خدای من! منو ببخش؛ چقدر ناشکر و ناز نازی هستم
مطلب زیر در بسیاری از سایت ها و بلاگها آمده است، ولی این مطلب را از مجموعه وبلاگهایی که افراد مبتلا به بیماری MS در آن مطالب خود را می نویسند. تهیه کرده ام.
نمیدونم چقدر بیماری MS را می شناسید، توصیه می کنم با یک جستجو ساده بیشتر در مورد این بیماری مطالعه کنید.
نکته جالب اینکه یکی از بیماران MS که خودش دست به گریبان چنین بیماریی هست، در پایان نامه نیک ژوویسک که در ذیل آورده ام چنین می نویسد:
ويولت: با خوندن همچين زندگينامه هايي عميقاً از خودم خجالت می کشم که چطور خيلی مواقع تو گرداب ناتوانی هام غرق ميشم و احساس عجز ميکنم و چه بسا حتی از ادامه مسير هم پشيمون می شم و دلم می خواد در لحظه خودم رو سربه نيست کنم.
واقعاً کجای اين زندگی وايستاديم يک کم بيشتر فکر کنيم بياييد دغدغه های زندگيمون رو با همچين آدمی مقايسه کنيم! به چه نتيجه ايي می رسيد؟
نامه ای از نيک ژوويسک
با خوندن اين مطلب مو بر اندامم راست شد و فکر کردم چقدر ناشکر و ناز نازی هستم.
اين نوشته برگرفته شده از مجله پاپيروس است که از طريق ايميل ارسال ميشه.
نامه نيک ژوويسک
به نام خدا
سلام
زندگي شگفت انگيز الهام بخش
در زندگي به سمت مستقيم و راست پيش برو ... هميشه و در هر راهي.
من نيک ژوويسک هستم . گواه خداوند هستم براي لمس هزاران قلب در دنيا!بدون هيچ دست و پاي متولد شدم در حالي که پزشکان هيچ تجربه پزشکي براي اين " نقص مادرزادي " نداشنتد، همانطور که تصور مي کنيد با موانع و چالشهاي بسياري روبه رو بوده ام.
" هر زمان با ناملايمات متعدد روبه رو مي شويد ، با مسرت رفتار کنيد " ( آيه اي در انجيل)
در شمارش دردها و سختي هايم آيا جايي براي شادي و مسرت مي ماند ؟زماني که پدر و مادرم مسيحي بودند و پدرم کشيش کليسايمان ، آنها اين آيه را خوب مي شناختند. اگر چه، در يک روز صبح 4 دسامبر 1982 در ملبورن( استراليا) " پروردگارا تو را سپاس" تنها کلماتي بود که مي توان از آنها شنيد.
اولين فرزند پسري آنها بدون دست و پا متولد شد ! هيچ هشداري که آمادگي آنها را در برداشته باشد وجود نداشت .پزشکان از اينکه هيچ پاسخي براي آن نداشتند در حيرت بودند!! هنوز هيچ دليل پزشکي دال بر چرايي اين اتفاق وجود ندارد و نيک در حال حاضر برادر و خواهري دارد که مانند هر نوزاد معمولي ديگري بدنيا آمدند.
تمام عالم مسيحيت از تولد من افسوس مي خوردند و والدينم که بسيار گيج و مبهوت از من بودند. هر کسي مي پرسيد " اگر خداوند ، خداي عشق است " ، پس چرا خدا مي بايستي اجازه دهد چنين اتفاق بدي نه براي هر کس ديگر ، بلکه براي مسيحيان ايثار گر افتد ؟ پدرم تصور مي کرد من براي ساليان طولاني زنده نخواهم ماند ، ولي آزمايشها نشان مي داد که من يک نوزاد کاملاً سالم هستم تنها با نقص عضو دست و پا.
همانطور که قابل فهم است ، والدين من نگراني عميق و ترس آشکاري داشته اند ، از آن نوع زندگي که من به دنبال خواهم داشت .خداوند به آنها استقامت ، دانش، و شجاعت عطا کرده بود ، در سالهاي اول زندگي و سالهاي بعد وقتي که آنقدر بزرگ شدم که بتوانم به مدرسه بروم . قانون استراليا به دليل معلوليت جسماني ، اجازه رفتن به مدرسه عمومي را نمي داد .خداوند معجزه اي کرد و قدرتي به مادرم تا در برابر آن قانون مبارزه کند و سرانجام آن را تغيير دهد . من يکي از اولين دانش آموز معلولي بودم که در آن مدرسه به تحصيل پرداختم. رفتن به مدسه را دوست داشتم و تمام تلاشم اين بود که که مانند هر فرد عادي زندگي کنم ، ولي اين مربوط به سالهاي اوليه مدرسه بود تا زماني که به دليل تفاوت فيزيکي با احساس طرد شدگي و غير – طبيعي بودن مواجه نشده بودم . عادت به آن شرايط بسيار برايم مشکل بود ، ولي با حمايت والدينم ، شروع به رشد نگرشها و ارزشهايم کردم که براي روبه رو شدن با موقعيتهاي چالش بردار بسيار مفيد بود.
من بر اين مسئله واقف بودم که تفاوت دارم وليکن از سوي ديگر من شبيه هر فرد ديگر بودم . بارها اتفاق افتاد که من احساس حقارت داشتم به طوري که نمي توانستم به مدرسه برم ، فقط به اين دليل که نمي توانستم به توجه هاي منفي آنها روبه رو شوم .با کمک والدينم تلاش مي کردم آنها را ناديده تصور کنم و بتوانم براي خود دوستاني بيابم.
به محض اينکه دانش اموزان متوجه مي شدند من هم دقيقاً مثل انها هستم موهبت الهي شامل حالم مي شد و با آنها دوست مي شدم .
بارها شده که من احساس افسردگي و عصبانيت داشتم ، چرا که من نمي توانستم راهي را که در آن قرار داشتم تغيير دهم، و يا هر کسي را به خاطر آن سرزنش مي کردم . من به مدرسه يکشنبه ( براي آموزش )مي رفتم .
آموختم که خدا ما را بسيار دوست دارد و مراقب ماست . فهميدم که بچه ها را بسيار دوست دارد. ولي اين را نفهميدم که خدا اگر مرا دوست دارد چرا مرا اينگونه آفريد ؟ آيا دليلش ان بود که از من اشتباهي سر زده است؟
انديشيدم که بايستي اين گونه باشم زيرا در مدرسه ، من تنها فرد غير طبيعي بودم . سرباري بودم براي همه افرادي که در کنارشان بودم . سر انجام بايستي مي رفتم اين بهترين کاري بود که بايد انجام مي دادم . مي خواستم به همه دردهايم و به زندگي ام در سن جواني پايان دهم . اما دوباره شکر گزار والدين و خانواده ام هستم که هميشه براي آرامش من بوده اند و به من شجاعت داده اند.
خداوند شرح مصيبت هاي عيسي را در زندگي من نهاد تا ازآن تجربيات براي ارشاد ديگران استفاده کنم براي آنکه بر مشکلات فائق آيند و همواره شکرگزار خدا باشند .نيروي خداوند الهام بخش زندگي شان باشد و اجازه ندهند هيچ مسئله اي بر سر برآورده شدن آرزو ها و رؤياهايشان قرار گيرد.
و همه ما بر اين امر واقفيم که خداوند بهترين ها را انجام ميدهد براي کساني که او را دوست دارند
اين ايه با قلب من صحبت مي کند و مرا به اين نقطه مي رساند که من مي دانم اتفاق هاي بد در برابر خوشبختي ، شانس يا توافق هيچ است . من به نهايت آرامش رسيدم، همينکه آگاه شدم از اينکه خداوند اجازه نخواهد داد ، هيچ چيزي اتفاق افتد در زندگي مان مگر اينکه او هدف خوبي در آن قرار داده باشد در سن 15 سالگي زندگيم را کاملاً وقف کليسا کردم بعد از اين که در انجيل خواندم عيسي فرمود:دليل آنکه فرد نابينايي به دنيا مي آيد آن است که "خداوند از طريق آنها قدرتش را اشکار مي کند "
من به راستي اعتقاد دارم خداوند به من سلامتي خواهدبخشيد ، چه بسا که من بتوانم گواه عظيم او باشم از قدرت بهت انگيز او .
بعد ها بنابر درايتم متوجه شدم که اگر ما براي خواسته اي به درگاه خداوند دعا کنيم، اگر او بخواهد اجابت خواهد شد . و اگر او نخواهد که اجابت شود ، مطمئناً امر بهتري در آن بوده است .مي دانم شگرفي خدا در اين است که مرا به کار گيرد فقط در ايت هيأت و نه در شکل ديگر .
در حال حاضر 21 ساله هستم. کارشناس بازرگاني در رشته حسابداري و برنامه ريزي امور مالي. يک سخنور قابل هستم و اميد آن دارم که به خارج بروم و داستانم را براي ديگران تعريف کنم . مباحثم را به سمت تشويق دانش آموزان و جوانان امروزي سوق دهم . همچنين در گروه هاي جمعي سخنراني مي کنم . من شرح حال مصيبت هاي عيسي هستم براي جوانان . و خودم را براي مشيت الهي و آنچه که او مي خواهد و آنچه که به او منجر مي شود قرار داده ام .
رؤيا ها و اهدافي که در سر دارم را دنبال مي کنم . مي خواهم بهترين گواه عشق و اميد خداوند باشم. و يک سخنور الهام بخش در خدمت مسيحيان و غير مسيحيان .
در صدد هستم که در سن 25 سالگي به استقلال مالي برسم و با سرمايه گذاري هاي جدي به توليد ماشيني بپردازم که بتوانم با آن رانندگي کنم . نوشتن چندين کتاب پر فروش از ديگر رؤيا هاي من است و اميدوارم در پايان امسال اولين نوشته ام را با عنوان
" بدون دست ، بدون پا، بدون دلهره "به اتمام برسانم"
واقعاً کجای اين زندگی وايستاديم يک کم بيشتر فکر کنيم بياييد دغدغه های زندگيمون رو با همچين آدمی مقايسه کنيم! به چه نتيجه ايي می رسيد؟
RE: خدای من! منو ببخش؛ چقدر ناشکر و ناز نازی هستم
سلام .
آدم نمیدونه چی بگه ! زیر این آسمون آبی مردم دارن چه جوری زندگی میکنند.
هر وقت از محله های فقیر نشین رد میشم میگم خدایا شکرت . این آدما چه جوری اینجا زندگی میکنند. حالا این نیک که با نداشتن دست و پا خدا چه قلب بزرگی بهش داده چه عقل و درایتی بهش داده .
ما میگیم مسلمونیم دینمون .... ولی حرفای این آقای نیک رو اگه با دقت بخونیم میفهمیم بابا مسلمون واقعی اونه نه ما ( بی احترامی نباشه )
تو حرفاش میگه : "" اگر ما براي خواسته اي به درگاه خداوند دعا کنيم، اگر او بخواهد اجابت خواهد شد . و اگر او نخواهد که اجابت شود ، مطمئناً امر بهتري در آن بوده است "" .
در آخر از آقای مدیر خیلی تشکر میکنم . امیدوارم توی این سال جدید زندگی لبا لب از موفقیت داشته باشند.
RE: خدای من! منو ببخش؛ چقدر ناشکر و ناز نازی هستم
واقعا عالی بود ، دیگه جائی برای اعتراضو ناشکری نمونده!!
RE: خدای من! منو ببخش؛ چقدر ناشکر و ناز نازی هستم
هیچی نمیشه گفت فقط باید سکوت کرد.
RE: خدای من! منو ببخش؛ چقدر ناشکر و ناز نازی هستم
گوهر خود را هويدا كن كمال اين است وبس
خويش را در خويش پيدا كن كمال اين است و بس
RE: خدای من! منو ببخش؛ چقدر ناشکر و ناز نازی هستم
درود بی پایان
سخنان شما مدیر همدردی مرا به فکر فرو برد.
واقعا چقدر در ابراز واقعیات درونی خود دچار گزافه گویی می شویم. آیا ما مسلمانیم؟!! و دیگران کافر
RE: خدای من! منو ببخش؛ چقدر ناشکر و ناز نازی هستم
ممنون . درسهای بسیار عالی گرفتم . برای بودن و چگونه بودن در تلاش همیشه باید بود . بقا داشتن راحت نیست .
RE: خدای من! منو ببخش؛ چقدر ناشکر و ناز نازی هستم
ممنون مفید وآموزنده.........
الحمدالله علی کل
RE: خدای من! منو ببخش؛ چقدر ناشکر و ناز نازی هستم
خيلي ممنون امروز خيلي از دست دنيا و زندگي عصباني بودم كه چرا و چنين .... تا اين مطلب را خواندم بايد با اراده با وجود تمام مشكلات به هدف خود رسيد باز هم ممنون خيلي عالي بود
RE: خدای من! منو ببخش؛ چقدر ناشکر و ناز نازی هستم
خدای من! منو ببخش؛ چقدر ناشکر و ناز نازی هستم .
خدای من! منو ببخش؛ چقدر ناشکر و ناز نازی هستم (2)
سلام بر بازدیدکنندگان و اعضاء محترم همدردی
گاهی آدمی از همه هستی. از همه کهکشانها ، از همه سیارات و ستاره ها، از همه جهان و مردم دنیا و از همه بی نهایت نعمتهایی که در در او و اطرافش وجود دارد غافل می شود. همان وقتی که یک مشکل و یکسری کاستی ها او را تحت فشار قرار می دهد.
در چنین اوقاتی دنیای بزرگ برای او آنقدر کوچک می شود که به اندازه همان مشکلش می شود.
دنیا تنگ می شود.
و زندگی برای او غیر قابل تحمل.
صبرش به انتها می رسد.
از طرفی.
همین آدمی گاهی دنیایش آنقدر بزرگ می شود ، آنقدر در بی نهایت نعمات الهی غرق می شود و مشعوف زندگی می شود که خودش و کاستی هایش و مشکلاتش در چشمانش حقیر به نظر می رسند.
خودش و آفرینش را آنقدر بزرگ می بیند و زندگی چند ساله را آنقدر کم می بیند که تحمل مشکلاتش بر او سهل می شود.
اگر بخواهیم این مفاهیم کلی بالا را که ذهنی و انتزاعی هست را به زبان عینی و عملیاتی بیان کنیم. کافی هست که به این تاپیک و کسانی فکر کنیم که به خاطر مشکلات و معلولیت ها و بیماری جسمی زندگیشان در محدودیت و رنج هست. لیکن زندگی برایشان قابل تحمل هست.
لطفا توجه کنید.
همیشه راه خلاصی از گرفتاری ها و رنجها و دردهای ما این نیست که روی آنها تمرکز کنیم و سعی کنیم مستقیما آنها را از میان برداریم. گاهی باید بزرگ شویم، گسترده تر و عمیق تر بنگریم. و دنیا را بزرگتر ببینیم و جهان را درست ادراک کنیم.
نگاه دقیق به مردم و شرایطشان گاهی وزن مشکلات ما را دقیقتر برای ما روشن می کند. |
تصاویر امید زندگی
میترا فروزنده 37 ساله ساکن منطقه اسالم در استان گیلانٰ دختری که در اوج
معلولیت بدون حتی کوچکترین آموزشی و به صورت ذهنی نقاشی های بسیار زیبایی
را خلق می کند که ارزش های هنری فراوانی دارند.
دختری با 8 سنگ کلیه که به خونریزی کلیه و اتیگمات شدید چشمی نیز دچار شده است و
به خاطر شرایط جسمی اش متخصصان قادر به عمل او نیستند به عبارت ساده تر پزشکان جوابش کرده اند.
میترا که بیش از 75 سانت قد و 20 کیلو وزن ندارد اما آنقدر روح بزرگی دارد که سالها بیماری و سنگ
کلیه خود را از والدین خود مخفی کرد تا ضجه های شبانه پدرش و بی قراری های
مادرش را نبیند و باعث ناراحتی آنها نشود.
پدر و مادری که 32 سال است حسرت در آغوش کشیدن میترا بر دلشان مانده زیرا
استخوان های میترا آنقدر نرم و شکننده است که با کوچکترین فشاری در هم می
می شکند و مدت ها او را عذاب می دهد.
به ناچار او را بر روی تخه گذاشته و حمل می کنند. بیشتر رفت و آمد و کارهای روزانه
میترا با یک فرغون که نام آن را پژو جی ال ایکس گذاشته توسط خواهرش جمیله
که او نیز از نعمت شنوایی و تکلم محروم است انجام می شود. عکس های زیر گوشه
ای از زندگی دختری است که با وجود این همه سختی و معلولیت شدید باز امید
خود را ازدست نداده است؛ ابوذر بذری عکاس این مجموعه است.
http://www.hamdardi.net/imgup/2852711652706ee.jpg
http://www.hamdardi.net/imgup/2852711652ce71e.jpg
http://www.hamdardi.net/imgup/2852711652db250.jpg
http://www.hamdardi.net/imgup/2852711652e3ec4.jpg
http://www.hamdardi.net/imgup/2852711652edb33.jpg
http://www.hamdardi.net/imgup/285271174ada2a1.jpg
http://www.hamdardi.net/imgup/285271174ae3757.jpg
http://www.hamdardi.net/imgup/285271174af0de3.jpg
http://www.hamdardi.net/imgup/285271174b05c79.jpg
http://www.hamdardi.net/imgup/285271174b0d59d.jpg
http://www.hamdardi.net/imgup/285271186d6251b.jpg
http://www.hamdardi.net/imgup/285271186d77c46.jpg
http://www.hamdardi.net/imgup/285271186d96c33.jpg
http://www.hamdardi.net/imgup/285271186db4a3c.jpg
http://www.hamdardi.net/imgup/285271193fc23c5.jpg
http://www.hamdardi.net/imgup/285271193fcfe4c.jpg
http://www.hamdardi.net/imgup/285271193fddd49.jpg
http://www.hamdardi.net/imgup/285271194078469.jpg
http://www.hamdardi.net/imgup/28527119408054e.jpg