حرف ازدواج می زنم جبهه میگیره ( راهنماییم کنید )
سلام می خواستم بپرسم من 4 ساله که با پسری دوست هستم و ارتباطمون به خاطر آشنایی بیشتر بود بعد از گذشت این چند سال که حرف ازدواج می زنم جبهه میگیره و میگه باید صبر کنی و البته اظهار میکنه که به من علاقه داره منم به اون علاقه مندم اما من احساس می کنم اون منو اصلا برای زندگی نمی خواد چون حتی اگر چند روز ازم بی خبر باشه یه حالی ازم نمی پرسه حالا من نمی دونم چی کار کنم به رابطه ام ادامه بدم؟ البته اون خیلی هم اصرار داره که دیدارمون در منزل مجردی ایشون باشه اما وقتی که قبول نمکینم عصبانی میشه لطفا کمکم کنید
RE: حرف ازدواج می زنم جبهه میگیره ( راهنماییم کنید )
ممنون از همگی شما. اما همه تون با جسارت گفتید که رابطه رو قطع کن اما نگفتید سهم عشق من چی میشه. چون من اون رو انتخاب کردم برام سخته بعد از 4سال همه چیز رو بزارم کنار. چون یه بار دیگه هم قبلا شکست عشقی خوردم . شاید بتونم رابطه رو قطع کنم اما دیگه ادامه زندگی واسم مثل کابوس میشه
RE: حرف ازدواج می زنم جبهه میگیره ( راهنماییم کنید )
بهتره این لینک را مطالعه کنی تا نتیجه اصرار از روی احساس به ازدواج با کسی که ازدواج با شما را نمی خواهد ببینید
تصمیم به جدایی
RE: حرف ازدواج می زنم جبهه میگیره ( راهنماییم کنید )
عزیز دلم فرشته مهربونم ازت ممنونم داستان زندگی اون خانم رو خوندم. اما اصلا شباهتی به وضعیت من نداشت شاید من قبلا خوب توضیح ندادم باید بگم توی طول این 4 سال من یه بار با پسر دیگری نامزد کردم و بهم خورد که این آقا ماجرا رو فهمید بهم بدبین شد اما در اون صورت باز هم به سمت من اومد هم اون خانواده منو دیده و هم من خانواده اون رو.من تا حدودی اون رو می شناسم عقیده داره که با فکر باز باید ازدواج کرد و نباید یه ازدواج سنتی شکل بگیره دلیل تعویق ازدواجمون رو هم نداشتن کار عنوان کرده اما جدیدا با رفتارهایی که ازش دیدم سر جریان نامزدی من احساس می کنم شاید منو نخواد چون خیلی اذیتش کردم و بعد پشیمون شدم. باز هم ازت ممنون گلم
عزیز دلم فرشته مهربانم داستان زندگی اون خانم رو خوندم اما هیچ شباهتی به زندگی من نداشت و من چیزی رو به زور نمی خوام به دست بیارم. شاید قبلا من خوب توضیح ندادم اما باید بگم که در طول همین 4سال دوستی من یه بار با پسر دیگه ای نامزد کردم و این پسر جریان رو می دونست و من احساس میکنم از اون زمان به من بدبین شد. در واقع با شناختی که ازش دارم معتقد است که ازدواج با فکر باز باید صورت بگیره و ازدواج سنتی رو نمی پسنده. در حال حاضر هم ایشون تازه درسش تموم شده و به تعویق انداختن ازدواج رو بیکاری شغلی اش می دونه و دنبال کار میگرده در واقع هم من خانواده اونو دیدم و هم اون خانواده من رو می شناسه. با همون اتفاقی که برای من افتاد باز این پسر به سمت من اومد اما الان من فکر می کنم به خاطر همون خیانتی که بهش کردم منو نمی خواد البته من اینجور حدس میزنم چون خیلی اذیتش کردم و پشیمون شدم. عزیزم من دوست ندارم کاری به اجبار صورت بگیره مخصوصا ازدواج اما خب توی این مدت احساس کردم که از هرنظر به دردهم میخوریم و با معیار های من مطابقت میکنه و بیشت از قبل دوسش دارم. باز هم ممنون گلم لطف کردی:72:
RE: حرف ازدواج می زنم جبهه میگیره ( راهنماییم کنید )
خیانت نکردی ولی از نظر اخلاقی کارت خیلی زشت بود که با وجود اون نامزد کردی.باید از قبل در جریانش می ذاشتی.
RE: حرف ازدواج می زنم جبهه میگیره ( راهنماییم کنید )
سلام آتوسا خانم....
به تالار همدردی خوش آمدید..
دوست عزیز منم با حرف تک تک دوستان موافقم..صحبت هایی که شما می فرمایید ناشی از احساس و وابستگی هست که به ایشون دارید در رابطه شما دقیقا این جمله مطرحه که:
یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی پایانه
جملاتی که در پاسخ دوستان بیان کرید کاملا بهانه گیری هایی هست که آقایون انجام می دهند تا شما رو واردار کنند برای خودشون بمونید ..بله درست متوجه شدید ایشان عاشق شما نیست تنها وابسته شده و تلاششو برای ادامه این وابستگی می کنه چون در جامعه ما باز ضرر آخر رو خود شما خواهید کرد..
چند نکته با توجه به توضیحات مختصر شما به ذهن من می رسه:
1:چرا می اندیشید که اینکه ایشان خانواده شما را دیده و خانواده ایشان شما رو دیده موضوع پر اهمیتی ست؟این هیچ پایبندی برای هیچ طرف ایجاد نمی کنه دوست من..و من متعجبم چطور خانواده شما با توجه به خطرات برای دختران بدون هیچ پایبندی رسمی به شما ارتباط 4 ساله داده اند؟و همین طور خانواده آقا ....میشه مسئله رو باز کنید که دقیقا خانواده ها نظرشون چیه و تا چه حد در جریانن و چطور 4 سال اجازه ارتباط غیر رسمی داده اند؟
2:چطور خانواده شما از ارتباط شما و ایشان اطلاع دارند ولی شما یک بار نامزد کرده اید؟اینجا کمی تناقض داره.میشه بازش کنید...
3:آقایون احترام خاصی برای دختری که قصد ازدواج با اون رو دارند قائلند و تحت هیچ شرایطی از آنها چنین خواسته هایی ندارند و نمی کنند و همین که ایشان از شما دعوت برای حضور در خانه مجردی خود را دارند و وقتی شما رد می کنید به جای خوشحال شدن از اینکه شما دختر قابل اعتمادی هستید ناراحت می شوند پس به نظر من هم اصلا قصد ازدواج با شما را ندارند..چون احترامی برای شخصیت شما با این درخواست قائل نشده اند..
دوست گرامی اگر در توضیحات شما دلیل منطقی مشاهده می شد مطمئن باشید ما به اون سخن استناد می کردیم ولی چیزی جز وابستگی دیده نمی شود و تمام سایر صحبت های آقا بیشتر به بهانه تراشی شباهت داره....
پس من هم توصیه می کنم هرچه سریعتر رابطه را کات کن و هرگز ادامه نده و دنبال فردی باش که برای شما...شخصیتت..عمری که به پاش می گذاری ارزش والایی قائل باشه..
موفق باشید/:72:
RE: حرف ازدواج می زنم جبهه میگیره ( راهنماییم کنید )
:72:سلام عزیزم
گلم باید بگم که ما همسایه بودیم و توی یک خونه با هم زندگی می کردیم و اون جور بود که خانواده ها همو دیدن. اون موقع که من نامزد کردم اون آقا به خواستگاریم اومد و من بعد از چند روز بهش تلفن زدم گفتم دیگه نمی خام ادامه بدیم اما نگفتم دارم نامزد می کنم و اون جریان رو بعدا فهمید. و به خانواده هم گفتم باهاش بهم زدم. در ضمن باید بگم که من قبلا خونه ایشون رفتم اما دست از پا خطا نکرده الان هم که دارم میگم نمیام به خاطر اینکه آمادگی ازدواج رو پیدا کردم و میخام که این کار رسمی شه و از اون حالت دوستی خارج بشه