيخيال اين ماجرا شو.ميدونم که آخرش خودتو بدبخت ميکني.فردا مياي اينجا مينويسي مشکل واسم پيش اومده چکار کنم.اون پسره هم ميره دنباله زندگيش
از همه چیز و همه کس بدم میاد از خودم متنفرم.عشقمون به هوس الوده شد نمیدونم ایا این عشق جاشو به هوس خواهد داد یا نه.فعلا گیج و مات و مبهوتم.به هر دری میزنم تا اطلاع ثانوی بسته است.
همه چیز بهم ریخته داغونم.نمیدونم کیو سرزنش کنم کیو مقصر بدونم.به هیچ کس نمیتونم چیزی بگم.مشاورم 10روزه دنبالشم یا نیست یا وقت نداره.دیگه ناامیدم.گفتم میرم مشهد اونجا شاید ادم بشم رفتم ادم که نشدم هیچی بدتر شد.من موندمو یه دنیا عذاب وجدان و اون وتنها امیدم این سایته.میخوام سر به بیابون بذارم.:101:
بهترين كمي با خودمون رو راست تر باشيم و كمي به دور نگاه كنيم
من كه الان توي ماجراي شما نيستم و به دوردستها نگاه مي كنم چيز خيلي جالبي نمي بينم چرا خودت نمي شيني يك روز كار منو بكني و به اينده خودت فكر كني بيا بشين براي يك بار هم كه شده يك شوك به خودت وارد كن و واقع بينانه عمل كن
واقعا فكر مي كني كه اينده خوبي در انتظارته
بيا بشين تمام راههايي كه هست و در نظر بگير اصلا دفعه بعد كه اومدي توي سايت و مطلب خودتو ديدي برامون بنويس كه چند مسير و براي اينده خودت مي بيني همه رو برامون بنويس اينكه ازدواج كنم اينجوري مي شه اونجوري مي شه ازدواج نكنم يك جور ديگه مي شه
همه رو برامون بنويس و بند بند توضيح بده تا باهم به يك نتيجه خوب برسيم خدا رو چه ديدي شايد همه چيز خيلي خوب حل شد
سلام نجوا جان ممنون که بهم اهمیت دادی.
من 21سالمه اونم همینطور.البته گفته بودم 8 ماه ازم کوچکتره.هردومون دانشجوییم.اون ترم 6 من ترم 4.من و اون هیچ مشکلی نداریم بزرگترین و مهمترین مشکل ما واسه ی ازدواج مامان پارساست.که حتی حاضر نیست پیش مشاورم بیاد حتی نمیخواد منو ببینه.عقیدش اینه که چون ما باهم دوست شدیم من یه دختر خرابم.
چون مخالفه همه چیز رو عیب میدونه اینکه من بزرگترم اینکه خانواده ی ما مذهبیند ولی خانواده ی اونا نه و... .پارسا خیلی صبور خیلی هم زود خودشو با شرایط وفق میده.چند وقت پیش تصمیم گرفته بود چون از پس مامان و خانوادش بر نمیاد و معتقد بود وقتی بهم برسیم مدام خانوادش اونو سرزنش میکنن و منم از الطافشون بی نصیب نمیمونم به خاطر من همه چیزو تموم کنه. که نتونست.انگار زندگی میکنه واسه ی دیگران.همیشه خودشو میذاره کنار تا بقیه ازش راضی باشن.اون از من خوشش اومد چون مثله دخترای فامیلشون نبودم اما حالا که با مخالفت شدید خانوادش مواجه شده میگه اگه به تو نرسیدم و خواستم برم سراغ کسه دیگه میرم سراغ کسی که مثله خونواده ی خودم باشه که بم گیر ندن.گفتم پس عقیده ی خودت خواست خودت چی؟سکوت کرد.
نمیدونم چی کار کنم:302:
ومردشور این هوس لعنتی رو ببرن که اونم داره ویرونمون میکنه.
دونفری که احساس میکردن میتونن در کنارهم به کمال برسن فعلا بازیچه ی خودش کرده عشق پاکمونو لکه دار کرده.
سلام ،
چرا مادرش مخالفه ؟
اگه اينو مي دونستين كه نميتونين به هم برسين بايد همون اول تصميم به جدايي مي گرفتين نه الان كه به هم وابسته شدين
ولي در هر حال نبايد خدا رو فراموش كني چون خيلي بهت نزديكه
قوي باش و اسير خواسته هاي نفست نشو اين دليل خوبي براي رسيدن به هدفت نيست از كجا معلوم بعدش بهش رسيدي اگه نرسي مي دوني چي مي شه يه عمر با گذشته اي ناراحت كننده بايد زندگي كني ميرزه ؟
سلام عزیزم
من بانظر نجوا موافقم مشکل مادرش نیست مشکل خودشه اون نمیخاد با تو. ازدواج کنه و اینا همش بهونه است . یه خورده به خودت فکر کن به آیندت تو هنوز خیلی جوانی بهتره یه مدت اصلن بهش فکر نکنی ترکش کن ببین اصلن حاضره بیاد دنبالت . زندگی و عمرت پای یه نفر بذار که ارزششو بدونه نه اینکه با بهانه های واهی بخاد احاسستو و زندگیتو ناوبد کنه.
مواظب خودت باش خلی مواظب باش
:203::104:سلام دوست من به نظر من یا باید هم دیگر را فراموش کنید یا بیخیال قوانین و مشکلات سرراه بشید اگه واقعا همدل باشید هیچ مشکلی پیش نمیاید انشاا... خداوند هم به شما کمک خواهد کرد:305::203:
شما فرض کنید مشکل اصلی مادرشه مادری که حتی نمیخواد منو ببینه و گفته مگه از رو جنازه ی من رد بشن بذارم اینا بهم برسن.منم یه گاهی نظر شمارو دارم فکر میکنم خودش نمیخواد.اما میگم حالا مثلا خودشم بخواد چی کار میتونه بکنه؟یه دانشجوی دانشگاه ازاد که خرجش به عهده ی خانوادشه.
سلام تارای عزیزم :72:
آفرین . احساس می کنم در پست آخری که گذاشتی تونستی کمی از فضای احساسی صرف خارج بشی . خوشحالم که اینقدر منطقی داری همه چیزو بررسی می کنی ...:104:
می دونم عمل کردن و حتی قبول کردن حرفهایی که بهت زده می شه خیلی سخته ...
می دونم حتی فکر کردن به اینکه پارسا رو بزاری کنار برات رنج آوره و شاید هم محال به نظر برسه ...
عزیز دلم ، من به عکس اصلا نمی خوام بهت بگم پارسا رو دوست نداشته باش یا اونو کنار بزار ... بلکه می خوام بگم دوستش داشته باش ... بیشتر از قبل و زیادتر از حالا ... فقط یه چاشنی دیگه هم به ظرف احساست اضافه کن . مثل پست قبلی. یعنی کمی احساساتت رو با عقل و منطق قاطی کن .یعنی اگر می خوای این عشق و دوست داشتن به بار بشینه و به وصلی متناسب با شخصیت خودت منتهی بشه باید بتونی عاقلانه به موضوع نگاه کنی . یعنی مثلا وقتی تو می دونی که خانواده ی پارسا نوع دوستی شما رو تایید نمی کنند و یکی از دلایلشون برای نپذیرفتن تو این رابطه ی دوستیه پس این رابطه رو منطقی کن ... من از کنار گذاشتن پارسا حرف نمی زنم ... می گم تو عاقلانه رفتار کن ، صبور باش ، به پارسا فرصت بده خودش رو پیدا کنه . چیزی که مشخصه اینه که او هنوز امکان ازدواج نداره . نه با تو و نه با هیچ کس دیگه ... پس قبول کن در این شرایط هر چی تو بیشتر اصرار کنی و احساساتی تر رفتار کنی از مسیر موفقیت دورتر می شی و حتی فرصت رسیدن به او در آینده رو هم از خودت می گیری ... یعنی چی ؟ یعنی یا در اثر اصرار و پافشاری تو و پارسا به ادامه این رابطه و همینطور با توجه به ویژگیهای شخصیتی او (که خودت گفتی) ، خانواده ی پارسا به کلی مانع ازدواجتون می شن و یا اینکه به قول خودت عشقتون بیش از این به هوس آلوده می شه و اونوقت این توئی که بازنده ی این ماجرا هستی چون دیگه پارسا هم ممکنه قبولت نکنه ...
تارا جان
تو خیلی خوب می دونی که در حال حاضر هرچی هر دوتون روی مشکلاتتون متمرکز بشین و به نیازتون به همدیگه فکر کنید اوضاع خراب تر می شه ... مثل الان که داری عذاب می کشی و هر چی این وضع بیشتر ادامه پیدا کنه ... احتمال عواقب بدتری وجود داره ... تو که نمی خوای بعدها قضاوت پارسا هم در مورد تو عوض بشه ؟ نه ؟... خوب . پس کمی صبوری کن ... به جای اینکه آتش احساسات او و خودت رو داغ تر کنی و هی فکر کنی که همش تقصیر مادرشه که نگذاشته شما با هم ازدواج کنید ، بنشین و یک راه حل اصولی پیدا کن . یعنی مثلا فکر کن در این شرایطی که پارسا نه درسش تموم شده ، نه کار داره ، نه استقلال فکر داره و نه استقلال مالی و ... آیا ادامه ی ارتباط به این شکل اصلا به صلاحتون هست ؟
یا مثلا قبول که تقصیر مادرشه . حالا تو باید چیکار کنی که نظر مادرش عوض بشه و به دوستی ساده ی شما به چشم بد نگاه نکنه ؟ ... قطعا می دونی که اگر اتفاق بدی بیفته مادر پارسا که هیچ ، از چشم خود پارسا هم می افتی ...
دوست خوب من
به خودت و به زمانی که در اختیار داری بیشتر اعتماد کن . معمولا این زمانه که خیلی چیزها رو به نفع ما تغییر می ده . فقط باید جدیش بگیریم و بهش احترام بزاریم ... چطوری ؟ با صبر ، منطق و متانت ...
مطمئنم اگر عاقلانه ارتباطت رو با پارسا محدودتر کنی هردوتون آرومتر می شین و صدماتی که متوجهتون هست کمتر می شه و با آرامش بیشتری می تونین به آینده فکر کنید و راه حل های بهتری پیدا کنید ... می دونم که سخته ... خیلی هم سخت ... اما اینم می دونم که تو با درایت می تونی همه چیز رو به نفع خودت تغییر بدی ...
مقالات لینک زیر رو با دقت بخون و بعد با توجه به براشتی که از مطالبش کردی هرچیزی که در مورد خودت فکر می کنی در همین تاپیک برای ما بنویس .
مشاوره ازدواج
http://www.hamdardi.com/fa_Default.asp?RP=M_Content.asp&P1N=ContentId&P1V= 167&R%3D6752913%26L%3Dfa%26FT%3DFalse
سعی کن به چیزهای دیگری که دوست داری فکر کنی و برای خودت مشغولیات جدیدتر و جذاب تری ایجاد کنی ... وقتت رو با موسیقی ، ورزش ، نقاشی ، نوشتن و... پر کن ... به خانوادت بپرداز ...
چرا به این تالار بیشتر سر نمی زنی ؟
می خوام ازت دعوت کنم مطالب بخشهای مختلف تالار و مشکلات مراجعین رو بیش از این بخونی و به کمک کسانی بیای که مثل خودت دچار بحران هستند ...
سلام خیلی خوشحالم که این سایت هست که راهنماییم کنه این مدت بین منو پارسا اتفاقاییی افتاد که من در حالیکه دوسش دارم ولی بش اعتماد ندارم خودشم میدونه یعنی بش گفتم ولی اون با این اتفاقا طبق گفته ی خودش بیشتر به من علاقمند شده.این بی اعتمادی نسبت بش باعث شده یه جور دیگه به مسائل نگاه کنم.سعی میکنم رابطمون رو کنترل کنم.من بااین مشکلات فکر میکنم بازم اگه اون بخواد حتی فردا هم میتونیم بهم برسیم چون من به این اعتقاد دارم که خانواده میگن ولی نمیتونن عمل کنن که بچشونو از خودشون برونن.حس میکنم این که اون فعلا استقلال مالی نداره بهونه اس تا این مدت بام باشه حالا اگه کسی تو این مدت بهتر از من که مورد پسند خانوادشم باشه پیدانکرد بیاد سراغ من.اگه هم که پیدا کرد به بهونه ی اینکه خانوادش مخالفن و طاقت نداره ببینه که مدام بم زخم زبون بزنن و بم کم محلی کنن.یا به عبارتی به خاطر من منو رها کنه.اینجوری هم پیش خانواده ی من خوب به چشم میاد هم پیش خانواده ی خودش و به هرکسی هم که بگه منو سرزنش میکنن که پسر به این خوبی و عاقلی فکرتورو کرده که این کارو کرده.میشه قهرمان قصه و من میمونمو یه دل شکسته که میفهمم همش بهونس ولی دیگران چون تو جریان نیستن نمیفهمن.اخه به کی بگم که دل من کارونسرا نیست که یه مدت یکی بیاد بعد خاطراتشو بذاره و یه مدت یه کسه دیگه.که پارسا به بهونه ی اینکه نمیتونه خوشبختم کنه منو رها کنه و بگه میرم کنار که تو خوشبخت بشی.در حالیکه اگه اون کسی که قرار جای پارسا باشه پیغمبرم باشه من نمیتونم باش احساس خوشبختی کنم چون قبلش با پارسا بودم و این حرفای عاشقانه و این حرکات و قبلا با پارسا داشتم جز عذاب برام هیچی نداره.حتی اگه بهترین زندگیرو با بهترین فرد دنیا داشته باشم.چه فایده وقتی قراره یک عمر بش دروغ بگم که فقط با تو بودم. این دلیلی که به خاطرش هرگز نمیتونم پارسارو فراموش کنم بذارمش کنار
خوشحالم از اينكه داري كم كم به نتيجه خوب مي رسي
بهترين كار همينه كه روابط و كنترل كني و كم كم ترك
اونم اگه واقعا خواهان تو باشه مي ياد جلو حتي اگر كوه هم جلوش باشه
سلام تارا جان
مي دونم شرايط سختي داري ولي به خدا توكل كن از خدا بخواه مشكلتون رو حل كنه
راستي تارا جون چه مدته با هم آشنا شدين اينو مي پرسم تا يه مسئله اي برام روشن بشه و بهتر راهنماييت كنم.
شما هر كدوم چند سالتونه و چطور با هم آشنا شدين؟چرا مامانش مخالفه؟
به اين فكر كن آدم در سختيها ساخته مي شه و خدا در همه حال ناظر بر اعمال ماست اجازه نده شيطان از اين موقعيت سوئ استفاده كنه و همه چيز رو نابود كنه صبر كن با اينكه خيلي سخته ولي بدون و مطمئن باش نتيجه اش شيرينه
واي عزيزم ببخشين وقتي پست قبلي رو گذاشتم اين صفحات جديد رو نديدم
ولي خيلي خوشحالم كه داري منطقي فكر مي كني حالا كه به اين طرز فكر رسيدي اجازه بده يه مدت دور از هم باشين يه جوري افكارت رو به چيزهاي ديگه متمركز كن
اين كه مي گي مي خواد همه رو راضي نگه داره خيلي بده و مي تونه در زندگي آينده ات تاثير بدي بذاره
حتي اگه شما با هم ازدواج كنين اصلا وضعيت مطلوبي نخواهيد داشت
اگه بگه تو بودي كه منو مجبور كردي يا از كجا بدونم وقتي با من اونجور بودي با كس ديگه اي رابطه ننداشتي و..اونوقت تمام عشق و علاقه اي كه بهش داشتي برات نابود مي شه
معمولا اين جور ازدواج ها نتيجه اي جز شكست نداره پس بهتره آروم باشي بازهم مي گم از خدا بخواه بهت كمك كنه و تو رو از شر شيطون دور نگه داره
سلام اینکه میگید شاید اینده بگه از کجا بدونم با کس دیگه این رابطه رو داشته باشی.این اخلاقو نداره یعنی هم برای این مسئله حل شده هم اون.یعنی هر کاری هرکی قبلا کرده مهم نیست مهم اینکه الان که باهم هستیم به هم وفادار باشیم.البته هردومون بچه مثبتیم و سابقه ی خراب نداشتیم.
سلام چرا دیگه هیچکس سراغ منو نمیگیره؟نگرانم.از اینکه پاتوی مسیری گذاشتم که نمیدونم تهش یه دره ی عمیق وحشتناکه یا خوشبختی خسته شدم.زنگ زدن رفتن بیرون تمومش ریسکه.اینکه زنگ بزنم یا بزنه یوقت مامانش یا خواهراش بفهمن با من حرف میزنه.اینکه بریم بیرون یکی ببینتمون یا بگیرنمون.هوس که این وسط کم جلون نمیده.بعد با این همه مکافات معلوم نیست به هم برسیم یا نه اگه خوشبین باشیم که بهم برسیم تا کی خونوادش با من سر جنگ دارن؟تا کی پارسارو بخاطر اینکه منو گرفته و فلان دختره رو نگرفته سرزنش کنن تا کی به من بی محلی کنن و افراد مختلفو بزنن تو سرم و منتظر باشن تا تقی به توقی خورد به پارسا بگن دیدی گفتیم این دختره به درد تو نمیخوره اگه دختر فلانی بود الان این طور نمیشد.نمیدونم چرا این دلم با این همه دردسر بازم ازش کنده نمیشه.
چی شده اون همه احساس اینو هرگز نمیدونم/دیگه بسمه شکستن نمیخوام عاشق بمونم.
هیچ کس نمیدونه من بخاطر اون چقدر شکستم.دیگه هیچی ازم نمونده.
دیگه هیچی شادم نمیکنه.هیچی نیست که باش بم خوش بگذره حتی خود پارسا.چون دوسش دارم اما بش اعتماد ندارم.خودشم میدونه که بش اعتماد ندارم بش فرصت دادم که اعتمادمو جلب کنه.
خب تارا جان حالا وقت اينه كه به اين شكستنها به اين رنجها به اين سختي ها به اين خورد شدنها خاتمه بدي حالا بايد يك ياعلي بزني و همه چيزو از اول شروع كني زندگي در جريانه و همه نعمتهاي خدا همچنان باقي مونده فقط بايد تو خودت همت كني و از اول همه چيزو شروع كني ديگه تا همين جا بسه اين رابطه رو قطع كن هر چه زودتر و محكمتر بزار اگر اون بخواد خودش مي دونه چي كار كنه . يك سر به تايپيكهاي ديگه بزن ببين هميشه دخترها چي جوري خودشون و قرباني مي كنند سختي مي كشند همه چيزو تحمل مي كنند اخرش هيچي به هيچي اخه تا به كي ما دخترها بايد اين همه رنج ببينيم و به اسم عشق صدامون در نياد اخرش هم ناتو مي خوريم باز صدامون در نمي ياد تازه موقع ازدواجمون باز عذاب وجدان هم مي گيريم . ببين توي اين سايت چند تا پسر شكست خورده هست ايا به اندازه دخترها هستند اين نشون مي ده كه پسرها خيلي راحتتر و منطقي تر با قضيه كنار مي ايند و احساسات و مي زارند كنار . درستش هم همينه پس به فكر اون نباش چرا كه خيلي راحت همه چيزو فراموش مي كنه و ميره با يكي كه به قول خودش در شان خونواده اش باشه ازدواج مي كنه . به فكر خودت باش و عاقلانه تصميم بگير
من خودم شاهد خيلي از افراد فعال مذكر اين سايت هستم كه روزي كه اومدند نوشته بودند با عشقمون چه كنيم و وقتي راهنمايي شدند خيلي راحت به دوروز هم نكشيد كه پيغام گذاشتند كه ما در حال فراموش كردن هستيم و تصميم عاقلانه مي گيريم و الان هم دارند به بقيه كمك مي كنند كه اينكارو كنند
هيچ چيز در دنبا عزيزتر از خودت نيست
سلام تارا جان
ببین عزیزم اکثر دختر و پسرا تو سن 20 یا 21 سالگی عاشق میشن عشق اول همیشه پاک و لذت بخش ولی کنارش ترس نرسیدن به عشقت هس یه جورایی اسیر شدن احساس میکنی بدون اون نمیتونی زندگی کنی با کسی غیر اون اصلا.
نرسیدن به عشق اول نمیگم قانون ولی منطقی که فکر کنی مشکلات سنی مالی کاری...مانع بهم رسیدن
با افراد خوب دیگه که اشنا بشی خوب بودنشونو استقلال فکریشونو قوی عملکرداناشونو ببینی خانواذهاشونو ببینی که چطور میخوانت مطمئن باش جذب میشی هر چند عشق اول فراموش نمیشه
تو عشق اول بیشتر عاشق عاشق شدنی و بیشتر کنجکاوی هستش
عشق تو سن بالاتر همراه با منطقه معمولا هم میشه رسید پس دلتو به کسی نده تا عشق واقعی
مطمئن باش همه جوانها عشق اولی داشتن
سلام خوبی عزیز؟
ببین عزیز جان با صراحت بهت بگم تونباید میذاشتی کاربه این جا بکشه.
خیلی اشتباه کردی. با این کارت میدونی چه بی احترامی به خانواده میکنی ناراحت نشی اما من به عنوان یک خواهر دارم بهت میگم.
تا وقتی که زیریک سقف نرفتین نبایستی به هم دیگه نزدیک بشین.
کسی یاد از این گناهکار سردرگم نمیکنه؟
همه اینجا با خیال راحت میگن تمومش کن کمش کن.هیچکس انگار اینجا درک نمیکنه.
اخه به چه زبونی بگم که دوسش دارم ولی جلوی اینده مون رو مه گرفته نمدونم این مه که بره بعدش چیه؟یه جاده ی سرسبز یا یه پرتگاه.
فعلا داریم تو این مه میریم به امید اینکه جاده ی سرسبز باشه
سلام تارا جان خواهر خوبم...
عزیزم خیلی سخته از کسی دل بکنی که ازش کلی خاطره داری و دوستش داری چه برسه به اینکه جنس مخالف باشه ...
درک می کنم چی می گی. آره خیلی سخته تو چشم یه پسر دیگه نگاه کنی و بهش ابراز احساسات کنی حتی خیلی سخته که اسم یکی دیگه رو به جای اون صدا کنی. خیلی سخته که شبها منتظر اومدن کس دیگه ای به جز اون باشی...
اما یه چیزی رو می دونی؟ می دونی که ما قبل از به دنیا اومدنمون با یه روح دیگه هم پیمان شدیم که همراه و همدم هم باشیم و باهم زندگی کنیم؟ مطمئنی پارسا همون کسی که باهاش هم پیمان شده بودی؟ اگه کس دیگه ای باشه چی؟ اگه یه نفر دیگه باشه که یه جای این دنیا منتظره دیدن تو؟ اونوقت چی؟ دلت نمی خواد بفهمی اون کیه که دستشو فشردی؟
اگه دوست داری بفهمی اون کیه بسپار به خدا، شاید واقعا پارسا باشه شایدم یه پسر خوشبخت دیگه که منتظره دیدنته. خدا و فرشته هاش کاری می کنن که به اون برسی.
یه وقت بده، به پارسا بگو که تا آخر فلان تاریخ بیشتر باهات نیستم. از اون نخواه تکلیفتو روشن کنه. تکلیفتو خودت باید روشن کنی. مستقل و قدرتمند باش دختر خوب. شاید خیلی سخت باشه اما ظاهر و حفظ کن.. بهش اولتیماتم بده. تا اون تاریخ هم اجازه نده که بهت نزدیک بشه. بگو دیگه نمی خوام گناه کنم. مصمم باش. هیچکس از آدم بی اراده خوشش نمی یاد.
اگه خدا بخواد دل مادرشم نرم میشه. نگران چیزایی که باید به خدا بسپاری نباش خودش همه چیو درست می کنه البته اگه به صلاحت باشه. به آینده فکر کن. فعلا کاری که تو باید بکنی اینه که محکم باشی زندگی خودته هیچکس دلش به حالت نمی سوزه ها .
عزیزم مواظب خودت باش. قدر خودتو بدون. تو خیلی دختر خوبی هستی که قداست عشقت برات مهمه. به خاطر همین قضیه هم خدا کمکت می کنه که هرچی به صلاحته بشه...
محکم باش محکم باش محکم باش
سلام به دوستان خوبم.
ما هردومون سعی داریم که پای هوس وسط نیاد ولی بالاخره هردومون ادمیزادیم.
نمیدونم چی میتونه مقاومترمون کنه.گاهی من باعثشم گاهی اون گاهی هم هردو.ولی واقعا نمیخوایم که اینطور بشه.اگه پیشنهادی غیر از جدایی دارین بگین ممنون میشم
سلام به همه
من خیلی بدبختم نمیدونم چه بدی در حق کی کردم که اینقدر در حقم بدی میشه.
مامان پارسا نمدونم از کجا تلفن خونه ی مامان بزرگمو گیر اورده که زنگ زده بش و گفته به نوتون بگید دست از سر پسرمن برداره وگرنه با پلیس طرفه.
این زن حاضر نیست حتی منو ببینه و بام صحبت کنه ببینه حرف حسابم چیه .سوار خر شیطون شده و قصد ابروی منو کرده.بیچاره مامان بزرگم بدنش میلرزید و دم به گریه بود.هیچ با خودش نگفته یه وقت این پیرزن سنگ کوب کنه.
شما بگین با هچین ادمی چی کار باید کرد؟یعنی چی کار میتونم بکنم؟
از shad یه سوالی دارم، عزیزم منظورتون از پیمان با یک روح قبل از تولد چیه؟ اگر صحت داشته باشه مگه شما میتونی متوجه بشی آیا اون فرد همون هم پیمانست یا نه که از تارا میپرسی؟
سلام تارا جان میدونم شرایط سختیه که مادر پارسا چنین رفتاری داره، اصلا به این فکر نکن که بد بختی، نه عزیزم گاهی وقتا این مشکلات پیش میان تا صبر ما تو زندگی زیاد بشه ، یه جاهایی تو زندگی واقعا کاری از دست ما آدما بر نمیاد،یعنی نمیدونیم باید چه کار کنیم در این جور مواقع باید خودتو آروم کنی تا حقیقت خودشو نشون بده با پریشون احوالی بیشتر سردرگم میشی.پس دوست خوبم این یادت بمونه که همه ی مشکلات زندگی راه حل ندارن و فقط و فقط با صبوری و گذشت زمان حل میشن.
اخ که چقدر پر از فریادم و میخوام با تمام وجود فریاد بزنم که بی وجدان بی احساس با ابروی دختر مردم بازی میکنی ان شا... یکی با ابروی دخترات بازی کنه.
دست خدا صدا نداره
تورو خدا به دادم برسید
ا مریم عزیز، نشنیدی می گن تا قسمت آدم چی باشه؟ قسمت یعنی همون شخصی که باهاش هم پیمان شدی.نقل قول:
نوشته اصلی توسط lمریم
نه تارا الان نمی تونه بفهمه منم که گفتم خداست که وصل کننده است اونم با کسی که قراره شریک زندگیش بشه.:72:
سلام تارا جان
عزیزم کی شماره مادر بزرگ شما رو به مادر ایشون داده؟ خود پارسا نبوده؟ ازش پرسیدی و علت این کارش رو جویا شدی؟
تازه به این فکر کن که آیا می تونی در آینده کسی رو که قصد بازی با آبروت رو داشته ببخشی و به عنوان مادر همسرت دوستش داشته باشی؟
نه پارسا روحشم از این قضیه بی خبر بود حتی وقتی من گفتم کار مادرته باورش نمیشد.فکرنمیکرد مادرش همچین ادمی باشه.اون منو دوست داره واسه چی این کارو بکنه؟یه حرفی میزنیدا!!!!!!!!!!!!!!!!
ولی مادرش خیلی بی وجدانه.فقط واگذارش میکنم به خدا که جای حق نشسته.
اره راست میگی هرگز نمیتونم کسیرو که با ابروم بازی کرده ببخشم و واقعا ازش نمیگذرم.
امیدوارم از جایی بخوره که بفهمه بخاطر این بوده که با ابروی یه دختری بازی کرده که جرمش و گناهش این بوده که عاشق پسرش بوده و پسرش عاشق اون دختر.
این زن یه رباط خشنه هیچی از احساس نمیفهمه.هیچی از زیبایی نمیفهمه.نه این دنیاشو داره نه اون دنیاش دلم به حالش میسوزه حیف کاری ازم بر نمیاد براش انجام بدم.
جالب اینکه مادر گرامیشون انکار میکنن که به مادر بزرگم زنگ زدن و به پسرشون میگن برو ببین با کی غیر از تو در ارتباطه. صاف صاف به ادم تهمت میزنن.خوشبختانه حسن نیتم رو به پارسا ثابت کردم که میدونه این وصله ها به من نمیچسبه.به نظر شما ما چی کار کنیم؟
بهتر نیست با یه مشاور مشورت کنید و از مادرش هم بخواین که پیش اون مشاور بره؟
سلام تارای عزیز ،
اتفاق بدی افتاده ، خیلی بد ...
مطمئنا اگر تلاش نکنی تا این رابطه و حس خودتون رو نسبت به هم منطقی کنید اتفاقاتی بدتر و ناخوشایندتر از این هم خواهد افتاد ...
تارای خوبم ،
فکر نمی کنی این اتفاق علیرغم رنج آور بودن و تلخی می تونه سرآغاز روشنی برای ایجاد تغییر در شرایط کنونی باشه ؟
من که فکر می کنم می تونه ... مشروط بر اینکه تو بخوای ...
تارا،
لطفا اجازه نده این اتفاقات دوباره تکرار بشه ... اجازه نده شخصیت و حیثیت باارزش و گران قیمت تو خدشه دار بشه ...
تو بیش از این می ارزی ...
خواهش می کنم برگرد و از اول توصیه های همه ی دوستان رو بخون و تصمیمی بگیر که به نفع تو باشه ... نه به ضرر تو ...
موفق باشی .
والا منکه جوابارو می بینم هیچکدوم ادمو راهنمایی نمی کنه هیچ بلکه سردرگم تر نیز می کنه یکی میگه بمون یکی می گه جدا شو.خود من وعشقم که به هوس گرفتار نشدیم و اونچیزی که ما بین خودمون داریم عشقه و محبت نوازش.اصلا هوس نیست چون هردومون آدم مذهبی هستیم. ولی تو پست من مشکلی که بیان کرده بودم همه می گفتن جدا باید بشی ولی حالا تو این پست که به هوس آلودست خیلیا میگن می شه بهم رسید....ولی منو تو پست خودم هیشکی آرووم نکرد.اوه اوه اوه.......
غلارغم اینکه طرف عشقش جدی هست و تصمیمش قاطع.فقط مشکل مادر شوهر جونمه .....که اونم به خاطر نبود شرایط مخالفه.......
آخه همه که شرایط ندارن.کم کم جور میشه دیگه....مگه نه؟!!!!! ولی پدر این لجبازی بسوزه
من عشقو خییییییلی مقدس می دونم مخصوصا عشق خودمونو واس همین بعضی وقتا میگم دنیا هم رو سرم خراب بشه تحقیرم بشم باید به عشقم برسم و این رسم روزگارو ویروون کنم ولی از طرفی دختر منطقی هستم دوست دارم وقتی شایسته احترامم همه تقدیرم کنن نه تحقیر......ای خدااااااااااااااااااااااا ااااchi kar kooooonam.dele in madar shohararo berahm biar