-
عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام
کاربر جدید سایت هستم . می خواستم ازتون راهنمایی بخوام . از اول اول می خوام بگم که دیگه جای سوالی باقی نمونه . اگه طولانی شد به بزرگواری خودتون ببخشین ولی نمی تونم جایی رو ناقص بزارم بمونه.
دختری 20 ساله هستم که 2سال پیش وقتی وارد دانشگاه شدم از لحظه ورودم به کلاس عاشق پسری شدم . پسری گوشه نشین و مودب و خوش برخورد و منظم ... البته می دونم عشق در 1نگاه شاید درست نباشه یعنی مطمئنا غیر منطقی و عاقلانه نیست که عشق کر و کورش می کنه ...
اصلا حرفی دراین مورد بهش نزدم . چون شاید اون منو دوست نداشت و من غرور خودمو جریحه دار می کردم .. واقعا برای 1دختر سخته . باور کنین از این عشق من کسی خبردار نبود هیشکی حتی دوستای صمیمی ام تو کلاس . اصلا جری هم برخورد نمی کردم که کسی بفهمه من عاشق شدم ... هیچ وقت هم نفهمیده بود این جریانو . روز و شبم فکر و ذهنم درگیر اون بود . کلا چقدر ازش تعریف کنم بازم کم گفتم . واقعا فکر کنم توی پسرا تک باشه . انقدر دست و دل بازو مهربون و خوش برخورد بود... البته اینارو بعدا فهمیدم . بعضی روزا بود که دوستام ازش تعریف می کردن از علاقشون نسبت به اون بهم می گفتن و چیزی نمی گفتم . تو خودم خفه اش می کردم ...
تو این مدت که همکلاس بودیم چیزی به روی خودم نیاوردم. یه مدت گذشت که یکم رفتاراش عجیب بود . تقریبا مثل رفتارای من که عاشق شده بودم . فهمیدم اون عاشق دختر دیگه ای شده .اما نمی دونستم کیه . برای همین ضربه روحیه شدیدی بهم وارد می شد . واقعا همیشه سکوت می کردم و از خدا می خواستم کمکم کنه . نمی دونم راه رو درست می رفتم یا غلط ولی تصمیم گرفتم فراموشش کنم . این فراموشی منجر به این شد که من با پسری تو همون دانشگاه آشنا بشم ولی بازم نتونستم فراموشش کنم . علاقه ی این پسر به من بیشتر بیشتر می شد . چون واقعا دختری ساده و گوشه نشین بودم . خواستگارای زیادی هم رد کردم . به خاطر عشق نهفته شده در درونم . پسری که با من آشنا شده اولا یکم اذیتم می کرد یعنی همیشه کنترلم می کرد . سر بعضی مسائل دائم دعوا می کردیم . اینکه یه دختر دیگه عاشق این بود که دست از سرش برنمی داشت حتی به خانوادشم گفته بود کل خانواده دختره می دونست که عاشق پسری بود حتی پدر دختره هم می خواست اونو توی شرکتش استخدام کنه ... یعنی انقدر به یه پسر التماس می کردن ولی این هیچگونه احساسی نسبت بهش نداشت . نمی دونم شاید من علاقه ای به شنیدن این جور بحثا نداشتم فقط برام تعریف می کرد . خیلی بهم ابراز علاقه می کرد . تا 2 ماه پیش که کم کم داشتم به مادرم می گفتم که مادرم مخالفت کرد . بهش گفتم مادرم مخالفه گفت اشکالی نداره برات آرزوی موفقیت می کنم و انشاالله خوشبخت بشی ...!!!!!!!!!!!!همون جا تموم کرد منم دیگه چیزی نگفتم .
بعد از 1ماه خیلی افسرده شده بودم . هنوز پسری که عاشقش بودم رو فراموش نکرده بودم . بعضی مواقع زنگ می زدم صحبت می کردم به بهانه ی درس و ... ولی فقط می خواستم صداش رو بشنوم . از فرط افسرگی و گوشه نشینی و ... نتونستم تحمل کنم بهش قضیه رو گفتم هرچی که تو این 2سال بود و من هیچی نمی تونستم بگم و گفتم . گفتم چقدر عاشقش بودم و تمام جریانو گفتم . فقط سپردم به خدا . چون دیگه صبرم تموم شده بود ... من می گفتم و اون فقط گوش می کرد . می دیدم چشماشم بعضی وقتا پر شده بود و نمی خواست من ببینم . وقتی حرفام تموم شد گفت تو کی بودی که تو این مدت نشناختمت ؟ جریان دوستیمم گفتم . چون اون پسر رو تقریبا می شناخت و دوستی معمولی با هم داشتن. وقتی گفتم فهمیدم عاشق شدی گفت درست حدس زدی عاشق یکی از دوستام شده بود که چه عرض کنم دختری کاملا خودخواه و جلف .... ولی درکش می کردم چون عشق آدم و کروکور می کنه هیچ چیزی نمی بینه وقتی اون برام تعریف می کرد و می گفت هرچقدر التماس م کردم و ازش خواهش م کردم باهام فقط صحبت کنه اون می گفت اگه 1روز فکر کنم با تو باشم مطمئن باش همون روز خودکشی می کنم ... دوستم ازش خوشش نمی یومد .
واقعا نمی دونم کار درستی کردم که بهش از علاقه ام گفتم؟ الان خیلی سبک شدم .بیشتر از پیش خوشحالم . شاید اگه قبلا می گفتم منو پس می زد چون اونم کسی دیگه ای رو دوست داشت . الان 2ماهی هست که با هم صحبت می کنیم . شدیدا اهل کار و تلاش کردن و فراهم کردن یه زندگی خوب برای آیندشه . تو این ماه چند بار از من خواستگاری کرده ولی جوابی بهش ندادم . گفته بعد از عید اقدام به این امر خیر می کنه . الان چند روزی هم هست پسر قبلی که خودش باهام تموم کرد بهم التماس می کنه که بدون من نمی تونه زندگی کنه و... می گه اگه باهات ازدواج نکنم تا آخر عمر مجرد می مونه . می گه نمی تونه منو فراموش کنه . قضیه رو بهش گفتم گفت اگه دیگه جوابشو ندی می ره و دیگه پشت سرشم نگاه نمی کنه .
نمی دونم چی کار کنم . خیلی می ترسم اگه بفهمه من با این ازدواج کردم بلایی سر من یا این بیاره . تورو خدا بگین من چی کار کنم به کدومشون چی جواب بدم؟ ازتون خواهش می کنم کمکم کنید ....
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام ودرود
چه داستان شیر توشیریه این دیگه!:311:
خودتم نفهمیدی چه بلایی سر خودت آوردی، دوست میشی، به هم میرنی، گریه میکنی، صبر میکنی،میسوزی، میسازی، عاشق میشی!
عشقت زیباست، اما بهتر می بود ازش با یا بی واسطه خواستگاری میکردی، نه اینکه هر چی داری بریزی وسط. با این کارت جفتتون به خاطر احساسات چشماتونو رو معایب هم دیگه میبندید! الانم بیشتر وقتتون رو دور از هر گونه حس علاقه و وابستگی با محبوبت رو برای شناخت همدیگه بزارید. اون پسر دومیم فراموش کن، بهش بگو من و تو به درد هم نمیخوریم و گول مخزنی و زبون بازیشم نخور. پسرا از این حرفا زیاد میزنن. از هیچیم نترس. هیچ کاری نمیتونه بکنه. خودش خدافظی کرده رفته، تو سر کارش نذاشتی.
چی از معشوقه بیچاره میدونی که با احساساتت اونم پا بند کردی؟ چقدر میشناسیش؟ همین که دست و دلباز و مثلا پسر مودب و منظمیه؟ بازم تاکید میکنم، به شخصه معتقدم دور از حس علاقه و وابستگی فعلا همدیگرو بشناسید.
در حد انفجار احساسی بودی و عمل کردی.
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
من عاشق شدم . سوختم . فراموش کردم . نشد . حالا دلبسته شدم
فکر کنم توی این 2سال تمام رفتاراش و تمام و کلی درنظر گرفتم و حالا که باهاش صحبت می کنم تمام رفتاراش توی دستمه. واقعا دوسش دارم.
بعضی وقتا فکر می کنم می گم اگه بعدها سر مسئله ای بحث کنیم اونوقت بهم می گه خودت منو انتخاب کرده بودی از عشق وعلاقه ات می گفتی ... اونوقت من چه جوابی دارم بگم؟!!!! می دوونم منم اشتباهایی کردم ولی دیگه الان نمی دونم باید چی کار کنم . موندم . به خودم می گم کاش از احساسم بهش نمی گفتم...:302:
نمی دونم کار درستی کردم یا نه؟!!
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
شما عاشق یکی شدید و بعد واسه اینکه فراموشش کنید با یکی دیگه دوست شدید ؟ چقدر رمانتیک !
عشقهای امروزی مثل جنسهای بنجل چینی میمونند .
نقل قول:
تورو خدا بگین من چی کار کنم به کدومشون چی جواب بدم؟
بنظرم به هردو بگو آمادگی ازدواج ندارم . بعد هم سعی کن روی خودت کار کنی تا شخصیتت پخته تر بشه .
وگر نه اگر همینطوری از دواج کنی ( حالا با هر کی ) فردا مثل همین افسون خانوم که توی همین سایت هست یه روز میایی میگی ازش خوشم نمیاد یه روز میگی ازم خوشش نمیاد و ...
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام الهه جان
ببين هيچكس نيست عاشق نشده باشه
من هم خودم الان عاشق كسيام كه تركم كرده و رفته ولي متاسفنه يا خوشبختانه هر روز ميبنيمش
الهه اين كه بهش همه چيز را گفتي خوبه ولي خوب ممكنه فردا روز اين مسئله كه قبلا با كسي دوست شدي و اون هممي دونه برات يكخورده مشكل ايجاد كنه پس تحقيق بيشتري كن كه نكنه مبادا يك درصد شك كنه و ديگهبهش نگو كه اون پسره پيغام پسغام داه بهت
موفق باشي
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام
جناب دیجیتال:
به چه حقی ایشون رو مورد تمسخر قرار میدید؟ لزومی نداره اندیشه و عقاید شما با دیگران یکی باشه. اگر آگاه هستید، ایشان رو هم آگاه کنید، نه مسخره!
شاید در عقاید شما بعضی مسائل اشتباه و گناه باشه، اما ایشون همچین فکری نداشته باشد!
لزومی نداره اگر جناب عالی قبل از ازدواج (اگر ازدواج کرده اید) عاشق نبودید، دیگران هم دنباله رو شما باشند و عاشق نشوند! مگر عاشقی جرم است؟ که اینگونه آنرا با آشغال جنس چینی قیاس نموده اید؟
در ضمن ایشان نفرموده اند به خاطر فراموش کردن معشوقه شان، در صدد دوستی بر آمده اند.
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام
ممنون از اینکه راهنماییم می کنین . خودم می دونم اشتباهات زیادی کردم .شاید راه رو غلط رفتم ...
ولی از این به بعد نمی خوام اشتباه کنم ازتون راهنمایی می خوام چطور احساسی نباشم و منطقی برخورد کنم . چطور طرف مقابلمو بشناسم؟
راستی اینم بگم که درسته من با یکی آشنا شدم و این مسئله رو هم ایشون می دونه . خب شرایط اون هم درست مثل منه اونم با کسی دیگه آشنا شده بود که به دلایلی که گفتم اصلا علاقه ای به ایشون نداشت و اونم مثل من چند ماهی توی خودش بود تا من قضیه خودم رو بهش گفتم .
حالا ایشونم به من علاقه مند شده . میگه این برام خیلی مهمه که تو دوستم داری ...
به نظرتون کار اشتباهی کردم جریانو گفتم؟!! حالا می گین چی کار کنم؟!:203:
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام الهه جان
تاپیکتو خوندم یه فکری به ذهنم رسید نمی دونم درست یا نه اما تویکی از کتابای باربارا خوندم گفته بود همیشه اجازه بدین همسرتون بیشتر به شما ابراز علاقه کنه نه اینکه شما نکنی نه! برای یه مدت شما سعی کن ابراز علاقه نکنی یا شما اول زنگ نزنی ببین اون چه طوری برخورد می کنه البته من هیچ شناختی روی ایشون ندارم .. برای این می گم که بتونی مطمئن شین که اون هم بهتون علاقه داره و به خاطر طرد شدنشون از اون دختر نباشه ... امیدوارم تصمیم درستی را بگیری که بعدأ عین من حسرت گذشته را نخوری عزیزم ...
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام
ممنون نازنین عزیز که راهنماییم کردی :72:
راستش دیروز خودم همین فکرو کردم و یکم از ابراز علاقم کم کردم ببینم چه طوری برخورد می کنه .
البته اینم گفتم که مشغله کاریش خیلیییی زیاده شاید هرکسی جای اون باشه اصلا نتونه حتی سرشو بخارونه.
به هر حال دیروز اصلا باهاش تماس نگرفتم . اونم تماس نگرفت فقط چندتا اس مس زد بهم . ولی خیلی ناراحت شده بودم تا الانم اصلا با هم صحبتی نداشتیم . خیلی ناامید شدم . خدا بهم صبر بده :(:(
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
الهه جان به نظر من هردو نفر را تا مدتی بی خیال بشو و تمرکزت را روی درس و دانشگاهت بگذار
برخوردات و انتخاب هایت زیادی احساسی است و بهتره که بیشتر روی خودت و خواسته هایت و تجربه هایت کار و تمرکز کنی و کمتر روی طرف مقابلت تمرکز کنی.
هرکسی هر وقت خواست بیاد خواستگاری و رسما اقدام کنه ولی تا قبل از آن برخوردهای احساسی و درگیر احساسات شدن ممنوع
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
ممنون مهسا جان
اتفاقا امروز با مامان کلی حرف زدیم . مامانم هم می گفت خیلی احساسی هستی
آخه خیلی ناراحت بودم . فقط می خواستم با یکی حرف بزنم که مامان رو ترجیح دادم . راستش یکم آروم شدم . اصلا هم به این فکر نکردم که چرا زنگ نزده . چون ساعتها با مامان بودم و دردودل می کردم . مثل 2تا دوست و رفیق ...
یعنی الان یه جورایی بر احساساتم غلبه کردم؟!:exclamation::question::33:
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام عزیزم ...
خیلی کار خوبیه آدم با مامانش حرف بزنه راجب این مشکلا .... فقط کاش دیر حرف نزنیم عین من ...
برات آرزوی موفقیت دارم مطمئنم موفق می شین ...:43:
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
می تونید برای خواستگاری بعد از عید موافقت کنید ،
تا اون زمان هم شما استراحت فکری داشته باشید و تماسی با هم نگیرید، در زمان خودش
که اقدام کردند ایشون رو با خانواده مورد بررسی قرار بدید
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام محمدم عضو جدید
یه مدت به خودت وقت بده لان درگیر چنتا مشکلی به نظر من
1)رابطت رو با اون پسره که دوست شدی قطع کن چون ممکن بعدا برات مشکل ساز شه.ربه روحی که به یه دختر میخوره هیچ وقت با پسر قابل مقایسه نیست.ولش کن میره سراغ یکی دیگه
2)هیچ وقت درموردش با اونیکه دوسش داری صحبت نکن<<جز راست نباید گفت هر راست نشاید گفت>>
3)بذر چند روز بگذره هرچه بیشتر بهتر بشین باخودت تکلیفت معلوم کن موقعت جتماعیت/مشکلات احتمالی توزندگی/اینکه عاشق یکی دیگه بوده مشکلی نداری/اون چی بعد اگه یه مشکلی پیش اومد هی نگه تو با فلانی دوست بودی/همه جوانب در نظر بگیر/واقعا دوسش داری یا احساس(چون هر روز میدیدیش)/بذار واسه ازدواج اون اقدام کنه
3)حتی الامکان تامحرم شدنتون رابطو باهاش کم کن اگه ناراحت نمیشه.چون ممکنه بعدا اعتمادتون نسبت بهم از دست بره-واسه نمونه ممکن بگه تو که قبل از ازدواج با من دوست بودی ممکن با کسدیگه ایم دوست بوده باشی-
بازم خودتسبک سنگین کن
زندگی یک عمر تو هست
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام ممنون از همتون دوستای عزیزم نازنین ،نادیا و محمد که راهنماییم کردین :72:
تصمیم گرفتم من دیگه هیچ تماسی باهاش نگیرم و ایشون اگر خواستن تماس بگیرن یه صحبت معمولی کنیم تا وقتی که اقدام به ازدواج با من بکنند...
من با اون پسر که باهاش آشنا بودم رابطم قطعه.دراون موردم بهش گفتم یعنی خودشم می دونست چون مارو چند بار که باهم صحبت می کردیم دیده بود واقعیتو بهش گفتم فردا نگه چرا بهم دروغ گفتی. چون دوسش دارم نمی خوام پنهون کاری کنم . به همه چیز فکر کردم که اون عاشق یکی دیگه بوده چند روزی با خودم کلنجار می رفتم اول نمی تونستم قبول کنم یعنی خود منم عاشق شدم دیگه با این حال بازم نتونستم عشقمو فراموش کنم حتما اونم نمی تونه اون کسی رو که عاشقش بوده فراموش کنه ولی با خودم گفتم انقدر بهش محبت می کنم انقدر بهش خوبی می کنم تا باورم کنه . البته اون زجرایی که از عشقش کشیده بود رو هر کسی بود نمی تونست تحمل کنه ولی به خوبی ازش متنفر شد . روحیه خیلی قوی داره .
قضیه محرم گفتین راستش من اصلا تابحال نتونستم تو چشماش صاف نگاه کنم اونم همینطور . موقع صحبت کردن خیلی از هم فاصله می گیریم . خودم بهشون گفتم حدالامکان کمتر همدیگه رو ببینیم . تاموقعی که ایشون اقدامی بکنن ...
کار درستی می کنم؟!:33:
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط االهه
سلام ممنون از همتون دوستای عزیزم نازنین ،نادیا و محمد که راهنماییم کردین :72:
تصمیم گرفتم من دیگه هیچ تماسی باهاش نگیرم و ایشون اگر خواستن تماس بگیرن یه صحبت معمولی کنیم تا وقتی که اقدام به ازدواج با من بکنند...
من با اون پسر که باهاش آشنا بودم رابطم قطعه.دراون موردم بهش گفتم یعنی خودشم می دونست چون مارو چند بار که باهم صحبت می کردیم دیده بود واقعیتو بهش گفتم فردا نگه چرا بهم دروغ گفتی. چون دوسش دارم نمی خوام پنهون کاری کنم . به همه چیز فکر کردم که اون عاشق یکی دیگه بوده چند روزی با خودم کلنجار می رفتم اول نمی تونستم قبول کنم یعنی خود منم عاشق شدم دیگه با این حال بازم نتونستم عشقمو فراموش کنم حتما اونم نمی تونه اون کسی رو که عاشقش بوده فراموش کنه ولی با خودم گفتم انقدر بهش محبت می کنم انقدر بهش خوبی می کنم تا باورم کنه . البته اون زجرایی که از عشقش کشیده بود رو هر کسی بود نمی تونست تحمل کنه ولی به خوبی ازش متنفر شد . روحیه خیلی قوی داره .
قضیه محرم گفتین راستش من اصلا تابحال نتونستم تو چشماش صاف نگاه کنم اونم همینطور . موقع صحبت کردن خیلی از هم فاصله می گیریم . خودم بهشون گفتم حدالامکان کمتر همدیگه رو ببینیم . تاموقعی که ایشون اقدامی بکنن ...
کار درستی می کنم؟!:33:
سلام
دوست مهربونم خوب که می خواین صبر کنین تا ایشون اقدامی کنن اما خواستم بگم سعی نکنین براش شخص دیگه ای باشین و اونقدر اعتماد بنفس داشته باشین که مطمئن باشین بهترینین و همین طوری که هستین هم قبولش دارین نمی گم محبت نکنین نه!!! اما محبتی هم نکنین که اگه خودتون از موضوعی ناراحت شدین چون می خواین باورتون کنه به راحتی از روش بگذرین که اون تحت تاثیر قرار بگیره ....
مفق باشی :43:
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام
ممنون نازنین جون که وقت می زاری و راهنماییم می کنی . باشه سعی می کنم جوری رفتار نکنم که براش یه شخص دیگه بشم یا محبت زیاد از حد بکنم چون عاقبتشو می دونم . البته به اندازه :43:
بازم ممنون که همراهمین:72::46::43:
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام دوستای عزیزم
می خوام راهنماییم کنین . تورو خدا بگین من چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:302:
چند روزی بود از یوسف(دوست من) خبری نبود منم که می خواستم اون باهام تماس بگیره نه من تا اینکه اون شب خواب دیدم داشت گریه می کرد . گفتم حتما مشکلی براش پیش اومده اون که منو بی خبر نمی زاشت!!!
زنگ زدم اصلا تو خودش نبود گفت بعدا بهت زنگ می زنم . من موندم و هزار تا سوالای جورواجور تو ذهنم . خیلی نگران بودم . منتظر تماسش بودم .
تا اینکه زنگ زد گفتم دیشب خوابتو دیدم نگرانت شدم . گفت یه مشکلی پیش اومده . گفت اون دختری که قبلا دوسش داشتم برگشته...... انگار آب یخ رو سرم ریختن . باور کنین تمام بدنم لرزید...
یوسف گفت الناز برگشته . ازم خواست همدیگرو ببینیم گفت نتونستم بهش نه بگم خیلی اصرار می کرد...
گفت شام رفتیم بیرون . فرداش بازم زنگ زد بهم که فیشای دانشگامو برو پرداخت کن . گفت از صبح تا عصر دنبال کار الناز بودم .
باورکنین فقط از چشمام اشک می ریخت ناخودآگاه ...
گفت چند روزی بهت زنگ نمی زدم برای این بود که از خودم بدم می اومد . می گه می خوام از خودم فرار کنم از همه چیز ... گفت نتونستم تورو به الناز بگم . جراتشو نداشتم . می ترسیدم...
گفتم اگه تو جرعت نه گفتن نداری نمی تونی بگی من چطور می تونم یه عمر بهت تکیه کنم؟!!
باور کنین اصلا تو خودم نبودم فقط می گفتم و می گفتم ...
به یوسف گفتم هنوز النازو دوست داری؟!! با گریه گفت نمی دونم ...........:302:
دوستای گلم من الان چی کار کنم؟!!
این چند روز که باهاش در تماس نبودم یه عمر گذشت فقط اشک می ریختم ...
به یوسف گفتم انتخابتو بکن یا من یا الناز ... چی کار باید بکنم ؟!!
تورو خدا همدردیم کنین . مگه اینجا تالار همدردی نیست؟!!!!!!!!!!! ؟؟؟؟؟؟
یعنی الان چی می شه؟؟
میگه می خوام از خودمم فرار کنم..... میگه همه الان از من فرار می کنن توهم فرار می کنی ...
تورو خدا بگین چی کار کنم؟؟؟؟؟؟:302::302::302::302::302:
اون الان با خودش درگیره نمی دونه چی کار کنه ... من می تونم بهش کمکی بکنم؟!!
انقدر فکر کردم که دیگه مغزم کشش نداره . دوستای عزیزم من چی کار کنم؟!
هر کی هر نظری بده از چه دیدی به این مشکل نگاه کنم؟ قطع ارتباط؟ درست کردن ارتباط؟
می خوام عقلانی تصمیم بگیرم...
بهش گفتم بالاخره باید یکی از ما از عشقش بگذره . گفتم خوشبختی تو آرزوی منه . حتما نباید که به هم برسیم . عشق به این می گن که اونی رو که دوست داری خوش باشه راحت زندگیشو بکنه ... اگه با الناز خوشبختی و خوشی باشه من سعی می کنم فراموشت کنم ولی ازت فرار نمی کنم... هییچی نمی گفت..
با گریه بهم گفت نمی دونم کدومتون برام می مونین ... نمی دونم دچار دودلی شده. من الان چه کمکی می تونم بهش بکنم؟!!!
هر کی یه چیزی بگه
تورو خدا تنهام نذارین...............
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mahsa_mhmh
الهه جان به نظر من هردو نفر را تا مدتی بی خیال بشو و تمرکزت را روی درس و دانشگاهت بگذار
برخوردات و انتخاب هایت زیادی احساسی است و بهتره که بیشتر روی خودت و خواسته هایت و تجربه هایت کار و تمرکز کنی و کمتر روی طرف مقابلت تمرکز کنی.
هرکسی هر وقت خواست بیاد خواستگاری و رسما اقدام کنه ولی تا قبل از آن برخوردهای احساسی و درگیر احساسات شدن ممنوع
الهه جان من یکبار بهت گفتم ولی گوش نمی کنی نمی دونم شاید می خوای حرفی را از من بشنوی که خودت دوست داری ولی بازم نظر من این است:
خودتو کنار بکش و بذار تصمیم بگیره هر وقت هم که تصمیم گرفت و رسما اقدام کرد اون موقع بهش فکر کن.
همین که دوستت نتونسته به اون نه بگه دلیل کافی برای قطع کردن این ارتباط هست
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام ممنون عزیزم که تنهام نمی ذارین
مهسا جان می فهمم می دونم چی می گی . خودمم می دونم به صلاحمه که قطع رابطه کنم .
من اونقدر قدرتشو دارم می تونم هر تصمیمی که بگیرم روش واستم . اونقدر قوی هستم که بتونم با این مشکلم کنار بیام . ولی بعضی وقتا خاطرات مثل یه فیلم از جلو چشمام رد می شن . خاطراتی که فقط خودم بودم با تنهایی هام ... ولی الان... پشیمونم خیلی پشیمونممممممممم از اینکه خودمو شکستم این تصمیم احمقانه رو گرفتم که همه چیزو فاش کنم . کاش تو خودم خفش می کردم. این برام خیلی سخته که چیزی رو که نباید می گفتم رو گفتم و الان اینجور زمین خوردم... :302::302:
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
تا حالا به این فکر کردی که هم می خواد تو رو داشته باشه هم النازو؟
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام فرهنگ عزیز
آره به همه چیز فکر کردم همهههههه چیز ... بعضی وقتا فکر می کنم می گم کسی که این کارو می کنه نمی تونه به کسی قضیه مارو بگه چطور می تونم باهاش زندگی کنم؟؟؟!!
خودش می گه از خودم متنفرم که همچین کاری کردم. می گه بهت زنگ نزدم چون در حقت نامردی کردم...
هر کی یه نظری بده تو رو خدا من الان رو هواام...
می خوام دیدگاه همه رو بدونم بعد تصمیم نهایی رو بگیرم البته الانم گرفتم دیگه باهاش تماسی نمی گیرم . مهسا خانم گفتن هر موقع اقدام کردن بهش فکر کن... سعی می کنم خودمو قانع کنم...
بعضی وقتا دلم براش می سوزه...:302:
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام الهه جان
اينكه به شما گفته من نتونستم از شرم بهت زنگ نزدم اگه انقدر شرمنده شده اونكه شماره الناز را داشته وقتي بهش زنگ زده براي سري دوم از شرم اينكه چطور با تو روبهرو شه جوابش را نميداد و يا ميگفت اشتباه تماس گرفتيد پس اين و بدون ما انسانها هميشه بهونه براي كارهامون داريم اين براي همه است مثل نتونستم بهش نه بگم
ببين الهه جان به نظر من اين آقا هم ميخواد با اون باشه هم از اينكه تو را داشته باشه بدش نمياد كه هر وقت با اون مشكل داشت به شما پناه بياره
خيلي عذر ميخوام كه انقدر رك صحبت كيكنم اما ميخوام بديها را بهت نشون بدم چون تو خودت خوبيهاي بودن با اون را درك كردي
:310::310::310: روحت را از بودن با اون آزاد كن و تصميم بگير
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
الهه جان عزیزم هیچ وقت از روی دلسوزی در یک رابطه ی اشتباه با کسی نمان مطمئن باش که ضرر می کنی.
مهم نیست که قبلا چه کاری کرده ای مهم این است که الان کار درست را انجام بدهی.
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
پرنده ایی که دوست داری رهایش کن اگر عاشق است برمیگردد وگرنه از اول مال تو نبوده است.
الهه جان
هرچند سخت است ولی رهایش کن و بگذار تصمیم بگیرد، اگر دل یک مرد پیش کس دیگری باشد تا آخر عمر، هم زن و هم شوهر عذاب خواهند کشید. چون اگر با عشق به آن دختر از او روبگرداند، خاطره عشقش تا ابد در ذهنش باقی می ماند، چون هیچ بدی از او ندیده است که این عشق کم رنگ شود.
شاید با وصال یا حتی تعامل رفتارهایی ببیند که عشقش به کلی از یادش برود، اما در غیر اینصورت تا ابد در عشق خیالیش باقی می ماند.
خودت گفتی قوی هستی، پس به خودت اعتماد کن و فراموشش کن.
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام دوستای گلم ممنون از هادی و مهسا خانم و آسمان آبی
واقعا ازتون تشکر می کنم که وقت گذاشتین و باهام همدردی کردین .
شما درست می گین من اشتباه کردم تو همه چیز اشتباه کردم . دارم سعی خودمو می کنم دیگه به این رابطه فکر نکنم با اینکه تنها 2ماهه رابطمون صمیمی شده ولی 2سال بود به فکرش بودم . الانم از یادم نرفته ولی به خودم باید بقبولونم که هیچ امیدی به این رابطه نیست ...
راستش من بازم فکر کردم دیدم اون می تونست این قضیه رو از من پنهون کنه که الناز بهش زنگ زده و به کاراش رسیده... ولی بهم اینارو گفت . گفت تا بدونم . اگه کسی اشتباهاتشو بگه امیدی به بخشیدنش هست؟!!:33:
اگه بعدا پشیمون شد و اقدام به خواستگاری کرد؟! این قضایارو باید فراموش کنم؟! یا کلا جواب رد بدم؟! به نظرتون دیگه بهش نمی شه اعتماد کرد؟!؟
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
شما فعلا باید صبر کنی. همین و بس. به قولی دیگه نباید بهش فکر کنی. این بهترررررررررریییییییینننن ننننننن عکس العمله. اگر بعدا خواستگاری کرد، بعدا بهش فکر می کنی. "چو فردا شود فکر فردا کنیم"
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام الهه جان
ببين شما چون اون را دوست داري پس هميشه خودت سعي ميكني اشتباهش را بپوشوني
بزار بياد بعدا ميتوني با اطمينان بيشتري به اين مساله فكر كني
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام
ممنون دوستای عزیزم :72::72::72::72::72::72::46:
چشم دیگه به این رابطه فکر نمی کنم و صبر می کنم ... هر چی قسمت باشه...
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام الهه خانم
شر ح حالتو خوندم .
دوستان نظرات خوبی داده بودن . باورکن شاید خیلی از همدردان تالار از جمله من ، شرایط مثل تو رو داشته باشن که حتی یه لحظه هم نتونن به این فکر کنن که در آینده دور از محبوبشان با شن و عشقشون به سر انجام نرسه و ......
هر چند این مقطع سنی و زمانی رو که داری میگذرونی خیلی سخت و دشواره ، ولی به خدا توکل داشته باش و سرت رو بالا بگیر و سینه ات رو بده جلو و به آیندت امیدوار باش . و یقین بدون که هر اقدامی که می تونست از جانب تو انجام بگیره ، انجام گرفته و تو هر کاری رو برای عشقت کردی .
این رو هم یادآوری بکنم که گذشت زمان خیلی از چیز ها رو حل میکنه ، خودتو تو منگنه نذار که اگه این نشه من دیگه نمی تونم ........... با این کار فقط خودتو شکنجه و عذاب خواهی داد .
قدر مادرت رو هم بدون که خوب نقش مادریش رو ادا می کنه . می تونی باهاش برای گذار از این مقطع خیلی کمک بگیری و مستقیما ساپور تت کنه .
این که می گم " گذار از این مقطع " نه اینکه پسر مورد علاقت تو رو فراموش کرده باشه یا برعکس .
منظورم اینه که بنظرم بهترین راهکار اینه که خودت رو تو یه بازه زمانی حدودا 3 - 4 - 5 ماهه آرو کنی و این موضوعات رو به کلی از وجودت تصعید بکنی . بعد که به ثبات نسبی از لحاظ احساسی و عاطفی و فکری رسیدی ، بتونی تصمیم صحیحی بگیری .
اینم از دیدگاه پسرا بگم که : هر چقدر برامون سهل الوصول تر باشید و آ سون بدستمون رسیده باشین ، قدرتون رو کمتر خو اهیم دانست و بر عکس .
این جمله آخرمو خیلی جدی بگیر .
موفق باشید .
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام
ممنون از همه دوستان از LARG.62 عزیز :72:
واقعا خیلی تحت تاثیر جمله آخرتون قرار گرفتم .... منو خیلی به فکر فرو برد ...
راستش قضیه دوستی یوسف با الناز رو به مامان نگفتم . مطمئنم اگه بگم مخالفت می کنه ولی به خاطر خودمم شده باید با مامان کلی صحبت کنم و ازش راهنمایی بخوام . چون خیلی منو درک می کنه ... مامانا همشون جواهرن...
همین الان مامان باهام صحبت می کرد گفت چند روز پیش 2مورد برای خواستگاری ازم اجازه می خواستن تا تشریف بیارن ... درباره شرایط هر کدوم برام گفت ... بازم منگ موندم نمی دونم چی بگم . احتیاج به زمان دارم ... مامان تصمیم رو به عهده خودم گذاشت ...
دوستان برام دعا کنید . . . . . . . .
:72:
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام الهه عزیزم..
به تالار همدردی خوش آمدی..
مکان خوبی رو برای بیان این مطلب انتخاب کردی..
حوصله داری کمی برات از خاطره هام بگم..
تو خود من نیستی؟اونم تو همون سنی که الان هستی؟
ماجرایی که تعریف کردی به مقدار زیادی من شخصا تجربه کردم..کمی متفاوت ولی برات تعریف می کنم و در انتها نظرمو می گم..تعریف می کنم که بدونی تو نها نیستی و خیلی ها ..حالا یا دختر یا پسر این شرایطو دیدن و تحمل کردن..
من وقتی سال 2 بودم ..پسری در همکلاسی هام بود که خیلی پسر خوب ..منظم..با شخصیت و ..بود و تقریبا خیلی از دخترای کلاس به ایشون علاقه داشتند چون واقعا بدون هیچ چشمداشتی به همه کمک می کرد و همه بهش احترام می گذاشتند..حالا یک عده افراطی ایشون رو دوست داشتند..یک عده هم نه ...منم جز اون دسته بودم که چون خیلی مغرور بودم و به قول پسرای هم کلاسیمون انگار از دماغ فیل افتاده بودم اصلا تحویلش نمی گرفتم ولی اذعان داشتم که بسیار محترمه و هرکس زنش بشه خوشبخت میشه...
چون به حق پسر خوبی بود...
خلاصه سال 2 تازه من کم کم از طریق ذخترای کلاس فهمیدم که گویا از من خوشش میاد و در تلاش برای نزدیک شدن به من بود..منم بدم ازشون نمی اومد ولی خیلی مغرورتر از این حرف ها بودم و برام شخصیتم از همه چیز مهمتر بود.....دختری تو کلاس داشتیم که مثه الناز شما خیلی دختر بد..جلف و ...بود اصلا اخلاق نداشت ..ولی اون عاشق این پسر بود و پسر جرات نداشت از ترسش هیچ کاری کنه چون خیلی ذوسش داشت..و ولش نمی کرد.این پسر هم قدرت نه گفتن نداشت..به هیچکس و من اینو به مروز فهمیدم.اون کم کم سعی می کرد به من نزدیک شه و الحق و الانصاف که بچه خوبی بود..حتی خواهرش اومد و منو دید ولی من یادمه اصلا حتی به جانب خواهرش که تازه متخصص هم بود و خیلی هم پولدار بودند نگاه نکردم..اون زمان من احساساتی نبودم و شخصیتم خیلی برام ارزش داشتو داره..مدت ها پسر تلاش کرد و اون دخترم ول نکرد..خیلی از طرق مختلف برای من ابراز علاقه می فرستاد ولی من زیر نظرش داشتم ببینم بالاخره چه می کنه؟باور می کنی 1 سال و نیم من بهش محل ندادم با اینکه می دونستم بهم علاقه داره چون تکلیفشو با اون دختر معلوم نمی کرد..دنبال کاراش می رفت..جواب تلفناش می دادو ...بهش نه نمی گفت..منم نمی تونستم بپذیرم..دوستان می گفتن سارا تو بهش رو بدی دیگه جواب اونو نمیده..ولی من این کارو نکرد چون اونخودش باید می تونست مشکلشو حل کنه نه من وارد بشم با یک دختر سر یک پسر بجنگم..این در شخصیتم نبود الهه..خیلی اتفاقات افتاد ..حتی اون دختر سراغ من اومد و گفت که اونو می خواد و از من خواست کاری براش کنم .گتم من هیچ کاری به قضیه شما ندارم..و دخالتی هم نکردم..رابطه منم البته از روز اول خانوده ام خواستگایشو می دونستن با اون در حد سلام بود بس..دیگه هیچی...چون اهلش نبودم...
باور می کنی اون نتونست بر اونها غلبه کنه..منم که رو ندادم..یک روز ازم خواهش کرد بگم نظرم چیه؟گفتن ..نمی گم چون تو باید ببینی که می خوای چکار کنی نه از من مطمئنبشی بعد اونو رد کنی یا برعکس ..برو تصمیم بگیر بعد بیا یا جوابم مثبته یا منفی....خلاصه..گذشت و چون من بهش رو ندادم و هیچ وقت احساس منو به خودش نفهمید ..یک روز رفت ..رفت با اون دختر خانم ...و وقتی سراغ من اومد بعد 6 ماه گفتم ..من برات احترام قائل بودم ولی این همه مدت سنجیدمت و فهمیدم مردی مثل تو توان نه گفتن به یه دخترو نداره و خام حرفهاش شدی بالخره پس من درست انتخاب کردم..تو لیاقت من و شخصیتمو نداری..رفت و من بهش گفتم هرگز حتی سلام هم بهم نکن...رفت در حالی که همه اذعان داشتند منو دوست داره..تا سال 7 رسیدیم..تو سال 7 یک روز اومد سراغم و حلالیت خواست ..من حتی نگاش نکردم..چون تو او مدت تبدیل شد به بدنام ترین پسر کلاس و کارایی کرد که خدا با من بود که احساسی عمل نکردم..بله پسر خوب و متین سال 2 شد بدترین پسر سال 7..باورت میشه؟هیچکس حاضر نبود نگاش کنه..
اونروز بهم گفت که اشتباه کرده و بیچاره شد و ../من اونرزو بهش گفتم پسری که نتونه تکلیف احساسشو معلوم کنه از روز اول به درد من نمی خورد...پشیمان و نادم رفت..نهایتا با همون دخترم ازدواج نکرد چون از اون متنفر شد..و دوست اون دختر به واسطه همین عدم توانایی نه گفتن پسر ..پسره رو به سمت خودش کشید و اوندخترم موند و بدنامی این عشق.......
و من ازدواج کردم با پسری که عاشقشم و عشقشو به من ثابت کرد..یادمه این قضیه برای همسرم که گفتم تعجب کرده بود..و براش سرنوشت اون پسر جالب بود..یک عدم توانایی نه گفتن و این همه دردسر...
_______________
الهه جان..
خسته ات کردم..ولی همه اینو اگر با دقت بخونی متوجه پاسخ من به تاپیکت میشی...
عزیزم گاهی ما کسی رو دوست داریم..درست..منم کتمان نمی کنم ولی باید بذاریم که اون تلاش کنه و مارو بدست بیاره نه اینکه هروقت از همه جا مونده و رنده شد بیا سراغ ما..چون شخصیت..منش ..عزت دختر و غرورش خیلی مهمه..
حالا شما علاقه خودت رو پاک به اون گفتی..خیلی خب ..باشه..ولی دیگه ادامه اش نده..
جلو این احساس انفجاری خودتو بگیر و کنترلش کن..عشق این طور نیست..اصلا این طور نیست.
من الان با همسرم که براش می میرم روزی هزار بار خدا رو شکر می کنم که تو دورانی که خواستگار برام میومد احساسی نشدم...تنها جایی که احساسی شدم همین برای همسر الانم بود ..اونم چون اون برام مایه می ذاشت..
خیلی نوشتم..
فقط می خوام بهت بگم این دوران می گذره فقط باید جلو اسیب ها رو بگیری....کمترینش کنی تا غرورت خراب نشه..اون پسر باید ارزش ترو بدونه نه اینکه تو صبر کنی اون بره هر طور می خواد عمل کنه و خیالش راحت باشه هروقت اون رفت تو هستی؟
نه نذار این طور فکر کنه..
خودتو از ای ورطه بکش کنار..سخته ولی ممکنه و روزی با کسی که قدر عشقتو می دونه ازدواج می کنی ..قول می دم به این روزها می خندی...
قول می دم.........:72:
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام سارای عزیز
ممنون از خوش آمد گویی و ممنون که وقت گذاشتی و از خاطره هات برام گفتی خیلیییییییییییییی ازت ممنونم
واقعا همینی که گفتی یه جور دیگش داره برای من تکرار می شه؟!!؟ از گفته هات خیلی درس گرفتم واقعا تا دنیا دنیاست ازت تشکر می کنم به خاطر همچین پست آموزنده ای که برام دادی ...
یه لحظه هنگ کردم ...
دارم به زندگی و آینده ای که خودم رقم می زنم امیدوار می شم . امیدوار می شم که زودتر تونستم با این تالار آشنا بشم . از تجربیاتتون استفاده کنم و تو زندگیم اینارو پیاده کنم .
واقعا همین جوریه که گفتی سارا جان همون پسری که تعریفشو کردی درست مثل یوسفه ...
از این به بعد باید سعی کنم بر احساساتم غلبه کنم و زود تصمیم نگیرم . با اینکه اشتباهایی کردم ولی مهم اینه که تو بزرگترین تصمیم یعنی ازدواج احساسی برخورد نکنم و دیگه اشتباه نکنم ...
واقعا ازتون ممنوننننننننننننننننننننن ننننن :72:
:310::310::310::310:
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام الهه جان .
به نظرم تو دختر قوی هستی . و خیلی بهتر می تونی تصمیم بگیری .
ببین من یاد گرفتم اول به فکر خودت باشی .. منظورم این نیست که به فکر طرف نباشی .. نه . عین قضیه این که می گن تا قبل ازدواج همه خطاهاش را ببین و روشون فکر کن و بعد ازدواج سعی کن چشماتو روشون ببندی ... الانم وقت این نیست که تو چشماتو ببندی.....
منم با نظر بچه ها موافقم رهاش کن به صورت کامل حتی نفرتشم نه از اون نه از الناز تو دلت نگه ندار ... ببین فکر نکن چون امده برات تعریف کرده پس یه پوأن مثبت یعنی همیشه اینطوری نیست نمی خوام بدبین فکر کنم اما چون برای خودمم پیش امده دارم اینو بهت می گم عزیزم ...
تو شایستگی بهترین چیزارو داری و همینم از خدا بخواه اما چیزی را به اجبار ازش نخواه مطمئن باش تنها کسی که می تونه بهترین چیزارو در اختیارت بذاره خودش ....
خودتو با درسات و دوستات سرگرم کن...........
شــــــــــــــــــــــــ ــــــاد باشی .........:72::46::43::72:
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
ممنون نازنین جان واقعا ازتون تشکر می کنم :72::72::72:
خیلی بهم کمک کردین همگیتون . امیدوارم دعاهایی که براتون می کنم بدرقه راه های زندگیتون باشه ...
منو از نگرانی و دلهره و دودلی نجات دادین . الان هم عینک خوش بینی می زنم و هم چشمامو باز می کنم و همه چیزو می بینم و فکر می کنم و تصمیم عاقلانه ای می گیرم ...
به قول مهسا جان "برخوردهای احساسی و درگیر احساسات شدن ممنوع" نمی گم دل سنگ باشم نه... ولی احساساتمو عشقمو همشو نگه می دارم برای بعد ازدواج ...
خیلی دوستون دارم :72::72::43::43::46:
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
خوش حالم از این بابت که خیلی زود به این نتایج رسیدی ......................... :43:
اینم بدون یه روزی .......یه جایی یکی .... منتــــــــــــــــــــــ ــــــــظر ..........تنها مال تو باشه .................
پس دلیلی نداره خودتو افسرده کنی .........
خیلی گلی ....
هیچ وقت خدارو فراموش نکن .....:72:
خداوندا آرامشــــــــــــــــی عطا فرما ...
تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغـــــییر دهم ...
شهامتی را که تغییر دهم , آنچه را که می توانم ...
و ....
دانشی که تفاوت این دو را بدانـــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــم .....
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام دوستان عزیزم
خواستم یه خبری بدم , طبق راهنمایی های شما دوستان گلم رابطمو با یوسف تموم کردم ... می دونین , باور کنین خیلی سخته , یوسف چندبار بهم اس مس داد جواب ندادم ... البته همیشه من یا زنگ می زدم یا اس مس می زدم ... ولی اینبار اون پیش قدم شد بعد از 12ساعت از من بی خبری ... جوابشو ندادم ولی داشتم از گریه می مردم ... باید تحمل می کردم ... خیلی لحظه بدی بود برام ...
فرداش بعد از 24ساعت شب بازم اس داد منم گفتم بزار جواب اس مسشو بدم راحت بشم هر چی بود بهش گفتم... گفتم تو جرعت نه گفتن نداری تو هنوزم نمی تونی به الناز بگی نمی خوامت تو هنوزم نمی تونی بهم ابراز علاقه کنی تو نمی تونی منو دوست داشته باشی این مدت هم به خاطر احساس من نتونستی چیزی بگی . می گفتی دوست دارم ولی تو عمل هیچ کاری نمی کردی ... حتی ازم خواستگاری هم می کردی فقط به خاطر دل من اینکارو می کردی که ناراحت نشم باهات شاد باشم ... ولی نمی تونی دیگه با احساسم بازی کنی منم دل دارم دلخوشیم فقط تو بودی ...
اونم اشتباه می کردم خیلی بد کردی بهم ... ولی با این صورت دوست دارم عشقو نمی شه فراموش کرد ولی دیگه نمی تونی رضایت منو به خودت جلب کنی هرچند که از اولم نمی خواستی این کارو بکنی ... فقط بهم خوبی می کردی تا من ناراحت نشم ... آره ناراحتیمو نمی تونستی ببینی چون خیلی خوب بودی و هستی...
ولی سعی کن بتونی به هر کسی نه بگی ازت خواهش می کنم ... گفتم و گفتم و گفتم ... هر چی بود تو دلم خالی کردم ... گفت الهه من بهت احتیاج دارم گفت باشه اگه می خوای می رم ولی این رفتنم به این معنی نیست که می رم طرف یکی دیگه ...یعنی از هرچی عاشقنما هست فاصله می گیرم ... گفت من نمی خوام تو اذیت بشی . من دارم بخاطر تو از خودت می گذرم ...
دیگه نتونستم جوابشو بدم یعنی گریه امونم نداد ... تا صبح فقط گریه می کردم تا اشکام خشک بشن و بلکه بتونم بخوابم دیشبم همینطور ... دوستم می گه بعضی وقتا می رسه که دلت بدجوری هواشو می کنه اونقدر که می شینی گریه می کنی ...ولی این روزا هم می گذره باید تحمل کنی ... دوستم دلداریم می دادو می گفت مثل یه معتاد که می خواد اعتیادشو ترک کنه باید احساستو ترک کنی ...سختیهاشم باید تحمل کنی ... کاش اینروزا زود بگذره...........
دوستان برام دعا کنید ......
فردا می خوام برم قم (الان تبریز هستم) می خوام با خودم یکم خلوت کنم می خوام با خودم کنار بیام ...
برام دعا کنید ....
خیلی دوستون دارم ...:72::72::72:
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
االهه جان، این که گفته "از تو به خاطر خودت می گذرم" به هیچ وجه فکر نکن واقعا به فکر توا هاااا. یه پسر اگه بخواد، هر کاری برا خواستش می کنه اگه هم نخواد بهانش رو جور می کنه.
در حقیقت می خواسته بهت بگه "نه" (یعنی نمی خوامت) اما جرات نداشته، به این زبون گفته.
آدمی هم که تا این حد "نه" گفتن بلد نباشه تو زندگی باهاش به هزارررراااااان مشکل برمی خوری.
"نه" گفتن تو این دنیا یکی از مهارت های بسیااااار واجب برای زندگیه.
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
:72::72:سلام الهه جان
مرسي محكم باش
بدون اگه دوست داشته باشه حاظر ميشه بيا خاستگاريت
يعني برميگرد
اگه كسي را دوست داري بذار بره چون اگه مال تو باشه برميگرده:72::72::72:
-
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام الهه
به کلبه ی همدردی وجمع دوستان خوش آمدید
http://www.hamdardi.net/imgup/12572/...6fa708a304.gif
ضمن تشکر از همراهی و همدلی دوستان
نقل قول:
نوشته اصلی توسط االهه
اگه زمان به عقب بازمی گشت سعی می کردم اشتباهاتمو دیگه تکرار نکنم ... انتخاب درستی می کردم ...
امیدوارم دراین لحظه و امروز بهترین تصمیم و انتخابی که کمترین هزینه و آسیب رو برایتان در پی دارد را داشته باشید. چون زمان به سرعت رو به جلو پیش می رودو هرگز به عقب بر نمی گردیم .درست صفحات زندگیمان را نقاشی کنیم که دیگر اگر پاک کن هم داشته باشیم نمی توانیم به صفحات ورق زده برگردیم .
رابطه ی شما به صورت عشق یکطرفه آغاز شد .
و با چندین اشتباه (1-"
نقل قول:
این فراموشی منجر به این شد که من با پسری تو همون دانشگاه آشنا بشم.....
2-ا
نقل قول:
ز فرط افسرگی و گوشه نشینی و ... نتونستم تحمل کنم بهش قضیه رو گفتم هرچی که تو این 2سال بود و من هیچی نمی تونستم بگم و گفتم
نقل قول:
3-واقعا نمی دونم کار درستی کردم که بهش از علاقه ام گفتم؟ الان خیلی سبک شدم
4-
نقل قول:
"گفته بعد از عید اقدام به این امر خیر می کنه "
یعنی شش ماه دیگرو شما بر حسب این صحبت شروع به رویا پردازی کردید
"
نقل قول:
نمی دونم چی کار کنم . خیلی می ترسم اگه بفهمه من با این ازدواج کردم بلایی سر من یا این بیاره . تورو خدا بگین من چی کار کنم به کدومشون چی جواب بدم؟ ازتون خواهش می کنم کمکم کنید ...
.") رابطه ادامه داده شد .
و اکنون عاقلانه و هوشمندانه کاملا راه روشن را یافته اید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط االهه
سلام ممنون عزیزم که تنهام نمی ذارین
مهسا جان می فهمم می دونم چی می گی . خودمم می دونم به صلاحمه که قطع رابطه کنم .
من اونقدر قدرتشو دارم می تونم هر تصمیمی که بگیرم روش واستم . اونقدر قوی هستم که بتونم با این مشکلم کنار بیام .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط االهه
سلام فرهنگ عزیز
آره به همه چیز فکر کردم همهههههه چیز ... بعضی وقتا فکر می کنم می گم کسی که این کارو می کنه نمی تونه به کسی قضیه مارو بگه چطور می تونم باهاش زندگی کنم؟؟؟!!
خودش می گه از خودم متنفرم که همچین کاری کردم. می گه بهت زنگ نزدم چون در حقت نامردی کردم...
هر کی یه نظری بده تو رو خدا من الان رو هواام...
می خوام دیدگاه همه رو بدونم بعد تصمیم نهایی رو بگیرم البته الانم گرفتم دیگه باهاش تماسی نمی گیرم .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط االهه
سلام
ممنون دوستای عزیزم :72::72::72::46:
چشم دیگه به این رابطه فکر نمی کنم و صبر می کنم ... هر چی قسمت باشه...
:104::104::104:
نقل قول:
نقل قول از مدیر همدردی
ببنید با اینکه داستان عشقی پسرها و دخترها تفاوت دارد ولی بعضی چیزها در اکثر اونها مشترک هست.
عچله
احساس
رویاپردازی
تجزیه و تحلیل
لذت بردن از حرف زدن در مورد آن
طفره رفتن از راههای وصل اساسی
لذت بردن از خود رابطه به نفع خویشتن
بی توجهی به شرایط فرد مقابل
هم اکنون شما نیاز به تمرکز زدایی دارید. این که مادر مهربان و دلسوزی کنار خود دارید که می توان با ایشان صحبت کنید و آرامش یابید امتیاز خوبی است . از راهنمایی ها و همراهی های مادرتان بیشتر استفاده کنید با ایشان بیشتر صحبت کنید.
لینک هایی را که در ذیل می آورم مطالعه بفرمایید
http://www.hamdardi.net/thread-13231-page-1.html
http://www.hamdardi.net/thread-8577-post-87062.html#pid87062