-
هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
سلام به همه دوستان
نمی دونم تا حالا برای کسی این مشکل پیش اومده یا نه!
هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد اضطراب ندارم اما
همه اش توی دلم خالی میشه
تا زمانی که قضیه فیصله پیدا کنه که ممکنه چند ماهی طول بکشه و بعد از تموم شدن قضیه مشکل من حل میشه .
کسی می دونه علتش چیه و راه مقابله با این مشکل چیه؟
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
عزيزم منظورت رو نفهميدم كه يعني چي كه توي دلت خالي ميشه ؟
بيشتر توضيح بده ...
راستش من هم خيلي اضطراب ندارم ، اطرافيانم بيشتر از من اضطراب دارن و من تا حدودي ريلكس با اين مسئله برخورد ميكنم ... البته هميشه دلم ميخواد كه طرفم اوني كه دلم ميخواد باشه ، ولي وقتي ميبينم اون اونجور كه من ميخوام نيست ، حس خيلي بدي پيدا ميكنم ، و دودل ميشم از طرفي به خاطر نظر ديگران كه ميگن خوبه و از طرفي به خاطر نظر خودم كه ميگم خوب نيست يه احساس دوگانگي و اينكه نكنه من اشتباه كنم بهم دست ميده و خلاصه بيشتر حس دودلي و ترس دارم ......
ولي منظورتو نفهميدم كه يعني چي كه توي دلت خالي ميشه ؟
آيا از چيزي ميترسي ؟ كه مثلا نكنه داري اشتباه ميكني ؟
به نظر من كه علتش بيشتر ترس هستش يه جا شنيدم ترس به علت عدم شناخت هستش، يعني تو تا يه چيزي رو نشناسي ازش ميترسي مثل ترس از تاريكي ، يعني اگه بچه بدونه كه همه چيز در تاريكي درست همون جوريه كه در روشنايي هستش ، ترسش كمتر ميشه
شايد ترس شما هم به همين دليل باشه واسه اينكه مثلا نميدونم خواستگارت رو نميشناسي و ميترسي از آينده ات كه مثلا اگه باهاش ازدواج كني خوشبخت نشي و ....... يا اينكه نكنه اون اونطوري كه دلت ميخواد نباشه .... چون به نظر من اكثرا توي خواستگاري هاي سنتي امكان شناخت طرف به خوبي وجود نداره ( البته اين نظر منه)
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
شبیه موقعی که ماشین با سرعت زیاد از سر بالایی به سرپایینی میاد چه شکلی توی دل آدم خالی میشه ؟؟؟!!!!!!!!!!!!
من هم از موقعی که صحبت خواستگار پیش میاد تا ... در هر ساعت 10 -20 بار این حالت بهم دست می ده.
سعی می کنم بهش فکر نکنم اما...
دوباره الان هم توی همچین موقعیتی قرار گرفتم فقط در حد صحبته اما می دونم تا آخر که که نتیجه هرچی بشه این مشکل من وجود داره .
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط parvaz2010
سلام به همه دوستان
نمی دونم تا حالا برای کسی این مشکل پیش اومده یا نه!
هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد اضطراب ندارم اما
همه اش توی دلم خالی میشه
تا زمانی که قضیه فیصله پیدا کنه که ممکنه چند ماهی طول بکشه و بعد از تموم شدن قضیه مشکل من حل میشه .
کسی می دونه علتش چیه و راه مقابله با این مشکل چیه؟
چرا اصرار دارین که اضطراب ندارین؟ (تاکید هم دارین که ندارین) اینم خودش اضطرابه... شایدم از نوع شدیدش (ناشی از ترس یا هر چیز دیگه.....)
روانشناس نیستم ولی خیلی به نتیجه ش فکر نکنید خودتون رو درگیر پروسه کنین یعنی روی جریان تمرکز کنین فارغ از نتیجه...
موفق باشید:72:
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
بهتره به یک روانشناس بالینی مراجعه کنید و کلاً یه چکاپ ورحی بشین . احتمالاً این اضطراب شما در موارد دیگه و البته به گونه ای دیگر هم بروز می کند .
کمی از موقعیت خود بگویید و بفرمایید که خوابتون چطوره ؟، و هر وقت در موقعیتی جدید قرار می گیرید چه احوالاتی دارید ؟
روابط شما با اعضاء خانواده و دوستان و همچنین روابط اجتماعیتون در کل چطوره ؟
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
از خانم حنان و آقای rroogg ممنونم که واسم وقت گذاشتید.
ترس که خوب مسلماً دارم .چون ایشون چند سال پیش بصورت غیر مستقیم نظرشون را در موردم گفته بودند(از طریق دوستان) اما این چند سال سعی می کردم این موضوع را نادیده بگیرم که اذیت نشم وبه هیچ کس هم نگفتم ، اما دوباره حالا از طریق خونواده اش در موردم با خونواده ام فقط صحبت کردند اما دارم سعی می کنم تا وقتی موضوع جدی نیست اصلاً به مناسب بودن یاد نبودنش فکر نکنم که ضربه نبینم اما انگار فایده نداره ناخوداگاه فکرم را بهم ریخته.
------------------------------------------------
حساس هستم
خوابم الان که توی این موقعیت هستم خیلی کم و نا منظم شده
رابطه ام با خونواده خوبه اما وقتی این مسائل پیش میاد با هیچکس دوست ندارم صحبت کنم
روابط اجتماعی ام هم خوبه .
ممنون از فرشته مهربان
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
این حالت "خالی شدن توی دل" همون دلهره (اضطراب) هست !
دوست عزیز ، اینطور که از صحبت های خودت متوجه شدم شما خیلی جدی روی هر چیزی فکر می کنید ،
چون فرد حساسی هستید سریع وابسته می شید و مدام ترس از بهم خوردن دارید و
در مورد این خواستگارتون هم گویا قبلاً ضربه خوردین و همین ترس از
ضربه خوردن مجدد در شما دلهره ایجاد کرده.
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
ممنون خانم نادیا
ولی من از ایشون ضربه نخوردم چون رابطه ای با هم نداشتیم
اما ترس ضربه خوردن همیشه دارم حالا از هر موردی .
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
خسته شدم از زندگی
چقدر باید نگران آینده باشم
خدا دعای بعضی از بنده هاش را چقدر سریع اجابت می کنه اما من چقدر ازش بخوام... واقعاً توی همچین موقعیت هایی باید چکار کرد؟با ید ناامید نشد و دعا کرد یا اینکه باید بی خیال شد و صبر کرد ؟ یا اینکه ...
نمی دونم باید باید به قسمت و مصلحت اعتقاد داشته باشم یا همه چیز دست خود آدم هاست.
انگار کاسه صبرم لبریز شده .
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
ببین دوست من حالا اگه استرس داشته باشی چی میشه ؟،این یه چیز طبیعیه ، با این موضوع خیلی عادی برخورد کن ریکلکس باش ،به این فکر کن که این شرایط واسه همه پیش میاد،اتفاقا استرس داشتن خوب هم هست باعث میشه نگران ایندت باشی و واسش تلاش کنی وسعی کنی خوب فکراتو بکنی که بهترین کارو انجام بدی عزیزم .
اگه این استرست شدیده بگیر واسه خودت حلش کن ،پیشنهاد من اینه که بشین یه جا درکمال ارامش هرچی تو مغرت میگذره بنویس روکاغذ،بعد چند بار بخونشو اصلاحش کن وبعدم فکر کن وبنویس واسه هرکدومش چاره چیه وباید چیکار کرد،این روش رو من وقتی انجام میدم که خیلی فکرم مشغوله ،امتحان کن ضرر نمیکنی،بعدش کاملا اروم میشی وتکلیفتو با خودت میدونی،تمام
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
بهتره اسم این تایپیک عوض بشه چون دیگه خواستگاری قرار نیست بیاد:311:
نمی دونم بدبینی خودم بود یا تجربه قبلی بود که ترس خاتمه قبل از شروع را داشتم اونم
برای دومین بار هردو از آشنا حالا باید خداراشکر کنم که نسبت به دومی مسئله عاشق
شدن و دوسال خود خوری که اگه نشه همون بهتر که بمیرم و از این حرف ها نبود فقط....
دلم خیلی گرفته عجب دنیای نامردیه ،کاش خد ا اختیار زندگی کردن را بهمون داده بود تا
هرموقع کم می آوردیم خداحافظی می کردیم یا کاش می تونستم برم یه جایی تنهای تنها
برای خودم زندگی می کردم تا این مدت زندگی هم بگذره خیلی سخته بخواهید نشون
بدی ناراحت نیستی،از کنار مردم بودن خسته شدم.نمی دونم اینها هم امتحان الهی
حساب میشه یا یه جور عذاب الهی انگار خدا قبلاً با بنده هاش مهربون تر بود ، خدا که
می دونه من چقدر حساس هستم می دونه به خاطر شناختی که از روحیه خودم داشتم
هیچ وقت دوران دانشگاهیم اجازه نمی دادم یه پسر بهم نزدیک بشه و سریع خودم را کنار
می کشیدم حالا وضعیت طوری شده که باید خدا خدا کنم یکی لطف کنه منت بذاره با من
ازدواج کنه نمی دونم شاید اگه قبلاً شیطونی می کردم خدا زودتر سر و سامونم می داد
تا گناه نکنم ، اعتماد به نفسم بریده .
مرا ببخشید بیشتر دلم می خواست با خدا حرف بزنم اما چون خیلی وقته دست از نامه نوشتن براش برداشته بودم ناراحتی هام را اینجا تخلیه کردم.
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
میگند قرآن بخونید تا توی موقعیتهای تاریک براتون روشنایی باشه اما من فکر می کنم تا حالا دعا و نماز و قرآن خوندم هیچ کدوم برای خدا ارزشی نداشته که توی یه همچین موقعیتی اعتقادم را به حکمت قسمت و امید و ... از دست ندم . اونقدر برام این دنیا ارزش نداشت می دونستم دنیا یه فرصت برای خودشناسی و خداشناسی اما نمی دونم چرا دیگه نمی تونم کم آوردم .
بدجوری با خدا قهر کردم مسخره است ولی بیشتر از اینکه از دست بنده هاش ناراحت باشم از دست خودش ناراحتم . کاش می تونست یکم خودش را جای بنده هاش بذاره ببینه چقدر سخته جلوی بنده های دیگش خوردشد .
کاش قطار زندگی بک لحظه می ایستادتا مسافرینی که توان ادامه سفر ندارند پیدا بشند.
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
عزیزم باید اعتماد به نفست رو بالا ببری و به خودت مسلط باشی یک خواستگار فقط خواستگار هست
پس یه خودت متکی باش و راهت رو درست انتخاب کن و عواملی که باعث افزایش اعتمادبه نفست میشه بهره ببر
برای من که عادی شده و وقتی قراره خواستگار بیاد خیلی عادی هست و بیشتر عزمم رو جزم می کنم راه درست انتخاب کنم و فقط این برام مهم هست حتی برام مهم نیست که بعضی موارد من رو نپسنده یا از بعضی اخلاقام خوشش نیاد چون هیچ کس بی عیب نیست پس ارزش این همه استرس رو نداره و هدفت این باشه که راه درست انتخاب کنی و ایته الکرسی بخوانو از خدا کمک بخواه
-
چیکار کنم به زندگی برگردم؟؟؟؟
شکست عشقی اولین بار خیلی توی روحیه ام اثر منفی گذاشت و اعتماد به نفس را ازم
گرفت وچند ماه زمان برد تا به حالت کمی عادی برگردم ولی رابطه ام را با خدا قطع نکرده
بودم بلکه بیشتر هم شده بود اما این بار دیگه به کلی اعتماد به نفسم را از دست دادم و
همین طور امیدم را دیگه نماز را هم کنار گذاشتم خیلی عذاب می کشم آخه می دونم که
هیچ بدی از طرف خدا نیست اما با این حال خیلی دلم ازش گرفته .
می خواهم کمک کنید دیگه برای همیشه فکر ازدواج را از سرم بیرون کنم ،
دوست دارم بدونم چطور بعضی ها تا آخر عمر ازدواج نکردند اما از زندگی لذت بردند رابطه
شون با خدا خوب بود ه.خواهشاً نگید همه چی ازدواج نیست و از این حرف ها.
دوست دارم بدونم چطور بعضی ها خواهرهای کوچکترشون قبل از خودشون ازدواج کردند
اما اونقدر ها اذیت نشدند من اصلاً نمی تونم با این موضوع کنار بیام ترس این موضوع داره من را می کشه.
شاید اونها روحیه قوی تر داشتند یا این که صبور تر بودند یا ایمانشون قوی تر بوده .
به این سوالم حتماً جواب بدید:324:
مگه خدا نگفته ما همه شما را جفت آفریدیم پس چرا خیلی ها تا آخر عمر مجرد می مانند آیا خودشان نخواسته اند یا این آیه خدا استثنائ هم داره من نمی دونم ؟؟؟؟؟؟
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
عزیزم چند سال داری ؟
و یک نکته مهم این که سعی کن ذهن خودت را فایل بندی کنی و همه ی مسائل را در یک دیگ نریزی .
به خدا چه ارتباطی دارد که تو در عشق شکست خورده ای ؟!مگر لقمه حاضر و آماده می خواهی
باید تلاش کنی و اشتباهات و یا مسیر درست خودت را پیدا کنی .
من با کل این سیستم سئوال مشکل دارم . هر جا که کم می آوریم ، چرا پای خدای نازنین را وسط می کشیم ؟!
جفت تو در زمین هست و وجود دارد .
و کسی که تا پایان عمر مجرد می ماند خودش این راه را برای خودش انتخاب کرده است . خواهشا پای خدا را وسط نکشیم .
ضمن اینکه مسئله اعتماد به نفس هیچ ربطی به مسائل بیرونی ندارد و باید در درون تو به حد کفایت وجود داشته باشد .
تو آسیب می بینی و یا قبل از اینکه خبری شود دچار حساب و کتاب و رویا پردازی می شوی چون به دنبال این هستی تا به خودت و دیگران ثابت کنی تو هم دوست داشتنی هستی و بالاخره انتخاب شده ای !!پس دوست داشتنی هستی !!
به نظر من این نوع تفکر و عملکرد و احساس و نتیجه گیری اشتباه است .
میل به انتخاب شدن یک دیدگاه است تو دوست داری انتخاب شوی ولی مثلا فردی مثل من تلاش می کند تا انتخاب کند و....
چرا که قویا باور دارم دوست داشتنی هستم و نیازی ندارم که دوست داشتنی بودنم را به کسی ثابت کنم و.....
باید برای این بعد فکر و کاری بکنی جدی .
باید روی خودت متمرکز باشی و ببینی اشتباه تو در کجاست که رابطه هایت سرانجامی مشترک پیدا می کنند .
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
درسته من اعتماد به نفسم خیلی کمه و خیلی هم حساس هستم. می خوام اعتماد به نفسم را بالا ببرم باید چیکار کنم.راهکار عملی چیه؟
مشکل بعدی خواهرم هست می ترسم اگه قبل از من ازدواج کنه روحیه مواجه شدن با این قضیه را نداشته باشم همین الانش با اینکه سنش خیلی کمه اما خواستگار داره من هر بار که می شنوم خیلی ناراحت میشم.
.من 25-26 سالمه
نمی تونم خودم را راضی کنم که خدا توی مسئله ازدواج کاره ای نیست . چون ازدواج مسئله ای نیست که من تلاش کنم یا خودم برم دنبالش. این که عذابم میده.
خیلی هم کمالگرا نیستم که توقعم زیاد باشه و می دونم که همه اینها دست خداست .
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط parvaz2010
درسته من اعتماد به نفسم خیلی کمه و خیلی هم حساس هستم. می خوام اعتماد به نفسم را بالا ببرم باید چیکار کنم.راهکار عملی چیه؟
مشکل بعدی خواهرم هست می ترسم اگه قبل از من ازدواج کنه روحیه مواجه شدن با این قضیه را نداشته باشم همین الانش با اینکه سنش خیلی کمه اما خواستگار داره من هر بار که می شنوم خیلی ناراحت میشم.
.من 25-26 سالمه
نمی تونم خودم را راضی کنم که خدا توی مسئله ازدواج کاره ای نیست . چون ازدواج مسئله ای نیست که من تلاش کنم یا خودم برم دنبالش. این که عذابم میده.
خیلی هم کمالگرا نیستم که توقعم زیاد باشه و می دونم که همه اینها دست خداست .
مطمئن باش از این مشکلها برای خیلیها هست چه دختر چه پسر فرقی نداره تو این دنیا همه امتحان میشن و باید سعی کنیم سربلند بیرون بیایم .... امروز یکی از کسانی که من میشناختم و اتفاقا آدم بسیار دوستداشتنی هم بود و به خیلیها هم کمک میکرد تو سن 35 سالگی به علت سکته مغزی فوت شد در حالی که پدر یه دختر بچه هفت ساله هم بود ..... چه سرنوشتی در انتظار اون دختر بچه هست؟؟الان تو اولین شب یتیمیش به نظرتون چه حسی داره؟؟؟؟ ......ماهایی که بعضی موقع ها به خودمون حق میدیم از خدا گله کنیم تا حالا چند بار خدا رو به خاطر دادن نعمتهاش(داشتن پدر و مادر .سلامتی و خیلی چیزای دیگه)شکر کردیم؟؟؟
خواهر من منم با این که پسرم ولی به هزار و یک دلیل شرایط ازدواج رو ندارم و حسی که دارید رو منم حس میکنم یعنی میخوام بگم که درکتون میکنم ولی حیفه به خدا که به جای اینکه قدر نعمتاش رو بدونیم بخوایم ازش گله کنیم ..اینو همیشه به خاطر داشته باش خدا تو رو حتی از خودت بیشتر دوست داره نامردیه اگه بگی خدا درکت نمیکنه . مطمئن باش خدا میدونه تو دلت چی میگذره فقط سعی کن صیور باشی.
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
با سلام به همه دوستان همدردی
این آخرین پست من هست که فقط خواستم از خداتشکر کنم که دوباره آرامش را به من برگرداند احساس می کنم هر ناراحتی و سختی صبر و معرفت آدم را زیاد می کنه و همین طور مقاوم تر می کنه .:72::72::72:
از مدیر همدردی تشکر می کنم به خاطر این فضایی که برای ما ایجاد کردید .:104:
و از همه ی دوستان هم تشکر می کنم چون صحبت هاتون تسکینم می داد.:43:
سلامتی جسمی و روحی برای همه عزیزان از خداوند می خواهم.:323:
ودر آخر می خواستم بگم : خدایا خیلی دوستت دارم.
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
الان 6 ماه گذشته كاش يه غيب گو پيدا مي كردم مي گفت آخرش چي ميشه بعضي وقتها واقعاً ديگه كم ميارم هر چي مي خوام به اين موضوع فكر نكنم هرچي مي خوام خودم را بي خيال نشون بدم اما نميشه منظورم همون مورديه كه 6 ماه پيش در موردم صحبت كرده بودند و چند سال پيش هم خودش غير مستقي به گوشم رسوند نمي دونم چي مانع شده كه بياد نظرش عوض شده يا اينكه احتمال مي ده جواب منفي بشنوه يا اينكه مشكل كارشه
دائم به اين موضوعات فكر مي كنم . توي اين مدت باز هم خواستگار داشتم اما شرايط سنيمون بهم نمي خورده. ديگه كلافه شدم . من دختر دل كوچولو و عجول بودم اين چند سال چه قدر اذيت شدم .
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
ببین پرواز عزیز ...
یه همدردی باهات میکنم که بدونی میدونم چقدر شرایطتت سخته ...
بعد یه همدر دردی برات میکم که مطمن باش بالای ۷۰ درصد دختر خانوما این مشکلو دارند ...البته به شخصه خودم این رو یه مشکل نمیدونم ..ولی در
هر صورت جون یه استرس خاصی داره میگن مشکل به این قضیه ...
پرواز عزیز چرا همه چیز رو رها کردی و چسبیدی به این مساله ....زندگی خیلی فرازو نشیب داره و شما چسبیدی به این مساله اقا وو...
بخدا خیلی ها هستند که میانو میرند ..اگه اون آقای مورد نظر که کمو بیش پیگیر شما بوده حالا شل کرده و ادامه نداره ...موضوع این نیست که شما خدای نکرده مشکل دارید و یا چیز دیگه ایی ..نه اینطور نیست ..بالاخره اون فرد هزار دلیل داره و احتمال زیاد بیشترشم به خودش مربوطه ...
پس شما چرا اینقدر روحیه خودتو باختی ....بهتره به ایندت فکر کنی که چطور زمانی که رسیدش چطوری دوره اشنایی رو به بهترین شکل بگذرونی ...چطور بهم دیگه شناخت بدید و اینطوری جلو ببرید ..حتی احتمال اینکه در اون زمان باز بهم نخورید هم هست واون جدا شدن به معنای ضربه خوردن و شکست روحی نیست ...
این خودش یه نوع روال زندگیه ...
حالا تو که خودتو خوب شناختی و میدونی ادم حساسی هستی پس چرا اینطوری به خودت ضربه میزنی .....ریلکس باش و زیاد زوم نکن به خواهرت که داره زود ازدواج میکنه ...همیشه همه جوانب رو در نظر بگیر و بدون بالاخره بخت تو هم باز میشه ...به کسی که شاید اصلا فکرشو نمیکنی ...
ok
ناراحت نباش ...
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
ممنونم ايمون گرامي پستتون خيلي دل گرم كننده و اميد بخش بود .
------------------------------
در مورد خواهرم هم ما اختلاف سنيمون زياد و من خيلي دوستش دارم وقتي مي خوام خريد كنم بيشتر از اينكه به فكر خودم باشم به فكر اون هستم ولي خوب از وقتي كه براي اون خواستگار اومد مي ترسم ظرفيت اينكه اون زودتر از من ازدواج كنه را نداشته باشم . البته اون الان سنش خيلي كمه اما حق با شماست من زيادي به همه چي حساسيت نشون ميدم.
-----------------------------
بعضي وقتها خيلي بهم مي ريزم و دنيا را سياه سياه مي بينم احساس مي كنم خدا فراموشم كرده ... اونوقت تنها جايي كه پيدا مي كنم كه خودم را تخليه كنم تالار همدرديه. بعدش هم ناراحت ميشم چون ممكن خيلي از دوستان را ناراحت كنم چون خود من وقتي مشكلات دوستان را مي خونم خيلي واسشون ناراحت ميشم ، در هر صورت مرا ببخشيد كه بعضي وقتها امواج منفي داخل تالار مي فرستم.
---------------------------------
امروز حالم خيلي خوبه :310:يه چيز جالب جديداً دوبار تا حالا وقتي خيلي ناراحت هستم قرآن را باز كردم هر دوبار يك صفحه باز شد مربوط به داستان حضرت موسي و خضر نتيجه گيري اينه كه هر كاري حكمتي داره و من بايد صبرم را زياد كنم.:305:
:72::72::72:
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
خیلی سخت گرفتی عزیزم من 30 ساله امه ازدواج نکردم خواهرم که 5 سال از من کوچکتره ازدواج کرده زمین به آسمون نرفت اتفاق بدی هم نیفتاد اصلا با این قضیه ازاولش هم مشکل نداشتم خیلی هم راضی هستم هر کس قسمتی داره.
عزیزم اگه من اجازه نمیدادم ازدواج کنه و اون به گناه میفتاد یا شکست میخورد خودمو هیچوقت نمیبخشیدم بالاخره زمان ازدواجش رسیده بود.
در ضمن من انقدر خواستگار داشتم که توی فامیل زبانزدم پس کسی فکر نمیکنه مثلا من و کسی نمیخواسته!تازه فکر کنن کی اهمیت میده مردم همیشه دنبال سوژه هستن!
در مورد خواستگارات هم نگران نباش حتما زیاد جالب نبوده که واسه دختر گلی مثل تو جور نشده
من چند سال پیش یه مورد بود قرار هم گذاشتن که مثلا آخر هفته میایم خیلی جالب شد چون همون هفته با دختر عموش نامزد کرد بخدا عین خیالم نبود البته الانم خانواده اش هنوز منو دوست دارن ولی حتما قسمت نبوده
آخه با دختر عموش 6 سال طول کشید تا عقد کردن به تفاهم نمیرسیدن چون خواست عموش بود و این دوتا به هم علاقه نداشتن!با 15 سال اختلاف سنی آخه پسره پزشک بود دلشون نمیومد بره کسی دیگه بگیره
البته عاشق منم نبود ولی خواستگار بود. همین
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
ممنونم تداعي عزيز
انشالله هر كس هر خواسته اي از خدا داره با مصلحت خودش اجابت كنه:323:
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
یک ماه پیش توی 10 روز 4تاخواستگاری ازم شد که همه اش به همون صحبت اولیه تموم شد 1-از طرف یکی از اقوامم که در واقع واسطه بود
2- دوستم برای یکی از فامیل هاشون
3- یک واسط که خوب سنم را کمتر فکر می کردند و خدارا شکر این مورد با توافق دوطرف قضیه منتفی شد:311:
4- یه خانمی برای اولین بار اتفاقی من را دیده بود و ازم خواستگاری کرد (توی یه مکان زیارتی بودم )
هر سه بار هم من خیلی کم صحبت کردم بیشتر گوش می دادم که شرایطش را برام بگویند و خیلی بی تفاوت برخورد می کردم و در عوض اون ها خیلی از کیس هاشون تعریف می کردند اما نمی دونم چرا به همون صحبت بار اول ختم شد
مثلاً مورد4 اون خانم وقتی ازم سوال می پرسید می گفت چقدر شرایط تون به هم می خوره قسمت بوده من همچین جایی شما را ببینم... راستش جلوی دوستام که باهام بودند خیلی ضایع شدم همشون چند روز بعد زنگ زدند ببینند ....
خداراشکر مامانم به غیر مورد 1 دیگه از بقیه شون خبر نداره ...
نمی دونم حکمت این اتفاق ها چیه ! خداراشکر دیگه مثل قبل وقتی ازم خواستگاری می کنند دچار نگرانی و اضطراب نمیشم اما خوب این چند وقت خیلی ناراحت شدم همه اش فکر می کنم علتش چی می تونه باشه خیلی دلم می خواست از دوستم یا فامیلمون بپرسم که ... اما خجالت می کشم هر بار هم دیدمشون خیلی طبیعی برخورد می کنم با اینکه ذهنم پر از سواله
تصمیم داشتم برای ارشد بخونم یعنی شروع هم کرده بودم اما این اتفاق ها تموم انرژیم را گرفته بدون اینکه خیلی فکرم مشغولشون باشه اما انگار یه جورایی افسرده شدم .
به نظرتون توی همچین موقعیت هایی باید چکار کرد؟
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
سلام دوست خوبم. شما در موقعیت هایی دچار استرس میشید که البته خودتون درک نمیکنید، چون یکی از حالت های تدافعی که ما در مقابل استرس میگیریم، بی تفاوتیه، که البته چندان روش خوبی نیست. تعریف ما از استرس، هر هیجان خوشایند و یا ناخوشایندیه. هر چیزی که روند معمولی تفکرات مارو به هم بریزه یا به ما حالت تدافعی ببخشه.
اما من درست متوجه نشدم، که شما چه سوالی از آشنا و فامیل توی ذهنتونه. میشه بیشتر توضیح بدین.
:305: خیلی از فکر مشغولی ها به خاطر اینه که مادرتون در جریان خواستگاری ها نیست که نظر شما رو تایید کنه و شما باهاش مشورت کنید و پشت گرمیتون باشه و همچنین ناخودآگاه یه جور واهمه از افشای این خواستگاری ها دارین که به خودی خود استرس زیادی ایجاد میکنه.
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
سوالم از دوستم و فامیلمون اینه که چرا منصرف شدند آخه مثلاً فامیلمون قرار بود شماره مون را به همون خانواده بده قبلش باهامون صحبت کرد ببینه اشکال نداره شمارمون را بده که دیگه خبری نشد .
دوستمم که بعد از خواستگاری که ازم کرد برای فامیلشون چند دفعه دیدمش اما اصلاً دیگه در موردش حرف نزد.
-------------------------------
خوب اگه مادرم می دونست فقط ناراحت می شد همون مورد فامیلمون را هم مامانم می گفت پس قرار بود زنگ بزنند چرا نزدند!
برای همین فکر می کنم اینکه به مامانم نگفتم بهتره لااقل فقط خودم ناراحتم .
------------------------------
در مورد استرس هم قبلاً خیلی نگران بودم کلاً به هر مسئله ای خیلی فکر می کردم اما جدیداً دیگه اضطراب و اون حالت های قبلم را ندارم اما احساس می کنم دچار افسردگی شدم .
-
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط parvaz2010
سوالم از دوستم و فامیلمون اینه که چرا منصرف شدند آخه مثلاً فامیلمون قرار بود شماره مون را به همون خانواده بده قبلش باهامون صحبت کرد ببینه اشکال نداره شمارمون را بده که دیگه خبری نشد .
دوستمم که بعد از خواستگاری که ازم کرد برای فامیلشون چند دفعه دیدمش اما اصلاً دیگه در موردش حرف نزد.
دوست عزیزم، نیازی نیست فکرتونو درگیر این ماجرا کنید. به هر حال هر کسی برای تصمیش دلیلی داره که برای خودش قابل احترامه. و البته به این معنی نیست که ضعف از شماست. ممکنه خودشون آمادگی نداشته باشن. بهتره شما عزت نفس خودتون رو حفظ کنید. کار اون ها اشتباهه که شما رو در انتظار نگه میدارن، اما شما هم نباید با این چرا ها خودتونو آزرده خاطر کنید. همانطور که شما حق انتخاب دارید، اونا هم حق انتخاب دارن.
-------------------------------
خوب اگه مادرم می دونست فقط ناراحت می شد همون مورد فامیلمون را هم مامانم می گفت پس قرار بود زنگ بزنند چرا نزدند!
برای همین فکر می کنم اینکه به مامانم نگفتم بهتره لااقل فقط خودم ناراحتم .
با این حساب، بهتره بین پیشنهاد و خواستگاری مرز بذارین. یعنی قبل از رسمی شدن، هر پیشنهادی رو فقط یه پیشنهاد ساده و بی اهمیت بدونین، و وقتی زنگ زدن رسما بیان خونتون خواستگاری، بهش فکر کنید.
------------------------------
در مورد استرس هم قبلاً خیلی نگران بودم کلاً به هر مسئله ای خیلی فکر می کردم اما جدیداً دیگه اضطراب و اون حالت های قبلم را ندارم اما احساس می کنم دچار افسردگی شدم .
ببینید دوست خوبم: همانطور که گفتم تعبیر روانشناسی از استرس، با آنچه در ذهنیت ما شکل گرفته فرق میکنه، به طور مختصر میگم: انسانها در موقعیت های استرس زا یکی از واکنش های زیر رو نشون میدن:
1. سرسختی (پافشاری)
2. در نظر نگرفتن (بی خیالی، انگار اتفاقی نیفتاده)
3. خویشتن داری (ریختن احساسات درون خود)
4. مسئولیت پذیری (تقصیر خود دانستن)
5. گریز و پرهیز (فرار از موقعیت)
6. برنامه ریزی برای حل مشکل
7. بازنگری مثبت
که از این موارد، مورد 2 (با توجه به اینکه گفتین: وقتی گفتن هیچ احساسی ندارم) و مورد 3 (بهتره مامانم ندونه) و مورد 4 (چرا دیگه زنگ نزدن و پیگیر نشدن) ، در مورد شما صدق میکنه، در صورتی که بهترین نوع برخورد، برنامه ریزی برای حل مشکل (مثلا دخالت نکردن شما در امر پیشنهاد هاتون با گفتن: "در این مورد با مادرم صحبت کنید") و بازنگری مثبته (مثلا: "حتما مورد موافق تری برای پسرشون یافتند").