مشکل با همسر بخاطر خانواده اش
سلام 8 ساله که ازدواج کردم و یک پسر 5 ساله دارم. خانواده خودم و همسرم در شهر دیگری زندگی می کنند.از همون ابتدا خانواده همسرم که میومدن خونه ما ،کمتر از دو هفته نمی موندن.اوایل خیلی بهشون احترام میذاشتم اما چون کارمند بودم و روزها خونه نبودم کم کم اختیار خونمو بدست می گرفتن بعد از مدتی از این وضعیت خسته شدم هر وقت که اونا میومدن شوهرم در بست در خدمت اونا بود و اصلا به من توجه نمی کرد و این باعث شد هر وقت اونا میومدن ما با هم مشکل پیدا می کردیم. بعد از بی توجهی های من الان یک هفته می مونن اما به نظر من هنوز زیاده .به شوهرم می گم بهشون بگو بیشتر بیان اما کمتر بمونن اما شوهرم این کار رو نمی کنه که هیچی مدام هم دعوتشون می کنه در ضمن اخلاق و رفتارامونم از زمین تا آسمون با هم فرق می کنه. حتی نمیتونم دلمو خوش کنم که وقتی خونه ما هستن بچمو مهد نذارم صبح تا شب تو خونه هستن اما بچه رو نگه نمی دارن در کل محبت و احترام رو اون چیزی نمی دونن که عرفه . سر هر چیزی من و شوهرم رو به جون هم میندازن جالب اینکه شوهرم میگه اونا اصلا به کار ما کار ندارن .نمی تونم تحملشون کنم به من بگین چکار کنم.
RE: مشکل با همسر بخاطر خانواده اش
سلام عزیزم
میتونم بپرسم هر از چند گاهی میان خونتون؟ فاصله شهر خانواده شوهرت با شهر شما چقد هست؟
RE: مشکل با همسر بخاطر خانواده اش
مريم جان خانواده همسرت يعني كيا(فقط پدر و مادر يا...)؟؟شوهرت خواهر و برادر مجرد هم داره كه بيان خونتون؟؟
احتمالا مادر شوهرت به پسرش وابسته بوده و هست و يا اينكه توي شهر خودش خيلي تنهاس...
RE: مشکل با همسر بخاطر خانواده اش
سلام
خانواده همسرم درشهری اطراف تهران زندکی می کنند که 5 ساعت تا تهران فاصله داره و ما هم ساکن تهرانیم.بعضی اوقات هر ماه یا دو ماه یکبار میان .من هم مهمونای دیگری هم دارم فقط اونا که نیستن.
همسرم دو خواهر داره که یکیشون ازدواج کرده و اون یکی هم نامزد داره .پدر و مادر شوهرم هر وقت میان خونمون ،اونقدر به اونا اصرار می کنن که شما هم پاشین بیایین .من هم همیشه زمانی که اونا می خوان حرکت کنن متوجه می شم که قراره خواهر شوهرام با شوهراشون بیان.کلا همه چیز رو از ما پنهون می کنن .لجظات آخر به شوهرم می گن ،شوهرم هم به من میگه .با اینکه تنها برادره اما در مورد ازدواج خواهراش وقتی همه چیز تموم شد بهش اطلاع دادن.شوهرم تک پسره ولی ما خیری از تک پسر بودنش ندیدیم فقط هر وقت به مسئله ای برخورد می کنن می گن همین یک پسر رو داریم.مثلا سر بچه دار شدنمون که دیوونمون کردن حالا جوری با بچه رفتار می کنن که بچه اصلا دوست نداره بریم خونشون. راستش اومدنشون خونه ما ربطی به دیدن تنها پسر و تنها نوه شون نداره چون هر وقت که ما میریم خونشون با ما میان تهران.شوهرم اکثرا سر کاره معمولا چند روزی رو مرخصی می گیره برا رفتن به شهرستان .وقتی هم از سفر بر میگردیم شیفت های کاریش بیشتر میشه کمتر خونه میاد. اما هروقت هم که خونه میاد باید بشه آژانس در خدمت خونوادش و به بچه اصلا توجه نمی کنه. پدر و مادر شوهرم پیر نیستن که خودشون نتونن جایی برن .
خونمون تا پارسال 55 متر بود و تک خوابه.الان هم 63 متر و دو خوابه . من هم کارمندم و دوست دارم وقتی ساعت 5 میام خونه یه ربع استراحت کنم اما صدای تلویزیون رو کم نمی کنن منم رو صدا خیلی حساسم. شب می خوام بچه رو ساعت 10-11 بخوابونم انتظار دارم تلویزیون رو خاموش کنن بهشون بر میخوره. خلاصه ابمون تو یه جوی نمی ره.
RE: مشکل با همسر بخاطر خانواده اش
خدا بهت صبر بده...من الان اصلا وضعيت خوبي براي ادامه اين بحث ندارم چون خودم به نوعي درگير اين بحث هستم با كمي تفاوت...با اجازه بقيه دوستان راهنمايي ات كنن چون الان دوز احساسات منفي من خيلي زياده...
مريم جان عذر ميخوام:46:
RE: مشکل با همسر بخاطر خانواده اش
سلام sana ی عزیز،امیدوارم هر چه زودتر مشکل شما نیز رفع گردد.
RE: مشکل با همسر بخاطر خانواده اش
سلام
مریم جان خیلی شما را درک می کنم.من هم تو چنین شرایطی هستم.ولی هنوز نتونستم ین مشکلرا حل کنم.هرکس بتونه راه حل کارسازی بده ممنون می شم. می دونم شوهرم باید بتونه کمکم کنه ولی اون هم تا یه حدی تونسته ولی می گه من هربار نمی تونم بهشون بگم.
می دونم یک هفته هم برای زن کارمند زیاده.حتما شبها می خواند بیدار بمونندف چون روزها که مثل شما نمی خواند بیدار بشندف اصلا براشون هم مهم نیست که شما باید بخوابید و به استراحت نیاز دارید.تازه من این مشکل را حتی وقتی میرم شهر شوهرم دارم.چون ما همشهری نیستیم.باورتون نمی شه حتی نمی فهمند که ما یه اتاق جدا باید داشته باشیم و هرکسی راحت سرش را نندازه بیلد تو.باورتون نمی شه خیلی ادعای مذهبی بودن دارند ولی دفعه قبل خواهرش و شوهر خواهرش هم اومدند تو اتاقی که ما می خوابیدیم خوابیدند با اینکه خونشون پیاده 10 دقیقه فاصله داره، چه برسه که ماشن هم دارند.من هربار می خوام برم اونجا کلی استرس دارم.چون اصلا راحت نیستم و باید بی ملاحضگیهاشون و طعنه هاشون را تحمل کنم.بغضی وقتها استرس زیادم باعث دعوای من و شوهرم می شه.
RE: مشکل با همسر بخاطر خانواده اش
سلام
واقعا نمی دونم بعضی از پدر و مادر ها چه فکری می کنن.به نظر من باید بهشون محل نذاری تا کم کم رابطشون قطع بشه ظاهرا شوهر شما به خانوادش وابستگی زیاد داره پس به خاطر خانواده شوهرت با اون دعوا نکن چون حساس می شه و طرف اونها را میگیره .وقتیکه اومدن خونتون شما به کارهای روزمره خودت برس و اونها را اصلا حساب نیار .نگذار زیاد توی زندگیت وارد بشن و توی خونت راحت باشن .مهمون حسابشون نکن.خودتو مشغول کارهای بچت کن اگر اونها شب تلویزیونو کم نمی کنن تا بچه بخوابه شما هم صبح که می خوای بری سر کار خیلی نمی خواد مواضب باشی سرو صدا نشه.
RE: مشکل با همسر بخاطر خانواده اش
سلام
من كوچكتر از اونم كه توصيه كنم فقط ميخوام نظرمو بگم. يه بار بشينيد و با همسرتون حرف بزنيد. ميدونم بارها بهش گفتين ولي اين بار يه جور ديگه بگيد. طوري حرف بزنيد كه متوجه وخامت اوضاع بشه. تمام حرفاتونو بهش بگيد و انتظاراتتون رو هم بگين و ازش بخوايد رعايت كنه و مواظب باشه زندگي خودتون به خاطر دخالتاي زياد خونواده اون خراب نشه.
از خونواده خودتون نگفتين. اونا چند وقت به چند وقت ميان خونتون؟ رفتار همسرتون با خونواده شما چطوره؟
RE: مشکل با همسر بخاطر خانواده اش
سلام دوستان عزیز
شوهرم اصلا با من همکاری نمی کنه میگه اونا حساسن ناراحت میشن. فکر می کنه من غیر منطقیم.صحبت با شوهرم هیچ نتیجه ای نداره خودم باید یه فکری کنم.بی محلی به اونا هم نتیجه زیادی نداشت فقط دو هفته اونا رو کرد یک هفته که مطمئنم با این روش کمتر نمیشه .با بی محلی کردن خودم هم راحت نیستم چون بعدش عذاب وجدان می گیرم.
خونواده خودم بیشتر از دو روز نمی مونن پدر و مادرم شاید سالی دو بار بیان.خواهر و برادرام هم همینطور.رفتار همسرم با خونوادم خوبه آخه اونا به شوهرم خیلی احترام میذارن بارها شده که برادرام برای کاری اومدن تهران ولی چون خونواده شوهرم خونه ما بودن خونه ما نیومدن برعکس خونواده شوهرم ،خونواده ما خیلی بچه دوست هستن و پسرم رو خیلی دوست دارن .
راستش ما خیلی کم مسافرت های تفریحی-زیارتی میریم .چون یا خونواده شوهرم همراه ما میان یا باید مخفیانه بریم چون اگه بفهمن شوهرم مرخصی گرفته و پیش اونا نرفته خیلی ناراحت میشن و با شوهرم دعوا می کنن.البته برا شوهرم بحث های اونا اصلا مهم نیست چون عادت کرده و آخرش به اونا میگه آره حرفهای شما درسته.فکر می کنه بهترین کار رو کرده تا به اونا بی احترامی نکنه.اما به نظر من بدترین کار رو می کنه چون پدر و مادرش میدونن اون تحت هیچ شرایطی ارتباطش رو با اونا قطع نمی کنه واسه همین اصلا واسشون مهم نیستم که بی محلیام تاثیری روی اونها بذاره.
RE: مشکل با همسر بخاطر خانواده اش
شوهرتون خيلي با خونوادش خوب تا ميكنه. حتي به خاطر خونواده خودش حاضره شما و پسرش اذيت بشين!
اين رفتارش اصلا قابل توجيه نيست. بهش بفهمونيد كه شما هم از اين زندگي حق دارين و اون وظيفشه به خواسته شما حتي بيشتر از خونواده خودش اهميت بده. بهش بگيد همونطور كه خونواده شما مراعات ميكنن و احترام ميذارن خونواده اونم بايد مراعات كنن و احترام بذارن. پيش اون از خوبي هاي خونواده خودتون بگين و با خونواده همسرتون مقايسه كنيد شايد وجدانش بيدار شه!
لازم نيست شما هرجا ميرين خونواده اونم بيان! اون ديگه از خونوادش جدا شده حالا مسئول يه زندگيه ديگه اس. بهش بگيد دربرابر خواسته هاي غير منطقي خونوادش مقاومت كنه ازش حمايت كنيد و بگيد همه جوره پشتيباني ميكنيد ازش فقط بايد رابطشو با خونوادش منطقي تر و كمتر كنه تا متعادل بشه.
RE: مشکل با همسر بخاطر خانواده اش
سلام mamal-nafti عزیز
راستش مشکل اصلی شوهرمه اوایل در بعضی موارد حق رو به من می داد اما هیچ کار نمی کرد میگفت حساسن ناراحت میشن غیر از من کسی رو ندارن برن پیششون.اما از وقتی که جدی تر باهاش صحبت می کنم و گاهی هم مقایسه ،همش میخواد از اونا حمایت کنه و کارمون به بحث های بی نتیجه میرسه وگاهی هم رفتارهای اشتباه خیلی کوچک خانواده من رو مطرح می کنه که این مقایسش اعصابم رو خرد می کنه.
پدر و مادر شوهرم سن زیادی ندارن و سر حالن.اما مسافرت تفریحیشون خونه ماست.اگر هم سفر زیارتی برن تمام اون مدت خواهر شوهرم خونه ما می موند.اگر هم بفهمن مسافرت رفتیم ناراحت میشن که شوهرم که مرخصی گرفته چرا پیش اونا نرفته و کلی با هاش دعوا می کنن.شوهرم هم آخرش بهشون میگه آره حق با شماست و این بدترین کاریه که می کنه چون اونا می دونن هر چی به شوهرم بگن روی روابطشون تاثیر نمیذاره.
بدتر از همه اینکه خواهر شوهرم تا دو ماه دیگه ازدواج میکنه و سر اونا خلوت تر میشه واسه اون موقع نگرانم.
RE: مشکل با همسر بخاطر خانواده اش
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mamal-nafti
. پيش اون از خوبي هاي خونواده خودتون بگين و با خونواده همسرتون مقايسه كنيد شايد وجدانش بيدار شه!
بهیچ وجه این کار رو نکنید. پای مقایسه و به رخ کشیدن رفتارهای خانواده تون رو به میون نیارید. هیچ نتیجه ای که عایدتون نمی کنه اوضاع رو بدتر میکنه و شما شوهرتون رو به سمتی هدایت میکنید که بین شما و خانواده یکی رو انتحاب کنه و این اصلا به صلاح نیست.
در عوض به صورت موردی مشکلاتی که از دخالتهای بی جای پدر ومادرش مواقعی که خونه شما هستند بوجود میاد رو مطرح کنید و از همسرتون راه حل بخواید.
در خصوص انتظارتون برا تنهائی مسافرت رفتن هم ، خواسته تون رو شفاف و صریح بگید. اون هم نه اینکه بگید "دوست ندارم پدر ومادرتون با ما بیان مسافرت"
بلکه بگید:
دوس دارم سفر بعدی فقط خودمون با شیم ، می تونی پیشنهاد یه سفر تفریحی مثل کیش رو بدی.
RE: مشکل با همسر بخاطر خانواده اش
سلام مریم جان
دوست عزیز mamal-nafti پیشنهاد خوبی ندادن
مقایسه و بدتر از اون به زبون آوردن اون نتیجه ش همونی میشه که شاهدش هستین
مقاومت همسرتون،جانبداری از خانواده ش حتی به ناحق،سعی در یافتن ریزترین اشتباهات خانواده شما و مقابله به مثل و...
اجازه ندید حریم بینتون کمرنگ بشه
اینطور مستقیما و بی پروا همه چیز رو به زبون نیارید
سعی کنین بهتر زندگیتونو مدیریت کنین
البته همیشه کسانی هستند که رفتار بی ملاحظه دارن.اما بهر حال شما تا جاییکه میتونین با درایت سعی کنین مشکلتونو حل کنین
اما خب خانواده همسرتون عمری با اون طرز فکر زندگی کردن.نمیشه انتظار تغییر داشت.
ببینین اونا پدر و مادر هستن،به گردن همسرتون حق دارن.
آگاهی اونا هم در این حده.میدونم شما هم اذیت میشین.منم باشم دلخور میشم.
بهتره از اینترنت بدنبال مقالاتی در مورد "سازگاری مثبت" بگردین و مطالعه کنین.فکر کنم تو همین سایت هم باشه مطالبی در اینمورد.
موفق باشین:72::72::72:
RE: مشکل با همسر بخاطر خانواده اش
سلام دوستان شدیدا به کمکتون نیاز دارم مشکلم خیلی حاد شده
چند ماه پیش که ماه چهارم بارداریم بود و ویار شدیدی داشتم و حتی نمیتونستم سرپا وایستم شوهرم گفت که مادر و پدرش قراره بیان خونمون .شوهرم شیفت کاریش بود و سه روز بعد از اومدن خونوادش میومد خونه.بهش گفتم بهشون بگو نیستی بگو که که حالم خوب نیست تازه قراربود یک هفته بعد ما بریم شهرستان چون چند روز تعطیل بود.گفت قبلا گفتم اگه الان بگم بهشون برمیخوره تازه هر دو خواهرشوهرم با شوهراشون میان.خواهر شوهر دومم بعد از عروسیش اولین باری بود که میومد خونه ما و دوست نداشتم تو اون وضعیت بیاد .بالاخره مادر و پدرش اومدن و بعد هم خواهر شوهر کوچیکه اما برای خواهر شوهر اولم کاری پیش اومد که نتونست بیاد.خلاصه همون مشکلاتی که در بالا گفته شده بود بوجود اومد و گذشت .من هم توی اون مدت چند بار با برادرم تماس گرفتم و قضیه مسافرت رو مطرح کردم که مادر و پدرش بعد از یک هفته خیال رفتن داشته باشن و تعطیلات ما رو خراب نکنن .بالاخره قرار شد مادرش اینا با ما برگردن .بعد از رفتن خواهر شوهرم ،با مادرش تماس گرفت که دارین میایین رسیدین بیایین خونه ما .مادرش به من گفت من هم گفتم نه من اول میرم خونه مادرم یه روز دیگه میریم خونشون. چون شوهرم گفته بود هر چی مریم بگه مادرشوهرم بهش برخورد و با وجود مسایل دیگه ،شروع کرد به دادو بیداد که پسرم شده برده تو همش میره سر کار که تو بری خرید کنی (بعد از مدتها دو وسیله جدید خریده بوده)بهشون گفتم این چه حرفیه من خودم سر کار میرم یک قرون از حقوقم رو برا خودم پس انداز نمی کنم یعنی نمی تونم یه چیزی که دلم خواست بخرم گفت آره چون سر کار میری پول توی خونه میاری پسرم مجبوره به حرفت گوش بده . تو نمیذاری پسرمون بیاد دیدنمون نمیذاری ما رو ببره سفر (یه سال قبل بدون اینکه شوهرم بدونه اسمشون رو برا مشهد نوشتم تا با سهمیه شوهرم با ما بیان ) و...
بعد هم دادو بیداد رسید سر پسرم که چرا موقع بدنیا اومدنش ما رو دعوت نکردی چون از وقتی چشم باز کرده خونواده تو رو دیده به ما علاقه ای نداره چرا خونه پدرت عقیقش کردی و...
بعد هم رسید به خونواده خودم که چرا با برادرت رفتین شمال. چرا خواهرت جلوی پسر ما چادر نمی پوشه .چرا زیاد میاد اینجا(خواهرم تهران دانشجوو هر وقت ما کاری داریم لطف میکنه و میاد پسرم رو نگه میداره )
بیشترین مشکلشم با خونوادم با مادرم چون نمی تونه ببینه بچه هاش زیاد بهش سر میزنن شروع کرد به توهین به مادرم که من که تا اون موقع آروم جوابشون رو میدادم داد زدم حق ندارین از خونوادم چیزی بگین اما مادرش همینطور داد میزد .
گفت نمیذاری پسرمون بیاد پیشمون ما هم که میاییم ناراحت میشی من هم حرفی رو که می خواستم توی این چند سال بهشون بزنم رو گفتم .گفتم من از اومدن شما ناراحت نمیشم ولی کارمندم و می خوام بعد از اومدن به خونه راحت باشم چون اخلاقامون با هم جور نیست شما هر ماه بیایین ولی کمتر بمونین در حد دو سه روز
پدر شوهرم خیلی بهش برخورد که توبرای ما تعیین می کنی که کی بیاییم و چقدر بمونیم مگه ما مهمانیم مگه خواهراش مهمانن گفتم از نظر من مادرم که خونه من میاد مهمانه خلاصه گفتن همین الان که ساعت 12 شبه ما میریم میدونستم که نمیرن من هم که نمی دونستم جواب شوهرم رو چی باید بدم بهشون گفتم که اگه شما برین من هم از خونه میرم که اونا موندن.
صبح زود شوهرم میومد که بریم شهرستان.توی ماشین هیچکس صحبت نمیکرد هر چی شوهرم می گفت چی شده کسی چیزی نمیگفت من رفتم خونه مامانم و شوهرم رفت خونشون .از صحبتا هر چی به نفع خودشون بود رو به شوهرم گفته بودن اما واسه اولین بار شوهرم از من و خونوادم دفاع علنی کرد که اصلا اونا انتظارش رو نداشتن بعد از اون قضیه با شوهرم هم سر سنگین شدن
و همه جا گفته بودن اینا ما رو از خونه بیرون کردن اما همچنان شوهرم مثل قبل باهاشون تماس میگفت من هم دو بارخونه خواهرشوهرم که دعوت کرده بود رفتم خواهرشوهر دیگم از کربلا اومد رفتم .
تا عید که من که زودتر رفته بودم شهرستان صبر کردم شوهرم بیاد با هم بریم خونشون و قضیه دعوا تمام بشه که همون شبی که شوهرم رسیده بود و من خونه مادرم بودم جلوی دومادا هرچی خواستن به شوهرم گفتن و به من توهین کردن با این حال فرداش که شوهرم بهم گفت چون خودش خیلی ناراحت بود من رفتم خونشون و به ظاهر آتشفشانشون خاموش شده بود .
ولی باز برای مراسم ختم یکی از آشنایانشون اومده بودن تهران نیومدن تهران شوهرم رفت دنبالشون همون حرفای قبل رو تکرار کردن ونیومدن.
یک هفته قبل از اینکه بچه ام بدنیا بیاد به خاطر شوهرم خودم خواستم که به مادر شوهرم هم بگم بیاد بهش زنگ زدم وبا احترام ازش خواستم بیاد اما بعدش به شوهرم زنگ زد و همون حرفا
بچه ام که بدنیا اومد مادرش اصلا زنگ نزد یه خواهر شوهرم روز سوم یکی هم روز ششم زنگ زدن بچه ام بخاطر زردی سه روز بستری بود هیچ تماسی نگرفتن بعد از 15 روز اومدم خونه مادرم . شوهرم که منو رسوند رفت خونه خودشون حتی حال بچه رو نپرسیدن بعد ازاینکه شوهرم برگشت تهران بهش زنگ زدن که ما هر جور رفتار کردیم وظیفه تو بود که بچه رو میاوردی ببینیم
شوهرم قراره دوشنبه بیاد بهش گفتن باید بچه رو بیاری یا با مادرش یا بی مادرش البته این حرفای خواهر شوهرمه
تازه شوهرشم خطاب به شوهرم گفته چه مرد بی عرضه ای که نمیتونه خونوادشو اداره کنه.
شوهرم میگه بیا با هم بریم اما من نمیتونم .تمام توهین ها به خودم و خونوادم رو تحمل کردم وباز هم رفتم اونجا اما اونا دارن با آبروی ما بازی می کنن [/size]بدتر از همه حتی یه احوالپرسی خشک و خالی هم بعد از زایمانم نکردن .پدر شوهرم مدیر بازنشسته مدرسه بوده و مرد فوق العاده غد و یک دنده ایه می دونم با رفتن من موضوع حل نمیشه به شوهرم گفتم نمیام و بچه 20 روزه رو هم نمیدم بدون مادرش جایی ببری شما بگین چیکار کنم.
[size=medium]:302:
RE: مشکل با همسر بخاطر خانواده اش
به نظر من شما نبايد بريد.به شوهرتون هم بگيد كه بچه رو هم نبايد ببره .ولي اگه ديدين خيلي پافشاري كرد لجبازي نكن وبگو بامسووليت خودت ببرش. مطمين باش كه نه اون ونه خانوادش نمي تونن از پس يه نوزاد بدون مادرش بربيان.واون قبل از اينكه تهران رو ترك كنه مجبوره دوباره به خونه برگرده.چون از پس ساكت كردن نوزاد 20 روزه برنمياد.
شما نبايد خودتون رو كوچك كنيد وتن به همه خواسته هاي اونها بدين.اونها بايدبدونن كه براي ارتباط با شما بايد به خواسته هاي شما هم احترام بگذارن.اگر هم نمي دونن شما بايد با رفتارتون اين مساله رو بهشون ياد بديد .
RE: مشکل با همسر بخاطر خانواده اش
بعد از اینکه من گفتم نمیذارم بچه رو تنها ببره شوهرم تلفنی بهشون گفت می گفت پشت تلفن الم شنگه ای راه انداختن بعد هم به شوهرم گفتن دیگه اسم ما رو نبر نفرینت می کنیم آه می کشیم آبروی زنتو وخونوادشو توی شهر می بریم و خیلی حرفای دیگه .
شوهرم خیلی ناراحته. ولی به نظر خودم قطع رابطه واسه یه مدت کوتاه لازمه ولی با توجه به اینکه خیلی مغرور و کینه ای هستن نمی دونم این موضوع کی میخواد تموم بشه
چون خودم هم از این قطع رابطه خوشحال نیستم و نمیخوام این قطع رابطه با پا پیش گذاشتن ما و معذرت خواهی ما تموم بشه چون در این صورت رفتار اونا بدتر میشه تورو خدا کمکم کنید.[size=medium]
RE: مشکل با همسر بخاطر خانواده اش
اونها بااين رفتارهاشون فقط ميخوان شما رو بترسونن.ولي اونها بايد بدونن براي ارتباط با شما بايد از در محبت وارد بشن وبا زودگويي به جايي نمي رسن.سعي كنين كوتاه نياين وحتي الامكان باهاشون رودر رو نشين .ولي كار خودتون رو انجام بدين.
درموردآبروريزي هم اصلا نترسين .چون هر چي كه بگن دروهله اول آبروي خودشون رو ميبرن.
توي اين موقعيت قطع رابطه بهترين كاره.مطمين باشين بعد از مدتي اونها دوباره دوست دارن به خانه پسرشون رفت وآمد كنن وبنابراين مجبورا كوتاه بيان.
فقط سعي كنين شوهرتون رو سمت خودتون نگه دارين تا مشكلي در روابط زناشوييتون ايجادنشه.