-
نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
سلام یاران همدردی
به دادم برسین،
راستش، چند وقتی هست که متوجه تغییرات درونم شدم و اون اینه که
هیچ چیز برام اهمیت نداره، مثلاً فرض کنین فردا امتحان داشته باشم، به زور از 100 صفحه 5 صفحه می خونم و اصلاً برام مهم نیست چی می شه، می گن مشروط می شی، می گم بشم.( یه بارم نرفتم امتحان بدم و صفر شدم)
نمی دونم چه جوری بگم، مثلاً یه کاری انجام می دم، می گن این عواقب رو داره، می گم داره که داره،
اصلاً به ظاهرم دیگه اهمیت نمی دم، با هر لباسی می رم بیرون،
یا مثلاً چند وقت پیش، یه چشن بود، می خواستیم بریم، من ده دقیقه قبلش رسیدم خونه و می خواستم با همین لباسا برم،
دیگه هم خیلی وقته خرید نمی کنم و جوری شده که خونواده برام می خرن می گن اینو بپوش،
خونواده می گن اینو بخور،
هر رفتاری رو هر جا انجام میدم، دیگه برام مهم نیست که این جا این کار رو نباید انجام بدم یا این حرف رو نزنم،
برام مهم نیست که کسی از دستم ناراحت بشه، می گم شد که شد خواست نشه!!!!!
فقط بعضی وقت ها حس انسان دوستیم گل می کنه و این چیزا که گفتم نقض می شه!
اشتهام صفر شده، می تونم 5 وعده غذا رو یکی کنم،
خوابم فوق العاده زیاد شده،
اصلاً اینجوری نبودم و تک تکه اینا برام فوق العاده اهمیت داشت و به مرور فهمیدم که اینجوری شدم.
این هایی که گفتم یا کاملاً بی اهمیت شده یا درصده اهمیتش مثل قبل نیست.
اینم بگم که 7 ماهه پیش، یه دوره ی افسرگی شدید رو گذروندم تقریباً با 8 جلسه مشاوره بهتر شدم، فقط مشاوره و دارو مصرف نمی کردم.
امروزم رفتم پیش مشاور و این مسئله رو مطرح کردم، فقط یه آدرس روان پزشک داد گفت برو و بعد بیا ببینم چی گفت و کلی هم گفت که دارو بهت کمک می کنه و اصلاً نترس دیگه هیچی نگفت.
من فکر نمی کردم این قدر جدی باشه، من فکر کردم خوب شدم!!!!!
چی کار کنم؟ یعنی چی شده؟
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
یک سوالی.
این که هیچ چیز برات مهم نیست، یعنی به این نتیجه رسیدی که "دنیا هیچ هدف خاصی نداره و بنابراین هیچی مهم نیست"
یا اینکه نه، موضوع سر این نیست که منطقا به این نتیجه رسیدی که چیزی مهم نیست. فقط حال و حوصله انجام کار نداری و می گه خوب حالا اینم نشد، اشکال نداره.
کدومش؟؟؟؟
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
من واقعا تعجب می کنم این حرفها رو از شما می شنوم! روحیه تان در این دنیای مجازی که کاملا متفاوت است.
تقریبا می بینم که مشکلات دیگران برایتان مهم است.
تاپیک قبلی تان هم گویای این است که حتی نمی توانید نسبت به گذشته طرف مقابلتان بی تفاوت باشید!
حالا چطور روحیه تان در دنیای مجازی و واقعی اینقدر متفاوت است؟!
شاید به اینترنت و کامپیوتر و دنیای مجازی معتاد شدید؟
در مورد دارو (البته من متخصص نیستم) ولی بهتر است با تسلط به خودتان و اراده قوی و خواستن از صمیم قلب بر مشکلتان پیروز شوید.
برای خودتان هدف بسازید و برای رسیدن به آن برنامه ریزی کنید.
کتاب "قورباغه را قورت بده" نوشته "برایان تریسی" رو بهت پیشنهاد می کنم.
البته دارو هم گاهی بد نیست، خود من دارو مصرف می کنم ولی اگه نباشه بهتره.
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
ریحانه جان ممنون،
نمی دونم،
خودم اول فکر می کردم که به پوچی رسیدم، برای اینکه اعتقاداتم رو قوی کنم، با یه استاد معارف صحبت کردم و ایشون یه ماهی هست که در زمینه ی اعتقادی منو راهنمایی می کنن اما دیدم نه این جوری هم خوب نشدم.
تقریباً همش خستم و نمی تونم کاری انجام بدم. مثلاً به زور می رم سر کلاس،
نمی دونم جواب سوالتون رو دادم یا نه!
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
ببخشید آسمان آبی، فکر کنم پست ما همزمان شد.
مشکلات دیگران خیلی برام مهمه، چرا؟ چون یاد خودم که می افتم که هیچ کی نبود نجاتم بده آتیش می گیرم و همون طور که گفتم حسه انسان دوستی بعضی وقتا اینا رو نقض می کنه.
در مورد پست گذشته ی طرف مقابلم بگم که خودم اصلاً تویه این فکرا نیستم و چیزیه که دائماً به من گوشزد می کنن که مواظب باش فلان نشه!!
تقریباً بیشتر وقته بیداریم رو تویه نتم و پایه کامپیوتر. خودمم این شرایط رو دوست ندارم و فرد اجتماعی هستم ولی به علت دور بودن از خونواده و اینکه هیچ کی نیست باهاش حرف بزنم مجبورم این جوری باشم.
از دارو ترس ندارم ولی نمی خوام مثل گذشته بشم، نمی خوام برگردم، به خدا من خیلی زجر کشیدم. من فکر کردم خوب شدم نگو بدتر شدم.
از حرفای مشاوره اینو برداشت کردم که مثل این هست که وقتی درد زیاد بشه دیگه حسش نمی کنی، الان منم اون جوریم. مستقیم نگفت و کاش من اشتباه برداشت کرده باشم.
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
سوال من اینه: شما از لحاظ اعتقادی و منطقی به این نتیجه رسیدید که کلا هیچ جیزی مهم نیست؟
یا اینکه صرفا فقط حال انجام کار و تغییر در وضعیت رو نداری؟
مثلا وقتی موفقیت یک آدم رو میبینی چی می گی؟ می گی خوب که چی؟ یا می گی آفرین به این همتش؟
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
ریحانه جان الآن هیچی نمی دونم!
مغزم کار نمی کنه!
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
IVI195 عزیز یکمی از خودت برامون بگو:
چند سالته؟
سال چندم دانشگاهی؟
دچارشکست عشقی نشدی؟... فعلاً
موفق باشی:72:
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
پس فعلا حسابی با خودت خلوت کن و ریشه این بی تفاوتی رو پیدا کن.
وابسته به این که جوابت چی باشه، راه کارهای متفاوت وجود داره.:72:
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
[quote=IVI195]
تقریباً بیشتر وقته بیداریم رو تویه نتم و پایه کامپیوتر. خودمم این شرایط رو دوست ندارم و فرد اجتماعی هستم ولی به علت دور بودن از خونواده و اینکه هیچ کی نیست باهاش حرف بزنم مجبورم این جوری باشم[quot/]
من فکر می کنم همه چی زیر سر این کامپیوتر:316:
IVI195 عزیز باید یه تایپیک باز کنیم و با کمک همه دوستان بتونیم اعتیادمون را به نت کم کنیم.خود من کارم با کامپیوتره ولی مگه می تونم یه ساعت بشینم کارم را انجام بدم و به نت وصل نشم :311:وقتی disconnect هم می کنم اولش افسرده میشم دلم نمی خواد کار بکنم...
به نظره من بهتر از زمان هایی که پا ی کامپیوتری کم بکنی و به جای اون کتاب های غیر درسی که جذاب باشه را بخونی.
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط reihaneh
سوال من اینه: شما از لحاظ اعتقادی و منطقی به این نتیجه رسیدید که کلا هیچ جیزی مهم نیست؟
یا اینکه صرفا فقط حال انجام کار و تغییر در وضعیت رو نداری؟
مثلا وقتی موفقیت یک آدم رو میبینی چی می گی؟ می گی خوب که چی؟ یا می گی آفرین به این همتش؟
از لحاظ اعتقادی و منطقی به این نتیجه نرسیدم. اما نمی تونیمم بگیم حال انجام کار یا تغییر وضعیت را ندارم، چون وقتی اهمیت نداره برام، چی رو تغییر بدم!!! خودمم اوایل فکر می کردم دچار اهمال کاری شدم و تویه این زمینه مطالعه می کردم ولی اینم نیست!
موفقیت هیچ فردی برام چشم گیر نیست، اما الانم نمی دونم وقتی یه فرد موفق رو می بینم چی می گم!
شاید بگم موفق شد که چی بشه؟
شایدم بگم این کاری نداره!
پرواز جان، مرسی از جوابت،
اما من معتاد نیستم، من تمام کارم با کامپیوتره و در واقعه مجبورم.
راستی یه چیزه دیگه،
این هایی که من گفتم بی اهمیتن چه جوری به این نتیجه رسیدم؟
چند مورد به ذهنم خطور می کنه که نشون می ده اهمیت یه مسئله کم شده و همون لحظه موارد نقض رو یادم نمی یاد، بنابراین فکر می کنم اهمیت این مسئله یا به طور کامل از بین رفته یا خیلی کم شده.
اما بعدش که یه کم فکر می کنم موارد نقض رو می یابم.
به طور کلی بخوایم در نظر بگیریم نسبت به خیلی چیزا بی تفاوت شدم.
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط IVI195
هیچ چیز برام اهمیت نداره، مثلاً فرض کنین فردا امتحان داشته باشم، به زور از 100 صفحه 5 صفحه می خونم و اصلاً برام مهم نیست چی می شه، می گن مشروط می شی، می گم بشم.( یه بارم نرفتم امتحان بدم و صفر شدم)
نمی دونم چه جوری بگم، مثلاً یه کاری انجام می دم، می گن این عواقب رو داره، می گم داره که داره،
اصلاً به ظاهرم دیگه اهمیت نمی دم، با هر لباسی می رم بیرون،
یا مثلاً چند وقت پیش، یه چشن بود، می خواستیم بریم، من ده دقیقه قبلش رسیدم خونه و می خواستم با همین لباسا برم،
دیگه هم خیلی وقته خرید نمی کنم و جوری شده که خونواده برام می خرن می گن اینو بپوش،
خونواده می گن اینو بخور،
دوست عزیز اینهایی رو که گفتی به چشم وظیفه بهشون نگاه کن. یک وظیفه رو باید حتما انجام بدی حالا چه اهمیت داشته باشه، چه نداشته باشه!
درس خوندن، مشروط نشدن، خرید کردن، در حد معقول به ظاهر رسیدن همه وظایف شماست که باید و باید انجامشون بدی.
در کتابی که تو پست پیش بهت معرفی کردم، این وظایف به قورباغه تشبیه شده و انجامشون به خوردن قورباغه. (مطمئنا این کارها از خوردن یک قورباغه زشت که سخت تر نیست!)
کتاب جالبی است، حتما بخون.
هیچ وقت از روی تنبلی یا بی انگیزگی وظایفی که امروز باید انجامشون بدی رو پشت گوش نیانداز که شاید فردا برای پی بردن به اشتباهت دیر باشد.
شما هر روزت را به قول "برایان تریسی" با خوردن بزرگترین و زشت ترین قورباغه که همان کهکترین وظیفه ات می باشد، شروع کن و در عین حال هم به خودت کمک کن تا روحیه ات بهتر شود.
انشاءا.. هر وقت درمان شدی و از این حس درآمدی دیگر به وظایفت به چشم قورباغه نگاه نمی کنی و در ضمن حسرت اینرا هم نمی خوری که از انجام وظایف و زندگیت عقب افتاده ای و چه بسا بعضی قابل برگشت و جبران هم نباشند.
موفق باشی
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
دوست عزيزم IVI195 :72:
يه وقتهايي ما ادمها اونقدر لابلاي مشكلاتمون حل مي شيم و خودمون رو ناتوان از حل اونها مي بينيم بعد از يه مدت از انكار واسه سبك كردن بار اونها استفاده مي كنيم . ما كلا منكر همه مشكلات مي شيم تا بتونيم با فراغ بال به زندگيمون برسيم .
احتمالا درگيريهاي زندگي ما در حال حاضر انقدر زياد هست كه به ما اين اجازه رو نده تا به مشكلات و مسائل زندگيمون دقيق بشيم و مسئولانه راجع بهشون فكر كنيم .
ببين دوست عزيز در اينجا دو مورد هست كه مطرحه يكي انكار و نديدن مسائل هست يكي بي انگيزگي به دليل ناكامي هاي مداوم هست . بايد اول از همه تشخيص بديد دليل اين بي تفاوتي كدام مورد مي تونه باشه .
شما بايد ببينيد قبلا هم اين طور نسبت به مسائلتون بي تفاوت بوده ايد يا خير . يا شايد اين تغييرات به مرور زمان و در جريان مشكلات مداوم كه به نظر غير قابل حل ميايند بوجود امده باشد.
كه در اين صورت بايه تغيير نگرش نسبت به جريانات زندگي مي تونيم مسائل رو موشكافي كرده و انها را دسته بندي نمائيد . .
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
باشه آسمان، حتماً می خونمش.
پریوش جونم، فکر می کنم وقتی به نتیجه رسیدم می گم.
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پريوش
دوست عزيزم IVI195 :72:
يه وقتهايي ما ادمها اونقدر لابلاي مشكلاتمون حل مي شيم و خودمون رو ناتوان از حل اونها مي بينيم بعد از يه مدت از انكار واسه سبك كردن بار اونها استفاده مي كنيم . ما كلا منكر همه مشكلات مي شيم تا بتونيم با فراغ بال به زندگيمون برسيم .
احتمالا درگيريهاي زندگي ما در حال حاضر انقدر زياد هست كه به ما اين اجازه رو نده تا به مشكلات و مسائل زندگيمون دقيق بشيم و مسئولانه راجع بهشون فكر كنيم .
ببين دوست عزيز در اينجا دو مورد هست كه مطرحه يكي انكار و نديدن مسائل هست يكي بي انگيزگي به دليل ناكامي هاي مداوم هست . بايد اول از همه تشخيص بديد دليل اين بي تفاوتي كدام مورد مي تونه باشه .
شما بايد ببينيد قبلا هم اين طور نسبت به مسائلتون بي تفاوت بوده ايد يا خير . يا شايد اين تغييرات به مرور زمان و در جريان مشكلات مداوم كه به نظر غير قابل حل ميايند بوجود امده باشد.
كه در اين صورت بايه تغيير نگرش نسبت به جريانات زندگي مي تونيم مسائل رو موشكافي كرده و انها را دسته بندي نمائيد . .
- ببین پریوش جان، در گذشته، چند تا فشار عصبی همزمان به من وارد شد، منم کم کم ضعیف شدم، نمی دونستم چه اتفاقی داره برام می افته، تا اینکه خیلی خیلی وضم وخیم شد و رفتم پیش مشاور و تازه فهمیدم افسرده شدم و جلوش رو نگرفتم تا بدتر شد.
- در حال حاضر هیچ مشکلی ندارم و همه ی اون فشارها بر طرف شده.
- هیچ وقت نسبت به مسائل زندگیم بی اهمیت نبودم حتی دوره ی افسردگیم.
- هیچ وقت هیچ ناکامی و شکستی تویه زندگیم نبوده و همه جا موفق بودم.
امروز رفتم نوبت گرفتم، شنبه ساعت 2.30 نوبت داد.
با یه مشاور دیگه هم مکاتبه داشتم، اون نظرش اینه که تأثیر اون فشارها هنوز هست و نتونستی ریشه کنشون کنی و الآن با یه نقاب دیگه خودش رو ظاهر کرده (البته کامل براش تعریف نکردم و بیشترش رو خودش حدس زد از حرفام و جالبه که درست حدس زد)
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
سلام.
بیاین پایه ای تر بررسی کنیم.
الان هدفت از زندگی چیه؟
چیزهای کوچیک رو بگو. مثلا فرض کن گرفتن نمره 20 در درس زبان. حتی تا این حد کوچیک.
یا اگر چیز کوچیک نداری، بزرگ هاش رو بگو.
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
سلام ریحانه،
ببین هدف از زندگی و این حرفا اصلاً برام معنی نداره (در حال حاضر)،
الآن تنها هدفم اینه که خوب شم، روحم حالش بده، خیلی بش فشار آوردم، در حقش کوتاهی کردم،
فقط می خوام مثل اولش بشه،
حاضرم قید خیلی چیزا رو بزنم اما دوباره روحم خوب بشه!
اگه اون حالش بد باشه به هیچ جا نمی رسم، می خوام تمام انرژیم رو بزارم برا این کار اما نمی دونم چه جوری. همین.
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
IVI195 عزیز
تصورم اینه که مشکل شما ممکنه منشاء جسمی داشته باشه .
در اسرع وقت یه چکاپ خون بدید ، بخصوص موضوع کم خونی رو پی گیری کنید ، اگر مشکلی از این بعد نداشتید به روانشناس بالینی مراجعه کنید و سعی کنید به توصیه روانشناس بالینی یا روانپزشک دارو درمانی و مشاوره را با هم پی گیری کنید .
اگر دارای علائمی مثل احساس خستگی مستمر ، خواب رفتگی دست و پا ، رنگ پریدگی لب و داخل پلکها و تپش قلب و گاهی کم آوردن نفس و ... می شوید احتمال کم خونی در شما می رود ، در هر حال مراجعه به پزشک عمومی و در خواست تجویز چکآپ خون می تونه در مشخص شدن علت از نظر بالینی ، ابتدا از لحاظ جسمی و بعد روحی اولین و مهمترین گامیه که شما باید بردارید .
( سابقه کم خونی در خانواده ندارید ؟ )
.
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
سلام فرشته جان،
اون اوایل خودم فکر می کردم همین مشکل رو دارم، به پزشک مراجعه کردم و یه آزمایش خون دادم، خدا رو شکر، از نظر جسمی، سالمه سالم هستم.
آلانم که گفتم، به مشاور بالینی مراجعه کردم و ایشون گفتن اول به روان پزشک مراجعه کن، بهت دارو می ده، بعد در کناره دارو باهم کار می کنیم تا تأثیرش بهتر باشه.
اما خیلی خستم، خودم متوجه می شم دیگه، روحم خسته شده،
اون اوایل که نمی دونستم این مشکل روحیه، خوابم رو بیشتر کردم اما از خوابم که بیدار می شدم بازم خسته بودم، همیشه می گفتم خوش به حال اصحابه کهف.
الانم ریتم خوابم به صورته پیوسته و در یه زمان خاص نیست، به ازای هر چند ساعت بیداری، چند ساعت خواب. چون واقعاً نمی کشم.
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
ا
خب خدا را شکر که از نظر کم خونی مشکل ندارید
حالا سئوالم اینه که :
از نظر هورمونی هم چکآپ شدید ؟
چون بعضی از اختلالات هورمونی هم چنین عوارضی دارد
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
ا
حالا سئوالم اینه که :
از نظر هورمونی هم چکآپ شدید ؟
چون بعضی از اختلالات هورمونی هم چنین عوارضی دارد
نه، یعنی چی؟ تور خدا فرشته جان زود بگو، برم دکتر چی و چی بگم؟
به خدا من هفته ی دیگه یه دفاع مهم دارم، کمکم کنین!
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
پیش متخصص غدد برو و شرح حالت را بگو و بگو به من گفتند ممکنه اختلال هورمونی یا کارکرد غدد پیش آمده باشه ، لذا می خواهم یه چکآپ هورمونی و غدد درون ریز را برام تجویز کنید . بعد هم برو آزمایشاتش را بده تا از این جهت هم مشخص بشه . که اگر جسمی مشکل نبود بعد به روانپزشک و دارو درمانی و مشاوره توأم رو بیاری . فقط توجه داشته باش که آزمایشگاهی که برای آزمایش میری خیلی معتبر باشه چون آزمایشات هورمونی خیلی باید دقیق باشه ، اگر تهران هستی آزمایشگاه مرکزی ( مقابل پارک وی ) را پیشنهاد دارم .
نگران نباش مهم اینه که پیگیر هستی . ان شاء الله مشخص میشه چیه و هر چه باشه قابل حله .
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
مرسی،
خیلی خیلی ممنونم، آره تهرانم، همین حالا می رم، دیگه تحمل این وضعیت رو ندارم،
برام دعا کنین.
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
سلام دوستان،
می خوام یه سری از تجربیاتم رو بزارم اینجا،
سلامتی مهم ترین چیزه، مخصوصاً سلامتی روح، سعی کنین همیشه مواظب روحتون باشین و زیاد بش فشار نیارین،
هر کسی یه مقدار مشخصی ظرفیت تحمل فشارهای عصبی رو داره، سعی نکنین بیشتر از اون فشارهای عصبی رو تحمل کنین،
چه دلیلی داره مثلاً همزمان درس بخونین و سر کار برین و همزمان به توقعات بی جای اطرافیان جواب بدین؟
چه دلیلی داره که حتماً تویه همه چیز حداکثر باشین؟
چه دلیلی داره کسی که اخلاقه مزخرفی داره رو تحمل کنین؟ به چه قیمتی؟ به قیمت بیمار کردن خودتون؟
من به شخصه بیشتر از توان روحم ازش کار کشیدم، خیلی بار رو دوشش گذاشتم که زود بزرگ شه ولی نتونست تحمل کنه و خورد شد، هیچ وقت خودم رو نمی بخشم.
- اینا همه درس خوندم، حالا درس بیاد نجاتم بده!!!!!!اینا همه الکیه که می گن الآن تلاش کن پس فردا نتیجش رو می بینی!کو؟ اصلاً هیچی برات نمی مونه که بخواد اون نتیجه رو ببینه!
- به من چه که من برم سر کار، تا دو روز بیکار می شدم می پریدم سر کار!!!! از بس ...... بودم.
- همیشه این برام مهم بود که هیچ کی از دستم ناراحت نشه، برا همین بیشتر انتظاراتشون رو برآورده می کردم، - چه اشتباهی، ناراحت شد که شد، به جهنم، کسی که شعور نداره و توقع بی جا داره حقشه هر بلایی سرش بیاری!!
- به جان خودم، کافیه یه بی اخلاق به طورم بخوره، به جان خودم یه اخلاقی یادش بدم تا بفهمه با این اخلاقه مزخرفش چقدر داره بقیه رو اذیت می کنه!!
همین طور که شما کمکم می کنین که خوب شم، منم بقیه تجربیاتم رو می گم،
شاید کسی از حرفام سر در نیاره، اما همین که برا خودم یاد آوری می شه خوبه!
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
سلااام. خوبی؟؟؟
آره بگو. این جوری آدم آروم تر می شه.
منم یه چیزی فهمیدم. این که از زندگی لذت ببر. همین و بس.
می دونی. این حرفای آخرت برای من آشنا بود. منم خیلیییی به خودم فشار آوردم.
یه مدت هم همین طوری شده بود. بی تفاوت و ....
بعد به خودم گفتم فقط خودمم که می تونم خودم رو آروم کنم.
یعنی یه فیلم دیدم. توش یه دانشمندی می گفت ویروس ها خیلیییی باهوش هستن. مثلا ویروس هاری، توسط آب از بین می ره. برای همین وقتی وارد بدن کسی می شه تغییراتی ایجاد می کنه که طرف از آب بدش بیاد. آب کمتر بخوره و ....
دیدم این بی تفاوتی من هم همین طوریه. کنج خونه نشستن حالم رو بدتر و بدتر می کنه.
از این روش استفاده کردم. به خودم گفتم مگه نمی گی هیچی مهم نیست؟ مگه نمی گی چه گوشه خونه بشینم چه توی پارک، هیچ فرقی نداره؟؟؟
پس پاشو. پاشو برو پارک. فرق نداره دیگه؟ پس کنج خونه چرا؟ برو پارک.
خلاصه یه چند هفته ای با این متد زندگی کردم و روز به روز حالم بهتر شد. اوایلش واقعا به خودم زور گفتم و خودم رو دعوا کردم تا از کنج خونه بودن در بیام بعدش دیگه خوب شدم.
البته هنوز اثراتش مونده. مثلا استرس های الکی دارم. وقتی قراره جایی برم سخن رانی کنم به صورت وحشتناکی استرس می گیرم که خودم نمی دونم چرا. یعنی منطقا می دونم قرار نیست اتفاقی بیافته، یه سخنرانی سادست. اما استرس وحشتناکی دارم که دیگه گاهی نفس کشیدن هم برام مشکل می شه. از اونجا که تا 1 ماه دیگه باید دفاع کنم چند تا راه کار برا خودم ارائه دادم.
اول اینکه الان می خوام برم تو یه دبیرستان درس بدم (اگه کارم رو بپسندن) این باعث می شه خودم رو مدام توی اون شرایط قرار بدم و در نتیجه برام عادی بشه.
از طرف دیگه می خوام زودتر همه کارهام آماده بشه و چندین بار برم تو اتاق کنفرانس دانشکده (همون جا که قراره دفاع کنم) و مدام برای خودم ارائه بدم.
امیدوارم هم مشکل من حل شه و هم حرفام به درد تو بخوره.:72:
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط IVI195
سلامتی مهم ترین چیزه، مخصوصاً سلامتی روح، سعی کنین همیشه مواظب روحتون باشین و زیاد بش فشار نیارین،
هر کسی یه مقدار مشخصی ظرفیت تحمل فشارهای عصبی رو داره، سعی نکنین بیشتر از اون فشارهای عصبی رو تحمل کنین،
چه دلیلی داره مثلاً همزمان درس بخونین و سر کار برین و همزمان به توقعات بی جای اطرافیان جواب بدین؟
چه دلیلی داره که حتماً تویه همه چیز حداکثر باشین؟
چه دلیلی داره کسی که اخلاقه مزخرفی داره رو تحمل کنین؟ به چه قیمتی؟ به قیمت بیمار کردن خودتون؟
من به شخصه بیشتر از توان روحم ازش کار کشیدم، خیلی بار رو دوشش گذاشتم که زود بزرگ شه ولی نتونست تحمل کنه و خورد شد، هیچ وقت خودم رو نمی بخشم.
:104::104::104::104:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط IVI195
- اینا همه درس خوندم، حالا درس بیاد نجاتم بده!!!!!!اینا همه الکیه که می گن الآن تلاش کن بس فردا نتیجش رو می بینی!کو؟ اصلاً هیچی برات نمی مونه که بخواد اون نتیجه رو ببینه!
دوست گلم این حرفتو قبول ندارم
تاپیک "احساس شکست می کنم..." من رو که خوندی.
من بعد از فارغ التحصیلی ام مدام کار کردم و پولم رو پس انداز کردم. (البته پس انداز صرف نه و کارهایی هم انجام دادم) الان تو همچنین روزی به دردم خورد.
من کلی قسط دارم بابت خونه ای که چند سال پیش خریدم. اما الان به راحتی می تونیم بدون اینکه مجبور باشم اون محیط تحقیر آمیز رو تحمل کنم، خونه ام رو هم حفظ کنم.
و اینجاست که نتیجه زحمتم رو می بینم.
البته منم زیاد از خودم کار نکشیدم ولی از خیلی تفریحام زدم.
مواظب باشیم تو هیچ تصمیم و عملی افراط یا تفریط نکنیم.
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
روحم می گفت بیا بریم مسافرت، من می گفتم حالا بعداً می ریم، الان بشینیم رویه فلان موضوع کار کنیم!
روحم می گفت اینو واسم می خری؟ می گفتم بعداً که رفتم یه کاره درست حسابی پیدا کردم برات می خرم، الآن با پولش فلان کتاب رو بخریم یا این پول رو بزنیم به یه زخم دیگه!
روحم می گفت اخلاقه فلانی آزارم میده، خواهش می کنم ارتباطت رو باش قطع کن! من می گفتم نه، اینم بنده ی خداست، من الان باید یاد بگیرم که با همه جور اخلاقی سر کنم تا در زندگی آیندم موفق باشم (زهی خیال باطل).
روحم می گفت من خسته شدم، تفریح می خوام! من می گفتم بابا اینا خودش تفریحه!
روحم می گفت اینجا که می ری سره کار، خیلی بده، دارن به من توهین می کنن، منو تحقیر می کنن! من می گفتم ببین واسه خودت کار نکنی همین آشه و همین کاسه، پس تلاش کن که برا خودت کار کنی!
روحم می گفت چرا زیره قولت می زنی، مگه نگفتی این کار تموم شد استراحت می کنیم؟ من می گفتم ببین کاره این دوستم واجبه بنده خدا، ما که می تونیم، بذار کارش رو راه بندازیم.
روحم می گفت چرا به حرف من گوش نمی دی؟ چرا این قدر که به بقیه اهمیت می دی به من اهمیت نمی دی؟ چرا این قدر بقیه مهم هستن؟ پس من چی؟
من چی داشتم بگم!
من فقط سر کوبش کردم،
هر چی نیاز داشت رو نادیده گرفتم،
بش نرسیدم تا ضعیف شد،
بش نرسیدم تا آسیب پذیر شد،
من اشتباه کردم.
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
سلام IVI195 گرامي و محترم
من دير رسيدم به تاپيك شما،تا پيش از اين پستهاتونو كه مي خوندم چيزهاي زيادي ياد مي گرفتم.
نگران نباش و به نظرم اگر دكتر تشخيص داد كه دارو مصرف كني مصرف كن در عين حال همزمان به روانشناس يا مشاور مراجعه كن.
من خودم شخصا 2 سال دارو مصرف كردم زير نظر متخصص اعصاب و روان، به علت افسردگي شديدي كه اون زمان به خاطر شكستهاي عاطفي كه خوردم و حالا كه فكر مي كنم براي اون موقع لازم داشتم چون مصرف دارو به مراتب بهتر از مصرف نكردنش بود.البته همزمان مشاوره هم رفتم.
چطور مريضيهاي جسمي كه مياد سراغمون بدون نگراني داروهاي دكتر رو مصرف مي كنيم؟اينم همينه!
اميدوارم روز به روز شاهد بهبود حالتان باشيم موفق باشي:72:
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
سلام خواهر خوبم،
راستش هر کاری کردم و هر چقدر با خودم کلنجار رفتم، نتونستم نسبت به موضوع تو (و آسمون آبی) بی تفاوت باشم. بالاخره هر چقدر هم کم، ولی توی همون زمان کم هم داشتیم دوستای خوبی برای هم میشدیم. خیلی چیزا ازت یاد گرفتم، ولی خوب چاره ای نیست.
الآنم عصر سخت و غمبار جمعه است. نمیدونم. فقط میخوام باهات همدردی کنم و بهت بگم وجود عزیزت هم برای ما به عنوان آشنایان صفر و یکی و هم برای تمام انسانهای این کره خاکی و تمام زشتی ها و خوبی هاش، خیلی عزیز و ارزشمنده..... خیلی!
هیچ وقت تنها نیستی. هر چی هم که باشی و هر جایی که باشی و در هر زمانی که باشی، یه نا منتها و یه بی پایان و یه بی عظمت هست که ما رو بیش از حدی که تصور میکنیم، و بیش از حدی که می دونیم دوستمون داره،
اون عاشقمونه . به معنای واقعی عشق، عشق پاک و بی انتها.عاشق تک تکمون. بلا استثنا. هر مذهب و مکتبی هم که داشته باشی همیشه یه عاشق داری، یه عاشق واقعی.
فقط بشین فکر کن به عشق من و تو که روزی پامون رو روی این کره خاکی بذاریم چقدر لحظه شماری کرده و چقدر برامون کار کرده. بدون اینکه ازمون کوچکترین توقعی داشته باشه. این همه انتظار کشیده و این همه موجودات رو جمع کرده و بسیج کرده تا فقط یه خونه و یه جای خیلی راحت برای من و تو بسازه. این همه نعمت.
آخه کدومشو بشمارم؟ یک جلویش تا بی نهایت صفر!
فقط میخواد من و تو هم بیایم تو بازیش. فقط درک کنیم و با عمل و زبون اقرار کنیم که آره خدا: فقط تو، من هیچم.
به هیچ وجه در حدی نیستم مشکلت را پردازش و تحلیل کنم. فقط خواستم بگویم تو جایگاه والایی داری. و با تو همدردی کنم.
باور کن از اشعار زیبا و پر معنا و عرفانی پارسی عزیز جز اونایی که تو مدرسه خوندم و چند تا خارج از اون ، چیز دیگه ای بلد نیستم. اگر هم بلد باشم، حفظ نیستم.
ولی برای انتقال حس عمیق زیبا و دوست داشتنی همنوع دوستی و همدردی، این رو برات تایپ میکنم. در توان کوچکم بیشتر از این نیست. مرا ببخش.
قدر عزیز و دوست داشتنی خودت را بیشتر بدان، جایگاه تو عظیم تر از آنی است که فکر میکنی،
با تمام وجودم بهبودت را از او درخواست میکنم،
برادرت،
مرتضی.
Sometimes I feel like I dont know
Sometimes I feel like checkin out
I want to get it wrong
Cant always be strong
And love it wont be long
Oh sugar, dont you cry
Oh child, wipe the tears from your eyes
You know I need you to be strong
And the day is as dark as the night is long
Feel like trash, you make me feel clean
I'm in the black, cant see or be seen
Baby, baby, baby...light my way
Baby, baby, baby...light my way
You bury your treasure
Where it can not be found
But your love is like a secret
Thats been passed around
There is a silence that comes to a house
Where no one can sleep
I guess thas the price of love
And the proccess of love
I know its not cheap
Baby, baby, baby...light my way
Baby, baby, baby...light my way
Oh
Ultraviolet
Ultraviolet
Ultraviolet
Ultraviolet
...
(U2, Ultraviolet(Light my way))
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خدا نگهدارت.
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
سلام بچه ها
خوبین؟
مرسی از لطفتون، واقعاً ممنونم. نمی دونم چه جوری محبتتون رو جبران کنم.
راستش من هنوز دکتر غدد نرفتم، اما امروز رفتم روان پزشک. اونم حرف مشاور رو تائید کرد و گفت خوب نشدی!
بعدش یه دارو بهم داد، به نام سرترازین 50 - یه سرچی زدم دیدم عوارض وحشتناکی داره!!
بعدم گفت برو یه ماه دیگه یه سر بزن اما هفته ای یه بار با مشاورت در ارتباط باش.
چون هنوز نرفته بودم دکتر غدد، بش گفتم با مشاوری مکاتبه داشتم، پیشنهاد دادن برم دکتر غدد، گفت نمی خواد بری، صددرصد افسردگیه!
خلاصه اینم از روزگار ما.
این چند روز به شدت عصبی شدم، با همه دعوا دارم، خواهرم زنگ زد یه کم سربه سرم گذاشت، به شدت عصبی شدم و قطع کردم.
بازم از همدردیتون ممنونم و نمی دونم چطوری تشکر کنم.
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
سلام
کار خوبی کردی رفتی روانپزشک . بهترین راه همین بود .
اسم قرص سرترالين هست و عوارض خاصی نداره و نگران نباش . فقط چند روز اول یکم خواب آلود میشی و بعد اینم کم کم رفع میشه . فقط یادت نره یه شبه هیچ قرص و دارویی معجزه نمیکنه و تا خودت نخواهی این داروها بهت کمک نمیکنن و با مشاور هم ارتباطت رو قطع نکنی عالی میشه .
فقط نمیدونم چرا تنها این قرص رو داده و قرص دیگه تجویز نکرده . مواظب خودت باش و موفق باشی .
و در مورد عوارض جانبی دارو اینو بگم که آثار مثبت بیشتره و این عوارض در موارد خاص پیش میاد و کاتالوگ هر دارویی رو بخونید پر از عوارض هست و اگه این حالات و عوارض بهتون دست داد سریعا روانپزشک رو در جریان بگذارید .
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
سلام imans
مرسی، بازم مثل اون شب، خیلی بهم روحیه دادی، ممنون.
اسم دارو هم یه جا نوشته سرترالين، یه جا دیگه رویه جعبش نوشته سرترازین!
حتماً به حرفت گوش می دم و این شعرو بهت تقدیم می کنم:
بی آرزو ( پروین اعتصامی )
بغاری تیره، درویشی دمی خفت
دران خفتن، باو گنجی چنین گفت
که من گنجم، چو خاکم پست مشمار
مرا زین خاکدان تیره بردار
بس است این انزوا و خاکساری
کشیدن رنج و کردن بردباری
شکستن خاطری در سینهای تنگ
نهادن گوهر و برداشتن سنگ
فشردن در تنی، پاکیزه جانی
همائی را فکندن استخوانی
بنام زندگی هر لحظه مردن
بجای آب و نان، خونابه خوردن
بخشت آسودن و بر خاک خفتن
شدن خاکستر و آتش نهفتن
ترا زین پس نخواهد بود رنجی
که دادت آسمان، بیرنج گنجی
ببر زین گوهر و زر، دامنی چند
بخر پاتابه و پیراهنی چند
برای خود مهیا کن سرائی
چراغی، موزهای، فرشی، قبائی
بگفت ای دوست، ما را حاصل از گنج
نخواهد بود غیر از محنت و رنج
چو میباید فکند این پشته از پشت
زر و گوهر چه یکدامن چه یکمشت
ترا بهتر که جوید نام جوئی
که ما را نیست در دل آرزوئی
مرا افتادگی آزادگی داد
نیفتاد آنکه مانند من افتاد
چو ما بستیم دیو آز را دست
چه غم گر دیو گردون دست ما بست
چو شد هر گنج را ماری نگهدار
نه این گنجینه میخواهم، نه آن مار
نهان در خانهٔ دل، رهزنانند
که دائم در کمین عقل و جانند
چو زر گردید اندر خانه بسیار
گهی دزد از در آید، گه ز دیوار
سبکباران سبک رفتند ازین کوی
نکردند این گل پر خار را بوی
ز تن زان کاستم کاز جان نکاهم
چو هیچم نیست، هیچ از کس نخواهم
فسون دیو، بی تاثیر خوشتر
عدوی نفس، در زنجیر خوشتر
هراس راه و بیم رهزنم نیست
که دیناری بدست و دامنم نیست
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط IVI195
از لحاظ اعتقادی و منطقی به این نتیجه نرسیدم. اما نمی تونیمم بگیم حال انجام کار یا تغییر وضعیت را ندارم، چون وقتی اهمیت نداره برام، چی رو تغییر بدم!!! ......
از این جمله تون پیداست که شما کارهایی رو دارید انجام می دید که براتون
اهمیت نداره!
کارهایی برای ما مهمن که ازشون لذت ببریم ، شما در تمام این مدت به کارهایی
خلاف میل و رضایت باطنی خودت پرداختی و در واقع رضایت باطنی که عامل آرامش
انسان هست رو از زندگیت حذف کردی!
از اونجایی که حذف لذت در زندگی ، شما رو به اینجا رسونده توصیه می کنم
در کنار مصرف دارو یا مشاوره و روان پزشک حتماً به کارهای مورد علاقه ات هم بپرداز،
موسیقی، ورزش های پر تحرک، دیدن فیلم های کمدی ،و ... کمک بسیار خوبیه .
لذت و شادی رو به زندگیت برگردون و کلاً خنده درمانی رو فراموش نکن.
مطمئناً روند بهبودت سریع تر خواهد شد! راستی به نظرم باز هم تست هورمون رو فراموش نکن !
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
سلام به یارانه من،
دیشب قرص خوردن رو شروع کردم، امروز یه کم گیج می زدم و می خوردم این طرف اون طرف و یه کمم دست و پام می لرزید.
چون الآن در وضعیت بهتری هستم خدا رو شکر، می خوام از همتون به روشه مرتضی تشکر کنم،
-------------------------------------------
ریحانه جان، خیلی خیلی ممنون،
نمی دونی چقدر این پستت محشر بود، با کمک این پستت تونستم میزان خوابم رو از 10 ساعت به 6 ساعت تغییر بدم، فعالیتام هم زیاد شده، دارم ویروسه رو کلاً ازبین می برم، دکتر هم دیروز همین رو بهم گفت، گفت بیا کلاً نابودش کنیم و خوبه خوبشیم.
در مورد پرزنتت هم اصلاً نگران نباش، مطمئن باش هیچ کی این قدر تخصصش زیاد نیست که کل مطلب شما رو متوجه بشه، حتی استاد خودتون، دانشجوها که هیچی دیگه، من وقتی این جوری فکر می کنم خیلی راحت سمینارم رو ارائه می دم. خوب مسلمه من این همه کار کردم، کی می تونه تو این نیم ساعت سر از کاره من در بیاره!! فقط اعتماد به نفس.
برات یه دنیا آرزویه موفقیت دارم.
------------------------------------------
آسمانه عزیز،
اول از همه خیلی ها به من می گفتن این کتابه رو بخونم، اما نمی دونم چرا هیچ وقت نرفتم سراغش، اون سری که شما گفتین، اول از همه یه سرچی زدم و خلاصش رو خوندم، تا به قسمت زیر رسیدم دگرگون شدم:
اگر اولین کاری که باید هر روز صبح انجام بدهی این باشد که قورباغه زنده ای را قورت بدهی در بقیه روز خیالت راحت خواهد بود که سخت ترین و بدترین اتفاقی را که ممکن است در تمام روز برایت پیش بیاید پشت سرگذاشته ای .
اگر باید قورباغه زنده ای را بخوری هیچ فایده ای ندارد که مدت زیادی بنشینی و به آن نگاه کنی .
جدی که خیلی قشنگ بود. در مورد درس خوندنم با شما کاملاً موافقم.
آرزوی موفقیت و شادکامی.
------------------------------------------------
سلام مرتضی،
ببخشد که روش شما رو برا پاسخ گویی و تشکر در پیش گرفتم،
خیلی خیلی ممنون از همدردیتون و شعر بسیار زیبایی که گذاشتین. واقعاً راست می گین، کافیه فقط درک کنیم که تنها نیستیم و خدا همیشه با ماست، همه ی مشکلات حل می شه، وقتی یه کم شرایط برام سخت می شه، همیشه این دوبیت شعر رو می گم، واقعاً هم بهش اعتقاد دارم:
زان به درها بردی این درویش را
تا که بشناسد خدای خویش را
زان بتاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
همه ی این سختی ها برای اینه که ما اول خودمون رو بشناسیم بعدش خدای خودمون رو و چقدر قشنگه اگه بعد از تموم شدن این سختی ها نگرشمون عوض نشه!
برای شما هم آرزوی موفقیت فراوان دارم.
--------------------------------------------------
اندیشه ی عزیز،
واقعاً ممنونم، خیلی بهم روحیه دادین، مطمئن باشین تا خوب نشدم محاله درمانم رو قطع کنم.
آرزویه سلامتی و تندرستی و شادکامی.
--------------------------------------------
و اما نادیا جان،
خودمم به همین نتیجه رسیدم و قصد دارم یه سری از کلاس هایی که روحیه ام تغییر می ده، برم، یه مقدارم بیشتر به روحیم برسم.
فوق العاده خوش خنده هستم اما در حال حاضر یه فرد پایه برای خنده و موضوع برای خنده ندارم!!!!!
برای تست هورمونم حتماً اقدام می کنم.
مرسی، خیلی لطف کردین.
-----------------------------------------------
بقیه دوستام، فرشته جون، پریوش عزیز و parvaz2010 مهربان و imans گرامی،
خیلی تشکر می کنم، برای همتون آرزوی موفقیت دارم.
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
می تونی جوک بخونی یا فیلم کمدی ببینی، کسی وقت نداره بیاد شما رو بخندونه :311:
به هر حال موفق باشی:72:
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط *nadia*
می تونی جوک بخونی یا فیلم کمدی ببینی، کسی وقت نداره بیاد شما رو بخندونه :311:
همین جوری به من می گن موخت تاب برداشته، چه برسه به وقتی که خودم با خودم بخندم!!!1:311::311::311:
مرسی از لطفت.:43:
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
سلام بچه ها،
دوباره اعصابم خورد شده،
طبق برنامه نمی تونم پیش برم!! چی کار کنم؟
اصلاً نمی تونم به زندگیم سرو سامون بدم!
هر سری از یه چیز جا می مونم، بعدش هنگ می کنم!
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط IVI195
نقل قول:
نوشته اصلی توسط *nadia*
می تونی جوک بخونی یا فیلم کمدی ببینی، کسی وقت نداره بیاد شما رو بخندونه :311:
همین جوری به من می گن موخت تاب برداشته، چه برسه به وقتی که خودم با خودم بخندم!!!1:311::311::311:
مرسی از لطفت.:43:
با سلام
نظر *nadia* خيلي خوبه... :104:
بابا بي خيال بقيه....
يه كمي خودت رو از جزئيات آزاد كن. تمركزت را از پيشرفت و رشد بردار....
فعلا بايد از وسواس فكري بيرون بيايي....
نگران حرف ديگران نباش....
اينهمه نگران بودي اين شد وضعت....
شما بايد مدتي به فكرت فرصت استراحت بدهي...
همچنين جالبه بدونيد كه شما وقتي انرژي خودت را به متغيرهاي بي شماري تقسيم مي كنيد، خستگي رواني يا اصطلاحا دچار fatigue مي شويد و براي سازگاري و كنار آمدن با آن ناچار به بي تفاوتي عمومي مي شويد و سطح هيجان در زنگيتون گاهش مي يابد.
بايد انتخابي فقط چند موضوع را برگزينيد و متمركز روي آنها بشويد. سعي نكنيد همه اطراف خود را كاملا اصلاح كنيد. و هيجانات و احساسات خود را همه جا به غايت استفاده كنيد.
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
با سلام
مرسی مدیر جان،
ما که همه راهی رفتیم،
اینم امتحان می کنیم ببینیم چی می شه،
فقط دعا کنین موفق شم و دست خالی برنگردم که بد وضعی می شه:163::301::223:
به امید یاری حق:203::310:
-
RE: نسبت به همه چیز بی تفاوت هستم
سلام بچه ها
خوبین؟ می بینم دلتون برام تنگ شده:D
من هم چنان تحت درمانم،
مدیر جان، باز هم تشکر می کنم، شما راست گفتید:72:
خلاصه، همه جایه بدنم درد می کنه، مشاورم گفته موتوره حرکتی روانیت تنبل شده، باید صبحا ورزش کنی،
از بس دوییدم و طناب زدم و نرمش کردم، بدنم داغون شده،:307:
خیلی وقت بود این جوری ورزش نکرده بودم:163:
دو تا کلاس ورزشی دیگه هم اسمم رو نوشتم،:73:
یه کتاب هم داده گفته بخون، هفته دیگه ازم می پرسه:303:
یه سری کار دیگه هم گفته:302:
خدا کنه اینا نتیجه بده، :203:
گفتم بیام یه خبری بدم از نگرانی درتون بیارم، آخه خیلی سراغم رو می گرفتین:47:
خواهش می کنم دعا کنین.
خدافظ
------------------------------------------------------------------------------
اینا همه متنم رو با شکلک تزئین کرده بودم، پیغام خطا داد، نصفشو پاک کردم، :54: