-
آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
با [align=justify]سلام به مديريت و اعضاي سايت خوب همدردي
من مهسا هستم و پيشاپيش از توجه شما دوستان عزيز به نوشته هايم تشكر و قدر داني مي كنم:72:
واقعيت اين است كه من مدتي است كه در زندگيم به بن بست رسيده ام و راه حل خروج از اين بن بست را پيدا نمي كنم. مدت ها با افراد مختلف صحبت كردم و حتي با افراد متخصص هم صحبت كردم اما نتوانستند كمكي به من كنند. شايد چون هميشه اون كسي كه بقيه را كمك مي كرد و مي كند و كسيكه براي مشكلات همه راه حل دارد من بودم. و هميشه همه پيش من مي آمدند و از من راه حل مي خواستند.اما اينبار در مورد خودم ديگه نمي تونم و گيج شده ام.
چون هميشه فكر كرده ام كه خيلي از مشكلات ريشه در بچه گي و دوران نوجواني ما دارد تصميم دارم كه از زماني كه يادم مي آيد زندگيم را برايتان بنويسم تا بتوانيد برداشت درستي از موقعيت من داشته باشيد و از كمك هاي شما دوستان عزيز استفاده كنم.اما نمي دانم كه مديريت اين سايت اجازه ي اينكار را به من مي دهند يا خير
به همين دليل خواهشمندم كه در صورتي كه با اين كار من موافق هستيد موافقت خودتان را اعلام كنيد تا من شروع به نوشتن كنم
باز هم از لطف همگي شما ممنونم:43::72:[/align]
-
آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
سلام مهسا جان
به تالار همدردی خوش آمدی عزیزم .
بی صبرانه منتظر خواندن مطالب شما هستیم .
همیشه سبز و امیدوار به زندگی باشید .
-
آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
سلام mahsa_mhmh
به تالار همدردی خوش آمدی. :72:
ولی چون این تاپیک را در انجمن سوالات مربوط به ازدواج ایجاد کرده ای باید نام تاپیکت هم متناسب با انجمن بوده و سردرگم کننده نباشد..
البته شما می توانید توضیحاتی راجع به زندگی خود بدهید تا مشاوران شما را راهنمایی کنند ولی بهتر است یک نام مربوط به مشکلت انتخاب کنی تا من نام تاپیکت را تغییر دهم.
مثال:: مشکلات مربوط به ازدواج زودهنگام
در ضمن در ارائه توضیحات کمتر به مسائل خصوصی خود بپردازید و سعی کنید توضیحات خلاصه و مبتنی بر مشکل مورد نظر باشد تا اعضا و مشاوران به خوبی شما را راهنمایی کنند.
نام تاپیک تغییر یافت
-
آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
سلام آني و نقاب عزيزم
خيلي خيلي ممنون از لطف شما:72:
نقاب جان حق با شماست و آمدم كه اسم تاپيكمو عوض كنم ديدم كه نمي تونم
راستش هرچي فكر كردم كه اسم اين مشكل من چي مي تونه باشه انگار ذهنم كار نمي كنه:302: به همين خاطر چند تا اسم را مي گذارم هركدام را كه شما مناسب تر ديديد انتخاب كنيد
1.آيا ازدواج همان هدف گم شده ي من است؟
2.آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
-
آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
-
آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
چشم نقاب عزيز :72:
به نام خدا
هيچوقت فكرشو نمي كردم كه روزي به اينجا برسم...روزي به جايي برسم كه ندونم كيم، چي مي خوام و به كجا مي روم.گم شدم.هميشه تلاش كردم و زحمت كشيدم و دويدم ولي ديگه نمي تونم..خسته شدم خسته
خيلي وقته كه وايسادم حداقل يك سالي ميشه كه ديگه هيچ كاري نمي كنم ديگه هيچ كاري. انقدر خسته ام كه تمام روز را هم كه بخوابم خستگيم بيرون نميره مدت هاست كه فقط مي خوابم و وقتي بيدار مي شم تنها كسيكه باهام حرف مي زنه همسرم هستش و تمام حرفهام با اون شده گريه. صبح گريه ظهر گريه شب گريه...
اينطوري نبودم، خيلي شاد بودم خيلي، خنده هاي من معروف بود و بند نمي آمد تا جايي كه همه ي اطرافيانم هم به خنده مي افتادند.همسرم هميشه ميگه كه چشمات و خنده هات منو اسيرت كرد.
من مهسا هستم.25 ساله دانشجوي كارشناسي ارشد و در آستانه ي شروع زندگي مشترك زير يك سقف... و دختري كه هدف اش را گم كرده است.
من و همسرم دو سال پيش با هم آشنا شديم با يك اتفاق بسيار ساده و همين اتفاق ساده زندگي منو تكان داد.از روز اولي كه ديدمش فهميدم خودشه، فرشته ي من فرشته اي كه مدت ها بود منتظرش بودم و آرزوشو كرده بودم اونم از روز اول فهميد، همسرم فرشته اي بود كه كم كم دردهاي منو كم كرد زخم هامو التيام بخشيد و مهساي ترسو را پناه داد و منو به خودم نشان داد. مدت ها طول كشيد و بسيار زحمت كشيديم و مبارزه كرديم تا تونستيم زن و شوهر شويم...
و حالا به امروز رسيده ام روزي كه چند ماه ديگه عروسي منه و نتيجه ي شيرين تمام اين زحمت ها را خواهم ديد اما...
-
آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
دختر نمونه...
ار روزي كه يادمه دختر نمونه بودم.از زماني كه رفتم مدرسه هميشه شاگرد نمونه بودم هميشه معدلم بيست بود و هميشه موردي براي پز دادن معلم،پدر مادر،فاميل...بهترين بچه اي كه يك پدر و مادر مي تونن داشته باشند هيچوقت براشون مشكل ساز نشدم هيچ وقت، هميشه مشكلات اطرافيانم را هم من حل كردم. از زماني كه بين دعواهاي پدر و مادرم تو سن 6-7 سالگي وايسادم و آشتيشون دادم، نذاشتم خواهرم هيچوقت حس ترس از جدايي پدر و مادر را در بچگي بچشه و هميشه در اون لحظه هايي كه خودم پر از ترس بودم به اون دلداري دادم كه من هستم نترس و بازيتو بكن.هيچكس نفهميد كه من خودمم بچه بودم اين حس ترس از تنهايي تا امروز هم باهام هست.
مهسا كم كم بزرگ ميشه و باز هم درس ميخونه درس و درس، توي سخت ترين امتحانات قبول ميشه، بهترين توي ورزش،انگليسي،موسيقي،هر روز سه چهار تا كلاس از اين كلاس به اون كلاس بدو بدو...
مهربون ترين و صادق ترين دختر كلاس كه همه ي بچه ها دوستش دارند.مشاور تمام وقت مشكلات تمام بچه ها...
هيچ كسي نمي تونست هيچ نقصي روي دختر نمونه بگذارد جز اينكه دختر نمونه كمي اضافه وزن داشت.چقدر سر اين موضوع تحقير شدم جقدر متلك خوردم و چقدر تلاش كردم كه رفعش كنم نشد.
وقتي نتونستم رفعش كنم باز هم همه گفتنند بدو مهسا، مثل كسي كه مشكل بزرگي و عيب بزرگي دارد دويدم و باز به حسنام اضافه كردم، هيچ كسي بهم نگفت كه مشكلي نداري و اشتباه تو ذهنت كردند.
خيلي زحمت كشيدم باز هم بهترين توي همه چيز،بهترين رشته را در دانشگاه قبول شدم،بالاترين مدرك زبان را گرفتم،2 تا رشته رو با هم در زمان ليسانس خوندم بالاترين معدل توي هر دو رشته شدم، اينقدر تعداد دوستام زياد شده بود كه ديگه به خيلياشون نمي رسيدم، بهترين تيپ را مي زدم و قشنگترين آرايش را مي كردم.خيلي وقت ها خيليها بهم حسودي كردند خيليها هم صادقانه جلو آمدند و ازم ياد گرفتند.
اولين پسري كه توي زندگيم اومد با اينكه خيلي از من پايين تر بود منو با همين اضافه وزنم كوبيد و داغونم كرد و رفت. پيش خودم گفتم كه ديگه نمي ذارم كسي اينكارو باهام كنه و كلا بيخيال ارتباط با پسرها شدم و باز هم رفتم دنبال اضافه كردن به حسنام تا اينكه ليسانس گرفتم...
ليسانسم را كه گرفتم احساس آزادي و خوشحالي عجيبي داشتم، يه جورايي احساس مي كردم ديگه انتظارات تموم شد.ديگه از الان مي تونم برم دنبال اون زندگي كه خودم دوست دارم.
يك مدتي هيچ كاري نكردم و همه چيز را گذاشتم كنار.نه درس نه موسيقي نه زبان نه ارتباط با دوستان و فاميل... يك مدت كه گذشت فشارها شروع شد كه چرا كاري نمي كنم و مي خوام چيكار كنم. كلي توضيح دادم كه نمي دونم و ميخوام فكر كنم بفهمم واقعا چي مي خوام از زندگيم.
خيلي دلم مي خواست برم كار كنم و در زمينه ي كاري پيشرفت كنم.هميشه آرزوم بوده كه خودم شركت بزنم و مدير عامل شركت بشم.هر وقت اين حرفو به هر كسي زدم اولش شاخ درآورده ولي بعدش كه براش توضيح دادم گفته مطمئنم كه مي توني...
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
اين مدت زمان گذشت و من هنوز نتونسته بودم تصميم بگيرم كه واقعا خودم دوست دارم چكار كنم و چي مي خوام از زندگيم و به همراه آن فشار خانواده ام زياد تر مي شد و به مرحله اي رسيدم كه مادرم فشار براي خواندن فوق ليسانس رويم مي گذاشت و پدرم فشار براي كار كردن.مادرم مي گفت من آرزومه كه دخترم فوق ليسانس داشته باشه و پدرم مي گفت من آرزومه دخترم از نظر كاري بالا باشه.
در نهايت طوري شد كه من تسليم شدم و باز هم هدفي را كه ديگران برايم گذاشته بودند دنبال كردم و شروع كردم براي خواندن فوق ليسانس. بهترين رشته در يك دانشگاه بسيار خوب قبول شدم و هم زمان با آن پدرم با جايي صحبت كرده بود و براي اينكه موضع پدرم خراب نشود سر كار هم رفتم. اين مرحله از زندگيم تير خلاص براي من بود.ديگه كاملا گم شدم و خودم را هنوز كه هنوزه پيدا نكردم.
اينقدر در طي اين مدت بهم فشار اومد كه شخصيت منو تغيير داد. اون مهساي مهربون كه كمك حال همه بود و براي همه فداكاري و راهنمايي مي كرد ديگه كم كم بي تفاوت شد و كم كم خشم و كينه اي نسبت به پدر و مادرم پيدا كردم كه هنوز هم نتوانسته ام آنرا از بين ببرم.
تقريبا اواخر سال اول فوق بودم كه با همسرم آشنا شدم. دليل اينكه عاشق همسرم شدم شجاعتش بود.آرزو هاي نرسيده ي خودم را در شخصيت همسرم ديدم. خيلي تكون خوردم.من كسي بودم كه هميشه آرزوش بود مسافرت هاي دسته جمعي بره، هميشه دوست داشتم كه دور دنيا را بگردم هميشه دوست داشتم كارهاي جديد و هيجان انگيز كنم هميشه مي خواستم كه ازخودم راضي باشم و به خودم افتخار كنم.هميشه مي خواستم به همه ثابت كنم كه زن و مرد فرقي ندارند و من مي تونم مثل يك مرد موفق باشم هميشه مي خواستم مستقل باشم و هيچ كسي نتواند برايم تصميم بگيرد.همسرم خيلي از اين خصوصيت ها را داشت و من را ياد آرزوهاي نرسيده ي خودم انداخت.
توي آينه كه نگاه مي كنم خودم را نمي شناسم اين منم؟ هيچ نشونه اي از مهسا ندارم.
تبديل شدم به يك مهساي وابسته و ترسو و عقده اي...
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
آشنايي من و همسرم با دوستي شروع شد،مدت ها با هم بيرون مي رفتيم و فقط براي هم درد و دل مي كرديم و تا 6 ماه بعد از آشناييمان اصلا به هم اظهار علاقه اي نكرده بوديم.همسرم در واقع خودمو به خودم نشون داد.روزي كه بهم گفت مهسا تو آدم نيستي فرشته اي خندم گرفت و روزي كه با هزار دليل و منطق برايم ثابت كرد كه قيافه و هيكلم دوست داشتني است و مشكلي ندارد اينقدر گريه كردم كه اشكي برايم نمانده بود.خيلي از حرفاشو باور نمي كردم و خيلي تلاش كرد كه من رو به اين باور برسونه و زمانيكه باور كردم كه حرف هايش درست است آه حسرتم بلند شد.
چرا 23 سال هيچ كسي به من اينها را نگفته بود؟23 سال تلاش كردم كه هم از من راضي باشند 23 سال همه را خوشحال كردم و راهنمايي كردم و مشكلاتشان را حل كردم چرا همه گذاشتند كه من نقطه ضعفي را كه نداشتم براي خودم بسازم؟ اين چراها روحمو هر روز خراش ميده...
همسرم خيلي به من كمك كرد خيلي مدت ها با هم تمرين كرديم كه ياد بگيرم بگم نه، نمي كنم، نمي خوام، دوست ندارم...
ديوارهاي وابستگيمو شكستم ديوارهايي كه يك عمر پناهي براي تمام ترس هام بود.پناهي براي تمام تنهاييهام و اين ديوارها را به اين اميد شكستم كه همسرم تنهايي هاي منو پر مي كند و كرد و در كنارم مي ايستد و نمي گذارد كه بترسم.
اين قدر ترسو شده بودم كه عين يك انسان ناتوان شده بودم.
مني كه براي هر كاري هر حرفي هر بيرون رفتني هر تصميمي از پدر و مادرم و اطرافيانم نظر مي خواستم حالا بايد بهشون مي گفتم كه نظر نديد.بار ها سر هر كاري با همسرم بحث كرديم دعوا كرديم تشويقم كرد تنبيهم كرد تا من اين استقلال را بدست بيارم.خيلي زحمت كشيديم خيلي ...
تونستم همسرم را به خانوادم معرفي كنيم.تونستم به ميهماني هاي جوونونه برم تونستم مسافرت هاي بسيار خاطره انگيز و لذت بخشي برم و تونستم جت اسكي سوار بشم و جيغ بزنم.
هر روزي كه گذشت بيشتر سعي كردم كه كارهايي را كه ديگران برايم تعيين مي كنم انجام ندم و وابستگيمو و ترسهامو كم كنم اما...
يك روز بيدار مي شدم و به خودم مي گفتم كه من فلان مي كنم من اينكارو مي كنم من اون كارو مي كنم و به همسرم مي گفتم كه نگران هيچي نباش ما زندگيمونو با هم مي سازيمو بهترين زندگيو خواهيم داشت
فرداش بيدار مي شدم و مي گفتم كه از كجا معلوم كه بتونيم؟از كجا معلوم كه تو كنارم بموني؟اينا همش روياست اين آرزو ها براي بچه هاست.من نمي تونم.
دو شخصيتي شدم
يك شخصيت من بسيار اميدوار و پر هيجان و با آرزوها و روياهاي قشنگ
يك شخصيت من بسيار نا اميد،پير و ناتوان و ترسو
بعضي وقت ها حتي فاصله ي اين تغيير شخصيت من به روز نمي كشه و مثلا يك ساعت بعد شخصيت من بر مي گرده...
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
خوب یه مقدار شما مبهم سخن گفتید میشه بگین که با این اقایی که الان هستین عقد هستین یا نامزد رسمی؟اخه وقتی کسی با نام همسر از کسی یاد میکنه دیگه در مورد ازدوواج با اون در شک و ابهام نیست ... و دقیقا بگین که چگونه با ایشون اشنا شدین در دانشگاه ؟چون گاهی و برای عده ای نحوه اشنایی ادم ها در طی مسیر ازدواج گاهی مهم میشه...
و اینکه من فکر میکنم که مشکل شما هیچ ربطی به ازدواج کردن یا نکردن شما ندارد بلکه این یه مشکل روحی هست و به دلیل گذشته شما و ایده ال گرایی خانواده شما و خودتون بوده...
بهترین روش به عقیده من این است که تعادل را در زندگی خودتان ایحاد کنید .
یعنی قبول کنین که شما هم مثه بقیه ادم ها یه خوبی هایی داری و یه بدی ها و عیب هایی و سعی کنی در زندگی مسیر تعادل رو برید و این فشار رو به خودتون نیارین که همیشه از همه بهتر باشین:72:
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
اين تغيير شخصيت من باعث بوجود آمدن مشكلات زيادي با همسرم شد.بهم مي گفت كه مهسا من الان نمي دونم تو كدوم شخصيتت هستي و نمي دونم الان نسبت به تو چه عكس العملي نشون بدم.خودمم نمي دونستم يك روز يه چيزي مي گفتم و همسرم را ناراحت مي كردم فرداش خودمو به در و ديوار مي زدم كه چطور تونستم همچين حرفي بزنم.
بارها همسرم كمكم كرد راه حل داد حتي تهديد كرد كه شخصيت ترسومو كنار بذارم بارها تصميم گرفتم و قول دادم ولي نتونستم.
من كسي بودم كه هر كاري رو مي خواستم مي تونستم انجام بدم حتي اگه آنكار براي دلخوشي پدر و مادرم بود اما حالا نمي تونم هيچ كاري كنم...هيچ كاري
اينقدر تغيير شخصيت دادم كه خودم هم از خودم خسته شدم. در اين مدت با رنج بسياري درس هاي فوق ليسانسم رو تمام كردم و اينقدر براي هر امتحان مريض شدم وگريه كردم كه خدا مي دونه..براي هر امتحاني چندين ساعت همسرم باهام حرف مي زد كه مهسا به خدا مي توني كاري نداره اينكار براي تو،مهسا يه كم مونده ببين ،ببين خيلي كم مونده يه كممممممم......
ديگه حالا كسي نيست كه براي من هدف تعيين كنه
كسي نيست كه بهم بگه بدو
كسي نيست كه انتظاراتش و آرزوهاشو من براش برآورده كنم
هدفهام تمام شد آرزوهام گم شد
صبح كه بيدار ميشم گريه مي كنم تا شب
مهسا را هنوز هم پيدا نكردم...
بعضي وقت ها نگاه مي كنم كه چقدر تغيير كرده ام و اميدوارم كه با شروع زندگي مشترك بتونم شخصيتم را ثابت كنم و هدف هام و آرزوهام را پيدا كنم
بعضي وقت ها فكر مي كنم كه اگه نتونم چي؟
از شما دوستان عزيزم تقاضا دارم كه نظراتتان را برايم بنويسيد.آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
تا همین جای داستان باید بگم که شما در حال "گذار فاز" هستید ;)
من خودم چنین دورانی رو چندین بار گذروندم. نه دقیقا عین داستان شما. اما تغییر در عمیق ترین نگرش هام که باعث شد دقیقا همین عکس العمل ها را داشته باشم.
انگار تو خلسه بودم. الکی میشستم، می گفتم یک ربع می خوام فکر کنم. وقتی فکر کردنم تموم می شد میدیدم 3-4 ساعت گذشته!!!
یه روز شاد و سرحال یودم. یه روز ناامید.
به این مرحله میگن "گذار فاز". چرا این "گذار فاز" اتفاق می افته؟
چون داری اخلاق یک عمر زندگیت رو میریزی دور و با چیزی بهتر جایگذین می کنی. مغز آدم عکس العمل نشون می ده. کلی نقاط سیاه میاد جلو چشم آدم که وااااااااای امکان داره این همه اتفاقات بد با این اخلاقم بیافته. واااااااای نکنه به این دلایل اصلا مسیری که الان انتخاب کردم اشتباه باشه.
چرا این سوالات و نقاط سیاه ایجاد می شه؟ چون در این مسیر بی تجربه ایم.
اگه با اخلاق قبلیمون زندگی کنیم بلدیم در موقعیت های مختلف چه عکس العملی داشته باشیم. اما با این اخلاق جدید که هنوز هم درست در ما نهادینه نشده، کاملا بی تجربه ایم.
علت دیگه ی این همه ترس هم عکس العمل اطرافیان (به خصوص خانواده) در مورد اخلاق جدید ماست که اگر مقبول نباشه براشون یه سنگ بزرگ برای ما میشه.
این حالت موقعی بدتر می شه که اخلاق قبلی کاملا مورد پسند خانواده بوده باشه و الان ناراحت باشند از این اخلاق جدید. این باعث می شه آدم یه عذاب وجدان هم بگیره که چرا ناراحتشون کرده.
خلاصه، این باعث شده زندگی آرام قبلیمون پر از تلاطم بشه.
ببین. این مسیر سخته ولی ازش نترس چون قابل حله. اول تکلیفت رو با خودت معلوم کن. می خوای برای خودت زندگی کنی با برای بقیه؟
می خوای خودت عمیقا شاد باشی یا این که خودت رو جوری بسازی که هر چی بقیه گفتن بگی چشم و مدام مورد تایید بقیه باشی ولی اونی نباشی که دلت می خواد.
خلاصه کلام؛ قدم اول اینه که خودت با خودت رو راست باشی.فکر هاتو بکن و جواب رو بده.
منطقی فکر کن؛ نه احساسی.
باز هم می گم، این مسیر "تغییر فاز" سخت هست، اما ترس نداره و قابل شدنه.
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
واييييييييييييييييييييييي ريحانه جون چقدر خوب تحليل كردي واي نمي دوني چقدر با نوشته هات خوشحالم كردي
چندين بار نوشته هاتو خوندم بايد فكر كنم باز هم نوشته هاتو مي خونم بايد حسابي به حرفهات فكر كنم
چقدر خوشخالم كردي كه حرفامو فهميدي واقعا ازت ممنونم واقعاااا
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
اول مشکلت رو برطرف کن؛ بعدا ازدواج کن. چون با احتمال زباد این اتفاق داره در ضمیر ناخودآگاه تو می افته:
" اگر باهاش ازدواج کنی از این دوشخصیتی بودن راحت میشی و اون تنها کسی یه که می تونه در این تغییر رفتار کمکت کنه، پس بهترین کس برای همراه بودن آدمه (یعنی ازدواج)"
اما وقتی این مشکل تو برطرف شد (نهایتا یک سال دیگه) تازه چشمت باز می شه و بدی هاش رو واقعا می بینی. اما دیگه کار از کار گذشته و اگر اشتباه انتخاب کرده باشی ، تاوان سختی باید پرداخت کنی
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
بله ريحانه جان دقيقا من همينجا گير كردم
راستش خيلي جلو آمدم براي ساختن شخصيت جديدم ولي نمي دونم چرا تمام نمي شه.چرا با اين همه تمرين و زحمت انگار باز رسيدم همان پله ي اولم.
همش فكر مي كنم كه اگر بعد از ازدواج اين مسئله باهام بمونه چي
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
سلام mahsa_mhmh .
تا این جا ماجرا را دنبال کردم و چند نکته لازم به ذکر است:
یکم: موفقیت شما در دوران تحصیلی و شخصیتی (در ابتدا) تقریبا وابسته به یک عقده حقارت بوده است.(البته تلاش خودتان بسیار ستودنی است) عقده حقارت چیست؟؟
این عقده وقتی حاصل میشه که ما در مهارتی یا معیاری خود را ناتوان و بد (نا مناسب) ببینیم و هنگامی که نتوانیم آن مهارت و معیار بد را در خود اصلاح کنیم سعی می کنیم مهارت های دیگر و بیشتری در خود برای جبران مهارت اولی ایجاد کنیم.
مانند:: ناراضی بودن از چاقی.... و جبران این ناراضی بودن توسط پیشرفت تحصیلی و شغلی .. که موفق هم شدی.
دوم: تغییر وابستگی:: شما در واقع از وابستگی رها نشده اید بلکه یک نوع تغییر وابستگی داده اید. یعنی وابستگی را به یک محرک بیرونی (وجود همسر ایده آل و راهنما کننده) انتقال داده اید.
حال اگر این محرک(همسر) شما را راهنمایی نکند و یا در برحسب اختلافات روزی سر ناسازگاری با شما داشته باشد ممکن است یک نوع "درماندگی(بی تفاوتی)" در خود احساس کنید.
سوم: شما از محرک های بیرونی بیشتر تاثیر می پذیرید تا محرک های درونی. در مرحله اول بیشتر وابسته به نظرات والدین(پدرو مادر) عمل می کردید و در مرحله دوم (همسر آینده) را جایگزین محرک اولی کردید. در هر صورت شما وابسته به محرک ها شدید. در این صورت موفقیت و شکست خود را به محرک های بیرونی نسبت خواهید داد.
برای همین و بدلیل اینکه ما مسئولیت موفقیت و شکست های خود را قبول کنیم باید پذیرای خویشتن و ارداه خود باشیم... وگرنه اگر به این ترتیب ازدواجی صورت بگیرد آن هنگام که با مشکلی برخورد کردید آن مشکل را ناشی از "ازدواج" و یا به علت وجود فرد دوم "همسر" می دانید.
.................................................. ....
خب پس تکلیف من چیست؟؟
تکلیف شما متعادل ساختن نیروهای درونی و بیرونی است.. به صورتی که از راهنمایی های محرک های بیرونی استفاده کرده اما کنترل امور بدست خودت باشد.
این ها را خوب مطالعه کن........تا بعد
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
سلام نقاب جان واقعا ازت ممنونم چقدر جالب تحليل كردين و واقعا من رو به فكرهاي عميقي در مورد خودم انداختين.واقعا چقدر خوشحالم كه دوستاني اينقدر دانا مثل شما عزيزان دارم.
ديروز واقعا نا اميد شده بودم و فكر مي كردم كه نمي تونم هيچوقت اين مسئله را حل كنم ولي با خواندن حرف هاي ريحانه جون و شما به نظرم اين مسئله حل شدني است و خيلي اميدوار شدم.:72:
من ديشب حرف هاي خودم و ريحانه جان را براي همسرم فرستادم و ايشون خوندند. با اينكه ما و خانواده هامون براي چند ماه ديگه برنامه ريزي عروسي كرديم ولي همسرم گفت كه تا هر زماني كه من احساس آمادگي كامل داشته باشم مي تونيم اين برنامه را عقب بندازيم.
نقاب جان راستش من هنوز نمي دونم محرك دروني چه چيزي مي تواند باشد.
در مورد عقده حقارت كاملا حرف شما صحيح است گرچه اعتراف به آن واقعا برايم سخت است.
نقاب جان راستش من يه دوره اي(چند سال پيش) خودم را لاغر كردم و در واقع چيزي را كه اذيتم مي كرد حذف كردم.بعدش يك اتفاق خيلي بد تري برايم افتاد.شخصيتم تغيير كرد و تبديل شده بودم به يك دختري كه حالا از همه انتقام مي گيره. خيلي از شخصيت خودم بدم آمد. ديگه چيزي نداشتم كه كسي بكوبه و ديگه هيچ چيزي به عنوان نقطه ضعف من نبود و به همين دليل انتقام هاي بدي از همه مي گرفتم. البته به مرحله ي عمل نرسيد و فقط در حد حرف و متلك و دست گذاشتن رو نقطه ضعف هاي بقيه بود
بدتر از همه اينكه من به نسبت اطرافيانم خيلي باهوش ترم و سريع مي تونم نقطه ضعفي را پيدا كنم كه اون طرف را داغون كند اما...از نظر شخصيتي از اين مدل خودم بدم اومد و همش خودم را سرزنش مي كردم و فهميدم كه با اينكه آن نقطه ضعف را برطرف كردم مشكلم حل نشد
راستش همسر من اولا برايم هدف هايي را تعيين مي كرد اما در واقع اين هدف ها را خودم بهش گقته بودم.مثلا بهش مي گفتم كه من عاشق مسافرت به فلان جا هستم بعدش كه اون موقعيت را برايم فراهم مي كرد مي گفتم نميام و مي ترسيدم. اگر اون پافشاري كرده به خاطر اين بوده كه يك روزي خودم بهش گقتم كه دوست دارم فلان كار را كنم .البته نمي گم كه هيچوقت انتظاري از من نداشته ولي انتظاراتش در حد يك همسر بوده و بيشتر نبوده.
اما حالا مدتي است كه ديگه اون پافشاري رو براي هدف هاي من نمي كنه و ميگه كه خودت ببين چي دوست داري همون كارو كن. و اينجاست كه من گيج شدم و نمي دونم چي دوست دارم .تمام ترسم اينه كه نكنه چيزي را انتخاب كنم كه شخصيت قديميم انتخاب مي كرد و دوباره توي همين پروسه بيفتم.
سام بر ريحانه جان
ديشب خيلي به حرف هات فكر كردم و صبح با كلي ذوق بيدار شدم كه نتيجه ي فكرهامو برات بنويسم.
راستش من درون خودم اون ته ته وجودم يك دختر شادي هستم.عاشق آزاديم و بعضي لحظه ها كه احساس آزادي مي كنم فكر مي كنم كه اگر اينو داشته باشم ديگه چيزي توي اين دنيا نمي خوام.باور كن بعضي وقت ها كه كارهايي رو مي كنم كه خودم دوست دارم اينقدر شادي مي كنم عين بچه ها بالا پايين مي پرم.
نمي خوام براي ديگران زندگي كنم متنفرم از اينكار...همش با خودم گفتم مامانم مشكلات زندگيش زياده بذار من ديگه مشكل ساز نشم براش، بابام مسئوليت هاش و درگيرياش زياده بذارمن ديگه به درگيري هاش اضافه نكنم ولي تا كي؟؟
من دوست دارم اون مهسايي باشم كه خودم دلم مي خواد.مهسايي كه اصلا در قيد هيچ چارجوبي نيست.آزاده.براش مهم نيست كه خونه مرتب باشه.لباساش تميز و اتو كرده باشه و عين مجسمه هميشه لبخند بزنه.براش مهم نيست كه هميشه مورد تاييد همه باشه و ديگران عملي شدن آرزوهايي خودشان را در اون ببينند.براش مهم نيست مدركش چيه و چقدر پول داره....
دوست ندارم معلم اخلاق باشم دوست ندارم خشك باشم.دلم مي خواد به كارهاييم افتخار كنم كه خودم خواستم و كردم دلم مي خواد به كارهاي هيجان انگيز و جالب و متفاوت خودم در زندگيم افتخار كنم نه كارهايي كه ديگران ازم انتظار داشتند. فقط مي خوام خوش باشم و از خودم راضي باشم همين.:72:
سام بر ريحانه جان
ديشب خيلي به حرف هات فكر كردم و صبح با كلي ذوق بيدار شدم كه نتيجه ي فكرهامو برات بنويسم.
راستش من درون خودم اون ته ته وجودم يك دختر شادي هستم.عاشق آزاديم و بعضي لحظه ها كه احساس آزادي مي كنم فكر مي كنم كه اگر اينو داشته باشم ديگه چيزي توي اين دنيا نمي خوام.باور كن بعضي وقت ها كه كارهايي رو مي كنم كه خودم دوست دارم اينقدر شادي مي كنم عين بچه ها بالا پايين مي پرم.
نمي خوام براي ديگران زندگي كنم متنفرم از اينكار...همش با خودم گفتم مامانم مشكلات زندگيش زياده بذار من ديگه مشكل ساز نشم براش، بابام مسئوليت هاش و درگيرياش زياده بذارمن ديگه به درگيري هاش اضافه نكنم ولي تا كي؟؟
من دوست دارم اون مهسايي باشم كه خودم دلم مي خواد.مهسايي كه اصلا در قيد هيچ چارجوبي نيست.آزاده.براش مهم نيست كه خونه مرتب باشه.لباساش تميز و اتو كرده باشه و عين مجسمه هميشه لبخند بزنه.براش مهم نيست كه هميشه مورد تاييد همه باشه و ديگران عملي شدن آرزوهايي خودشان را در اون ببينند.براش مهم نيست مدركش چيه و چقدر پول داره....
دوست ندارم معلم اخلاق باشم دوست ندارم خشك باشم.دلم مي خواد به كارهاييم افتخار كنم كه خودم خواستم و كردم دلم مي خواد به كارهاي هيجان انگيز و جالب و متفاوت خودم در زندگيم افتخار كنم نه كارهايي كه ديگران ازم انتظار داشتند. فقط مي خوام خوش باشم و از خودم راضي باشم همين.:72:
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
سلام...
دوستی لینک تاپیک شما رو به من داد...
فقط خواستم به شما بگم که من هم دقیقا مشکل شما رو دارم...
تا به حال راه حلی پیدا نکردم...اما من دقیقا نسخه پسرونه شما هستم...
اگرچه فکر میکنم شما الان در دوره ترنزیشن به سر میبرین...
من البته، به نظر خودم تعادل روحی ندارم...گاهی خوشحالم، گاهی غمگین....اگرچه بیشتر غمگینم...تقریبا همیشه...
اما هیچکس نمیتونه اینو تشخیص بده...اگر از کسی در مورد من بپرسین، من رو به عنوان شادترین آدمی که توی عمرش دیده معرفی میکنه...چون همیشه خنده رو لبهام بوده...و البته همیشه نقش تکیه گاه و مشاور رو برای دوستانم بازی کردم...
دیگه نمیدونه من لبخند رو هر روز صبح روی لبهام جراحی میکنم...
دیگه کسی نمیدونه، درون کامران پر از ویرونه هست...پر از ویرونه...
به هر حال، در مورد ازدواج، دوستی به من گفت با ازدواج مشکلم حل میشه...
اما به نظر من، تغییرات بنیادین باید درونی باشه و نه به علت عوامل و محرکهای خارجی...
چون، هیچ گارانتی وجود نداره که این محرکهای خارجی همیشه در کنار ما باشن و مارو تریگر کنن...
بنابرین، من الان فکر میکنم، این راه حل مشکل نیست و نمیخوام زندگی کس دیگری رو هم علاوه بر خودم خراب کنم...
من فکر میکنم، تنها زندگی کردن تو این ویرونه ها، بهتر از اینه که آدم بی گناه دیگری رو وارد زندگی ویرون خودم بکنم...
نه اینکه به دنبال راه حل نباشم، هستم...اگرچه گاهی اوقات ترجیح میدم، صورت مساله رو پاک کنم...
اما ازدواج رو راه حل نمیدونم...
تغییر باید درونی باشه...
اسم اینجا همدردی هست و من فقط میخواستم که بدونی، تنها کسی نیستی که این مشکل رو داری...:72:
کامران
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
سلام دوست عزیز یه مطلبی به ذهنم رسید که شاید بتونه کمکت کنه
ببین اول جواب سوال شما که ایا الان ازدواج بهت کمک میکنه یا نه باید بگم خیر ازدواج الان هیچ کمکی به شما نمیکنه بلکه شاید شما رو گیجتر هم بکنه.الان تنها نیرویی که بهت کمک میکنه فقط خودت هستی
اما دلیل ان این است که شما هنوز در پی پیدا کردن شخصیت خود هستین و زمان مناسب یه ازدوااج این هست که ما یه شناخت نسبی از خودمون به دست بیازیم .
شما در زندکی خود تا کنون مطابق همون شخصیتی بودین که دیگران براتون ساختن چه والدین و چه(همسر یا نامزد .نگفتین بالاخره عقد کردین یا نه البته مهم نیست) خلاصه انکه نیاز دارین که خودتون رو پیدا کنین و بعدش به ازدواج فکر کنین .
اما راهش این هست که زمان زیادی رو به پیدا کردن خودتون بذارین .
شما همواره شخصیتهایی رو که خودتون سعی کردین که پیدا کنی در یه زمان کوتاه و یه شخصیت مقطعی برا خودتون ساختین در حالی که باید برای این امر مهم زمان خیلی زیادی وقت صرف کرد و به کاوشگری در اعماق روح پرداخت.
و برای اینکار هم نیاز هست که یه مدت از نامزدتون وقت بخوای و براش توضیح بدی که میخوای در سکوت و ارامش خود واقعیت رو پیدا کنی و یه مدت سعی کنی ازش دور شی و به تنهایی رو خودت کار کنی.این کار نیاز به یه زمانی داره و نباید بخوای که سریع به نتیجه برسی بلکه به خودت وقت بده
در این مورد یه کتاب خیلی عالی میشناسم که اگه اهل کتاب خوندن باشی بهت معرفی میکنم این کتاب دقیقا افرادی مثه شما رو میگه که بعد از یه مدتی که مطابق نظر دیگران زندگی کردن حالا میخوان که یه جور دیگه باشن و شخصیتشون رو پیدا کنن...و خیلی اموزنده هست
در پیدا کردن شخصیت خود هم واست مهم این باشه که خودت از خودت جی میخوای البته باید امکاناتت و توانایی هایت رو بسنجی و تعادل رو در نظر بگیری و مهم تر از همه جوری باشی که خودت از خودت رضایت داشته باشی
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط MOHAMMAD.
در این مورد یه کتاب خیلی عالی میشناسم که اگه اهل کتاب خوندن باشی بهت معرفی میکنم
سلام:72:
میشه کتاب رو معرفی کنید
مرسی:72:
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
سلام یه مهسا و محمد عزیز
این قدر افسرده نباشید. فقط کافیه کنترل اوضاع رو در دست بگیرید. یعنی چی لبخند مصنوعی؟
تا دنیا هست آدم باید زندگی کنه. اینکه هدف این دنیا چیه؛ بسته به نگرشت داره. اگه هم عقیده داری هدف نداره، پس شاد زندگی کن و هر موقع دیدی رضایت درونی نداری، بدون که یکی از نیازهای اولیت رو نشناختی و یا ارضاءش نکردی.
مهسای عزیز.
رفتارهای همسرت به نظرم خیلی سنجیده اومد. مثل بچه گی ها که می خواستیم دوچرخه سواری کنیم؛ اول دستمون رو می گرفتن؛ بعدا رهامون می کردن.
حرف های نقاب هم مهم و عمیق بود.
و اما کارهایی که من در این گذار فاز ها انجام می دم.
اول از همه با خودم قرار داد می بندم توی طول مسیر محکم باشم و کم نیارم.مسلما درک کردی که این وسط بودن چه احساس و عواقب بدی داره. از طرفی گاهی اوقات اونقدر فشار روی آدم زیاد میشه که دلش می خواد بزنه زیر همه چیز.اینه که هیچ وقت، در مواقعی که فشار روت زیاده، تصمیم برگشت نگیر.چون این تصمیم ها بر پایه منطق نیستند، گرچه در اون لحظه فکر می کنی منطقیه.
اینا قرار داد های اول کارمه.بعد شروع می کنم.
نیاز به نیروی محرکه دارم.
اول از همه مدام به خودم یاد آوری کنم که به چه دلایلی دارم این اخلاق رو ترک می کنم
بعد هم به خودم یاد آوری کنم که چرا دارم اون رفتار جدبد رو جایگزین می کنم.
پس تعداد زیادی سوال برا خودم مطرح می کنم. (مثل همین سوال هایی که نقاب عزیز پرسید). تعدادی مقاله می خونم (در مورد اخلاق قدیم و جدیدم)و در موردشون فکر می کنم .
به جرات می گم در چند ماه اول دست کم روزی 4 ساعت فقط فکر کردن لازمه. با خودت خلوت کن.
اینها باعث می شه تو بدترین شرایط روحی، دلیل تلاطم رو بدونی و بدونی که این سختی ها ارزش داره.
قدم بعدی اینه که ترس رو از بین ببرم.
دلیل ترس "جهل" هست.
"جهل" از دنیای جدیدی که قراره توش برم.
بنابراین اولا آگاهیت رو ببر بالا؛ ثانیا به اتفاقات روزمره زیاد فکر کن. هر شب چک کن ببین اگر عکس العمل هات چه طور بود، بهتر بود. این باعث می شه اگه امروز برات یه اتفاقی افتاد و نتونستی واکنش خوبی بدی، اگر فردا باز هم همون اتفاق افتاد، بتونی بهترین واکنش رو بدی.
بعد به این فکر کن که اگر فلان اتفاق بیافته، بنابر عقیده ی جدید، چه عکس العملی باید نشون داد.
همه ی اینها باعث می شه با دنیای جدید بیشتر آشنا بشی.
وقتی عکس العمل هات به جا شد، کم کم کنترل اوضاع میاد دستت و این باعث می شه آرامش درونی دوباره بیاد سراغت.
این ها اصول کلی هست. اما توی راه، مسلما مشکلاتی پیش میاد که نمی دونی باید چه جوری حلشون کنی. این جزییات رو با همسرت و یا این جا مطرح کن تا بشه حلشون کرد. حل نشده باقی نگذارشون.
در مورد عذاب وجدان هم فقط این رو می گم: "سعی کن خودت رو دوست داشته باشی"
من نمی دونم خانواده و اطرافیانت به خاطر رفتار جدیدت، چه عکس العمل هایی نشون دادن که باعث عذاب وجدان تو شده. اما جمله ی بالا فوق العاده به من کمک کرد برای از بین بردن این عذاب وجدان بی جا.
البته این جمله هم به من خبلی کمک کرد. نمی دونم به درد تو بخوره یا نه:: "بعضی ها دلشون می خواد دروغ بشنوند."
یه چیزی هم اضافه کنم.
دوستان همه به این تاکید دارند که اول باید شخصیت جدا (نه متکی به خانواده و نه به همسر و نه به ...) پیدا کرد.
شخصیت افراد با هم متفاوته.
یکی استقلال طلبه، یکی نه
هر کسی باید اون جوری زندگی کنه که راحت تره و بیشترین شادی رو براش میاره. البته از سود و ضرر های احتمالی اخلاقش هم باید آگاه باشه.
بنابراین شاید یکی این جوری راحت و شاد که شخصیت وابسته ای داشته یاشه.
این عیب نیست. این هم یک جور شخصیته.
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط kamran2007
...
اما هیچکس نمیتونه اینو تشخیص بده...اگر از کسی در مورد من بپرسین، من رو به عنوان شادترین آدمی که توی عمرش دیده معرفی میکنه...چون همیشه خنده رو لبهام بوده...و البته همیشه نقش تکیه گاه و مشاور رو برای دوستانم بازی کردم...
دیگه نمیدونه من لبخند رو هر روز صبح روی لبهام جراحی میکنم...
دیگه کسی نمیدونه، درون کامران پر از ویرونه هست...پر از ویرونه...
سلام كامران عزيز واقعا ممنونم از توجهت به نوشته هاي من:72:
كامران جان باور مي كني با تمام وجودم دركت مي كنم.امان از اين خنده هاي مصنوعي و امان از اين همه تكيه گاه بودن و مشاور بودن و محكم بودن براي ديگران و امان از اين همه ويراني...
كامران جان اول از همه بگم كه اينجا تاپيك من نيست.تاپيك هر كسي است كه مشكل من را دارد و يا علاقه مند است كه در اين راه با من همراه شود و علاقه مند است كه من را راهنمايي كند. پس هر وقتي كه دوست داشتي با كمال ميل حاضرم كه نوشته هاتو و مشكلات و مسائلتو همين جا بخونم و با هم همدردي كنيم.
واقعا دوران سختي است اما كامران عزيز حسرت اينكه آدم نتونه از اين حالت خارج بشه در حاليكه لياقت آدم شادي و لذت واقعي است خيلي حسرت بزرگي است.راستش من الان خيلي درد مي كشم چون نيمه ي راه را آمدم اما دردي كه الان مي كشم با درد و حسرتي كه قبل از شروع اين راه كشيدم واقعا قابل مقايسه نيست.
سلام به محمد عزيز
خيلي خيلي ممنون ار لطف و توجه شما دوست عزيز
من به كتاب و مطالعه خيلي علاقه مند هستم و اگر لطف كنيد نام كتاب را بگوييد بسيار ممنون مي شود.من و همسرم نامزد رسمي هستيم و كاملا خانواده هامون با هم ارتباط دارند.
محمد عزيز مطلبي كه در مورد شخصيت مقطعي من گفتيد كاملا صحيح است من بسته به اينكه در چه شرايطي قرار مي گرفتم و چه انتظاراتي از من بود شخصيتم تغيير كرده است.
در مورد دوري از همسرم و تنهايي، همسر من اصلا مشكلي با اين مسئله ندارد و حتي بارها خودش اين پيشنهاد را بهم داده است اما من مثلا يك هفته با كسي ارتباطي نگرفتم و فقط در حد سلام و خداحافظ و همش در اتاقم بودم اما نتونستم مشكلم را حل كنم اين قدر فكر هاي مختلف به ذهنم آمد كه تقريبا گيج شدم و پايان آن هفته خسته تر از هميشه و نا اميد بودم و اين گيجي بدتر كرد حالمو، نتونستم خودمو پيدا كنم. البته الان هم تقريبا ارتباطم با همه را حداقل كردم و تقريبا ايزوله كردم خودمو ...
سلام به ريحانه جان دوست عزيزم:72::72::72:
مي دوني ريحانه جان من خيلي دوستاي زيادي داشتم و هميشه اينقدر تعداد دوستام زياد بود كه بعضي وقت ها به خيلياشون نمي رسيدم.اما واقعيت اينه كه اين همه دوست حتي دوستاي ده ساله نتونستن كمكي رو كه شما توي اين چند ساعت به من كردي انجام دهند.واقعا از صميم قلب برات آرزوي بهترين ها را دارم مي دوني يك روزي من معروف بودم به اينكه هر چيزي كه از خدا مي خواستم برام مي اومد باور مي كني؟هر چيزي.همه مي گفتن از پاكيته...امشب اگز ذره اي از اون پاكي هنوز در وجود من هست از خدا مي خوام كه بهترين و زيباترين آرزوهايت رو بهت بده.:72:
ريحانه جان دارم چندين بار حرفهايت را مي خوانم و سعي مي كنم كه كارهايي را كه گفتي به ذهنم بدم و حتما انجام بدم در مورد جمله هايي كه در آخر گفتي وايييي كاملا باهات موافقم مثلا مادر من اگر بهش دروغ بگم خيلي خيلي از مشكلات باهاش حل ميشه و بديش اينه كه من خيلي كم مي تونم دروغ بگم و اصلا اينجوري تربيت نشدم
از مادرم حرف زدم شايد بد نباشه كمي از مادرم بگم.مادر من يك زني است كه خود من كمتر زني را از نظر پيشرفت تحصيلاتي و شغلي مثل اون ديدم.حتي مامان من الان درامدش ار بابام خيلي بيشتره اما...
هيچوقت كنارم نبود.از زماني كه يادمه يا هميشه درگير مشكلات پدر و مادرش و خواهرش بود يا بعد از آن درگير مشكلات كاريش بود و آخر از همه هم درگير مشكلاتش با بابام... البته اگر اين حرف هارو به هر كسي بگم عمرا باورش نميشه چون هيچوقت نذاشتم كسي اين كمبود را در من ببيند اما...بارها بهش گفتم كه مامان من الان بهت احتياج دارم مامان بسه اينقدر به فكر مامان بابات نباش من الان كمك لازم دارم به مدلاي مختلف با لحن هاي مختلف گفتم اما هيچ فايده اي نداشت.خيلي وقت ها اينقدر بهم فشار آمد كه مي خواستم با گريه و زاري بهش بگم تا شايد بفهمه اما اون لحظه ديدم كه با اولين جمله ي من از خستگي خوابش برده ...
و باز هم كسي نبود.
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
ولي نا اميد نميشم بالاخره حلش مي كنمممممممممممممممممم
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
مهسای عزیزم، اول ممنونم بابت دعات؛ که به شدت بهش احتیاج دارم.:43:
در مورد مادرت هم، وضعیت من هم بهتر از این نبوده.شاید یکی از دلایلی که باعث شد من، خودم رو خوب بشناسم و هر لحظه اقدام به بهتر کردن خودم کنم این بود که، من خودم خودم رو بزرگ کردم!!
در مورد دروغ هم، راستش منم توانایی دروغ گفتن نداشتم. اما در برخی موارد، وقتی راستش رو می گفتم اعصابشون که خورد می شد هیچ؛ مامانم کلی نذر می کرد که من اصلاح شم (بشم همون ریحانه ی قبلی) اینم هیچ. اون قدر هی میومدن تو اتاقم و باهام حرف می زدن و رو اعصاب من راه می رفتن که دیگه برام توان نمی موند.
در نهایت هم مجبور می شدم بگم،" بله شما راست میگید" تا دست از سرم بردارن و آرامش نسبی باز هم برگرده. بماند که تا چند روز بعدش پس لرزه داشت.
وقتی با یکی مشورت کردم و گفتم اعصابم خورده از این که مامانم رو ناراحت می کنم، گفت "خوب ناراحتش نکن.مگه نمی گی حرف منطق متوجه نمی شه؟ خوب این آدم، خودش انتخاب کرده که دروغ بشنوه. آرامشش در اینه که دروغ بشنوه. آخه تو با کسی که چشماش رو بسته، گوشاش رو گرفته میخوای چی کار کنی؟"
منم دیدم راست می گه. 2 راه دارم. یا اینکه راستشو بگم و وقتی حرف منطق متوجه نشدن، داد بزنم و بگم "من اینم". یا اینکه با آرامش بگم "بله شما درست می گید" ولی کار خودم رو بکنم.
و من گزینه ی دوم رو انتخاب کردم. چون واقعا نمی تونم شاهد اذیت شدن و اعصاب خوردی مامانم باشم.از طرف دیگه هم دیدم عقاید و دیدگاه های سلبی داره که به هیچ وجه حاضر به تغییرشون نیست.
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
مهسا جان سلام
تمام و کمال و با دقت مطالب شما را خواندم . و در مورد شما بیشتر با نظر نقاب همسو هستم .
شما روحیه وابسته دارید .توصیه می کنم
کتاب وابستگی عاطفی
کتاب وابستگی متقابل
هر دو کتاب به قلم : ماری بتی
را مطالعه بفرمائید .
یادمان باشد عوامل بیرونی متغیر های خوبی برای وابستگی نیستند .گاهی هوا ابری است و گاه آفتابی و....
یاد بگیریم که از هر شرایطی در لحظه نهایت استفاده را ببریم .
یاد بگیریم مادر - پدر - همسر - فرزند - دوست و .. نمی توانند شرایط ایجاد خشم و ناراحتی ما را مهیا کنند مگر اینکه ما خودمان به آنها چنین فرصت و اجازه ای را بدهیم که روی مغز ما ماراتون بروند !!در نیمه پر هر لیوانی مسائل قابل مشاهده و لذت بخشی وجود دارد .
یاد بگیریم زمان ما برای زندگی کوتاه تر از آن است که قدر یگدیگر ندانیم .(مادرها و پدرها هم اشتباه می کنند اما ما می توانیم آنها را ببخشیم همانطور که آنها با بزرگواری ما را می بخشند )
یاد بگیریم که اکثریت انسانهای کره ی زمین با پیش نویسی از " قوی باش ، کامل باش "" عجله کن " دیگران خشنود کن " و "سخت کوش باش " زندگی می کنند اما ضمن داشتن این پیش نویسها لازم نیست نه همیشه قوی باشیم و نه همیشه کامل و... و در نهایت اشتباهات خود را با آغوش باز پذیرا باشیم و درست و غلطهای خود را دوست بداریم چرا که متعلق به ما هستند و تاریخ زندگی ما را می سازند اما از این تاریخ و اشتباهات باید درسهای خوبی بگیریم که تکامل انسان در همین آزمون و خطا و زمین خوردنها و بلند شدن هاست .
یاد بگیریم به جای اینکه فکر کنیم که دیگران چه کرده اند تا بتوانیم احساسات منفی را در مورد آنها در خود تجربه کنیم به خودمان و نوع عملکردها و رفتار و احساس خود بیندیشیم و ببینیم ما چه کرده ایم و...
یاد بگیریم از ترسهایی که زمینه ی مراقبتی و حفاظتی و منطقی دارند پیروی کنیم ( مثل ترس و احساس خطر از آتش سوزی ) اما زمینه های ترسهای خیالی را در خود بخشکانیم .
یاد بگیریم ...
و...
و در کل یاد بگیریم مشگلی نیست که آسان نشود مرد می خواهد که هراسان نشود . :46:
در ضمن توصیه می کنم قبل ا ز ازدواج رسمی و شروع زندگی از گرفتن مشاوره غافل نباشید . زفع مشگلات شما و ایجاد شرایط تغییر پایدار، زمان بر خواهد بود .
موفق باشید .
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
سلام به ريحانه ي عزيزم:43::72:
ريحانه جان واقعا باهات موافقم و من هم هزاران بار توي شرايطي كه شما توصيف كردي قرار گرفتم .خيلي وقت ها بحث كردم اين قدر بحث كردم كه خدا مي دونه ولي نتيجه اي نداشت راستش آخرش من شدم آدم بده.
بعضي وقت ها هم مي تونستم موفق بشم كه قانعشان كنم ولي فقط در حد حرف بود و مثلا فرداش مي ديدم كه روز از نو روزي از نو همه چيز برمي گشت به اول.
آخرش هم دلسوزي بود كه همه مي خواهند بهم كمك كنند و فكر مي كنند كه من واقعا مشكل خيلي بدي دارم در صورتي كه من به كمك نا آگاهانه و بدون مطالعه ي آنها نيازي ندارم و فقط اگر دست از سرم بردارندددددددددددددد خودم بالاخره مشكلم را حل مي كنم
ولي راست ميگي ريحانه جان بعضي ها واقعا دوست دارند دروغ بشنوند من واقعا نمي دونم چرا اين قدر اصرار دارم كه شرايطمو بهشون بفهمونم و در آخر هم اونا نمي فهمند و من خسته تر مي شم
واي ريحانه جان جملاتتو كه خوندم اين قدر نزديك به اتفاق ها و حرف هايي بود كه براي من اتفاق افتاده شك كردم كه نكنه خودم نوشتم!!!:163:
سلام آني عزيز:72:
خيلي خيلي ممنونم از اينكه مطالب من را خوانديد و دنبال كرديد:72:
چشم حتما كتاب ها را مي گيرم و مي خوانم.
راستش نوشته هاتون خيلي من را به فكر انداخت.چرا اين قدر منفي فكر مي كنم؟واقعا نمي دونم. من كسي بودم كه زماني كه همه مي گفتند نميشه من مي گفتم ميشه و اين قدر تلاش مي كردم تا بالاخره مي شد. ولي واقعا الان دليل اين همه ذهن منفي خودم را نمي فهمم.
من با توجه به حرف هاي شما و نقاب جان متوجه شدم كه وابستگي به عوامل بيروني دارم و كاملا با سخنان شما موافقم.اما نمي دونم كه عوامل دروني چه چيز هايي است كه من به آنها بايد تكيه كنم و اينكه چجوري مي تونم بين عوامل دروني و بيروني تعادل ايجاد كنم.
مطلبي كه در مورد پدر و مادر فرموديد كاملا حق با شماست. من با اينكه احساس خشم زيادي در درون خودم نسبت به آنها دارم اما در نهايت فكر مي كنم كه بيشتر اين مشكلات تقصير خودم بوده است.خيلي دلم مي خواد كه بتونم ببخشمشون اگر كاري به كارم نداشتند شايد خيلي زودتر از اين ها مي تونستم ببخشم اما اينكه نمي گذارند من روي خودم كار كنم و سد و مانع مي شوند و نمي گذارند كه من كسي باشم كه خودم مي خوام خيلي اذيتم مي كنه و اون خشم منو باز شديد مي كند.
سعي مي كنم بيشتر به مسائلي كه گفتيد توجه كنم.
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
سلام دوستان من:72:
در مورد کتاب اسمش :چطور به اینجا رسیدم . نوشته: خانم باربارا دی انجلس هست .
یکی از جمله های این کتاب این هست که :فرایند مکاشفه ذهن ممکن است که ماه ها و حتی سال ها طول بکشد .برای انجام دادن اینکار ضرورت دارد که با پرسشها همراه باشیم و برای پاسخ دادن به انها هیچ عجله ای نکنیم.
ببین ایننکه گفتی الان یک هفته است که داری به طور جدی کار میکنی اما گیجتر شدی من باید بگم این یعنی اینکه داری درست عمل میکنی .ببین توی همین کتاب اتفاقا در مورد همین اتفاق هم یه مثال جالب اورده که الان بهت میگم .گفته که :یک مردی در یه زمینی که میگفتن که زیرش اب هست داشته برای رسیدن به اب چاه میکنده .اون هر بار چندمتری میکنده اما بعدش میدیده که ابی نیست و دوباره کمی ان طرفتر میکنده بازم به اب نمیرسیده خلاصه یه ببار یه متخصصی میاد میگه تو در این زمین به اب میرسی اما مشکلت این هست که همان چاهی که کندی رو بهش عمق نمیدی و نیمه راه ولش میکنی .
ببین شما هم نباید انتظار داشته باشی که ظرف یک هفته یا حتی یک ماه به هدفت که شناخت خودت هست(که این یکی از بزرگترین اهداف هر انسانی هست )برسی .البته اوایل اینکار کندتر پیش میره اما به مرور سریعتر میشه.برای اینکار باید صبور باشی.اما در این راه کشف ذهن تو نیاز به یه ابزار و وسایلی داری همان طور که برای حفاری هر چیز ی ما نیاز به ابزار اونکار داریم و اون هم پرسشهایی هست که باید از خودت بکنی و پاسخهایی هست که در کمال ارامش به انها باید داد.کتابهایی هست که در مورد شناخت روحیات و شخصیت خودت باید بخونی .مثلا همین کتاب خودش خیلی کمک میکنه.و همینطور تعیین کردن اهدافی درست در زندگی هست.البته تاکید میکنم که در تمام این مراحل تعادل و امکانات روحی و معنوی خودت رو در نظر بگیری.و همینطور فکر کردن در مورد امور روزمره که ریحانه گفت هم به نظر م کمکت میکنه.من احساس میکنم که عوامل درونی همان خواسته های واقعی خودت /همان باید و نباید های وجودت /حریم های شخصی تو/و در نهایت هویت تو هست...
خیلی از ما توی زندگی به یه مرحله ای میرسیم که خیلی گیج میشیم اما بهترین کار اینه که به جای اینکه با کلمات مبهم و احساسای مبهم در موردش صحبت کنیم اول وضعیت و شرایط بدی که توش هستیم رو برای خودمون تشریح کنیم تا بفهمیم که الان توی چه وضعیتی هستیم و مشکل ما دقیق چی هست.این کمک خیلی بزرگی میکنه تا ادامه راه رو بهتر بریم.مهمترین قسمت راه این هست که مشکل خود را پیداکرده و ان را بپذیریم و بعد از ان مطمئنا راهش را پیدا خواهیم کرد.
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
هر چقدر که منفی باشید و منفی فکر کنید باز هم جا دارد تا به این کار ادامه دهید و متاسفانه بعد از طی زمان افکار منفی جز اتوماتهای فکر شما در میاید و تبدیل به یک عادت می شود . درست به همین روش شما می توانید مثبت اندیشی را در خود تقویت کنید .
بایک تمرین ساده شروع کنید . هر زمان که فکر بد و منفی به سراغ شما آمد آن را روی یک ابر بنشانید و فوری به آن فکر منفی بگوئید ترا دیدم حالا برو و از من دور شو و درست در همان زمان لذت لیس زدن به یک بستنی خنک و شیرین و ...( هر چیز دیگری که دوست داری ) را روی ابر خیال خود بنشان و او را جلوی چشمان خودت نگهدارید .
مطالعه کتابهایی که مالامال از جملات مثبت است را سر لوحه امور روزانه ی خود قرار دهید حتی می توانید از فلش کارتهایی که اخیرا در شهر کتاب دیدم به بازار آمده و به عنوان موجی مثبت و قابل رویت می تواند همیشه و در همه جا همراه شما باشد استفاده کنید .
هر روز قسمتی از فیلم راز را ببینید . به انداه ای که احساس توانمندی در شما تقویت شود .
مسئله مادر و پدر و خشمی که از آنها دارید را ریشه یابی کنید و دقیق بررسی کنید . ببینید علت این آزردگی کاملا از چه سنی و از کجا شروع شده . اگر می توانید با آنها در نهایت آرمش صحبت کنید به طریق صحبت کردن اگر نه در نامه ای مفصل و در نهایت ادب مسئله خود را با آنها در میان بگذارید و خواستهای خودتان را از آنها در آن مطرح کنید .
تصمیم بگیرید مستقل باشید و مستقل عمل کنید و برای خشنودی دیگران کاری انجام ندهید تا مجبور به تجربه ی خشم درونی خود نباشید .
بر روی برگی کاغذ خیلی بزرگ بنویسید: من انسان خوب و مهربانی هستم و اثبات مهربانی من همین اندازه که به خودم مهر ورزیدم و تحصیلات خوبی کرده ام و دختر موفقی هستم و مدالهای ریز و درشتی بر سینه دارم اما برای اثبات مهربانی بیشتر لزومی ندارد دیگران خشنود کن باشم و از خودم و خواستهای خودم فاصله بگیرم من می خواهم زندگی را خود تجربه کنم . آنقدرها هم که دیگران فکر می کنند لزومی ندارد قوی و کامل باشم و... ( این نوشته را به دوار اتاق خودتان بچسبانید )
هر روز خودتان را نوازش کنید و خیلی گرم و گیرا و صمیمی با خودتان برخورد کنید گویی هزار سال است که خودتان را ندیده اید و حسابی دلتنگ خود هستید .
این روزها ی خوبی که در انتظار بهار هستیم از تماشای خورشید و باد و درختان و... لذت ببرید و از خداوند به خاطر هر نعمتی که به شما داده تشکر بلند بالایی بکنید . از خدا تشکر کنید که سلامت هستید و عزیزانی دارید که حتی اگر فرصت اشتباه کردن به شما نمی دهند ولی آنقدر شما را دوست دارند که به جای شما تصمیم می گیرند !! و لبخند بزنید به این خصوصیت اخلاقی آنها ،شما مختار هستید که طبق نظر آنها عمل نکنید . پس باز هم خدا را شکر کنید . سعی کنید از حوزه جبر خود را خارج کنید و مسیر های زندگی تان را خودتان انتخاب کنید از ناراحتی دیگران دچار ترس و ناراحتی نشوید .
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
در مورد پدر و مادر کاملا درکت می کنم.
الان که از بحران خارج شدم، کاملا اون فشارهاشون و اعصاب خورد کردن ها و برخورد هاشون رو از قصد فراموش کردم تا بتونم کاملا دوستشون داشته باشم.
اما این که بهت بگم الان؛ هر روز صبح که پامیشی، تمام اتفاقات بد رو فراموش کن تا بتونی با تموم وجود و مهربونیت صبح بهشون سلام کنی، میدونم که حرفی آرامان گرایانست، اما تا حدی امکان پذیره.
فقط توصیم اینه، سعی کن رفتارهات رو با پدر مادرت کنترل کنی. بررسی کن، به ازای هر حرفی، چه جوابی بدی که نخوان بحث کنن و قانعت کنن و ...
همین که آدم اوضاع خونه رو بتونه آروم کنه، نصف مشکلش حله.
اگر نفهمیدی باید چه جواب و عکس العملی داد، بیا اینجا مطرح کن.
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
سلام به دوستان عزيزم
امروز متاسفانه خيلي عصبي شدم و ميگرن بدي گرفتم.عذرخواهي مي كنم كه هنوز جوابتون را ندادم ايشالا فردا پاسخ نوشته هايتان را مي دهم:43::72:
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
سلام به محمد عزيز
خيلي ممنونم از شما دوست عزيزم كه هر بار وقت مي گذاريد و با نوشته هاتون واقعا بسياري از گره هاي ذهن من را باز مي كنيد.:72::72:
راستش محمد جان من دو سال است كه اين كار را شروع كرده ام .خودم فكر مي كنم كه بعد از دو سال مي بايست به يك ثباتي مي رسيدم ولي نرسيدم از يك طرف هم فكر مي كنم كه 23 سال مدل زندگي را نمي شود با دو سال كامل تغيير داد.
واقعيت اين است كه من تنها موردي كه مطابق با شخصيت جديدم انتخاب كردم و راضيم كرده همسرم بود.بقيه ي افراد و انتخاب هاي زندگيم همه براساس شخصيت قبلي من است. به همين دليل احساس مي كنم كه هر روز و هر لحظه در حال مبارزه هستم.
تمام دوستانم فاميلم و پدر مادرم برخوردشون با من برخورد با مهساي قديم است و اين منو خيلي اذيت مي كنه.بعد همين باعث شده كه بدتر كم حرف بشم و ديگه نتونم باهاشون ارتباط بگيرم.واقعا نمي دونم ديگه چجوري مي تونم اين تغيير خودم را به آن ها نشون بدم.
باور كن يك روزي بود زماني كه سر كار مي رفتم وقتي من توي يك جمعي شروع به حرف زدن مي كردم همه ساكت مي شدند و همه را مي تونستم قانع كنم و اين قدر محكم و با اقتدار بودم كه بهم مي گفتن كه رشته اي كه مي خوانم(فوقم را مديريت خوندم) كاملا بهم مياد.
ولي الان يا هميشه ساكتم يا وقتي حرف مي زنم صدام مي لرزه...
خيلي ترسو شدم توي همه چيز.اگر قبلا اراده ي خيلي از كارها را داشتم و اراده ي بعضي از كارها را نداشتم الان از شدت ترس اراده ي كمتر كاري را دارم.
نمي دونم اين ترس را چجوري مي تونم از بين ببرم.ريحانه جان گفت كه اين ترس ناشي از جهل است و ندانستن و نشناختن دنياي جديدم...
سر هر موضوعي اين ترس بالا مياد و بايد باهاش مبارزه كنم. هر دفعه اي كه بهش غلبه مي كنم دوباره دفعه ي بعد با يك موضوع ديگه اي بالا مياد.برات مثل هايي مي نويسم از ترس هايي كه بهشون غلبه كردم و ترس بعدي در وجودم آمده.همه ي اينكار ها را زماني كه به قبلي غلبه كردم بعدي شكل گرفته:
مي ترسيدم برم بيرون
مي ترسيدم برم خريد
مي ترسيدم جلوي كسي چيزي بخورم
مي ترسيدم لباس دلخواهمو بپوشم
مي ترسيدم برم مهماني
مي ترسيدم با دوستام يك روز در هفته برم گردش
مي ترسيدم از مامان بابام اجازه بگيرم كه با دوستام برم
مي ترسيدم كه دير برگردم خونه
مي ترسيدم با دوستام دو روز در هفته برم گردش
مي ترسيدم از مامان بابام اجازه بگيرم كه با دوستام برم
مي ترسيدم برم مسافرت يك روزه
مي ترسيدم از مامان بابام اجازه بگيرم كه برم مسافرت يك روزه
مي ترسيدم برم مسافرت چند روزه
مي ترسيدم از مامان بابام اجازه بگيرم كه برم مسافرت چند روزه
مي ترسيم كه بگم ديگه درس نمي خونم
مي ترسيدم كه بگم من مي خوام فلان شغل را داشته باشم
مي ترسيدم كه بگم من مي خوام با اين پسر دوست بشم
مي ترسيدم بگم كه من مي خوام با اين پسر ازدواج كنم
مي ترسيدم كه بگم من مي خوام برم خارج زندگي كنم....
اين ها فقط يك سري سر فصل بود.محمد من تمام اين كارها را كرده ام تمام اين اختيارات را گرفته ام همشونو...به نظرت چرا باز هم مي ترسم؟
سلام به آني عزيزم:72:
دارم تمرين مي كنم كه كارهايي را كه شما گفتي هر روز انجام بدهم.راستي اون كاري كه در مورد افكار منفي و سپردن آنها به ابر گفتي واقعا نمي دوني چه احساس آرامشي بهم داد.امروز مي خوام برم كتاب هايي را كه شما و محمد جان معرفي كرديد بخرم.
سلام به ريحانه ي عزيزممم:43::72:
ريحانه جان راستش وقتي حرف هاي شما را مي خونم احساس ميكنم كه منم بالاخره مي تونم اين وضعيت را بگذارم و روزي واقعا خوشحال باشم.
واقعا كنترل شرايط خانه برام سخت شده.من ديگه اون مهساي صبور نيستم و خيلي عصبي تر از قبل هستم به همين دليل خيلي وقت ها كنترل يك بحث برايم سخت مي شود و مي زنم زير گريه
از اين ضعيف بودن خودم بدم مياد...
تا ميام خوب فكر كنم و تصميم بگيرم خانوادم شروع مي كنند كه چي شده؟چرا اينجوري شدي چرا عوض شدي تودختري كه من تربيت كردم نيستي تو گوشه گير شدي تو مريض شدي تو عصبي شدي
بابا باور كن به يك آدم سالم اين حرفارو بزنن مريض ميشه چه برسه به من كه الان شكننده شدم.:325:
دوست ندارم وارد اين بحث ها باهاشون بشم اما خودمو نمي تونم كنترل كنم و كافيه كه گريم بگيره يا اينكه قبلا گريه كرده باشو چشمام پف كرده باشه شروع ميشه...
به نظرت چجوري مي تونم كنترل كنم اين وضعيت را كه حداقل اين تنش هاي توي خانه كم بشه؟
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
يك كتاب را خريدم .اطلاعات كاملشو براي دوستان مي گذارم
وابستگي متقابل(هم وابستگي)-اثر ملودي بيتي-ترجمه نسرين سلامت.از شهر كتاب خريدم
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
مهسا جان؛ گفته بودی::"تمام دوستانم فاميلم و پدر مادرم برخوردشون با من برخورد با مهساي قديم است و اين منو خيلي اذيت مي كنه.بعد همين باعث شده كه بدتر كم حرف بشم و ديگه نتونم باهاشون ارتباط بگيرم.واقعا نمي دونم ديگه چجوري مي تونم اين تغيير خودم را به آن ها نشون بدم."
من از این گفته، این جور برداشت کردم که قبلا اگر ازت خواهشی میکردند برای انجام کاری، تو همیشه قبول می کردی حتی اگر وقت نداشتی یا دوست نداشتی یا ..... الان با توجه به اینکه این اخلاقت عوض شده، انتظار داری این خواهش ها (یا گاها دستور ها) داده نشه. درست فهمیدم؟
اگر درست فهمیده باشم، فکر می کنم الان مشکل تو سر کلمه ی "نه" گفتن باشه.(منظورم اینه که می خوای "نه" بگی و منطقا به این که "نه" بگی، رسیدی؛ اما هنوز بلد نیستی جوری "نه" بگی که طرفت ناراحت نشه. برای همین "نه" گفتن ازت خیلی انرژی میگیره). درسته؟
1)برامون به صورت کامل روشن کن منظورت همین بوده یا نه.
2)ترس هایی که داشتی رو برامون نوشتی، که گفتی بهشون غلبه کردی؛ ترس های الانت رو بنویس.
3)کنترل احساست مهمترین بخش زندگی هر آدمیه. تا چه حد تو این زمینه توانایی داری؟ مثلا می تونی به خودت بگی "درسته که الان ناراحتی و می خوای گریه کنی. اما الان نه. چون نباید کسی ببینه (دردسر میشه). پس صبر می کنم، شب یه دل سیر گریه می کنم" .
می دونم که می تونی. :43:
یک بار دیگه کل تاپیک رو از اول خوندم. به نظر می رسه قبلا به شدت می تونستی احساساتت رو کنترل کنی، اما الان به علت فشار تغییر اخلاق و طولانی شدنش، کمتر می تونی. درسته؟
اگر درسته، عزیز دلم. به خودت قوت قلب بده. ما آدم ها ظرفیتمون نامحدوده. هر چه قدر از خودمون انتظار داشته باشیم، همون قدر هم از ظرفیتمون استفاده می کنیم.
تو هر روز صبح که از خواب پا میشی، باید باطری وجودت کامل کامل پر باشه.
تو یک تصمیم مهم گرفتی، پس باید با تمام قوا توش حرکت کنی.
نمی تونم و خسته شدم و این حرفا رو هم نداریم.
از همین الان، دست کم گریه کردنت رو کنترل کن. این جوری یکی از مشکلاتت حله. (دیگه به خاطر گریه کردن و چشم های پف کرده نباید جواب پس بدی)
می دونی چه آرامشی به سراغت میاد به ازای حل کردنه همین یه مشکل.
تا همین جای تاپیک ها(راهکار ها) رو تا یک هفته انجام بده، تا بعد بشه ادامه داد.
حالا توی انجام این ها با مشکلی رو به رو شدی، بیا بگو.
"پله پله تا ملاقات خدا"
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
سلام به ريحانه ي عزيزم:72:
ريحانه جان تمام برداشت هايت در مورد نوشته هاي من درست است.
دقيقا الان من در درون خودم تا حدي تغيير كرده ام اما هنوز همان انتظارات دستورات يا خواهش ها وجود دارند در صورتي كه من ديگه نمي تونم اون كارها را انجام بدم.دقيقا نه گفتن از من خيلي انرژي مي گيره مي دونم كه بايد نه بگم و اگر خيلي حساس باشه نه مي گم اما قبل و بعدش خيلي بهم فشار مياد.
براي پيدا كردن ترس هاي الانم يك مدت فكر مي كنم.
ريحانه جان در مورد كنترل احساسم قبلا مي تونستم.الان اگر روش كار كنم مي تونم.من راستش تيروئيدم مشكل پيدا كرده و باعث ميشه كه وقتي ناراحتم يا عصبانيم اين حالتم تشديد و كنترلش برام سخت ميشه .
ولي حق با شماست بايد سعي كنم كه اين جمله را به خودم بگم و گريه نكنم و دردسرش واقعا كمتره
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
تصميم گرفتم ديگه گريه نكنم
ديگه ضعيف بودن بسهههههه:227:
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
مهسا جان، داشتم برات دنبال مقاله می گشتم، دیدم تعدادشون اون قدر زیاده که نمی شه همش رو برات بفرستم. اینه که خودت جستجو کنی بهتره.
من چیزی که تو گوگل جستجو کردم این بود: "چگونه به دیگران نه بگوییم؟" (مقاله های خیلی خوبی آورد)
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
چه خبرا عزیز؟ اوضاع رو به راه هست؟
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
سلام ريحانه جان
قربانت عزيزم خيلي اوضاع بهتر از قبله.شما چطوري؟در جه مرحله اي هستي؟
چند روزه كه ديگه به حرف ها و نصيحت ها كمتر توجه مي كنم و كمتر باهاشون كلنجار ميرم و واقعا خيلي در وضعيت خونه تاثير داشته و خيلي آروم شده:43::72:
-
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
از صمیم قلب برات خوشحالم
من در مرحله بی گونگی ام ;)
مطمئنم تا چند وقت دیگه، اوضاع رو کامل می تونی کنترل کنی و همه چیز آروم می شه.
برت آرزوی موفقیت می کنم.:43:
اگه باز هم مشکلی پیش اومد که نتونستی حلش کنی، بیا بگو.:72: