-
دیگه تحمل خیانت رو ندارم
با سلام و خسته نباشید
من مشکلی که دارم را به صورتهای مختلف در قسمت مشاوره خواندم اما فکر می کنم موضوع من خیلی حاد است و دیگر جای تحمل ندارد .
من زنی 26 ساله هستم که 2.5 از ازدواجم می گذرد .ما دو سال با هم دوست بودیم و 1.5 عقد بودیم .ما در دوران دوستی هم با هم دعوا داشتیم ام چون همسرم همیشه بعد از دعوا معذرت خواهی می کرد و همیشه میگفت مرا خیلی دوست دارد او را می بخشیدم . ما با اصرار هم وعدم رضایت خانواده ها با هم ازدواج کردیم . که بعد از نامزدی ما همه با این موضوع کنار آمدند و من هیچ وقت از خانواده اش بد ندیدم . دوران عقد ما با بحث ها دعواهای زیادی رو به رو بود که اکثر ان دروغ گفتن شوهرم به من و خانواده اش بود .اون دیگه مثل قبل برای من وقت نمی گذاشت .مثل دوران دوستی که خیلی به من وابسته بود دیگه به من وابستگی زیادی احساس نمی کرد .حتی با رفتارهی بد او و ناراحتیهای من خانواده ام راضی به طلاف شدند اما من چون به او شدیدا وابسته شده بودم قبول نکردم .ما بالاخره با هم ازدواج کردیم ام شوهرم هنوز 2 ماه از ازدواجمان نگدشته بود که به دنبال دوست شدن با دختران رفت .که من این موضوع را 4 ماه بعد از ازدواجمان فهمیدم . او ابتدا ابراز پشیمانی کرد و قول داد دیگر این کار را تکرار نکند اما هیچ وقت دست از این کارش برنداشت و من در این مدت متوجه شده ام که شوهرم با تعداد زیادی دختر دوست بوده .که با بعضی زا بطه داشته و با بعضی فقط جهت گزراندن وقت دوست بوده .من از اولین ما جرای دوستی اش تا کنون خیلی با او صحبت کردم که اگر مشکلی در رفار برخورد من یا رابطه مان می بینه بگه تا من خودمو اصلاح کنم اما اون همیشه بهنهای الکی میاره و می گه تو باید خودت بفهمی اگه من بگم که دیگه ارزشی نداره .
هرچند او همیشه منکر دوستیهاش می شه اما من چند مورد دستشو رو کردم که دیگه نتونست پنهان کنه .چند هفته پیش یه گوشیی و سیم کارت در ماشینش پیدا کردم که دیگه مجبور به اعتراف به دوستی با یک دختر جدید شد. اما خیلی راحت گفت من وتو نها یت تا 6 ماه دیگه از هم جدا می شویم پس بهتره کاری به کار من نداشته باشی و از این موضوع به کسی چیزی نگی تا کاملا توافقی از هم جدا شویم. من که در این مدت ازدواج فکر می کنم خیلی تحقیر و توهین شده ام و خیلی هم صبر کردهام تا درست شود خودمم کاملا به طلاق راضی هستم.و حالا که من اصرار دارم او مدام امروز وفردا می کند .ا(لازم هست بگم من خیلی راه ها را انتخاب کردم از مشاوره با بزرگترها تا دکتر مشاور اما تاثیری نداشت واو هیجا با من نیامد و من تنها به مشاوره می رفتم) حالا فقط می خوام بدونم کار اشتباهی نمی کنم یا راه دیگه ای مونده و من امتحان نکردم ( راستی من هروقت از شوهرم می پرسم من چه مشکلی دارم که منو نمی خوای می گه تو هیچ مشکلی نداری من نمی تونم با تو زندگی کنم) واقعا من دیگه باید چیکار کنم که نکردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام mahya tanha به تالار همدردی خوش آمدید.
جای نگرانی نیست. زیرا از بابتی خوشحالم که شما تا کنون دست به کار غیرعقلانی نزده و بسیار عالی باموضوع کنار آمده اید.
سوالاتی داشتم:
1>دعواهای شما قبل از ازدواج بر سر چه مسائلی بود؟
2>آیا همسرتان علاوه بر عدم توجه به شما....مسئولیت زندگی و تامین مخارج را نیز نمی پذیرد؟
3>بعد از اینکه همسرتان از شما معذرت خواهی می کرد معمولا تا چند روز رفتار بهتری نسبت به شما داشت؟
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام مهیا جان
به تالار همدردی خوش آمدی خانمی .:72:
همسرت چند سال دارد ؟
رابطه ی جنسی تو و همسرت با هم چگونه است ؟( زیاد نیازی به باز کردن موضوع نیست ) مجموع رابطه خوشحال کننده هست یا خیر و کدام پیش قدم هستید و بعد از هر دوره ی قهر رابطه شما چگونه سپری می شود و ..در همین اندازه ها به سئوال پاسخ بده . ( مرسی که رعایت می کنی )
به غیر از مورد تنوع طلبی همسرت آیا موارد اختلاف دیگری هم در زندگی شما وجود دارد ؟
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
من وهمسرم در دوران دوستی بیشتر سر حساس بودن بیش ار حد او به من دعوا داشتیم اون همیشه می ترسید من رو از دست بدهد دوست نداشت من جای تنها و بدون اون بروم . یا زیاد ارایش کنم یا لباسی که بنظر اون مناسب نیست بپوشم یا با مردان غریبه سلام علیک کنم (من کارمند هستم و منظورم همکاران اقای اداره است) خیلی به من وابسته بود.
در دوران ازدواج بیشترین یا بهتربگم تنها مشکل من همان خیانت او هست با اینکه شوهرم عصبی است وخیلی زود از کوره در می رود اما اگه اون این مشکل نداشت من با بداخلاقیش مشکلی نداشتم و به خاطر علاقه ای که به اون داشتم کوتاه می امدم.
ما از نظر مالی خدارو شکر مشکل چندانی نداریم چون هم من کار میکنم و هم شوهرم و پدر شوهرم نیز همیشه ما رو ساپرت می کنه.همسرم خیلی کم پیش می یاد که از من پول بگیرد البته به عنوان قرض که بیشتر اوقات به من پس می دهد .
اون ادم دست و دلبازی است و به قول خودش پول اصلا براش مهم نیست و هر ماه کم وزیاد پولی به عنوان خرجی نیز به من می دهد.
از نظر رابطه به نظر من مشکلی نداریم ما در این مورد هردو پا جلو می گذاریم گاهی من گاهی اون.از نظر ظاهر هم من واقعا تمام سعیم را می کنم تا به خودم برسم و کاملا بهداشت را رعایت کنم چون خوب می دونم شوهرم در این مورد حساس است. جز یه دوره کوتاهی که امتحان داشتم و نسبت به سر ووضعم بی توجه بودم(من دانشجوی کامپیوتر هستم و تازه شروع به ادامه تحصیل کرده ام وهمسرم دیپلمه است)
سن شوهر من 22 است اما اصلا رفتار ها وعملکرد ها ش به یک مرد 22 ساله نمی خوره و هرکس که سن او را نمی دونه فکر می کنه 28-30 سالش است چیزی که خودشم می گه و می گه تو من پیر کردی.(لطفا رفتار اون رو پای سنش نذارید چون باور نمی کنم. تمام رفتارش خیلی بزگتر از سنش است . و ما در مورد سنش هیچ وقت با هم مشکلی نداشتیم وسر این موضوع بحث نمی کنیم)
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام mahya tanha..ممنون از توضیحات کامل
خیلی خوب هست که زنی این چنین با داشتن مشکل از شوهر خود تعریف و تمجید می نماید این نشانگر علاقه واقعی است.
اما در مورد همسر شما سوالی دارم که می تواند ما را در راهنمایی بیشتر کمک نماید:
آیا همسرتان بیشتر تحت تاثیر سخن اطرافیان ویا دوستان خویش قرار می گیرد؟ منظورم این است که آیا در رفتار خود با شما ثبات دارد؟
و در مورد سن>> بله افرادی هستند که بالاتر از سن خود نشان می دهند زیرا اعمالی را پیشرو می گیرند که کمتر و خالی از اشتباهات فاحش است.
من مشکل شما را در سن کمتر شوهرتان نمی بینم بلکه به نظرم بینش همسر شماست که با بالاتر رفتن سنش تغییر کرده است.
سوال دیگرم این است>> آیا ایشان بعد از مشاجره با شما بطور قابل ملاحظه ای تغییر رفتار می دهند و بیشتر به شما محبت می نمایند(برای جبران)؟؟
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام مهیای عزیز منم خیلی خوشحالم که تو اینقدر همسرت و دوست داری اما کمی هم فکر خودت باش ایا همسرت هم به همین اندازه تو رو دوست داره اگه بله پس چرا می ره سراغ زنای دیگه من حس می کنم ایشان از شما اونقدر که باید یه مرد توی این گونه مسایل از همسرش وو ابروش بترسه حساب نمی بره و به همین خاطره که با خیال راحت هر کار یدلش م یخواد می کنه ایا شده تا حالا در مورد ارتباطش با زنای دیگه با پدرش صحبت کنی شاید چون همسرت خیالش راخته که شما چیزی نمی گی هر کاری دلش می خواد می کنه ولی اگه با بزرگترها به صورت کاملا شفاف در مورد روابطش با دخترای دیگه صحبت کردی اما همسرت تغییری در رفتارش ایجاد نمی کنه باید به فکر راه بهتر باشی. اینجا معمولا کسی راه طلاق و پیشنهاد نمی ده و اون مال موقعیه که دیگه همه درها بسته باشه اما خدا رو شکر همسر شما خیلی خوبیهای دیگه داره می مونه این یه ونه که هر چند کوچک نیست اما شاید قابل حل باشه. من خیلی صاحب نظر نیستم و خودم یه عالمه مشکل با همسرم دارم اما شاید راه قهر کردن هم برای مدتی بی تاثیر نباشه اولش قهر باشی اما توی خونه اگه اثر نکرد قهری که بری خونه پدرت چون به نظر میاد همسرت دوستت داره و روی شما حساسه. از خدا می خوای هر چه زودتر مشکل شما هم حل بشه
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام ممنونم که حرفای منو به دقت می خونید.
راستش ما با هم خیلی مشاجره و دعوا داریم بخصوص بعد از یه مدتی که من فکر می کردم شوهرم این مسائل رو کنار گذاشته و توسط یکی از دوستان صمیمیش متوجه شدم اون هیچ وقت این عمل ترک نکرده از اون روز دگه اعتمادم بهش صفر شده و همیشه می دونم داره به من دروغ میگه یا من می پیچونه. ما مدت قهرمون خیلی کوتاه است و نهایت 1ساعت.و تو دعواه که همشم سر این مسائل است و من اصرار می کنم که داره باز به من دروغ می گه و اونم همیشه همچی رو انکار می کنه و وقتی من خیلی پا پیچ میشم اونم دیگه از کوره در می ره و منو میزنه و زمانی که احساس کنه بیشتر خودش مقصر بوده سعی می کنه یکم از دلم در بیاره. در مورد مشکلمون من به خانوادش گفتم که البته همشون طرف من می گیرن ولی فقط من رو دعوت به صبر می کنند. و با شوهرم به طور جدی بر خورد نمی کنند.شوهر من تحت تاثیر حرف کسی قرار نمی گیره واز کسی حرف شنوی نداره تا اونجا که من می دونم .خانواده شوهرم مومن و معتقد هستند بر عکس شوهرم که اعتقاداتش خیلی ضعیف است. من خودم کاملا این احساس می کنم که اون دیگه من رو دوست نداره (از شبا دیر امدنش که میگه کارم زیاد بود و ترجیح میده خیلی جاها که سراغی از من نمیگیرن تنها بره بر عکس من که دوست دارم همجا با اون باشم)
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام
به نظر من با يه مشاور خوب صحبت کن . ببين چي مگه . يا اگه هنوز به شما وابسته است بهش بگو اگه اين کار رو ادامه بده ترکش ميکني ببين عکس العملش چي ؟
اگه قبول کرد ترک کنه يه مدت بهش وقت بده مثلاً يک ماه يا دو ماه اگه ديدي تاثيري نداشت و هنوزم به کاراش ادامه داد 2 راه داري يا انقدر دوستش داشته باشي و بتوني خيانت هاشو تحمل کني و يا ازش جدا بشي . :72:
دوست عزيزم اميدوارم مشکلت حل بشه و شوهرت دست از اين کاراش بر داره .
خدايا خودت کمک کن:323:
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
در جواب دوست خوبمان پاییز
دوست داشتن با وابسته بودن فرق دارد آنچه که ایشان می فرماییند ربطی به دوست داشتن ندارد بلکه وابسته بودن افراطی هست.
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
در پاسخ به نسترن جان شايد من منظورم را درست بيان نکردم منظور من اين بود که اگه هنوز دوستت داره و بهت وابستگي داره نه اينکه هم تو را دوست داشته باشه و هم کس ديگه .
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام
از راهنمایی تون ممنون ولی من ترجیح میدم دیگه پیش مشاور نرم چون هر دفعه گفتند بهتر جدا شم چون شوهرم درست نمیشه مگر اینکه خودش واقعا بخواد که اونم شاید حالا حالاها نخواد .من فقط می خواستم بدونم ایا من تمام تلاشمو برای حفظ زندگیم کردم یا نه یا راه دیگه ای بوده و من امتحان نکردم. اما الان دیگه به این نتیجه رسیدم که راه دیگه ای نمونده که من نرفته باشم و جدایی تنها راه نرفته من (اگرچه برام خیلی سخته).:302:
:47:
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلامی دیگر//
mahya tanha عزیز نگران نباشید...اگر گشتی در این تالار بزنید خواهید دید افراد بسیاری مشکلات مانند شما را داشته ولی خوب با آن کنار آمده اند.. هر چند دشوار است ولی تنها غیر ممکن ..غیر ممکن است.
بسیار عالی که در ابتدا به مشاور مراجعه کردید این نشانگر منطقی بودن شماست. ولی هر مشاور راه کار خود را ارائه می دهد.
بگذار با شما راحت باشم: چند راه پیش رو داری:
یکم: با رویکردی که تا کنون پیش گرفته ای راه را ادامه دهی ولی سعی نمایی هر چه بیشتر با کاربرد فنون مناسب و قوی تر ساختن خود تغییری را در همسرت ایجاد نمایی.
دوم:تنها به فکر خود باشی و پرورش مهارت های فردی و با تکیه بر استقلال مالی که داری زندگی را بدون نیاز به همسرت ادامه دهی.
سوم: جدا شوی و خود را برای یک زندگی جدید ولو با فرصت های ازدواج کمتر و تنهایی و پذیرفتن مسئولیت آماده سازی.
..............................................
با توجه به توضیحاتی که دادید شما را فرد منطقی و بردباری دیدم و از آنجا که دارای استقلال فردی هستید به نظرم می توانید فعلا راه اول را برگزینی.
یعنی چه؟؟
یعنی تبدیل پتانسیل ها و ویژگی های خوبی که در شما موجود است به اعمال کاربردی
mahya tanha گرامی دقت کنید شما ویژگی های بسیاری دارید از جمله:: صبوری... عشق ..... استقلال و توان مالی..... منطق کاربردی.....و امید بسیار برای تغییر
این ها صفاتی هست که باید در عمل نیز پیدا نمایی تا بدین وسیله همسرت نیز تغییری در رفتارش ایجاد شود.
به نظرم همسر شما در مرحله ای قرار گرفته است که این مرحله ..مرحله ای گذرا است.
یعنی همسرتان با بالا رفتن سنش نوعی بینش متفاوت یافته...... در واقع تبدیل شدن یک فرد متعهد به یک فرد کم توان از نظر قبول مسئولیت.
همسرتان فعلا سرش گرم خوشی های زودگذر است.
تنها کاری که باید انجام دهید این است که:
برایش مانند یک دوست صمیمی باشید...اما دوستی که ازحق و حقوق خود کوتاه نمی آید.
ویژگی دوست این است که ابتدا فرد را با هر ویژگی خاص می پذیرد سپس بعد از شناخت سعی می کند تا خصوصیات و اهداف خود را در وی پیدا نماید.
یعنی شما ابتدا مانند یک دوست همسرتان را بپذیرید.....این پذیرش حتما به معنای تایید رفتار او نیست. بعد از پذیرش همسر...قطعا ایشان امن ترین مکان برای پذیرش و درک را در وجود شما جست و جو خواهد کرد.
حال بعد از پذیرش و آسوده خاطر ساختن همسر خود......نوبت این است که خوی مردانه وی را به چالش کشانید.
ابتدا از خصوصیات و رفتارهای نیک او تعریف و تمجید نماید(بهتر است این تمجید شامل مثال های عینی باشد>>به فرض بگویید: علی(اسم فرضی است) جان تو این همه اطلاعات را از کجا می دانی وای به داشتن همسری مانند تو افتخار می نمایم.... علی دیروز زینب خانم می گفت: این شوهر تو چقدر خانواده دوست هست علی این خیلی خوبه که به ما رسیدگی می کنی)
سعی کنید همیشه از ایشان در کارهای خاص کمک بگیرید....مثلا: علی این دستگیره خرابه میشه درستش کنی عزیزم. >>این کار باعث میشه همسرتان فکر کند که به او به عنوان یک مرد ارزش قائل هستید.
سپس بعد از جذب همسر خود....وقت آن است که اهداف خویش را به وی بقبولانید.
اولین گام در قبولاندن اهداف این است که هدف اصلی ایشان را کمرنگ تر سازی.
باید هدف اصلی او که ارتباط با دختران و زنان دیگر است را کم رنگ تر و هدف اصلی خود را جایگزین سازی.
در ادامه به این راه ها هم اشاره می کنم... فعلا باید در جذب همسرت کوشا باشی.
یادتان باشد هرگز برای جذب همسر با او مانند یک کودک رفتار ننمایید...مثلا:>>> قربونت برم علی جان من اخه خیلی دوستت دارم چرا این کارارو می کنی<<<<
این نوع سخن گفتن ممنوع.
جایگزین>>سخن گفتن به طوری که غیرت ایشان تحریک شود::
مثال>> علی همیشه دوست داشتم در مواقع دشواری کسی مانند تو کنارم باشد واقعا بهت نیاز دارم.<<
.......................................
البته جذب همسر به معنای برآورده ساختن تمایلات بی جا او نباید قلمداد شود... تنها می خواهیم با تغییر رویکرد خود ابتدا محیطی امن برای ایشان فراهم آورده و سپس دست به تغییر وی (همسرشما) زنیم
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
راهگشا عزیزم سلام از راهنماییتون خیلی ممنونم .
من بعد از نوشتن تصمیم .همان شب با شوهرم صحبت کردم و دیدم او باز در جدایی دو دل هست. اما من با قاطعیت گفتم که می خوام جدا بشم .اون اون گفت من فکر کردم برای جدا شدن جدی هستم اما حالا می بینم هنوز به تو و زندگیم علاقه دارم. اما وقتی دید من در تصمیم جدی هستم گفت : یه مدتی فرصت به من بده تا من موضوع رو با بابام در میون بذارم الان حالش برای گفتن این موضوع مناسب نیست .(1 ماه پیش پدر شوهرم عمل قلب شده است)و گفت من می خواهم تا اون جا که در توانم هست به تو کمک کنم و نمی خوام همین طوری و دست خالی توی این جامعه رهات کنم .می خوام بتونی تنهایی یه خونه بگیری (جالب نه که اینقدر به فکر عاقبت من هست). من باز به اون و خودم یه فرصت دیگه دادم شاید تو این مدت درست شد .راستی اون گفت که من فعلا با کسی دوست نیستم و نخواهم شد تا تکلیف زندگیم روشن بشه نمی دونم راست میگه یا دروغ اما دوست دارم باور کنم که راست میگه. تو این چند روز خدا رو شکر رابطمون خیلی بهتر شده و اون نسبت به شبهای قبل زودتر به خونه می یاد.:72:
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام به همه دوستان ومشاوران محترم در این سایت من باز برگشتم ولی شاید خیلی نا امیدتر از قبل من رفتم تا زندگیم درست بشه اما......... اون دیگه واقعا نمی خواد درست بشه من نمی گم خیلی خودم درست هستم اما اون از اول زندگیمونم تصمیم به جدایی داشت پس تحمل بیش از حد یا اصرار من به این زندگی یک طرفه مسخره هست شاید باورتون نشه از بس تو جدا شدن دو دل بودم وگفتم جدا میشم بعد از یه مدتی که فکر کردم گفتم نه نمیشم خانواده خودم واون دیگه باور نمی کنند که موضوع ما جدی هست .منم خیلی دوست دارم که مثل بعضی دوستان که تمام مشکلاتشون رو دقیق می نویسند منم بتونم کامل توضیح بدم که یه نفر به من بگه آخه چرا این جوری شد می دونید چرا چون اون هیچ وقت به من علت واقعی شو نمیگه وفقط می گه ازدواج ما اشتباه بود کاش اون موقع خانوادهامون با هامون بیشتر صحبت می کردند تا الان یه زندگی نا موفق نداشتیم..... من با همسرم سال 86 توی ماه اذر ازدواج کردیم یه ماه اول همه چی عالی بود البته شاید به نظر من اما از موقعی که یادم می یاد اون همیشه شبها دیر به خونه می یومد و میگفت سرم شلوغه یا کار زیاد دارم منم چون بهش ایمان داشتم باورم می شد تازه دلم برای شوهرم میسوخت که چقدر کار می کنه اونم با یه حقوق کم حتی کمتر از حقوق خودم.خلاصه این زندگی خوش باورانه مگذشت نمی گم همیشه خیلی خوب بودیم یا دعوا نمی کردیم چرا دعوا ودادو بیدا زیاد داشتیم تو دعواها اکثرا شروع کننده من بودم و اون هرچی من دادو بیداد میکردم کاملا بی محل یه گوشه می شست من وقتی عصبانی میشم همه چی رو پرت می کنم حتی عزیز ترین چیزم باشه و به بعدش اصلا فکر نمی کنم زود عصبانی می شم زود گریه می کنم .نمی گم کارام درست بود اما اگه اون فقط یه بار می امد با هام صحبت می کرد شاید من دائم در حال گریه نیودم و چون تازه عروسم بودم همش می گفتم تو منو بدبخت کردی کاش باهات ازدواج نمی کردم اینم بگم که بیشتر دعوا هامون سر خونه نبودن اون بود اخه اون حتی میگفت جمعه هام کار داره یا 5شنبه هام ساعت 10-11شب خونه می یومد تو ماه اسفند بود نزدیک عید خیلی دلم می خواست با هم خونرو تمیز کنیم یا با هم خرید بریم اما اون که هیچ وقت خونه نبود یه بارم که اومد با هم بریم خرید گذاشت 28 اسفند که همه جا خیلی شلوغ بود و اون اصلا حوصله شلوغی یا گشتن زیادو نداشت. عیدمم گذشت چه جوری با دو روز مسافرت به اراک اخه باباش اونجا خونه دارند که عیدها وتعطیلات اون جا می رن بعدم که برگشتیم همش بیرون بود یا میگفت باید برم سرکار.تو ماه اردیبهشت بود که دیگه ساعت از 12 شب هم می گذشت و خبری ازش نبود یه شب که مادرشوهرم خونه ما بود و اون هنوز نیومده بود کلی بهش زنگ زدم جواب نداد تا اخر برام اس م اس زد من با دوست دخترمم من که باورم نی شد بهش زنگ زدم گوشی رو داد به دختره دختره گفت اره من دوستشم اما نمی دونستم زن داره من صداشو گذاشتم رو بلندگو تا مادر شوهرمم بشنوه .بعد که قطع کردم زدم زیر گریه مادر شوهرمم بهم دلداری می داد میگفت بزار بیاد باهاش صحبت می کنیم خلاصه اون شب اون اومد با مامانشم حتی دعواش شد و رو مامانشم دست بلند کرد و گفت این زندگی ماست به شما مربوط نیست.اخرشم به من گفت تو مقصر بودی که من با مامانم دعوام شد تو فتنه به پا کردی.اونشب مادر شوهرم برگشت خونه خودشون(من پدر شوهرم هر 5شنبه -جمعه اراک میره و روحانی هست و تو شهرستانشون مورد احترام همه هست اون شبم شهرستان بود )شبش که خیلی باهم بحث و دعوا کردیم صبحم اخرش برام یه نامه گذاشته بود که من از کارم پشیمونم می رم تا در مورد کارم فکر کنم و اگه شدم همون (مح)قبل دباره برمیگردم خلاصه اون فرداش برگشت شبش همشم می گفت تو نباید به خانوادم میگفتی تو تمام پلهای پشت سرمو شکوندی اون وقتی برگشت من فکر کرد درست شده اما وقتی شماره های تو گوشیشو دیدم فهمی دم رفته بوده پیش اون دختره تا براش کارشو توجیح کنهنمی خوام خیلی توضیح بدم ولی دوست دارم تقریبا بدونید چی شد که به اینجا رسیدم من با اون دختره حرف زدم و گفت من نمی دونستم اون زن داره والا هیچ وقت با هاش دوست نمی شدم جالب بود بعدشم برای توجیح کارش به دختره گفته بود ما با اجبار خانواده با هم ازدواج کردیم و من از اول اونو نمی خواستم.شوهر من متولد 67 هست وا ون دختره متولد 59 بود البته شوهرم بهش گفته بود متولد 60 هستش .اون دختره پاشو از زندگی من کشید بیرون و مح قول داد دیگه ازین کارا نکنه منم شاد که اون دیگه برگشته و همچی درست شده زندگیمو می کردم البته به همون منوال(شب دیر اومدنا) تا تو ماه تیر که تولد شوهرم بور براش یه گوشی خریدم که روش میشد لاک کد گذاشت خودم کارشو راحت کردم دیگه رمز می زاشت ومن نمی تونستم گوشیشو ببینم اما یه روز شانسی سیم کارتشو عوض کردم دیدم اصلا مال خودش نیست و کلی اس ام اس های عاشقونه توشه انگار مال دختره بود که داده بود دست اون ،اونم چون دوتا گوشی داشت از هردو استفاده می کرد این موضوع رو هم فهمیدم خودش که کاملا انکار می کرد زنگ زدم به دختره اونم گفت نمی دونسته ولی جالب بود با من صحبت نکرد و با شوهرم قرار گذاشت و با اون صحبت کرد شوهرم باز معذرت خواهی کرد گفت اینم تموم شد دیگه تکرار نمی شه تازه من فهمیدم با این دختر از خرداد دوست بوده و من مردا فهمیدم. اینم گذشت ولی دل من دیگه صاف نشد باهاش و ما همیشه با هم بحث داشتیم واون مدام تمام کاراشو با یه دروغی توجیح می کرد .من موضوع دوم رو دیگه به خانوادش نگفتم سعی کردم زن تو داری باشم یا به قول شوهرم پلهای پشت سرشو خراب نکنم تو ماه ابان بود ما تو کشمکش دعوا واسباب کشی بودیم که به روز که شوهرم خواب بود و جمعه بود من رفتم تو پارکینگ سزاغ ماشینش چشمتون روز بد نبینه یه سیم کارت جدید و کلی وسایل جلوگیری از بارداری بازم چیزی بهش نگفتم اما همینکه فهمید ماشینشو گشتم کلی عصبانی شد و از اون روز بود که موضوع طلاق به میون اومد من که از طلاق خیلی می ترسیدم با دعوا با گریه سعی کردم درتش کنم اما اون اصلا راضی نمیشد و روی حرفش بود اسباب کشی مون بمونه که با چه بدبختی وبا کمک پدر شوهرم انجام شد.تو خونه جدیدم که دیگه اصلا با من حرف نمی زد وهمیشه طلبکار بود خانوادش دیگه کاملا در جریان بودند وهمشون منو به تحمل وصبر دعوت می کردند و می گفتن دعا کن از خدا بخواه که برگرده بماند که چقدر دعا کردم این موضوع تقریبا 2ماه طول کشید و ما اصلا با هم رابطه نداشتیم همیشه من نازشو میکشیدم براش غذا درست می کردم.اون حتی به تلفنان جوابم نمی داد اصلا براش مهم نبود کجا میرم کی برمیگردم .تا یه شب یه کیس کامپیوتر خونه اورد و وقتی من رفتم بخوابم اون روشن کرد من نیمه خواب بودم که صدای صحبتشو با یه دختره شنیدم نه کاملا واضح ولی وقتی اسم دختررو اورد فهمیدم این همونیه که توخرداد باهاش دوست شده بود و من فکر کردم تموم شده داشت با دختره سر عکس های دوست پسرای دختر که تو کامپیوتر بود دعوا می کرد.بالاخره من با جیمز باند بازی ادرس دختررو پیدا کرم یه جایی پایین شهر و تو یکی از بدترین محله ها زندگی میکرد.وقتی از همسایه هاشون پرسیدیم همه ازش بد می گفتن .خلاصه بماند که سر این موضوع شوهرم 2شب از خونه قهر کرد و وقتی برگشت که من به دروغ بهشگفتم حامله هستم اونم با قرص دم و آمپول اومده بود تا من بچمو بندازم .نگفتم که تو این مدت دیگه خیلی افسرده شده بودم وبه پیشنهاد یکی از دوستام قرص ارام بخش می خوردم اون شب وقتی برگشت و شروع کرد به کتک زدن و توهین به من منم که دیگه خسته شده بودم همه قرصها رو یه جا خوردم که مثل اینکه یک روز کامل خواب بودم و منو بیمارستان برده بود.بعد از اون ماجرا اون برگشت البته با کلی منت سر من که من خودم خواستم برگردم و فعلا می وام زندگی کنم اون موقع اواخر بهمن بود چرا دروغ بگم اغاز سال اون سال برام خیلی خوب و شیرین بودوتمام عیدو با دوستامون توگردش بودیم و حتی برای تولدم من سورپرایز کرد وهمه دوستامونو دعوت کرده بود خونه خوش گذشت من خیلی شکه شدم ولی اون همیشه میگه تو اونشب خیلی خوشحال نشدی همش نگران این بودی که خونه کثیف نشه .این ماجراهام گذشت تاتیر که من دوباره براش تولد گرفتم و همرو دعوت کردم اون روزم خوش گذشت واز من تشکر کرد.دوباره تو ابان یا اذر بود که دوباره دیدم اس ام اس هاش زیاد شده ساعت 12 هم براش اس ام اس می یاد ومی گه همکارامن ولی من باورنمی کردم .اینم بگم که روابط جنسی ما همیش هفته ای یک بار اونم انگار با اکراه اون .خلاصه دیگه طاقت نیاوردم و به یکی از دوستهای صمیمیش که هروقت می خواست بره بیرون یا دیر میومد میگفت پیش اونم زنگ زدم که گفت راستشو بخواید اره منم خیلی بهش می گم دست از این کارابرداره اون گفت حتی با صمیمی ترین دوست شما هم دوسته که شوهر داره و تمام این دورانی که فکر می کردین اون با کسی نیست اون دوست داشته حالا یا دختر ،زن شوهردار،زن بیوه وبراش فرقی هم نمی کنه. من بعداز شنیدن این ماجرا اول به دوستم زنگ زدم (اون کاملا در جریان زندگیم بود و می دونست من شوهر وزندگیمو دوست دارم) اون کاملا کتمان کرد اما وقتی دوست شوهرم به من زنگ زد وگفت شما چیزی به دوستتون گفتید الان مح به من زنگ زده ومی گه تو چیزی به زنم گفتی .بماند که اخرش شوهرم قصم وایه خورد که نه فقط در حد دردو دل بوده و من از مشکلات زندگیم با تو با هاش صحبت می کردم . من همون موقع هم از دوست شوهرم شنیدم که الان با یه زن که قصد داره از شوهرش جدا بشه دوسته که اینبار مچ اونارو تو مغازا دوستش گرفتم دختره که سریع رفت یعنی شوهرم نذاشت من حتی با هاش صحبت کنم وبه من گفت می خوای چی کار کنی منم گفتم معلومه زندگی اون گفت اما من نمی خوام زندگی کنم بیسروصدا میای جداشیم (تفاهمی) یاانقدر اذیتت کنم که خودت بری دادگاه درخواست طلاق بدی ما توی راه کلی با هم دعوا کردیم وحسابی کتک خوردم کلی گریه کردم اینبار بعدش دیگه گفتم باشه حالا که این طور تو می خوای قبوله منم از اون روز به بعد دهش بی محلی کردم اما بازم خودش اومد جلو و گفت که فعلا قصد طلاق نداره و می خواد زندگی کنه.تو همین گیرو دارها بود که من یه بار تو اینترنت توقسمت چت رفتم که با یه پسری اشنا شدم که اهل کیش بود وفوق العاده مودب بود وفوق لیسانس معماری می خوند.من چند بار باهاش صحبت کردم البته اون نمی دونست من متاهل هستم .هنوز از دوستی ما 5روزم نگذشته بود که یکی از اس ام اس های منو دید وزنگ زد بهش کلی فحش داد که تو با زن شوهر دار دوست میشی اون بدبخت که از ماجرا اصلا خبر نداشت گفت من نمی دونستم وشوهرم کلی اونو تهدید کرد منو حسابی کتک زد وگفت یادته تو ابروی من و بردی و به همه گفتی حالا من زنگ بزنم به خانوادت بگم من کلی التماس کردم تا قبول کرد چیزی نگه بعدم به قول خودش خیلی داغون شد و گفت من فکر می کردم خودم هرکاری کنم زنم پاکه من گفتم من معذرت می خوام قصدی نداشتم. اون ماجرا گذشت ولی اون که از من هیچ موضوعی نداشت دیگه انو دستش گرفته بود و هرچند گاهی می کوبید توی سرم منم بعد اون ما جرا واقعا رابطمو قطع کردم یعنی از اولشم رابطه ای نبود. اوایل هرچی میگفت گوش می کردم اما بد دیگه خسته شدم به خودم گفتم مگه من چی کار کردم که اینقدر به من زور می گه خودش هزارتا کار کرده ککشم نمیگزه از اون روز دعواهامون بیشتر شد چون دیگه منم کوتاه نمی اومدم.یک روز قبل عیدم که یه کتک حسابی ازش خوردم توی عیدم که منو به دروغ با خانوادم فرستاد مسافرت و گفت بیا چند روز مجردی باشیم وگفت من میرم پیش مامانم اینا تا با پسر عمو هام باشم که وقتی من زنگ زدم بهشون اونا فکر می کردند ما باهمیم وقتیم فهمید که خانوادش فهمیدن کلی با من دعوا کرد وگفت تو همش فتنه به پا میکنی عیدمم خیلی بد گذشت .یروز تو اردیبهشت به من گفت جمعه باید بره سر کار در صورتی که جمعه ها تعطیل هستند وکاری ندارند منم رفتم محل کارش و دیدم به من دروغ گفته اون روز دیگه برگشتم وسایلم جمع کنم برم که نذاشت. وحسابی منو کتک زد و اصلان گریه من و اصرارم که بگه جا بوده براش مهم نبود اون شب رفتیم مثلا بیرون شاید از بس کتکم زده بود می خواست یه جوری از دلم در بیاره که ماجرایی پیش اومد و از ماشین پیاده شد.نمی دونم چی شد همینطوری تو ماشینش وگشتم و یه گوشی جدید پیدا کردم که خاموش بود .برش داشتم و فردا با خودم بردم سر کار اون روز وقتی فهمید من گوشی رو برداشتم اول تهدیدم کرد بعد التماس کرد گفت تو بیا هرچی می خوای بدونی خودم بهت میگم البته اون گوشیم چون لاک کد داشت من نتونستم محتواشو ببینم ولی اون فکر کرده بود دیدم و از ترس اینکه به اون دختره زنگ نزنم بهم گفت که با یه دختره دوسته دوستشم نداره قصد ازدواجم نداره فقط همین طوری باهاش دوسته.بعد به من گفت دیگه برای تو چه فرقی می کنه ماکه نهایت تا6 ماهه دیگه از هم جدا میشیم بعد اون ماجرا بود که با این سایت اشنا شدم و این تاپیک دروست کردم .الانم جدی به طلاق فکر میکنم چون این زندگی دیگه واقا به بن بست خورده .اینم یادم رفت که من پیش همون دوستم که با شوهرم صحبت کرده بود رفتم وگفتم بهت چی گفته اون گفت ،گفته من نهایتا 1 تا 2ساله دیگه از محیا جدا میشم بهتر توکه دوستش هستی باهاش صحبت کنی تا این موضوع رو بپذیره.الانم حاضرم نصف مهریم هرچن زیاد نیست بگیرم و فقط برم تنها زندگی کنم.قصدم از نوشتن این مطالب ان بود که من کجای زندگیم اشتباه کردم که شوهرم ا ز زندگیی که هنوز ازش 2ماه نگذشته بود خسته و و دل زده شده بود. الانم هروقت باباش می خواد صحبت کنه میگه این زندگی دیگه درست نمی شه همه پردها بین ما از بین رفته.نمی گم عالی بودم دیوونه بازیهای منم زیاد بود اما بیشتر اوقات بهش محبت می کردم بوسش می کرد و بهش می گفتم که چقدر دوسش دارم اما اون دو ماه بعد از ازدواجمون دیگه یادم نمی یاد به من گفته باشه دوسم داره.اشتباه من کجابود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:question:
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام،
اشتباه اصلی شما در انتخاب بوده نه در زندگی مشترکتون،
همسر شما ۲۱-۲ سال سن داره و این به این معنی هست که ایشان احتمالا به ثبات عاطفی نرسیدن...
در مورد شما هم اگر انتخاب خودشون بوده باشین، متاسفانه انتخاب از روی هوس بودین...
با توجه به نوشته هاتون، ایشان تعادل روحی و عاطفی ندارن و البته، این جملتون:
نقل قول:
گفت حتی با صمیمی ترین دوست شما هم دوسته که شوهر داره و تمام این دورانی که فکر می کردین اون با کسی نیست اون دوست داشته حالا یا دختر ،زن شوهردار،زن بیوه وبراش فرقی هم نمی کنه.
یعنی این فرد به هیچ اصولی پایبند نیست، برای هیچ چیز به جز هوس رانیهای خودش ارزش قائل نیست و در قبال هیچ چیز و هیچکس خودش رو متعهد نمیدونه...
این فرد به نظر من از نظر روحی مشکلات حادی باید داشته باشه...
من روانشناس نیستم اما چنین افرادی با عدم تعادل روحی و روانی و پایداری در روابط، از نظر من درست شدنی نیستند یا شاید هم باشند، اما یک ۵۰ سالی باید طول بکشه...
به هر حال، من فکر میکنم تصمیمتون در مورد طلاق عاقلانه و منطقی هست...
لزومی نداره، همه عمرتون رو با فردی زندگی کنین که در حال خیانت بهتون هست و نسبت به شما هیچگونه تعهدی حس نمیکنه...
و البته خدا رو شکر کنین فرزندی ندارین، و بعد با یک وکیل صحبت کرده و در مورد طلاق جدی فکر کنین...
در مورد حق و حقوقتون هم، همه حقتون رو از این فرد بگیرین و گذشت نکنین،
گذشت امروز شما، به ایشون ممکنه نشون بده، که ایشون با زندگی هر کسی میتونه بدون پرداخت هیچ هزینهای بازی کنه،
و این یعنی شما نه تنها در قبال خودتون در این مورد مسئولین بلکه در قبال افراد دیگهای که ممکنه در معرض هوس رانیها و در خواستهای این آقا قرار بگیرن هم مسئولین...
موفق باشین،:72:
کامران
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mahya tanha
قصدم از نوشتن این مطالب ان بود که من کجای زندگیم اشتباه کردم که شوهرم ا ز زندگیی که هنوز ازش 2ماه نگذشته بود خسته و و دل زده شده بود. الانم هروقت باباش می خواد صحبت کنه میگه این زندگی دیگه درست نمی شه همه پردها بین ما از بین رفته.نمی گم عالی بودم دیوونه بازیهای منم زیاد بود اما بیشتر اوقات بهش محبت می کردم بوسش می کرد و بهش می گفتم که چقدر دوسش دارم اما اون دو ماه بعد از ازدواجمون دیگه یادم نمی یاد به من گفته باشه دوسم داره.اشتباه من کجابود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:question:
بادرود.
مقصر کیه؟؟
بدنبال مقصر نباش....چون فایده ای ندارد.....بگو راه حل چیه؟
mahya tanha عزیز گویا تصمیم شما برای طلاق جدی است هرچند به نظرم تالار همدردی تمام سعیش این است که با آموزش مهارت های زندگی به افراد از جدایی ها جلوگیری نماید.
در راهنمایی اول هم من بر اصل سازش و بالابردن توانایی های دوطرف تاکید کردم تا ببینم تا چه حد می توان این زندگی را نجات داد.
با توضیحات بیشتری که دادید مشخص است همسر شما هنوز ""مهارت های زندگی"" را نیاموخته.
من دوست ندارم بر کسی برچسب هوس ران زنیم.....زیرا کسی که هوس می راند خود را ملزوم نمی داند ازدواج کرده و در یک رابطه محدود به لذت طلبی بپردازد بلکه در زندگی مجردی خود به بهترین شکل هوس خود را پیدا می دکند.
مشکل از این جا نشات می گیرد که همسر شما هنوز آمادگی تشکیل یک ازدواج را نداشت ولی بر خلاف روند طبیعی زودتر ازدواج کرده است. اصولا چنین افرادی نمی توانند ""مسئولیت"" بپذیرند....تمام سعی من هم در راهنمایی اولم این بود که شما ایشان را تشویق به خودسازی نماید.هر چند می گوید بی فایده بود
ولی نباید یکطرفه به موضوع نگاه کنیم... mahya tanha عزیز کمی فکر کن و ببین آیا شما در اوایل زندگی زناشویی "بی مهارت" نبودی؟
در اوایل زندگی به جای اینکه بر ارزش و احترام فردی خودت....به خواسته ی خودت توجه کنی و از همسرت که وظیفه تامین جان و مال شما را برعهده گرفته حساب پس گیری تنها به دنبال "حفظ بی قید و شرط او بودی".
اما امروز می خوام تمام آن مشکلات را کنار بگذاری.بر حسب هیجانات عمل نکنی. جدی باش. در ابتدا به خودت فکر کن و آینده ای که پیش رو داری. به نظرم بهترین کار در این موقعیت پرورش توانایی ها و مهارت های فردی خویشتن است.
طلاق و جدایی همیشه هست و خواهد بود...هر وقت اراده کنی انجام می گیرد.
مدتی به خود و افکارت استراحتی بده.کمی با خودت خلوت کن و سپس تصمیم بگیر.
حسین پور(راهگشا)
بدرود:72:
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
از اینکه یک مرد بهم این پاسخ داد متشکرم چون یک مرد همجنس خودشو بهتر می شناسه فقط بازم می خواستم مطمئن شم اخلاق من یا بر خورد های من به عنوان یک زن تو زندگی مشترک درست بوده یا نه هرچند که مشاوره ها هم همین به من گفتند البته من الان حاضرم نصف مهریم نقد بگیرم و جداشم.اون یه مدتی میگفت بیا توافقی جداشیم و من هرچقدر بتونم بهت کمک می کنم. بعد من گفتم چون تو می خوای طلاق بدی باید اقدام کنی الانم میگه اقدام کردم اما یه چند ماهی طول می کشه این درسته یعنی در خواست طلاق اگه از طرف مرد باشه طول میکشه؟:
سلام راهگشای عزیز
من سعیم را در دورانی که قرار بود با هم باشیم تا بعد یه مدتی از هم جدا بشیم کردم اما اون در اون موقع هم فقط دنبال یه فرصتی بود تا بتونه با خانوادش بخصوص پدرش مطرح کنه که بر اثر عواملی اونها فهمیدند البته از طریق من اونم به من گفت تو کار منو راحت کردی مونده بودم چجوری به بابام بگم.از اون روزم که دیگه چون خانوادش می دونند با خیال راحت به کارش ادامه می ده .منم احساس می کنم دیگه خسته شدم چون تو این مدت حتی همسر یکی از دوستان صمیمیم پا پیش گذاشت تا با اون صحبت کنه اما راحت بگم یه جوری با اون صحبت کرد که یعنی من اصلا قصد جدایی ندارم.در واقع اونو دور زد تا دیگه نخوتد نصیحتش کنه. من فقط دلم می خواست حداقل علت کارشو به اون بگه اما نگفت به کسیم نمی گه فقط می گه این زندگی اشتباه بود همین.
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
درود دیگر...
در ضمن این را با تمام اطمینان می گویم جدایی و طلاق هزینه های بسیار زیادی برای همسر شما به بار خواهد آورد و شاید ایشان فکر می کنند با طلاق همه چیز حل خواهد شد ولی در ادامه کار بدترین فشارها را ایشان متحمل خواهند گشت.
طلاق توافقی بسیار آسان تر از طلاق یک طرفه صورت می گیرد... ولی به شما توصیه می کنم به طلاق توافقی راضی نشوید.بهتر است خود ایشان اقدام نمایند.
لطفا هیچ اصراری برای جدایی و طلاق زودتر نداشته باشید بگذارید خودشان اقدام نمایند.
در این مدت بهترین راه برای شما خلوت ساختن با خویشتن است
بدرود:72:
ببخشید گویا پست هایمان همزمان شد.
در هر صورت هیچ عجله ای برای طلاق از سوی شما نباید صورت گیرد
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام محیای عزیز. واقعاً برایت متأسفم و نمی دانم به چه زبانی این تأسفم رو بگویم. می دانم که خیلی درد کشیده ای. دردش برایم آشناست البته برای من یکبار اتفاق افتاد و بعد از 6 ماه هم هنوز شکر خدا هیچ اتفاقی نیفتاده به جز فکر و خیالات واهی خودم. دوستان راهنمایی های خیلی خوبی کردند. از نظر من شوهر شما تعادل روحی مناسبی نداره، شما تمام راههایی که می شد بهت گفت رو خودت رفتی پس چه دلیلی داره که وایسی و رنج بکشی ، این آدم دیگه درست بشو نیست پس بهتره تا بچه دار نشدی هر چه زودتر خودت را از این گنداب بیرون بکشی و به فکر خودت و آینده ات باشی. شما هنوز سنتان اینقدر بالا نرفته است پس تا دیر نشده یه اقدام اساسی کن. قهر کن و برو و بذار اون برای طلاق پا پیش بذاره اگر بعد از چند وقت دیدی که اقدامی نکرد توافقی تمامش کن. خدا انشاالله کمکت خواهد کرد.
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
:323:سلام محیای عزیز تایپیکتو خوندم وخیلی ناراحت شدم تا حالا فکر میکردم خیلی مشکلم حاداخه منم تقریبا مشکلم مثل شماست من از شوهرم 1 سال بزرگترم و قبل از ازدواج پیش مشاور رفتم گفت تفاوت سنی شما 1سال نیست 3 سال هست اون زمان که ما عقد کردیم شوهرم 20 سال داشت و مشاور گفت باید تا 25 سالگیش بسازی تا درست بشه الان تقریبا 25 سال داره حالا بفهمی نفهمی تغیر کرده با دخترا دوست میشد ولی من تا حالا به رابطه داشتنش شک نکردم یا واسم ثابت نشده ولی الان تقریبا 89 درصد گذاشته کنار .ببخشید که سرتو بدرد اوردم ولی بنظرم خودتو پیر نکن اگه واسه طلاق مطمئنی بنظرم حداقل تا اونجایی که من میدونم دخترایی که بزرگترن فکر نکنم هیچ وقت به نظر یکسان با همسرشون برسنپای این زندگی نمون نذار یه بچه بیاد بینتون بنظرم از حقوقتم نگذر برو خونه بابات تا اوضاع درست بشه شوهرت هنوز خیلی جونه وخیلی خام .امیدوارم راه درستو پیدا کنی ماروهم بیخبر نذار از خدا میخوام کمکت کنه البته هیچ وقت نمیشه گفت هیچ مشکلی حل نمیشه ولی پشتش سختیایی هست که باورش از اونم سخت تره مسپارمت دست خدا:323:(البته به حرفای من خیلی گوش نده نمیدونم شاید نتونم منظورمو برسونم یا دارم اشتباه فکر میکنم .من فقط خواستم باهات همدردی کنم):43::46:203:
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام دوستای گلم من چند روز به همراه خانوادم برای تمدد اعصاب رفتم مسافرت البته با اجازی خودش چون هنوزم میگه تا از من جدا نشدی زن قانونی من هستی و باید از من اجازه بگیری. راستشو بخواید انقدر راحت دیوونه بازی در می یاره که هنوز ازش می ترسم چون خیلی راحت بدون فکر این کارارو می کنه دو روز دیگه هم قراره با چند تا از دوستام برم شمال (اخه من کارمندم و چند روز مرخصی تابستانی گرفتم و اگه جایی نرم دیگه نمی تونم برم ترم جدید دانشگاهم شروع می شه و باید برم دانشگاه .البته اونم راضیه من برم مسافرت خوب راحتتر به کاراش می رسه منم تو خونه مزاحمش نیستم) یه سوال که خیلی بهش فکر می کنم دوست دارم بدونم اون بعد از طلاق بعد مدتی پشیمون می شه ؟؟شاید بگید دیگه مگه مهمه راستشو بخواید اره دوست دارم یه ذره عذاب و دلتنگی که من کشیدم اونم بکشه از خدا همیشه اینو می خوام.مطمئن باشید شما رو در جریان کارام می زارم اخه تنها جایی که راحت دردو دل میکنم.
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام عزیز دلم
خیلی ناراحت شدم از اینکه شوهر شما قدر گوهری که در کنارش هست رو نمیدونه به نظر من شما تمام تلاشتو کردی وحتی ذره ای به خودت عذاب اینکه جایی از کارت اشتباه بوده و یا برای نگه داشتن زندگیت کوتاهی کردی رو نده دیگه چیکار باید میکردی؟بجز اینکه براش دنبال دوست دختر بگردی...،
شوهرت هنوز از دید خودش جوونی نکرده و این رو شاید حق خودش میدونه ولی با یک تصمیم بچه گونه و از روی هوس با زندگی و احساسات تو بازی کرد پس مطمئن باش که جواب کارهاشو میگیره هیچ مجرمی از دادگاه الهی نتونسته فرار کنه شما اقلا این رو همیشه به خودت خواهی گفت که تمام تلاشتو کردی و سختیهایی رو که متحمل شدی برای عشق وزندگیت بود اما سختیها وعذابهایی که در آینده ای نه چندان دور به سراغ شوهرت میاد خیلی دردناک تر از عذابهای توست چون خودکرده راتدبیر نیست
یک بار با احساس برای زندگیت تصمیم گرفتی یک بار هم با عقلت اینکاررو بکن از خدا کمک بخواه، به هدف مهمتر زندگیت فکر کن و اون چیزی نیست جز رسیدن به آرامش...
با خدا باش و پادشاهی کن [color] بی خدا باش و هرچه خواهی کن [/color]:72:
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلم من برگشتم اما چه مسافرتی که از اول تا اخرش عصبانیت بود.رفتنش که با دعوا رفتم برگشتنش که که وقتی برگشتم حسابی کتک خوردم منم دست به کار ی زدم که شاید الان ابلهانه باشه اونم خود کش بود.
الان فرصت ندارم توضیح بدم اما وقتی فرصت کردم بر میگردم و کامل توضیح می دم:302:
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
اخه دختر خوب این کارا چیه میکنی؟
اخه خودکشی شد مبارزه؟ ایا واقعا به نتیجه مبرسی با خودکشی؟ این وسط اونی که حقش ضایع میشه اونوقت تویی فقط
عزیز دلم شوهر شما ثابت کرده که هنوز خیلی بچه هست ،و هنوز به اون مرحله از تکامل نرسیده که بتونه یه زندگی رو اداره کنه
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
نمی دونم چرا الان حتما می گید از نظر روحی مشکل داره اره دارم چون دیگه به اخر خط رسیدم چون از بس خدا خدا کردم جوابو نداد دیگه خسته شدم چقدر تحمل چقدر التماس چقدر از خدا بخوام زندگی من درست بشه اما نشه اره می گم جدایی اما برام سخته خیلیم سخته من که همجا با شوهرم بودم حالا هرجا که تنها می رم یاد زمانی می افتم که با اون بودم نمی تونم این تنهایی و بدون اون بودن رو تحمل کنم بعد 5سال تنها بشم تو شمالم بهم خوش نگذشت هرجا می رفتیم یاد دورانی می افتادم که با اون اومده بودم اخه چرا باید زندگی من خراب بشه چرا هر چقدر زاری می کنم خدام به دادم نمی رسه من از تنهایی می ترسم از بدون اون بودن می ترسم با تمام ظلمهایی که به من کرده اگه برگرده بگه فقط یک کلمه پشیمونم تموم دنیامو به پاش می ریزم اخه هرچقدر سعی می کنم قوی باشم نمی تونم دوباره حس تنهایی و بدبختی می یاد سراغم چیکار کنم خیلی داغونم خیلی خیلی. چرا خدام جوابمو نمی ده؟:302::302::302:
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
[color=#9370DB][size=small]عزیزم
فقط خدا خدا کردن که دردی از آدم دوا نمیکنه
شما خودتون هم باید در تصمیمات و کارهاتون دقت کافی رو داشته باشین،سعی کافی رو بکنین و در کنار اون از خدا هم کمک بخواین
شما انتخاب اشتباهی داشتین.بعد در طول زندگی هم همسرتون با عملش بهتون ثابت کرد که مناسب شما نبوده باز ادامه دادین و با مچ گیری و رفتارهای دیگه روتون به هم باز شده و قبح عمل ایشونو ریختین
الان با وجود اینهمه افتضاحی که همسرتون به بار آورده و نشون داده که مرد زندگی نیست چه اصراری دارین خدا نذاره جدا بشین.
شاید خدا چیزی رو در سر راهتون قرار بده که به ظاهر ناخوشایند باشه اما شما که نمیدونین چه حکمتی توش نهفته س.
چه تاکیدی به ادامه این زندگی دارین؟این دلتنگی شما تموم خواهد شد.آدم وقتی عروسکشم گم کنه دلش براش تنگ میشه چه برسه به شریک زندگی.اما باید اینبار دیگه از رو احساسات اشتباهاتتونو ادامه ندین.
اشتباه پشت اشتباه بعد میگین خدا کجاست.خدا به شما قدرت تفکر و اراده و اختیار داده تا همه چیزو نتونین گردن اون بندازین.مطمئن باشین اگه برگردین سر زندگی قبلیتون و وضعیتتون ادامه پیدا کنه باز میگین خدا چرا کمک نمیکنه.
تا خودتون آستین بالا نزنین چنین چشمداشت نامعقولی نداشته باشین.
عزیز دلم
با تعریفایی که کردی بنظرم صلاح شما در همون جداییه.جدایی هم درسته بده.اما بقول معروف باید بین بد و بدتر اولی رو انتخاب کرد.
با خود کشی و اینجور چیزا هم چیزی درست نمیشه.بیشتر به فکر خودت باش.
موفق باشی:72::72::72:
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام مهیای عزیز
خوشحالم که در جمع خودمون می بینمت .
چرا تنها عزیزم ، تو تنها نیستی
تو خودت رو داری ، یک زن با وفا با وقار و توانا . اینا کم چیزی نیست ، و اینجا هم که دوستان خوبی خواهی داشت ، تو رو درک می کنم ، شرایطتت اذیتت می کنه می دونم ، اما مطمئنم تو قوی تر از اونی که تسلیم این سختیها و مشکلات بشی و از پا در بیایی .
عزیزم روند شوهر تو ناشی از ضعفشه ، همین که تو پای بند به علاقه ات به اونی و تعهد همسری را محکم حفظ کردی نشونه قوی بودنته . پس اگر دقت کنی تو قوی تر از اونی که بخواد این شرایط برت غلبه کنه .
مطمئنم اگر اولین اولویت را برای خودت کسب آرامش قرار بدی رفته رفته به کمک دوستان بتونی راه کارهایی بیابی که مشکلت با همسرت رو مدیریت کنی ، میدونم ار عهدش برمیایی . فقط کافیه فعلاً مدتی فقط به آرامش خودت توجه کنی و رو همسرت و کارش تمرکز نکنی
باشه عزیزم ؟
دست به دست هم بدیم تا اول به آرامش درونی برسی ؟ و ببینی تواناییها قوتت رو ؟
منتظر پاسخت هستم .
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام خانومی
بعد از اینکه از مسافرت برگشیتن چرا دوباره بحثتون شد ؟؟ چرا دوباره دست روت بلند کرد؟؟
بعد از اقدامت به خودکشی عکس العمل همسرت چی بود ؟؟
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام عزیزم، درک می کنم که خیلی سختی کشیدی و تحمل کردی.. امروز از اول پستهاتون رو خوندم و توی ذهنم شخصیت محکم شما رو تحسین کردم..
میدونم فشار روتون خیلی زیاد بوده، اما عزیزم، همسر شما داره با کارهاش به خودش و زندگیش و شما آسیب می رسونه این درست نیست که شما هم دست به دست اون بدی و به خودت آسیب برسونی..
عزیزم، همسر شما فردیه که دنبال هیجان توی زندگیش می گرده، اون احساس کرده که بعد از ازدواجش زندگیش راکد شده و میخواسته با این کارهاش به زندگیش دوباره هیجان بده، در واقع اشتباه ترین روش رو انتخاب کرده، حالا قرار نیست اینجا اون رو محاکمه کنیم..
عزیزم، من بهت نمی گم صبر کن و این زندگی رو تحمل کن، میگم صبر کن تا بهترین راه رو انتخاب کنیم، راهی که کمترین آسیب رو به خودت بزنی، عزیزم، میدونم در مورد این مسئله اینطوری تسلیم نمیشی.. من همیشه میگم اگه قراره آسیبی به خودمون برسونیم، باید برای کسی باشه که واقعا ارزش این کار رو داشته باشه، یه هدف والا، در غیر این صورت ارزش خودمون رو پایین اوردیم...
حالا خودت فکر کنم عزیزم، ببین چقدر عزیزی و نباید دست از دوست داشتن خودت بکشی..
:72:
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
ممنون که تنهام نمی ذارین اما دیگه واقعا خسته هستم انگار یه ماجرا مدام داره برام تکرار می شه .دل کندن برام سخته فکر کردن به یه اینده نا معلوم برام خیلی سخته راستشو بخواین از خدام بود نمی فهمید من قرص خوردم و همون پری شب می مردم دیگه نا امیدم اره میگم من تو انتخابم اشتباه کردم چرا حالا که انقدر خدا خدا می کنم جوابم. نمی ده یا حداقل یه ذره اونو تنبیه نمی کنه خسته ام داغونم کاش میمردم کاش الان دیگه زنده نبودم دیگه چقدر بگم خدایا به دادم برس اصلا می دونید چیه دیگه به عدالت خدام شک کردم اون هر کاری دلش می خواد می کنه خدام هیچی بهش نمی گه ولی من هرچقدر گریه وزاری می کنم جوابمو نمی ده مصلحت من تو اینه که جدا شم و اسم یه زن مطلقه رو به دوش بکشم به گناه نکرده و فقط به خاطر هوس باز بودن شوهرم و تو جامعه پر از گرگ تنها باشم اخه چه عدالتی کو من نمیبینم .
اون با کار من فقط گفت بزار این چند مدت باقی مونده اعصابمون راحت باشه من اون شب که دست به این کار زدم تازه برگشته بودم اون شروع کرد به بهونه گرفتن تمام وسایلمو گشت ویه گوشی پیدا کرد اخه اون هروقط با من دعواش می شد گوشیمو ،تلفنو، وهر وسیله ارتباطی رو از من می گرفت تا به کسی زنگ نزنم منم اون گوشی رو قایم کرده بودم تا در مواقع اضطراری ازش استفاده کنم اما از اون جا که کافر همه را به کیش خود پندارد گفت تو اینو گرفتی تا به پسرا شماره بدی و من نفهمم و تا تونست منو زد به طوری که دیگه نمیتونستم روی یه پام به ایستم اومدم سمت کامپیوتر شاید تو انن تالار بیام یکم اروم شم اما اومد اونم قطع کرد رو کامپیوترم رمز گذاشت وگفت می رم بیرون تا 1ساعت دیگه بر میگردم منم تصمیم. گرفتم و گفتم تو دنیایی که حق همش با اونه من بهتره که خودمو از این زندگی پراز نفرت راحت کنم ام چه فایده نشد :302:
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
خیلی متاسف شدم...نه فقط برای ظلمی که بهتون میشه بلکه برای ظلمی که دارین به خودتون میکنین...دیگه دوره ضعیفه خوندن زنها بسر اومده...خانمهای ایرانی دیگه نباید ضعیف باشن... اونا احترام و شخصیت خودشونو دارن و خیلی هاشون صد شرف و مردانگی دارن نسبت به خیلی از مردها فقط خیلی خیلی مهربونا و این شاید باعث ضعفشون شده....
من نمیتونم شما رو درک کنم....چون نه زنم...نه متاهل و نه شرایط شما رو دارم ولی به نظرم احساس مشابهی مثل شما رو تجربه کردم... بارها و بارها اینو دیدم...مثل اعتیاد میمونه...ترکش سخته....واسه م مهم بود...همه چیزش واسه م مهم بود...نگاهش و خنده هاش و کوچکترین رفلکسهای صورت و .... مهمترین احساس احساس دلتنگیه .. گریه هم میکردم...خداخدا هم میکردم....هیچ چیز واسه م معنی داشت...اضطراب و استرس و وسواس....احساس شدید افسردگی......حرکت خیابونا هم اسلوموشن بود و چشمای آدما بی فروغ......همه چیزای جالب زندگیم از بین رفته بودن...حوصله خودم رو هم نداشتم.....
اما به قانون داره....مرور زمان..........زمان همه چیز رو آروم میکنه .... کم کم آدم بیرون میاد دوباره هویت خودشو پیدا میکنه کم کم کورسوی امید پررنگ تر میشه....همه چیز دوباره به آرامی رنگ میگیره....کم کم یه نداهائی رو با خودم از درونم تکرار میکردم....نداهائی که به من هویت میداد....دیگه اون نبودم .... تجسم مستقل خودمو داشتم.....
در مورد شما هم مطمئنم که 1)میتونین تحمل کنین 2)به خاطر قانون مرور زمان صبر داشته باشین
این فرصت رو به خودتون بدین که مثلا 1 هفته یا 6 ماه دیگه بخودتون بگین عجب احمقی بودم.... چه جور خودم رو به این نازنینی داشتم اسیر میکردم
اینا همه ش درددل های یه برادر کوچیکتر بود.... وگرنه من نه روانشناسم نه تخصصی دارم...
راجع خدا و عدالتش هم مهم نیست باشه یا نباشه این موضوع بعدا تعدیل میشه ولی:
خدا رو توی وجود خودت جست و جو کن. خدا همون مهر است...خدا همون شادی است «بگذار عظمت در نگاه تو باشد»
مائیم و می مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جان و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
با سلام mahya tanha
مطالب شما را مطالعه کردم. همچنین مطالب بسیار مفیدی که دوستان با شما در میان گذاشتند.
می فهمم . وضعیت سختی دارید. و احساساتتان جریحه دار شده است. مخصوصا که به نظر می رسد روحیه حساس و رومانتیکی هم نسبت به زندگی دارید.
در مورد رفتار همسرتان نمی خواهم صحبت کنم. و واضح و مشخص هست که ایشون بلوغ عاطفی و تعهد و مسئولیت پذیری لازم نسبت به زندگی را ندارند. و آینده نگری ضعیفی دارند. لذا فعلا روی کارهای ایشان صحبت نمی کنیم.
در مورد شما صحبت می کنیم. شما مراجع ما هستید، و ما سعی می کنیم که به کمک هم و در کنار هم بهترین تصمیم را بگیریم.
خیلی از اوقات حتی برای من پیش آمده است که بین یک چند راهی قرار گرفته ام ، که از قضا هر راهی عیب و مشکلاتی داشته است که من اصلا دوست نداشته ام. اما چاره ای جز انتخاب یکی از آن راهها را هم نداشته ام.
حتما سایر دوستان هم تجارب این چنینی داشته اند.
اکنون هم شما در چند راهی قرار گرفته اید که همه آن راهها مشکلات زیادی دارند. اما هر کدام از آنها هم یک مزایای احتمالی دارد.
در واقع هیچ راهی را نمی یابیم که فقط مزایا باشد و عیبی نداشته باشد.
شما غیر از موردی که گفتید قصد داشتید به خودتان آسیب برسانید، در سایر تصمیم گیری هایتان بسیار قوی و با امید وارد شده اید. از شما می خواهیم که برای بقیه کار هم قوی بمانید و احساساتتان را کنترل کنید تا تصمیم بهتری بگیرید. (یکبار موقع ازدواج با این آقا با احساس تصمیم گرفته اید، حالا خواهش می کنم در تصمیم گیری جدید، عجله نکنید و قوی باشید تا به کمک هم تصمیم بهتری بگیریم.)
شما اکنون آزادید هر یک از راههای ذیل را انتخاب کنید:
1 - برای ادامه این زندگی به سبک گذشته تصمیم بگیرید
2 - برای ادامه زندگی به سبک جدید تصمیم بگیرید.
3 - برای تمام کردن این زندگی تصمیم بگیرید.
4 - یا راهها دیگر....
من صحبت سایر دوستان از جمله shad را مورد تاکید قرار می دهم که ابتدا صبور باشید و در تصمیم گیری عجله نکنید. مواظب باشید تصمیمی که می گیرید فقط آسیب نباشد و هیچ مزایایی نداشته باشد.
ما انسانها باید تصمیمی بگیریم که در کنار مشکلاتش ، منافعی هم برای زندگی ما داشته باشد.
اینکه کدام از این مسیرها را باید جلو برویم به تامل وخویشتنداری نیاز دارد. و از همه مهمتر باید مدتها روی آن تصمیم مشاوره های مختلف داشته باشید.
به هر حال ما همه در کنار شما هستیم و بازیکن و قهرمان این زندگی شما هستید. ما بیشتر تشویق کننده هستیم که بهترین روش را در پیش بگیرید. مطالب شما را دنبال می کنیم، تا تصمیم های عالی شما را مشاهده کنیم.
نتیجه هر چه باشد مهم نیست، مهم اینست که شما بهترین روشها و تصمیم ها را به اجرا دربیاورید، عجله نکنید، و با صبر و توکل و خویشتنداری عمل کنید.
همچنین توصیه اکید دارم حتما و حتما جلسات مشاوره حضوری خود را مستمر ادامه دهید. حتی اگر لازم بود مشاوران جدیدی را هم آزمایش کنید.
اینگونه مشکلات که ممکن است نیاز به زمان داشته باشد. با یک یا دو جلسه مشاوره به نتیجه نمی رسد. خواهش می کنم پیگیری اتان مستمر باشد.
خلاصه:
- صبوری شما به معنی تحمل سختی ها نیست، صبور بودن یعنی اینکه عجله نکنید و موثرترین برخوردها را در هر لحظه داشته باشید.
- ترس احتمالی نسبت به آینده و جدای احتمالی را مدتی از خود دور سازید تا بتوانید بر خود مسلط باشید.
- با توجه به اینکه همه دوستان بر قدرت شما تاکید داشته اند و با دقت مطالب شما را پیگیری می کنند، همه ما مشتاقانه حمایتت می کنیم تا بهترین تصمیم را بگیرید.
- جلسات مشاوره خود را مستمر انجام دهید.
- شما اگر خوب و قوی در تصمیم گیری ها ظاهر شوید، چه در این زندگی بمانید، چه جدا شوید، قوی و استوار خواهید بود. و از قدرت و صلابت خود لذت خواهید برد. اما اگر احساسی و با ترس تصمیم بگیرید چه بمانید چه جدا شوید احساس بد سراغتان خواهد آمد.
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
ازتون متشکرم از همه ی دوستای خوبم و شما مدیر خوب همدردی
اگه شما در تهران مشاور یا روانشناس خوب می شناسید لطفا به من معرفی کنید تا شاید یکم بتونه کمکم کنه تا از این حالت خارج شوم راستشو بخواید هنوزم از کاری که کردم پشیمان نیستم می گم اگه مرده بودم الان راحت شده بودم احساس می کنم دیگه امیدی که به اینده داشتم دیگه از بین رفته فقط دلم میخواد این زندگی پوچ تموم بشه می دونید اخه من خیلی تنهام شاید اون پشتوانه وحمایتی که از خانوادم توقع داشتم ازم نمی شه و احساس بیکسی شدید می کنم اخه چجوری تنها توی این جامعه یه زن می تونه زندگی کنه وقتی که همه با شنیدن کلمه مطلقه نگاهاشون عوض می شه .نمی دونم چی کار کنم در مونده شدم احساس می کنم دارم رو به افسردگی می رم و هرکسی رو میبینم که زندگی اروم و خوبیو داره می گم یعنی من لیاقت این زندگی رو نداشتم تصمیم گرفتم فردا وسایلم رو جمع کنم و به خونه پدرم برم تا روز دادگاه اون جا باشم هرچند دوری از شوهرم برام سخته (می دونم خیلی احمقم که با همه بلاهاییکه سرم اورده هنوزم دلم براش تنگ می شه):302:
خدایا کمکم کن خواهش می کنم تنهام نذار:323:
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلامmahya tanha
خيلي خوشحالم كه بسيار منطقي با مشكلتون برخورد مي كنيد. و دعا مي كنم بتوانيد بر اوضاع مسلط شويد.
شما می توانید به مراکز ذیل در تهران مراجعه فرمائید: (البته اين آدرس و شماره تلفن ها را از قبل داشته ام كه اميدوارم هنوز پا برجا باشد. اگر بتوانيد خانم اسماعيلي را از مراكز ذيل پيدا كنيد و وقت بگيريد عالي ميشه)
مرکز مشاوره پویا
تهران خیابان شهید لواسانی(فرمانیه سابق) کوچه شهید مهدی زاده ، نبش کوچه پانزدهم پلاک 65
تلفن 22210900 نمابر 22212915
مرکز مشاوره توحید
تهران خیابان نصرت شرقی - روبروی دانشکده پرستاری شماره تلفن66938833
مرکز مشاوره راه بهتر
چهارراه پاسداران خیابان دولت خیابان شهید کلاهدوز- خیابان شهید یارمحمــــــدی بن بست بهار تلفن 22541434
این مراکز متخصصین برجسته ای در مورد مشاوره خانواده دارند به خصوص مرکز مشاوره پویا.
در ضمن بنده خانم دکتر اسماعیلی که از اساتید برجسته دانشکده هستند و از نظر سابقه و تخصص بسیار حاذق بوده، را در مراکز فوق می شناسم و به شما معرفی می کنم.
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
عزیزم، شاید الان پشیمون نباشی ولی من بهت قول میدم که سال دیگه این موقع داری خدا رو شکر می کنی که فرصت زندگی کردن داری..
چرا فکر می کنی که بدترین اتفاق در انتظارته؟ چرا راحت ترین راه رو انتخاب می کنی؟ راحت ترین راه چیه؟؟ « من توانایی مقابله با این مشکل رو ندارم پس خودم رو عقب می کشم» اگه این مشکل رو داری مطمئن باش که توانایی حل کردنش رو هم داری، اگه غیر از این بود باید به عدالت خدا شک می کردی.. باور کن اینا شعار نیست، چون بارها تجربه اش کردم بهت می گم..
سعی کن با اطمینان و اعتماد به نفس جلو بری و مشکلت رو حل کنی، هر اتفاقی که برات بیفته بهترین اتفاقه. عزیزم فقط خدا خدا کردن کافی نیست، باید خودت رو به خدا بسپاری و یک قدم به جلو برداری.
در ضمن شما احمق نیستی، طبیعیه که دلت برای همسرت تنگ بشه، حتی طبیعیه که احساس کنی واقعا دوستش داری، عزیزم خودت رو چیزی خطاب نکن که نیستی..
برات آرزوی موفقیت می کنم.
:72:
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
بهترین تصمیم رو گرفتی. انشاالله که خدا به زودی زود جوابت را خواهد داد.
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام عزیزم
داستان زندگیت رو خوندم و با همه ی ذرات وجودم درک کردم شاید تنها کسی که تونسته واقعا احساس تور رو درک کنه من هستم داستان زندگی ما خیلی به هم شباهت داره شوهر منم باهام همین کارا رو کرد راحتی رو ازم گرفت به همین راحتی. ولی من توی شرایطی به مراتب خیلی بدتر از شما قرار دارم و تازه شوهر من خیلی بی مسئولیت تر از شوهر شماست.
منم اشتباه شما رو مرتکب شدم و سعی کردم به خودم آسیب بزنم اما راه حل منطقی نیست و این کارا بیشتر تنش درست میکنه. آرامشت رو حفظ کن و فقط به فکر خودت باش
من حتی بیشتر از حد تحملم صبر کردم و بهش عشق ورزیدم ، دیگه خسته شدم ، دلم می خواست بمیرم اما الان می دونم باید بایستم و باز هم زندگی کنم و محکم باشم ، دلم میخواست بتونم بدون ترس سرم رو رو شونه ش بذارم دلم میخواست وقتی بی غرور وبی تظاهر بهش میگم دوستت دارم ببینم اون منو بیشتر دوست داره، دلم می خواست همدلم باشه من دنبال یک تکیه گاه بودم ، یک همراه مطمئن که بتونم یک عمر عاشقانه تو همه چیز کنارش باشمو دوستش داشته باشم اما اون فقط یه فکر خیانت بود
ما مثل خدا قاضی عادلی نیستیم و حق قضاوت نداریم ، اما من ارزو دارم که روز افسوس و پشیمونی شوهرم رو ببینم ، و ایمان دارم که می بینم.
بذار حالا که نمی خواد برای بودن تلاش کنه حالا که سنگ و بی احساسه راهشو ادامه بده وخدا رو شاهد بگیر که صبور بودی ، من که میذارم بره دنبال هر کس دیگه ای که به نظرش مناسب میاد و دعا می کنم که اون خیانت رو در حقش تمام کنه تا معنی پاکی و صداقت و عشق رو بفهمه، خسته ام ، از یک ادم دروغگوی بی ثبات که با دیدن یک دختر چشمش رو رو همه چیزمیبنده، اون نمی تونه مرد زندگیه من باشه خدایا من تو رو دارم و می دونی همیشه عاشقت بودموهستم و در تمام لحظه ها برای هر چیز با تو حرف زدم واز تو کمک خواستم ، پدر و مادرم رو دارم و خانواده ام رو ، و می دونم که اگر لیاقت داشته باشم کمک میکنی تا بدی های شوهرم و بازی دان هاش رو از یاد ببرم و برام همین بس که تو می دونی تا بحال جز اون به کسی برای زندگی و عشق نگاه و فکر نکردم و با تمام وجود بهش وفادار بودم خدا رو شکر و شکر و باز هم شکر.. :72:
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام دوستاي عزيزم من هنوز تو گيرو دار جدايي هستم دنبال يه خونه مناسب بودم كه خدارو شكر پيدا كردم .الان حالم يكم بهتره اما هنوزم خيلي غمگينم دلم مي خواد يه ذره شاد بودم اما....
دوستون دارم اگه اتفاق جديدي افتاد حتما بهتون مي گم:72:
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
امیدوارم زندگیت هر روز بهتر شود و هیچ وقت دیگر روی غم و غصه رو نبینی. به خدا توکل کن. خودش کمکت خواهد کرد. همه چی رو بسپار به خودش البته یه کم صبر و تحمل و پشتکار تو هم نیاز است.
ما دوستان هم برای شما عزیز دعا خواهیم کرد.
-
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام دوستاي گلم من الان نزديك به 20 روزه كه تو خونه جديدم دارم زندگي مي كنم.حالم از اون موقع كه تازه جدا شده بودم خيلي بهتره ولي هنوزم احساس دلتنگي شديدي بهش دارم بازم بعضي اوقات به خودم مي گم شايد اگه مي موندم اون بهتر مي شد .نمي دونم مي گم بودنش بهتر از نبودنش هست اول مرداد كه با اجازه خودش رفتم وسايلمو جمع كردم و آوردم كاملا احساس كردم كه دوست داره اين زندگي ديگه تموم شه .من يك هفته قبلش به خاطر كتكايي كه به من زده بود پزشك قانوني رفتم .اون از اين ماجرا اصلا خبر نداشت فرداي روري كه وسايلمو بردم حكم جلب اومد دم خونشون خانوادش كه بعد از اون ماجرا و رفتن من به خونه بابام خبري ديگه ازشون نبود بعد فهميدن شكايت من به تكاپو افتادن تا من زضايت بدم اونم از حرصش ماشينش كه زير پاي من بود اومد از محل كارم برد اخه اون يه سويچ دستش بود دو هفته از اين ماجرا گذشته بود كه فهميدم نامه دادگاهي كه اون رفته بود درخواست طلاق كرده بود اومده ولي مال من به دستم نرسيده بود به همين بهونه بهش زنگ زدم كه خودش ديگه ول نكرد اول با منت وتهديد گفت بيا رضايت بده بعد دگه كم مونده بود التماس كنه راستشو بخواين منم دلم مي خواست زضايت بدم منم ديگه جوصلشو نداشتم فقط مي خواستم يه كم تنبيه بشه .چند روز بعدش قرار گذاشت اومد دنبالم تا بريم كلانتري تا من رضايت بدم اونم ماشينو بده به من وقتي كه مي خواست بياد دنبالم حسابي به خودم رسيدم موهامم به اصرار خواهرم كه مي گفت بايد به خودت برسي تا از اين روحيه خارج بشي رنگ كرده بودم كه هركس كه منو ميديد مي گفت خيلي تغيير كردي و اين رنگ بهت مي ياد اون روز وقتي ديدمش يه جورايي خوشحال بودم كه ميبينمش اخه دلم براش تنگ شده بود توي اين دو هفته كه نديده بودمش چقدر لاغر تر شده بود اون كه نميگذاشت ريشاش در بياد كاملا ريشاش درامده بود.يه جورايي اروم و بي حوصله بود به گفته خودش مي گت 5كيلو لاغر شده مي گفت از اوني كه فكر مي كرد خيلي سختر اخه اونم چون نمي خواست با خانوادش زندگي كنه يه خونه جدا تو كرج گرفته بود و مي گفت پولش به تهران نميرسيده بهش گفتم اين همون زندگي بود كه مي خواستي گفت ما نهايت از هم جدا مي شديم چند سال ديگه شايد بايد با يه بچه از هم جدا مي شديم اون موقع كي بايد از اون بچه مراقبت مي كرد وقتي منو ديد گفت عينك افتابيتو بردار چشماتو ببينم بعد كه موقع رانندگي برگشت سمت من و ديد من موهامو رنگ كردم مقنعه امو كشيد عقب تر تا موهامو ببينه گفت نه مثل اينكه به تو بد نميگذره گفتم ديگه چارهاي نيست منم بايد به اين زندگي عادت كنم نميتونم كه خودمو بكشم بعد گفت اين رنگه بهت از قبليه خيلي بيشتر مي ياد.بهش گفتم تو دلت براي من تنگ نمي شه گفت سعي مي كنم بهت فكر نكنم تادلم برات تنگ نشه ديگه بايد به اين شرايط عادت كنيم .خلاصه اون روز رفتم رضايت دادم .من خونم تلوزيون نداشت واز خونه بابام يه تلوزيون اوردم من خونه خودم دو تا تلوزيون داشتم كه هر دو مال اون بود خودش گفت يدونشو مي ده به من وگفت بيا بدون بحث ودعوا از هم جدا شيم من ديگه حس كشمكش رو ندارم منم قبول كردم راستش از دو روز پيش كه ديدمش دلم بيشتر براش تنگ مي شه يه بار نمي دونم چرا بهش اس ام اس زدم و گفتم دلم براش تنگ شده گفت بايد به اين شرايط عادت كني اره من هنوزم دلم براش تنگ ميشه هنوزم دلم مي خواد پشيمون شه برگرده اما مي دونم محاله همش بخودم اميدواري ميدم مي گم يه روز پشيمون ميشه برميگرده البته ميگم حتما تا سال ديگه اون پشيمون ميشه مي دونم نبايد اميدوار باشم خيليم سعي مي كنم با كاراي ديگه بهش فكر نكنم اما نمي تونم .يادم رفت بگم اون روز كه ديد من به خودم رسيدم بهم گفت يه چيزي بگم قسم مي خوري راستشو بگي تو با كسي دوست نيستي گفتم نه.مي گم شايد هنورم براش مهمم راستش برام يه سوال پيش اومد كه بعد جدايي اگه دلم براش تنگ شد بهش زنگ يا اس ام اس بدم يا الان كه هنوز جدا نشديم احساسي كه بهش دارمو بهش ميگم كار درستيه يا نه يه طوري رفتار كنم فكر كنه بعد از رفتن اون من زندگي خوبي دارم و بهش ديگه فكر نمي كنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:325: