-
من شدیدا افسوس می خورم
سلام، حدود یک سال پیش با یکی از همکاران خانم که حدود 4 سال می شناختمش رابطه دوستانه برقرار کردیم. در مورد مسائل مختلف با هم صحبت می کردیم و هفته ای یک بار هم تقربا به طور منظم بیرون می رفتیم. از ابتدای این رابطه من به ایشون گفتم که قصدم رفتن از کشور به قصد ادامه تحصیله و نباید به هم عادت کنیم. ایشون هم این رو پذیرفته بود و رابطه ما در حد یه دوستی معمول بود. از حدود شش ماه پیش ایشون مشخصا نشون می داد که به من علاقه داره و شرایط به شکلی بود که اگه من پا پیش می گذاشتم برای ازدواج ایشون به راحتی قبول می کرد.
از طرفی من هم ایشون را دختر بسیار خوب و باشخصیت والایی می دیدم ولی چون آینده خودم رو دقیق نمی دونستم به شکل جدی به ازدواج فکر نمی کردم. این رو هم در نظر بگیرید که ایشون دو سال از من بزرگ تر هست و بسیار اجتماعی و از دوره دانشگاه به شکل گروهی دوره های چند هفته یک بار با بچه ها داشتن که جمع دخترها و پسرها بود. به هر حال من در کل زیاد از روابط اجتماعی ایشون دل خوشی نداشتم و البته ایشون به من گفته بود که اگر کسی در ازدواج با من شرط کنه این روابط رو حاضرم کنار بذارم.
من در همون بازه زمانی از فکر خارج رفتن بیرون اومدم ولی هیچ وقت به ایشون در مورد بر نامه ای که برای آینده دارم چیزی نگفتم و در کل هم حس می کردم شاید گزینه خوبی نباشه. از ابتدای امسال حس کردم به طور جدی به ازدواج فکر کنم و طبعا گزینه اول رو ایشون می دیدم. در حال سبک سنگین کردن شرایط بودم و کم کم داشت دلم یه دل می شد که فهمیدم از ابتدای امسال کسی از همون گروه بهشون پیشنهاد داده که برای شناخت اولیه ازدواج با هم ارتباط برقرار کنن. ایشون هم بعد یک ماه بدون این که به من اشاره ای بکنه پیشنهاد رو قبول کرده و با یک ایمیل به من گفت که رابطه ای که آینده مشخصی نداره رو نمی تونه ادامه بده و تمام ارتباطش رو قطع کرد.
بهش گفتم که من هم حرفایی برای گفتن دارم و اگه هنوز شانسی هست به من فرصت بده حرفمو بزنم. قبول کرد و من بهش گفتم شرح ماجرا رو و این که آماده ازدواج باهاش هستم. اون گفت اگر از بابت تو مطمئن بودم هرگز به کس دیگه جواب مثبت نمی دادم ولی کاریست که شده و من راه بازگشت ندارم. درک این مسئله با توجه به این که حدود 4 روز قبل به اون شخص جواب مثبت داده بود برای من بسیار سخته.
اصرار های بعدی من هم که شکل احساسی زیادی داشت نتیجه نداشت و کمی کار رو خراب کرد شاید. من حالا از چند موضوع شدیدا رنج می برم:
1.بی نهایت پشیمون هستم که چرا قدر نعمت رو در وقتش ندونستم و به بهانه ها و ایرادات واهی که اهمیت چندانی هم نداشت این موقعیت رو خراب کردم.
2.من با ایشون در طول رابطه، رفتار بسیار خوبی داشتم و رابطه ما روند رو به صعودی داشت به همین علت هم من به ازدواج جدی تر فکر کردم، ولی در عین حال چون اون موقع جدی نبودم، گاهی در برابر اشاره هایی که ایشون می کرد به آینده رابطه و منظورش ازدواج بود، جواب های امیدوار کننده ندادم و تا حدی مغرور هم بودم. ایشون می گه از این بابت شدیدا دلخوره که حق هم داره. ولی چرا گذاشت رابطه ای که از آینده اش مطمئن نیست گرم تر هم بشه؟ چرا همون موقع رابطه رو قطع نکرد؟
3.ایشون موقعی رابطه رو قطع کرد که ما هیچ مسئله ای با هم نداشتیم، تغییر رفتارش در یک ماه اخیر مشخص بود، ولی درک نمی کنم چه طور به این سرعت تونسته من رو با اون پیش زمینه وابستگی عاطفی بذاره کنار و یکی دیگه رو جای گزین کنه.
4.من نمی دونم آیا کاملا نا امید باشم (از نظر ایشون رابطه تمامه و می گه برو پی زندگی خودت ولی من ازش خواستم اگر 100% نمی تونه منو رد کنه بهم جواب رد نده، که نداد ولی گفت من شرایطو بررسی می کنم و یکی رو انتخاب خواهم کرد)، با توجه به این که به هر حال رابطه جدید شاید جذاب تر باشه، چون هر دو طرف سعی می کنن خودشونو بهتر از چیزی که هستن نشون بدن. یا این که نه، صبر کنم و بگذارم زمان مسائل رو روشن کنه. توجه داشته باشین که ایشون از هر نظر به جز این که گاهی با حرفام رنجوندمش منو آدم شایسته ای می دونه.
5.رابطه ما رو غیر از یک دوست نزدیک هر دومون کسی ازش خبر نداشت، در حالی که رابطه جدید رو عملا همه افراد گروهی که شرح دادم ازش خبر دارن.
من در حال حاضر احساس پشیمونی و زیان بسیار زیادی می کنم، چرا که آدمی رو به دور از وابستگی احساسی باهاش آشنا شدم و بررسی کردم و درست در آخرین لحظه به این شکل از دستم رفت (ظاهرا) چه باید بکنم؟
رابطه ما حدود یک ماهه قطع شده و ایشون با شخص جدید رابطه برقرار کرده. ممنون می شم اگر منو از تجربه یا راهنماییتون بهره مند کنید. با تشکر.
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
4 سال با دست پيش كشيدي و با پا پس زدي!! حالا به نظر شما اين انتظار زيادي نيست كه اين خانم به خاطر شما به خواستگارش جواب منفي ميداد؟!!؟
مگه علم غيب داشته كه بدونه شما برنامه آينده ات رو تغيير دادي و حـــــــــــــــــالا قصد داري به طور جدي بهش فكر كني!!؟
شما 4 سال وقت داشتي كه به اين خانم يه اشاره يا نشانه اي نشون بدي كه به آينده رابطه با شما اميدوار باشه جناب اميـــــــــــــدوار!!
حالا كه اين خانم بعد از اين مدت بدون هيچ نتيجه خاصي ميخواد اين رابطه رو تموم كنه به خودت اومدي!؟اندكي دير شده برادر....
الان بايد به ايشون حق انتخاب بدي تا بتونه ازادانه انتخاب كنه شايد هم شما رو به اون دوست اجتماعي اش ترجيح داد!!
خيلي خوبه كه خودتون هم حق رو به ايشون ميدي....
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
با سلام
خوش آمدید به تالار همدردی
نام کاربری امیدوار که انتخاب کردید، خیلی عالی هست. انشاء الله همیشه در زندگی امیدوار باشید.
اینکه تغییر نظر خودت را با او در میان گذاشتید خوبست. البته اگر زودتر در جریانش می گذاشتید بهتر هم بود.
دقت کنید او حدود یکسال اجازه داده است به شما که تکلیف رابطه در دستان شما باشد. و شما هم بالا و پایین کرده اید. و حتی تاکید کردید قصد ازدواج ندارید و در انتها هم یکطرفه به بررسی دست زده اید.
حالا شما هم مدتی به او فرصت دهید که حق انتخاب و تصمیم گیری داشته باشد. از آنجا که او در جریان علاقه شما هست. حتما با لحاظ کردن این علاقه تصمیم خودش را می گیرد.
اگر شما را انتخاب کرد معلوم است آزادانه و با فکر این کار را کرده است و اگر هم رد کرد همینطور ...
نیاز به فشار یا روشهای موازی دیگر نیست.
به انتخابش احترام بگذارید. و صبور و امیدوار باقی بمانید.:72:
مطمئن باشید اگر شرایط شما و معیارهای شما برای او بهتر باشد با توجه به سابقه آشنایی طولانی تر و علاقمندی شما، حتما او شما را انتخاب می کند. مگر اینکه شرایط و معیارهای شما کاملا منطبق نباشد (از نظر او)
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
gh.sana: خیر من 4 سال این کار رو نکردم. ما تا یک سال پیش همکار هم بودیم و هیچ گونه تماس یا حرفی خارج از محیط کار و غیر از مسائل کاری با هم نداشتیم. از یک سال پیش هم رابطه من با ایشون عملا از طرف ایشون شروع شد. یعنی تماس هایی که خوب من هم اون ها رو بی جواب نگذاشتم.
اولین باری که ما با هم بیرون رفتیم اواخر آبان ماه پارسال بود که باز هم باید تاکید کنم پیشنهاد از طرف ایشون بود و توجیه شون هم این بود که تو محل کار نمی تونم راحت باهات حرف بزنم. از کل دفعاتی که ما با هم بیرون رفتیم شاید 2 یا 3 بار بود که من پیشنهاد می دادم و برای ایشون روشن کرده بودم که ترجیح می دم اگه قراره با هم بریم بیرون بهتره ایشون پیشنهاد بده (به هر حال به نوعی شاید در برابر خانواده ایشون حس مسئولیت می کردم و این که من پیشنهاد بدم رو درست نمی دونستم).
ایشون علم غیب نداشت ولی من در جریان تمام جزییات زندگیم قرارش می دادم و با کمی استدلال بسیار ابتدایی، واضح بود که روند زندگی من به کل تغییر کرده.
شما هم اگه رفتار این خانم رو در برابر من می دیدی به من حق می دادی که بی نهایت تعجب کنم کسی که تا 10 روز پیش تا این حد با من راحت و مهربون بود و رابطه کاملا صمیمانه داشت چه طور با یه ای میل ساده می خواد همه چیز رو به هم بزنه. فکر می کنم شما خانم هستید، اگر این طوره آیا حاضرید در رابطه ای که هیچ امیدی به آینده اش ندارید همین طور جلو برید؟ (رو به بالا!). پس اگر این کار رو می کنید یعنی ناامید نیستید و رابطه از حدی که با یه ای میل همه چیز تمام شه مدت ها بود که گذشته بود.
ضمنا باز هم اعتراف می کنم که شدیدا از این که این قدر دل دل کردم پشیمون و ناراحت هستم. سه هفته اس که عملا جریان زندگی من کاملا به هم ریخته، به حد کافی رنجور و پشیمون هستم، لازم نیست با فونت بولد و علامت تعجب های مکرر حالت تهاجمی به خودتون بگیرید دوست عزیز.
مدیر همدردی:بی نهایت ممنون. بزرگوارید. من روز جمعه این تالار رو پیدا کردم و بسیار بسیار خدا رو شکر می کنم بابت این نعمتی که به من داد. باز هم متشکرم.
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
سلام و خوش اومدین
اولا:خیلی خوش شانسین که مدیر همدردی جوابتونو دادن:310:اونم به این زودی:104:
دوما:از دست دوست خوبمون غزالهgh.sana ناراحت نشین چون:
ایشون اکثرا (مخصوصا اخیرا) با این فونت و همینطوری مینویسن.تقریبا همه جا و نه فقط برای شما
در ضمن منم هنوز کاملا به لحن بچه ها عادت نکردم شما که جای خود داری
چه ربطی داشت؟
بعضی از دوستان طرز بیانشون طوریه که شاید بنظر بیاد تند باشه(که گاهی هم هست)اما منم به این نتیجه رسیدم زود قضاوت نکنم مخصوصا از پشت نوشته
سوما:بنظر منم منتظر باشین ایشون خودشون تصمیم بگیرن.اگه نشد چه بهتر که از همین الان راهتون جدا بشه تا اینکه در اینده و بعد از اضافه شدن به تعداد قربانیان:311:
ایشون دو سال از شما بزرگترن.این خودش کمی ریسکیه
موفق باشین و ما رو بیخبر نذارین:72:
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
سلام دوستان !:72:
ضمن اينكه براي آقاي اميدوار آرزوي خوشبختي و موفقيت ميكنم و هم كمي تا قسمتي حق رو به غزاله خانم ميدم و هم تا حدود زيادي با جناب مدير موافقم :300:چون اگر اين خانم اينجا پست ميزدن هم بقيه اعضا جوابشو همين كاري كه الان كرده ميدادن!اميدوار باشيد ولي مثل همين خانم هر لحظه به خودتون احتمال تغيير اين زندگي رو بديد!به هر حال همونطوري كه خودتون گفتيد از اول پاي علاقه مندي از طرف شما نبوده پس ضرر عاطفي نكرديد!به اون خانم هم فرت بديد ولي انتظار نداشته باشيد!
راستي چه سكوت سردي اينروزا اينجا حكمفرماست!:163:
موفق باشيد!:310:
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
lvlahtab: نمی دونستم! مدیر همدردی لطف دارن. راستش این که دو سال از من بزرگتره یکی از دغدغه های عمده من بود همیشه. ولی ببینید، من وقتی با دید واقع بینانه تر به مسئله نگاه می کنم می بینم این بزرگ تر بودن هیچ اثری تو رابطه ما نداشت. ایشون کاملا منو قبول داشت و از نظر روحی هم به مراتب از من شاداب تر و پر شورتر بود. به علاوه وقتی یه مورد خوب و شایسته پیدا می شه نباید اختلاف سن در این حد تعیین کننده باشه. البته من متاسفانه الانه که به این مسئله این طور نگاه می کنم. چشم هر خبری شد اطلاع می دم، ممنون.
niloofar 25: ممنون از لطفتون، کارش درست هست و نیست. چرا یک ماه حتی یه اشاره هم نکرد که کس دیگه بهش پیشنهاد داده؟ با وجودی که من بارها می دیدم تو فکره و کلافه اس و ازش می پرسیدم چی شده و جواب این بود که هیچی. دوم، با من به شکل حذفی برخورد می کنه، شرط عقل اینه که وقتی دو تا پیشنهاد دارین روی هر دو فکر کنین نه این که یکی رو سعی کنین بالکل بذارین کنار. تو یه مدت کوتاه یک ماهه که نمی شه به چنان شناختی از نفر دوم رسید که نفر اول رو کنار گذاشت. حالا شاید بگین به شدت دلخوره، آیا این دلخوری در حدیه که یه عمر حاضر بشه با یکی دیگه زندگی کنه؟ ضمن این که در آخرین ملاقاتمون گفت چند روزه فکر می کنم ای کاش می شد زمان رو یک ماه عقب برد. این حرف سه هفته پیشه، پس یعنی حداقل تا اون موقع منو ترجیح می داد. چهار روز بعد به من گفت اون طرف هم پسر خوبیه و من بهش علاقه مند شدم! که بحث این رو پیش کشیدم که اگه واقعا نمی خوای جواب رد 100% به من بدی من ترجیح می دم امیدوار بمونم، که قبول کرد. اوایل علاقه ای نبود ولی بعدها تا حدی عادت و وابستگی به وجود اومد که الان هم بسیار آزار دهنده اس. باز هم ممنون.
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
می دونین، من موندم که اگر امیدوار بمونم، خوب هر موقع که بفهمم کار از کار گذشته، دوباره دچار یک شوک بزرگ روحی می شم. از طرفی هم هرچه سعی می کنم نمی تونم همه چیزو تموم شده بدونم و از فکرش بیام بیرون. موقعیت بسیار مشکلیه...
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
خب شما نباید 100% امیدوار باشین تا شوک بزرگ خدایی نکرده بهتون وارد نشه
در ضمن هر چه زودتر ایشون جواب بده براتون بهتره
اما نباید ایشونو مستقیما تحت فشار بذارین
سعی کنین زود جواب بدن
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
شما پیشهادتون اینه که چه قدر منتظر بمونم؟ مثلا چند ماه زمان معقولیه برای این که این شخص بتونه یه مقایسه درست بکنه بین دو نفر؟ و در ضمن، من الان حس می کنم ایشون کمی حالت نا متعادل داره از نظر احساسی و خودش هم تا حدی شوکه هست. شاید اگه یه مقداری زمان بگذره، با دید بازتر و راحت تری مسئله رو بررسی کنه. در نتیجه فکر می کنم الان زیاد نباید نه روی جواب مثبت یا منفی که در ذهنش شاید داشته باشه حساب کرد.
از این گذشته، بد نیست یه ماجرا رو هم تعریف کنم که هفته پیش اتفاق افتاد: هفته پیش رفته بودم محل کارم که ایشون هم اون جا کار می کنه (من به شکل پروژه ای اون جا کار می کنم)، در حد دو دقیقه صحبت مسائل غیر کاری شد که من ازشون بابت رفتارهای احساسیم بعد از ماجرا عذر خواستم. اون هم گفت به نظر می رسه همه چیز روشنه (شاید یعنی تصمیمم رو گرفتم، شاید یعنی فعلا این راهیه که باید تا تهش رفت، نظر شما چیه؟)، بهش گفتم درست ولی من خیلی پشیمونم از بابت دل دل کردنم، و اضافه کردم که اصلا احساس نا امیدی نمی کنم، ایشون گفت معمولا احساس آدم درست از آب در میاد، گفتم کاش این طور باشه. در طول روز هم پیدا بود که مقداری ناراحت و تو فکره. نمی دونم چرا اینا رو نوشتم، شاید برای این که دارم به هر نوع نشونه ای که بهم امید بده چنگ می اندازم! نظر شما در مورد تفسیر این حرفا چیه؟
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
سلام آقای امیدوار
به تالار همدردی خوش اومدید
شما قبل از اینکه به ازدواج قطعی فکر کنید،در نظر داشتید برای ادامه تحصیل به خارج از کشور بروید این بسیار هدف بلندی است بهتر است در حالی که منطقی این قضیه را به دنبال می کنید( طوری که از شما با شناخت از مطالبتون انتظار میره ) یک بار دیگه اولین هدفتون رو پیگیری کنید ...
این که مرتب در این دغدغه باشید که تا کی صبر کنم و اینکه امیدوار باشم یا نه زمان های با ارزشی را از دست خواهید داد...شما نهایت تلاشتون را انجام داده اید ...و ایشون از علاقه شما به خودشون مطلع هست ..
پس کمی ذهنتون را آزاد سازید
ببینید اگر ایشون شما را انتخاب کنه مسلما به سمت شما می اید و این شما هستید که باید پاسخ دهید
حال اگر شما تمرکزتون تماما روی ایشون باشه به نحوی زندگیتون دچار خلل می شود _همش در بیم وامید خواهید بود.
و در غیر صورت چنانچه شما تمرکزتون روی هدف اولیه تون باشه اگر بر خلاف خواست شما این جریان پیش رود افسوس از دست رفتن زمان و انتظار بیهوده را نمی خورید ...
مطمئن باشید ادامه تحصیل برای شما راه های بسیار متعددی را رو به ترقی باز می کند
موفق و پیروز باشید
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
ممنون از لطفتون، نه ببینید این که به ازدواج فکرکردم باعث نشد از اون هدف برگردم، من ادامه تحصیل رو به دلایل دیگه کنار گذاشتم و چه ازدواج کنم و چه نه، دیگه به فکرش نیستم. راستش حرفای بسیار مفیدی رو مطرح کردید، درسته اعتراف می کنم که اگر چه هدف من دیگه ادامه تحصیل نیست، ولی چیز دیگه رو هم جای اون نگذاشتم و شاید تا حدی این نگرانی من از اینه که نمی دونم می خوام چه کار کنم تو زندگیم. شاید ازدواج با این شخص به نوعی جای هدف رو توی زندگی من گرفته بود... نمی دونم. من هم به این نتیجه رسیدم که وقت زیادی رو دارم می گذارم روی این مسئله و کم کم دارم سعی می کنم کمتر بهش فکر کنم. ولی خوب این حس که اجازه دادم با بی فکریام مسئله ای که می تونست فرم خوبی پیدا کنه این جوری شد آزارم می ده. باز هم ممنون.
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
آفرين تصميم درست همينه
و اينو بگم ايشون اگه قسمت شما باشن حتما به شما بر مي گردن اينو از صميم قلبم ميگم
با نظر بال هاي صداقت عزيز هم كاملا موافقم
پس توكل كن و بدون يكي ديگه بايد كارارو جور كنه
موفق باشين:72:
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
بله، توکل به خدا. تنها چیزی که تو این مدت واقعا احساس آرامش بهم می ده همینه، که اونو از صاحب اصلیش خواستم و اگر واقعا مصلحت باشه حتما کارا رو خودش درست می کنه...، دیگه چیزی که مونده بی صبری و کم طاقتی منه و شاید این که می ترسم اگه مصلحت نباشه... حرفاتون از دل بر میاد و به دل هم می شینه، ممنونم.
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
راستش داشتم به این مسئله قسمت فکر می کردم. من حقیقتش به این که چیزا از اختیار ما خارجه و همش قسمته اعتقادی ندارم، همه چیز از نظر من یه سری انتخابه که می کنیم در مسیر زندگیمون و بعدش به چه سمتی بریم به خاطر اون انتخاب، چیزیه که می شه گفت بهش قسمت.
با همین دید به خودم می گفتم که خوب، تو در موقعی که می تونستی به سادگی این شخص رو به دست بیاری این کار رو نکردی، و فرصت رو از دست دادی پس جای قسمت کجاس؟ و دیدم که نه! هنوز 50% قضیه مونده. اون طرف هنوز انتخابشو نکرده و اگه قسمت باشه، من رو انتخاب می کنه. نتیجه جالبی بود...
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
بله همين طوره ايشون الان اين اختياو دارن كه شما رو انتخاب كنن يا اون آقا رو
اين خيلي خوبه كه اين مسيله باعث شده ايشون با فكر بازتري دست به بررسي بزنه و با فكر بيشتري انتخاب بكنه كه اين به نظرم همش حسنه
به هر حال هميشه معتقدم آدم به هر چي بخاد ميتونه برسه و اينو بدونين اگه به هم رسيدين كه خدا روشكر و اگر هم نه مطمين باشين حتما ميتونين خانمي با همون مشخصات چه بسا بهتر بدست بيارين
پس الكي ارامشتونو به هيچ وجهبهم نزنين و صبر كنين و بذارين اون خانم با قاطعيت شما را انتخاب كند و از رفتار هاي احساسي پرهيز كنين
موفق باشين:72:
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
سلام
چي شد؟به كجا رسيدين؟
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
سلام از ما، والا از اون طرف که خبری نشده. ما یه دوست مشترک داریم که در واقع بیشتر دوست ایشونه ولی کاملا منو قبول داره و می گه بهش گفتم از نظر من فلانی نمونه یه مرد کامله :) به پیشنهاد ایشون من دیگه هیچ صحبتی در این رابطه با اون خانم نمی کنم و منتظر می مونم ببینم چی می شه. در عین حال سعی می کنم آروم آروم به زندگی برگردم و یه جورایی اجازه بدم که از ذهنم بره بیرون. نه این که بی خیالش بشم ولی دیگه واگذار کردم به خدا، اگه واقعا اون قسمت من باشه که حتما بر می گرده و گرنه هم که دیگه باید با واقعیت کنار اومد. راستش اون دوستش هم می گه نمی تونم زیاد در مورد این مسائل باهاش حرف بزنم چون ناراحت می شه و از طرفی چون می دونه من طرف تو هستم زیاد چیزی نمی گه بهم :)
تنها اتفاق هفته پیش این بوده که ایشون از دوستش سراغ منو گرفته که چه خبر از فلانی، همین. دوستش معتقده اگه ایشون فکر کنه که من با این مسئله کنار اومدم احتمال این که به من جدی تر فکر کنه بیشتره تا این که مثلا مدام حس کنه من هم چنان تو فکرشم. البته بگم که من این اطمینان رو براش به وجود آوردم که بدونه هر موقع بخواد برگرده من کاملا آماده پذیرشش هستم و از دل دل کردن هم خبری نیست :)
من شخصا دوباره شروع کردم مرتب برم تمرین شنا و کارهایی از این نوع و وقتی رو که قبلا با ایشون می گذروندم به شکل دیگه ای پر کنم، هر چند بسیار کار سختیه به اون فکر نکردن و هر بار به یادش میوفتم دوباره مدتی به هم می ریزم ولی کلا خدا رو شکر حالم بهتره و کم و بیش دست و دلم به کارهای روزمره می ره.
راستش نمی دونم چرا ولی یه کم ته دلم روشنه هنوز، شاید هم دارم خودم رو گول می زنم، به هر حال گفتم که سعی می کنم از ذهنم خارجش کنم ولی جاشو ته دلم نگه دارم.
دیگه این که تو همین تالار مطالب بسیار بسیار مفیدی رو دیدم و می خونمشون مث مسئله ای که bloom مطرح کرده بود با عنوان "مرز بین منطق و احساس"، کلا جوابای فوق العاده جالبی بهش داده بودن، در حدی که کل اون تاپیکو برای خودم پرینت گرفتم و قسمتای جالبشو با مارکر علامت گذاری کردم که همراهم باشه و مرورشون کنم. به خصوص مطلب سارا (rsrs1380) رو بسیار بسیار پسندیدم (اونی که می خوای رها کن اگر رفت و نیامد از اول مال تو نبوده و اگر بازگشت از اول مال تو بوده...) من هم می خوام رها کنم، اگه رفت که ان شاء الله خوشبخت بشه و خدا هم یکی دیگه بهتر از اون رو نصیبم کنه، اگر هم برگشت که خدا توفیق بده بتونم همسر خوبی براش باشم.
از شما دوست عزیز و بزرگوار هم بی نهایت ممنون که به فکرم هستید، امیدوارم یه روزی بتونم لطفتونو جبران کنم که تو این شرایط از من سراغ می گیرید، هر خبر جدیدی شد مطمئن باشید همین جا اطلاع می دم. راستی این رو هم بگم که بعیده به این زودی اتفاق خاصی بیفته، باید صبور بود...
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
خدا رو شكر كه دارين بدون احساس و كاملا عقلاني با اين مسيله برخورد مي كنيد
بهترين كار همين رونديه كه پيش گرفتين هر چند مي دونم تحمل اين بلا تكليفي چندان آسون نيست
ولييييييييي بايد صبركرد
منتظر خبراي جديد شما هستيم :72:
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
نمی دونم فقط این جا باید گزارش کارهای منطقیم و اتفاقایی که میوفته رو بنویسم یا هر چیز دیگه، به هر حال تصمیم گرفتم اون روی زندگیم رو هم یه کم ازش حرف بزنم.
خوب، کسانی که این جا رو خوندن شاید فکر کنن من یه آدم کاملا منطقی و معقولی هستم که با برنامه و فکر داره جلو می ره، شاید تا حدودی درست باشه ولی، ولی، ولی... دوستش هم داشتم. اعتراف می کنم که واقعا دوستش داشتم، آدمی بود که منو به زندگی برگردوند، منو از یه آدم گوشه گیر و منزوی تبدیل کرد به آدمی که دوست داره چیزای تازه تجربه کنه، آدمای تازه رو باهاشون آشنا بشه و ... از زندگی لذت ببره. شاید در تمام عمرم تا به این جا کمتر کسی به اندازه اون روی زندگیم تاثیر گذاشته باشه. الان دوباره به یادش و افتادم و... چه می دونید که تو دلم چه گذشت! تا زمانی که با هم بودیم شاید عمق این دوست داشتن رو هیچ وقت حس نمی کردم، فکر می کردم جدایی ازش کار سختی نباید باشه، ولی اشتباه می کردم. خیلی سخته، خیلی سخت. همه چیزو نوشتم ولی ننوشته بودم که تو این 4 هفته اخیر شاید لحظه ای نبود که بهش فکر نکنم، و چه قدر اشک ریختم تو این مدت، شاید در تمام عمرم این قدر اشک نریخته باشم. تلاش می کنم بهش فکر نکنم ولی مگه می شه؟ کلی خودتو سفت می گیری و مشغول می کنی و حس می کنی که انگار داری بهتر می شی، بعد یهو یه جرقه یه فکر، و دوباره سیلاب اشکه که سرازیر می شه. نمی دونم شاید باید این اتفاق می افتاد تا می فهمیدم واقعا چه احساسی نسبت بهش دارم. شاید...
هوس کردم این جا یه کم درد دل کنم، فکر کنم وجهه منطقی خودمو خراب کردم . ولی خوب، ما هم یه کم دل داریم... ان الله یحول بین المرء و قلبه! می دونین یعنی اگه چیزی تو دلت بگذره، خدا حتی از خودت هم زودتر ازش با خبر می شه! حس خوبی بهم می ده، خدا حتی از خودمم بهتر می دونه تو دلم چی می گذره... از همه کسایی که اینو می خونن التماس می کنم که برام دعا کنن، که صبور بمونم و امیدوار، ممنونم.
قرار شد هر اتفاقی افتاد خبرتون کنم، اینم یه خبر جدید بود :)
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
سلام اقای امیدوار
چقدر ساده احساساتتون رو بیان می کنید
و چقدر زیبا شما چهره ای دیگر از یک مرد را نشون می دهید مردی پر از عاطفه
این خوب هست که با نوشتن احساساتتون خودتون رو تخلیه می کنید
برای خودتون یه مدت زمانی را در نظر بگیرید
و سعی کنید کم کم به روال عادی زندگی برگردید بدون فکر کردن به ایشون
من هم فکر می کردم نتونم فراموشش کنم فکر می کردم بدون او نتونم زندگی کنم
ولی الان که دارم براتون می نویسم اصلا احساساتی نیستم
توی وجودم تاسف و رنجش هست اما عقیده دارم وقتی کسی نمی خواد نمیشه مجبورش کرد
من در ده سال زندگی مشترکم دویدم برای اینکه او را نگه دارم و او همچون آهو فرار می کرد
نتیجه اش جایی است که الان ایستاده ام
با احساساتتون مقابله کنید و طی یک مدت زمانی مشخص تصمیم بگیرید
و سخن سارا را باز هم مد نظر داشته باش
(اونی که می خوای رها کن اگر رفت و نیامد از اول مال تو نبوده و اگر بازگشت از اول مال تو بوده...)
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
بله عزیز، همه اینا رو می دونم... ولی خودتون هم می دونید که آدم آخرش یه جاهایی دلش می شکنه و ... مث یه مورچه که داره از یه دیوار میره بالا، میره تا وسط یه نسیم میاد پرت می شه پایین، دوباره می ره، میوفته ... تا بالاخره رد می کنه این مانع رو. بالاخره روح آدم هم تو یه مسیر که داره به سختی می ره جلو گاهی لازم داره بشونیش کنارتو و بذاری یه نفسی تازه کنه، دستی به سر و گوشش بکشی... فکر کن روحم داشت نفس تازه می کرد...
ممنون از لطفت.
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
سلام آقاي اميدوار
اميدوارم كه حالتون بهتر بشه
فقط بدونين خيلي از ماها در شرايط شما بوديم و شرايط شما رو با تمام وجودمون تجربه كرديم و شما رو كاملا درك مي كنيم و ميدونيم چقدر بهتون سخت مي گذره باور كنين
ولي بدونين خدا از بهترين حكم كنندگان است و خودتونو بسپارين به خودش با تمام وجود و در يك كلام خدا بزرگ است همين
اقاي اميدوار عزيزيك تذكر خواهرانه كوچيك: به فرق بين وابستگيو دوست داشتن توجه داشته باشين
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
سلام، بله حالم بهتره، گاهی یه دفعه به هم می ریزم ولی الان خوبم کم و بیش. فرمایش شما درسته، هر چه که هست از کم طاقتی و ضعف ما آدماس وگرنه که بله، خدا بزرگه، خوب با این حال آدم دلتنگ می شه دیگه...
فرق وابستگی و دوست داشتن... خوب، الان خیلی مشکل بشه بین این دو مرزی تعریف کرد. چیزی که به نظرم می رسه اینه که مثلا از خودم بپرسم آیا این شخص رو می خوام یا این که دلم برای چیزایی که با اون تجربه کردم تنگ شده. به عبارتی می شه این شخص رو برداشت کس دیگه رو گذاشت و همون تجربه ها رو تکرار کرد؟ اگه بشه پس احتمالا حس من بهش یه جور وابستگی بوده نه دوست داشتن. این هم که مثلا بعد از جدایی بیشتر خودشو نشون بده می تونه نشون وابستگی باشه... گفتم کار سختیه مرز کشیدن بین این دو تا و فکر هم می کنم هر دو نفری در این روابط یه درصدی از وابستگی و دوست داشتن رو دارن. خوب، من می تونم بگم که در تمام این مدت سعی می کردم این شخص رو بهتر بشناسم، از خانواده، اعتقاداتش از روابط اجتماعیش و گذشته اش بیشتر بدونم. به همه این ها آگاهانه یا ناخودآگاه امتیاز می دادم و واقعا این ماجرای اخیر یه وقفه ناگهانی و پیش بینی نشده بود تو روندی که من طی می کردم. اگر الان صحبت از دوست داشتنه، دوست داشتنیه که بخش عمده ایش از شناخت میاد، چیزهایی که مثبت می دونم و اون ها رو در این آدم دیدم. حدس می زنم آدم وابسته، زیاد هم اهل سبک سنگین کردن طرف مقابلش نباشه، دیگه این که می تونم بگم از نظر ظاهر، اون یه آدم کاملا معمولی هستش در حدی فقط می شه گفت ظاهر نسبتا قابل قبولی داره پس تصور این که مثلا من جذب ظاهر طرف مقابل شده باشم هم درست نیست. جدا تنها چیزی که من رو به طرف این شخص کشوند ویژگی های اخلاقی و رفتاریش بود، من به شدت معتقدم به سیرت طرف مقابلم نگاه کردم. دوست داشتنی که ازش حرف می زنم یه دوست داشتن سرخوشانه بچه دبیرستانی نیست، هر دوی ما در نیمه دوم دهه بیست زندگیمون هستیم و فکر می کنم به حد کافی تعقل و تجربه داشتیم که دوست داشتنمون از سر شناخت و آگاهی باشه، نه یه وابستگی زود گذر و جوگیرانه. به هر حال بله، من به اون شخص وابسته هم هستم، خودش هم به من می گفت که هر روز به من وابسته تر می شد، کسی هست که ادعا کنه دیگری رو دوست داره بدون هیچ نوع وابستگی؟ تصور این دو تا جدای از هم برای من ممکن نیست. باز هم ممنون خواهر عزیز :72:
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
بيشتر رابطه ها بر اساس نيازه ما در سنين جواني نياز دايم كه استقلال پيدا كنيم ،يكي باشه دوسمون داشته باشه،ما فقط براش مهم باشيم ،با هم بريم بيرون ،با هم از زندگي لذت ببريم،تشكيل زندگي بديم،پدر بشيم مادر بشيم،خانم يا آقاي خونه ي خودمون باشيم ...................
اينا همش نيازاي ماست كه باعث كشش به طرف جنس مخالف ميشه و بعد پروسه شناختو بعد دوست داشتن ميشه
حالا موضوع اينجاست كه شما زماني رو كه با اين خانم بوديد بخشي از اين نيازاتون برطرف شد و يا بعبارتي لذت برديد از يه سري از اين هم فكري ها حس هايي رو تجربه كديد كه شايد قبلا كمتر تجربه كرده بودين مثل حس اينكه يكي حرف آدمو ميشنوه،يكي هست كه من براش مهممو.......
خوب معلومه با رفتن ايشون باز اون نيازا اومدن سر جاشون و با حس دوست داشتن و وابستگي خوب به راحتي آدم رو از پا در ميارن
ولي بدونيداين نيز بگذرد و زمان حلال مشكلات است
به نظر من شما اونچه را كه بايد مي گفتيد بهشون گفتيد حال ايشون مختارن
اصلا غصه اينكه چرا دير گفتيد رو نخوريد چون هيچ فايده ايي ندارد به هر حال شما كار درستي رو الان انجام دادين و از احساساتتون بهش گفتين همين قدر كفايت مي كنه
سرتون رو تا جايي كه ميتونين شلوغ كنيد تا اين زمان با خيالپردازي كمتري طي بشه
براتون آرامش آرزومندم
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
بله همه این ها درسته، اون چیزی که از دلتنگیم نوشتم یه جور درد دل بود، به هر حال آدم با وجودی که چیزهایی رو می دونه، گاهی طاقتش تموم می شه و هوس درد دل یا یه نمه اشک و از این حرفا می کنه، بله دوست من، من دقیقا می دونم که راه همینه که دارم می رم و چاره ای هم نیست ولی خوب شاید تا اون حد نتونم از خودم قدرت نشون بدم که هیچ جوره کنترل احساسم از دستم در نره، به هرحال قبلا هم گفتم که من دیگه کار رو سپردم به خدا و باید صبوری کنم... و باز هم ممنون
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
سلام آقای امیدوار...امیدوارم حال شما بهتر شده باشه...راستش موضوع شما رو که خوندم فکر کردم اگر همچین وضعیتی بین من و دوستم الان پیش بیاد اون چیکار خواهد کرد...ما تقریبا هفت الی هشت ماهه با هم هستیم و من حدود یک ماه پیش چون دیدم واقعا اخلاقهای ما بهمون می خوره و برنامه های مشترک زیادی می تونیم داشته باشیم و به چند تا دلیل دیگه ازشون خواستم رابطه ما دائمی بشه و ایشون موافقت نکردن و دلایلشون اختلاف سن و اختلاف قد ما بوده(من ازشون 2 سال بزرگترم و قدم ازشون کوتاهتره). حالا ما همچنان باهم هستیم اما من واقعا ازشون دلسرد شدم اگرچه ایشون همچنان طاقت دوری اینجانب رو بیشتر از سه روز ندارن اما حاضر هم نیستن مسئولیت قبول کنن و اهداف و برنامه های خودشون در اولویته. باورتون نمی شه اما جز این دو مورد همه خصوصیات ما چه از لحاظ قیافه، سطح تحصیلات، سطح درآمد و ... به هم می خوره.
حالا من پیش خودم می گم اگه من یه روز کسی رو انتخاب کنم و از زندگیش برم بیرون می خواد چیکار کنه؟ آیا تقلا کردن اونموقع فایده ای داره؟ به قول شاعر...امروز که در دست توام مرحمتی کن... هروقت هم که بهش می گم ممکنه اتفاقی پیش بیاد بالاخره این شتریه که در هر خونه ای می خوابه می گه آره درسته...ولی من به وضوح می بینم توی رفتاراش که اصلا دوست نداره چنین اتفاقی بیفته.
من نمی دونم پسرهای گل این دوره و زمونه دنبال چی می گردن. به خدا اوضاع اونقدر پیچیده و بغرنج که شما فکر می کنید نیست. وقتی می بینید یه خانمی 80 تا 90 درصد معیارهاتونو داره چرا گیر الکی میدید و هی دست دست می کنید تا کار از کار بگذره؟
توصیه من به شما که خودمو جای اون دختر می ذارم اینه که اولا با صراحت توی یه موقعیت رودرو با اعتماد به نفس بگید که دوستش دارید و تصمیم قاطع خودتون رو گرفتید و دلایل منطقی و درست بیارید براش. بعدشم بگید اونقدر نظر ایشون براتون ارزشمنده که اگه فکر می کنه با کس دیگه ای خوشبخت می شه قطعا خودتونو می کشید کنار. بعد این حرف دیگه هی پاپی اون نشید و بذارید با خیال راحت فکراشو بکنه(مطمئن باشید درگیری فکری اون کم از شما نیست...بهتره بهش اطمینان بدید). اینو هم بدونید که ممکنه برای برگشتن به سمت شما خیلی دل دل کنه پس هر از چندگاهی یه بار با یه اسمس یا ایمیل نه چندان احساسی یا بدون التماس تقریبا همون حرفهای قبلی رو تکرار کنید. صبر کنییییییییید تا برگرده.
امیدواریم خبرهای خوش از شما بشنویم...موفق باشید
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
سلام، حالم کم و بیش بهتره، مدام سعی می کنم دیگه بهش فکر نکنم و خوب گاهی می شه گاهی نمی شه... در مورد وضعیت شما، من نمی دونم دقیقا تو فکر طرفتون چی می گذره ولی چیزی که من برام دغدغه بود همین دو سال بزرگ تر بودن بود با یه کمی مسائل اعتقادی جزیی و دیگه این که از نظر اجتماعی ایشون روابط خیلی گسترده تری داشت، و چیزهای بسیار ساده دیگه ای که ترجیح می دم چیزی در موردش نگم. اینا برام دغدغه بود. چیزی که هست، هر چند من در تمام مدت این رابطه تو پس زمینه ذهنم ازدواج بود و هیچ وقت ایشون رو کاملا نا امید نکردم (حتی بهش گفتم که اگر بخوام برم خارج تو رو هم با خودم می برم، گرچه ایشون می گه یادش نمیاد چنین چیزی رو...) ولی به طور واقعا جدی، بعد از عید بود که به فکر ازدواج و جمع بندی شرایطمون رسیدم. باورتون نمی شه شاید، ولی من به قدری تو اون مدت فکرم در گیر بود که شب ساعت 12 می رفتم بخوابم، ساعت 3 صبح به سختی خوابم می برد. مغزم یه لحظه آرامش نداشت از فکر این که باید چه کار کنم. شبی که فرداش برام ای میل کذایی رو زد، موقع خواب به خدا گفتم ای کاش خودت صاف میومدی بهم می گفتی چه کاری درسته، من واقعا در مونده شدم. حالا نمی دونم منظور خدا از واقعه بعدش این بود که من جدی بشم تو این قضیه و تردیدو بذارم کنار، یا این که... به هر حال من فرض اول رو ترجیح دادم!
ببینید، من تا وقتی با هم بودیم، با خوش بینی فکر می کردم فعلا فرصت هست، چرا عجله. اون موقع آدم حال شخصی رو داره که شکمش سیره، خوب معلومه که نسبت به غذا ایراد گیر هم می شه، الان حال کسی رو دارم که گرسنه اس، و می بینه اون چه که در اختیارش بوده اگه با دید ایرادگیر بهش نگاه نمی کرد، خیلی هم خوب بود، به این فکر می کنه که حالا دیگه کی و کجا من بتونم آدمی مث اون پیدا کنم، تازه هر آدمی ایرادای خودشو داره، من با ایرادای اون آدم آشنا بودم و کنار اومده بودم باهاش، حالا دوباره از اول باید شروع کنم؟؟؟ من با ایشون قرار گذاشتم که اگه قصدم برای رفتن قطعی شد از چند ماه زودتر خبر بدم که بتونه با این مسئله کنار بیاد، ولی اون با وجودی که یک ماه بود به مسئله خودش فکر می کرد با وجود سوالای مکرر من هیچی نگفت و دست آخر وقتی خبر داد که کار خودشو کرده بود.
تو یک کلام: آدما خودخواه هستن، هر چه قدر هم که خوب باشن، خودخواهن. اون موقع من خودخواه بودم، حالا اون خودخواه شده، چیزی که عوض داره گله نداره.
در مورد طرف شما هم فکر می کنم همین مسئله هست که فکر می کنه فعلا فرصت فکر کردن داره، داره ایرادای الکی می گیره، الان به اصطلاح داغه و نمی فهمه. اگه واقعا به شما علاقه داشته باشه، به محض این که حس کنه داره از دستتون می ده همه این ایرادا اصلا دیگه به چشمش هم نمیاد. راستش من الان تو موقعیتی نیستم که بخوام توصیه ای به شما بکنم، بقیه دوستان از من به مراتب بهتر می تونن نظر بدن، پیشنهاد می کنم یه موضوع جدید باز کنین و مسئله خودتون رو مطرح کنین. چیزی که هست من الان افسوس می خورم که چرا سعی کردم همه مسائلم رو خودم تنهایی حل کنم، چرا از کسی یا مشاوری کمک نگرفتم، مثلا همین دوستی که بهش قبلا اشاره کردم، این شخص رو من هیچ وقت در جریان مسائلمون قرار نمی دادم، تمام چیزی که می دونست از اون طرف بهش می رسید. خوب بنده خدا فکر می کرد من نمی خوام درگیر رابطه مون بکنمش و خودشو کنار می کشید، گذشت و گذشت تا کار به این جا کشید و من قدر داشتن یه مشاور که هر دو طرف رو بشناسه دستم اومد. از من بخواین بگم که چی شد که کارم به این جا کشید می گم حماقت و موقعیت نشناسی. من اون موقع ها با داده هایی که داشتم و جنبه هایی که می دیدم، تصمیمایی گرفتم که الان پشیمونیش برام مونده، که چرا همه جوانب رو نگاه نکردم.
در مورد توصیتون به من، راستش من تقریبا همه گفتنی ها رو بهش گفتم و می دونه که مصمم هستم، فقط یه کم نگرانم که الان این سوال براش مطرحه که اگه این قدر مصمم بودی چرا اون قدر دل دل می کردی پس، می دونین چی می گم شاید یه تناقض براش ایجاد شده باشه، بدم نمیاد دقیق تر شرایطمو فکرامو براش تشریح کنم ولی خوب اول فکر می کنم با دوستش یه مشورتی بکنم ببینم نظر اون چیه. البته بگم که عملا اون منو کنار گذاشته و شاید فقط در حالتی که از اون طرف ایرادی ببینه یا تو دلش چیز دیگه بگذره ممکنه برگرده، متاسفانه اهل بیان کردن احساسش نیست و من واقعا نمی دونم الان تو دلش چی می گذره. من گاهی براش ای میل هایی که جالبه (ربطی به مسائل بینمون نداره ها ایمیل های معمولی) می فرستم که بدونه به یادشم، 10 روز پیش هم تو محل کار دیدمش گفت از یکی از ایمیل هام خوشش اومده. اون هم ایمیل می فرستاد که بعد از این ماجراها این کار رو قطع کرده. خودش حرفش اینه که من نمی دونم کارم با اون طرف به کجا می کشه و می خوام تو دیگه بهم فکر نکنی...
شما به عنوان یه دختر، خودتونو بذارید جای اون، با کسی حدود یک سال رابطه داشتید و بسیار هم دوستش داشتید، فقط مشکل این بوده که از آینده رابطه تون باهاش مطمئن نبودید و اون هم در برابر سوالایی که ازش در این رابطه پرسیدید جواب روشنی هیچ وقت نداده و شما رو رنجونده. گاهی هم حرفایی زده که خوب در مقاطعی ناراحتتون کرده. در کل رابطه خیلی خوبی داشتید با هم و همه چیز خوب پیش می رفت بینتون. حالا یکی میاد صراحتا پیشنهاد ازدواج می ده بهتون، بعد یک ماه فکر و تلاش برای کم کردن رابطه با طرف اول، به دومی جواب مثبت میدید (فکر می کنید اولی هرگز براش مهم نبوده) که همو بیشتر بشناسید، حالا اولی فهمیده و سفت و سخت میاد جلو که من هم قصد ازدواج داشتم و شرایطش رو تا حدی که اجازه می دید بهش تشریح می کنه. واقعا درک نمی کنم آیا شما به عنوان دختر می تونید به راحتی اولی رو بذارید کنار و با دومی یه رابطه رو شروع کنید؟ آیا اون دلخوری های قبلی می تونه تا این حد موثر باشه که کلا یکی دیگه رو بذارید جای کسی که یک سال دوستش داشتید و بدون هیچ جنگ و دعوایی هم از هم جدا شدید؟ جدایی که از طرف شما بوده نه اون. چه طور ممکنه برای یه دختر در یک زمان، دو نفر فرقی با هم نکنن؟ حستونو نسبت به این شخص و حدسی که در موردش می زنید به من می گید؟ ممنونم و موفق باشد.
راستش شرایط شما از نظر روحی و فکری، فکر می کنم بسیار بسیار شبیه شرایط اون خانم در مثلا 3 ماه پیشه، می شه دقیقا حسی رو کنه نسبت به اون طرفتون دارید و نسبت به آینده خودتون و رابطه تون بهم بگید؟ در راستای سوالی که قبلش هم تو پست بالایی ازتون پرسیدم.
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
راستش من يه دوستي دارم كه فوق ليسانسه يه رشته ي خوبه و در دانشگاه تدريس مي كنه تقريبا 10 ماهه پيش يكي از آقايون كه ايشونم تحصيلات عاليه و كار خوب دارن به دوستم پيشنهاد ازدواج داد كه دوستم كه اونو قبول داشت بهش جواب مثبت تا حدي داد ولي پسر رفته رفته يه موردايي رو از دختر مي خواست انجام بده كه دختر دوست نداشت و سردتر ميشد دوستم تقريبا تا دو ماه پيش خيلي داغون مي شد كه چرا پسره سردتر شده.خيلي با هم صحبت مي كرديم تا اينكه الان بهم ميگه حتي اگه الان بياد التماسم كنه ديگه بهش جواب نميدم ولي از طرفي با پسره هر از گاهي ارتباط دارن و پسره از دوستم ميپرسه چرا ديگه مثل قبل برخورد نمي كنه ولي دوستم مي گه چيزي نشده و لي همون طور گفتم تو ذهنش همه چي رو داره كم كم تموم مي كنه ولي به پسره نميگه تا اون هم تا حدي زجر هايي كه اون كشيده رو بكشه
نمي دونم اين شرايط دوستم تا چه حد با مال شما يكيه در واقع با اين مثال مي خواستم بهتون بگم بعضي موقع ها آدم فكر مي كنه يكي رو داره در صورتي كه شايد طرفشو ماه هاست كه از دست داده ولي خودش نمي دونه
هر دختر با دختر ديگه رفتاراش فرق مي كنه مثلا خود من وقتي موضوعي كات شده است ظاهرم كاملا با طرف كاتم در صورتيكه مثلا دوست من اين جوري نيست شايد طرف شما هم از نمونه دوست من باشه
به هر حال الان تنها كار مفيد صبر و توكله
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
نکته خوبی رو اشاره کردید. شاید واقعا این طور باشه که شما می گید، حداقل تا قیل از عید که با قاطعیت می تون بگم این طور نبوده. بعد عید هم تا قبل این ماجرا ما حرفی در این رابطه ها نزدیم، شاید کلا بعد عید 4-5 باری همو دیدیم که از بار سوم به بعد حس کردم اوضاع یه طوری شده. ولی کلا فکر می کنم شما وقتی می تونید یکی رو بذارید کنار که ازش دلخور باشید، هر چه شدتش بیشتر باشه، سریع تر. من با توجه به رابطه ای که داشتیم اصلا نمی تونم برای خودم توجیه کنم که مثلا بله این آدم در عرض سه هفته تو رو کامل گذاشته کنار... شاید هم همینه که شما می گید.
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
جناب آقای اميدوار
اول از همه ازتون می خوام آرامش خودتون رو حفظ کنید. کلا زندگی مجموعه ای از اشتباهات و موفقیتهای ماست. وضعیت شما الان به نظر بحرانیه اما در واقع دل به این حقیقت بسپرید که هرچی پیش بیاد یقینا بهترینه و صلاحتون در اونه. بخصوص که گفتید همون شب از خدا خواستید که راهتونو مشخص کنه پس شک نکنید.
حرفهاتون خیلی جالب بود. یه جورایی شبیه حرفهای مورد منه. ایشون هم می گفتن باهم برای ویزا اقدام کنیم و باهم بریم خارج از کشور. برعکس شما که الان می گی من هیچوقت ناامیدش هم نکردم ایشون برمی گرده می گه من که هیچوقت صریح درباره ازدواج بهت حرف نزدم و هیچ چیز قطعی تا حالا نگفتم!! درحالیکه اکثر کارهاش دوپهلوئه. مثلا همین هفته پيش بی مقدمه سراغ پارچه شلواری دامادی رو می گرفت که مادرم از کربلا برای همه دخترهای خونه ما آورده. می گه چیکارش کردی؟بگذریم...
شما به این خانم گفتید اگر بخوام برم خارج چند ماه قبلش خبر می دم که با قضیه رفتنتون کنار بیاد!! می دونید قبول این حرف برای یه دختر چقدر سخته؟بی تعارف بگم ایشون درطی این چهارسال فرصت کافی داشته تا در ذهنش آمادگی رفتن شما رو هر روز و هرلحظه در ذهن ایجاد کنه و الان که این موقعیت پیش اومده براش راحتتره.
در مورد خودم من واقعا منتظر نفر بعدی هستم و اونو فقط به عنوان یه دوست معمولی کنار خودم می دونم. ما واقعا ابزاری نداریم که بدونیم توی سر شما آقایون چی می گذره!
ببینید کنار گذاشتن شما برای اون اصلا راحت نیست و اونم درگیری خاص خودشو داره. البته به میزان رنجش اون از شما بستگی داره که من از اون خبر ندارم. ولی متاسفانه یا خوشبختانه(نمی دونم) باید بگم درحال حاضر اون(با کمی بی رحمی) درباره شما و اون آقا دو دو تا چهارتا خواهد کرد و موقعیتی که به نفعش خواهد بود رو انتخاب می کنه. شما باید خودتون ببینید آیا داشته های شما در مقابل اون طرف رقیب قابل مقایسه هست یا نه.
من فکر می کنم برای اینکه توجیهی برای این سرسختی تون برای ازدواج با اون داشته باشید بهش بگید که حالت الانتون مثل ماهی هست که قبل توی آب بوده و قدرشو نمی دونسته. تا وقتی که از آب افتاد بیرون و دید که دیگه نمی تونه نفس بکشه. لطفا به خاطرات گذشته و کارهایی که براش کردید ارجاعش ندید چون مطمئنا کارساز نیست. درعوض، بعد گفتن این حرف رهاش کنید و دیگه سراغشو نگیرید. احتمال اینکه (درصورت مثبت بودن امتیازاتتون) دلش براتون تنگ بشه و بیاد به سمتتون خیلی بیشتر می شه ولی با اصرارهای بیجا خودتونو در نظرش کوچیک می کنید.
امیدوارم کمکی کرده باشم. باز هم به نظرم از راهنمایی بقیه افراد کمک بگیرید.ان شاا... موفق می شید.این موفقیت در هرچی می تونه باشه. در بودن با اون یا بدون اون. خودتونو تسلیم کنید.
با سپاس
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
اول دو تا سوء تفاهم رو برطرف کنم: ما چهار سال با هم نبودیم، کلا رابطه ما مال یک سال گذشته اس، از اون هم یه 4-5 ماهی اوایل حتی بیرون هم نمی رفتیم با هم. قبلش با هم فقط همکار بودیم و کاری به کار هم نداشتیم. دوم این که من بهش نگفتم اگه رفتنی شدم چند ماه زودتر خبرت می کنم. این چیزی بود که خودش پیشنهاد داد و من هم قبول کردم. اینم بگم که این حرف مال خیلی وقت پیش بود، همون موقع ها هم من بهش گفته بودم که دیگه جدی به رفتن فکر نمی کنم ولی اون دائم نگران بود شاید. بعد از این حرف، تازه رابطه ما شکل جدی تر و منظم تری به خودش گرفت، آخه چه طوری می شه از یه طرف به فکر این بود که این شخص رفتنیه از طرف دیگه همین طور رابطه رو بهش پر و بال داد؟ باور کنین یا نه کسی که داشت اون یکی رو دنبال خودش می کشید تو این رابطه، اون بود و نه من...
این حرفا رو به شکل دیگه براش گفتم، گفتم آدم تا چیزی رو داره قدرشو نمی دونه... ارجاع به کارایی که در گذشته واسه هم کردیم هم اصلا، ما با هم توافق کرده بودیم که هر کاری با هم یا برای هم می کنیم واسه اینه که هر دو قبول داریم و دوست داریم کاری واسه هم بکنیم و منتی سر هیچ کدوممون نیست. در مورد داشته های من که ایشون بعد این ماجراها می گفت اگه از بابت تو مطمئن بودم هرگز به کس دیگه فکر هم نمی کردم، و گفت به اون طرف هیچ دلبستگی خاصی ندارم و گفتم اون چیزی داره که خیلی به من ترجیح بدی گفت نه. راستش ما هم واقعا ابزاری نداریم که بدونیم شما خانوما کدوم حرفتون رو از ته دل و صادقانه دارید می زنید کدومش سرکاریه :)
من می دونم که غیر خدا کسی رو ندارم... و تسلیمم، ممنون.
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
آقای امیدوار ببخشید که بعضی نکات نوشته هاتونو درست متوجه نشدم. خوب پرسیدید که چرا رابطه رو ادامه و پروبال داده؟ خوب جواب من به شخصه اینه که این رابطه اونقدر برام بی ارزش نشده که بذارمش کنار. از حضورش در زندگیم خوشحالم. بودنش از تنهایی بهتره و بی ضرر. چرا یه دوست خوب رو که باهاش مشکلی ندارم از دست بدم؟ درضمن سعی می کنم اون چیزهایی که از یک رابطه تقاضا دارم برام برآورده کنه. مثلا به خاطر اشتباه قبلیش گفتم تا برام گل نگیره ازش راضی نمی شم و خوب اونم اینکارو انجام داد.اما لزوما همه چی به پیش بینی برای ازدواج برنمی گرده.
اگه امتیازهای شما با اون آقا فرق زیادی نمی کنه من حدس می زنم انتخاب اون خانم، شما باشید. ولی خوب یادتون نره که زیاد پاپی نشید، اصرار الکی نکنید و به عنوان یک شخصیت استوار و مقتدر در نظرش جلوه کنید.
امیدوارم خبر عروسی تونو به ما بدید:227::310:
با سپاس
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
حرفتون درسته، ولی من یه کم روی مسائلی مثل تعهد و بالاخره سلامت و نجابت طرف مقابل هم نظر داشتم که این سوالِ چرا پر و بال داده رو مطرح کردم. به همین سادگی یعنی گفته خیلی خوب، تا تو هستی با تو حال می کنم وقتی یکی دیگه پیدا شد می رم سراغ اون؟! خیلی معذرت می خوام ولی از من به عنوان یه موجود مذکر بیشتر انتظار می ره که از این فکرها بکنم تا اون! آخه پس عاطفه و وابستگی و این مسائل کجا می ره؟ اگه استدلال شما رو بپذیرم که این آدم حتی اگه برگرده هم...
مگر این که کاملا برام تشریح کنه جزئیات چیزی رو که تو ذهنش بوده. ایشون داشت ما رو به سمتی می برد که تنها انتظاری که از طرفین رابطه می شه داشت در اون حد، وفاداری و تعهد کامل و دراز مدته، حداقل به ذهن ایرانی من این طوری می رسه، مگه این که ایشون زیادی خارجی بوده و من نمی فهمیدم! در همین حد بهتون بگم که من به این فکر افتاده بودم که بهش بگم اگه فقط می خوای با هم دوست باشیم، نباید به این رویه ادامه داد و باید این وضعیت رو جمع و جورش کرد وگرنه باید بشینیم ببینیم که آیا می خوایم برای هم بمونیم و ببینیم چه کار باید کرد. آدمی که من ازش شناخت پیدا کردم ابدا این طوری نبود، یعنی من اگر بفهمم اشتباه کردم که به همه چیز باید شک کنم، کل ساختار ارزشیم نابود می شه!
در اون مورد هم من قول میدم ابدا دیگه جلوش ضعف نشون ندم و مطلقا بحث یا حرفی در اون زمینه ها باش نکنم، تا خدا چی بخواد.
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
راستش اون چيزي كه سرافراز جان مي گن تا حدود زيادي در بعضيخانم ها صدق مي كنه يعني تا وقتي كه فقط يه نفر در زندگيشون وجود داره زياد رو اخلاقا و رفتاراي طرفشون زوم نمي كنن ولي همين كه چند تا مورد ميشن خواسته ها و نظرهاشون پر رنگ تر نشون ميدن[/b] و ناراحتي هاشون را با وضوح بيشتري نشون ميدن و اين خصلتشون هم بر مي گرده به اينكه خانم ها هميشه دنبال تكيه گاه ميگردن و وقتي يكي فقط وجود داره چون اين نياز در مقايسه با ايراد هاي طرف هيچه پس به ايراد هاي طرف زياد بها نمي دن البته من گفتم [b]بعضي ها
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
والا تنها ایراد من در تمام این مدت این بوده که صراحتا بهش نگفتم می خوام باهات ازدواج کنم. ایراد دیگه ای نه از من گرفته نه به اون دوستمون گفته، فقط همین که تو دو دلی گذاشته بودمش!
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
البته من به هيچ عنوان با حرف ايشون كه گفتن"چرا یه دوست خوب رو که باهاش مشکلی ندارم از دست بدم؟ "را به شخصه نمي پذيرم چون به هر حال دوستي با جنس مخالف با دوستي ساده فرق مي كنه و چون اين روابط احساسات خاصه خودش رو به همراه داره بايد با فكر عميق تري دنبال بشه و صرفا اينكه يك سري خاصه كوچيك انسان برآورده مي شه دليل ادامه باشه به هيچ عنوان درست نيست
فكر مي كنم ترس از تنهايي مهم ترين دليل ادامه ي اين روابطه
ببخشيد فكر كنم يه خورده از موضوع اصلي دور شدم به هر حال ببخشيد
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
خوب فکر کنم موضوع جالب شده... از حرفهای آقای "نعمت یعنی ما" متشکرم. حق با ایشونه. معمولا انتخاب دخترها به دایره انتخابهاشون بستگی داره. منطقی هم هست. در مورد پسرها هم صدق می کنه. کلا آدمیزاد کمالگراست و به دنبال خواسته های خودش در طرف مقابل می گرده و هرچه طرف به ایده آلش نزدیکتر باشه از نظر شخص مطمئنا پذیرفتنی تر می شه.
آقای امیدوار. از نوشته هاتون برمیاد که براتون قبول مساله تعهد از طرف دختر خیلی مهم بوده. خوب این کاری بوده که شما در مقابل اون خانم انجام ندادید. من تو فکر اون خانم نیستم و درست هم نیست ایده های منو با ایشون مقایسه کنید. در ضمن من گفتم بعضی کارهای آدم به سمت ازدواج نیست نه همه شون.تصور کنید شریک شما مرتب ازتون می خواد که بحث ازدواج رو پیش نکشید خوب طبیعتا در ذهن آدم یه ترس دائمی شکل می گیره ولی اینطور نیست که صددرصد این قضیه در ذهن آدم مختومه بشه. هرچی باشه این خود من بودم که مساله تعهد رو پیش کشیده بودم نه ایشون.تصور من از دوستی با یک پسر فقط بعد جسمانی مساله نیست. من درکنار چنین دوستی تجربه های زیادی از صبر، محبت، همفکری و دیدن قضایا از دو بعد مختلف دارم و چون ایشون من رو در جریان فعالیتهای کاری زندگیشون قرار می دن خوب ما مشاورهای خوبی هم برای هم هستیم. ما هردو تحصیلکرده ارشد از دانشگاههای اول و دوم کشور هستیم و طبیعتا مشترکات زیادی برای گفتن باهم داریم.
من نمی خوام بحث خودم رو بیشتر از این باز کنم و قضیه خودم برام تعریف شده هست.
اما برای شما خواهش می کنم اگرهم این خانم برگشتند ایشون رو هرجور و باهرفکری که می کرده بپذیرید و به تجزیه تحلیل ماجرا قبل از پیشنهاد ازدواجتون نپردازيد. چون یقینا دیدگاه ایشون نسبت به شما پس از پیشنهاد ازدواجتون خیلی مثبت تر شده و بااینکار ممکنه ایشون رو فراری بدید. پس توصیه می کنم فقط در زمان حال خودتون صحبت کنید. چون درغیر اینصورت گلایه های ایشون از شما بیشتر خواهد بود.
با سپاس
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
سر افراز جان بنده خانم هستم البته به شما حق ميدم به خاطر اسمم اين جوري فكر كرديد
به هر حال ما هم رحمتيم و هم نعمت:311:
-
RE: من شدیدا افسوس می خورم
وای خانم "نعمت یعنی ما"! من واقعا ازتون معذرت می خوام:163::P