هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
امروز چراهایی ذهنم را درگیر کرده که کسل و خسته ام میکنند.
چرا هایی که هم جوابش را میدانم هم نمیدانم.
چراهایی که هم محکومم میکند هم تبرئه.
چرا من.چرا وجودم و چرا روحم.چرا قلبم و چرا نگاهم نیازمند محبت و توجه هستند؟
چرا باید نیازمند توجه کسی باشم؟
چرا وقتی شوهرم به من بی توجهی میکند غمگین میشوم؟
چرا باید انتظار محبت داشته باشم؟
نه تنها او هر کسی هر شخصی غریبه آشنا دوست بیگانه....
چرا باید ار اینها انتظار توجه و احترام داشته باشم!
چرا از برآورده نشدن انتظاراتم دلم به درد می آید؟
چرا باید از این نیازهای برآورده نشده غم بر دلم بشیند!
چرا همه اینها اجازه دارند انرژی هایم را بربایند؟
.................................................. .......................
نمی خواهم نمی خواهم دیگر نمی خواهم محتاج باشم.
دیگر نمی خواهم به هیچ چیز و هیچ کس وابسته باشم.
دیگر نمی خواهم نیازمند توجه باشم.
خسته ام ار این وابستگی ها!
خسته ام از این نیازمندی ها!
خسته ام از خودم.ار همه.از دیگران.از دیگرانی که فقط و فقط به خود می اندیشند.از دیگرانی که من را نمیبینند.
نمی خواهم از کسی انتظار داشته باشم.
نمی خواهم اگر همسرم در روزی تعطیل مرا رها میکند بی توجه به احساس من!قلبم به درد آید.
هیچ کس لایق آن نیست که به خاطرش غم بر دلم بشیند.
فقط من لایقم فقط خودم.
پس وقتی ناراحت میشوم که خودم را دوست نداشته باشم.
دیگران هر قدر لایق.هر قدر شایسته حتی اگر عاشقم باشند حتی اگر مرا حرمت گذارند به اندازه من من را دوست ندارند.
آنها هم برای نیاز خود من را دوست دارند.
چرا باید محتاج آنها باشم!
خدایا!می خواهم بی نیاز باشم.این خواسته بزرگی ست؟
اگر هست تو آنقدر بزرگی که به بینیازی خودت مرا بی نیاز کنی.
من از تو می خواهم که بی نیازی را به من بیاموزی.
اگر کسی مرا دوست داشت شایسته است هر آنچه دوست دارد روحم را نوازش کند.
مرا خیالی نیست دوستش خواهم داشت و روحش را نوازش خواهم کرد اما محتاجش نخواهم بود آن هنگام که مرا چون برگی کهنه از دفتر احساسش ورق میزند گاه دور می ریزد.
مرا خیالی نخواهد بود.
.................................................. ..................
خدایا تو به من یاد دادی که عشق وجود دارد اما فانی ست.
دوست داشتن وجود دارد اما گذراست ماندنی نیست.
زیبایی ها و همه قشنگی ها همیشگی نیستند.
خدایا عشقی حقیقی در این دنیای حقیقی و زمینی وجود ندارد.
اگر کسی می گوید هست یا رزوغ می گوید یا اشتباه میکند.باور نکنید وجود ندارد.
همه عشق ها همه دوست داشتن ها همه زیبایی ها و همه احساسات خوب نیاز میآورند.وابستگی می آورندو
نیاز عشق نیست!
من نمی خواهم دیگر نمی خاهم نیازمند باشم.
خدایا من را غنی کن!
.................................................. ...............
احساس بدب به من دست میدهد از اینکه میبینم نیازمند اینم که همسرم دستم رو عاشقونه بگیره و بهم بگه دوستت دارم یا از اینکه به چشمام نگاه کنه وو لبخند بزنه.چرا بایو تا این اندازه نیازمند باشم.
نمی خواهم انتظار داشته باشم من را درک کند ناراحتیم را بفهمد.چرا باید اینقدر به خود بیچاره ام فشار بیاورم!
به نظر شما نمیشه بدون این انتظارات زندگی کرد!
یعنی اگه همسرم اینجوری نباشه نمیشه زندگی کرد؟یعنی میمیرم اگه بهم نگه چقدر از داشتنت خوشحالم؟
نه نمیمیرم اما روحم چی؟زنده میمونه؟میتونه بدون ارضای این نیازها نفس بکشه؟
مگه نه اینکه عشق و محبت اکسیژن روحه!
اگه نباشه چی؟اگه نخوام باشه چی؟
یعنی همین که برام نون درمیاره و عرق میریزه و خسته و کوفته می آد خونه....یعنی عشق!!!!!عشق همینه!من عوضی گرفتم!
اگه فقط همین عشق نباشه و روحم برای زنده موندن به این عشق نیاز داشته باشه و دریافت نکنه چیکار باید بکنم؟!
عشق رو کجا پیدا کنم؟
گشتم نبود نگرد نیست!!!!!!!!!!!!!!
عشق هیچ جا نیسن عشق را گم کرده ام.
میگویند عشق را در خودت جستجو کن.بی انتظار بی چشمداشت عشق بورز!
مثل آیینه عمل میکنه امتحان کن جواب میده!
در خودم...در خودم...در خودم:325:
هنوز پیداش نکردم.هنوز نمیتون بی چشمداشت عشق بورزم.
اگه قلبت رو زیر پا له میکنند و میرن بگم الهی قربونت برم دوستت دارم میز شام آمادست در خدمتیم امر بفرمایید:311:
وای چقدر ما زنا بعضی وقتا بدبختیم!
نه جانم نمیشه!
پس همچین بی چشمداشت هم نمیشه عشق ورزید!
میگن عشق عشق میاره.درسته؟
خب کینه و بی توجهی که عشق نمیاره!دو طرفه باید باشه دیگه.درسته؟
یا اون طرف آینه باشه.حالا آینه نه یه نموره همچی قلبه صیقلی باشه.نه مثل سنگ تیره و تار.حالا سنگ هم نبود اما تیر ما درش اثر نمیکرد بازگشت یه در و دیوار داشت اونوقت چی؟
بگم جناب!خانم!وایسا!
بکوبمش به دیوار بگم عزیزم قلبت رو لازم داشتم می خواستم این تیر رو بکوبم توش.اجازه میدی؟تازه بازم ناز کنه.:311:
بی خیال!نخواستیم!
اگه نخوایم محتاج عشق کسی باشیم کی رو باید ببینیم؟آخه چرا اینقدر ما محتاج عشقیم؟ها ها هااااا.....شما بگین.
به نظرتون من به تناقض رسیدم؟قاط زدم؟گیج میزنم؟
بابا یکی فریاد من رو جواب بده....
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
سلام دوستای گلم. خوبین؟:72:
m.m.a دست از سر این سایت برنمیداره!:228:
در خواست کمکی دارم.هرچند این m.m.a یه نموره مغروره دلش نمی خواد تابلو" HELP ME" دست بگیره اما :
همیشه دلم می خواست و میخواد که خود واقعیم رو کشف کنم.هنوز به این مهم نایل نشدم.همیشه ذهنم پر از افکار و احساسات و سوالاتی ست که دلم میخواد این افکار رو به سمت درست هدایت کنم.گاهی فکر میکنم به نتیجه خوبی رسیدم.این حس خوبیه اگه دائمی باشه.اما از درست و غلطش مطمئن نیستم.
هر چند میدونم دیدگاه ها با هم فرق میکنه.اما دوست دارم دیدگاه ها و تجربیات دیگران در رابطه با افکارم را بدونم.این به شناختم بیشتر کمک خواهد کرد.
دوست دارم تفکراتم را اینجا بیاورم و اگه کسی دوست داشت مشتاقم دیدگاهش رو بدونم.
ممنون و دوستتان دارم.:72:
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
m.m.aعزیز
از درونیات پر احساست صحبت کردی .از اینکه دوست نداری محتاج محبت کسی باشی
جای دیگه هم گفته بودی:" همیشه دلم می خواست و میخواد که خود واقعیم رو کشف کنم.هنوز به این مهم نایل نشدم.همیشه ذهنم پر از افکار و احساسات و سوالاتی ست که دلم میخواد این افکار رو به سمت درست هدایت کنم.
این جملات قشنگت نشون می ده به درونت نزدیکی و صداش رو می شنوی.
همه در درونشون این نیاز رو دارن که خود واقعی شون رو کشف کنن.منتها بعضی به درونشون نزدیک ترند و این نیاز رو بیشتر درک می کنند.آدمها اصلا به این دنیا اومدن که خود واقعیشون رو دریابن.در این دنیای فانی هرچه زیرک تر باشی میفهمی که این اساسی ترین هدفته.وهر چه عاقل تر باشی در همین مسیر حرکت می کنی.
متاسفانه ما ادما به علت مشغول شدن ودرگیر شدن باچیزهای بیرونی از درونمون غافل شدیم .
به خاطر همین باید برای رسیدن به خود واقعی متحمل سختی هایی بشیم که مقتضای بر گشتن به درونند.بین ما ودرونمون دیوارهایی کشیده شده .برای برداشتن این دیوارها باید عرق ریخت.
ما نمیدونیم ماهیت درونمون چه جوریه؟ پس بدون شناخت نمی تونیم پیداش کنیم.باید کسی باشه که درونمون رو بشناسه وما رو به اون راهنمایی کنه.اگر این رو قبول نکنیم و بگیم خود انسان بدون نیاز به هیچ دستآویزی قادره به هدفش برسه اشتباه می کنیم, چرا که ما هنوز ماهیت درونمون رو نشناخته ایم و گرنه در موردش سوالی نمی پرسیدیم.پس بدون دستآویز گم میشیم.نیاز ما و فطرت ما بهمون میگه خود واقعی ما باید کامل و بی نقص و جاودانه باشه
این نشون میده که دستآویز ما باید به مسیر رسیدن به خود کامل احاطه داشته باشه در نتیجه دستآویز ما باید کامل باشه تا ما رو به معرفت کامل برسونه.
اگر ما دستاویزمان را خالق هستی و فرمان های او(که کامل و بی نقص است) قرار بدیم به معرفت خود واقعیمان (که کامل و بی نقص است)می رسیم.m.m.a عزیز خود واقعی تو این طوری کشف می شه .
و اما در مورد اینکه دوست نداشتی به محبت کسی محتاج باشی باید بگویم حق داری من هم دوست ندارم و هیچ کس دوست نداره .اما در واقع این نیاز در ما وجود داره .اگر این نیاز فقط از بیرون تامین بشه موجب سرخوردگی ما میشه.همون طور که از جملات آشفته ی تو پیداست.پس باید این نیاز فقط از بیرون تامین نشود بلکه منبع تامین درونی هم داشته باشه.یعنی ما باید خودمون منبع عشق باشیم .خودمان عشق بورزیم چه به خودمان و چه به خارج از خودمان.
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
ممنون فائزه عزیز از اینکه برام وقت گذاشتی.:72:
راستش یک حس درونی من رو ترغیب کرد که اینجا بنویسم و خیلی اوقات حسم بهم درست میگه.
اما چه در این مورد و چه در موارد دیگه یک درگیری بین عقل و احساسم دارم که این باعث سردرگمی من میشود.این برام شده یک مشکل که گاهی نمیتونم درست تصمیم بگیرم.سردرگم می مونم.
درست گفتی گاهی درونم آنقدر آشفته می شود که دوست دارم مرگ را در آغوش بگیرم.آنگاه که به مرگ فکر میکنم کمی آرام میشوم.می بینم که چقدر این دنیا ناچیز است.چقدر همه ما به دنبال لذتیم.لذت هایی که گذرا هستند.سختی هیش را به جان می خریم گاه به آن میرسیم و گاه نمی رسیم اما باز دنبالش می رویم.به دنبال این لذت های فانی.
گاهی چنان آرامش مرا فرا میگیرد که گوشه خانه نشستن و نگاه کردن به خانه و فکر نکردن به هیچ چیز نیز برایم لذت بخش است.هر چیزی در آن لحظه مرا به شور می آورد.پر از انرژِی پر از آرامش و پر از عشق به خودم و اطرافیان.
من این را می خواهم.دوست دارم همیشه همینطور باشم.نه اینکه اتفاق خاصی برایم افتاده باشد.اصلا خودم نمیدانم چرا گاهی لبریز آرامش میشوم.اما گذراست.با تلنگری فرو میریزم.
گاهی روبرویم در مسری که گام برمی دارم احساس میکنم به میدانی رسیده ام که باید از میان 2 یا چند جاده یکی را انتخاب کنم.این را به وضوح می بینم و خودم را سرگردان.نمی دانم کدام جاده را انتخاب کنم.فکر کنم اکثر اوقات درجا زده ام و در همون میدان مانده ام و خوابم برده.تا یک زمانی دوباره بیدار میشوم و لنگ لنگان و بی شوق یکی را می پیمایم.
به خاطر همین آن شوق و انرژی را در خود برای پیمودن راه در خود نمیبینم.
نمیدونم شاید حرفام یه مقدار تخیلی اخساسی شده اما واقعا اینجوریم.
میگن آرزوهای کودکیتان را بیاد آورید آن چیزیست که باید به دنبالش روید.خود واقعیتان.اما من هر چی فکر میکنم آرزوی خاصی به ذهنم نمیرسه.واقعا نمیدونم چه چیزی در درونم نهفته که خودش را نشان نمیده.آن نیروی بکر کجاست.
چرا بعضی از افراد خیلی راحت راهشان و علاقه شان را پیدا میکنن و در آن با قدم های استوار گام بر میدارند؟
چرا من نمی دونم اون راهم کجاست؟
گاهی اوقات فکر میکنم آره این دیگه خودشه.میرم جلو و بعد یه مدت انگار همه شور و شوق من را می گیرن واصلا به زور هم نمی تونم برم جلو.
یه سوال:آیا برای هر کسی پیدا کردن راهش و خودش و همون وظیفه اومدنش به این دنیا زمان خاص خودش را دارد؟
یعنی ممکنه کسی از زمان کودکی خودش را پیدا کند و کسی نزدیک مرگ؟
نمیدونم گاهی فکر میکنم این انفاق بنا به تقدیر برای هر کسی توی یک زمان خاص و با یک اتفاق خاص می افتد.
ولی یه چیز جالب همیشه برا من اتفاق می فته احتمالا برا شما هم همینطوره.هر وقت تصمیم به کاری می گیرم حتی اگه زیاد هم بهش فکر نکنم کمک های کائناتی بهم میرسه.خب میگن این یک نشونست که یعنی داری درست می ری.
مثلا همین موضوع تایپیکم از وقتی نوشتم مطالب توی این تالار درج میشه که انگار دارن به من جواب میدن.مثلا:
همین زمین خانه من و تو و بهشت خداست. یا
همچو نور....در دیده بنشانمت.
و چند تای دیگه...براام خیلی جالبه.
این نشونه ها رو زیاد تو زندگیم میبینم و سعی میکنم ازشون استفاده کنم اما نمیدونم چرا هنوز راهم رو پیدا نکردم...
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم
عشق همین نزدیکیست ، در لحظه ای که پلکهایت با آرامش از فعال و مفید بودنت در طول روز بر هم می افتد و ترا به خوابی شیرین مهمان می کند .
زیر شیر آب ظرفشویی وقتی لیوانی را می شویی و می بینی که دستانت سالم هستند و تویی که سر پایی و آب را حس می کنی و کاری برای انجام دادن داری و غباری از ظرفی می روبی در حالی که همه اینها می توانست نباشد ، می شد نباشی .... عشق را می توانی در این لحظه در خنکای آب بر روی دستانت لمس کنی .
آن عشق که سراب شده و می جوییم و نیست ، به واقع عشق نیست تصوری افسانه ای است نه عشق حقیقی .
همین دو سال پیش ، تعطیلات نوروز خانواده مسافرت رفتند و من به خاطر اموراتی چند نتونستم همراهی کنم ، بخاطر مشغله هایی پیش آمده فرصت گرد گیری ایام عید رو هم پیدا نکرده بودیم ، از فرصت خلوتی و تنهایی استفاده کردم و دست تنها اما در کمال لذت به نظافت پرداختم ، کارهایی که سنگین بود به من فرصت خلاقیت برای انجامشان را می داد و این شعف مرا بیشتر می کرد ، هر کاری که انجام می شد رضایت و لذتی برجان من می نشست ، حقیقتاً که از خستگی های گاه گاهی هم ، لذت می بردم ، می تونم بگم با عشق تمام به امورات می پرداختم و... چند روز تعطیلات اینگونه گذشت . وقتی اهل منزل بازگشتند ، دختر خاله ام که از قبل مدتی منزل ما بود و دوباره اومده بود ، چندین بار گفت خونه یه حال و هوایی پیدا کرده ، تو چه کار کردی ؟ گفتم همینایی که می بینید ، ( این فعالیتها هر ساله به کمک گارگر و اعضاء خانواده انجام می شد و در ظاهر کار ویژه ای انجام نشده بود و او هم برای همین براش سئوال شده بود و می گفت چکار کردی ؟) و تکرار اینکه خونه یه حال و هوایی ( خوب ) پیدا کرده ، باعث شد با خود فکر کنم ، راستی چه فرقی کرده ؟ ، و این تفکر مرا به اینجا رساند که وقتی به معمولی ترین کارهای زندگی با نظری لذت بخش و عاشقانه می پردازی ، انرژِی حاصله که محتوایی از لطافت عشق را با خود دارد در تمام زوایای منزل و اشیاء و هرجا دست زده ای وارد می شود و فضا را سرشار می کند و حال و هوایی فرحبخش می بخشد و دیگران را هم سرخوش و بهره مند می سازد .
آری من فهمیدم این عشقه ، که از زوایای وجود من به بیرون فوران شده و حال و هوایی دیگر بخشیده . عشق از دورن میجوشد با نگاهی لذت بخش به هر آنچه داری در زندگی و به همین امور روزمره زندگی به عنوان تابلوهایی که پیامها از او دارد .
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست .
و همین جا فهمیدم که چرا وقتی وارد اون خونه محقر کاه گلی با وسائل ابتدایی ولی تمیز و مرتب ( از یکی از بستگان بسیار دور ) در شهرستان می شدیم آن همه لذت می بریدم . یادمه وقتی سالها پیش هر از گاهی با دختر خاله ها میل به رفتن منزل اونها را پیدا می کردیم با خود می گفتیم چرا اینقدر این خونه صفا و آرامش دارد ؟ . و تحلیل می کردیم به خاطر این که صاحبخونه و زن و فرزندانش با روی باز و صادقانه برخورد می کنند ، اما همین سالی که این یافته را در سئوال دختر خاله ام در رابطه باحال و هوای منزل خود داشتم فهمیدم صفای اون خونه هم از آن بود که صاحبخانه از داشته هایش راضی بود و از آن لذت می برد و احساس کمبود نمی کرد ، این که خدا از او راضی باشد نزد او برهرچیزدیگری ترجیح داشت و خدا را هم دور دست و غایب نمی دید ، چون در میان همه حرفهای پند آموزش خدا بود و در تمام اعمالش نظر به این که خدا چه نظر دارد . پدرم هم همینطور بود و من می دیدم بی دغدغه آینده و غم گذشته ،در زمان حال با عشق وافر مشغول کار و فعالیت و زندگی بود و همه آرزویش داشتن بچه هایی صالح و رضایت خدا بود و دیگر هیچ ، هرگز اجازه نداد لباسش از دوسه دست بیشتر باشد و اما تمیز و مرتب ، می گفت بیشتر از این داشته باشم که چه شود من با همینها سرحالم و راضی ، مهم اینه که خودت چطور باشی نه این که لباست چگونه و چند دست ، برای همین اضافه بر نیاز را می بخشید و نیاز اضافی را هم با هیچ توجیحی از سوی ما و دیگران تو کتش نمی رفت ، و همین پدر با همین حال و احوال برای ما و برای دوست و آشنا و همشهریها بسیار دوست داشتنی و محترم بود ، و وقت فوتش نیمی از شهر افسوس می خوردند و بودند کسانی که ما نمی شناختیم و بر سر زنان منزلمان می آمدند و می فهمیدیم کسانی هستند که بی آن که ما و هر کس دیگر بداند دستگیریشان را کرده ، چند سال پیش در خواب به من گفت دخترم :
هرکس خدا را داشته باشد همه چیز دارد ، هرکس خدا را نداشته باشد هیچ چیز ندارد . و من از عمق همین کلام ، صادقه بودن این رویا را دیدم .
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد .
عشق یعنی همین احوالات
یعنی رضایت از او ، از بودنت ، از داشته هایت و در پس این رضایت در پی شدن ، روان شدن ، در پی بهتر شدن .
عشق هست ، ما به اشتباه فهمش کرده ایم ، درست که فهم کنیم می بینیم اگر نباشد و اگر نبود هرگز سنگ رو سنگ بند نبود .
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
ممنون فرشته مهربون عزیز:72:
میدونین همه صحبتها و همه بحث ها حرفش یکیست.همینطور حرف شما و فائزه عزیز هم همینطور:
اتصال به منبع هستی.من با تمام وجود این رو درک میکنم.اون لحظاتی رو که میگم پر از آرامشه همون لحظاتی ست که حضور خدا رو کنارم احساس میکنم.و اون لحظات آشفته لحظاتی ست که که خدا رو از خودم دور کردم!او همیشه هست اما من هستم که با اعمالم او را دور میکنم من که با مشغولیات دنیوی ازش غافل شدم.
فرشته مهربون اون جریانی رو که تعریف کردی رو کاملا درک و احساس میکنم.زیاد برایم اتفاق افتاده.یک مورد کوچکش را تعریف میکنم:
همیشه توی فامیل و اطرافمون وقتی مهمون میشیم یا حتی خودم مهمونی میگیرم.عادت داریم که سفره رنگینی بچینیم.چند رقم غذا چند رقم دسر.یک ماه رمضانی دوستم ما رو افطاری دعوت کرد.وقتی سفره رو آماده کرد.اولش یه مقدار تعجب کردم.یک رقم غذا!چلو خورشت قورمه شبزی با سالاد و نوشیدنی.یک سفره ساده .اما نمیدونین چقدر این غذا به دلم نشست.که خوب فهمیدم این دل نشستن از دل پاک و ساده و بی آلایش صاحبخونست بعضی جاها که میری .این غذا انگار از گلوت پایین نمیره.اصلا اشتهات کور میشه.
زیاد از این اتفاقات رو تو زندگیم احساس کردم.به خاطر همین به انرژی و هاله ای که هر شخصی داره اعتقاد دارم.
می دونین من به نماز خیلی اعتقاد دارم.هر چند اصلا خودم رو مذهبی نمیدونم.اما چون آثارش و انرژی و احساسش رو درک کردم بهش اعتقاد دارم.هر چند به این هم اعتقاد ندارم که هر کس که نماز نمی خواند را قبول ندارم و یه جای کارش می لنگه!هر چند نماز های خودمم رو هم قبول ندارم اما اگه با اون حس نزدیکی به خدا همراه باشه بی ریا باشه و خوت باشی و خدا انرژی و عشق فوق العاده ای پخش میکنه.هر کسی به طریقی ممکنه این حس نزدیکی رو درک کنه.ممکنه کسی با هنرش .با کار خونه.با یه خلوت پاک.با یه دلنوشته ساده.با نگاه به یه منظره وووو….این حس رو پیدا کنه.مهم اینه که خدا رو به طریقی تو خلوتت داشته باشی…نماز یک وسیله ست.این وسیله شاید برا هرکسی فرق کنه.من با کسایی که نماز رو با تنپوش ریا میخونن و اون رو وسیله ای برای اهداف خودشون قرار میدن کاری ندارم.اما من این وسیله رو برا خودم دوست دارم.
می دونم و این ها رو درک میکنم اما
حرف من اینه که از خودم راضی نیستم.فکر میکنم که زندگی و لحظاتم رو دارم الکی از دست میدم…
خود من کجاست؟؟؟؟
میگن اگه اون نیرویی که در درونتون هست رو کشف کنید میتونین یک دنیا رو تکون بدین.
من می خوام خودم رو پیدا کنم.
چرا خودش رو به من نشون نمیده؟؟؟؟
کتاب های زیادی نوشته شده که مقدمه همه آنها نوشته زندگیتان متحول می شود.از جمله کتاب راز و خیلی موارد دیگر…
از بین شما کسی هست که با خوندن این کتابا متحول شده باشه!
من که نشدم.
البته من یک ایراد رو در خودم کشف کردم.پشتکار خوبی ندارم!یه کتاب و یه بار که بخونم دیگه حوصلم نمیشه دوباره بخونم.میدونم که همه چی پایبند این پشتکارست.اما آخه برای همین پشتکاره هم شوق و علاقه باید وجود داشته باشه.این شوقه رو من زود توی هر چیزی از دست میدم برا همین هنوز نتونستم هر کاری رو اونجور که دوست دارم و لایقم هست انجام بدم.
یه کارتونی قبلا دیده بودم از اون کارتون خوشکلا!اسمش رو یادم نیست.اما یه دختر پاده شاه بود نمیدونم دقیقا یادم نیست وقتی که بدنیا اومد یه جادوگر اومد نفرینش کرد.نفرینش این بود که :
"استعداد هر کاری را داشته باشی(نقاشی-موسیقی-آواز و…)اما هیچ کدام را کامل انجام ندهی!"
فکر کنم منم نفرین شدم!البته من شاهزاده نیستم.:311:ولی واقعا احساس میکنم همینجوریم.استعداد هر کاری رو دارم اما یکیشم درست انجام ندادم.با شوق یکیش رو شروع میکنم اما این شوقه زود میپره دست خودم نیست…نمیدونم مشکل کارم کجاست…
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
سلام m.m.a عزیزم
خاطرت هست روز اول که وارد تالار شدی و تاپیک باز کردی از تو چند سئوال کردم و تو گفتی که در شرایط فعلی تعریف هیچکدام را نمی دانم . امروز چی ؟می دانی ؟
و من امروز هنوز جواب خودم را از تو نگرفته ام ضمن اینکه مشکل تو در همان چند کلمه + پشتکار + تاثیرگذاری است .
قصد ندارم شعار بدهم و به شعار دادنم هم اعتقاد و باوری ندارم . یک چیزهایی را به زور توی کله های ما کرده اند که خوب دستشان درد نکند چون کودک بودیم ، پذیرفتیم و امروز زور زدنی در کار نیست اما حاصلش همین سردرگمی هایی است که اکثریت در راه خودشناسی دچارش هستیم . ( این نکته را یاد آور می شوم که آنها که به ما یاد دادند دقیقا همین حس و حال ما را تجربه کرده اند و همین راه تکرار را پیموده اند و وضع آنها بهتر از ما نبود . خودشان هم خیلی خوب و درست و تمام و کمال نمی دانستند که خوب طبیعی است چرا که هیچ کس دانسته هایش کامل نیست و...)
چند روز پیش در تاپیکی دیگر به تو گفتم : عشق خود تو هستی . خودت را عشق است .
من به این حرف باور دارم و تو ابتدا با ید این عشق را نسبت به خودت کشف کنی و وقتی که این عشق را در درون خودت کشف کردی به خدا و بندگان خدا وصل می شوی و دیگر دربه در عشق نخواهی بود عشق در تو می جوشد . پتانسیل بالایی در خود داری و همان را انتقال می دهی و در نتیجه بدون اینکه بخواهی و بدانی همان را دریافت می کنی . باور کن منبع عشق در درون توست . امتحان کن .
من زنی عاشق
با مسئولیت
و متعهد
و تاثیرگذار و موثر
با ارزش و احترام و اهمیت به خود
با پشتکار و مصمم
هستم .
( امضا )
و همین متن را بنویس و با صدای بلند بخوان و فریاد بزن
این لیست را با توجه به نوشتارهای خودت استخراج کرده ام و به نظر من ، مشکل امروز تو این موارد است .
می توانی این کلمات را روی برگ کاغذ بزرگی بنویسی و به دیوار اتاقت بزنی
و در رابطه با هر کدام که می بینی ضعیف هستی یک برنامه عملی بگذار و خودت را مثل یک دانش آموز مکلف به انجام موارد و بندهای بالا بکن . در زندگی روزمره هر لحظه و هر آن برنامه های عملی تکرار خواهد شد و به مرور با کمی دقت تو کولاک خواهی کرد و رعایت این بندها رکن اصلی زندگی ات خواهد شد .
اگر کارتون یا فیلمی را که در کودکی دوست داشتی را نامش رامی گفتی بهتر می توانستم ( به شرط دانستن ماجرایش حتی به قیمت دیدن آن و...) به تو بگویم اوضاع کودک تو تا حدی که شناخت اینترنتی اجازه می دهد چگونه است .
من عشق کتاب و کارتون بابالنگ دراز داشتم ( هزاران بار این کتاب را در کودکی خواندم و همیشه این کتاب پائین تخت من بود ) دلم قنج می زد وقتی برای هزارمین بار با "جودی آبوت " رو به رو می شدم به آسمان پرواز می کردم و.....
می توانستم از سیندرلا تاثیر بگیرم یا سفید برفی و یا زیبای خفته و مایکل جکسون و....اما این کارتون ها را فقط دوست داشتم اما وای بابالنگ دراز و جودی آبوت !!!( امروز هم نفسم از دست این دختر می گیرد !!!) چرا ؟چون کودک من ، همان جودی آبوت است .
و از فیلم و کتابی که در دوران بازبینی پیش نویس ( 12- 16 سالگی ) مورد علاقه ام بود و با همین حس و حال مواجه می شدم دیگر هیچ نخواهم گفت چرا که بازبینی پیش نویس من خیلی کارش خراب است:46: :163::311:
این اعتراف صادقانه است و تعریف از خود و من در حال اذعان آن به تو و سایرین هستم .
راستی می دانی من با خواندن "راز" تلنگر خوردم با دیدن "سی دی یک" متحول شدم و با دیدن "سی دی دو" کولاک کردم :104:و امروز باور کن که می توانم از معجزات " جذب و راز " چند سی دی و فیلم mp3 بیرون بدهم . چه با فید بگ منفی و چه با فید بگ مثبت .
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
ممنون آنی عزیزم که برام وقت میذاری:46:
حقیقتش من خودم هم وقتی توی تایپیک قبلیم بودم قصد داشتم وقتی به نتیجه رسیدم به سوال های اول شما پاسخ بدم اما انگار یادم رفت.ممنون که یادآوری کردی.
در اولین فرصت جواب میدم.نمیدونم برا من نیاز به فکر داره...باید فکر کنم بعد جواب بدم.
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
<<عشق-تعهد-مسئولیت>>
عشق:
احساس علاقه شدید نسبت به شخص یا چیزی هست که حس لذت خوشایندی را برای فرد ایجاد میکند.این احساس همراه با نیرو و انرژی خاصی ست به طوریکه اگر نسبت به شخصی این احساس را داشته باشد بودن با او در اوج خستگی هم برایش لذت بخش است و گویی خستگی را از تنش می رباید .در اوج تنهایی از فکر کردن به اون شخص لذت برده و احساس تنهایی نمی کند.از غوطه ور شدن در رویا با اون شخص حتی ساعتها لذت می برد ووو...و اگر نسبت به چیزی-کاری عشق بورزد خستگی اون کار برایش همراه با لذت است.
از نظر من وجود عشق به انسان کمال میدهد.روحش را گسترش میدهد.در زندگی او را به جلو می برد.
از نظر من کنار هر عشقی که البته پاک و صادقانه باشد.خدا ایستاده و نظاره گر است.و عاشق حضور خدا را به وضوح احساس میکند.و این حضور اوست که شخص عاشق را به اوج می برد.عشق .یک عشق حقیقی و پاک عاشق را به نزدیک خدا میبرد.
از نظر من زندگی بدون وجود احساس عشق در زندگی و در روح انسان هیچ ارزشی ندارد.از نظر من اگر انسان زندگی نکند بهتر از این است که بدون حضور و لمس این احساس زندگی کند.
تعهد:
از نظر من دو حالت داره یکی تعهد به امور مادی زندگی و دیگر تعهد وجدانی که قراردادی بین وجدان توست و خدا و در برخی موارد نسبت به شخصی که نسبت به او احساس تعهد داری مثل تعهد نسبت به همسر-فرزند که البته فکر میکنم .
می خوام سعی کنم اونچه رو که قبول دارم بنویسم نه اونچه که توی تعریف و کتابا اومده.یه مقدار برام سخته.نمیدونم چرا.یه جورایی نمیدونم واقعا چی رو قبول دارم.مرز بین حقیقت و اشتباه رو نمیتونم تشخیص بدم.
آخه هر کسی میتونه یه تعریفی کنه و هزار تا دلیل براش بیاره و وقتی فکر میکنی میبینی خیلی هم غلط نیست.
نمیدونم.
اما این رو خوب درک می کنم که ما میتونیم از بین دوتا دنیا یکی رو انتخاب کنیم.اگه دو دنیا داشته باشیم:دنیای اخلاق و دنیای بی اخلاقی.من میتونم یکی رو انتخاب کنم.از نظر من توی دنیای بی اخلاقی تو میتونی اونچه رو که دوست داری امجام بدی بی توجه به حریم و حقوق دیگران و در عین حال نباید انتظار داشته باشی که دیگران هم به خواسته های تو احترام بذارن.دنیای آشوب.
نمیدونم شاید ربطی به تعهد نداشته باشه.اما اگه توی دنیای بی اخلاقی بخوام بگم انسان نسبت به چیز یا کسی تعهد داره که احساس لذت بهش میده از اون تعهد سود میبره وگرنه حالا که دیدی این تعهد جز آزار روحی برات نداره خب پس دیگه تعهدی نداری چون دلت باهاش نیست.پس تعهد به دو تا مهر و امضا نیست!!!!!!این احساس و فکریست که ممکنه برخی افراد برای قانع کردن کار اشتباشون داشته باشن.
در دنیای اخلاق خب اخلاق و وجدان و حریم و حقوق دیگران حکم میکنه که تو حق هر کاری که دوست می داری نداری.حتی اگر مطابق میلت نباشد.یا تعهد را از بین ببر که البته اگر بشود از زیر آن بیرون آمد یا اخلاق حکم میکند که به تعهد و زیر مجموعه یش پایبند باش.
خب الان که بیشتر فکر میکنم میبینم که من دنیای اخلاق رو انتخاب میکنم.هر چند غیر از اون مورد خطائی که توی پروندم نوشته شد و کار غیراخلاقی بود همیشه هم سعی کردم که توی دنیای اخلاق باشم."انچه بر خود میپسندی بر دیگران هم بپسند!"
(اگه اولش میگم نمیدونم و الان به نتیجه میرسن به خطر اینه که می خوام دقیقا اونچه رو که فکر میکنم بنویسم)
مسئولیت:
مسئولیت یعنی این که من در قبال هر چیزو کسی که در ارتباط با من هست مسئولم.در برابر جسمم-روحم-افکارم-نگاهم در برابر هر چیزی که به من به نوعی در ارتباط هست حتی خودکاری که از آن استفاده میکنم در قبال افراد :همسر-فرزند-فامیل-همسایه-دوست حتی غریبه ای که از کنار من رد میشود.
مسئولم که از جسمم مراقبت کنم.مسئولم که مراقب افکارم باشم که درست فکر کند.مسئولم که فرزندم را درست تربیت کنم و فردی سالم تحویل جامعه دهم چون در برابر مردمی که در کنارشان زندگی میکنم هم مسئولم.اگر فرزندم خطا کرد من هم به گوشه ای از خطای او را مقصرم.نسبت به همسرم مسئولم .مسئولم که زندگی آرامی برای او بسازم.مسئولم که که نیازهایش را برآورده کنم آن نیاز هایی که به من مربوط میشود.و خب نسبت به تعهداتم مسئولم!
گویی مسئولیت چون حلقه ای در همه امور و افراد به هم گره خورده.گویی همه افراد چون حلقه های زنجیر به هم گره خوردندوهر رفتاری که از من سر میزند ممکن است در فردی آن سر دنیا تاثیر گذار.هر فکری که من میکنم ممکن است در فردی نا آشنا هم تاثیر گذارد.حتی نگاه من ممکن است تاثیری مثبت یا منفی در فردی گذارد.
پس مراقب افکارمان-رفتارمان-نگاهمان-گوش هایمان-قلب هایمان باشیم.
ممکن است لبخند تو امید فرد ناامیدی شود.
این تعاریفی بود که به ذهنم رسید و همانها را نوشتم آنی عزیز.
در مورد کارتون و چیزای دیگه هم هنوز حرف دارم...
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
آنی جان من منتظر بودم نظرت رو در جوابی که دادم بشنوم.و همینطور همواره مشتاقم نظزیات دیگران را هم اگر حرفی برای گفتن دارند بدونم...به هر حال من منتظرم.
آنی جان در مورد اون مواردی که گفتی:
عشق-مسئولیت-تعهد-پشتکار-تاثیر گذاری....
من در مورد پشتکار می دونم ضعیف عمل میکنم که این رو خودم از علاقه نداشتن و شور و شوق کافی برای اون کار میدونم.آخه وقتی این علاقه نباشه یا باشه و بعد یک مدت از بین بره پشتکاره هم از بین نیره دیگه.این طور نیست؟
و در مورد تاثیر گذاری دوست دارم بدونم چرا از نوشته هام این براداشت رو کردی که توی این مورد ضعیفم.
من دوست دارم هر کسی مطالب من رو می خونه اگه نقاط ضعف یا قوتی میبینه و احساس میکنه بهم بگه.
من منتظر و مشتاقم...
در مورد کارتون هم آنی جان ...راستش خوب که فکر میکنم میبینم من همیشه عاشق کارتون و فیلمی بودم که توش احساس عشق وجود داشته.هنوزم همینطورم.کارتون های سیندرلا-زیبای خفته رو خیلی دوست داشتم و هنوزم دوست دارم.البته چیز دیگه ای که من توی فیلم و کارتون ها جذبم میکنه شخصیت هی خیلی و فرشته گون هست.و خیلی دوست دارم.البته کارتون جودی رو هم خیلی دوست داشتم .کارتون آنی شرلی و همینطور فیلمش.فیلم اشک ها و لبخنده رو خیلی دوست داشتم ودارم.من از نگاه کردن به فیلم و کارتون تکراری خوشم نمیاد اما اینا رو تکرارش هم خستم نمیکنه.اما شخصیت اسطوره ای برا خودم نداشتم.
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
سلام دوست عزیزم
مساله ای رو که مطرح کردید خیلی جای بحث و همفکری داره . اگه دلتون بخواد تا جایی که در توانم هست باهاتون راجبش حرف میزنیم تا جایی که بتونیم به یه نتیجه مطلوب و قابل قبول برسیم .
من برعکس پست های دیگه نظرات دوستان رو مطالعه نکردم و بعد نوشتن نظرم تمام پستها رو مطالعه میکنم چون میخوام چیزی رو که تو ذهنم هست رو براتون بنویسم و تغییری درش ایجاد نکنم .
یه دوست عزیز داشتم راجب عشق یه جمله میگفت : اگه عشق من نباشه زیبایی تو چه ارزشی داره ؟
این جمله سوال تو ذهنم ایجاد میکنه ! آیا زیبایی ما بدون وجود عشقی نسبت به این زیبایی ارزشی داره ؟
منظور از زیبایی وجود هست !
قلب بدون عشق . عشق بدون قلب ! مغز بدون فکر . فکر بدون مغز ! نفس بدون سینه . سینه بدون نفس و . . .
شما انسانی رو دیدی که نه قلب داشته باشه نه مغز نه فکر نه کلیه نه احساس نه پا نه حس نه دست نه دید نه چشم نه . . . ( وجودی نداشته باشه . نه روحی نه جسمی ) .
یه مثال خیلی ساده براتون میزنم . وقتی داروی بیهوشی تزریق میشه تو بدن چه اتفاقی میوفته !
شما یه آدم بیهوش رو تحقیر کنید یا بهش عشق بورزید و . . . چه تاثیری در این آدم داره ؟
منتظر حرفاتون هستم البته اگه دلتون خواست این بحث ادامه پیدا کنه و لطفا اگه ایرادی از نظرتون تو حرفام وجود داره منو راهنمایی کنید خوشحال میشم
ممنونم ازتون دوست عزیز
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
ممنون دوست عزیز imanco.
lممنون که به تایپیکم توجه کردی.راستش من هر چی داد و بی داد کردم کسی تحویل نگرفت.آنی هم که چند روزه نیستش.منتظرشم.
عزیز من توی این تایپیکم چند تا ارسال زدم که همه حرف های ذهن من است درست یا غلط نمیدانم.و هر کدوم برا خودش یه موضوعه.منم به هر حال حرفامو میزنم اگه کسی دوست داشت نظر بده . همراهیم کنه.اگه نه بازم من حرف میزنم.:311:
فکر کنم حرف های شما مربوط به اولین ارسالم هست.درسته؟
میشه بگین حرفاتون جواب کدوم قسمت از نوشته هام هست تا بهتر بتونم نظر بدم.ممنون.:72:
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
m.m.a عزیز
با توجه به پست 6 شما و اینکه گفته بودی "استعداد هر کاری رو دارم اما یکیشم درست انجام ندادم.با شوق یکیش رو شروع میکنم اما این شوقه زود میپره دست خودم نیست…نمیدونم مشکل کارم کجاست… "
عرض میکنم ، باید هدفهای کوچکتر و قابل دستیابی و کوتاه مدت برا خودت تعریف کنی و وقتی که به اونها رسیدی خودت رو تشویق کنی. مشکلت در انتظار زیادی که از خودت داری ، این مشکلیه که برا همه اونائی که استعداد شون بالاست وجود داره و اون پشتکار کمه.
الان می بینم در دوستان دانشگاهیم همواره اونهائی که پشتکار بالائی داشتن موفق تر شدن. چند تائیشون دکترا هم گرفتنن و بقیه که استعداد فوق العاده ای داشتن بیشتر از لیسانس نرفتن. شاید چون به استعدادشون غره شدن.
پشتکار هم به انگیزه وابسته اس. وقتی انگیزه ت کم میشه تلاشت کم میشه. چراغ انگیزه هم برا اهداف کوتاه مدت روشن می مونه ولی اگه هدف بلند مدت داشته باشی و بزرگ ، بدلیل خوردن قید زمان طولانی به اون اول فتیله انگیزه پائین میاد و بعد تلاش و کوشش به صفر میرسه.
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
سلام
درمورد چراهایی که راجبش حرف زدید باهاتون هم صحبت شدم . این چراها برای اکثر آدما پیش میاد .
ولی من از اینکه میگید ناراحتتید و دلتون نمیخواد نیاز به محبت کسی داشته باشید سر در نمیارم . هر چقدر فکر میکنم نمیدونم چی باعث میشه یه نفر از عشق ورزیدن دیگران به خودش ناراحت باشه !
شاید احساس میکنید همه برا رفع نیازهای خودشون بهتون محبت میکنن و عشق می ورزن یا کلا آدما برای رسیدن به اهداف و نیازهاشون دارن برا هم فیلم دوست دارم و عاشقتم و . . . رو بازی میکنن !
سلام میدن چون احتمال میدن یه روز یه جایی کارشون بهت میوفته و احترام میزارن از موقعیت اجتماعیت برا رسیدن به اهدافشون استفاده میکنن و . . . ( این مثال ها بی پایان هست ) .
همسرت بهت عشق میورزه چون دیگه زنش هستی و تو رو درواسی مونده باید بگه دوست دارم و . . .
فرزندت بهت عشق میورزه چون بهش پول تو جیبی میدی و غذاشو حاضر میکنی و . . .
یه چیزی هست که نسبت به عشق ورزیدن دیگران بدبینی داری !
یا اینکه درحدی غرور داری که دلت نمیخواد کسی حتی بهت عشق بورزه !
همه اینا مثال بود و شاید و احتمالا کلا بی ربط به طرز فکرت ولی منتظرم خودت دلیل این خواسته رو بگی و راهنمایی کنی .
راستش من هیچی از اینکه نمیخوای کسی بهت عشق بورزه سر در نیووردم و سوال تو ذهنم ایجاد شد !
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
دوست عزیز imanco
گاهی اوقات یک سری مشکلات و درگیری های فکری و کلنجار رفتن با خود و جنگیدن با عقل و احساس انسان رو به مرحله ای میرسونه که از همه چیز و همه کس و هر اندیشیدن و فکر کردنی خسته میشه.اون موقع است که وقتی ذهنت آروم میشه هجومی از سوالات و چراها به سویت سرازیر میشود.برای من این حالت یه جور سقوط شیرینه.یه جور رفتن توی تاریکی همراه با آرامشه که هیچکس و هیچ چیز رو نبینی و فقط خودت باشی و خودت.اون وقت احساس میکنی این خودت چقدر شیرینه و چقدر تنهاست و چقدر آزار دیده.دلت براش میسوزه و میخوای که نوازشش کنی.اما با چی؟توسط کی؟توسط کسایی که یا برای نوازش کردنت باید از خودت بگذری یا توسط کسایی که پر از خط قرمزن!
نه من مغرور نیستم هستم اما نه غرور در آن چیزی که تو گفتی.
هیچ کس از نوازش شدن و دوست داشته شدن بدش نمی آید.همه دوست دارند دوست داشته شوند حتی بیشتر از اون چیزی که دوست میدارند.همه دوست دارند مورد توجه باشند.مورد محبت واقع شوند.
من هم دوست دارم. دوستم بدارند.هر چند غرورم از آن جهت است که همیشه به کسانی که دوست دارم خیلی نزدیک نمیشوم نمیدونم چرا یعنی تا اونا بهم نزدیک نشن طرفشون نمیرم.خیلی اوقات هم از لحاظ اجتماعی به ضررم بوده.اما خب غروره دیگه و خوب هم نیست.
چرا های من از آن جهت است که از کسایی که انتظار عشق و محبت داری نمیبینی و میگویند بی چشمداشت عشق بورز او هم عشق خواهد ورزید.درسته من هم این رو قبول دارم اما برا وقتی که خودت آرومی و پرانرؤی و پرعشق.اما وقتی که خالی شدی و دست نوازشی را خواهانی و توان عشق ورزی نداری جواب نمیده.نمیشه که تو همیشه عاشق باشی.نمیشه که فقط وقتی خوبی و عاشقی عاشقت باشن.باید آنقدر من و وجودم براشون عزیز باشه که در اوج خلاء هایم مرا دریابند.
آره یه چیز دیگه هم گفتی.نیاز دیگران.از اینکه کسی به خاطر نیازهای خودش مرا بخواهد و آنگاه که میبیند من نیازش را برآورده نمیکنم مرا ورق بزند متنفرم.
اون موقع هست که از اینکه بخوای محتاج عشق دیگران باشی خسته و آزرده میشی و دوست داری خودت اونقدر لبریز عشق باشی اونقدر پر باشی که هیچ خلاءیی تو را نیازمند دیگری نکند.من هم آن پر بودن از عشق را می خواهم.خودم پر باشم نه اینکه توسط دیگری پر شوم.
آره این خواست منه . آرزوی منه...
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
سلامی دوباره به همه.:72:
با ینکه من غائب همیشه حاضرم اما نمی دونم چرا وقتی انرژِی هام تخلیه میشه دوست دارم بیام اینجا بنویسم.
احساس میکنم این تایپیکم بین زمین و آسمون مونده حیرون!دوست ندارم تو برزخ بی پاسخی و بیثمری بمونه.
ببخشید آنی جان چند تا سوال قبلا ازم پرسیده بودی که جواب دادم .نمیدونم قبلا خوندیشون یا نه اما جوابی به پاسخ هام ندادی.اگه مایل بودید پست 9 و 10 که پاسخ به سوالات شما بود رو ببینید .ممنون میشم.
و یه سوال یواشکی دیگه داشتم البته از همه...
خیلی هاتون من رو با تایپیک قبلیم شناختید.خب والبته توی این دنیای مجازی همین چهار خطی که اینجا می نویسیم یه دریچه برای شناختمون به دیگران باز میکنه.
اما یه سوال و احساسی همیشه در من بوده که این جمله آنی_"نگاتون رو نسبت به خودتون محترمانه نگاه دارید"- که قبلا بهم گفته بود مانع از این میشد که بیام و بپرسم.
و سوالم اینه که آیا تایپیک قبلیم باعث میشه که خیلی از شماها حس خوبی به من نداشته باشین؟ ویا در نوع نگاهتون به نوشته هام چه در تایپیک خودم و چه در پاسخ به دوستان تاثیر بذاره؟
خیلی کم هستند توی این تالار که بی توجه به خود شخص به نوشته هاش توجه کنند.
دوست دارم با همین ایدیم اینجا پست بزنم اما اگه واقعا تایپیک قبلیم روی برداشت و نگاه دیگران تاثیر گذاشته دیگه با این ایدی نیام.تا یه آدم پاک و بی پرونده و بی قضاوت به حساب بیام.
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
من به شخصه نگاهم به شما بر گرفته از تاپیک قبلی نیست ، ضمن این که در تاپیک قبلی شما آدم بدی نشون داده نشده ای ( از نظر من ) بلکه ویژگی مثبت بسیار زیبای شما شهامت در طرح مشکل و در پی حل برآمدن و ایضاً شهامت پذیرش و در پی اصلاح برآمدنه و این کم چیزی نیست ، به واقع لازمه رشده و من از این جهت شما را آدم رشد محوری می بینم ( یعنی مایل به فهم بیشتر و به کار بستن )
اما از اینها گذشته ، عزیز مهم نگاه خودت به خودته ، اگر نگاه خودت به خودت دروناً منفی باشه ، دنیایی هم ترا خوب ببینند باز خودت را قبول نداری و برعکس ، این خود پذیری و پنداره مثبت و رضایت از خود هم باز میگرده به مچ بودن ما در افکار و گفتار و رفتار با سیستم عامل درونی ما که آفریدگار نصب کرده ( به تعبیری همون فطرت ) ، هرچه بیشتر فطرتت و داده های اون رو بشناسی و نرم افزارهای رفتاریت با اون همخوانی داشته باشه ، می بینی که ویندوز وجودت سهل و روان و با سرعتی خوب عمل می کنه و بازده بهت میده و تو هم با رضایت احساس نشاط و شادمانی می کنی
در پی درک خود ، فهم خود ، رفاقت با خود و رضایت از خود باش ، آنوقت است که نگران نوع نگاه های گوشه و کنار همدردی و هر جای دیگر به خودت نیستی
آره عزیزم ، حقیقت اینه
.
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
سلام و درود
به خویش بازگرد.
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
.
.
.
:162:
.
.
.
:(
.
.
.
:304:
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
نه مرادم نه مریدم
نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه کلامم
نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بستهام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم...
گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی
تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی....
مولانا جلال الدین رومی بلخی
---------------------------------------------------------------------------------------
----------------------------------------------------------
------------------------------------------
--------------------------
-----------------
------
-
.