RE: توقعات بي حد مادر شوهر
سلام خوش اومدی
من هم عین مشکل تو منتها صد بارابر بیشترشو دارم
به نظر من مادر شوهر تو چون یه دونه پسر داره و شوهدشو هم از دست داده خیلی به اون وابسته است میخواد همیشه ببیندش و باهاش باشه خلاصه اینکه تمام زندگیش شده گل پسرش ( مشکلی که 99% مادرشوهرهای ایرونی دارن) شما هم بدون اطلاع وقتی داری از در میری بیرون برو بگو ما داریم میریم هیچ دلیلی نداره که از قبل ایشون بدونن
اگه تونستی یکی دو دفعه هم نگو ببین چه کار میکنه
موفق باشی
RE: توقعات بي حد مادر شوهر
سلام به لیدای عزیز
زندگی اجتماعی همیشه دردسر مخصوص خود را دارد. اگر در کوه تنهایی زندگی میکردی هیچ مشکلی نداشتی. اما وقتی در کنار مردمی زندگی میکنی که با تو نسبت هم دارند تو مجبور هستی کارهایی را انجام بدهی که بسیاری از آنان را دوست نداری.
یک نکته مثبت شما این بود که مهمانی خانواده ها را جدا کردید.این خودش یک مدیریت بجا بود از طرف کدبانوی خانه که شما هستید .اما اگر بتوانید شما هم با مادر شوهرتان صحبت کنید و چه مستقیم و چه غیر مستقیم به او بفهمانید که چون کار بیرون و داخل خانه دارید زود تر خسته میشوید شایداز مزاحمت آنها کم میشد .
شما هم برنامه بگذارید و به خانه آنها بروید بهر حال تک عروسی که بیرون از خانه کار میکند حتما نیاز به کمک مادر شوهرش دارد بنابر این شما هم در هفته سه بار خود را به خانه آنها دعوت کنید و بگویید پسرتان همیشه دلش برای دست پخت مادرش تنگ میشود :D
موفق باشید
RE: توقعات بي حد مادر شوهر
اليناي عزيزم ممنون كه به مشكل من توجه كردي . ولي راستش اينقدر مشكلات من زياد و ريشه داره كه نتونستم كاملا همه رو بگم . البته به خوب نكته اي اشاره كردي . مادر شوهر من اوائل انتظار داشت هر جا كه مي رم بهش بگم ( بدون شوهرم ) و من به شدت از اين موضوع بيزار بودم . اخه من اصولا ادم مستقلي هستم و بدون توجه به اين انتظارش بدون اينكه بهش بي احترامي كنم هر جا مي خواستم مي رفتم و خيلي كم گاهي اوقات اگر موقع بيرون رفتن مي ديدمش بهش مي گفتم . اما وقتي با شوهرم مي ريم بيرون اون مي ره مي گه ما داريم ميريم فلان جا و خداحافظي مي كنه . اوائل خيلي از اين كار ناراحت مي شدم و فكر مي كردم اين يه طور اجازه گرفتن بي مورد و در واقع باز كردن راه دخالت ديگران در زندگيمونه . به هر حال اينم از اون چيزا ست كه باش كنار اومدم .
ارزوي عزيز من هم مثل شما فكر مي كنم كار خوبي كردم اما هم شوهرم و هم مادر شوهرم اين رو قبول ندارن و انتظار دارن هر بار خانواده من مي آن اونا هم باشن . البته بارها اين موضوع رو با شوهرم مطرح كردم و قبول كرده و لي وقتي مي بينه مادرش ناراحت مي شه اونم نظرش عوض مي شه . خلاصه در حال حاضر بين ما يه دلخوري اساسي به خاطر دعوت نكردن اونا پيش اومده . اينم جالبه كه بدونيد مادر شوهرم مستقيم اين ناراحتي رو ابراز نمي كنه . بلكه در برخوردهاش نشون مي ده . منم اينقدر برخورداي نا به جاش رو تحمل كردم ديگه خسته شدم و از كوره در مي رم . طوري كه 13 به در خودم و بقيه رو خراب كردم .
در مورد اينكه ما خونه اونا بريم چون واقعا وقت ندارم سعي مي كنم كمتر برم تا اونا هم متوجه بشن كه وقت ازاد براي اين كارا اونقدر ندارم . وحتي بعضي وقتا ديگه مجبور مي شم ناراحتيم رو نشون بدم ولي خانواده شوهر همش فكر مي كنن از زندگي پسرشون طلب كارن و حقشونه كه هر چي مي خوان مزاحم زندگيش بشن . خلاصه ببخشيد خيلي كلافم .
منتظر راهنمايي دوستان خوب هستم .
RE: توقعات بي حد مادر شوهر
من نمی دونم دوره عروس و مادر شوهر کی تمام میشه
آخه مگه آدم یه بار بیشتر ازدواج میکنه؟ مگه سالهای اول ازدواج یه بار بیشتره؟
RE: توقعات بي حد مادر شوهر
هیچ کدام از شما نباید ناشکری کنید ، چون وقتی که مشکلات اساسی دیگران را بشنوید ، مشکلات خودتان هیچ جلوه میدهد .
فقط یادتان باشد مادرشوهر ، خواهر شوهر و بقیه در حاشیه هستند به خاطر اونها خودتان را از چشم شوهر که محور اصلی زندگی شماست، نیندازید .
من خودم واقعا نمی دونم با مادرشوهرم چی کار کنم ، چون اصلا نرمال نیست . این مثال هایی که شما نوشتید برای من خیلی ناچیز است ، مادرشوهر من کارهایی انجام می دهد که من و شوهرم از هم جدا بشیم . توقعات افراطی او ، حالت پرخاشگری و دعوای او ، بددهنی و بی ایمانی او مرا به ستوه آورده است . ولی چه کنم ؟
ولی تجربه من نشان می دهد که باید انرژی را روی همسرتان بگذارید و از او در این رابطه کمک بگیرید .
RE: توقعات بي حد مادر شوهر
سلام. اصل مشکل از اینجاست که ما در ابتدا یک اشتباه رو مرتکب میشیم و اون زندگی مشترک با خانواده شوهره. حالا هرچی هم می خواد مستقل باشه. به نظر من حداقل یک کوچه باید بین خانه ما و اونا فاصله باشه. حالا هرچی هم میخوان خوب باشن. از قدیم گفتن دوری و دوستی.. البته فکر نکنین من که دارم اینا رو میگم خودم این اشتباهو نکردم. نخیر. همه مون یعنی اکثرمون اولش داغیم. نمی فهمیم ولی یک روز کافیه . فقط یک روز کافیه تا بفهمی هم خونگی با مادر شوهر یعنی چی.به نظر من بهترین اقدام جدا کردن محل زندگیه . یعنی در یک آپارتمان هم نه. در یک کوچه دیگه- حداقل-
مطمئن باشین که این جوری خیلی از مسایل حل میشه. فقط باید دنبال یک بهانه درست بگردین و قضیه رو طوری جلوه بدین که یعنی آقا پسرشون داره این تصمیم رو می گیره. باید سیاست داشته باشین تا از عوارض بعدی در امون بمونین.
RE: توقعات بي حد مادر شوهر
آتناي عزيز منم با شما موافقم . البته اين راه حل فقط درصدي از مشكلات رو حل مي كنه و نه تمام اونا رو . من هم فعلا دارم به اين راه حل فكر مي كنم و امكانش رو هم بدون عواقب بعدي دارم . چون محل كار شوهرم خارج از شهره و در اونجا هم بهش خانه سازماني مي دن ( نزديك يكي از شهرهاي كوچك اطراف كه با شهر خودمون حدود 50 دقيقه فاصله داره ) بنابراين ما مي تونيم فعلا به بهانه مشكلات كاري همسرم به خانه سازماني او نقل مكان كنيم . اما اينجا يه مشكل هست و اونم شاغل بودن خودم و چگونگي رفت و امد به محل كارم . البته خوب امكان سرويس گرفتن هست ولي به هر حال رفت و آمد برام خيلي سخت خواهد بود . حالا به نظر شما اين مشكلات رو قبول كنم و از اونجا به خانه سازماني شوهرم نقل مكان كنيم ؟؟؟؟؟ موندم چه كار كنم . البته اين رو مي دونم اگه اين كار رو كنم راه برگشت دارم و اگه مشكل باشه لااقلش اينه كه برگردم همونجا و شايد راه بهتري به مرور زمان پيدا كنم ولي اسباب كشي اونم تو اين راه دور و دوباره برگردوندن وسائل خيلي سخته و .... شما بگيد چه كار كنم .
RE: توقعات بي حد مادر شوهر
عزیز من مهم اینه که اول بدون رنجوندن مادرشوهرت اینا از اونجا بیاین بیرون. بعدش اگه دیدی خیلی مشکل دارین یه جای دیگه رو پیدا می کنید نه دوباره همونجا چون دوباره روز از روزی از نو . به نظر من با همین بهانه به خونه سازمانی برین. انشالله که بعداً مشکل زیادی نخواهید داشت. انسان ذاتاً سازگاره و با هر موقعیتی خودشو وفق میده. شما که بچه ندارین پس زیاد مشکلی نیست. بعداً اگه بچه دار شدین این خودش یه بهانه خوب میشه واسه اینکه یه خونه نزدیک مامانت اینا بگیرین تا مامانت بتونه به تو کمک کنه و مراقب خودت و بچه ات باشه. امیدوارم روزهای خوبی در انتظارت باشه.
RE: توقعات بي حد مادر شوهر
سلام لیدای عزیزم ،:43:
هر چند سخته اما همیشه حفظ آرامش و صبوری در کنار بررسی کردن مسائل به صورت منطقی می تونه راهگشای مشکلات و گشاینده ی خیلی از تنگناها باشه ...
دوست خوبم ، پیشنهاد می کنم موضوعات مختلف مطرح شده در همین انجمن یعنی
"اختلاف و دعوا با خانواده ی همسر "
که تعدادشون هم کم نیست رو مرور کنی ...
بهترین راه حل ، کنترل احساسات و با آرامش فکر کردن و تصمیم گرفتنه ...
موفق باشی
:203:
RE: توقعات بي حد مادر شوهر
ممنون از دوستانيكه به مشكل من توجه مي كنند .
طاهره عزيز من سعي كردم تمام موضوع هايي كه در اين تالار مطرح شده رو بخونم و تقريبا تمام راهكارهايي هم كه در مورد تغيير خود ادم و نگرشش نسبت به مشكلات ، صبر و بردباري ، گذشت ، كار كردن روي روابط با شوهر رو قبول دارم ولي مشكل من با به كار بردن اين راهكارها در طي 4 سال زندگي مشترك سپري شده و بروز پيدا نكرده . من ادم تو داري هستم و سعي كردم علاوه بر نديده گرفتن مشكلات براي خودم نگذارم حتي نزديكترين افراد در زندگيم از مشكلم با خبر شوند . حتي شوهرم خيلي از مسائل رو نمي دونه . ولي من ادمم . سنگ نيستم . مشكلات زندگي خودم از يك طرف ( من 2.5 ساله مي خوام بچه دار بشم كه نشده ) ، مشكلات كاري شوهرم و ماموريتهاي زياد او از ابتداي زندگي و اينكه خيلي از بار زندگي رو خودم به دوش مي كشم ، علاقه ام به خانواده ام و اينكه با اين وضع با اينكه اونا به من احتياج دارن نمي تونم بهشون اون طور كه بايد رسيدگي كنم ، مشكلات كاري خودم و...... توقعات مادر شوهر از يه طرف ديگه داره از پا درم مي آره .
حالا در برابر اين مشكلات آيا راهكارهاي فوق جزء در ايده ال فكركردن ، مي تونه راهگشاي زندگي افرادي مثل من باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
RE: توقعات بي حد مادر شوهر
آقاي سنگ تراشان نمي خواهيد مرا راهنمايي كنيد . منتظر نظرات شما هستم .
RE: توقعات بي حد مادر شوهر
سلام لیدا جون
من خیلی خوشحالم که با کسی با این همه پشت کار و دلسوزی اشنا می شم
می شه لطفا واضح تر توضیح بدی مشکلت چیه و اینکه چه توقعی ازت دارن؟
خیلی دوست دارم بتونم بهت کمک کنم
RE: توقعات بي حد مادر شوهر
دوباره سلام
من هم تازه واردم و ببخشید که کاربا این سایت رو کم کم دارم یاد می گیرم از همین رو تازه کل ماجرا رو فهمیدم
من هم با نظر اتنا جون موافقم و مطمئنم دورشدن محل کارهرچقدرهم که سخت باشه از این همه مشکل خیییلی بهتره
تازه دورشدن محل کارخیلی سخت نیست و خیلی خوبیها هم داره
من چه موقع تحصیل و چه قبل ازدواج برای کارم مسافت 1 ساعت رو هر روز صبح و عصر می رفتم و می امدم
امید وارم با دورشدنتون از اینجا فرصتی باشه که شوهرت بهتر درکت کنه و مسائل رو از دور تر بهتر ببینه گاهی لازمه به مشکلات از دور نگاه کرد تا کمی کوچک جلوه کنه و نیز حواشی انرا بهتر بررسی نمود
با ارزوی روزهای خوش اینده
RE: توقعات بي حد مادر شوهر
سلام لیدا
معمولا از خصوصیات اکثر ما اینست که بخواهیم یک جواب آماده و عملیاتی پیدا کنیم و از فردا انشاء الله مشکلات حل بشه یا کاهش پیدا کنه...
اما واقعیت اینه که در زندگی ( و اصولا در دنیا به طور کلی)، هر کاری زحمات زیادی می طلبه...
فراموش نکردید که کلاس اول ابتدایی که بودید ، به مدت یکسال کیف زیر بغل می زدید و صبح از خواب شیرین بر می خواستید و می رفتید سر کلاس و روی نیمکت های سخت کلاس می نشستید، فکر می کنید آخر سال چی شد. دکتر شدید ، مهندس شدید .... نه ! فقط توانستی دست و پا شکسته حروف الفبا را یاد بگیری و چند جمله ای بنویسی و بخوانی....
و برای دکتر و مهندس شدن سالهای زیادی چه مصیبت ها که نکشیدید....
خب
حالا وقتی نوبت به اصل زندگی می رسه.... یکسال هم خیلی زیاد....
همه انرژی را روی مسائل حاشیه ای گذاشته ایم... حالا که نوبت به اصل زندگی می رسه خیلی فشار حس می کنیم...
البته حق دارید...
سخته....
معمولا ما با انتظارات زیادی وارد یک زندگی و یک ازدواج می شویم....
اما واقعیت اینه که زندگی یک تغییر دائمی تا لحظه مرگ هست. زندگی یک حل مسئله پی در پی و گذر از مشکلات روز مره و.... هست.
همه این مقدمه طولانی (به قول خودتان)، لازم بود تا متوجه بشویم آنچه که به حل مشکل شما ختم خواهد شد. چند نظریه ساده نیست.
باید شما مشکلتون را در دو سطح ارزیابی و حل کنید.
الف ) از نظر بینشی
ب ) از نظر عملیاتی
من می دانم تند تند می خوانید که به بخش عملیاتی برسید. اما باور کنید 99 درصد مشکل در بخش بینشی هست، همان قسمت که شما گفته اید راهکارهایی فکری ایده ال خود.
در قسمت بنیشی، تا شما سطح خودتون را از یک حدی بالا نکشید، هر حرف و هر برخورد مادرشوهرتان براتون مشکل ایجاد می کند( حالا چه برخورد کنی، یا در خودت بریزی ) ، در هر دو حال آسیب می بینید. اما اگر مشکل را ریز ببیند. ( آن هم با رشد خودتون ممکن است )، در این حالت اصولا چنین مسئله ای را به عنوان مشکل تلقی نخواهی کرد.
در این زمینه مسائل زیادی وجود دارد که انشاء الله اگر دوست داشتید می توانید در بخش های مختلف همین انجمن مطالعه فرمائید/.
اما در بخش دوم: یعنی بخش عملیاتی.
یکی از روشها شفاف بودن ، توام با احترام است.
یعنی شما باید مرتب همین نظرات خودتون را به طور احترام آمیزی با مادرشوهرتان در جریان قرار دهید. ممکن است کمی دلخور شود یا قهر کند. اما باز هم به او احترام بگذار، و باز هم اگر مورد پیش آمد محترمانه در جریان بگذار.... اینطوری به مرور او بیشتر با نقطه نظرات شما آشنا می شود.
برای اینکه چگونه می شود به طور شفاف ما نقطه نظرات خود را با کسی در میان بگذاریم که مودبانه هم باشد و ناراحت هم نشود، نیاز است که یکسری مهارتهای ارتباطی را تمرین کنید. به همین منظور می توانید، مقالات بخش مشاوره خانواده را مطالعه کنید. یا از یک مشاور خانواده کمک بگیرید.
همچین من پیشنهاد می دهم سایر موضوعات مرتبط را نه فقط مطالعه کنید. بلکه لیستی از اقدامات را نیز از آنها استخراج کنید.
فراموش نکنید که هیچ کدام از این روشها و مهارت ها بنا نیست طی 1 تا چند ماه جواب بدهد.
اما طی همین ماهها کم کم بهبود پیدا می کند.
باید مستمر عمل کنید.
RE: توقعات بي حد مادر شوهر
آقاي سنگ تراشان از راهنمايي تون ممنونم . راستش خودم هم ديگه به اين نتيجه رسيده بودم كه بايد با احترام حرفامو بهش بزنم به جاي اينكه تو خودم بريزم . فقط شك داشتم كه راه درستي انتخاب كردم يا نه .
در مورد ريز ديدن مشكل به نظر من الان ديگه ناراحت شدنشون مهم نيست بلكه مهم اينه كه شوهرم وقتي توقعات اونا برآورده نمي شه و اون شكايت مي كنه ، كلافه مي شه و عصبي و بالطبع روي منم تاثير مي ذاره .
بازم ازتون متشكرم .
RE: توقعات بي حد مادر شوهر
سلام راستش من هم یکی مثل خودت هستم البته با این تفاوت که من با مادر شوهر و یک خواهر شوهر زندگی میکنم و شوهرم برای انجام هر کاری از مادرش اجازه می گیره من هم مثل شما 13 به در خودم را خراب کردم من دلم میخواست به جنگلی برم که خانواده خودم بودند ولی خواهر شوهرم میگفت ما همیشه همون جنگل میریم ایندفعه یه جا دیگه بریم خلاصه آخرش با ناراحتی ... رفتیم همون جایی که من میگفتم ولی اصلا خوش نگذشت 5 دقیقه پیش اینه 5 دقیقه پیش اونها خواهر شوهرم میگفت چون ما پدر نداریم برادرمون باید با ما باشه جالب انجاست که خواهرش هم با ما بایست باشن این خواهر شوهرم همه چیز را برای خودشون میخواد مادر شوهرم با اینکه عمه ام است هنوز از قبل عید تا حالاذ خونه بابام نرفته در صورتی که حتی خونه خواهر زاده هاش شام رفته تازه شما خونه تون جدا است ولی من چی با هم هستیم و با وجود اینکه سر کار میروم ولی وقتی بر میگردم خونه خواهر شوهرم میخوابه و ظرفهای نهار و شام و پختن شام هم با منه حالا اگه مهمان هم داشته باشیم اصلا از جاش بلند نمیشه حالا چه مهمان من باشه چه دوستهای خودش از مادر شوهرم نگو....
خلاصه به خاطر کارهاشون اعصابم داءم خرد است و قفسه سینه ام درد میکنه ولی چکار میشه کرد فقط صبر و کنار آمدن با آنها و زیر دست بودن چون هر چه فکر و خیال کنیم خودمون داغون میشیم من که می دونم مرگم نزدیک است امیدوارم بتونم راهی پیدا کنم که باهاشون کنار بیام چون اینقدر که شکایت اون ها را به شوهرم کردم دیگه از دست من کلافه شده و طرف اونها رو میگیره البته پیش خودم میگم اگه خواهر شوهرم شوهر کنه شاید نصف مشکلاتم حل بشه برام دعا کنید