شرایط ما برای ازدواج اصلا مناسب نیست،بایدسال صبر کنیم

سلام.اسم منم سینا است.من چند وقته که عاشق دختری شدم که احساس میکنم به هم میخوریم.اما شرایط ما برای ازدواج اصلا مناسب نیست.
برای رسیدن به شرایط مناسب هر دوی ما حاضریم برای هم صبر کنیم.
فقط یه مشکل اینجاست که من 4 ماه از دختره کوچیکترم و یکم وضع مالی پدر دختر خانوم از ما بهتره.من شرایط مالی و تحصیلی مناسبی ندارم به همین دلیل مجبوریم حد اقل 5 سال صبر کنیم.میخواستم ببینم با توجه به این شرایط ما میتونیم خوشبخت بشیم؟ اصلا به درد هم میخوریم؟ میتونیم با وجود این فاصله سنی با هم ازدواج کنیم و خوشبخت بشیم؟
ممنون میشم اگه راهنمایی کنید.به خدا دارم دیوونه میشم.

سلام
اول از همه قوانین تالارو نخوندی گویا، این اسم تاپیکتو ویرایش کن
دوم بیشتر توضیح بده
چند سالته
مدرک خودت و دختره چیه؟
این یکم بهتره یعنی چقدر؟
چجوری آشنا شدین و چند وقته؟

ببخشید اگه دقت نکردم.من 18 سال دارم و خانوم 4 ماه از من بزرگتره.هردومون تو یه شهر هستیم .الان یک هفته میشه که همدیگه رو پیدا کردیم.ایشون فامیل یکی از دوستای بنده هستند.ایشون در حال حاضر رشته گرافیک(فنی ) برای فوق دیپلم میخونند و من به دلایلی از ادامه تحصیل باز موندم و قراره برم سربازی.دیپلم ریاضی دارم.من میخوام از سربازی که برگشتم برم دانشگاه.رشته ی کامپیوتر.علاقه ی زیادی دارم.شرکت کنم و لیسانس کامپیوتر بگیرم.در ضمن اگه قرار شد برای هم صبر کنیم به توافق رسیدیم که سال دوم دانشگاه من برم خاستگاری ایشون.ایشون هم با شناختی که از خونوادشون دارند میگن این کار شدنی است.عقد میکنیم تا دانگاه من تموم شه.فکر نکنم چیز بیشتری لازم باشه.لطفا کمک کنید

خوب 18 سال سنیه که 5سال که هیچ میشه 10 سال هم صبر کرد، مشکل 4 ماه اختلاف سنی هم خیلی حاد نیست، ولی شما یه مشکل خیلی بزرگتر دارین
شما تو 18 سالگی اول فوران احساساتتونه و اون دختر خانوم تو اوج فوران، همین که میگی فقط، دارم تاکید میکنم فقط یک هفته س همو میشناسین اینو تایید میکنه، من بعد 2سال جرات نمیکنم بگم 50% طرفمو میشناسم، اونم تو سن 27 سالگی که اون شور و هیجان گذشته، شناخت شما از هم الان حتی 0 نیست، زیر صفره، چون بدی هارو هم خوبی میبینین
میدونی عصبانی میشه چیکار میکنه؟ واکنشش به عصبانیت طرف مقابل چیه؟ ناراحت میشه چی؟ خوشحالیش چه فرمیه؟ سرگرمیاش چیه؟ اهل قهر هست؟ چقدر به خونوادش وابسته س؟ رفیق بازه؟ چقدر پول دوسته؟ و صد تا سوال دیگه که فقط زمان و یه چشم بینا که احساسات کورش نکرده میتونه جواب بده
اگه بگم کلا قطعش کنی که مسلما قبول نمیکنی، ولی سعی کنین یه رابطه سالم داشته باشین و از همین اول هم مشخص کنین که فعلا واسه آشنایی و شناخت بیشتره، و یه چیز رو خودت در نظر داشته باش که اگه مشکلی پیش بیاد اون خانوم بیشتر از تو ضربه میخوره و اگه وجدان داشته باشی عذابش واست میمونه، پس باز تاکید میکنم که اسیر احساسات نشو و یه رابطه درست حتی الامکان با اطلاع یه شخص ثالث برقرار کن

سلام سینای عزیز

ورودت رو به همدردی تبریک می گم، :72:

قبل از هر چیز از آقای رضا خواهش می کنم
1- یه مقدار با لطافت تر صحبت کنن، من که از ریتم سوال پرسیدنتون و جواب دادنتون به شدت وحشت کردم و زود تاپیک رو ترک کردم و دوباره یواش یواش وارد شدم!!!

2-

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط reza.p

اگه بگم کلا قطعش کنی که مسلما قبول نمیکنی، ولی سعی کنین یه رابطه سالم داشته باشین

---

من با این حرف شما موافق نیستم، آیا این احساساتی که بیان کردین میذاره این رابطه سالم بمونه؟
چرا قبول نکنن قطعش کنن؟

ببین سینا جان، یه این دلایلی که دوستمون گفتن شما باید این رابطه رو به طور کامل قطع کنی!! شما یه انسان بالغ و با اراده هستی و صد در صد عقلتون می تونه بر احساساتتون غلبه کنه!

فکر نکنین این رابطه یه انگیزه ای می شه برای رسیدن به تمام هدف هایی که گفتین، بلکه داشتن این رابطه یه سدی برای رسیدن به اونهاست!

خواهش می کنم توی سایت بگردین، خیلی مطالب با ارزشمندی رو دوستان قرار دادند که به درتون می خوره!
سرگذشتای زیادی هست که به دردتون می خوره، ایشالا که از تجربه های دیگران استفاده می کنین.

با آرزوی موفقیت.

ممنونم از خوشامد گویی شما.

در جواب نظر شما باید بگم بهتون که من عاشق موندن و بیشتر از عاشق شدن دوس دارم.باور کنید هدف من هیچ کدوم از اینایی که میگین نیس.من نه میخوام سو استفاده کنم نه هیچ چیز دیگه.تو این چند سال که قراره صبر کنیم من این رابطه رو کاملا کنترل میکنم.از هیچی نمیترسم.هر اتفاق جدیدی که بیافته من پای حرفام هستم.تو فامیلامون داشتیم ازین مورد که به هم رسیدن.در ضمن در مورد شناخت من و اون باید بگم که من خونوادهشون رو کاملا توسط دوست مورد اطمینان خودم شناختم.این یه چند وقت فقط به انتخوابم فکر میکردم.فکر نمیکنم چیزی بتونه نظرم رو عوض بکنه.خواهشا انقدر سخت نگیرید.من نمیزارم هیچ گناهی ازمون سر بزنه.در عوض همیشه از خدا میخوام برام نگهش داره

رابطه جنسی یکی از مواردیه که باید کنترلش کنی.

چند شب پیش سوار تاکسی شده بودم یه دختر وسط یه دختر اون سمتش بود.رفتیم و رفتیم تا دختر آخری از سمت خودش

پیاده شد.دختر وسطی از جاش تکون نخورد.اولش فکر کردم می خواد جلوتر پیاده شه ولی دیدم نه.محکم نشسته

تکونم نمی خوره.همینو بگم به زور خودمو کنترل کردم برخوردی نداشته باشم.حالا این دختر رو نمی شناختم و نمی دونستم

اگر برخوردی بشه چه واکنشی نشون می ده.با این حال به زور کنترل کردم.حالا تو فرض کن با دوستت سوار ماشینید،

آیا می تونی خودتو کنترل کنی؟ممکنه یه بار بتونی،ولی دفعات بعد چی؟با این توضیح که دختر غریبه نیست اگرم

خوشش نیاد آبروتو نمی بره.همون برخورد مقدمه ای می شه برای اعمال جنسی.و وقتی این اعمال صورت بگیره

کنترل رابطه از دستت خارج می شه.البته تاکسی که می گم یه نمونه از فضاییه که تو و دوستت می تونید تماس

فیزیکی داشته باشید.

در ضمن اگر تو این چند سال با وجود موقعیت های مناسب،هیچ رابطه جنسی بینتون نباشه،باید به سلامت

جنسیت شک کنی.

بله.شما درست میگید.اگه تو این چند سال هیچ رابطه ای نباشه من باید به سلامت جنسی خودم شک کنم.اما یه چیز تو این دنیا خیلی برام اهمیت داره.اونم اینه که چیزی رو که خدا گفته انجام بدم.من نیاز خودمو سرکوب میکنم.مطمین باشید.اگه کسی اعتقاد داشته باشه این کارو میکنه.سعی میکنم اصلا زیاد باهاش تنها نباشم که منو به اون سمت بکشونه.حتما جایی همدیگه رو میبینیم که افرادی از اونجا عبور کنند و مراقب اتفاقات اطرافشون باشند.یه چیز دیگه! آدم واسه بدست آوردن چیزی حتما باید زجر بکشه و زحمت.یه عمر خواسته هاتو سرکوب میکنی.این چند سال هم روش.شاید سخت تر باشه اما میشه اینکارو کرد.ممنون که نظرتون رو در اختیارم قرار میدید:43:

:323:
ببین دوست عزیز من نمیگم چه کار بکن ولی اونهای که ازدواج کردن میکن زندگی زندگیبرحسب عشق بازی و هوا هوس زندگی نمیشه به قول قدیمی ها خودت کلاه ات را قاضی کن ببین یه ادم عاقل در شرایط شما بدون در نظر کرفتن استرس وشوقو.... چه کار میکنه.اکه خودت نمیتونی من بهت ایمیل ام را میدم هر کمکی ازدست بیاد واست میکنم.

سلام
جوان شجاع،
کمی آهسته تر. چطور فهمیدی به درد هم میخورید؟ چقدر او را ، اخلاقش را ، اعتقاداتش را، اندیشه اش را، رفتارش را، دیدگاهش را، نگاهش را، اهدافش را، شناخته ای که این گونه سر به دیوار عاشقی کوبیده و خویشتن را مجنونی در پی لیلی یافته ای؟
هیچ معنای عشق را میدانی؟ مرز آن با هوس را میشناسی؟ هوس فقط نهفته در نیروی جنسی و جسمی تو نیست، بلکه در اندیشه ات هم میتواند ظهور و بروز یابد.
وقتی پای احساسات به میدان عمل باز شد، فکر و عقل و منطق رخت بر بسته و رهسپار دیار نا کجا آبادی خواهد شد که بلا شک،نتیجه تصمیم احساسی تو نیز همنشین و همسایه همان فکر مسافر شده و آن وقت است که خویشتن را در باتلاقی میابی که هر چه بیش دست و پا زدن همانا و مغروقتر شدن همان.

مشکل اینجاست که شما هیچ کدوم نمیدونید که من چقدر اونا رو میشناسم.شهری که ما درش زندگی میکنیم کوچیکه.همه از کارای هم.اتفاقاتی که میافته خبر دارن.من وقتی فهمیدم ایشون از کدوم خونواده هستن واقعا خیالم راحت شد.به خونوادشون اشراف کامل دارم و اونا رو میشناسم.پدر من رییس کلانتری است.ما خونواده ی مذهبی هستیم.اما هیچوقت زیاد از حد خودمون رو محدود نمیکنیم.اونا هم همینطوری هستن.مثل ما.بیشتر چیزاشون به ما میخوره.پدر ایشون برادر دو شهید.چرا فکر میکنیئ من فقط از روی احساس دارم تصمیم میگیرم آخه؟
اخلاقش طوریه که میدونم اگه زندگی کنیم با هم کنار میایم.من آدم منطقی هستم.ایشون هم همینطور.شما میگید که اخلاق و رفتار ما بعد از چند سال تقییر میکنه.شاید اینطور باشه اما هیچوقت ملاک های اصلیمون واسه ازدواج تقییر نمیکنه چون اینطوری بزرگ شدیم.خواهش میکنم انقدر منفی قکر نکنید .ممنون:72:

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

از مدیران محترم خواهش میکنم نظر بدن خواهشا:325:

اگر تصمیمتو گرفتی،برای چی تاپیک زدی؟می خوای برای کاری که می خوای بکنی تاییدیه بگیری؟

اون چیزیم که گفتی سرکوب می کنم،هیچ به عواقبش فکر کردی؟آدم دانا نیازشو تحریک نمی کنه که بعد بخواد سرکوبش

کنه.

سلام
من خودم مشکل دارم شاید نتونم کمکی بهتون کنم اما به نظر من همیشه آخ کارتون را قبل از شروعش ببینین می دونم حرفم تو اون لحظه درکش یا عمل کردن بهش سخت اما این باعث میشه به بن بستی که الان خودم هم گرفتارم و گیج شدم منی که اینقدر احتیاط می کردم چرا .....
امیدوارم درست تصمیم بگیرین چون ما هم اینطوری فکر می کردیم و الان من گیجم
موفق باشین ..

سلام.من برگشتم. اگه از اول بخونید جریان رو متوجه میشید.الان از اون آشنایی تقریبا 1 ماه گذشته(یا بیشتر)
مادر دختر خانوم یه بویایی برده بود که ما تلفنی با هم حرف میزنیم و ایشون مجبور شدند همه ی جریان رو براش تعریف کنه.مادر ایشون مخالفه فقط بخاطر اینکه من 4 ماه از دختر خانومشون کوچیکترم.میگن به هیچ عنوان اجازه نمیدم.لطفا نظرتونو در این مورد بهم بگین؟:302:

سينا جون سلام
موضوعي كه گفتي يه طرف نظر دوستان يه طرف ديگه...همه دوستان از منو تو باتجربه ترن
سينا منم7 سال پيش مشكل تورو داشتم..عشق شوخي نيست..توكه بيشتر دوست داري عاشق بموني ميدوني اگه خداي نكرده به هر دليلي نشه چه ضربه اي ممكنه به زندگيت بخوره(مثل خودم فكر عاقبتشو كردي..تو 5 سال ديگه هم صبر كني اگه نشه چي ميشه...من زجرشو كشيدم.نميخوام توهم به درد من گرفتار بشي.از همه جوانب دخترو بسنجش بعد واسش انتظار بكش.با يك ماه دوماه نميشه عشق رو وفارو و... طرف مقابلت رو بفهمي..بخصوص كه تو ازش كوچيكتري..فردا به هم نرسيد سركوفت كوچيكيتو بهت بزنه..تعنه خانوادشو بزنه و خيلي چيزاي ديگه...من كه ميگم خودتو زياد درگيرش نكن..رابطتو زياد صميمي نكن..اگه اون قسمتت باشه ولش كني بازم مال خودته...ما زخم خورده اين راهيم..تو هم زخم عشق رو نخور:302:

آره .راست میگی محسن خان.
البته دیگه تموم شد.هرچقدرم زجر بکشم اشکالی نداره.تمومش کردیم.یعنی مجبور شدیم.الان مادر اون کاملا منو میشناسه و میدونه کی هستم.نمیخواستم هیچکس بفهمه که ما ارتباط داریم .اما خراب شد.واسه طرز تفکر مسخره ی مادرش متاسفم.واسه خودمم متاسفم.خدا خودش کمکم کنه.دیگه کم آوردم

مگه ترز فکر مادرش چیه؟

طرز فکرش اینه که به هیچ وجه اجازه نمیده من با دخترش ازدواج کنم فقط بخاطر اینکه 4 ماه ازش کوچکترم.هر چی بود تموم شد.یاد گرفتم که تا شرایطم جور نشد دنبال ازدواج نرم

تازه داري منطقي فكر ميكني سينا..هيچوقت احساسي فكر نكن..مادرش البته حق داره كه اينجوري بگه..اون شرايط رو ميسنجه تصميم ميگيره..هميشه همه جا دوست داشتن ملاك نيست..شايد اگه بازهم ميشد اين اختلاف سني شما جرقه آتش جدايي ميشد...اونوقت چي..اينم بي حكمت نيست..توكلت بر حق..نه بر خلق حق

از همگی بخاطر مشاوره ای که دادید ممنون. بچه ها الان از اون قضیه 4 ماه گذشته. دختره آخر سر منو مثل یه دستمال کاغذی از زندگیش و قلبش و همه چیزش انداخت دور.تا ضربشو نخورده بودم حرفاتون باورم نمیشد. تورو خدا بچه ها عبرت بگیرید ازیت اتفاقات.من دیگه یاد گرفتم تا کسی رو عقد نکردم عاشقش نشم.به جان خودم اگر عاشق بشم قبل عقد.. این دوره زمونه به هیچکس نمیشه اعتماد کرد.خلاصه عبرت بگیرید. از همه ممنون. البته من دیگه فراموش کردم قضیه هم برام قابل حضم شد.بازم ممنون:46: