-
کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
سلام دوستان،پيرو تايپيک قبلي ام يعني "نامه اي به همسر" که طولاني شد اين تايپيک جديد رو باز کردم تا در جريان باشيد.
بايد بگم زندگي ام تغيير چنداني نکرده و من حس ميکنم خيلي از همسرم دور هستم،دوستش دارم و اون هم دوستم داره ولي افسوس که همچنان لج بازه،به هيچ وجه تو ناراحتي ها کوتاه نمياد،فقط و فقط خودش رو ميبينه،همش من بايد کوتاه بيام همش من بايد پا پيش بذارم،همچنان از ترس اينکه دعوا بيخ پيدا نکنه من بايد جلو برم وگرنه کار به ناسزا گفتن همسرم و فحش و کتک کاري ختم ميشه،من تا حالا يک بار هم نشده ناراحت بشم و اون بياد سراغم تازه طلبکار هم شده که چرا ناراحت شدم همه چيز رو ازم گرفته،خيلي عصبي تر شدم،يه روز خوبه روز ديگه يه چيز مسخره ميشه بهانه براش البته بماند که منو هم ناراحت ميکنه و حق رو هم به خودش ميده،بارها و بارها گريه کردم باهاش حرف زدم اول قبول نميکنه ولي آخر سر قبول ميکنه که اون هم تقصير داشته ولي چه فايده انگار نه انگار دوباره همون طوري ميکنه،خسته شدم ازش،کلافه شدم ازش،باور کنيد تصميم ميگيرم ازش جدا بشم ولي تنها چيز که مانع ميشه آبروم و حرف مردم بخصوص الان که خواهرم هم طلاق گرفته هستش،بابا و مامانم دق ميکنن،جالبه از نظر ظاهر به نظر آدم خيلي موجهي مياد ولي تو خونه اخلاقش گنده و اعصاب خورد کن،چندين بار بهش گفتم بريم پيش مشاور ولي ميگه من خودم تو محل کار جزو کسايي هستم که مشاور ميدم اون موقع تو کار خودم موندم اين برام خيلي سخت مياد به يچ وجه حاضر نيست،باور کنيد از دستش رواني شدم.
کارم شده گريه کردن و نفرين کردن،آخه اين هم شد زندگي يه روز خوب و يه روز بد،زندگي رو برام جهنم کرده،خيلي کينه توزه خيلي،انگار اون موقع فقط ميخواد زهرش رو بريزه،خودش هم از اين وضعيت کلافه شده.اون هم ديگه از اين وضعيت زندگي خسته شده ولي نميخواد يه کم ملايمت تو اختلافات پيش آمده داشته باشه،بعضي وقتها به حدي از دستش کفري ميشم که دلم ميخواد جراتش رو داشتم خفش کنم.يا دلم ميخواد بره و برنگرده ولي همينکه باهام خوب ميشه از اين کارم پشيمون ميشم.
خودش هم حس کرده که انگاري برام شمربن ذل جوشنه.
ميدونه ته دلم باهاش صاف نيست و اين ما رو از هم دور ميکنه،حرف حق رو قبول نميکنه،از اين ادمهاي پدر سوخته عوضيه که وقتي عصبانيه با هرچي کتک،تهديد،فحش خودش رو خالي ميکنه.ديگه واقعا حس ميکنم زندگي باهاش برام جهنم شده،ديگه طاقت اداهاش رو ندارم،کلافه ام از دستش،خدا پدر و مادر و خودش رو لعنت کنه و گرفتار ظالمي کنه که نه راه پيش داشته باشن نه راه پس،من هر چي ميخوام تو زندگي خوش باشيم يه کاري يه حرفي ميزنه که تا ته وجودم رو ميسوزونه ولي خوب نميتونم ناراحت بشم چون آقا قبل من ناراحت ميشه در واقع دست پيش ميگيره تا پس نيفته و کار منم قبول نداره.:324:
حالا ميخوام کمکم کنيد تا يه تصميم درست بگيرم،وقتي فکر ميکنم با اين وضعيت اگه بچمون هم بخواد بشه اين فقط منهم که مطمئنا از دستش رواني ميشم چرا که الان هم دست کمي ندارم:324:
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
ميخواستم از همه دوستان خواهش کنم کمکم کنند و نظر بدن،آيا جدا شدن من کار درستيه؟من همسرم رو دوست دارم اونهم منو دوست داره،ولي من از اين وضعيت خسته شدم از حساسيتهاش،از سختگيري بيش از حدش،از اينکه هر حرفي رو به زبون مياره و فکر نميکنه من ممکنه ناراحت بشم،از اينکه نميذاره من ناراحت بشم و فقط حق رو به خودش ميده،از اينکه خواسته هاي خوراک و پوشاکم رو نميخواد تامين کنه و در همه حال اين يه جمله رو هميشه ميگه که:ميخواي چيکار بخري؟ميخوايم چيکار بخريم؟به چه دردمون ميخوره؟حالا نخريم که آسمون به زمين نمياد،طوري شده که من نه از خورد و خوراکم راضي ام و نه از ظاهر و پوششم تو اداره تو خونه تو مهموني تو همه جا،انگاري گدام،نگيد ممکنه نداشته باشه نه،چون بيشتر از نصف حقوقمون هر ماه ميره پس انداز باورتون ميشه؟در صورتي که من اگه چيزي لازم داشته باشم بايد کلي توجيحش کنم تا راضي بشه اون هم چطوري اونقدر ميگرده تا ارزونترش رو بخره،مثلا من از وقتي ازدواج کردم يدونه کفش خوب نخريدم همشون ارزون که يا درست و حسابي نبوده براي پوشيدن يا هم معلوم بوده که که جنس ارزونه،يا مثلا ادارمون سرويس اياب و ذهاب رو حذف کرد و همکاران خودشون سرويس گرفتن،با اينکه براي ما سخت نيست پرداخت پول سرويس ولي اجازه نمده منهم از سرويس استفاده کنم و ميگه خودم ميبرم و ميارمت،ولي چه جوري با مصيبت،صبح تا نصفه راه رو مياره و برميگرده تا براي خودش هم دير نشه.
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
عزیرم
نوشتی که کارمندی خوب چرا خودت واسه خودت خرج نمی کنی ؟
چرا با حقوق خودت پول سرویس رو نم یدی ؟
تایپیک من رو بخون
من هم مشکلاتم مثل شما بود
نمی دونم چی بهت بگم
ولی فکر می کنم یه مدت از هم دور باشد البته نه با حالت قهر، بزار اون یه مدت نتها باشه و تو تنهایی فکر کنه که تو رو می خواد یا نه ، اگه می خواد باید بیاد پیش مشاور ، روانشناس و...
بگو تحمل این زندگی برات سخته ، یه مدت تنهاش بزار تا نبودنت رو حس کنه شاید درست بشه
دقیقا درک می کنم تمام حرفها و احساست رو
اما اینکه مدام شما کوتاه بیای اون بدتر م یشه باید جلوش وایسی
بگی این وضعیت برات سخته ، بزار بفهمه اگه این زندگی رو می خواد باید تغییر کنه
شاید سخت باشه اما حداقل تکلیفت با خودت روشن می شه که می خواد تغییر کنه یا نه
یه عمر که نم یتونی کوتاه بیای بالاخره م یبری عزیزم
خوب فکر کن باید یه با ر جلوش وایسی یا درست می شه یا نه ، اون وقت تکلیفت با خودت مشخص می شه که بمونی یا بری
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
نميدونم چيکار کنم؟
ميدونيد چرا چون اصلا معلوم نيست چيکار داره ميکنه؟:160:
شما ميگيد از حقوقت براي خودت خرج کن،مگه به اين راحتيه؟من حقوقم را سر ماه ميارم خونه مثل اون ميذاريم تو کشو و بعد چيزي خواستيم بخريم با هماهنگي هم بايد باشه،شما راحت ميگيد ولي کار خيلي مشکليه من بدون اجازه براي خودم چيزي بخرم؟از نظر اون محاله،ممکنه چيز کوچيکي براي خودم بخرم مثلا کش سري،گل سري،ولي چيزي مثل کفش يا لباس محاله،از نظر شما انجامش راحته ولي از نظر من نه،مطمئنا با دعوا همراه خواهد بود و بهتره تايپيکهاي منو بخونيد و منظورم از دعوا رو کالا حس کنيد جر و بحث معمولي که پيش نمياد تا حل بشه،از طرفي ديگه ميگيد جدا باشيد چند روزي رو،چطوري؟اون فکر خواهد کرد که من ديگه نميخوامش و ممکنه تو دنده لج بيفته،چرا که پريروز هم سر چيز بيخود و اون اينکه ما دو هفته است از مسافرت اومديم و سوغاتي ،جيل گرفته بوديم خانوادش هيچ کس نيومدن پيشمون ولي خانواده من چرا اومدن و البته بي چاره ها هميشه دست پر ميان،من پريشب از اون آجيل که رو ميز بود يه کم برداشتم و خوردم گفت:نخور بذار بمونه ديگه،بعد برگشت و گفت:چون فاميلهاي خودت اومدن داري تموم ميکني؟منم خنديدم و گفتم:وا اين چه حرفيه!فاميلهات ديگه نميان،(واقعا هم راست ميگفتم*گفت:از کجا ميدوني؟ديروز تو خونه خواهرم اينا گفتن ميخواستن بيان ولي ما خونه نبوديم و بعدا شايد اومدن،گفتم:خوب پس چرا مثل بچه ها رفتار ميکني؟سکوت حکمفرما شد من حرف ديگه اي نزدم و بعد از مدتي به خواب رفتيم،صبح کمي دلخور بود،تو ادره هم ساعت 12 ظهر چند بار بهش زنگ زدم به بهانه ديگه ولي نميخواستم کدورتي پيش بياد اما اصلا جوابم رو نداد،نزديک ساعت 5/1 هم زنگ زدم جواب نداد،چون من کلاس داشتم و نزيدک خونه مامانم اينا بود بايد ميرفتم خونه اونها و هميشه به همين منوال بود وقتي رسيدم خونه زنگ زدم که رسيدم ولي باز جواب نداد،تو کلاس بهش اس.ام.اس دادم که کي بياد دنبالم ولي جواب نداد،از کلاس دراومدم و بهش کلي زنگ زدم جواب نداد،رسيدم خونه مامان اينا باز چند بار زنگ زدم جواب نداد،مجبور شدم قضيه رو به مامانم بگم و مامانم خيلي ناراحت شد و با تعجب گفت:وا اين مرد که ديونه است!بعد به بهانه ماموريت رفتن شوهرم از دادشم خواستم منو برسونه خونه و برد،رفتم خونه با تعجب ديدم دراز کشيده و داره تلويزيون ميبينه و البته اخمهاش تو همه،نخواستم با ناراحتي دعوا پيش بياد که مطمئنا عادت داره دست روم بلند کنه و فحش بده،با شوخي گفتم:از صبح کجايي؟نگران شدم؟1 ساعت طول کشيد تا دو کلمه حرف بزنه،ولي باز چيزي نگفت،فقط گفت:دير اومدم خونه موبايلم تو ادره بود،براي هر کدوم يه بهانه خشک و خال و الکي آورد که بعد اون هم رفتم باشگاه فوتبال و بعد اون هم اومدم خونه،خسته بودم و نتونستم جوابت رو بدم.
به همين راحتي آيا من حق ناراحت شدن ندارم؟خاک بر سر من کنن با اين شوهرم،من فقط اونکارا رو کردم تا دعوا نشه همين ولي اون انگار نه انگار .
گاهي وقتها حس ميکنم با يه مرد رواني ازدواج کردم و هيچ چاره اي ندارم....:302:
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
سلام مي مي جان من تاپيكهاي قبليتو همه را خوندم اصلن نميدونم توباهمچين آدم رواني چه طوري داري زندگي ميكني به نظر من هم بايد يك تصميم خيلي جدي بگيري
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
دوست عزيز اينجورها هم نيست،نميدونم ديگه واقعا نميدونم خدا کمکم کنه و هر چي صلاحه کمک کنه تا انجام بديم.:316:
خدا جونم خسته ام،خسته شدم اينقدر ناشکري کردم،خسته شدم اينقدر ناله و نفرين کردم،خسته شدم چيزهايي ديدم و شنيدم که باورم نميشه،خدايا واقعا اين حق منه،چرا؟ميخواي امتحان کني؟منکه از اول گفتم اگه شوهرم بد باشه طاقت امتحانت رو ندارم،اگه گناه کردم و دارم مکافاتش رو ميدم تا کي؟چقدر؟مگه نگفتي توبه رو قبول ميکني؟دليل و حکمت اين کار رو نميدونم،نميتونم بفهمم،آخه يه آدم چقدر تحمل داره و ميتونه تحمل کنه،خدا جونم کمکم کن ديگه طاقت ندارم،مگه من بدي کسي رو خواستم،پس کي بدي منو خواست،خدايا اگه در حق کسي بدي کردم منو ببخش،خدايا طاقت ندارم،دارم ديونه ميشم،کجا برم،چيکار کنم،يه نظري،رحمتي.ميدونم هيچ وقت دريغ نکردي اينبار هم دريغ نکن،خدا جونم کمکم کن،نميخوام خدا قهرش بگيره ولي نا اميدم و دلشکسته از زمونه.
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
lمي مي جان تو كه با يه تاپيك دويست سيصد پستي به نتيجه رسيدي الان اينا رو نوشتي كه به چي برسي؟ اول از همه اينكه جدا و واقعا شجاعت مطرح كردن قضيه طلاق رو نداري. فقط يه راه جلوي پات مي ذاري...سوختن و ساختن. خب انتظار بهبود داري؟ اينهمه دوستان راهنمايي كردن ديگه فكر مي كنم هركي تو چنته اش هرچي داشت براي شما در طبق اخلاص گذاشت بخدا! يه كمي هم خودت بايد چشمهاتو بشوري و جور ديگر ببيني.
امروز يك دفترچه بخر و همه انتظاراتي كه از شوهرت داري توي اون بنويس. زندگي آينده ات رو اونجور كه مي خواهي تصور كن. دركنار همسرت با محبت با زيبايي... بعد نوشتن اينا هرچي فكر منفي توي ذهنت هست بريز بيرون و فقط و فقط به زيباييها فكر كن. نذار هيچ چيزي فكر تو رو از زيبا فكر كردن باز بداره... حداقلش اينه كه فعلا به خودت انرژي مثبت مي دي. بعدش بشين يه فكر اساسي براي خودت بكن. براي زندگيت. ببين چي مي خواي چي نمي خواي اولويتهات شادي عشق شوهر داشتن زندگي چي برات از همه مهمتره. صرف اينكه خواهرت طلاق گرفته كه تو نبايد انقدر بترسي و خودتو با اين شوهر نه چندان نرمالت رواني كني. هيييييچچچچ كس بجز خودت نمي تونه به دادت برسه. حتي خدا! اين كار خود خودته. يه چيزي هم داخل پرانتز بهت مي گم. مطمئن باش شوهرتم باندازه خودت از طلاق مي ترسه فقط از غرورشه كه نمي ذاره تو بفهمي. نترس شايد توي اين راه به جاهاي بهتري رسيدي. بهر حال هرراهي يه ريسكهايي هم داره.
از خودت مراقبت كن:72:
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
می می جان
عنوان تاپیکت رو خیلی بجا انتخاب کردی . در این شرایط مهمترین کار شما تصمیم گیریه . شما دقیقاً تو این زمینه نیاز داری مهارت کسب کنی و قوی بشی .
بهتره بدور از احساسات و ملاحظات حاشیه ای خوب زندگیت رو تجزیه تحلیل کنی ، خواسته ها و نیازهای خودت و شوهرت و میزان آرامشی که می تونید به هم بدهید و بهداشت روانی در زندگی را بررسی کنی و با آنالیز دقیق وضعیت ، تصمیم بگیری به ادامه یا کات ، و وقتی به طور قاطع و جدی تصمیم گرفتی در عملی کردنش محکم باشی و هزینه های هر جهت تصمیم رو پیش بینی کنی و بپذیری .
بهترین کمی که من می تونم در مسیر تصمیم گیری بهت بکنم اینه که توصیه اکید داشته باشم که لینک زیر رو خوب مطالعه کنی و اگر تونستی کتاب منبعش رو خریداری کنی و بخونی :
بهترین شکل تصمیم گیری
برات موفقیت را آرزو می کنم عزیزم
.
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
دوستان سلام:72:
راستش من همسرم رو دوست دارم و اون هم منو:43:،مشکلات زيادي داريم ميدونم،هر دومون عيبهاي زيادي داريم اون هم ميدونم،اختلاف نظر هاي زيادي داريم ولي اينها مشکل نيست مشکل وقتي هست که نميتونم انتظارات همديگرو هضم کنيم:324:،از نظر من بعضي از انتظارات اون يا نا بجاست يا اونقدر اهميت نداره و شايد هم حق با من باشه يعني ممکنه بعضيهاشون بجا نباشه ولي خوب همسرم انتظار داره،در مورد منهم همينطوره،خيلي موقع ها من ازش انتظار دارم ولي به نظرش مهم نيست و يا بجا نيست و توقع من بي جاست و بعضي هاشون هم اهميت نشون نميده،همه اينها دست به دست هو ميده تا کدورت پيش بياد و دعوا بشه.مثلا اون انتظار داره من زن خيلي خيلي قانعي باشم ولي من فکر ميکنم اون خسيسه و نميخواد خرج کنه شايد هر کي از بيرون از زندگيمون نگاه کنه همين نتيجه رو بگيره که همسر من خسيسه و به زنش اهميت نميده ولي اون اين موضوع رو سرسري ميگيره و تو اولويت نيست و يکسري چيزهاي ديگه رو تو اولويت گذاشته و خرج کردن براي من در درجه سوم و يا چهرم و يا خيلي اون ور تر باشه،براي من هم همينطور:324:،اولا که از ابتدا فکر ميکنم زندگي مشترک براي من يعني مورد ظلم واقع شدن و برآورده نشدن احتياجات و خواسته ها،دائم اين حس رو دارم که اين فقط منم که مورد ظلم واقع ميشم اون هم چون زنم.:302:
ديروز حالم خيلي بد بود خيلي:316::302:،شوهرم تلفن هام رو جواب نميداد طبق معمول که ناراحت ميشه،مرخصي گرفتم و با يکي از دوستهام که باهاش خيلي راحتم خواستم درد دل کنم،رفتيم تو پارک زار زار براش گريه کردم و همه چيز رو بهش گفتم البته در جريان زندگيم بود و ميدونست دوست خيلي خوبيه و البته چون با حرفهايي که با هم ميزديم شوهر اون هم يکسري خصوصيات شبيه به همسر منو داره و انصافا خوب بهم کمک ميکرد،خيلي ناراحت شد و برعکس يکطرفه قضاوت نکرد که همين باعث ميشد من بيشتر بهش اطميان کنم.بهم گفت:ببين حيف زندگيته که اينجور ميکني من نميگم همه تقيرها گردن توه همسر تو هم يکسري ايرادها داره ولي 50% قضيه تويي،پس اونو بساز،بي چاره شوهرت گناه داره اينقدر ناشکري نکن،اويل زندگي براي بعضي ها سخت ميشه آدمهايي مثل تو و همسرت که هر دوتاتون حساسيد منو و همسرم هم اينجوري بوديم ولي الان که 5،6 سال ميگذره برام بي اهميت شده و چقدر برام مسخره مياد که سر چه چيزهايي بحثمون ميشد،گفت:ببين همونطور که ميگي مشاور بهت گفته آدم حساسي هستي اينقدر رو نکات منفي همسرت زوم نکن،ببين از وقتي نشستي و داري حرف ميزني همش از همسرت بدي گفتي،ببين همسرت چه نکات مثبتي داره اونها رو بزرگ کن،بي چاره آدم خوش گذرانيه اون هم با دوستاش؟آدم چشم چرانيه؟از اين مرداييه که نميشه جم و جورش کرد؟آدم بي خيال براي تو وزندگيته؟بي چاره که به فکر تو و آينده ست که اينقدر داره حساسيت به خرج ميده خونه خوب،ماشين خوب و زندگي خوب داشته باشيد.
گفت:ببين قبول دارم تو زندگي زن بيشتر از مرد فداکاري ميکنه،عيب نداره تو بايد تو زندگيت يه کم صبر و تحملت زيادتر بشه،تصميم بگير از همين امروز کمتر عيبهاي همسرت رو ببيني و بيشتر نکات مثبتش رو تو روش بگي،باور کن هم گفتهات و افتخار کردن بهش سنگ رو هم آب ميکنه،متاسفنه ماها ياد نگرفتيم که به همسرمون محبت درست بديم،مرد ازدواج ميکنه تا کنار همسرش به آرامش برسه س اگه اون هم مشکلي داره نذار اين آرامش از بين بره.
گفت:ببين از نظر من مردها دو دسته اند،يکي رو با تهديد و ترس ميشه آروم کرد،يه دسته رو هم با محبت و آرامش و خوش رويي و تهديد و ترس و لج کردن و دهن به دهن شدن جواب نميده،گفت:از نظر من شوهر تو و من جزو اونهايي هستن که با محبت و زبون بايد به راه آورد کاري کرد که غرورشون و افتخار ما به اونها وسط بياد،بعضيها رو ميبيني براي همسرشون چه زبوني ميريزن تو هم اونجور باش،اگه مثلا انتظار داري مامانت اينا ميان خونتون احترام بذاره و حداقل دو نوع ميوه رو بخره که اينها رو براي خانواده خودش ميکنه با ناراحتي نگو واي آبرو رفت بهش بگو:عزيزم اگه ميشه دو نوع ميوه بگير،ممکنه پولمون نرسه ولي من ميخوام پيش مامانم اينا سربلند باشم و فکر کنن همسر من به من اهميت ميده و شوهر خوبي هستي،اگه کمي باشه از چشم من نمي بينن،بلکه ممکنه در مورد تو اشتباه قضاوت کنن و من اينو نميخوام.:305:
دوستم بهم گفت:ازت خواهش ميکنم به عنوان يه دوست کمتر به چيزهايي که حساسي حساسيت نشون بده و در عوض مثبتهاش رو بزرگ کن تا بتوني منفيهاش رو هم آروم آروم رفع کني.اگه ميبيني نميخره خوب بگو من دلم نميخواد منو با اين وضعيت ببينن چون فکر ميکنن تو برام مايه نميذاري،يا بگو ببين اگه فلان چيز رو نخريم براي مامانم اينا بد ميشه چون اونها چند سري خريدن و ما هم بايد در عوضش بگيريم و اگه نگيريم من نميخوام از چشم تو ببينن.در مورد چيزهاي مثبتش هم بهش بگو و بهش افتخار کن بذار حس غرور داشته باشه که زنش رو تونسته راضي کنه مثلا بگو:واي اگه تو فلان کار برام نميکردي من چيکار ميتونستم بکنم،افتخار ميکنم که تو همسرم هستي و پيشم هستي.
خيلي حرف زديم و وقتي حرف ميزد منم حس ميکردم که خيلي اشتباهات دارم ولي بلد نيستم که راه درست رو چطور برم،اون نياز به تاييد داره،نياز به اين داره که من مثبتهاش رو بهش بگم و بهش افتخار کنم،دائم شده کارم از بديهاش گفتن،از کارهايي که برام نکرده(به قول دوست اگه خودش و خانوادش کاري رو کا انتظار داشتي نکردن يا از روي عمد بوده که مطمئن باش خدا عوضش رو ميده و اگه از روي عمد نبوده کاريش نميشه کرد فرهنگشون اونجوري بوده که در هر دو صورت مطمئن باش غر زدن و همش گفتنهاي تو هيچ دردي رو دوا نميکنه جز اينکه همش دعوا بشه و فقط خودت حرص بخوري)پس اين رو هم بذار کنار و سعي کن از يادت ببري با اينکه سخته ولي کينه نداشته باش،حرفاش خيلي آرومم کرد خيلي خدا کمکم کنه تا درست قدم بردارم و به نتيجه اي برسم...:323:
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
نميدونم چرا ديگه حضور دوستان کم رنگ شده،من به کمکتون احتياج دارم پس کجاييد؟ديگه ما بي اهميت شديم و مهم نيست چي به سرمون بياد؟:302::324:
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
سلام
ببین می می عزیز
من قبلا هم بهت گفتم الانم میگم که منفعلانه داری برخورد میکنی
شما به واسطه ی این که با همسرت بجث نکنی با دعوا نشه و یا اون روت دست بلند نکنه سر خیلی مسائل کوتاه میآیی و لی از دورن خودت رو سرزنش میکنی که چرا من باید اینجوری باشم چرا باید فلان کارو بکنم چرا باید موتاه بیام و ... یعنی از خودت و بر خوردی که میکنی راضی نیستی و فقط برای ساکت نگه داشتن همسرت این کارو میکنی همین نارضایتی از هودت باعث میشه اول اعتماد به نفست رو ازدست بدی و بعدشم اآرامش روحیتو و وقتی آرامش ندارس نمی تونی آروم زندگی کنی پس این رفتارو بزار کنار اول هودت رو راضی کن بعد همسرت رو
من به شما یکبار گفتم که باید قسمتی از حقوقت رو برای هودت خرج کنی تا احساس استقلال داشته باشی همسر شما نمی تونه همه ی حقوقتونو بابت خرج خوه بخواد لطفا اینو خیلی رک بهش بگو و نترس که مثلا 3 روز قهر کنه و باهات حرف نزنه بزار هر برخوردی میخواد بکنه بکنه مگه تا حالا بهتر بوده شرایط که میترسی آرامش زندگیت از بین بره
بگو من باید قسمتی از حقوقم رو برای خودم خرج کنم من این مدلی بار اومدم و تو باید منو همین جور که هستم بخوای نه اینکه منو تغییر بدی چو منم تورو همون جور مه هستی پذیرفتم و هیچ وقت نخواشتم تغییرت بدم حتی تا حالا بخاطر تو خودم تغییر دادم ولی دیکه نمی تونم نقش بازی کنم لطفا بزار خودم باشم چون اینجوری من آرامش پیدا میکنم و زندگیمون خیلی بهتر میشه
در مورد موارد دیگه هم ازش نظر بخواه تا بدونه مهمه قبل از اینکه بخواد درمورد چیزی بهت دستور بده
انقدر با ترس زندگی نکن
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
ديشب حرف از خرج کردن افتاد و تو تلويزيون بحث هدفمند کردن يارانه ها بود و يه خنمه گفت:به نظر من خانمهاي جامعه مون بيشتر در اين زمينه مديريت داشته باشن و هنر پس انداز رو ياد بگيرن که همين حرف باعث شد تا شوهرم بهم بگه ببين تو هم بايد ياد بگيري پس انداز کني،بهش گفتم:خيلي بي انصافي مگه من نيستم؟اين همه آدم دور و برمه من خيلي کمتر خرج ميکنم،مگه من ولخرجم؟گفت:ببين تو،توي دوران مجرديت با توجه به اينکه شغلش آزاد بود و البته تو کار تجارت بود هر جور خواستي فراهم بود و اينجوري بزرگ شدي منهم البته خدا رو شکر وضع پدرم بد نبود ولي با پس انداز بزرگ شدم مثلا من اگه پول داشته باشم هم بخوام بيرون غذا بخورم اولا سه وعده رو بيرون نميخورم ثانيا بر فرض مرغ با مرغ فرقي نداره که يه جاهايي فقط پول مکان و با کلاس بودنش رو ميگيرن پس ميگردم همون غذا رو تو جاي ارزونتر بخورم ولي شايد تو برات فرقي نکنه و جاي گرون هم بخوري،يا به نظر من وقتي من دو تا کفش دارم چرا سومي رو بخرم حتي اگه خوشم بياد ولي تو ميخري و تو اين زمينه ها کمتر مراعات ميکني تقصيري هم نداريم تو اونجور بزرگ شدي من اينجور،البته من دلم نميخواد برات کم بذارم و مطمئنا به عنوان يه زن تو جايگاهي که هستي در نظر ميگيرم و دوست ندارم کمتر از بقيه باشي،منهم گفتم:خوب بايد اين رو هم در نظر داشته باشي منهم زنم و بيشتر از تو احتياجات دارم گفت:ميدونم و کاملا انها رو ميسنجم و بذار به عهده من(منظورش دخل و خرج) بود.
حالا نميدونم اندزه اي که من ميخوام درسته يا اندازه اي که اون برام مايه ميذاره نميدونم ولي همش احساس کمبود ميکنم و حس ميکنم اونطور که بايد و شايد خواسته هاي ماديم رو برآورده نميکنه و راضيم نميکنه،من آدم ولخرجي نيستم ولي به قول مشاور من از طريق چشم ارضا ميشم يعني اگه برام هديه اي بخره و با عشق بهم بده احساس خوشبختي ميکنم تا يه کلمه محبت آميز خشک و خالي ولي همسرم برعکس منه و دلش ميخواد معمولا هزينه اي نداشته باشه...
پريوش جان سلام:46::43:
خوشحالم شما هم هستيد عزيزم،ببخشيد من ديگه نتونستم بهتون پيغام بدم،بهتون ايميل زدم و در ضمن خيلي نگران حالتون شدم:72:،اميدوارم زودتر خوب بشيد:46:،فکر کنم تو اداره قضيه چت رو فهميدن آخه تو کامپيوترم قسمت چت رو ديگه نمياره و من نميبينم...
مامفرد عزيز سلام دوست خوبم،خيلي خوشحالم به منهم سري زديد ممنون ،:43::46:اگه تو تايپيکهاي قبلي خونده باشيد من نتيجه هاي خوبي هم گرفتم از جمله اينکه حساب بانکي به نام من باز شده و هر چي تا حالا پس انداز شده بود اونجا گذاشتيم اولش شوهرم ناراحت بود ولي بعد وقتي فهميد تنها اون نيست که اينکار رو ميکنه و شاهکار نکرده راضي شد،اوايل ميترسيدم حتي پر کاه تنهايي بخرم و البته الان شايد تغيير خاصي نکرده باشه ولي من بيرون که برم ممکنه تنها باشم و بخوام براي خودم خوراکي بخرم البته مختصر و همچنين تونستم چيزهاي کوچيک و کم هزينه براي خودم بخرم که همسرم داره عادت ميکنه ولي هنوز خيلي راه دارم که بخوام مستقيم بهش بگم من از حقوقم براي خودم ميخوام بردارم چون به نظرش اين خودخواهيه در صورتي که اون البته تا اونجايي که من اطلاع دارم چيزي براي خودش تنهايي خرج نميکنه شايد اينکار رو ميکنه تا منهم خجالت بکشم و تنهايي براي خودم هزينه نکنم،اگه ايني که ميگيد بشه خيلي تو روحيه ام تاثير خوب خواهد گذاشت شايد بگم خيلي از مشکلاتم حل ميشه آخه بيشتر خودخوريهام باز برميگرده به خرج نکردن شوهرم براي من و اينکه چرا من کار کنم و نتونم براي خودم خرج کنم؟
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
مامفرد عزيز ونازنين :43:
ضمن خوش امدگويي بايد بگم خيلي خوشحالم از اين كه دوباره به تالار بازگشته ايد .:46:
بايد بگم من هم با شما موافقم .
دوست خوبم :72:
مي مي عزيز و دوست داشتني :43:
در زير يه چند تا نقل قول از مدير محترم همدردي ميارم .
نقل قول:
شما هم اکنون فشار روانی زیادی از زندگی حس می کنید. درد تنهایی، فشارهای گذشته، فشارهای فعلی و نگرانی از آینده، همچنین فشار کار و ...، همه اینها شما را مستعد افسردگی کرده است. همچنین سابقه زندگی خانوادگی که شما داشته اید هم زمینه را برای هل دادن شما به فشارهای فعلی فراهم کرده است. واقعا باید موقعیت سختی باشد. مخصوصا اگر انسان اشتباها تصور کند که گیر افتاده است و چاره ای ندارد.
دوم:
به نظر می رسد روحیه حساسی هم داشته و دارید که موجب شده است که زیاد آسیب ببینید و هم فعلا احساس فشار زیادی بکنید. مشکل افسردگی شما به خاطر زودرنج بودن و حساسیت بیش از حد شما به مشکلات هست. این بدین معنا نیست که همسر شما و زندگیتون مشکلی ندارد، بلکه به این معنا هست که شما این مشکلات را بیشتر حس می کنید و بیشتر آسیب می بینید.
سوم:
اکنون بزرگترین مشکل شما همسرتون، شغلش و .... اینها نیست!! مهمترین مشکلتون می دانید چیست؟!!
مهمترین مشکل شما ترس هست. وقتی آدم زیاد بترسد زیاد باج می دهد، قدرت تصمیم گیری را از دست می دهد. جسارت خود را از دست می دهد، منفعل میشود، همیشه منتظر هست که کس دیگری کاری کند و موقعیت را عوض کند. خودش فقط تحمل می کند، می سوزد، و ....
تصمیم گیری، مسئولیت پذیری و تغییر نیاز به شجاعت دارد. نیاز دارد که ما پیامد تصمیمات خود را تحمل کنیم. و نترسیم.
.
نقل قول:
شما مستاصل و بیچاره نیستید، شما مجبور نیستید. بلکه شما فقط و فقط ترسیده اید. ترسها موجب شده است که دست به انتخاب نزنید. چون انتخاب های شما ممکن است موجبات طغیان همسرتان را فراهم کند.
يه چند تا نقل قول هم از آني عزيز ميارم .
نقل قول:
تو وقتی خودت را دوست داشته باشی و راه های کسب نوازش خودت را یاد بگیری تا حد زیادی بی نیاز از دیگران می شوی و حاضر نخواهی بود برای دریافت محبت و نوازش و تائید متوصل به دیگرانی بشوی که مثلا به جای " جانم و قربانت بروم " توی سر تو می کوبند و یا فحش می دهند .
فحش دادن و کتک کاری کردن هم نوعی دریافت نوازش است . اما از نوع منفی آن .
چه بهتر که در اطراف ما انسانهای باشعور و فهیمی وجود داشته باشند که این مسائل را درک کنند ولی اگر چنین موجوداتی در اطراف ما وجود نداشتند که صاحب درک و شعور و مهارت لازم باشند . چه باید کرد ؟! وابسته به نوازش منفی باشیم ؟!!!!!
نقل قول:
کافی است تو تعریف درستی از پریوش و خواستها و اهداف کوتاه مدت و دراز مدت پریوش داشته باشی و اساسا پریوش وشعور پریوش را باور داشته باشی و به او و توانایی های او افتخار کنی و بدانی برای بقا زندگی هزاران راه نرفته وجود دارد .
باید ببینی به این روش تا چند سال می توانی به زندگی کردن ادامه بدهی . باید پله ی بعدی این برخوردها و رفتار و اعمال و احساسات خودت و اطرافیانت را ببینی . باید به این نتیجه برسی که تو قادر به تغییر دیگران نیستی و...........هزاران مورد دیگر .
تو باید یاد بگیری که برای صلح کردن و سازش کردن منطق داشته باشی و برای جنگ کردن هم منطق داشته باشی . صلح به معنای سازش و پذیرش و کارت آفرین نیست و جنگ کردن هم به معنای اتفاق و فاجعه غیر قابل جبران نیست .
به هزاران راه نرفته فکرکن که تو توانایی انتخاب و انجام آن را داری .
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
می می جان
عنوان تاپیکت رو خیلی بجا انتخاب کردی . در این شرایط مهمترین کار شما تصمیم گیریه . شما دقیقاً تو این زمینه نیاز داری مهارت کسب کنی و قوی بشی .
بهتره بدور از احساسات و ملاحظات حاشیه ای خوب زندگیت رو تجزیه تحلیل کنی ، خواسته ها و نیازهای خودت و شوهرت و میزان آرامشی که می تونید به هم بدهید و بهداشت روانی در زندگی را بررسی کنی و با آنالیز دقیق وضعیت ، تصمیم بگیری به ادامه یا کات ، و وقتی به طور قاطع و جدی تصمیم گرفتی در عملی کردنش محکم باشی و هزینه های هر جهت تصمیم رو پیش بینی کنی و بپذیری .
بهترین کمی که من می تونم در مسیر تصمیم گیری بهت بکنم اینه که توصیه اکید داشته باشم که لینک زیر رو خوب مطالعه کنی و اگر تونستی کتاب منبعش رو خریداری کنی و بخونی :
بهترین شکل تصمیم گیری
برات موفقیت را آرزو می کنم عزیزم
.
می می عزیز
تا جدی تصمیم گیری نکنی در رابطه با زندگیت ، عملکرد شما دوره ای خواهد بود و هر از گاهی به توصیه هایی عمل می کنی ولی بعد باز می گردی سر خانه اول
بهتره پست نقل قول شده من و تاپیکی که معرفی کردم را یک بار دیگه خوب بخونی .
اول تصمیم قاطعانه بگیر و بعد از دوستان در رابطه با اون راهنمایی بخواه . این تصمیم قاطع هم سریع اتفاق نمی افته ، بلکه به بررسی همه جانبه نیاز داره و زمانبره ، اما قدم اساسی و زیر بنای هر برنامه ای در ادامه زندگی شما هست .
موفق باشی
.
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
دوست شما همه حرفهای گفتنی را گفته بهش عمل کنید ما هم حرف دوستت رو میزنیم.
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
سلام دوستان،ممنون از همتون
راستش من با حرف همون شادزي و دوست خدوم که باهام حرف زد تا حدي موافقم،چون واقعا شوهرم از اون مرداهاييه که با محبت جواب ميده ولي نميخوام اين تبديل به منفعل بودن من و پر رو شدن اون و افزايش سطح توقعاتش بشه،راستش من وقتي اون شاده شادم و وقتي ناراحتي پيش ماد به تمام معني حس ميکنم بدبختم،دوتامون هم نميتونيم راحت با بحران کنار بيايم بخصوص همسر من که من فقط بايد به دوش بکشم و سعي کنم ناراحت و غمگين نشم و تسکين درد اون هم باشم و اين منو ناراحت ميکنه،دوست ميگه صبور باشه قبول دارم و حق با اونه ولي نميشه که تو همه موارد فقط من زير بار فشار باشم.
تو اين دو سه هفته که از سفر اومديم نه اينکه با همسم دعوا نداشتم نه حس ميکنم داره سعي ميکنه به دهنش کمتر فحش بياد يا جوش که مياره دست روم بلند نکنه،آخه رفته بوديم مشهد و ازش خواستم تا اينجا توبه کنه و واقعا سعي کنه که اينو ترک کنه البته اميدوارم ولي وقتي نگاه به روزهاي اول زندگي ميکنم خيلي بهتر شده نه اينکه فحش و بد و بيراه نده نه بهتر شده و حداقل درک ميکنه که با اينکارش رابطمون خراب ميشه و منو به هم ميريزه حتي با وجود اينکه من پا پيش ميذارم و آشتي ميکنيم ولي خوب اينو حس ميکنه که با اينکار لااقل يکي دو روز با هم رابطه خوبي نداريم و منهم از دستش ناراحت ميشم.
الان بزرگترين مشکل همين قهر کردنهاش و هميشه آشتي کردن منه،و به قول شما ترسيه که من دارم که نکنه دست روم بلند کنه،اون حساسه و خيلي سختگير و به همين دليله که مثل بچه ها لج ميکنه قهر ميکنه داد و بيداد ميکنه و فکر ميکنه هر چي گفت بايد همون بشه منهم سعي ميکنم منفعل نباشم ولي اگه ميتونستم بهش بقبولونم که من از حقوقم به دلخواه خودم براي خودم خرج کنم شايد خيلي از مشکلاتم حل ميشد و شادتر بودم...
تصميم دارم برم باز پيش مشاور ولي اون مشاور متاسفانه وقتهاش خيلي پره و وقتهايي هم که ميده خيلي زمانش ناجوره،يه مشاور ديگه تو دورهاي اداره برامون ميومد که فکر کنم خوب باشه ولي آقاست دلم ميخواد نظرات اون رو هم بدونم و از اون هم مشورت بگيم نميدونم فعلا تصميم نگرفتم...
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
سلام می می جان من هم تاپیک قبلی رو دنبال می کردم و هم این تاپیک رو . بی انصافی نکن دوست خوب . :exclamation: دیگه واقعا با اینهمــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــه راه حل و راهکار و دیگه آخریش حرفهای دوستتون و اینکه آروم شدی و سنگ تموم برات گذاشه که تونستی حرفهاشو قبول کنی، یاد بگیری و بنویسی. دیگه آدم راهنمایی نداره به خدا دیگه . فقط و فقط خودت هستی و بس، حالا ما دوستات باید بشینیم و ببینیم شما چقدر حرف گوش کردی . دیگه حرفی نداریم بهت بزنیم چی بگیم آخه آدم حسابی:72:
خوب خدا رو شکر ببخشید من یک کمی دیر ارسال کردم ان شااله که موفق باشی عزیزم همه چیز دیگه دست خودته باید حرفهای دوستاتو دیگه اجرا کنی . موفق باشی:72:
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
ميمي جان بهتر نيست شوهرتوراضي كني با هم پيش مشاور بريد .اگه مشاور باهاش صحبت كنه ومشكلات شخصيتيشو بفهمه شايد بتونه اونو تغيير بده .
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
ممنونم دوستان،منم موافقم چون مطمئنا اگه همسرم هم بياد لااقل ميفهمه کهاون هم بايد منو درک کنه ولي متاسفانه قبول نميکنه و عقيده داره که نبايد حرفاي خصوصيتو به اونها زد و در واقع ميگه بر فرض يکسري چيزها رو گفت تا من و تو نخواييم همش بي فايده ست،الانم ميدونيم و عمل نميکنيم پس براي چي پولمون رو براي ْدمي که اطميناني نيست هدر بديم و ميگه:من به مشاورها اصلا اطمينان ندارم چون روانشناسن اگه روانپزشک بود باز يه چيزي،ميگه:هر کي دو تا کتاب خونده فکر ميکنه با دو تا نصيحت مشکل مردم رو حل کنه و چه بسا ممکنه اشتباهي راهنمايي کنه،منم رو هم تنهايي به همون دلايل نميذاره برم و مجبورم تنهايي اگه شد اونهم پنهاني برم.:163:
از طرف ديگه افتش مياد بره مشاور ميگه من تو محل کار خودم يه جورايي مشاور هم هستم و تو پست مشاوره اي برا همکارام هم هستم حالا تو کار خودم موندم و نميتونم حل کنم!:311:
فقط ميتونم بگم پدر و مادرهاي همچين آدمهايي مقصرن و براشون متاسفم که نتونستن بچه هاشون رو خوب تربيت کنن و فقط بهشون ياد دادن سر زن بايد داد کشيد فرياد زد و با اين کار حرف رو پيش برد.
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
به نظر من بهتر نيست يك كم ترس را بگذاري كنار نياز ه گاهي اوقات با مردها جدي رفتار كرد وبهشون بي توجهي كرد شايد شوهرت احساس ميكنه تو زن ضعيف وبي اعتماد به نفسي هستي به خاطر همين اجازه ميده اينطور باهات رفتار كنه بهتر نيست براي شوهرت خط ونشون بكشي با قدرت در برابر ش بايستي وبهش بگي يا خودتو تغييرميدي يا ديگه باهات زندگي نميكنم .نهايتش اينه كه طلاق ميگيري فكر نكنكم خيلي بدتر از شرايط فعليت باشه.ببخش كه رك گفتم .
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
البته با تشکر از ناهيد جان
ولي متاسفانه من نميتونم روش تون رو قبول کنم البته منو ببخشيد چون مطمئن باش جواب عکس خواهم گرفت چون ميدوني منهم بي تقصير نيستم از اين جهت که به قولان دوستان تالاري و البته دوستم من زيادي رو همسرم حساس شدم و همش موج منفي ميفرستم و بديهاش رو بيشتر از خوبيهاش ميگم و خوب اونهم خوب پيشرفت نخواهد کرد وقتي ببينه فرقي نميکنه من هميشه نالانم.
ببين مثلا من دو سه روز ماموريت بودم اوايل خيلي براش سخت بود که من برم حالا نه از بابت وابستگي زيادي که خوب اوايل ازدواج فکر ميکنم عادي باشه بلکه يه جوري براش نا ممکن بود من تنهايي بتونم برم و بيام ولي الان بهتر شده و البته اين چند روز باعث ميشه بيشتر قدرم رو بدونه و جاي خاليم رو حس کنه،و يکي ديگه اينکه وقتي در کمال خونسردي وقتي با هم خوبيم من با کلمات درست و سنجيده طوريکه به غرورش برنخوره حرف ميزنم بيشتر تاثير داره.يادتون باشه بهتون گفته بودم که من اولين بار که از ماموريت اومدم از اينکه خريد کرده بودم ناراحت بود ولي چند بار تو اين اواخر و البته تو حرفام بهش خواستم بفهمونم که همه زنها از خريد لذت ميبرن و منهم همينطور و حتي بهش گفتم ممکنه افسرده هم بشم خوب البته قبول کردنش براش سخته ولي خوب نسبت به قبل ديگه اونجور سفت و سخت جبهه نگرفته و اين دفعه با اينکه گفته بود براي من چيزي نخر و البته خواست کلا چيزي نخرم و منهم گفتم خوب خريدن ضروريات براي خودم هدر دادن نيست که درسته؟گفت:به نظر من آدم خوب بخوره و خوب بگرده بهتر از پوشاک خريدنه اونهم چند نوع،گفتم:خوب من حق بهت ميدم چون اولا مرد هستي و به اندازه يه زن برات ظاهر مهم نيست و البته تو هم خصوصيتت اينجوريه که زياد اهل لباس آنچناني و ظاهر انچناني نيستي و ظاهر بين هم نيستي و يه جورايي در اين زمينه قانعي ولي خوب بايد بدوني که من زنم و مثل همه زنها دوست دارم بخرم و بپوشم و باور کن حاضرم خوب نخورم ولي خوب بپوشم:46:.
از ماموريت هم که اومدم با اينکه ازم خواسته بود اگه بشه چيزي نخرم ولي من لباس خونگي ام کم بود و اونجا دو سه تيکه خريد کرده بودم زياد هزينه نداشت ولي به قول دوستان نميخواستم ترس بهم غلبه کنه و تو وجودم بمونه ميخواستم جلوي اين ترسم وايسم پس خريد کردم و البته استرس هم داشتم،وقتي اومديم خونه اتفاقا لباسهام رو که عوض کردم يکي از اونها رو که خريده بودم پوشيدم خيلي تعريف کردک که بهت مياد و بعد بقيه رو هم نشونش دادم و گفتم که آره ديدم ارزونه و خوشم هم اومده بود خريدم و اون هم اظهار رضايت کرد،البته علاوه بر اون بهش گفتم که مرکز خريدهاش اونجا ارزون بود و مثلا مانتو به اين قيمت بود که شهر خودمون خيلي گرونتره يا لباس مجلسي هاش چقدر قيمتش مناسب بود و همکارا هم از فرصت استفاده کردن و خريد کردن والبته بهش گفتم منم دو تا ماتو ديدم و البته خوشم اومده بود چون قيمتهاش هم مناسب بودن پوشيدم تا بخرم ولي سايز من نداشت و براي همين نتونستم اونها رو بخرم که بهم گفت:خوب يه جفت کفش ميخريدي؟دنبال کفش هم بودي؟گفتم:آخه پيدا نکردم و البته بيشتر مانتو و لباس خونگي حواسم بود و ميخواستم شلوار خونگي هم بخرم ولي گير نيوو ردم،گفت:خوب اينطور باشه خريد عيدمون رو بريم اونجا ديگه؟
باور نميکردم برخوردش اينقدر خوب باشه نميدونم شايد بخاطر مبلغ ناچيزي بود که بخاطر ماموريت اونجا بهم داده بودن ولي بعيد ميدونم بخاطر اون باشه اولش ميخواست قايم کنم يا بهش نشون بدم و بعد بگم اينو ميخوام براي خودم خرج کنم هرچي سبک سنگين کردم ديدم بدتر خواهد شد پس بهتر ديدم که صادقانه بهش بگم و به اون هم ندم بلکه بذارم تو کشو و بعد خواستم چيزي بخرم فکر نکنه من به فکر خوم بودم که پول رو بهش نشون نداه بردم خرج کردم بلکه از پولهاي مشترکمون برداشتم و خرج کردم،يا شايد رفتارش داره بهتر ميشه اميدوارم...:323:
من بايد به قول دوستم خيلي با سياست و درايت رفتار کنم خيلي و هيچ وقت باهاش لج نکنم اگه ناراحت شدم بجاي سکوت که اينجور ناراحتيم رو بخوام نشون بدم حرف بزنم با جرات و البته تو رفتارم و تو حرفم نشون بدم که ازش دلخورم چرا که واقعا با سکوت هم از هم دورتر ميشيم هم هر حرکتمون باعث سوءتفاهم ميشه.
دارم رو رفتار خودم و همسرم کنکاش ميکنم البته بدور از احساست(به قول فرشته مهربان عزيز)تا با توکل به خدا به نتايج خوبي برسم.فکر ميکنم براي همسر من با اين خصوصياتي که داره تهديد و ترس و دعوا و مقابله و لج بازي و کج خلقي جواب نده بايد روش ملايمت رو به روش درست امتحان کنم بجا و درست....
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
ميمي جان تو خودت را هم مقصر ميدوني ميشه بگي تو رابطت چه اشتباهاتي مرتكب شدي احتمالا فكر ميكني رفتارهاي خودت باعث شده به اين جا برسي ميتوني اشتباهاتتو بگي
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
بله عزيزم
ميدوني گاهي وقتها آدم وقتي ناراحته يا عصبانيه همه چيز رو حق با خودش ميدونه و فکر ميکنه فقط اونه که مورد ظلم واقع شده،من اينجوريم
مثلا:ببين با اينکه اعتراف کردن سخته ولي من از صد شايد بگم فقط 20 درصد شوهرم رو خوب و شايد بالاي 80 درصد شوهرم رو بد ميدونم و همش راجه به زندگيم و اون منفي فکر ميکنم و همش منظورهاي بد و ديد بد دارم و همش فکر ميکنم که شوهرم بهم داره کلک ميزنه،منو دوست نداره،همش ميخواد منو ناراحت کنه،زندگيم ميخواد از هم بپاشه،زندگي منهم مثل خواهرم ميخواد بشه،آخرش از دست همسرم ديونه ميشم و ... در صورتي که نبايد اينجور فکر کنم چرا که به قول دوستان من بايد بيشتر انرژي مثبت پخش کنم تا همسرم هم اينو دريافت کنه بجاي اينکه فکر کنه من در موردش با ديد تنفر نگاه ميکنم و فکر ميکنم که مثل شمر برام چرا فکر نکنه که من اونو عاشقانه دوست دارم چه تو شرايطي که برام کاري ميکنه يا نميکنه ممکنه از دستش ناراحت بشم ولي اين دليل بر تنفر من نبايد بشه.
من نبايد در مواقع بروز ناراحتي چه من يا اون سکوت کنم چرا که عصباني تر و ناراحت تر ميشه به قول دوستم من ميتونم ناراحت باشم ولي سکوت نکنم و باهاش حرف بزنم ولي با کم محلي کردن يا کمتر صميمي شدن،نه با سکوت،سکوت از طرف من يعني اعلام جنگ و لج کردن و قهر و مطمئنا اون بدتر خواهد کرد متاسفانه من بجاي اينکار سکوت ميکنم و کار به جاي باريک که کشيد و داد و بيداد همسرم و فحش و کتک کاريش شروع شد پا جلو ميذارم و يه جورايي آشتي ميکنم و اين بدتر از قبله يعني انگار نه انگار من ناراحت شدم و اين بهش اجازه ميده هر وقت ناراحتي پيش اومد اگه من ناراحت شدم با فحش و کتک منو راضي به آشتي و منت کشي بکنه که مطمئنا هيچ وقت از در آشتي وارد نخواهد شد وقتي من اينجوري بکنم شايد به مرور ياد بگيره ولي به نظرم بهتر اينه که حرف بزنم و کار خودم رو بکنم و در عين حال نشون بدم ناراحتم،اميدوارم منظورم رو رسونده باشم، پس در اين مورد منهم مقصر حساب ميشم البته هنوز نميدونم تو اون مواقع چطور برخورد صحيح داشته باشم چون تو اون جور مواقع نميدونم چه جور اوضاع رو دستم بگيرم و درست جمع و جورش کنم.
يکي ديگه اينکه من وقتي ميخوام رفتارش بهتر بشه دائم از در انتقاد وارد ميشم چطور بگم بلد نيستم اون لحظه خوبيهاش رو يادم بيارم و درست و بجا بگم وهم رفتار بدش رو ياد آور بشم و يا نميتونم بگم و يا ايگه بگم لو ميره که ميخواستم سرش شيره بمالم و هدفم انتقاد کردن بوده و خودم هم به نقطه مثبت اخلاقيش که گفتم اعتقادي ندارم يا برام مهم نيست و همش الکي بوده مثل اينکه به بچه بگي آفرين پسر گل مامان منکه ميدونم تو اينکار رو نميکني و اون اينو ميفهمه.
يا بعضي وقتها بخاطر ترس از ناراحتي همسرم منفعل ميشم و نظري نميدم و شده مواقعي که راي ام ممتنه بوده در صورتي که بايد قاطعانه ميگفتم آره يا نه و چرا آره و يا نه،و همسرم از اينکه منفعل بودم نراحت ميشد انگار که برام مهم نيست،چطور بگم به قول مشاور بايد مديريت رو خودم دستم بگيرم نه اينکه بذارم اون برام تصميم بگيره تا بعدا فکر کنم داره در حقم ظلم ميشه.
در مورد حساسيتهاش خوب بايد تا حدي بهش حق بدم کي ميرم،کي ميام،کجا ميرم و ...،چون بالاخره ميدوني بيشتر درگير فسادهاي جامعه است و بيشتر اونها رو حس ميکنه و ميبينه و متاسفانه خيلي چيزها براش ايجاد حساسيت ميکنه و البته زياده روي ميکنه ها ولي خوب منهم بايد سعي کنم که يه مقداريش رو قبول کنم.
ميدوني من بعضي وقتها خسته ميشم از همه چي و فکر ميکنم خيلي بهم ظلم ميشه و دارم زيادي کوتاه ميام و اول لحظات فقط همسرم رو بد ميبينم و همينطور افکار منفي مياد سراغم و متاسفانه اوضاع رو بدتر ميکنه و به قول مشاور من زود ميبرم و تند و تند بايد شارژ بشم.
بعضي چيزهاي ديگه هم هست که فکر ميکنم و سر فرصت خواهم گفت.....
به قول مشارو ما هر دومون مشکلاتي داريم و من بايد اونقدر سياست و مديريت داشته باشم که هم خودم درست رفتار کنم و هم براي اون مثل يه مشاور باشم ......
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
دوستان قديمي و جديد سلام:72::72:
سال نو مبارک:123:
منو يادتون هست؟
خيلي وقته ديگه به تالار سر نزدم نه اينکه نيام نه،اومدم ولي هيچ چي ننوشتم:46:
دلم براي همتون تنگ شده بود خيلي:302:
دوست داشتم بيام ولي ميدونيد يه مدت اينقدر که رو مسائل زندگي ام زوم کرده بودم خودم هم بد جور کلافه شده بودم.
تصميم گرفتم يه کم از اين محيط دور بشم چون واقعا همش دور خودم ميپيچيدم و بدتر ميشدم.
نه اينکه الان تغيير کرده باشه نه،اوضاع همونطوره،و نتيجه خاصي نگرفتم:303:
ولي خوب امروز يه آن دلم براي همتون تنگ شد و دلم هواي دوستان قديمي رو کرد،بازم ميام حتما کلي حرف براي گفتن دارم کلي،با اينکه شايد مشکل من حاد باشه يا نميدونم حل نشه و يا به کندي اين مسير طي بشه ولي فکر ميکنم تجربياتي که کسب کردم به درد ديگران بخوره .....
:43::43::43::43:
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
دوستان سلام
دلم خيلي براتون تنگ شده بود،از همه دوستان بي خبرم
از ani جون،mahtab جون،del عزيز ،جناب بي بي...
واي خيلي از دوستان هستن که منو راهنمايي کردن،دوستاي خوبم هيچ سراغي ازم گرفتيد؟نگرانم شديد؟ميدونم بي خبر رفتم و بابتش معذرت ميخوام،ميدونيد يه مدت زيادي وابسته شده بودم مغزم قفل کرده بود بايد حتما هر روز ميودم و اينجا آه و ناله ميکردم،خودم هم خسته شده بودم.
نه اينکه الان فرقي کرده باشه نه، تازه عصبي تر هم شدم و با اجازتون باعث شده هر وقت ناراحت ميشم سمت چپم کرخت بشه و دست و سرم درد بگيره،فعلا دور خودم دارم ميچرخم.
چند باري پيش مشاور رفتم، اون مشکل رو از هر دومون ميدونه و ازم ميخواد تا بجا و درست فکر کنم و بعد عمل کنم و ناشکري نکنم.
بعضي وقتها که فکر ميکنم ميبينم منم کارايي ميکنم که درست نيست،سعي ميکنم درست بسنجم و رفتار کنم.
ولي تو اين مدت وقتي تو رفتار خودش و خانوادش دقت کردم به اين نتيجه رسيدم که تو رابطه پدر با مادرش همينجوري رفتار ميشه،يعني مادرش از خودش اختياري نداره،مادر جرات اينکه يه قرون از ارث پدري رو که داره به کسي بده رو نداره،پدرش خيلي محدودش کرده،و با منم همسرم اينجور ميکنه.
همسر من بد دهنه،زود عصبي ميشه،راحت توهين ميکنه و البته حساسه و پدر شوهرم هم با اينکه تو ظاهر سعي ميکنه محترمانه برخورد کنه ولي با مادرشوهرم اينجوريه و اين خيلي بده.ميبيني سر اينکه تو رانندگي يکي پشت سرش بوق ميزنه شروع ميکنه به فحش دادن،خودش هم ميدونه اشتباه ميکنه و قبول داره ولي نميتونه خودش رو کنترل کنه و حاضر هم نيست به هيچ وجه با من پيش مشاور بره به هيچ وجه،من رو هم نميذاره برم و اينهمه مدتي هم که تنهايي رفتم مخفيانه بوده و اون خبر نداشت،ميدونيد مشاوره خوب بود ولي يه طرفه فايده نداره،بيشتر جنبه تسکن برام داره....
-
RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟
اين تايپيک من بسته شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
يا دوستان چيزي ارسال نکردن؟