-
میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
سلام من نمیتونم با شوهرم کنار بیام سعی کردم درست برخورد کنم تقریبا بهتر از قبل شده ولی بازم نمیتونم تحمل کنم ما تقریبا 4 سال میشه که ازدواج کردیم یه بچه هم دارم خیلی عصبی شدم نمیدونم من خوب برخورد نمیکنم باهاش یا اون با من خوب تا نمیکنه شوهرم چت میکنه فیلم میبینه یه مدتی با دخترا اس ام میداد الان فکر میکنم بیخیالش شده خیلی ولخرجی میکنه- و برعکس من نه سعی کردم قانع باشم هنوز یه وقتایی حوص میکنه مجرد بگرده با دوستاش میره بیرون اصلا واسش مهم نیست من کجا میرم بنظرم ترجیح میده تنها باشه البته میگه که منو خیلی دوست داره و من دیونه ام که بهش شک میکنم .اصلا نمیتونم بهش اعتماد کنم و همیشه فکرای بد میکنم اینم بگم که خیلی بیش از حد دوسش دارم و همین بیشتر واسم دردسر درست میکنه همش به خودم میگم نکنه با کسی دوس باشه یا معتاد باشه من ترجیح میدم با اون وقتمو بگذرونم و اون فکر میکنم نه تورو خدا بگین اقایون محبتو چه جوری میخوان از چجور زنی خوششون میاد من باید چجوری باهاش برخورد کنم وقتی دیر میاد خونه یا با دوستاش میچرخه یا سیگار میکشه من باید چیکار کنم لطفا اقایون هم کمک کنن:323:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
سلام خانم صبا
چه امضای با معنی دارید
نقل قول:
زمانیکه زن ومرد با شناخت تفاوتهای یکدیگر راه احترام متقابل را فراهم می اورند بی درنگ جوانه های عشق امکانی برای شکفتن پیدا می کند
شناخت تفاوت های زن و مرد
شما گفتید شوهرتون میگه دوستتون داره...پس هنگامی که ایشون وقت هایی رو پای چت ، فیلم و ... می گذراند احتمالا به دنبال پر کردن خلاء هایی است که در خونه دارد.
== توی خونه زیاد به رفتارشون حساس نشوید (مثلا اینکه چرا نیومدی کنارم..چنار بچه رو نگه نداشتی...چرا حواست همش به تلویزیون هست و ...)
== محبت افراطی بهشون نداشته باشید(کمی محبتتون را نگه دارید...همیشه و به راحتی در دسترس نباشید...جوری که ایشون دلتنگتون بشود)
==سعی موضوعات مورد علاقه اش را پیدا کنید و در اون زمینه باهاش گفتگو کنید
== برای خودتون هم وقت بگذارید (به کارهای مورد علاقتون بپردازید..کارهایی که قبل از ازدواج دوستشون داشتید و الان فراموششون کردید بپردازید)
==کمی از وقتتون را به مهمونی های دوستانه که هم شما تمایل دارید و هم ایشون قرار دهید
در نهایت تمرکز خودتون رو از شوهرتون کم کم ، کم کنید و سعی کنید با محبت و احترام ایشون رو به سمت خودتون جذب کنید ،سعی کنید توی زندگی پرده حیا بینتون از بین نره ...با محبت می توانید هر کاری را انجام دهید.
موفق باشید
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
دوست عزیز فیلم دیدن یا با دوست رفتن بیرون که خلاف نیست...اصلا به نظر من ما خانمها باید یه وقتایی هم به اقایون فرصت بدیم تنها باشن...این براشون لازمه
اینکه میگی براش مهم نیست کجا میری...شاید به خاطر اعتمادیه که به شما داره نه به خاطر بی تقاوت شدن...یعنی توی این چند سال زندگی مشترک میدونه که شما یا میری خرید یا میری خونه پدر مادرتون یا مثلا خونه فلان دوستتون ولزومی نمیبینه که بخواد مرتب ازتون بازجویی کنه
درمورد اینکه میگی به دخترا اس ام اس میده.....میخوام بدونم شما ازکجا میدونی اونا دخترن؟؟؟!!!محتوای اس ام اس هاش چیه؟ ایا اون متوجه حساس شدن شما روی این قضیه شده؟
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
سلام صبای عزیز
شک و بدبینی، آفت زندگی مشترکه. من فکر می کنم هیچ چیزی مثل بدبینی نمی تونه تیشه به ریشه زندگی زناشویی بزنه. چه از طرف زن باشه چه از طرف مرد
عزیزم، نباید بذاری افکار نادرست ذهنت رو مشغول کنن. در مورد چت کردن و اس ام اس زدن، با همسرت صحبت کن و از این مسئله ابراز ناراحتی کن. بذار این خطر رو حس کنه که اگر اعتماد شما به ایشون، از بین بره چه اثر مخربی خواهد داشت
بعد از این کار، اگر باز هم احساس کردی به همسرت شک داری، سعی کن وقتت را پر کنی و به این افکار مجال ندهی به ذهنت راه پیدا کنه. به هیچ وجه منظورم این نیست که بی خیال باشی، فقط در حد معقول و منطقی به شک و تردیدت بها بده
http://www.hamdardi.net/imgup/21879/...9cfcda72e4.gif
«پیش از ازدواج چشم هایتان را باز کنید و بعد از ازدواج آنها را روی هم بگذارید»
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
سلام ممنون از شما بالهای صداقت meral ریحان فکر نمیکردم به این سرعت جوابمو بدین بازم ممنون.:46::46:بالهای صداقت چشم حرفاتونو عملی میکنم امیدوارم مشکلم حل بشه با حرفاتون یکم اروم تر شدم.meralعزیز منظور من از فیلم .فیلمای بده و دوستاشم اونایی که من میشناسم اصلا نرمال نیستن و همین ازارم میده اینم که میگم دوستاش مشکل دارن خودش درموردشون قبلا بهم گفته از شانس بد منم همشون مجردن یا بهتر بگم شوهرم سن کم ازدواج کرده و یه ذره زود تو میدون افتادیم ولی با این وجود من سعی کردم بسازم واز حساسیتام کم کنم تا اونم راه بیفته ولی بخدا دارم روانی میشم اون شهرستانیه و یه کم طرز فکرش با من فرقداره البته میدونم که اونم شاید داره میسازه ولی من عاشق شوهرم وزندگیمم و دلم نمیخواد از دستش بدم و از طرفی نمیخوام فقط زندگی کنم.درمورد اعتمادم اره بهم اعتماد داره و من دلم میخواد ولی من فکر میکنم دوستم نداره یا ترجیح میده پیشش نباشم.در مورد اس ام اس و اینکه دخترا .اون چت میکنه و شمارشم داده بهشون البته الان کمتر شده ولی بازم یه چیزایی هست تو گوشیشم یه عالمه شماره با اسمای نا مفهومه .خودشم میدونه که من میدونم حتی بهش گفتم که خوشم نمیاد و با این کارات ناراحت میشم ولی اون میگه من باهاشون کاری ندارم و اس ام اسم مشکلی نداره من که قرار نیست برم بگیرمشون.راستی اینو نگفتم که ما باهم دوست بودیم ولی مشکل ما بخاطر دوست بودنمون نیست خونواده شوهرم دوتا شهر خونه دارن و اینجور که میگه در سال شاید 3 ماه پیشش بودن و بقیه شو تنها بوده.ریحان عزیز من سعی کردم هروقت مشکل دارم با هاش درمیون بذارم ولی چون بلد نیستم درست واز راه منطقی حرف بزنم ختم شده به بنبست
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
با درود
saba m جان گفتنی ها را دوستان بخصوص بالهای صداقت گرامی بسیار روشن و عالی گفتند.
اما تنها یک نکته را از یاد نبر::
مردان حس ششم ندارند و نمی توانند حدس بزنند زنشان از رفتار او دلگیر است یا خیر. و اصولا کانال دریافتی او حرف های ساده و بسیار مستقیم را می گیرد
مثال»» شما وقتی با هم جنس و دوستان خود(خانم ها) در مورد موضوعی به گفت و گو می نشیند شاید ساعت ها صرف تعریف کردن موضوع نمایی و اتفاقا یار هم جنس هم با کنجکاوی آن را دنبال می کند
""زهراجون دیروز رفته بودم خونه مریم اینا...مدل موهاشو دیدی؟
زهرا> نه چه طوریه..حتما مثل قبل بی ریخت
شما>نه بدبخت از من تقلید کرده درست عین موهای من...یکی نیست بگه اخه تو که نمی دونی مد یعنی چی چرا داری خودتو می کشی؟خیلی عصبانیم میکنه
زهرا> واقعا..باورم نمیشه... مریم همیشه این طوری. یادت اون موقع که رفته بودیم ... و بحث ادامه پیدا می کنه
..............................
اما اگه همین موضوع رو با شوهرتون به گفت وگو بشنید اون فقط میگه:: خب اگه ناراحتت میکنه.. دیگه خونشون نرو""
...........................................
نکته همین جاست مرد در پی حل مشکل موجود هست بنابراین باید حرفتون رو مستقیم بهش بگید
.
مثلا> عزیزم من احساس می کنم دیگه اون احترام سابق رو پیش تو ندارم.... فکر می کنم آنقدرها که باید برای حفظ زندگیمون تلاش نمی کنی...گاهی اونقدر خسته میشم.
این یک گفت و گوی مسقیم و خوب است..
یادتان باشد تا هنگامی که یک مرد احساس نکند که شاید با رفتار خود زندگی و همسر خویش را از دست خواهد داد هرگز دست به تلاش مضاعف برای شادای و نشاط زندگی نخواهد کرد
بدرود:72:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
سلام صبای عزیز
سعی می کنم ذیل آنچه عنوان داشته ای و سئوالاتی که پرسیده ای جواب دهم ، امیدوارم مفید باشه .
اول از همه چیز باید بهت بگم « نگران نباش » مشکل حادی نیست تو زندگیت ، مطمئن باش .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saba m
اصلا نمیتونم بهش اعتماد کنم و همیشه فکرای بد میکنم
همین عدم اعتماد خود باعث سوء رفتار می شود ، یعنی وقتی در دل به او اعتماد نداری ، در ذهنت ، نسبت به هر رفتارش هزار و یک نتیجه منفی خواهی گرفت ، و به عبارتی ذهنیت منفی پیدا می کنی ، و هر چه این عدم اعتماد ادامه پیدا کنه ، دامنه سوء ظن هم گسترده می شود ، و ظن هم رفتارهای وسواسی و حتی اضطراب و عدم تسلط و تمرکز بر اعمال را در پی دارد .
بنایت نه فقط نسبت به همسرت که نسبت به انسانها ، لازمه اعتماد باشه مگر آن که خلاف آن ثابت شود ( و البته منظور از اعتماد عدم احتیاط نیست ).
پس سعی کن این بی اعتمادی را رفع کنی ، لازمه اش هم اینه که از نظر شناختی روی خودت کار کنی .
مثلاً تا وقتی نگرش شما این باشه که با دوستانش بیرون رفتنش یعنی پی خلاف رفتن ، نسبت به بیرون رفتن با دوستانش واکنش منفی خواهی داشت ، اما اگر مثلاً نگرشت این یشه که ، با دوستانش که بیرون میره ، هوایی تازه می کنه ، تجدید خاطره می کنه و ... بعد هم سرحال میشه و میاد خونه ، و اینجاست که پر انرژی و شاداب خواهد بود و منم باید سر حال باشم و لحظات خوشی را با هم بگذرانیم .
دقت کن دوست عزیز و رفتار خودت را زمانی که هر کدام از این نگرشها را داری در نظر بگیر و ببین چقدر تفاوت خواهد داشت ؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saba m
اینم بگم که خیلی بیش از حد دوسش دارم و همین بیشتر واسم دردسر درست میکنه همش به خودم میگم نکنه با کسی دوس باشه یا معتاد باشه
درست تشخیص دادی ......
اما این دوست داشتن نیست ، این نوعی انحصار طلبیه ، و به عبارتی شما عاشق عشق شوهرت به خودتی نه عاشق شوهرت .
یعنی چی ؟
یعنی این که >>> با همسرت پیش از ازدواج دوست بودی ، از این که او را عاشق خودت می دیدی ، احساس خوبی داشتی ، اونم با رفتارش اینو دامن می زده ، و شما عاشق این عشق شوهرت به خودت شدی ، و شد این که او را برای خودت خواستی نه برای خودش ، .....
با هم ازدواج کردید ، به مرور روند زندگی و رفتارهای همسرت عادی شد ، یعنی احوالات رمانتیک قبل از ازدواج جای خود را داد به جدیت ( یک امر طبیعی ) و شما احساس کردی دیگه همسرت دوستت نداره ، لااقل مثل سابق ، و همیشه مایل بوده ای بدانی آیا واقعاً دوستت داره ؟ گاهی از او جویا می شوی و اون اظهار می داره آری خیلی دوستت داره ، اما باور نمی کنی و..... این باعث حساسیت تو و گمانت نسبت به او شده ، و چون قبل از ازدواج با هم دوست بوده اید ، می گی نکنه با کس دیگه ای دوست شده و دیگه منو دوست نداره !! ، نکنه فلانه !!!، نکن بهمانه !!!!.
اینها همه برای اینه که عاشق عاشق بودنشی نه عاشق خودش ، اینه که وقتی حس می کنی عشقش کم شده به هم می ریزی و ذهنیتها پیدا می کنی و بر اساس اونها رفتار و واکنش داری .
فرق عاشق بودن و عاشق عشق طرف بودن چیه ؟
وقتی عاشقی ، حتی مستقیماً از او بدی هم ببینی به راحتی باور نمی کنی ، توجیه می کنی و... چه برسه به این که بخوای تصور کنی که فلانه و بهمانه ....
عاشق نسبت به معشوقش حسن ظن داره ، و عاشق عشق بر عکس هر رفتاری از معشوق که باب میلش نباشه را تعبیر و تفسیر منفی می کنه و پر از انتظاراته از معشوق و وای اگر یکی برآورده نشه .... هزار فکر و تصور منفیه که پیدا می کنه . اما عاشق واقعی هر رفتاری از معشوق را توجیه می کنه و زیبا می بینه .
وفایت با جفایت هر دو نیکوست
تفاوت کی کند ، چون دارمت دوست
عاشق حقیقی ، معشوق را در انحصار خود نمی خواد و آزادی طبیعی او را سلب نمی کنه ، اما عاشق عشق معشوق ، او را محصور می کند ، عاشق عشق ، معشوق را فقط برای خود می خواهد و حق او نمی داند که لحظاتی برای خودش باشد ، تا معشوق کمی از دور می شود ، ذهنیت منفی به سراغش می آید ، وای به روزی که معشوق کمی احوالاتش ایجاب کند خلوت گزیند .... انواع ترس و نگرانی و خشم و ناراحتی و قهر و ذهنیت است که سراغ عشق عشق می آید و.....
پس تا عاشق عاشق بودن همسرتی وضعت همینه و هیچ کس هیچ کاری نمیتونه برات انجام بده و کم کم همسرت را از خود خواهی راند و خست اش می کنی .
برو و با خودت کار کن و همسرت را واقعاً به خاطر خودش دوست داشته باش نه به خاطر خودت . ( به این فکر کن که راستی چرا همسرت را دوست داری ؟، و آنچه از او جذبت کرده را لیست کن و اینجا به ما هم بگو ، یه سر هم به تاپیک خصوصیات خوب شوهرم بزن و اونجا هم بگو )
طولانی شد خانمی
بقیه اش را بعداً جواب می دهم .
خوش باش و اصلاً هم نگران نباش .:72::72:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
سلام حسینی پور عزیز ممنون از راهنماییاتون .فرشته مهربان ممنونم که با حرفاتون هم ارومم کردین هم چشمامو بازکردین راست میگین اشتباه از من بوده من عاشق عشق شوهرم شدم نه خودش .ولی خواهشن بهم کمک کنید تا راه درستو انتخاب کنم من خیلی کتاب یا سایت در رابطه با روابط خانواده طرز برخورد ...و خیلی چیزا خوندم ولی معنی اونا رو نفهمیدم ونتونستم تو زندگیم ازش استفاده کنم حتی امضامم از تو کتاب مردان مریخی وزنان ونوسی دیدم .میدونم که زن وشوهر باهم تفاوت دارن ولی باز به خاطر شک وتردیدام نتونستم تو زندگیم استفادشون کنم از شما وبقیه دوستان میخوام تنهام نذارین وبازم راهنماییم کنین تا هم زندگیم درست بشه هم دخترم این وسط مشکل پیدا نکنه بازم ممنون
میخواستم پیام خصوصی بهتون بدم نشد بنظرتون با اون چیزایی که من گفتم وتو تایپیک قبلیمم هست فکر نمیکنین شوهرم بوده که منو تحریک کرده تا بهش شک کنم وبه کاراش حساس بشم البته نمیخوام بهونه بیارم شوهرم در کنار رفتار بد خیلی خصوصیات خوب هم داره ولی بازم تنهام نذارین و کمکم کنید لطفا:46::43:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
سلام
متشکرم فرشته مهربان عزیز اما...
بنظر من عاشق عشق کسی بودن بیشتر با عقل جور درمیاد.
اگه کسی بخواد بطور محض عاشق طرف مقابل باشه و بقول شما ایرادهاشو نبینه که خیلی بده
حداقل در ازدواج بدرد نمیخوره
باید بگم یه جورایی هم غیر ممکنه
من شخصا دوست داشتنو ترجیح میدم که بهتر از هر دو اینهاست
عاشق خود فرد بودن بدون اینکه نقاط منفیشو ببینی یعنی یه جورایی پاک کردن صورت مسئله
چیزی که هست بنظر من رفتار شوهر صبا جان واقعا دور از انصاف و اشتباهه
چرا باید با دخترای دیگه در ارتباط باشه در حالیکه زن و بچه داره؟
برفرض که میگه اونا رو نمیگیره!!!
این فقط گرفتن اونا نیست که میتونه واسه خانواده مشکل ایجاد کنه.
صبا جان فکر کنم بهتره برین مشاور حضوری
آخه این شوهر شماست که مشکل داره(حداقل قسمت اعظم مشکل از ایشونه)
و مشکلش هم بنظر بسختی با کمک شما به تنهایی حل میشه.
اصلا باید فهمید از درون مشکل ایشون چیه که اینطور بروز میکنه؟
ظاهرا که زندگی خوبی داره
البته مدیر محترم در تاپیک قبلی شما گفتن که مشکل ایشون عدم مسئولیت پذیریه و فکر کنم درسته
و ازتون خواستن برین مشاور.رفتین؟
فرشته مهربان عزیز
من خیلی نظرات شما رو مطالعه کردم و میتونم بگم تا اینجا تقریبا همه رو قبول داشتم
اما اینیکی رو نمیتونم قبول کنم.یه جورایی دعوت به الکی خوش بودنه.عاشق خود فرد بودن تا حدی خوبه نه بطور محض
امیدوارم از پشت نوشته لحنم بنظرتون تند نیاد و ناراحت نشین
من برای شما احترام زیادی قائلم
موفق باشید:72::72::72:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
سلام
متشکرم فرشته مهربان عزیز اما...
بنظر من عاشق عشق کسی بودن بیشتر با عقل جور درمیاد.
عشق حقیقی یا همان به تعبیر شما دوست داشتن ، با خود خواهی میانه ای نداره ، و عاشق این که معشوق به ما عشق بورزد ، عشق نیست ، خود خواهی است ، نتیجه اش هم دلهره ها ، شک و تردیدها ، انحصار طلبی ، و محدود کردنهاست ، و..... هیچ وقت هم عاشق معشوقه بودن آرامش نمیاره .
اگه کسی بخواد بطور محض عاشق طرف مقابل باشه و بقول شما ایرادهاشو نبینه که خیلی بده
حداقل در ازدواج بدرد نمیخوره
شعار من اینه ، عاقلانه انتخاب کن ، عاشقانه زندگی کن ، هرچقدر وقت برای درست انتخاب کردن لازمه باید قبل از ازدواج صرف کرد ، و دقیق بود ، و راه احساسات و عاشقانه نظر کردن را بست ، و بعد از ازدواج با عشق زندگی کرد و نیمه پر لیوان را دید . ضمناً اینجا من بحث نظری نکردیم ، دقیقاً عطف به مسئله و سئوالات دوست عزیز پاسخ دادم ، که موضوع ایشان مربوط به زندگی ای هست که آغاز شده و با ظن و گمان مواجه شده .
باید بگم یه جورایی هم غیر ممکنه
من شخصا دوست داشتنو ترجیح میدم که بهتر از هر دو اینهاست
عاشق خود فرد بودن بدون اینکه نقاط منفیشو ببینی یعنی یه جورایی پاک کردن صورت مسئله
چیزی که هست بنظر من رفتار شوهر صبا جان واقعا دور از انصاف و اشتباهه
چرا باید با دخترای دیگه در ارتباط باشه در حالیکه زن و بچه داره؟
مهتاب عزیز ، ما اجازه نداریم اینجوری قضاوت کنیم ، و ضمناً مراجع را بیشتر غرق مشکل کنیم .
و دیگر این که یک سری از مسائلی که دوست عزیزمون بیان کرده ذهنیتهای وی نسبت به همسرش هست ، ایشون هیچ مدرکی دال بر رابطه داشتن همسرش با دختری نداره و صراحتاً گفته احساس می کنم . اونوقت عزیزم شما بر اساس احساس ایشان همسرش را اجازه داری متهم کنی ؟!
برفرض که میگه اونا رو نمیگیره!!!
این فقط گرفتن اونا نیست که میتونه واسه خانواده مشکل ایجاد کنه.
صبا جان فکر کنم بهتره برین مشاور حضوری
آخه این شوهر شماست که مشکل داره(حداقل قسمت اعظم مشکل از ایشونه)
و مشکلش هم بنظر بسختی با کمک شما به تنهایی حل میشه.
اصلا باید فهمید از درون مشکل ایشون چیه که اینطور بروز میکنه؟
ظاهرا که زندگی خوبی داره
دوست خوبم مهتاب جان
به قول آنی عزیز ، دوربین به سمت خود ، البته من اصطلاح روی خود زوم کنیم رو دارم ، به نظرم اول ایشون به خود نظر کنند و از وابستگی و ذهنیت خلاص شوند ، چه بسا همینها بر همسرش اثر بگذارد .
البته مدیر محترم در تاپیک قبلی شما گفتن که مشکل ایشون عدم مسئولیت پذیریه و فکر کنم درسته
و ازتون خواستن برین مشاور.رفتین؟
فرشته مهربان عزیز
من خیلی نظرات شما رو مطالعه کردم و میتونم بگم تا اینجا تقریبا همه رو قبول داشتم
اما اینیکی رو نمیتونم قبول کنم.یه جورایی دعوت به الکی خوش بودنه.عاشق خود فرد بودن تا حدی خوبه نه بطور محض
تصور می کنم منظور بنده رو خوب متوجه نشده اید . اینو دوستانی که در این رابطه مشاوره گرفته و به نتیجه رسیده اند بهتر میتونند قضاوت کنند ، البته چون مطمئن نیستم راضی هستند یا نه نمیتونم اشاره به نامشون کنم .
امیدوارم از پشت نوشته لحنم بنظرتون تند نیاد و ناراحت نشین
نگران نباش ، عزیز جان ، می تونم تنگنای ابزار و الفاظ را درک کنم . تندی دریافت نکردم ( من دلسوزی رو حس می کنم )
من برای شما احترام زیادی قائلم
ممنون گلم ، لطفت مورد امتنانه :46:
موفق باشید:72::72::72:
و شما هم خوش و خرم باشی و از نگرانیها و رنجهای زندگی به حق روز فرخنده در پیش فازغ و آزاد گردی ان شاء الله
صبا جان ببخش اگه چند خطی از این پست از موضوع شما خارج شد . :72::72:
در پست بعدی راه کارهایی که به نظرم می رسه تا از این وضعیت خارج شوی را تقدیمت می کنم .
فعلاً بهت توصیه می کنم آرامشت رو حفظ کنی و به این فکر کنی ، باید قوی تر از هر چیزی که بخواد اختلال در زندگیت وارد کنه باشی ، هر چقدر تو قوی تر باشی همسرت بیشتر جذبت خواهد بود .
قوی باش ، محکم ، با اعتماد به نفس ، به دور از ذهنیت و منفی اندیشی و بدان که مشکل حادی نداری
پس حلـــــــــــــــــــــــ ــــــه
:311:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saba m
در مورد اس ام اس و اینکه دخترا .اون چت میکنه و شمارشم داده بهشون البته الان کمتر شده ولی بازم یه چیزایی هست تو گوشیشم یه عالمه شماره با اسمای نا مفهومه .خودشم میدونه که من میدونم حتی بهش گفتم که خوشم نمیاد و با این کارات ناراحت میشم ولی اون میگه من باهاشون کاری ندارم و اس ام اسم مشکلی نداره من که قرار نیست برم بگیرمشون.
سلام فرشته جان
با بعضی از نظراتتون موافقم
اما کاملا از این ارسال صبا جان معلومه که این فقط بقول شما بطور 100%یه حس بدبینی نیست.صبا اینا رو دیده حتی در موردش با همسرش صحبت هم کرده و همسرش این رابطه رو تائید کرده تا جاییکه گفته قرار نیست برم بگیرمشون!
خب من خودم خیلی دقت میکنم حرفی نزنم که مشکل فرد مقابل در نظرش بزرگتر بشه خیلی هم سعی کردم
اما این صحبت رو به شما بود
و از اونجاییکه پیام خصوصی نمیتونستم بدم بهتون مجبور شدم...
خودم وقتی اینو مینوشتم فکرشو کردم اما راهی جز این ندیدم
من شوهر ایشونو متهم نمیکنم یعنی اجازه ندارم اینکارو کنم
اما بنظرم مشکل بیشتر از طرف ایشونه
خب شاید حرف من:305: برای شما و دوستان کاملا قابل اعتماد نباشه
بهمین دلیل به ارسال آقای مدیر اشاره کردم
و اینم بگم من به خودم هیچوقت اجازه نمیدم نا آگاهانه و بیجا نظر بدم
چون پای زندگی مشترک افراد در میونه و نباید ریسک کرد
نمیخوام به این راحتی حق الناس بیفته گردنم
من محض محکم کاری به صبا جان پیشنهاد مراجعه حضوری به مشاور رو دادم
دوربین به سمت خود رو هم نه تنها رد نمیکنم بلکه خیلی هم باهاش موافقم ولی مطمئنا گاهی در کنارش تلاشهای دیگر برای حل مشکل هم مفیدتر خواهد بود
در ضمن من فقط از میان عشق به خود طرف مقابل و عاشق عشقش بودن دومی رو انتخاب کردم
ولی اون رو هم قبول ندارم
انتخاب آگاهانه:303:،زندگی عاشقانه :43:و عاقلانه:160: تواما باهم.مخصوصا در مواجهه با مشکلات
وای ببخشید سرتونو درد اوردم:316:
نمیدونم ولی فکر میکنم این بحثها میتونه به تاپیک بیشتر کمک کنه و مرتبطه
صبا جان اگه دیدن نظر من باعث شده به مشکلت دامن زده بشه معذرت میخوام
با وجود این حرفها میدونم باز زندگیت از خیلیها بهتره
اگه باور نداری یه چرخی تو تالار بزن
منتظر خبرهات هستیم
:72::72::72:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
سلا م به همگی lvlahtabعزیز ممنون از صحبتات نه من مشکلی ندارم با حرفاتون از فرشته مهربانم ممنون بچه ها هم سعی میکنن طرفو اروم کنن وکم کم مشکلشو بررسی کنن ولی این باعث نمیشه که بسرعت حرفا رو طرف اثر بذاره.حالا مشکل تکراری من .من به حرفاتون گوش کردم و سعی کردم با ارامش برخورد کنم بذارم اونم زندگی کنه و با دوستاش باشه یا کارای که دوست داره انجام بده ولی میدونیین چیه حس میکنم اعتماد من برعکس عمل میکنه دیروز خونه مادر شوهرم بودیم راستی روز زن و مادرو به همگی تبریک میگم:72::43::46::46: بعداز ظهر رفت بیرون ساعت 6:30تا با یکی از دوستاش (میشناسمش) بگردن منم رفتم خونه مامانم ساعت 8 بهش زنگ زدم کجایی گفت هنوز تازه داریم میریم بیرون(مامانم اینا داشتن میرفتن جلسه هفتگی فامیلا)بهش گفتم بیا گفت برو من میام دنبالت رفتیم خونه عمه ام ساعت 9:30 بهش زنگ زدم گفتم چرا نمیای گفت حالا یبار اومدم بگردما ببین چیکار میکنی گفتم باشه ولی دیر تر از 10 نشه گفت بهت قول نمیدم ساعت 11:30 اومد دنبالم .اومدیم خونه و من با وجود فشار زیادی که روم بود وداشتم منفجر میشدم هیچی نگفتم(اگه ازم چیزی میپرسید بی تفاوت جواب میدادم) و خودمو کنترول کردم اونم هیچی نگفت شبم منو بغل کرد ولی من باهاش حرف نزدم .چیکار کنم مامانش میخوان برن شهرستان(یکهفته) بنظرتون باهاشون برم ازش دور باشم بهتره یا نه. قبلا هم یک هفته رفتم بهم زنگ میزد وحتی روزای اخر میپرسید کی میام ولی اون چیزی که من میخواستم نشد.نمیدونم چرا خواسته هام باهاش فرق داره تا این حد من دلم میخواد وقتی بهش میگم دارم میرم فلان جا یا دارم با مامانت میرم مسافرت بگه نه باهم میریم ولی شوهرم برعکس میگه برو یا حتی خودش پیشنهاد میده کمک همفکری شدید نیاز دارم:302: :323:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
[color=#4682B4][size=small]سلام عزیزم
ببین همسر من هم که خیلی عاطفیه و از این بابت بیشتر از اغلب مردها مایه میذاره گاهی با چنین پیشنهاداتی منو ناراحت میکنه
مخصوصا دوران نامزدی وقتی قرار میشد مامانم اینا برن جایی یکی دو روز تا من خبر میدادم بهم میگفت تو هم برو باهاشون
منم بهم برمیخورد میگفتم بجای اینکه اگه منم خواستم برم تو اظهار دلتنگی کنی بدتر میگی برو!
پس زیاد جدی نگیر خانمی.اینمورد تقریبا طبیعیه مگه اینکه افراطی بشه که گمان میکنم اینطور نیست
بنظر من درمورد اینکه برین یا نه با در نظر گرفتن شرایطتون بهتره مدتی دور باشین ازش
البته خودتون هم سبک سنگین کنید ببینید:
اعتماد میکنین همسرتونو تنها بذارین؟
یا اینکه کوچکترین اثری در روحیاتش خواهد داشت؟
اگه اینطور باشه پیشنهاد میدم برین
گاهی این فاصله افتادن ها لازمه خانمی:72::72::72:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
با توجه به این که در شرایط کنونی نسبت به همسرتون حساس هستید و ممکنه اگر برید مسافرت و انتظاراتی که دارید از سوی ایشان برآورده نشه باعث ناراحتی و زمان باز گشت کج خلقی شما بشه بهتره از خیر این مسافرت بگذرید و در صورت امکان یک مسافرت با همسرتون رو ترتیب دهید و به وی بفهمانید بدون ایشون زیاد بهت خوش نمیگذره .
مهارتهای کلامی را به کار بگیرید ، مردان در مقابل بیان شیرین و حاکی از اعتماد و احترام بسیار تاثیر پذیرند .
برای نمونه در ماجرایی که تعریف کردی ، اگر زمان تماس با وی به جای این که بگویید میخواستم ببینم کی میایی ، می گفتی می خواستم ببینم تا چند ساعت دیگه چشمم به جمال یارم ، عزیز دلم روشن میشه ، و وقتی گفت فلان ساعت که از نظر شما زمان زیادی بود ، در قالبی شوخ طبعانه می گفتی هیچ می دونی خیلی بی انصافی !! آخه چطور دلت میاد منو این مدت تو دلتنگی بگذاری .... و بعد می گفتی باشه این فراق را تحمل می کنم مهم اینه که عزیزدلم سالم باشه ، و در نهایت می گفتی می خوام که مواظب خودت باشی و با صدای زیر و تقریباً نفس ، می گفتی دوستت دارم .
مطمئناً اثری به جا می گذاشت که برایت باور کردنی نبود .
امتحانش ضرری نداره از این به بعد حتی وقتی اعتراض داری با الفاظی عاطفی و عاشقانه ابراز کن و... خواهی دید به مرور بودن در کنار شما را به هر چیز دیگری ترجیح می دهد .
ما خانمها مجهز به بهترین ابزار ( عاطفه و زبان ) برای ایجاد فضا و روابطی شیرین در خانواده هستیم اما افسوس اغلب در همین زمینه به خوبی به کار نمی گیریم
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
سلام مهتاب عزیز بازم ممنون از اینکه منو راهنمایی میکنین راستشو بخواین شوهرم زمان مجردیش خیلی پدر مادرش پیشش نبودن و تقریبا نصف بیشتر سال تنها بوده وهمین الان تو زندگیم اثر گذاشته و فکر میکنم حالاهم مثل قبل میخواد اونجوری تنها باشه. نمیدونم فایده داره رفتن من یا نه.ولی بهش اعتماد ندارم اونجوری راحتر میتونه خوش بگذرونه و اینجوری من باشم یا نباشم داغونتر از همیشه میشم.قبلا خیلی میگفتم میرم خونه بابام ولی از ته دل نبود الان یه وقتایی تصمیمم خیلی جدی میشه نمیدونم اینکار چقدر اثر داره .گاهی فکر میکنم از خدا بزور خواستمش:323: اون سهم من نبوده:302: نمیتونم پیش مشاوره برم اخه مشکلم به یکی دو جلسه که ختم نمیشه . اون چندبارم که رفتم اثر نکرد .فقط دلم به شماها خوشه
سلام فرشته مهربان ممنون از راهنمایهاتون با شما صحبت کردن خیلی ارومم میکنه اره حتما اگه اینجوری حرف میزدم الان تو این نقطه نبودم چشم به حرفتون گوش میکنم بازم ممنون:46::46::46::43::43::72:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
عزیزم پس اگه اینطوره نرو
ولی سعی کن وقتی هم کنارش هستی اونو به خودت بیشتر و بیشتر جذب کنی
در مورد روشهای این کار با فرشته مهربان کاملا موافقم
تابحال غر زدن و تهدید به رفتن اثر نکرده که طبیعی هم هست
ولی بیش از این اینکارا رو نکنین تا ارزش خواسته ها و انتقاداتتون کمتر نشه چون اینطوری اثر بخشیش نه تنها کمتر میشه بلکه باعث واکنش منفی هم میشه
طبق پیشنهاد فرشته مهربان سعی کنین از این نعمت که در خانمها برجسته تره(زبان:311:)بیشتر استفاده کنین
محبت چه ها که نمیکنه:104:
:72::72::72:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
صبا جان فقط بدونين مشكلات يك شبه حل نميشن و ما با پيدا كردن راه درست و با كمك مشاوره ها مي تونين به سرعت بخشدن حل اونها كمك كنيم پس اولين لازمه ي موفقيت داشتن صبر بالا مي باشد
فرشته مهربان خيلي خوب راهنمايي كردن فقط شما انتظار نداشته باشين با اجراي اون همين فردا همه چي حل ميشه
پس هر رفتار همسرتان رو بسمت حل يك موفقيت بدونين هر چند كوچك باشد
موفق باشين:72:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
سلام به همگی من رفته بودم مسافرت تصمیم گرفتم با مادر شوهرم برم خیلی به این مسافرت ودور شدن از شوهرم احتیاج داشتم دفعه های قبل با نفرت و شک ولجبازی میرفتم ولی این دفعه خیلی اروم بودم بیخیال فکرای بدو دلهوره که اگه برم چی میشه قراره چیکار بکنه تو نبود من.هنوز دلیل اینهمه ارامش و نمیدونم ولی 4 روز اول اصلا به خونه و فکرای بد فکر نکردم دیروزم که برگشتم شوهرم خیلی ابراز علاقه کردو گفت که دلش واسم تنگ شده بوده وتازه فهمیده که چقدر دوستم داشته:323:بازم به کمکاتون احتیاج دارم میخوام این علاقه ادامه داشته باشه چجوری بیشترش کنم باهاش چجوری برخورد کنم میخوام یه زندگیه جدیدو شروع کنم در مقابل خواسته هاش یا اگه بخواد بعد از چند روز دوباره همون ادم قبلی بشه چیکار کنم
راستی اینم بگم یه روز قبل از اینکه میخواستم برم به شوهرم گفتم که دارم میرم با مامانت اونم گفت بسلامت. بهش گفتم اصلا نگو که نرو یا باهم میریم یا اگه بری دلم واست تنگ میشه.اونم گفت که چون داری شوخی میکنی من اینجوری گفتم .گفتم به مامانت زنگ بزن از اون بپرس بعداز ظهرم خودش بهم گفت که مامانش بهش زنگ زدن گفته بودن وسایلاشو جمع کنه وفردا بیارش.منم که دیدم خودش بنظر میرسه مشتاق تر .برعکس دفعه های قبل که باهاش سرو صدا میکردم بعدم با قهر میرفتم بهش گفتم باشه و وسایلامو جمع کردم
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
صبای عزیز، تا وقتی شما خودتون رو واقعا دوست نداشته باشید، اطرافیان هم اون طور که شایسته شماس، شما رو دوست نخواهند داشت.
وقتی توجهت رو از اطرافت روی خودت معطوف کنی، توجه دیگران هم به شما جلب میشه (البته منظورم خودخواهی نیست، کسی که خودش رو دوست داره، بیشتر آماده گذشت و فداکاری برای دیگران میشه).
به نظر من زن و شوهر باید برای زندگیشون 3 تا برنامه ریزی داشته باشن، یک برنامه ریزی کلی که مربوط به زندگی مشترکشون میشه و برای پیشرفت و بهبود اون تلاش می کنن، دو برنامه ریزی دیگه مربوط به زندگی شخصی هر دو طرف میشه، که اون هم باید در راستای اهداف زندگی مشترکشون باشه، اما به صورت شخصی و مستقل، شما هم باید برای موفق شدن و حساس نبودن روی طرف مقابلتون، برنامه های خودتون رو دنبال کنید و روی خودتون تمرکز کنید، (باز هم تأکید می کنم که برنامه شخصی هر کدوم از همسران نباید مخالف جهت برنامه ی زندگی مشترکشون باشه بلکه باید اون رو تقویت کنه).
سعی کن افکاری که باعث میشه به زندگی و شخص مقابلت بدبین باشی رو رها کنی و بعد با آرامش زندگی کنی.. فقط میتونی از همسرت بخوای که اون هم برنامه های شخصیش رو در ارتباط با برنامه اصلی زندگیتون هم راستا کنه تا به اهدافی که دارید به سلامت برسید..
:72:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
عزیزم به نظرم نرو مسافرت.بشین سر خونه زندگیت.یه هفته نباشی فکر کنم شوهرت بیشتر طعم اون
ازادی که دوست داره رو میچشه و اونوقت وقتی برگردی بیشتر براش سخت میشه.بمون و سعی کن نقش مظلومانه و مهربون براش بازی کنی.یه زن آروم و مهربون و مظلوم.
مثلا وقتی دیر میاد خونه نگو چرا دیر کردی و حالت فرمانروایی نداشته باش.بلکه با حالت مظلوم مثلا بگو منو زیاد تنها نذار آخه من پناهم فقط تویی .دوست دارم با هم باشیم وقتی تو پیشمی احساس آرامش دارم و این چیزا...
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
سلام صبا جان
این دوری درسته گاهی لازمه
اما خانمی سعی کن رابطتون طوری بشه که همیشه دلتون واسه هم پر بکشه
دعوا و قهر و آشتی راه ننداز
اینا شاید باعث بشه موقتا نازتو بکشه و ابراز محبت کنه اما در درازمدت اثر منفی داره
بقول خانم آنی سعی نکن نوازش منفی بگیری
بزور وادارش نکن بهت محبت کنه.کاری کن از بودن در کنارت هر لحظه لذت ببره
زیاد انتقاد نکن.اینو از من که تجربه شو دارم بشنو عزیزم.در دراز مدت حتما به ضررت خواهد بود
بقول معروف خیلی غر نزن.سعی کن رفتارتو کمی هم شده باهاش عوض کنی.ببین چطور جذبت میشه
سعی کن دوست داشتنی باشی
اینطور که معلومه همسرت پتانسیلشو داره و اگه کمی روحیاتتو عوض کنی خودش میاد طرفت
نیازی نیست همه چیز رو به زبون بیاری.با کمی سیاست(مثبت) و محبت حل میشه:72::72::72:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
سلام ممنون از همه تون که تنهام نمیذارین مهتاب عزیز به چشم .نمیدونم چرا ولی این دفعه حسم مثل قبل نیست خیلی ارومترم با حوصله تر شدم بنظرم صحبتای شما وبقیه بچه ها چشمامو باز کرد حالا میفهمم که کارای من وافکار من بازتابش اونجوری میشد.خداروشکر اوضاع بروفق مراد هست دیشب بهم گفت میره با دوستش بدمینتون بازی کنه (نزدیک همیم)از پنجره دیدم رفت خونشون واز بازی خبری نیست کلی داغ کردم ولی سعی کردم اروم باشم بهش اس ام دادم که کجا رفتی من میترسم زود بیا بعدم زنگ زدم گفت تا یه ربع میام .اومد من بهش گفتم کجا بودی اونم خیلی اروم به همه سوالام جواب داد ازم عذرخواهی کردو گفت که میخواستن دورهم جمع باشن بهم دروغ گفته .منم بخشیدمش بهم گفت که معذرت می خوام اگه یه وقتی کاری میکنم از روی جونیه.....
ازتون خیلی خیلی ممنونم شما باعث خوب شدن زندگیم شدین میخوام زندگیه جدیدمو حفظ کنم بازم به کمکاتون همفکریاتون و دلسوزیاتون که ارامش بخش احتیاج دارم:46::46::46::46::43::43::43::104::46:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
سلام بازم مشکل قبلیم سر باز کرد داشتم از روزای خوش جدیدم لذت میبردم که دوباره همون شد که بود.دیروز شوهرم تعطیل بود میخواستیم بریم بیرون بگردیم شوهرم گفت باشه بعدازظهر که هواهم خنک باشه همون دوستش که گفتم نزدیکمونه زنش مثل اینکه رفته مسافرت یعنی چندروزیه که نیستو شوهرم میره اونورودیروزم نزدیکای ظهر رفت پیشش بعد بهم زنگ زد واسه کارش توضیح دادو گفت دوستش داره میره تو شهر منم واسه اون کارم باهاش میرم منم گفتم باشه بعدش اومدو گفت که نرفته مجبور شدن برگردن چیزی وقت نشد که دوستش زنگ زد بهشو اونم گفت یه سر میرمو میام بعد اومد ناهار خورد نزدیکای 4 بود که گفت من دارم میرم اونطرف منم چون بهم راستشو گفته بود چیزی نگفتم 5.30 بهش زنگ زدم گفت تو دفترم(ما نزدیک محل کارشیم )بهش شک کردم یه مدت بعد دیدم تو حیاط دوستش منم یواشکی دیدشو زدم که چندبار رفت تو خونه دوباره اومد بیرون بهش اس ام دادم که ترجیح دادی یواشکی بری اونطرف واقعا که خیلی بی انصافی تازه داشتم باورت میکردم اونم اس داد که فقط بلدی اعصاب ادمو بهم بریزیو حال ادمو بگیری .اقا ساعت 7:35 اومد من اماده شده بودم گفت چی میگفتی منم لباس دخترمو پرت کردم طرفش همین واسش بس بود که شروع کرد به دادو بیداد کردن که دوباره بهت رو دادم خواستم باهات راه بیام از این به بعد همینه که هست نمیخوای به سلامت وکلی باهام دعوا کرد .بازم روز از نو دارم به مرز جنون میرسم واقعا اشتباه از من بود یعنی من همش باید تحمل کنمو راه بیام
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
نه عزیزم قرار نیست تحمل کنی.. کارهایی که همسرت میکنه به گفته خودش به خاطر جونیشه، مگه شما جوون نیستی؟؟ اینا رو نمی گم که آتیشی بشی و .. نه ..
عزیزم رابطه ات با همسر دوست شوهرت چطوره؟ چرا با هم رابطه خانوادگی ندارین؟ اگه فکر می کنی خانواده خوبی هستن و همسرش هم از لحاظ شخصیتی کسی هست که می تونه دوست شما باشه، چرا به همسرت پیشنهاد نمی دی که این ارتباط رو خانوادگی کنه، که هر دو تاتون لذت ببرید؟ بعضی وقتها خوبه که آدم با دوستهای خوب رابطه داشته باشه و باهاشون وقت بگذرونه (البته مثبت و مفید)..
چند تا از دوستای همسرت ازدواج کردن؟ فقط با دوستای متأهلش می گرده یا با دوستای مجردش هم هست؟؟
:72:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
شاد عزیزم سلام وممنون
این دوسش که نزدیک ماس ازش خیلی خوشم نمیاد البته یکبار باهم رفتیم خونشون ولی بنظرم خیلی با خصوصیات من جور در نمیان.و اینکه میگین با دوستاش رفتو امد کنیم این اقا همسرش خونه نیست اونجوری که شوهرم میگه از زنش میترسه وخیلی حساب میبره ولی وقتی نیستم خوب استفاده میکنه مهمونی مجردی میگیرن (دوست شوهرم وهمسرش با مشروب مشکلی ندارن وبنظرم خیلی پایبند نیستن .دوست شوهرم قبلا معتاد بوده والان میره کمپ .شوهرم دوست متاهل زیاد نداره یا اگه هم داره معمولا چسبیدن به زندگیشون فقط بایکی از دوستاش از زمان عقد رفت وامد خانوادگی داریم و تقریبا باهم ازدواج کردیم وخیلی باهم میریم بیرون اونا خیلی با ما جورن و مشکلی هم باهاشون نداریم اونا از ما 2 سال بزرگترن و دوست شوهرم میدونه من چه مشکلاتی داری و خیلی شوهرمو نصیحت میکنه و خیلی خصوصیات خوبشو شاید مدیون اونم. ودر جواب اخرینسوالتون اون با مجردا بیشتر میچرخه.البته اینهم بگم که من قبلا شوهرمو خیلی نمیدیدم چون یکدر میون سر کار بود و محل کار شوهرم با خونه ی که اونجا بودیم تقریبا زیاد بود ولی الان نزدیک محل کارش هستیم و یکدر میون که میریم بیرون باهمیم و همین باعث شده خیلی کمتر با اون دوستاش بره و اگه بره بیرون زودتر برمیگرده ولی مشکل اینجاس که بازم یه وقتا حوص میکنه تو محل کارش باهم باشن
بیشترین مشکلم رفتو امدش با این دوستش که نزدیک ماست نمیدونم چرا همیشه باید با اینجور ادما بچرخه یا شایدم از شانس منه که همیشه باید اینجور ادمارو تو زندگیم تحمل کنم :302:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
عزیزم
نمیشه یه جوری سر همسرتو بیشتر گرم کنی؟
منظورم اینه که مواقعی که بیکاره و احتمال میدی بره اونجا،کاری بهش واگذذار کنی.مثلا بخوای بره خرید
یا اینکه باهم برین بیرون یا هر کار دیگه
بتدریج این رابطه رو کمتر کنی با دوستش.نه اینکه همیشه سرگرمش کنی با کارای دیگه تا اصلا نتونه بره.کم کم اینکارو بکن تا به چشم نیاد.
نذار فرصتی براش بمونه تا بره اونجا.البته تاکید میکنم قبل از اینکه تصمیم به رفتن بگیره به فکر باش.نه اینکه وقتی دیدی میخواد بره ازش کاری بخوای.
خودتم بیشتر به سر و وضعت برس.سعی کن کنارش که هستی شاداب تر باشی.همیشه براش تازگی داشته باشی.هم ظاهرت هم حرفات هم رفتارت.ب
ا نیشو کنایه و غر زدن حرفتو نگو.
سعی نکن ازش مچگیری کنی مثل قبل.
میتونی غیر مستقیم حتی با شوخی یا با عملت متوجهش کنی که فهمیدی بهت دروغ گفته.اما نه با تلخی و ناراحتی.
اگه دیدی لازم نیست اصلا به روش هم نیار گاهی.
بیشتر مهمونی برین.مهمونی بدین برین پیک نیک.خوش بگذرونین.فیلم ببینین.کارایی که همسرت دوست داره و میتونی باهم انجام بدین.
هر قدر مسائل رو مستقیم به روش بیاری همونقدر ارزش حرفات از بین میره و کمتر براش مهم میشه خواسته هات.حریمها رو حفظ کن و زیاد همه چیزو به زبون نیار.
بازم میگم محبت کن بهش.بهش بگو چقدر دلت براش تنگ میشه وقتی تنهات میذاره.بگو از اینکه مردت پیشت نیست اون وقت شب میترسی و بهش نیاز داری تا کنارت باشه.
عزیزم اگه اینا رو رعایت کنی.اگه رفتارتو تغییر بدی مطمئنا همسرت هم تغییر خواهد کرد
:72::72::72:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
صبای عزیز، شاید 90 درصد این قضیه به خاطر دید خودته:
نقل قول:
شایدم از شانس منه که همیشه باید اینجور ادمارو تو زندگیم تحمل کنم
حتی اگه به شوخی، همیشه حرفهای خوب در مورد خودت و زندگیت بزن دیگه چه برسه به اینکه بخوای در مورد زندگیت حکم بدی..
شاید به نظرت مهم نیاد اما باور کن مهمه..
سعی کن وقتی با اون یکی از دوستان همسرت که خانواده خوبی هستن رفت و آمد دارید اشتیاقت رو به همسرت نشون بدی، البته شاید اگه دوست همسرت کمتر نصیحتش کنه و بیشتر باعملش اون رو هدایت کنه بهتره..
همسرت احتیاج به یه دوست داره، کسی که وقتش رو باهاش بگذرونه، یعنی همه آدمها احتیاج به دوست دارن و هرکی یک شخص یا یک وسیله (مثل کتاب، تلوزیون، روزنامه و ...) رو به عنوان دوستش در نظر می گیره، صبای عزیزم، دوست شما، خود شما کی یا چی هست؟؟
چقدر و چطور باهاش وقت می گذرونی؟
لطفا به سوالم جواب بده تا بقیه اش رو بگم..
:72:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
مهتاب عزیزم سلام بازم ممنون از کمکاتون چشم ایندفعه میخوام اون ادم قبلی نباشم دارم کم کم تو کارا شریکش میکنم قبلا فکر میکردم اگه تمام کارا رو حتی اونایی که واسم سخته رو خودم انجام بدر باعث میشه بیشتر به زندگی بچسبه ولی الان با توجه به حرفای شما دوستان وکتابهایی که خوندم فهمیدم این بترین راه ممکن بوده وهمین باعث بیشتر ازم دور بشه ولی میدونین اشکالم اینکه طرز برخورد صحیح رو بلد نیستم و همیشه با بد حرف زدنم یا با غرغر کردنم اوضاع بدتر میشه بازم بچشم .
شاد عزیزم ممنون شما باعث میشین دلگرم زندگیم بشم .اره حتما ولی باورکنین این حرفو که زدم بعد از اون ماجرا (رفتو امدش با این دوستش)به ذهنم رسید.اره منم از همین نصیحتای بیش از حدش میترسم حس میکنم همین باعث میشه رابطه بین ما ودوستش کمتر بشه میخوام به دوستش بگم دیگه این کارو نکنه و بقول شما عملشو نشون بده:104:
درست نفهمیدم منظورتونو اگه منو میگین الان همین سایت ویا تلویزیون وخونه وخیاطی چیزایی هست که سرگرمم کردن قبلا یه دوستی داشتم که باهاش دردو دل میکردم ولی الان دیگه نه .همسر دوست شوهرمم هست که مثل خواهرم دوستش دارم ولذت میبرم باهاش باشم بجز اینا هیچی.میدونین یه وقتا که اعصابم میریزه به هم دلم میخواد هر کاری بکنم تا روحیم شاد بشه ولی بیشتر دوست داشتم همهی وقتمو با شوهرم باشم .نمیدونم تونستم جواب سوالتونو بدم یا نه:46::43:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
ممنون، اون دسته از آدمهایی که دوستانشون اشیاء هستن، انسانهای منزوی و گوشه گیری هستن، در واقع در محیط بسته ای خودشون رو قرار میدن و امکان تبادل نظر و گفتگو رو از خودشون می گیرن در نتیجه کم کم از زندگی پر شور و نشاط فاصله میگیرن..
شما دوست دارید بیشتر وقتتون رو با همسرتون بگذرونید، علاقه خوبی هست اما به همون اندازه هم آسیب رسانه، در همه قسمتهای زندگی باید تعادل برقرار کرد.. شما باید زمانهایی رو به خودتون اختصاص بدین، به علایق خودتون و سرگرمی هاتون.. شما الان همه زندگیتون داره حول همسرتون می گرده اینکه اون چی کار می کنه و باکی می گرده و .. نمی گم که بی خیالش بشین اما همه چی باید در حد خودش باشه، بهت قبلا گفتم که به خودت توجه کن و روی خودت متمرکز شو.. باز هم میگم، رابطه ات رو با دوستات (انسان) تقویت کن، سعی کن در هفته وقتی رو برای با اونها بودن در نظر بگیری، لطفا تارک دنیا نشو و فکر هم نکن که تنها کسی که میتونه بهت کمک کنه همسرت هست..
وقتی تونستی دوست خوبی باشی، چرا همسرت تو رو برای دوستی انتخاب نکنه؟؟ تو داری این ویژگی رو از خودت می گیری، ویژگی یک دوست خوب بودن رو.. وقتی به یک نفر می گن فلانی دوست خیلی خوبیه، مطمئن باش برای همه دوست خوبی هست نه فقط برای یک شخص خاص، پس اول این مهارت رو کسب کن یا در وجودت تقویت کن، بعد مطمئن باش که همسرت تو رو به عنوان بهترین دوستش انتخاب می کنه..
پس رابطه ات رو با اشیاء کم رنگ تر و با انسانها پررنگ تر کن.. برای ساعتهات برنامه بریز و عجله هم نکن، انتظار معجزه هم نداشته باش، به خودت فرصت بده تا خودت رو از نو بسازی...
:72:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
سلام بازم ناراحتم کرد:302: من همه سعیمو کردم که اروم باشم وتغییرش ندم یه مدت خوب بود تا اینکه 4.5 روزپیش بایدبه خاطرکارش میرفت یکی از شهرستانای اطراف (اخه من چون یک درمیون به خاطر شیفت کاریش از هم دور بودیم الان اومدیم کنار محل کارش تو یکی از شهرستانای همون استان زندگی میکنیم) وقتی اماده میشد کلی بخودش رسید مثل دخترا شاید بجرات بگم یک ساعت بخودش ور رفت بهش گفتم خبریه گفتم تو دفتر دختری هست باخنده گفت خیلی باهوشیا.من برو خودم نیاوردم و بیتفاوت اماده شدم که منو بذاره خونه مامانم .گفت که 2 برمیگردم. بر میگشتیم گفت دختره ولم نمیکردو تا اخرین لحظه تو همون دفتر باوجود بقیه باهام حرف میزده.بازم چیزی نگفتم.دیشب یا همون دوستش که بیرون میرفتیم رفتیم پارک بعد شام من باخانوم دوستش حرف میزدم که شنیدم داره درمورد اون قضیه حرف میزنه (قند تو دلش اب میشد):227:شروع کرد که دختر اینجور کرد اونجور کردو چه میدونم ولم نمیکرده و گفته شام بمون بریم بیرون .شوهرمم فرمودن من باید برم کار دارم و من دستم تو جیب بابامه:327:اینا که گفت اتیش گرفتم :320:چرا واقعا باید من وفادارباشمو شوهر من حتی یه بار نگه که من متاهلم یا با دختره گرم نگیره و اجازه نده اون باهاش شوخی کنه چرا باید بگه من دستم تو جیب بابامه که یعنی من مجردم :161:اخ که دارم دیونه میشم جلو دوستشو خانومش خرد شدم چرا من گذشت کنمو اون اینجوری.به خانوم دوستش گفتم که خیلی در حقم بی انصافه و کلی گریه کردم ای کاش میتونستم تعهد بینمونو پاره کنمو :304:بزنم بر طبل بی خیالی تقریبا 4 سال از زندگی مشترکمون میگذره و من همش مراعاتشو کردم همیشه سعی کردم بهش فشارنیاد از نیازام از خواستهام گذشتم فقط واسه یه جرعه محبت دریغ که فقط به خودم ظلم کردم .کمکم کنید من دارم به مرز جونون میرسم دیشب تو پارک همون دوست اشغالش که کنارمونه بهش زنگ زد طبق معمول خانومش نبود اونم گفت که باشه تا نیم ساعت دیگه میام نمیدونین با چه سرعتی اومدیم خونه من هیچی نگفتم ما رو پیاده کردو رفت ساعت یه ربع به 12 بود منم از بس ناراحت بودم رفتم خوابیدم تقریبا 12.30بود که برگشت منم محلش ندادم صبم پاشد صبحانه خوردو ازم خداحافظی کرد که بره سرکار.
سوال که دارم اینه که من چیکار کنم شاد عزیز راست میگین من خوشبختی خودمو فقط به شوهرم میدونم و از خودم فاصله گرفتم ولی باورکنین من چون محبتشو میخواستم اینجوری کردمو از بس ادامه دادم الان این حالو روزمه :203:بهم بگین باید یه یه مرد محبت کرد یا بی محلی یه مرد وچجوری وابسته ومتعهد میشه کرد من چیکار باید میکردم که نکردم چرا مرد من باید تا یه دخترو میبینه اینجوری باشه واز اینکه اون اینجوری تحویلش گرفته ذوق کنه :302::302:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
سلام صبای عزیز. امیدوارم که حالت خوب باشه. من دو تا تایپیکت رو خوندم و برای شوهرتون بسیار متأسفم که زندگی و زن و بچه رو به بازی گرفته. شما نهایت تلاشتون رو برای این زندگی کرده اید. اگر من جای شما بودم شاید تا الان صبر نمی کردم. بهتره یه کم به خودت بیای. تا کی می خوای این وضع رو ادامه بدی و تحمل کنی. آیا می خواهی تا آخر عمرت عذاب بکشی. یه تصمیم درست و حسابی بگیر. چرا دو سال پیش که پدر شوهرت گفت محکم وایسا من پشتت هستم واینسادی. آخه این مرد اینقدر ارزش رو دارد که زندگیت و بچه ات رو تباه کنی. آیا این پدر الگوی بچه اش نیست؟ دو روز دیگه این بچه هم از رفتار پدرش الگو برداری خواهد کرد؟ اعتماد به نفست رو بالا ببر. شما لایق بهترین زندگی هستی. پس درست و حسابی جلویش وایسا و تهدیدش کن. بذار بفهمه زندگی یعنی چی؟ اشتباه یکبار ... دو بار..... سه بار ..... آخه چند بار ایشون باید متحمل اشتباه اون هم چه اشتباهاتی که کمر آدم رو می شکونه بشوند.... یه کم به خودتون بیایید. به قول پدرشوهرتان مگه شما رو از سر راه آورده اند که اینقدر باید تحمل کنید.
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
[b][size=large][color=#9400D3]خیلی وقت ها در زندگی ارزش کاری که می خواهی انجام بدی بستگی به این داره که چه طور به مساله نگاه کنی
جسارت داشته باش و هرآن چه را قلبت می گوید انجام بده
اگر به پیام قلبت گوش نکنی، ممکن است بعد ها در زندگی دچار پشیمانی شوی
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
harfe delعزیز ممنون
پریروز رفته بودیم خونه خواهرش بعدازظهر که خوابیده بودن دخترمو بچه خواهرشوهرم خواب نمیرفتن خواهرشوهرم گوشی شوهرمو داد بهم که واسشون شعر بذارم بخونه که دیدم رو اس ام اسه اس ام وخوندم چهار پنجتایی بودبهش گفته بود من امروز بیکارم کی میای اونم گفته بود ساعت 5 وقت دکتر دارم شوهرم گفته بود من کاری ندارم میام اونجا.گفته بود من کتاب شبا کتاب میخونم وبا چت کاری ندارم .اینارو که خوندم داغ کردم حسابی ولی هیچی نگفتم اونم بیدار که شد کلی لوس شده بودو همش با شوخی بهم گیر میداد و منم سربالا جوابش میدادم بعدم نزدیکاس 4:30پاشد گفت بریم منو برد خونه مامانمو منم بهش هیچی نگفتم شب که برگشتیم یه سر رفت دفترشون اومد بالا که سی دی ببره بهش گفتم چرا اینجوری میکنی امروز با کی قرار داشتی اونم گفتی چی کجا و کی بهت گفته گفتم اس ام و خوندم اونم گفت برو بابا دیونه گ.ش بهم نداد و رفت .اس ام دادم پاشو بیا گفت بذار بیام حسابتو میرسم که فضولی کردی پاشودم رفت دفترش دوباره بهش گفتم اونم دس پیش گرفت پس نیفته شروع کرد سرو صدا که برو گم شو بی شئور برا چی اس ام خوندی قضیه رو گفتم گفتم که من نخواستم بخونم رو اس ام اس بوده منم دیدم شروع کرد که خفه شو برو گم شو پامیشم میزنمتا گفتم الان دیره فردا میرم گم میشم اونم گفت همین الان من نگاش کردم اونم یه چیزی پرت کرد خورد به دیوار پاشود که مثلا بزنه من اومدم بالالباسامو جمع کردم و گذاشتم کنار که صبح برم (ایندفعه تصمیمم جدی بود برعکس همیشه که فقط حرفشو میزدم) رفتم خوابیدم وقتی اومد خوابید کنارمو گفت که خیلی دیونه ی و واقعا که من به خاطر ..نمیام زندگیمو بهم بریزم با چه چیزای اعصاب منو خودتو خرد میکنی من 4ساله باهاش دارم تلفنی کار میکنم تا حالا نمیتونستم برم دنبالش .من خیلی دوست دارم ازین چرتو پرتا منم مثلا رام شدم الان مشکلی نداریم ولی از طرفی هنوز به اون اس ام اسا فکر میکنم و از طرفی میگم نکنه شوهرم مواد مصرف میکنه اخه چجوری تا نیم ساعت قبل عصبی بودو یه دفعه اروم شد البته این موضوع خیلی وقتا اتفاق میفته که الا ن عصبی بع اروم میشه میگم نکنه مشکلی باشه هیچکی نیست که بدونه مواد مخدر از هر نوعش چه علائمی داره چجوری باید بفهمم اگه خطری زندگیمو داره تحدید میکنه نکنه این دوستش بهش چیزی داده اخه همون جور که گفتم دوستش هنوز ترک نکرده لطفا راهنماییم کنید بعضی مواد میگن بو نداره پس چه جوری باید یفهمم:302:
اینارو یادم رفت که بگم شوهرم اس ام داده بود به اون دختره که تازگیا رفته بود شهرستان اطراف واسه کار .دخترا بنظرم خورده شیشه داره چون میدون شوهرم ازدواج کرده و بچه داره .وشبم که اومد از م عذرخواهی کرد گفت که دختره قرار بوده کاتالوگ بیاره بابت کارشون من گفتم کی میای اینجا (از شهرستان )اونم گفته من 5واسه دکتر میام شوهرمم گفته باشه من بیکارم میام اونجا .اونم رفته که اونا رو بگیره
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
سلام صبای عزیزم.
از اول درددل هات رو خوندم و یه شناختی پیدا کردم...
چند تا سوال ازت دارم خانومی.
آیا قبل از ازدواج هم شوهرت همین رفتارا رو داشت؟(اون موقع که با هم دوست بودین)
چند سال اختلاف سنی دارین؟و شوهرت چند سالشه؟
رابطه اش با کدوم یکی از بزرگای فامیل بهتره؟یا اصلا به حرف بزرگترا گوش میده؟(مخصوصا پدر خودش)
رابطه ی عاطفی شوهرت با دختر گلت چه جوریه؟آیا حس کرده که پدر شده؟
خانواده هاتون مخصوصا خانواده ی خودش میدونن که اخلاقش چه جوریه؟
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
سلام dorsa
ممنون از توجهتون نهیعنی ما زیاد باهم نمیرفتیم بیرون من کلاس تابستونه میرفتم و اونو یا صبح قبل از رفتن به کلاس میدیدم یاکلاسم که تموم میشد باهم یه یساعتی یا یکم بیشتر بودیم من باهاش بیرون انجنانی نرفتم اونموقها ثانیه شماری میکرد واسه اینکه همو ببینیم حتی ناراحت میشد یا کم محلی میکرد که چرا فلان روز بدون اینکه بینمش رفتم .من تقریبا یکسال بزرگترم شوهرم24سالش.دقیق نمیدونم از داییش .به پدرشم احترام میذاره ولی این که حساب ببره .تو دعواهامون گفته بود برو به حرکی میخوای بگو من از هیچکی نمیترسم.
دخترمونو خیلی دوست داره اولا کم(اخه خونوادگی مرداشون از نوزاد خوششون نمیاد ولی اون تقریبا زود ارتباط برقرار کرد) ولی الان خیلی زیاد حتی وقتی تنها مسافرت می رفتیم دلش واسش خیلی تنگ میشه الانم سرکار چندبار میاد سر میزنه بهشو میره.
خونواده من نه فقط در حد اینکه یکم خوشگذرونه و اینکه خیلی بلند پروازه(چنتا کار تاحالا عوض کرده)
ولی خونواده خودش اره کمو بیش میدونن همش میگن تو نتونستی تو. باعث شدی تو باید عوضش میکردی
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
سلام دوباره خدمت صبای عزیز. من هنوز همان نظرات قبلم رو دارم. یه کم بهش بی محلی کن و گیر نده ولی زیر نظرش داشته باش طوری که به رویش نیاری. اینطوری شاید بفهمی داره چکار می کنه. امیدوارم هر چه زودتر از این گرفتاری خلاص شوی و به آرامش برسی. به خدا توکل کن. من هم برات دعا می کنم.:323:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
سلام دوست خوبم صبا جان...
خوب حالا که ازدواج کردی و چند سال میگذره و یه بچه هم داری بهتره دیگه زیاد به گذشته فکر نکنی.اینکه من پرسیدم قبل از ازدواج هم همین طور بود یا رابطه اش با دخترتون چطوره واسه این بود که میخواستم مطمئن بشم بعد از به دنیا اومدن بچه کمتر بهش توجه داشتی یا نه؟؟؟
عزیزم با تمام اوصافی که کردی من معتقدم شوهرت دوستت داره و خیلی خوبه که خانواده ی خودش میدونن این رفتارشو فقط اون احتیاج به محبت و توجه بیشتر نه نــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــه گیر دادن و سر از کاراش در آوردن...
نــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــه هی مچش رو گرفتن و دنبال بهونه گشتن...
زیر نظرش داشته باش اما نــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــه مثه یه کاراگاه مدام دنبالش باش و عاصیش کن بلکه مثه رفتار یه همسر مهربوان و دلسوز هواش رو داشته باش تا اون بفهمه که واقعا دوسش داری و وحاظری به خاطر زندگیت گاهی سکوت کنی و سعی کن با این روند کم کم اونو سمت خودت بکشونی تا از دوستاش دست بکشه...
عزیزم یه شبه نمیشه رفتارای بد یه آدم رو عوض کرد...
تو اگه میخوایی شوهرت رو عوض کنی باید اونی بشی که تا حالا نبودی و کارایی رو بکنی که تا حالا نکردی,چون نتیجه ی همه ی کارای گذشته ات رو میدونی...
امیدوارم بیایی و از چیزای مثبت بگی.
موفق باشی.
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
سلام harfedel عزیز:46: ممنون از توجهتون اره منم دارم بهش کم محلی میکنم وکمتر از قبل بهش گیر میدم بنظرم راه خوبیه اخه کم وبیش داره بهم نزدیکتر میشه.
dorsaعزیز ممنون باشه چشم .اره راست میگین تو این چند روزه سعی کردم به حرفاتون گوش بدم کمتر بهش گیر بدم و اگه اشتباهی انجام داد سعی کردم با بی محلی بهش بفهمونم خوبم جواب داد دیروز یه جا دعوت بودیم با خانواده شوهرم اونجا بودیم که شوهرم به یه بهانه ی(یکی بهش زنگ زدو اون گفت که 5 دقیقه دیگه زنگ میزنم) رفت بیرون یه رب ساعتی بد من رفتم دنبالش ولی پیداش نکرد برگشتم که بهم زنگ زد من میخوام برم منم بهش گفتم منم میام بیرون که اومدم بچه رو بهش دادمو باهاش حرف نزدم ولی اون که میدونس ناراحتم بیخودی حرف میزد منم یه وقتا سربالا جواب میدادم تا رسیدیم خونه اون یه سر رفت دفترشون منم به کارام رسیدم ولی از تو اتیش گرفته بودم وقتی اومد بهم گیر داد که چی شده چرا اخمات تو همه(سر حال بود برعکس همیشه که محل نمیدادو طلبکارم بود)گفتم مهم نیست گفت چرا واسه چی ناراحتی گفتم بابت بعدازظهر فکرای ناجور کردم حالا دارم با خودم کلنجار میرم گفت خوبه و دیگه چیزی نگفت منم دیدم اوضاع خوبه نشستم جلوشو قسمش دادم:316: که تورو خدا با کسی دوستی یا کار پنهونی میکنی خندید و گفت دیونه ی ها گفتم با کی حرف میزدی گفت من باکسی دوست نیستم اینو مطمئن باش زندگیمو خراب نمیکنم گفتم چیزی میکشی یه عالمه واسم نقش بازی کردو گفت اره یه سالی میشه تفریحی میکشم و ..... ار این چرتوپرتا منو میگی دیونه ئ شدم کلی گریه کردم بازم ازش پرسیدم گفت اره 2 سالی میشه روزی 2 بار میکشم چجوری نفهمیدی.. منم پاشدم رفتم خوابیدم یه 5 دقیقه ی شد اومد خوابید تو دلم خدا خدا میکردم باهام حرف بزنه چند بار خواستم برگردم طرفش ولی بازم صبر کردم برگشتو بهم گفت میخوای تست بدم گفتم نه خودت بهم بگو گفت نه هیچی نمیکشم از این به بد هر وقت شک کردی بیا بریم تستبدیم:33:از تعجب داشتم شاخ در میاوردم بهم
ازتون ممنونم تا حالا ایتجوری نبود همیشه صحبتامون به بحث وسروصداواخرشم میگفت همینه که هست واز این بدتر میکرد ولی این دفعه خیلی اروم به همه حرفام گوش دادو جوابم داد خدارو شکر که شماها بودین :104::46::46::43:اگه کمکاتون نبود اینهمه خوشحال نبودم :310::323:حالا میفهمم که این خودم بودم که با گیر دادنام و چسبیدن بهش باعث میشدم روز به روز ازم دور تر بشه ممنونم:72:
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
[align=justify]وای صبای عزیزم خیلی خوشحالم که داری به نتیجه میرسی.مطمئن باش این جوری خودتم راحت تری...
سعی کن بیشتر مثبت فکر کنی و به جای اینکه بشینی و فکر کنی با کسی دوسته یا چیزی مصرف میکنه به فکر این باش که چه جوری میتونی زندگی تو قشنگ تر بسازی و خوش بینی ت رو افزایش بدی.
در کل صبا جون بهت تبریک میگم که راه درست رو انتخاب کردی و امیدوارم همیشه موثر باشه واست.سعی کن همیشه کنارش باشی نه رو به روش,سعی کن بیشتر به حریم خصوصیش احترام بذاری و اگه تو احترام گذاشتی بهش مطمئن باش اونم درک میکنه و تغییر میکنه.همین طور که تو همین مدت کوتاه نشون داد که دوستت داره و زندگیش واسش مهمه.
مطمئنم اگه کمتر بهش گیر بدی بیشتر میاد سمتت.یه چیز دیگه هم بهت بگم گلم,هیچ وقت تا از در میاد تو ازش نپرس کجا بودی؟چرا دیر کردی؟با کی بودی؟ و ... چون اون موقع مردا همیشه تو خاطرشون میمونه که الان که برم خونه باید سین جیم بشم و به یه زن غرغرو جواب پس بدم پس چه بهتره که بیرون باشمو وقت مو با دوستام بگذرونم...[/align]
موفق باشی...
-
RE: میشه کمکم کنید بهم بگین چجوری باهاش برخورد کنم
امیدوارم که زندگیتون هر روز بهتر از دیروز بشه و برایت آرزوی سلامتی و شادکامی می کنم.:227::46::72: