-
>>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
سلام همدردان عزیز
بچه ها بعضی از شما مطالب من رو در تاپیکهای قبلیم خوندید.میبخشین خیلی پراکنده حرفامو گفتم.باور کنین ذهن خودم هم مثل یه کلاف سردر گمه.اصلا خودم هم دقیقا نمیدونم مشکلم دقیقا کجاست؟
خیلی دوست داشتم تو این مبحث مشکلات فردی بذارم تاپیکمو.بنظرم مدیر محترم جدیدا این امکان رو فراهم کردن
ممنون آقای مدیر
نمیدونستم عنوان تاپیکمو چی بذارم چون خیلی مشکلات درونی دارم.دیدم این یکی مهمتره
من اصلا تعادل احساسی ندارم.و بازه زمانی که یه حسم 180 درجه توش عوض میشه گاها خیلی کوتاهه.یا خیلی خوشحال و خوبم یا بشدت افسرده و غمگین
مسائل و مشکلاتی رو که با خانواده همسرم دارم بیش از حد جدی میگیرم و بزرگش میکنم.تمامی وقت و انرژیم صرف فکر کردن به تعاملم با اونا میشه.فکر کنم به اندازه کافی درمورد جزئیاتش گفته باشم
از آینده و اتفاقات بدی که هنوز نیفتادن به شدت میترسم
اکثر اوقات چنان این افکار منفی بهم غلبه میکنه که تپش قلب میگیرم.لرزش و عرق و...
وهمه مشکلات برام حل نشدنی و غیر قابل تحمل میشه و بدجور بهم میریزم
گاهی هم همه اینا و حتی بزرگتر از اینا هم برام خیلی راحت جلوه میکنه.اما این کمتر پیش میاد و زودتر هم این حس خوبم از بین میره.گاهی فقط به اندازه 3-4 ثانیه دوام داره و بعد هرچی میگردم پیداش نمیکنم
اینم بگم الان حالم نسبتا خوبه.لطفا کمکم کنین.خیلی اذیت میشم:72::72::72:
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
سلام lvlahtab عزیز امیدوارم همچنان خوب باشی
دوست عزیز این مشکلاتی که شما داری به نظر من ناشی از باور غلطیه که نسبت به خودت داری
(از آینده و اتفاقات بدی که هنوز نیفتادن به شدت میترسم) شما از موضوعی که پیش خودتون به عنوان رازه می ترسید البته به نطر من
شما توضیح کافی در مورد خودتون ندادید
چند سالتونه ؟
چه مدته ازدواج کردید ؟
طریقه آشنایی با همسرتون ؟
رابطتون با همسرتون ؟
تحصیلاتتون ؟
اگه این سوالا رو پاسخ بدید دوستان بیشتر مي تونند راهنماییتون کنند
مشکلات روحی تونو با کسی که باهاش راحت هستید در میون بزارید
سعی کنید در طول روز وقت خالی برای فکر کردن نداشته باشید
ورزش کنید و به ظاهرتون بیشتر توجه کنید . فیلمای مورد علاقتونو تماشا کنید آهنگای شاد گوش بدید در محیط هایی که برای شما خوش آیند نیست قرار نگیرید
امیدوارم تونسته باشم کمکی بهتون کرده باشم البته اگه به سوالای بالا پاسخ بدید حتما راه حل های بیشتر وبهتری برای شما پیشنهاد میشه
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
با سلام
تغيير احساس و تعادل بخشيدن به آن، كاري هست كه هم زياد آگاهي مي خواهد و از آن مهمتر اينكه خيلي زياد نياز به تمرين دارد. تمرين و تمرين و تمرين.....
لينكهاي ذيل مي تواند براي شما مفيد واقع شود.
مقاله از حال بد به حال خوب بخش اول
مقاله از حال بد به حال خوب بخش دوم
يافته هاي من
كتاب هوش هيجاني
كتاب زندگي عاقلانه
كتاب از حال بد به حال خوب (كه كتاب كار بسيار جالبي براي تغييرات و كنترل احساس هست)
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
:72:خیلی ممنونم از آقای مدیر و فرهنگ گرامی
جواب سوالات شما:
من 20 و خورده ای :311: سالمه
تقریبا یک سال و نیمه ازدواج کردم
بصورت سنتی از طریق خانواده ها آشنا شدیم
رابطه خوبی باهم داریم در کل(مشکل جدی نداریم)فقط کنارش احساس امنیت روانی نمیکنم و حس تنهایی میکنم
لیسانس
پیشنهاد دادین مشکلات روحیمو با کسی که راحتم در میون بذارم.نمیتونم.راحت نیستم با کسی.جز دوستام و اینجا دوستام هم مجرد هستن نمیتونن درک کنن بخوبی مشکلاتمو منم اشتیاقی به گفتن مشکلاتم به اونا بیشتر مواقع ندارم.
باقی نظراتتونو سعی میکنم انجام بدم خیلی وقته.اما گاهی نمیتونم.افکارم که بهم میریزه انگار کل بدنم فلج میشه
مدیر محترم
ممنون از بابت این لینکها.حتما مو به مو مطالعه خواهم کرد و ان شاا.. عملی.سعی میکنم شما رو در روند تغییرات قرار بدم.
باقی دوستان خوشحال میشم اگه از نظرات شما هم استفاده کنم
:72::72::72:
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
مهتاب جان
توصیه می کنم کتاب :
از حال خوب - به حال بد ( شناخت درمانی )
نوشته ی : دکتر دیوید برنز
ترجمه : مهدی قراچه داغی
را مطالعه کنی و تمرین های عملی کتاب را هم آنجام بدهی . برایت خیلی مفید خواهد بود .
تو موفق می شوی و من به تو ایمان دارم :46:
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
سلام بچه ها
شرمنده،فعلا اتفاق خوبی نیفتاده.حالم که باز داره بد میشه.همش تو فکرم
میدونین الان وسط امتحاناتمه.همینه که فرصت نمیکنم این مقاله ها و کتابا رو که پیشنهاد دادین بخونم
اما تا دلتون بخواد فرصت دارم به عمیقترین وجه به افکار منفیم بپردازم
لطفا اگه حرفی واسه آروم کردنم ندارین،فعلا کسی سرزنشم نکنه.اخه خودم به اندازه کافی اینکارو میکنم
خیلی حوصله م سر رفته.از هیچ چیز لذت نمیبرم.همش میخوام گریه کنم.اماگاهی حوصله اونم ندارم.
میترسم افسرده بشم.خدایا چکار کنم؟
حتما باید برم مشاوره بعد از امتحانات.دارم واقعا دیوونه میشم.باور کنین
اگه مشکلم جدی باشه و بدتر بشه چه کنم؟همسرم چکار خواهد کرد؟امیدی به مشاور هم ندارم.همون یکی دو باری که چرت و پرت تحویلم دادن کافیه.بندرت مشاور درست و حسابی پیدا میشه.اونم با روش آزمون و خطا باید پیدا کنم.
فعلا که جایی جز اینجا ندارم حرفامو بگم.
خیلی دلم گرفته.یکی بهم انرژی مثبت بده.یکی آرومم کنه.یکی به زندگی امیدوارم کنه.یکی بهم بگه که مشکلاتم اونقدرها هم بزرگ نیست که اینقدر داغونم کنه
وای من چرا اینجوری شدم؟
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
میدونین الان وسط امتحاناتمه.همینه که فرصت نمیکنم این مقاله ها و کتابا رو که پیشنهاد دادین بخونم
اما تا دلتون بخواد فرصت دارم به عمیقترین وجه به افکار منفیم بپردازم
سلام
خود فشارهايي كه ما در ذهنمون ايجاد مي كنيم، بيشترين عامل چنين احساساتي هست كه در ما بر مي انگيزد.
مثلا امتحانات ، و خانواده همسري كه منصف نيست. فقط يه تحريك هستند. نه يك فشار ، اما اگر آنها را (با روش اشتباه خود)بتوانيم به خوبي و با انرژي زياد در ذهنمان پرورش بدهيم و در اين كار همت بكنيم و با اراده زياد و مستمر اين تحريكها را در ذهنمان پروبال بدهيم آنوقت خواهيم توانست فشار زيادي را آن چنان بر خودمان ايجاد كنيم، كه در آستانه شكستن قرار بگيريم.
به نظر من هر كس كه هنوز آمادگي مقابله با تحريكات بيروني را ندارد، بهتر است ابتدا پرهيز كند و خودش را تقويت كند. و بعد به صحنه هاي مختلف زندگي وارد شود.
مثلا اگر كسي نمي تواند با تحريكات ديگران به صورت منعطفي برخورد كند، از ازدواج پرهيز كند تا چنين مهارتي را كسب كند.
يا يك خانم خانه كه هم ازدواج كرده و هم با خانواده همسرش مشكل دارد، بهتر است براي مدتي مرخصي تحصيلي بگيرد، يا اصلا انصراف تحصيلي بدهد، تا مقاومت خود را افزايش يابد.
وقتي كه ما از تحريكات اطرافمان فشار مي سازيم و آنها را با هم جمع مي كنيم ، زير آنها له مي شويم.
اين توضيحات كلي بود.
اما به طور عملياتي شما چه كار بايد بكنيد:
ببيين كسب مهارتهايي كه بتوانيد احساسات خود را مديريت بكنيد، تقريبا يه چيزي مثل اكسيژن براي زنده ماندن مي ماند.
شما الان به شدت زير فشارها تنگي نفس گرفته ايد، و به جاي تقلا براي اكسيژن ، سعي مي كنيد تحمل كنيد تا امتحانات تمام شود يا ....
فوقش يه ترم مشروط مي شويد.
يا اخراج مي شويد.
آخرش كه چي؟
من خودم خيلي بيشتر دوست دارم كه تحصيل نكرده، باشم، تا اينكه زندگي خود را مجروح فشارهاي خيالي از درس بكنم.
دقت فرمائيد،مشكل امتحان يا خانواده همسر نيست.
مشكل نگاه شما به زندگي هست.
مثلا همين نگاه كه ، مشاوران چرت و پرت تحويلم دادند، سرزنشم نكنيد، امتحان دارم، وقت مطالعه مقاله ندارم....
خب اگر همه اين مجرا ها را به روي خود مي بندي،معلوم است كه احساس خفگي بهتون دست مي دهد.
امتحان و زندگي جاي خودش را دارد....
شما بايد سريعتر با كسب آگاهي و مشاوره ، نحوه تعاملت را با زندگي و مشكلات سهل تر انجام بدهيد.
پس به جاي حرص خوردن و غصه خوردن و احساس فشار ، اقدام كن، عمل كن.
خودكاوي هاي شخصي ات را به صفر برسان.
مطالعه ، مشاوره و انجام عملياتهايي كه پيشنهاد شده است را جدي عمل كن، عمل كن و عمل....:104:
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
سلام آقای مدیر مهربان
ببخشید بعد از ارسالم یادم افتاد تو اون قسمت باید میگفتم دور از جون آقای سنگ تراشان
واقعا راهنماییهای شما خیلی روم اثر مثبت میذاره و اتفاقا همین بود که باعث شد عضو سایت بشم
راست میگین اقای مدیر.من یادداشت کردم اون کتاب روانشناسی اهمالکاری رو هم بخرم.بخونم
خب میدونین نمیتونم به امتحاناتم فکر نکنم.بیشتر بخاطر اینکه ترم آخرم.
راستش اقای مدیر.من قبل از ازدواج اصلا چنین مشکلاتی نداشتم.اگه کسی هم میدیدم چنین حرفایی میزنه خیلی سرزنشش میکردم.ولی آدم که تو شرایط قرار میگیره خیلی فرق میکنه.اگه فکر میکردم قبل از ازدواج که چنین مشکلاتی برام پیش میاد مطمئنا دیرتر اقدام میکردم.
یه وقت نگین فکر نکرده و فوری جواب دادی.گفتم تا نرفتین اینا رو هم بگم.
ممنون که به حرفام توجه میکنین
البته من دارم واسه این امتحانم با کامپیوتر درس میخونم و گاهی از تو اینترنت مطلب واسه درسم برمیدارم
اینه که همزمان اینجا هم آن هستم
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
مجموعه کردن همه آنچه که برایت مسئله است ، با توجه به احساس محور بودنت و.... شما را با احساس ناتوانی در مدیریت کردن اونها مواجه می کنه .
اول >>>>>>> از همه اینهایی که ردیف کردی به عنوان مسائلی که برایت مطرح است ، به یکی بیشتر توجه نکن و هر کدام خواست حواست را به طرف خودش جلب کنه ، بهش بگو من با تو کار ندارم ، فعلاً وقت ندارم بهت فکر کنم . و ..... به این ترتیب ذهنت را از تمرکز بر کوهی از مسائل به سوی یک مسئله جهت می دهی ، به عبارتی از مجموعه ای که دغدغه است برایت تمرکز زدایی می کنی . ( مثلاً در موقعیت کنونی فقط به درس و امتحاناتت توجه کن و هروقت موضوع خانواده همسر و تعاملت با اونها پیش اومد آنرا از ذهن بران و بهش فکر نکن ، به خودت بگو وقت ندارم فکر کنم بهش ، فعلاً باید متوجه امتحاناتم باشم )
دوم >>>>>>> بعد از فراغت از اولویتت در بند اول ( امتحاناتت ) بشین با خودت جدی تصمیم بگیر که حساسیت زدایی کنی . یعنی تصمیم بگیری که نسبت به هرچه حساسی ، حساس نباشی ( مبارزه منفی ) هر وقت هر کدام از مسائلی که رنجت میده ذهنت رو درگیر کرد ، به خودت بگو : حوصله داری ها !!! واقعاً که بیکاری !!! بی خیال ، اصلاً موضوع مهمی نیست . و محکم و جدی با چموشی ذهنت برای رفتن به سراغ موضوع مبارزه کن و تحت کنترل درش بیار و نگذار فکر و خیال کنه .
سوم >>>>>> روی نگرشت نسبت به زندگی کار کن ، و سعی کن یک نگرش روان و راحت و واقع بینانه نسبت به زندگی پیدا کنی ، نه نگرشی سخت گیرانه و فرسایشی ( در این نگرش همه ابعاد زندگی مد نظر باشد از جمله تعامل با همسر و دیگران )
چهارم >>>>> ذهن شما زیادی فعاله و از این شاخه به اون شاخه می پره و آروم نمیگیره و به نظر میرسه عادت داری حتماً به چیزی در اطراف فکر کنی ، به عبارتی کنترل خیال و ذهنت را در دست نداری ، اگر لحظه ای به واکاوی چیزی نپردازی احساس بیهودگی می کنی اگر اینطوره لازمه که روی توقف ذهن کار کنی ، به عبارتی خلوت ذهنی ایجاد کنی ، و تکنیکهای تسلط برخویشتن را ( بخصوص تکنیکهای تمرینی را ) به کار بگیری .
مطمئنم که اگر به عمل رو بیاری و جلوی صرفاً درد افشانی را بگیری و این راهکارهای اولیه را به اجرا در بیاری به زودی می آیی و میگی : چقدر راحت شدم !!!!
موفق باشی عزیزم .
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
سلام دوباره
حرف خاصی واسه گفتن فعلا ندارم
اما دلم میخواست باهاتون حرف بزنم
من الان بهترم.نگرانیم کمتره.
انگار این حال خوب و بد یه سیر نزولی و صعودی در من داره.خودبخود میاد میره.نه اجازه ای نه چیزی...
مثل عشق بدون اینکه دربزنه وارد میشه:311:
خیلی باید رو خودم کار کنم.خیلی
میخواستم یه چیز بی ربط به تاپیکم هم بگم
از دیدن بی دل عزیز تو تالار خیلی خوشحالم:227:
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
سلام مهتاب جان
وقتی تو تاپیک دیگری از خانواده همسرت می گفتی گفتم که اصل مشکلت همینه که کنترل احساس نداری و سعی کن دیگه به خانواده همسرت فکر نکنی این همون مبارزه منفی است که فرشته عزیز گفته و از اونجایی که تو عادت داری به احساساتت پروبال بدی این کار برات سخته.
مدیریت احساس همونطور که مدیر محترم گفتند نیاز به وقت ، تمرین و یک همت و پشتکار اساسی داره پس اول از همه باید اراده ات رو قوی کنی و محکم سر تصمیمت بایستی و در راه سست نشی .
اولین و مهم ترین کار اینه که به این احساسات منفی پر و بال ندی .
ببین الان تو از تمام چیزهایی که باعث احساس منفی و ناراضیتی در تو میشن گفتی . آیا تا به حال به این فکر کردی که چه چیزهایی به تو احساس مثبت میده ؟؟؟؟؟
بشین خوب فکر کن و جست و جو کن و تمام چیزهایی که به تو احساس خوبی میده رو روی کاغذ لیست کن .
همینطور تمام چیزهایی که به تو احساس منفی میده رو لیست کن .
هرگاه که احساس منفی به سراغت میاد شروع کن به بی ارزش کردنش . مثلا وقتی به اتفاقات بد در آینده فکر می کنی بگو این اتفاقا که نیافتاده برای چی بهش فکر کنم اصلا بیافته مگه همه از این اتفاقا تو زندگیشون ندارن ، زندگی که تموم نمیشه منم همون کاری رو می کنم که بقیه تا حالا کردن .
فکر منفی رو زیر سوال ببر و در نهایت بی ارزشش کن و دیگه بهش فکر نکن و باهاش مبارزه کن .
سریعا به لیست چیزهایی که بهت احساس خوب میدن مراجعه کن و خودت رو مجبور کن که به یکی از اون کارهایی که با انجام دادنش احساس خوبی پیدا میکنی بپردازی .
اطمیان داشته باش که این حالت ماندگار نیست پس بهش پروبال نده و بدون که لیست چیزهایی که باهاشون احساس خوبی داری بیشتر از احساسات بد خواهد بود پس تو باید بیشتر به اونها توجه کنی .
یک مبارزه مهم در این راه که تو تاپیک های قبلیت هم گفتم اینه که برای اینکه به این احساسات پروبال ندی زمان فکر کردن رو از خودت بگیر یعنی مشغله داشته باش تا نتونی فکر کنی .
الان امتحان داری خوب وقتی این افکار تو این زمان به سراغت میان لازمه موفقیتت هم اینه که باهاشون مبارزه کنی و بگی الان وقت فکر کردن به این چیزها رو ندارم الان وقت درس خوندنه و همچنین بعد از امتحانات در موقعیت مشابه خودت رو مشغول کاری کن اگر در زمان کار این افکار رو داشتی به خودت بگو الان وقت ندارم.
باید تصمیم جدی بگیری و همت کنی
خوشحالم که بلاخره بعد از این همه که ما گفتیم متوجه شدی مشکل تو خانواده همسر نیست بلکه مشکل فکر توه که معتاد شده که یک چیزی داشته باشه تا با اون احساس بد به تو بده خوب چه چیزی بهتر از خانواده همسر یا همسر یا ... و تو هم باهاش مقابله نمی کنی .
امیدوارم همت کنی به مدیریت احساساتت برسی:72:
=============
وای دیدی چه طولانی شد:311:
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
:46:
باران گلم چقدر حس آرامش بخشی بهم دست میده وقتی حضور تو رو با تموم مهربونیات تو تالار حس میکنم
همش چشمم دنبال اسمت میگشت این مدت که نبودی.الانم کمتر میای
ممنون برای همراهی همیشگیت عزیزم
وقتی فکرا تو ذهنم میفته.مثل خانواده همسرم،نمیتونم اینو قبول کنم که اشکال از خودمه
البته انصافا اشکال از اونا هم هست ها.اما مهم اینه که من درمورد اونا و تغییر دادنشون کاری از دستم برنمیاد و نباید دلخوش به تغییر اونا باشم
من خیلی زرنگ باشم خودمو اصلاح میکنم
چیزی که بنظرم مهمه و باید میگفتم اینه که:
طی تلفنی که فروردین ماه پدر همسرم به ما زد و بعد از اون مادرش و برخورد بدی که داشتند(البته پدرش گاه و بیگاه اینکارو میکنه اما اینیکی خیلی روم اثر گذاشته)،من به شدت شوکه شدم و دچار اضطراب وحشتناکی شدم
فردای اونروز که از خواب بیدار شدم همونطور که رو تخت دراز کشیده بودم تا یادم افتاد اتفاق دیروز حالم خیلی بد شد.
تپش قلب،حالت تهوع،لرز شدید،عرق بدن،سستی بیش از اندازه...وای یادم که میفته حالم بد میشه
همونطور دراز کشیده بودم و اونقدری هم نا نداشتم تا چشمامو باز کنم و میلرزیدم.هرچی همسرم صدام زد نمیتونستم دهنمو وا کنم جواب بدم یا حتی عضوی از بدنمو سرمو...حرکت بدم .تا جاییکه همسرم فکر کرد من خواب هستم.انگار که مرده باشم.در همون حال خیلی میترسیدم سکته کنم یا قلبم وایسته.تا تونستم حرف بزنم فوری ازش خواستم یه قرص پروپرانولون بیاره.خوردم.تا بعد از ظهر حالم بد بود.24 ساعت چیزی نتونستم بخورم.الان که تعریف میکنم شرشر عرق رو تو بدنم حس میکنم.
از اون روز به بعده که با کوچکترین تحریکی از طرف اونا به حال و روزی شبیه اون دچار میشم.امروز کمی نسبت به یک ماه اخیر حالم بهتره
دونستتن این اتفاق بنظرم خیلی مهمه در راهنماییهاتون.من نمیتونم اون اتفاقات رو از یاد ببرم.وقتی یادم میفته ازشون متنفر میشم.وقتی یادم میفته چه ظالمانه باهام برخورد کردن و به ناحق نمیتونم دلمو صاف کنم.درسته ظاهرا از اون رفتارشون پشیمونن اما تضمینی نیست تکرارش نکنن.من هر لحظه منتظرم در اوج خوشی زندگیمونو باز بهم بریزن.همه چیز زهر میشه برام.تضمینی نیست تکرار نشه بچه ها.نیست.اونم به ناحق وقتی که کاری نکردم سزاوارش باشم.کمتر از گل بهشون نمیگم.
من نباید تاوان سوتفاهمها و احساساتی شدنهای آنی اونا رو بدم.
با توجه به این پیشنهاد تازه ای ندارین؟مشاور هم حتما مراجعه خواهم کرد اما الان فعلا به شماها دسترسی دارم:302:
:72::72::72:
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
وقتی فکرا تو ذهنم میفته.مثل خانواده همسرم،نمیتونم اینو قبول کنم که اشکال از خودمه
البته انصافا اشکال از اونا هم هست ها.اما مهم اینه که من درمورد اونا و تغییر دادنشون کاری از دستم برنمیاد و نباید دلخوش به تغییر اونا باشم
من خیلی زرنگ باشم خودمو اصلاح میکنم
ممنون عزیزم
اما منظور من از این که اشکال از فکر توه این نیست که خانواده همسرت مشکلی ندارند منظورم اینه که مشکل اینجاست که فکر تو خودش رو با بدی هایی که دیده درگیر میکنه انقدر که حسابی حال تو رو بد کنه .
عزیزم من ممکنه در بین آدم های بدی زندگی کنم خوب اگر بخوام همش بهشون فکر کنم یا آخر دق می کنم یا باید خودم رو بکشم پس هنر من اینه که من بتونم با این شرایط به درستی کنار بیام و ضمام افکار و احساسم در دست خودم باشه .
مهتاب عزیزم
دقیقا کسی رو می شناسم که اگر بهش بگی که اتفاقات بد زندگیت رو بگو میشینه و از لحظه تولدش تا حالا بدی هایی که بهش شده حالا از نظر خودش یا ظلم بهش شده رو تا به همین امروز برات میگه این در صورتی که اگه از من بپرسن خیلی سختمه باید بشینم کلی فکر کنم تا یادم بیاد چه لحظه هایی احساس بدی داشتم و اغلب دلیلشم یادم نمیاد و برعکس تما لحظات خوشی که ازشون لذت بردمو یادمه با تمام جزئیات .
میدونی دلیلش چیه ؟
دلیلش اینه که بعضی ها مثل همین فردی که مثال زدم مدام با این لحظات زندگی می کنن یعنی تمام این موارد رو هر روز برای خودشون مرور می کنند خصوصا وقتی که تنها یا بی کار هستند و با اون گریه می کنند ، حالشون بد میشه ، قلبشون درد میگیره و.... و در عین حال به این کار و این افکار معتاد شدند و این باعث میشه آستانه تحمل چنین فردی پایین بیاد و با کوچکترین ناراحتی که پیش بیاد که به نظر خیلی ها بی ارزش باشه به هم میریزه داغون میشه تا مدت ها بهش فکر می کنه عکس العمل های عصبی ممکنه داشته باشه و به همراه اون تمام بدی ها رو یک بار دیگه مرور می کنند و در نهایت به جایی می رسند که همه چیز در نظرشون بده . جالبه گاهی از حرفی ناراحت میشن که اصلا بد نبوده و فقط اونا بد برداشت کردن.
عزیزم چنین ذهنی بیماره ،
ذهن بیمار به دنبال کوچکترین بدی میگرده که از اون کوهی برای خودش بسازه و همواره دنبال گوش شنوایی تا از ظلم هایی که بهش شده بگه . چنین فردی فقط و فقط به خودش ظلم می کنه و با چنین افکاری از زندگی و لحظات خوب لذتی نخواهد برد و طعم آرامش رو نخواهد چشید چرا که معتاد به این افکار شده و اگر فکر نداشته باشه احساس عذاب می کنه .
هرچه زودتر بفهمه که نتیجه چنین افکاری فقط آزار خودش هست بهتره
اما چون اعتیاد پیدا کرده به این افکار ، ترکش براش سخت تره ....
شما هنوز اول راهی و به اینجا نرسیدی پس از همین الان جلوی این افکار رو بگیر و به اتفاقات بد گذشته فکر نکن.
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
سلام من بهت یک روش کاربردی برای بیرون رفت از هجوم افکار یاد میدم که البته با تمرین ...به نتایج خیلی خوبی میرسی...................وقتی فکری امد سراغت بهش خاموش بده ...به راحتی بگو خاموش ......ممکنه در یک دقیقه 300 دفعه بگی خاموش ...خوب بگو به مرور میبینی که تعداد افکار و تعداد خاموش گفتنات هم کم و کمتر میشه ..اونوقته که تو بر ذهنت کنترل داری ....و با عدم هجوم افکار ...به تعادل نسبی فکری و روحی میرسی ..البته این یکی از تکنیکهای کنترل ذهن است ..........امتحان کن ضرر نمیکین ....شاد باشی
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
الان مدتیه دارم تو انجمن اختلاف با خانواده همسر مطالب دیگران رو میخونم
مفید هستن
فقط کاش آقای مدیر یا یکی از مشاوران مجرب تالار با توجه به اتفاقی که بالا تعریف کردم بهم میگفتن این روحیاتم میتونه ناشی از اون شوک عصبی باشه؟و راه حلش چیه در اینصورت؟
ممنون:72::72::72:
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
این روحیاتم میتونه ناشی از اون شوک عصبی باشه؟و راه حلش چیه در اینصورت؟
ممنون:72::72::72:
سلام
خير!
معمولا اين ما هستيم كه به اتفاقات اطراف خودمان و موقعيت ها، مفهوم و معني خاصي مي دهيم.
با فكر كردن مرتب به آنها، و احساس ورزي نسبت به آنها مي توانيم آنها را آْنقدر آبياري كنيم تا غول شوند.
يا به عكس، با تمركز زدايي فكري از آن مسائل، و يا پيدا كردن روشها و مهارتهاي مناسب آنها را كنترل كنيم يا حتي كوچك كنيم.
بله در يك موقعيت غير منتظره ممكن است كه ما توان نداشته باشيم، يا مهارت نداشته باشيم ، و ضعيف عمل كنيم يا ضربه فني بشويم.
اما به محض بازيافت خودمان ، مي توانيم با برنامه ريزي و پرهيز از احساس ورزي محض،آنها را در كنترل خودمان در بياوريم.
انسان خيلي قويتر از آنست كه محصول صرف دستكاري اطرافيان باشد.
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
سلام همدردان عزیزم:
باران
آنی
فرشته مهربان
می می
گل مریم
موعود
کیمیا خاتون
حسین پور
شادی
آقای سنگ تراشان
.
.
.
و غزاله که اسمتو آخر گفتم چون میخوام نزدیکتر از همه به این پیشی تو باشی
http://www.hamdardi.net/imgup/21505/...c18c362f10.jpg
همه اعلام میکنن تو مرحله رهایین.گفتم منم بگم:311:
من الان در مرحله رهاییم:310:
و دارم مثل این پیشی کوچولو میخندم
امیدوارم همه شما هم مثل همین پیشی لبتون خندون باشه
منم دعا کنین تا برنگردم به حال قبلی
در ضمن گاهی هم تو تاپیکم برام تلقینات مثبت و آرامش بخش بفرستین اگه وقت کردین.به شدت احتیاج دارم
دوستتون دارم
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
:302::302::302:
هیشکی منو دوست نداره
:302::302::302:
اما من مخلص همتون هستم
همیشه و همه جا و همه جوره پاتون وایستادم
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
مهتاب جان خوشحلم كه فاز رهايي رو هم داري امتحان ميكني...از يكشنبه امتحانام شروع ميشه فرصتي براي تالار ندارم...راستي ببينم تو الان دانشجويي؟درس و دانشگاه براي پر كردن وقتت و اينكه ديگه فكراي مزاحم اذيتت نكنن خيل يخوبه ها....حسابي وقتت رو پر ميكنه و ديگه حتي وقت سر خاروندن هم نداري كه به حرفاي سه ماه پيش پدر شوهر و حرفاي اون شب مادر شوهر و ....اين چيزا فكر كني...
راستي بابت عكس اين پيشول خوشما هم ممنونم خيلي قشنگه...البته نه به خوشگلي پسرم و نوه هاي عزيزم:43:
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
[size=medium][align=center]:302::302::302:
هیشکی منو دوست نداره
مهتاب عزیزم
باز اسیر پیش داوری شدی؟!
دختر خوب ، بدان و یقین داشته باش که تو موجود دوست داشتنی، هستی و افراد زیادی تو را دوست دارند.
و یادت باشد وقتی احساس می کنی که نوازش می خواهی مستقیم آن را عنوان کن . بگو نوازشم کنید و برای دریافت نوازش از جملات منفی استفاده نکن .
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
سلام به دوستان همدردی
خوبین؟
من امروز امتحانام تموم شد
یعنی راستی راستی فارغ التحصیل شدم:302:
تموم شد:302:
بچه ها
حالا که جشن پشت سر جشنه
لطفا یکی از دوستان واسه من تو تالار جشن فارغ التحصیلی بگیره.:311:خودم نمیتونم که
جشن تولد که نگرفتین واسم:163:.ان شا ا... سال بعد.
آنی جونم
من جشن میخوام.جشن فارق التحصیلی میخوام.نوازش میخوام
ببخشید اینقدر رک گفتم ها
اینجا(دنیای حقیقی رو میگم) که کسی جشن برام نمیگیره
حداقل جشن مجازی بگیرین شما برام
شما شدین شب و روز من
یه بخش بزرگ از زندگیم
وقتی یه روز نمیتونم بیام تالار دلم براتون خیلی تنگ میشه.
من جشن میخوام یالا:72::72::72:
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
[color=#1E90FF]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
[size=small]سلام به دوستان همدردی
شما شدین شب و روز من
یه بخش بزرگ از زندگیم
وقتی یه روز نمیتونم بیام تالار دلم براتون خیلی تنگ میشه.
مهتاب جان باور كن همين قسمت بهت ضربه ميزنه....دنياي مجازي به هيچ دردت نميخوره... تو بچسب به دنياي حقيقي...ما كه از مجازي خيري نديديم در واقع چيزي نديديم جز حذف و انهدام و ....:311:
بچسب به كار وزندگي و شوهرت تتلار هم به اندازه اش ...يه وقت ميبيني توي دنياي مجازي گم شدي ها:311:
بيشتر مراقب باش:46:
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
الان خودم شخصا برات جشن می گیرم عزیزم
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
:305:بابا کوتاه بیا غزاله
خب دوستتون دارم دیگه:46:
نگفتم که زندگیمو تعطیل کردم بخاطر اینجا:82:
گفتم دلم براتو تنگ میشه و به یادتونم
همینکه دلم وا میشه با شماها حرف میزنم و مطالب زیبا و مفید رو میخونم کلی خیر میرسونه بهم
غزاله سخت نگیر آبجی:43:
فکر کردم خواستی بهم تبریک بگی:302:
:72::72::72:
مرسی گل مریم گلم
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
عزيزم تبريك هم ميگم بهت اما فكر كردم كه اينجا تاپيك مناسبي براي تبريك نيست و ...اما خب من هم خيلي خوشحالم كه ديگه فارغالتحصيل شدي...به شرطي كه از اوقات فراغتت براي فكرهاي مخرب استفاده نكني برات يه جشن ميگرم:46:
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
خبر خبر :
مهتاب جونم فارغ التحصيليت مبارك[color=#4682B4]
:123:
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
سلام دوستای گلم
ممنون از لطف همتون.رفته رفته تو تالار کمتر احساس غریبی میکنم
خیلی به من لطف دارین عزیزان
میخوام دیگه شروع کنم.اونم بطور جدی.دیگه بهانه ای ندارم
کتابهایی رو که یادداشت کردم میخرم.میخونم :303:و به یاری خدا عمل خواهم کرد
خیلی دلم میخواد یه لحظه ،فقط یه لحظه آروم باشم.آرامش داشته باشم.فکر منفی نداشته باشم
دلم لک زده واسه اینکه یه شب دیگه با خیال آسوده بخوابم
بدون هراس
البته شکر خدا الان خیلی بهتر هستم
راستی به فکر کار هم هستم.ان شاا... که جور بشه
در ضمن همینجا با اجازه مدیران تالار میخواستم یه کتاب خیلی خوب معرفی کنم
خیلی وقت پیش مشاور بهم پیشنهاد داد ولی از دستم رفت.الان دوباره اومده به زندگیم.تقریبا با پای خودش
خیلی دوستش دارم.حس خوبی بهم میده.امیدوارم شما هم لذت ببرین و ذهنتون باهاش متحول بشه:
نام کتاب:شفای زندگی
نویسنده:لوئیز هی
مترجم:گیتی خوشدل
انتشارات پیکان
بها:50000 ریال
امیدوارم این هدیه یاریتان کند تا آن جایگاه درونی را که خانه حرمت و عشق خالص و پذیرش خود است،بیابید
لوئیز هی
:72::72::72:
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
سلام
از امروز دارم شروع میکنم
قراره برم از دانشگاه امضا بگیرم که من این ترم درسمو تموم کردم و ببرم به جایی که میخوام کار کنم نشون بدم
امیدوارم تنبلی بذاره:311:
به سر و وضع خونه هم میرسم
راستی
یکی دو روز بعد عروسی خاله مه.:227:
شما هم دعوتین:82:
بای بای:72::72::72:
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
سلام به دوستان همدردی
خوبین؟
من امروز امتحانام تموم شد
یعنی راستی راستی فارغ التحصیل شدم:302:
تموم شد:302:
بچه ها
حالا که جشن پشت سر جشنه
لطفا یکی از دوستان واسه من تو تالار جشن فارغ التحصیلی بگیره.:311:خودم نمیتونم که
جشن تولد که نگرفتین واسم:163:.ان شا ا... سال بعد.
آنی جونم
من جشن میخوام.جشن فارق التحصیلی میخوام.نوازش میخوام
ببخشید اینقدر رک گفتم ها
اینجا(دنیای حقیقی رو میگم) که کسی جشن برام نمیگیره
حداقل جشن مجازی بگیرین شما برام
شما شدین شب و روز من
یه بخش بزرگ از زندگیم
وقتی یه روز نمیتونم بیام تالار دلم براتون خیلی تنگ میشه.
من جشن میخوام یالا:72::72::72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
سلام
از امروز دارم شروع میکنم
قراره برم از دانشگاه امضا بگیرم که من این ترم درسمو تموم کردم و ببرم به جایی که میخوام کار کنم نشون بدم
امیدوارم تنبلی بذاره:311:
به سر و وضع خونه هم میرسم
راستی
یکی دو روز بعد عروسی خاله مه.:227:
شما هم دعوتین:82:
بای بای:72::72::72:
لطفا در تاپيكي كه باز مي كنيد، براي دستيابي به نتيجه مطلوب سعي كنيد به طور اختصار در همان زمينه كه مشكل داريد، پست زده و به مطالب دوستان توجه ويژه كنيد و به كار بگيريد و و از زدن مطالب چت گونه و جزئي در تاپيك پرهيز كنيد.
با تشكر
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
اجازه آقای مدیر؟
چندان بی ربط هم نبود ها!
گفتم که حالم خوبه و خواستم از کارهایی که در این راسته انجام میدم خبر داده باشم
خب تو تاپیک حاو احوال یاران همدردی که نمیتونم پست بذارم
چطور خبر بدم چیکار میکنم؟
بنظرم اومد مربوط به تاپیکه حرفم
اما چشم
مدیر شمایید.حرف حرف شماست
:72:
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
سلام دوستان همدرد
به یه مشکل کاملا جدید برخوردم که خیلی بنظرم خطرناکه و آزارم میده
اخیرا هیچ تمایلی به حرف زدن با همسرم در راستای حل کردن مشکلمون ندارم
هرچی اصرار میکنه باهم در مورد مشکلمون حرف بزنیم دوست ندارم اینکارو بکنم
چون فکر میکنم وقت تلف کردنه
و مشکل ما باهم حل نمیشه
اشتیاقی بیان درد دلهام با همسرم ندارم
واقعیتش خیلی نقاط ضعفم رو تو سرم زده.بجای اینکه کمکم کنه
قبلا خیلی دوست داشتم باهاش در مورد مشکلاتمون حرف بزنم اما الان بدم میاد.
محبتاش اصلا بهم نمیچسبه اصلا.بدتر حرصم میگیره و عصبی میشم و فکر میکنم همش تظاهره و از ترس اینه که من ناراحت نشم
و اینم بگم فکرم درسته.حالا از کجا مطمئنم بماند
بازم کمکم میکنید؟
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
عزیزم مهتاب جون .
احساست رو کاملا درک میکنم چون من حدود 6ماه یا بیشتره که اینجوری شدم.
عزیزم این اصلا اتفاق خوبی بین زن و شوهر نیست.البته اگه یه مدت زن و شوهر یه استراحت به هم بدن و از کل کل کردن با هم دوری کنن بد نیست تا ذهنت آروم بشه.
این باعث میشه که درک بهتری از خودت و شوهرت بگیری.
ولی بی تفاوت شدن به زندگی و مشکلاتش آثار جالبی نداره که من تجربه کردم.
بلاخره رن و شوهر باید همدرد هم باشن.اگه به اون نگی تو دلت تلنبار میشه و یه جور ناخوشایندی خودش رو نشون میده.
درهمچین حالتی یک شخص سوم بی طرف خیلی کمک بزرگیست و اون میتون یه مشاور باشه.
من اخیرا اقدام کردم و به نظرم تا حالاش خوب پیش رفته.
البته اگه شوهرت بیاد خیلی خیلی بهتره.
ولی اگه یه مدت هم فکرت رو آزاد بذاری بد نیست ولی نذار ادامه داشته باشه.
من هم دقیقا حالتهای تو رو داشتم ولی الان بهترم و واقعا تصمیم گرفتم به زندگیم کمک کنم.
سعی کن خودت رو بیشتر دوست داشته باشیو
فکر کنم از خودت هم کمی دور شدی گلم.
:72:
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
مهتاب جان
شاید تعجب کنی اگه بگم به جای خوبی رسیدی اما درست درکش نکردی و نفهمیدیش . برای این که بهتر متوجهت کنم موضوع را باز تر می کنم .
شما مدتی در گیر هیجانات منفی بودی و نیاز به تخلیه داشتی ، از تالار همدردی بهره بردی و به نوعی با مرحله به مرحله بیرون ریزی اونچه باهاش در درون درگیر بودی ، تخلیه شدی . اکنون با این تخلیه ذهنی آشنا نیستی و نوعی خلاء احساس می کنی و این حالت عدم تمایل به گفتن از مسائلتون به همسرت را هم منفی تعبیر می کنی . اما به نظر من این نشونه اینه که مسائل برات کمرنگ شده ( و این خوبه ) و به نوعی ریشه ای نبودن اونها بعد از تخلیه شدنش در درون برات جا افتاده ، اما چون این حال جدید و غریبه ، تصوری منفی از آن داری .
اصلاً نگران نباش ، خودت را و این حالتت را با دید مثبت درک کن . البته چون مدتی عادت کرده بودی به این که همش مسائل منفی را ببینی و واکنش هیجانی ولو در درون داشته باشی ، کنار اومدن با این که دیگه ذهنت خیلی درگیر نشه سخته برات و چه بسا این حالت کمی کسالت روحی بهت بده و تصور کنی مشکل پیدا کردی ، اما بدان تازه رسیدی به این که قسمت عمده ای از مشکلت کمرنگ شده .
پس از این حالت استفاده کن .
به همسرت بگو میخواهم مدتی اصلاً به هیچ مسئله و مشکل و نکته منفی ای بین خودمون فکر نکنیم .
نسبت به محبتهای همسرت هم دید منفی را کنار بگذار و اونها را کاملاً طبیعی و صادقانه ببین ( حتی اگر مطمئن باشی تظاهره که البته مطمئن نباش ) تا ذهنت به نوعی دیگر و از جایی دیگر شروع به منفی بافی نکنه .
مهتاب عزیز به این نکته اساسی توجه کن :
در تاپیکی که بی بی اخیراً باز کرده بود ، با تصور این که بی بی منظورش از جک و جونور ، اعضاء از جمله شما هستی سریعاً ناراحت شدی و واکنش منفی نشون دادی ، این بیان گر ذهن خوانی از سوی شماست . عادت به ذهن خوانی ، آنهم از نوع منفی آن بسیار مخرب است ، چون باعث می شود ما رفتار و حرفهای دیگران را اغلب غیر واقع تعبیر و تفسیر کنیم و به خود آسیب بزنیم ، آسیب روحی و روانی ، که با واکنش نشون دادن این آسیب بیشتر هم می شود .
پس هر وقت از رفتار و گفتار کسی برداشتی منفی داشتی اول به خودت توقف بده و بگو از کجا معلومه چنینه و سعی کن بی اهمیت رد بشی ، اگر موضوع برات اهمیت داشت با بیان دوستانه و مناسب با یک سئول مناسب طلب شفاف سازی کن ، مثل نمونه ای که مدیر همدردی در آن تاپیک ارائه داد .
عزیزم این خیلی بهت کمک می کنه .
مشاوره حضوری هم خیلی خوب خواهد بود اگر اقدام کنی .
موفق باشی مهتاب عزیز
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
مهتاب عزیز به این نکته اساسی توجه کن :
در تاپیکی که بی بی اخیراً باز کرده بود ، با تصور این که بی بی منظورش از جک و جونور ، اعضاء از جمله شما هستی سریعاً ناراحت شدی و واکنش منفی نشون دادی ، این بیان گر ذهن خوانی از سوی شماست . عادت به ذهن خوانی ، آنهم از نوع منفی آن بسیار مخرب است ، چون باعث می شود ما رفتار و حرفهای دیگران را اغلب غیر واقع تعبیر و تفسیر کنیم و به خود آسیب بزنیم ، آسیب روحی و روانی ، که با واکنش نشون دادن این آسیب بیشتر هم می شود .
پس هر وقت از رفتار و گفتار کسی برداشتی منفی داشتی اول به خودت توقف بده و بگو از کجا معلومه چنینه و سعی کن بی اهمیت رد بشی ، اگر موضوع برات اهمیت داشت با بیان دوستانه و مناسب با یک سئول مناسب طلب شفاف سازی کن ، مثل نمونه ای که مدیر همدردی در آن تاپیک ارائه داد .
:104::104::104::104::104:
فرشته مهربانم
کاملا درست متوجه شدی
خودم هم متوجه هستم اما دارم خودمو میزنم به اون راه
اما چند روزیه که تصمیم گرفتم با این روحیه ام مقابله کنم
ان شا ا... موفق بشم
حرفای زیادی دارم اما وقت ندارم
ممنونم:72:
-
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
مهتاب عزیز من هم خوشحالم که بالاخره مشکل اصلی و وریشه ای رو شناختی و تمام سعیت رو داری انجام می دی که مشکلت هر چه زودتر حل بشه!
فقط خواستم به شما تبریک بگم بابت فارغ التحصیلی تون و همین طور سعی و تلاش و راه جدیدی که دارید در پیش می گیرید!:227::227::104: