-
باز کردن گره ...
سلام
قبلا با من آشنا شدید تو پست های وابستگی به برادر و علاقه دختر به پسر
دختری 25 ساله ام مهندس کامپیوترم 2 ساله درسم تموم شده
از سال آخر تحصیلاتم همش دوییدم که موفق باشم و بهترینها رو بدست بیارم اینو فعلا دارم از جهت موقعیت اجتماعی میگم
پارسال هم سر کار میرفتم اما به دلایلی از اونجا در اومدم تقریبا 1 سال و 3 ماهه از اون موقع به بعد هم بازهم همش در حال آپدیت خودم بودم و سعی کردم روزی غیرمفید رو شب نکنم از اول هم اینطوری بودم نمیتونستم روزامو به بطالت بگذرونم حتی شده یه چیز خیلی کم هم سعی میکردم یاد بگیرم و انجام بدم اصلا اگه اینکارو نمیکردم عذاب وجدان میگرفتم
اما مشکل اینجاست که با وجود علمی که خیلی براش تلاش کردم نتونستم بعد از کار اولم کاری پیدا کنم البته این جمله درست نیست که پیدا نکردم ، پیدا کردم اما جور نشده
شاید اگه دروغ نباشه 30مورد مصاحبه و امتحان و ... داشتم اما هرکدوم تا تقریبا به مرحله نهایی استخدام کشیده شدند اما تهش باز یه چیز مانع میشد
نمیدونم چرا اینجوری میشه!
میدونم حتی پسرهای امروز اجتماع که ممکنه خیلی هاشون سطح بالای علمی هم داشته باشن و بیکار باشن
از تمام اونچه تو دوروبرم هست بیخبر نیستم
اما مسئله من یه گره خوردنه
با امید تمام همه مراحل رو رد میکنم و میرسم به ته به یه بهونه ای کنسل میشه یا خود شرکت ها به مشکل برمیخورن یا یه بهونه ای میزارن جلو روم تا خودم دیگه نرم و ....
حتی آزمون های دولتی هم شرکت کردم و قبول هم شدم اما اینا جالب ترن که تهش میگن نه ما اصلا از اول خانم نمیخواستیم و ...
بعضی جاها هم خودم خرابکاری میکنم
نمیدونم خدا چرا انقدر صبر منو امتحان میکنه نمیدونم
خسته ام
انقدری خسته شدم که ین اواخر دیگه دنبال بروز کردن علمم نیستم
بیشتر دنبال آرامشم ، به دنبال این هستم که علممون یه جای کاربردی و بصورت عملی استفاده کنم نه اینکه همش بخونم و خودم کار کنم و یاد بگیرم و بعد از مدتی یادم بره
همه اینا باعث شده که اعتماد بنفسم پایین بیاد و فکر کنم که اون چیزی که بلد بودم یادم رفته یا اینکه کمتر از اون چیزیم که کارفرماها میخوان
خرابکاری که گفتم سر بعضی مصاحبه ها در میارم ناشی از این موضوعه
محکم حرف نمیزنم
آره خود کم بینی
همش فکر میکنم چیزی بلد نیستم درسته واقعا هم علمم خیلی نیاز به پیشرفت داره اما تا این حدی هم که هستم رو هم خودمم گم کردم
من درون خیلی خاصی هم دارم خیلی در مورد مسائل فکر میکنم ، روحیاتم برای خیلی ها عجیبه
تو پست های قبلیم که اگه بخونید یه چچیزایی رو متوجه میشد مخصوصا تو پست وابستگی به برادر
من متاسفانه خودمو با دیگران مقایسه میکنم خیلی با این حسم مبارزه میکنم خیلی جاها پیروز میشم اما بعضی جاها هم کم میارم و این حس باعث ضعیف شدنم میشه
حتی توی پست وابستگی به برادر هم گفتم که گاهی این حرفا تو ذهنم تکرار میشه که 25 سالمه و زندگیم راکد مونده و ...
میدونم خیلی خواستم کلیه اما بگید چه کنم؟
میخوام گره زندگیم باز شه
چه کنم به هدفم به اون چیزی که میخوام برسم
چه کنم قوی باور باشم
خودمو بالا بکشم
اعتماد بنفسم بره بالا
مقالات زیادی در مورد اعتماد بنفس خوندم و رو خودم کار کردم
یه حرف جدید یه راهکار اصلا نمیدونم چی میخوام
میدونم خیلی وقتا اون چیزی که به خواسته ام نیست خدا اجازشو نمیده و صلاح نمیدونه
اومدم که حرف بزنم و شما دوستان همراه که با خوندن خیلی از پست ها همراهیتون بهم ثابت شده نظر بدین
هرکس هر چی میدونه بگه ، بشین مشاورم تا از همه حرفای قشنگتون در بهبود وضعیتم استفاده کنم
باهام حرف بزنید
میدونم مشکل اصلیم کمبود اعتماد بنفسه!
گاهی فکر میکنم که وضعیت من طبق خواسته خدا باید نسبت به بقیه ویژه تر باشه و خدا عمدا داره این کارا رو میکنه
میخواد بزرگ شم واقعا هم همینطوره و اینو توی تک تک لحظه های زندگیم حس کردم و بهم ثابت کرده
اما قبول دارید که من هم مثل خیلی از آدما مثل خیلی از شماها کم میارم
سعی میکنم ناشکری نکنم و همیشه یادمشکلات دیگران باشم و برای دیگران هم دعا کنم اما من هم خواسته و زندگی دارم
مگه نه خدا جونم؟!
چه نقشه ای داری واسم خدا جونم؟!!
ممنون نگاه قشنگ همتون هستم
-
RE: باز کردن گره ...
سلام روح باران عزيز
خوب من پستهاي قبلي شما را نخوندم
ولي خوب به نظر من شما خيلي به چيزهايي حساس هستي اتفاقا من در خال خوندم كتابي با موضوع تفكر زائد هستم كه به نظرم ممكنه بتون كمكتون كنه
راستي تو خونوادهتون چيزي در خصوص ايجاد حس رقابت بين شما و ديگران از دوران كودكي وجود داشته يا مقايسه كارهاي شما با برادرتون
يادمان باشد از امروز خطايي نكنيم
گرچه در خويش شكستيم من و مايي نكنيم
-
RE: باز کردن گره ...
سلام روح باران عزيز
نگران نباش مشكل از تو نيست. مشكل از جامعه فلج و اوضاع اقتصادي نابسامان كشور و فرهنگ نادرست پارتي بازي و پايين ديدن استعداد خانمها تو اين مملكته. هنوز اين فرهنگ جا نيفتاده كه بايد باندازه پست خالي مشاغل، دانشجو پذيرش كرد و بايد به فكر تمام دانشجوهايي كه هرساله فوج فوج فارغ التحصيل مي شن بود.
شما كه خوبي! دوستي دارم كه نخبه يكي از دانشگاههاي برتر ايرانه اما دو ساله بيكاره...با اينكه دختر مذهبي هست ايمان و اعتقادش واقعا سست شده و ته دلش دل چركينه.
مسئولين اين مملكت بايستي جوابگوي تمام اين مصائب كه هرروز به جوانهاي بي گناه ايراني مياد جداً باشن.
نگران نباش شما خيلي علمت هم بالاست و IQ ات هم خوبه. بيخود به خودت گير نده يا به خداي خودت.
چرا ما بايد بشنويم در يك كشوري مثل استراليا فاصله بين عوض كردن اين شغل تا شغل بعدي فقط دو دقيقه باشه يا در ساير كشورها حداكثر دو سه روز...اما در ايران اين مدت چند سال باشه؟ خود من از كار اول كه تو دانشگاه و بخور نمير بود تا كار بعديم دو سال طول كشيد...آيا خدا مردم استراليا رو از ما بيشتر دوست داره؟ نه. خدا به اون مملكت امكانات داده و اونا هم درست استفاده مي كنن اما ما بر باد فنا ميديم...
سعي كن انقدر به اين مشكلات فكر نكني چون واقعا رو اعصاب آدم تأثير منفي داره.
سعي كن وقتت رو با چيزهاي مثبت پر كني. ايشاا... ميون اين هرج و مرج آباد يه كاري هم براي تو پيدا مي شه.
رشته شما كه كامپيوتر است سعي كن خوداشتغالي كني.
به اين سايت هم سري بزن..
http://www.jobagency.ir/
با سپاس
ببخشيد در پست قبلي زمان پيدا كردن كار بعدي در استراليا دو دقيقه عنوان شد كه دو روز صحيح هست.
-
RE: باز کردن گره ...
با سلام
نظرات سر افراز از ديد جامعه شناختي، سياسي ، مديريت قابل بحث هست. كه البته فعلا مسائل نظري از اين دست كمك زيادي شايد نتواند به شما بكند.
لطفا اين مقاله كه در مورد شخصيت هاي كمالگرا هست را مطالعه كنيد.
در واقع اعتماد به نفس شما علت مشكل شما نيست. بلكه مشكل اعتماد به نفس شما به خاطر نوع شخصيتي هست كه داريد. و اين هم تا اندازه اي منشاء ژنتيكي دارد و هم توسط محيط به آن دامن زده مي شود. كسب خود آگاهي نسبت به نوع شخصيتتون به شما كمك مي كند كه كم كم خودتون را با توانمندي هايتان نمره ندهيد. ياد بگيريد در هر حال با ارزش هستيد حتي اگر واجد خيلي چيزها نباشيد.
وقتي شما در جايي كه هستيد مسير خوشبختي باشد، آنوقت گامهاي بسيار كوچك و عيني بر مي داريد تا به مقصود بعدي برسيد. و اين موفقيت شما را بيشتر تضمين مي كند. اما اگر اهداف كمالگرايانه برداريم مي خواهيم از زمين تا آسمان را بدون نردبان با يك گام بپيماييم.
-
RE: باز کردن گره ...
ممنونم از نظرات همه شما عزیزان
در جواب دوست عزیز HADI F بگم که نه اصلا تو خونواده ما چیزی به نام مقایسه معنا نداره و هر کسی با تلاش خودش به موفقیت رسیده البته با همراهی و همیاری سایر اعضای خونواده
اما اینکه گفتم مقایسه این مربوط به منه منم که خودمو تو ذهنم با موقعیت های دیگران مقایسه میکنم قبلا هم گفتم با این موضوع مبارزه میکنم اما وقتی این همه جاهای مختلف میرم و تا میاد نتیجه بده همه چی بهم میریزم باعث میشه از شرایطم نارضایتی پیدا کنم و به خودم گیر بدم که حتما اشتباه کردم البته واقعیتش اینه که بعضی جاها هم اشتباه کردم مثلا همین مورد آخری که 2-3 روز پیش بود گذاشتم کارفرما حرفشو بزنه و خودم محکم حرف نزدم و اونا هم به گمونم فکر کردن که حتما یا من قدرت کافی رو ندارم یا ...چه میدونم به همین خاطر حقوق پایینی رو پیشنهاد کردند و من هم گفتم که نمیام اونا هم قبول کردن
اما مورد قبل از این رو چنان محکم و پرقدرت برخورد کردم که خود کارفرما گفت که اگه برم تو شرکتشون استعداد هام و علمم نابود میشه گفت که حیفه که برم اونجا
راست میگفت شغلی که برای نیروی جدید در نظر داشتند از سطح من پایین تر بود و مطمئنا اون نوع شغلی رو دوستش نداشتم
میدونید من نوع کار هم خیلی برام مهمه و حاضر نیستم هر کاری رو بپذیرم ! میخوام کارم مرتبط با تخصصم باشه و توش پیشرفت کنم و علمم بیشتر شه
بله متاسفانه بازار کار و وضعیت اجتماع مناسب نیست اما جناب مدیر همدردی من واقعا هیچ وقت نخواستم بدون نردبان از زمین به آسمون برم این علمی هم که بدست آوردم همش نتیجه تلاش شخصی خودم بوده و وابسته به هیچ مکان و شخصی نبوده چون خودم روحیاتم اینجوریه و از کوچکترین اتفاق در زندگیم میخوام درس بگیرم
این تلاش هم تلاشه یک شبه نبوده
من واقعا چیزی بالاتر از اون چیزی که هستم نخواستم دوست داشتم به مدارج بالا برسم اما پله پله
مشکل اینه که توی پله اول گیر کردم نمیدونم چرا!؟
نمیدونم چرا وقتی میخوام برم جایی برای مصاحبه فکر میکنم که بلدیاتم رو فراموش کردم و دوباره میرم یه نگاهی بهشون میکنم!
این به نظرتون کمبود اعتماد بنفس نیست!؟
چرا وقتی یه شغل با نوع خاص که قبلا بهش فکر نکرده بودم بهم پیشنهاد میشه به خودم شک میکنم که آیا میتونم !؟ از پسش برمیام؟! چرا میترسم!؟
فکر نمیکنم توی مسیر خوشبختی ای که شما میفرمایین استباه گام برداشته باشم اما اول راه رو انگار اجازه نمیدن برم؟! گیر کردم؟!
میدونم که باز هم باید تلاش بیشتری بکنم و همچنان نیاز دارم که علمم بیشتر شه تا وقتی کارفرما چیزی میگه پیشش کم نیارم و با علمم جوابگو باشم اما مدتیه که اصلا سراغ آموختن نرفتم انگار خستم
میدونید به این فکر میکنم که تخصص من باید عملی بدست بیاد تا اینجا رو بدست آوردم ولی ادامه راه نیازه که در یه محیط کاربردی تر باشه نه اینکه خودم تو خونه با امکانات محدود انجامشون بدم
میدونم محیط کار هم یه مکان رویایی نیست که همه چیز در اختیارم باشه و دیگران معلمم نیستند میدونم هر نوع ضغلی بلاخره یه جور روزمرگی داره و یه جای کار همیشه یکنواخت هست از این نظر زیاد آرمانی فکر نمیکنم ولی انتظارم اینه که لااقل علمی که دارم رو جایی کاربردی ببینم
در ضمن اشاره کنم که علمم هم اونقدرها بالا نیست
واقعا کمال گرایانه و زیاد با خیالبافی فکر نمیکنم
توروخدا از حرفان طوری برداشت نکنید که انگار توقعم بالاست نه به خدا من فقط یه محیط کار بمرتبط با رشتم میخوام که توش فعالیت کنم
البته هنوز لینک افراد کمال گرا که گذاشتین و نخوندم
-
RE: باز کردن گره ...
شما بهتره به دید یک اشتباه بهش نگاه کنید و اون رو بپذیرید لذا راحت تر باهاش برخورد خواهید کرد .
با روحیه کمال طلبی که دارید به دید شکست به اون نگاه کردن و عدم پذیرش واقعیت پیش آمده ، باعث آسیب روحی هر چه بیشتر شما میشه.
نوع نگاهتون را تغییر جهت دهید برخورد با مسئله براتون راحت تر میشه و همچنین باعث درس آموزی ای که عدم تکرار این نوع اشتباهات را در پی داره خواهد شد .
موفق باشید .
.
-
RE: باز کردن گره ...
مطلب "آنهایی که از خودشون راضی نیستند " رو خوندم
شاید یه کمی بهش نزدیک باشم اما تماما اینطوری نیستم
من به خاطر شرایطی که برام پیش اومده باعث شده از خودم ناراضی شم و فکر کنم مشکل از منه والا در گذشته ام کاملا موفق بودم و احساس نارضایتی نداشتم
آره همیشه این جمله رو زیاد میگم که وای چقدر کار دارم
اینم کمال گراییه؟!
حالا با این تفاسیر چه کنم؟
-
RE: باز کردن گره ...
-
RE: باز کردن گره ...
دوست عزیز یک نکته را توجه کن که اولین شغلی که پیدا می کنی، آخرین شغلت نیست. شما در مصاحبه ای که قبول می شوی اگر هم حقوقش کم است قبول کن و بگذار وارد محیط کار بشوی و عملا و از نزدیک درکش کنی. این برای استخدام های بعدیت هم مفید است.
در ضمن برای به روز نگاه داشتن اطلاعاتت می توانی تدریس کنی. اینجا هم به حقوقش فکر نکن و فرض را بر این بگذار که بجای منزل مثلا در آموزشگاه کار می کنم
در حین داشتن یک شغل که کاملا قانعت نمی کند، بدنبال شغل بهتر بگرد. این از نظر استخدام های بعدی برایت بسیار مفیدتر است تا اینکه صفر کیلومتر باشی. فکر می کنم این روش به لحاظ روحی هم برایت مفید باشد و از این حالتها بیرون بیاوردت.
-
RE: باز کردن گره ...
سلام دوست عزيز بعضي وقتها اين كه به كسي همون اول كار حققوق بالا و سمت بالايي در اول كار به كسي بدند يعني بدبخت كردن فرد مقابل جون توقعات شخص مقابل بالا ميره و حاظر نميشه با حقوق و سمت كمتر كار كنه
ببين من تو يك شركت خصوص كار ميكنم و اين شركت كساني كه روابطشون خيلي قويه را مياند تو سمتهاي بالا و حقوقهاي بالا ميزارند و زير فشار تا طرف كم بياره و در بره و نتونه با سمت پايينتر جايي كار كنه
اما دوست من اگه شما در يك شركت مشغول به كار بشي و خودت را نشون بدي تا جايي كه بدونن تو توانايي بالاتر داري بهتره
اما عزيزم نه حاظر به هر شغلي چون ممكنه كارت انقدر سرت را شلوغ كنه كه نتوني خودت را نشون بدي
اما حقوقش را زياد بالا نگير
:227::227:
-
RE: باز کردن گره ...
سلام دوست عزیز
به قول سر افراز متاسفانه جامعه ما ،و در حقیقت بیشتر جوان های ما دارن شرایط سختی رو تحمل میکنند:316:
پس اینو بدون که همدرد زیاد داری و مشکل اساسی در شما نیست وفقط شما میتونی تقویت و یا تضعیفش کنی.
درکت میکنم،عامل بیکاری هم مثل نداشتن شرایط ازدواج ،عاملی است که حقیقتا کنار اومدن باهاش احتیاج به درکی بالا و مهمتر از اون احتیاج به ایمانی راسخ دارد که انشاالله شما داری...
این خیلی خوبه که در بین مشکلت دنبال رد پایی از خواست خدا هستی،این یعنی چند پله از خیلی ها جلوتری و مطمئننا با این طرز فکر بهتر میتونی به جنبه های دیگه ی زندگی بپردازی.
شما به این بیکاری میتونی طور دیگه ای نگاه کنی،ببین شخصی که از لحاظ مالی شدیدا به کار احتیاج داره که قضیه اش جدا ولی در مورد امثال شما خدا رو شکر باز شرایط بهتره
حالا که وقتش نشده در کار و تخصصت پیشرفت کنی،به جنبه های دیگه زندگی بپرداز، یعنی خیلی در یافتن کار اصرار نکن .دنبالش باش ولی آهسته و پیوسته
مواردی که باب میلت هست رو پیگیر شو و پشتکار نشون بده ولی اگر نشد به خودت استراحت بده
شاید این هم فرصتی توی زندگیت هست که در آینده هیچ وقت دیگه به دست نیاری
من شناخت زیادی از شما ندارم که بگم در این فرصت چکار کن، حتی اگر سعی کنی مثلا در مورد یک مهارت تو زندگی اطلاعاتت رو بالا ببری و یا در راه معرفت قدمی برداری خیلی خوبه... و همیشه در زندگیت کاربرد داد. تعصب خاصی در رشته ی تحصیلی نداشته باش. تو زمینه های دیگه هم دنبال یادگیری و آموزش باش :303:
راستش فکر نکنم با این مقدار از صحبت های شما بشه فهمید که کمال گرا هستی، اینم که میگی وای چقدر کار دارم فکر کنم به خاطر نگرانیه و یا کاری رو در موقع خودش انجام نمیدی.
همچنان محکم باش ولی سخت نگیر، به این فکر کن که وقتش که بشه اگر یک دهم تلاشهایی که تا الان برای کارت کردی رو داشته باشی همه چیز به بهترین شکل پیش میره
پس همراه با صبر به زندگی ادامه بده
برات آرزوی موفقت میکنم:72:
-
RE: باز کردن گره ...
ممنونم بابت تک تک نظرات شما دوستان
ببینید من سخت نمیگیرم مخصوصا مبحث حقوق رو
من قرار بود توی یه دانشگاه مسئول انفورماتیک بشم حقوقش بیش از حد ناچیز و کم بود اما چون اون چیزی بود که میخواستم و میدونستم در ان پیشرفت میکنم و سابقه خوبی میشه برام قبول کردم اما باز هم اون کار تا آخرین مرحله پیش رفت و جواب مثبت گرفتم و آخرش خود مسئولین از استخدام نیروی جدید منصرف شدن
اما در مورد این آخری که گفتم حقوقش خیلی پایین بود :
اون کار اون چیزی نبود که میهواستم یعنی اصل کارم جیز دیگه ای بود که همیشه باهاش مشکل داشتم اما در کنار اصل کار مواردی بود که میتونستم ازشون بهره ببرم و ...
یعنی شرایط اون کار رو به خاطر موارد جانبیش پذیرفتم اما در مورد حقوقش! واقعا پایین بود و هرکسی جای من بود نمیپذیرفت یه جور بیگاری بود
من نوع کار برام مهم هست اما این طور هم نیست که آرمانی فکر کنم شرایط سخت و نامناسب رو هم به خاطر هدفم میپذیرم اما دیکه نه همه چیزو
اما در مورد صحبت شما "امریم" دوست عزیز
صحبتاتون خیلی قشنگ و دلنشین بود خیلی به شخصیت من نزدیک بود
ممنونم
من چند وقته دارم روی بخش دیگه ای از زندگی و شخصیتم کار میکنم
چون واقعا بهش نیاز دارم چئن تو اون بخش خودمو پیدا نکرده بودم
بحث کار رو هم در کنارش خواهم داشت
جمله وای چقدر کار دارم هم مربوط به عدم برنامه ریزی من در کارهام نیست
به این خاطره که فکر میکنم خیلی راه دارم و خیلی کارها باید انجام بدم
میدونم مسیر راه خوشبختیه نه مقصد اما در این مورد به مقصد هم فکر میکنم
همش فکر میکنم چقدر عقبم همش فکر میکنم هیچ چی بلد نیستم همش فکر میکنم انتظارات بازار کار بیشتر از اون چیزیه که من هستم و دارم و ....
فرشته مهربان عزیز از شما هم ممنونم
بله من نگاهم همیشه به "نشده" های زندگیم به عنوان اشتباه بوده نه شکست
همیشه دنبال این بودم که کجای کار رو اشتباه رفتم که اینطوری شده ، درس هم میگیرم
اما میدونید نیاز به این دارم که اعتماد و عزت نفسم بره بالا و خودمو قبول داشته باشم
انقدری خودمو دست کم میگیرم که همین سطحی رو هم که دارم نمیبینم و فکر میکنم اشکال از منه
کم میارم
میترسم
در یک جمله:" من خودمو نمیبینم "
نیاز به تقویت دارم
در مورد موضوع کمال گرایی هم فکر کردم
فکر کنم تا حدودی به اشخاص کمال گرا نزدیک باشم
همین ترسی که دارم همین که وقتی میخوام برم جایی برای مصاحبه میترسم که نکنه چیزی بپرسن و بلد نباشم
همش سعی میکنم دانشم رو تو ذهنم مرور کنم که نکنه چیزی که میپرسن رو بلد هستم اما یادم رفته
این مسئله فراموش کردن دانش هم مسئله مهمیه برام
من ترس دارم
چه کنم؟
-
RE: باز کردن گره ...
یه توضیحاتی اضافه میکنم:
من همیشه تو خونواده ام برای اصلاح همه امور تلاش کردم وقتی یکی از اعضای خونوادم مشکلی داشته هودمو به آب و آتیش میزدم تا بتونم گه از کارش باز کنم
بین و نفر واسطه میشدم تا مشکل بینشون حل شه
یعنی برای دیگران از جون مایه میزاشتم
هنوزم چیزی عوض نشده اما چیزی که شده اینه که این کارا باعث شده از همه توقع داشته باشم نه اینکه کارایی که انجام دادم رو با چشمداشت انجام داده باشم نه اصلا اینطور نیست
دیگران هم برای امور من خیلی کارا کردن
میدونید میبینم با تلاش من کار دیگرا ن به سرانجام میرسه اما من تو خیای کارام گره دارم و به نتیجه نمی رسم عذاب میکشم
از زندگی توقع دارم
اینه که میگم انگار خدا مورد منو ویژه کرده تا صبرمو ببینه تا امتحانم کنه تا بزرگم کنه
میدونم که دارم با تمام مسائل گره خورده زندگیم بزرگ میشم و درس یاد میگیرم اما وای از اون روزی که تحملمو از دست بدم ! انقدر ضعیف میشم که حتی نمیتونم شرایط خوب شخصی که در همه حال حاضرم براش جونمم بدم رو هم ببینم حرصم درمیاد خودخوری میکنم که چرا همه به فکر اون هستن چرا من همش خودم باید تلاش کنم چرا کسی برای من کاری نمیکنه
چرا به فکر من نیستن!
این افکار فقط و فقط وقتی میاد سراغم که تحملمو از دست میدم والا اصلا همچین شخصیتی ندارم
گفتم که همیشه برای همه تا جایی که تونستم حتی بیشتر از توانم تلاش کردم
آره وظیفم هم بوده
گفتم که این شرایط فقط وقتیه که جور نشدن کارهام تحملمو ازم میگیره
انگار دوشخصیته شدم
یه اعترافی هم بکنم
این شرایط به ازدواج برادرم هم مربوط میشه از وقتی با دخترخالم ازدواج کرد ..
برای این دو کبوتر هم واقعا از جون و دل مایه گذاشتم
حالا اونا شدن یکی و من احساس میکنم که دیگه به فکر من نیستن
در واقع اصلا این طور نیست اما اینا فکرایی که من با خودم دارم واقعیت زندگی رو میدونم منم اگه ازدواج کنم همون کاری میکنم که اینا انجام میدن
اینا فقط افکار مخرب منه
توضیحی که میتونم براش بدم اینه که شاید توقع م زیاد شده از دیگران انتظار دارم
این فقط یکی از موارده ...
برای سرکوب کردن تمامی افکار مخربم ، اشتباهاتم و .... تلاش میکنم به خدا پناه میبرم از خدا هم معذرت میخوام که چنین اعمالی داشتم اما گاهی کم میارم و دوباره تکرار میشه
شما هم فکر میکنید من شخصیت مبهمی دارم؟!!
چقدر مشکل دارم
کمکم میکنید تمام این مشکلاتو حل کنم؟
-
RE: باز کردن گره ...
-
RE: باز کردن گره ...
چرا یه کار سبک رو که حتماااااااااا استخدامت می کنن انتخاب نمی کنی و هر موقع کار بهتر گیر آوردی اون کار اولی رو ول می کنی.
این جوری فکر خیال آدم رو دیوانه می کنه.
-
RE: باز کردن گره ...
سلام
گره گشا به وقتش گره گشایی میکنه . صبرت و استقامتت رو بیشتر کن عزیزم و یکم بیشتر به خودت برس . به وقتش این مشکلات هم حل میشه و یکم بیشتر به موضوعاتی که مطرح کردی فکر کن و از این شعر هم استفاده کن و امیدوارم مشکلات همه ادما حل بشه و گره از زندگیشون باز شه .
گره گشای ( پروین اعتصامی )
پیرمردی، مفلس و برگشته بخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
هم پسر، هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود
این، دوا میخواستی، آن یک پزشک
این، غذایش آه بودی، آن سرشک
این، عسل میخواست، آن یک شوربا
این، لحافش پاره بود، آن یک قبا
روزها میرفت بر بازار و کوی
نان طلب میکرد و میبرد آبروی
دست بر هر خودپرستی میگشود
تا پشیزی بر پشیزی میفزود
هر امیری را، روان میشد ز پی
تا مگر پیراهنی، بخشد به وی
شب، بسوی خانه میمد زبون
قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون
روز، سائل بود و شب بیمار دار
روز از مردم، شب از خود شرمسار
صبحگاهی رفت و از اهل کرم
کس ندادش نه پشیز و نه درم
از دری میرفت حیران بر دری
رهنورد، اما نه پائی، نه سری
ناشمرده، برزن و کوئی نماند
دیگرش پای تکاپوئی نماند
درهمی در دست و در دامن نداشت
ساز و برگ خانه برگشتن نداشت
رفت سوی آسیا هنگام شام
گندمش بخشید دهقان یک دو جام
زد گره در دامن آن گندم، فقیر
شد روان و گفت کای حی قدیر
گر تو پیش آری بفضل خویش دست
برگشائی هر گره کایام بست
چون کنم، یارب، در این فصل شتا
من علیل و کودکانم ناشتا
میخرید این گندم ار یک جای کس
هم عسل زان میخریدم، هم عدس
آن عدس، در شوربا میریختم
وان عسل، با آب میآمیختم
درد اگر باشد یکی، دارو یکی است
جان فدای آنکه درد او یکی است
بس گره بگشودهای، از هر قبیل
این گره را نیز بگشا، ای جلیل
این دعا میکرد و میپیمود راه
ناگه افتادش به پیش پا، نگاه
دید گفتارش فساد انگیخته
وان گره بگشوده، گندم ریخته
بانگ بر زد، کای خدای دادگر
چون تو دانائی، نمیداند مگر
سالها نرد خدائی باختی
این گره را زان گره نشناختی
این چه کار است، ای خدای شهر و ده
فرقها بود این گره را زان گره
چون نمیبیند، چو تو بینندهای
کاین گره را برگشاید، بندهای
تا که بر دست تو دادم کار را
ناشتا بگذاشتی بیمار را
هر چه در غربال دیدی، بیختی
هم عسل، هم شوربا را ریختی
من ترا کی گفتم، ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
ابلهی کردم که گفتم، ای خدای
گر توانی این گره را برگشای
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت، دیگر چه بود
من خداوندی ندیدم زین نمط
یک گره بگشودی و آنهم غلط
الغرض، برگشت مسکین دردناک
تا مگر برچیند آن گندم ز خاک
چون برای جستجو خم کرد سر
دید افتاده یکی همیان زر
سجده کرد و گفت کای رب ودود
من چه دانستم ترا حکمت چه بود
هر بلائی کز تو آید، رحمتی است
هر که را فقری دهی، آن دولتی است
تو بسی زاندیشه برتر بودهای
هر چه فرمان است، خود فرمودهای
زان بتاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با لطف تو، پیوندم زنند
گر کسی را از تو دردی شد نصیب
هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب
هر که مسکین و پریشان تو بود
خود نمیدانست و مهمان تو بود
رزق زان معنی ندادندم خسان
تا ترا دانم پناه بیکسان
ناتوانی زان دهی بر تندرست
تا بداند کآنچه دارد زان تست
زان به درها بردی این درویش را
تا که بشناسد خدای خویش را
اندرین پستی، قضایم زان فکند
تا تو را جویم، تو را خوانم بلند
من به مردم داشتم روی نیاز
گرچه روز و شب در حق بود باز
من بسی دیدم خداوندان مال
تو کریمی، ای خدای ذوالجلال
بر در دونان، چو افتادم ز پای
هم تو دستم را گرفتی، ای خدای
گندمم را ریختی، تا زر دهی
رشتهام بردی، تا که گوهر دهی
در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش
ورنه دیگ حق نمیافتد ز جوش
-
RE: باز کردن گره ...
بله همه این ها رو قبول دارم
اما مسئله اینجاست که میخوام تا جایی که خودم میتونم حرکت کنم نه اینکه پشت در بسته بشینم تا در باز شه
به خدا و حکمت هاش هم سعی میکنم بی توجه نشم
میخوام تا جایی که خدا بهم اختیار داده بتونم تصمیم بگیرم و کاری انجام بدم و مشکلمو حل کنم
میدونم:
خدا به هر پرنده ای دونه ای میده اما اونو داخل لونه اش نمیندازه
حکایت من حکایت این جمله ست
در گره گشایی خدا هم هیچ حرفی نیست
ممنونم imans شعر به جا و قشنگی بود
-
RE: باز کردن گره ...
کسی حرفی نداره؟!
کسی حرفی نداره؟!
-
RE: باز کردن گره ...
سلام به روح باران عزیز
خیلی خوب درکت میکنم هم قضیه برادرت و ... و هم موضوع کارت را... و هم موضوع کمالگرایی ... و هم موقعیت قبل از ازدواج را... گفتم خیلی خوب درکت می کنم چون توی تمام موارد بالا مشابه تو بودم البته انگار تموم این اتفاقات برای من زودتر از تو اتفاق افتاده و حتی تایپیک قبلیت را هم که همون موقع ها دنبال می کردم تعجب می کردم چون شباهت زیادی به زندگی من داشت.
اصلاً ناراحته این که وای داره عمرم می گذره و یا اینکه این همه درس خوندم و... حالا نتیجه اش این شده.. نباش خیلی روی خودت زوم کردی یکمی با فاصله به خودت نگاه کن ، سعی کن از این فرصتی که داری روی خودت کار کنی و ارتباطت را با خدا نزدیک کنی اون وقت می فهمی که همه این ها جوانب زندگی ما هستند وقتی یکم بی خیال شدی می بینی که کم کم همه چی درست میشه خیلی راحت تر از اونی که فکرش را بکنی .
روح باران عزیز من کم کم به این مرحله رسیدم و خدا را شکر می کنم چون حال روحیم خیلی خوب شده اما قابل وصف نیست .
امیدوارم به آرامش واقعی در زندگیت برسی.:323:
یه سوال :چرا به آموزشگاه ها سر نمی زنی ؟ رشته هایی که الان برای تدریس رو بورس هست و خیلی احتیاج دارند را بهت پیشنهاد میدند می تونی یه مدت کار کنی و بعد اعلام آمادگی کنی .
موفق باشی.:72:
-
RE: باز کردن گره ...
ممنون از دلگرمی زیباتون
بله مدتیه دارم رو خودم کار میکنم
از همه جهت تقویت اما نیاز به همراهی شما عزیزان دارم
از نظرات و راهکارهاتون دلگرم میشم
یه مسئله دیگه هم هست
اونم اینکه من زیاده از حد صداقت دارم یعنی اگه یه کاری رو 50 دقیقه انجام داده باشم اما بگم 1 ساعت دوباره یه جوری حرفمو اصلاح میکنم و ...
این یه مثال بود
من همه چیزمو به خدا سپردم و خودمم تلاش میکنم (قبلا هم گفتم گاهی تحملم تموم میشه و یکی دیگه میشم ) و از اینکه به کسی رو بندازم تا سفارش کارمو بکنه میترسم
میدونید همیشه یاد داستان حضرت یوسف می افتم جایی که تو زندان بود و به یکی از دونفری که خوابشون رو تعبیر کرده بود موقع آزاد شدن گفت که سفارششو پیش فرعون کنه تا آزاد شه اونجا هم خدا مدت زندانشو زیاد تر کرد چون از خدا غفلت کرده بود و....
خیلی وقتا به خاطر این موضوعه که عقب می مونم چون فقط خودم با پشتوانه خدا میرم جلو یه جورایی پارتی بازی رو نمیتونم به خودم بقبولونم
یعنی ازش میترسم
خیلی از عوامل باعث شده تو این شرایط باشم خیلیاشو توی پست های مختلفم گفتم اشتباهات خودمم کم نبوده....
دارم نگاهمو به شرایطم تغییر میدم دوباره دارم تلاش میکنم مطلب جدید یاد میگیرم و دوباره باید بیفتم تو دور
مهم تر از همه باید خودمو قبول داشته باشم فکر نکنم کمم
باید با اعتماد به نفس بیشتری با همه چی مواجه بشم
باید به هدف هام برسم
کتاب راز موفقیت آنتونی رابینز هم به آدم انرژی میده و آدمو هل میده
شما دوستان هم یاریم کنید
دوست عزیز parvaz2010 خوشحال میشم با توجه به نزدیک بودن شخصیت هامون از تجربیاتت استفاده کنم
-
RE: باز کردن گره ...
روح باران عزیز خیلی خوبه که دائم اطلاعاتت را به روز می کنی اما اینکه اعتماد به نفس داشته باشی و به قول خودت خودت را کم نبینی خیلی بهتره من هم قبلاً عین شما بودم وقتی برای مصاحبه می رفتم اولاً خیلی ترس داشتم که نکنه اون چیزی را که میپرسند در موردش اطلاعات نداشته باشم و ضایع بشم و خیلی از جواب منفی شنیدن ترس داشتم و وقتی چند بار با دوستانم که خیلی اطلاعاتشون از من پایین تر بود برای مصاحبه رفتم و می دیدم که چقدر با اعتماد به نفس صحبت می کنند راستش خیلی اعتماد به نفسم بالا رفت دیدم من که خیلی سر تر هستم ...
و آخرین شرکتی که تنها یی رفتم خیلی راحت بودم اولاً اصلاً برام مهم نبود که بپذیرنم در نتیجه خیلی راحت باهاشون صحبت می کردم و با اعتماد به نفس بالا گفتم که سابقه کار ندارم و در این زمینه ها....اطلاعات دارم هر چند که می دونم هر چقدر هم کلاس رفته باشیم باز محیط کار فرق می کنه و ... و گفتم اگه با برنامه ای هم تابه حال کار نکرده باشم خیلی زود یاد می گیرم ... راستش مدیر عامل خیلی خوشش اومده بود و حرف هام را تایید می کرد و ...
همین قدر بگم که نقطه ضعف نشون نده قرار نیست با یه مدرک همه چی را بدونیم .
دوست خوبم خیلی حرف های دیگه در مورد روابطت با برادرت دارم که باشه برای بعد:300:
موفق باشی عزیزم:72:
-
RE: باز کردن گره ...
ممنونم دوست عزیز حرفات معرکه بود
من باید یاد بگیرم محکم حرف بزنم و نترسم
نترسم از اینکه فکر کنند بلد نیستم هرچند که تا حالا با وجود اینکه تو زمینه خاص اطلاعات داشتم و وقتی در موردش ازم پرسیدن اون لحظه هیچی به ذهنم نمی رسید جواب بدم انگار که برای اولین باره میشنوم یا اینکه راه حل رو فراموش کردم
این یعنی خراب کاری این یعنی یه ضعف
محکم حرف زدن رو بیشتر بهم یاد بده
همین حرفات رو هم همش به خودم تلقین میکنم اما باز اون ته تها یه ترس هست یه چیزی جلومو میگیره
کمکم کن که بهش غلبه کنم و مثل شما و خیلی های دیگه اعتماد به نفسمو ببرم بالا
راست میگین! خیلی ها رو دیدم که خیلی کمتر از من بلدن اما بالاتر از من فعالیت میکنند یعنی تو محیط کاره که آدم تجربه کسب میکنه
من همش زیادی از خودم انتظار دارم همش فکر میکنم که باید همه چیزو بلد باشم تا قبولم کنند در صورتی که واقعا شاید اینطور نباشه شاید بیشتر به نوع حرف زدن من نگاه کنند تا به علمم
بهم یاد بدید
جناب مدیر عزیز ممنون میشم که شما هم بیشتر همراهم باشید به همیاری شما هم احتتیاج دارم
میدونم که ناظر بر گفتگوها هستید
از خدا ممنونم که همچین جایی هست که هر وقت به مشکل برمیخوریم دست یاری دهنده ای هست تا دستمون رو بگیره
از همه شما دوستان هم ممنونم
parvaz2010 عزیز مشتاقم در مورد ارتباطم با برادم هم باهام صحبت کنی تا از یاریت بهره بگیرم
میخوام برای همیشه افکار مخربم از بین بره تا انقدر ذهنم خودخوری نکنه و همش حرفای بیخود تو ذهنم تکرار نشه
اگه خود من چیزایی که ذهنم برای خودش حرف میزنه رو به زبون خودم هم بیارم خودم خندم بگیره و برای ذهنم متاسف شم چه برسه به اینکه به کسی بگم که ذهنم گاهی میزنه به سرش و جیزایی میگه که ...
حتی در ارتباط با برادرم که خیلی خیلی خیلی دوسش دارم و برام عزیزترینه
میتونم زمانی که این افکار میاد سراغم رو به این صورت تشبیه کنم که انگار یه سیاهی تموم وجودمو میگیره که حتی راه گلومو هم میگیره و سعی میکنم ازش فرار کنم میجنگم و میجنگم و انقدر ضعیفم میکنه که ...
تو اون شرایط دیگه هیچ سفیدی ای رو ذهنم نمیپذیره
انقدر میجنگم تا پیروز شم اما با چه ضعفی پیروز میشم حالا تازه به اینجا که میرسم باید از خودم و خدا معذرت بخوام که چرا باز اینطور شد و ....
ببخشید که توی یه موضوع دارم چند مسئله رو مطرح میکنم اما واقعا انگار تمام رفتار و شخصیتم و تمام افکارم حتی در رابطه با برادرم توی این "گره" که عنوان این چند صفحه شده دخیل باشه
من خیلی جنگیدم و مقاومت کردم و رو خودم کار کردم و خیلی هم موفق بودم اما نمیخوام حتی یه ذره از اون ضعف که گفتم در من باقی بمونه
چقدر پیچیده شد
کمکم کنید بزرگ شم
-
RE: باز کردن گره ...
سلام روح باران عزیز
به نظر من بهتره یه مدتی بی خیال کار بشی و توی این مدت کارهایی که دوست داری و کتاب هایی که دوست داری را بخون و نگران این که وقتت داره می گذره و ... نباش . اینقدر هم با دید بد به خودت نگاه نکن و اگه کار مورد دلخواهت برات پیدا نشده اولاً که دیر نشده بعدش هم شاید صلاحت نبوده و ممکن بود یه مدت سر همون کارهایی که موافقت نکردند یا به هر طریقی نشده می رفتی و اون طوری نبود که انتظار داشتی و یه مدت بی خودی اذیت می شدی.
به خدا توکل کن همه چی دست خداست از دید بالا به مدیر عامل ها و ... نگاه کن و خودت را کوچک و ضعیف نبین .
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
دوست گلم من هم عین تو رابطه خیلی نزدیک و خوبی با برادرم داشتم طوری که زبانزد فامیلمون بودیم و تموم راز هام را برای اون می گفتم اکثر دختر ها دردو دلشون را برای مادرشون یا خواهرشون می کنند اما من حتی ریزترین اتفاقات را هم براش تعریف می کردم
وقتی ناراحت بودم اون بهم آرامش می داد بهترین دوستم بود و هیچکس را بیشتر از اون دوست نداشتم ،اگه یه مسافرت هم می رفت بیشتر از دو روز دوریش را نمی تونستم تحمل کنم. موقعی که تصمیم به ازدواج گرفت راستش خیلی برام سخت بود اما از طرفی نمی تونستم ناراحتی برادرم را ببینم برای همین نشون ندادم ....
بعد از ازدواجش دیگه اصلاً من را نمی دید حس می کردم یه هوو برام اومده اوایل براش درد دل می کردم و اما اون به ظاهر گوش می داد و اصلاً هوش و حواسش یه جای دیگه بود یا حین حرف زدنم دلش برای خانمش تنگ می شد یا می رفت بهش زنگ می زد یا شروع می کردند به تبادل sms
برادرم برعکس من خیلی برونگرا بود من ناراحت میشدم اما نشون نمی دادم اما اون برعکس همه اش تعریف خانمش را می کرد ....با اینکه من خیلی به خانمش احترام میذاشتم و ناراحتی هام را بروز نمی دادم ...
الان همه اون درد و دل هام با خدا شده و دوستی بهتراز برادرم پیدا کردم که همه چیز هایی که من برای این دنیا و اون دنیا می خوام پیش اون هست پس هر وقت به صلاحم باشه بهم می ده ...
خیلی کار بزرگی کردی که برای ازدواج برادرت پیش قدم شدی اما جواب این کار خوبت را از خدا بخواه ومطمئن باش نتیجه اش را می بینی.
توقعاتت را از برادرت کم کن ، اصلاً با خودش و خانمش بد صحبت نکن حتی در غیاب خانمش بدی خانمش یا اشتباهاتش را نگواصلاً نصیحتشون نکن اصلاً کار های اشتباهشون را گوشزد نکن بهشون احترام بذارحتی اگه احترام ظاهری باشه .
خواهر خوبم شما قراره خودت هم ازدواج کنی برای خدا کاری نداره یکی بهتر از برادرت از خدا بخواه .
----------------------------------------------------------------
من را ببخش به خاطر نصیحت هایی که کردم.
موفق باشی:72:
-
RE: باز کردن گره ...
ممنوم دوست همراهم
نصیحت یا هر چی اسموشو میزاری برای من خوبه
آره من نگران گذارن زمانم در مورد کارم دارم نگاهمو زیبا میکنم و با حرفات اعتماد به نفسمو میبرم بالا تا موفق شم
فهمیدم که مشکل از منه از خود کم بینی از اینکه فکر میکنم دیگران علامه اند ومن پیششون هیچم دیگران هم تو کار پیشرفت کردن پس باید مثل شما بگم که چی بلدم و اگه چیزی هم بلد نیستم یاد میگرم و نباید بترسم و باید محکم باشم
اما در مورد روحیات خودم ، در مور د برادرم.....
خراب کردم
امروز خیلی خراب کردم برادرم تو دورران عقده امروز هم که با نامزدش بود ......
دوست ندارم بیان خونه ما و با هم تنها شن وقتی با هم تنها میشم انقدر عذاب میکشم
به مامان هم گفتم چرا همش میان اینجا دیدیم دوماد میره خونه عروس خود برادرم هم گفته بود که اونجا راحت نیستن
حرصم در میومد که من همیشه باید شرایط خودمو با اونا تطبیق بدم
وقتی میبینم چیزایی که میهوام برنامه هایی که میچینم به خاطر اونا بهم میریزه بیشتر آتیش میگیم (به خاطر اونا که نه اما تو بهم خوردن برنامه م دخیل هستن)
کسی که یه روزایی خودشو میکشت که بهانه ای واسه دیدار این دوتا و باهم بودنشون جور کنه حالا ببین چی شده
امروز که نزدیکی زیادشون رو دیدم بد جوری بهم ریختم دیگه حرف هیچ کس ررو نمیشنیدم گمگ گمگ بودم کل حواسم پرت شده بود تو یه دنیای دیگه بودم تا اینکه 2 -3 ساعت گذشت و رففتم پیش خدا و انقدر براش گریه کردم... پیش خدا بهونه هایم زیاد بود خدا حرفامو میفهمه بهم گوش میده...
همیشه کاری میکنم که کسی متوجه گریه هام نشه اما امروز مامان دید یه بدی هم که دارم اینه که من حرفمو نمیزنم (فقط به خدا میگم ) و فقط خودخوری میکنم انقدر که دیگه مغزم خسته شده بود و نمیتونستم تحمل کنم از خدا میخواستم موقعیتی رو پیش بیاره که حرفمو بدون عقده بگم ، شد ، اما چون من همیشه حرفمو نمیگفتم این دفعه که گفتم باز هم نصفه نیمه گفتم ، تعبیر دیگه ای ازش شد
خواستم فقط بررخلاف همیشه ایندفعه دیگه تخلیه روحی بشم ، چون خیلی وقته که تصمیم به تغییر خودم گرفتم تغییر مثبت... اما باز اوضاع کامل درست نشد
انقدر دلم از دنیا پر بود فقط میخواستم پیش خدا بمونم انقدر خسته بودم که دوست نداشتم برگردم دنیا و درگیر دنیا بشم.....
ببین با خودم چه میکنم
فکر میکنم کسی که خودشو همیشه واسه دیگران میکشت چرا همه فراموشش کردن؟!؟
فراموش کردن؟!! نه فراموش نکردن ، اینا رو ذهنم بهم میگه
ذهنم اینم میگه که چرا پس تو واسه کار دیگران انقدر ججلو میرفتی و تا درستش نیمکردی ول کن نبودی پس چرا برنامه های خودت این طوریه ! دیگران واسه تو کاری نمیکنن؟!؟ چرا مثل تو نیستن که اگه یه کم جلو میرن تا کارتو درست کنن اما یه جایی به منع برمیخورن چرا مثل تو تا آخر نمیرن
اینا رو همه رو میدونم که قرار نیست همه مثل من باشن، شاید نوع کار تو با اونا فرق میکنه شاید ادامه راه برای درست کردن کار من براشون ممکن نیست
همه رو میدونم اما وقتی آدم تحملش تموم میشه و کم میاره خیلی بده که حتی دیگه حرفای خدا رو هم به سختی میشنوه
آدم فرو میره هر چی بیشتر تلاش میکنه بیشتر تو باتلاق فرو میره
از برادرم توقع زیادی دارم میگم چرا فراموش شدم چرا ....چرا یادش رفته که من بودم که ......آیا واقعا فراموشم کرده؟؟؟؟؟!!
گاهی به پدر مادرا فکر میکنم که چه دنیای مسخره اییه خون دل میخورن تا بچه بزرگ شه بزرگ که میشه تازه که به موفقیت رسیده میره با یگی دیگه و تمام زندگیش واسه دیگریه و فققط پدر و مادر میبیننش
آره اگه شخص سختی و رنجی هم داشه باشه واسه دیگریه اما پدر و مادر هم تواون غصه سهیمند
آره رسم طبیعته جز این هم نمیتونه باشه اما دل منه دیگه
پدر و مادرا چقدر بزرگند زندگیشون بچشونه
اما منو ببین سختی های زندگیم باعث شده فکر کنم چرا دیگران هم جبران کارای منو نمیکنن
اینم بگما هنوز از کارایی که برای دیگران میکنم دست نکشیدما اون موقعی هم که دارم کاری میکنم با هیچ چشمداشتی انجام میدم اما خدا نیاره اون ساعتی رو که تحملم تموم شه...اون موقعست که ذهنم همه حرفای بالا رو میگه
بدم نه؟؟ میدونم نباید از دیگران توقع داشت و هر کس باید خودش برای زندگیش تلاش کنه
تمام نصیحت هایی که میخواید بکنید رو به خدا همشو میدونم اصلا خودم برای دیگران مشاوره میکنم اما واسه خودم درمونده ام
میدونم نگاهمو باید عوض کنم عوض کردم خیلی خیلی بهتر شدم اما باز هم گاهی خراب کاری میکنم
این گاهی ها رو چه کنم؟!!
-
RE: باز کردن گره ...
تصمیم دروازه تغییر است...
تغییرات از یک لحظه تصمیم شروع می شود...
درباره تصمیمی بیاندیش که زندگیت را دگرگون میسازد...
می توانی در انتظار آن لحظه بمانی...
و یا اکنون را به یکی از آن لحظه ها مبدل سازی...
"یک تصمیم می تواند زندگی تو را برای همیشه دگرگون سازد."
آنتونی رابینز
-
RE: باز کردن گره ...
کسی جواب منو نمیده!!!
جناب مدیر از شما هم خواهش دارم ، مدد برسونید
-
RE: باز کردن گره ...
فکر کردم
آره من کمالگرا هستم
همیشه به خودم گفتم اگه بزرگ شدی (منظورم رشده از همه جهت) فلان چیزو بدست میاری همیشه دویدم تا یزرگ شم به خودم نگفتم که تو همین الان هم میتونی فلان چیزو داشته باشی جرا همش انتظار داری به زمان و شرایط خاص برسی تا به خواسته هات برسی
در مورد ازدواجم هم همین طور همیشه به خودم گفتم و از خدا خواستم که شخص مورد نظر از فلان جهات به کمال رسیده باشه لااقل تا حد خودم باشه
حتی شرایط زندگیمو به حساب این میزارم که خدا داره بزرگت میکنه و هنوز وقتش نشده
همه چیزم موکو شده به زمان آینده زمانی که خودم هم براش تعیین موعد نکردم گفتم دارم بزرگ میشم و همش هم میگم که دیگران کاره ای نیستن تو خودتی که باید همه چیزو بفهمی و تلاش کنی
جناب مدیر حتی اینو هم به خودم گفتم که جناب مدیر به من گفتن کمال گرا هستم پس حالا که اینو بهت گفتن خودت باید بری و حلش کنی
همش از خودم انتظار داشتم
وای چقدر پرتوقعم من
نمیدونید که چه چیزا تو ذهنم میجرخه
وای خسته شدم
همینه
همینه که چیزی نداشتم و باعث شده از دیگران هم توقع داشته باشم. تقع داشته باشم که بهم توجه کنند
واقعا از این ذهن شلوغ و پر ترافیکم خسته شدم
یکی بگه دوای درد کمالگرا ها چیه؟؟
بابا کمکم کنید
فکر نکنید که چون میدونم مشکلم چیه پس راه حلشم میدونم
آره میدونم هیچ کس جز خودم نمیتونم به خودم کمک کنه تا خودم نخوام مشکل حل نمیشه
اما شما همراهیم کنید چرا موضوع های دیگه انقدر جوابگو براشون هست اما برای من جز دوست عزیز پرواز 2010 کسی نیست!!!!
این همه به شکل های مختلف گفتم دردم چیه
شاید شماها هم از شخصیت من درمونده شدید و میگید این دیگه کیه!!
-
RE: باز کردن گره ...
سلام
اگه واقعا به این نتیجه رسیدی که به سمت کمالگرایی میری و علاقه داری احتمالا شعر زیر به درت میخوره .
در این زمانه یه الگو برا خودت پیدا کن و راجبش تفکر کن و بعد از قبولی فرد به عنوان الگو این راه رو ادامه بده و ازش کمک بگیر . بهترین راه اینه که یه الگو که وجود داره و الان زنده هست و در حال زندگی هست انتخاب کنی .
آسایش بزرگان ( پروین اعتصامی )
شنیدهاید که آسایش بزرگان چیست:
برای خاطر بیچارگان نیاسودن
بکاخ دهر که آلایش است بنیادش
مقیم گشتن و دامان خود نیالودن
همی ز عادت و کردار زشت کم کردن
هماره بر صفت و خوی نیک افزودن
ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن
برای خدمت تن، روح را نفرسودن
برون شدن ز خرابات زندگی هشیار
ز خود نرفتن و پیمانهای نپیمودن
رهی که گمرهیش در پی است نسپردن
دریکه فتنهاش اندر پس است نگشودن
-
RE: باز کردن گره ...
سلام مجدد و معذرت میخوام اینقدر مزاحم وقتت میشم .
http://dl.drelahi.net/mp3
از این لینک بالا میتونی فایل زیر رو
015_Ensan_Va_Erfan.mp3
میتونی فایل صوتی رو دانلود کنی و گوش بدی . به اندازه یه کتاب کامل حرف درین سخنرانی دکتر الهی قمشه ای وجود داره .
دکتر الهی قمشه ای الگوی فکری من نیست ولی یکی از بهترین راهنماهایی هست که تا حالا باهاش آشنا شدم .
سخنرانی حدود یک ساعت هست و 6 مگابایت حجمشه . امیدوارم به درت بخوره .
-
RE: باز کردن گره ...
نه انگاری واقعا موضوع من مهم نیست؟!!!
یه چرای گنده تو سرمه ؟!!
-
RE: باز کردن گره ...
چرا حرفای من مهم نیست؟؟!!
-
RE: باز کردن گره ...
roohe baran عزیز حرفهای شما خیلی هم مهم هستند و مطمئن باش جواب ندادن دوستان بخاطر کم اهمیتی صحبتهای شما نیست.
سعی کن بخودت برچسب نزنی از قبیل کمال گرا و ... چون ممکن است اشتباهی مسیر را بروی و سر از ناکجاآباد در بیاوری...
دوست من همانطور که گفتی توقعت را از دیگران پایین بیاور و به این نکته ایمان داشته باش که تنها کسی که در مشکلات می تواند ما را یاری کند؛ بعد از خدا خودمان هستیم. در همه حال به خودت و نیروی خودت ایمان داشته باش.
چرا ادامه تحصیل نمی دهی و برای کارشناسی ارشد نمی خوانی؟ شما که اهل مطالعه هستی بنظرم برایتان مفید باشد.
عزیزم خودت به این نتیجه رسیدی که باید تغییر کنی، پس شروع کن. درست است سخت است ولی می توانی. برای خودت هدف تعیین کن و برای رسیدن به آن فقط روی قوای شخص خودت برنامه ریزی کن.
دیگران را فراموش کن.
-
RE: باز کردن گره ...