-
+دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام خدمت همه ی بروبچه های همدردی
من 21 سالمه و دانشجو ، به یکی از همکلاسی هام علاقه مندم ، در حالیکه ایشون نمیدونه و به نوعی این علاقه ی یه طرفه خیلی خیلی آزارم میده ، آخه 4 ترمه که دارم صبر می کنم و هیشکی هم از این علاقه خبر نداره
از طرفی در میون گذاشتن مستقیم موضوع چندان برام راحت نیست چون بی تجربه ام
اما فکر می کنم یه چند وقتیه که ایشون متوجه علاقه ی بنده شده اند! (من کار یا حرکت خاصی نکرده ام اما فکر می کنم شاید مصداق اون ضرب المثل قدیمیه که میگه عاشقا رو جون به جونشون بکنی تابلوئن!!)
اما دوستان ؛ من تصمیم جدی آخر رو گرفتم
میخوام برم و بهش بگم شاید از بلاتکلیفی دربیام
اگه جوابش مثبت بود که تکلیفم معلومه اگر هم منفی بود سعی می کنم ناراحت نشم چون به هر حال قلبی که برای من نمی تپه رو نباید صاحب شد
اما نمیخوام که با حرکتی ناشی از بی تجربگی همه چیزو خراب کنم و جواب منفی بگیرم ؛ آخه اینجوری بعدش خیلی داغون میشم و برای همیشه پشیمون...
از همه ی کسانی که این تاپیک رو میخونن کمک می خوام راهنماییم کنین و همه ی اون چیزی رو که به ذهنتون میرسه برای گفتگوی مستقیم لازمه رعایت کنم به صورت کامل توضیح بدین
اگه توضیحات بیشتر لازمه بفرمایین که جواب بدم ؛ چشم انتظار کمک های شما
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام خیلی تنها عزیز...
خوش آمدگویی ما را پذیرا باش.:72:
خب دوست عزیزم توجه شما را به چند نکته جلب می کنم سپس پاسخ را با شنیدن توضیحات دیگر شما خواهم داد.
یک: اغلب ما به جوانان بخصوص پسران توصیه می کنیم تا تکامل کامل بلوغ فکری و حداقل تا سن 24 سالگی تصمیم نهایی و انتخاب نهایی را ننمایند.
دو: بر حسب توصیه بالا ازدواج و انتخاب نهایی فرد برای انتخاب در سنین پایین با درصد خطای بالای همراه است. ولی ما هرگز فاکتور سن را بصورت نهایی و پراهمیت در نظر نمی گیریم.. اگر سخن از سن مطلوب و مناسب می کنیم لوزما به این دلیل است که ببینیم آیا مراجع ما تا این سن(21 سالگی) ان توانایی و استقلال لازم را برای بر عهده گرفتن مسئولیتی دارد یا خیر؟؟
سه: رابطه دخترو پسر در ابتدایی شکل آن هم باید با هدف باشد در غیر این صورت رابطه رفته رفته ارزش پویای خود را از دست داده و تنها برای کنجکاوی و رفع نیاز اولیه ادامه می یابد و در نتیجه اولین عواقب چنین دوستی هایی وابستگی هست.
چهار: اگر قصد شما صرفا دوستی بدون هدف است من هرگز توصیه نمی کنم.
:305:
اگر قصد شما از ایجاد رابطه ""شناخت"" و ""ازدواج"" است باید فاکتورهای زیر را رعایت کنی:
الف)زمان شروع رابطه و مدت پایین آن کاملا مشخص باشد.
ب)از صمیمیت بیش از حد و احساسات بجای منطق درست هرگز برای دوام رابطه استفاده نشود.
ج)رابطه برای شناخت کاملا آشکار بوده و در یک سیکل 6 ماهه طی شود.
د)سعی کنید خانواده ها در جریان رابطه باشند.
و در آخر اگر هنوز شرایط(بلوغ فکری) و قدرت برعهده گرفتن مسئولیتی ندارید یا اصلا نداشته اید بهتر است هرگز خود را درگیر چنین رابطه ای ننمایید.
حالا سوال ها::
>>>با توجه به توصیه های بالا آیا شرایط ذکر شده را در خود می بینید؟
>>>هدف شما از ایجاد رابطه چیست؟؟
>>با پاسخگویی به این سوالات پاسخ نهایی و مورد نظر شما را خواهیم گفت.
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
نقاب عزیز ، سلام
بابت خوش آمد گویی خیلی ممنونم
نکات چهارگانه ای که گفته بودی خوندم:
در مورد نکته اول و دوم که تقریباً یکی بودن ، کاملا نظر شما می پذیرم و مقالات و موضوعات زیادی رو درباره ی ریسک های انتخاب نهایی همسر توی سنین پایین و کمی وسعت دید در سنین پایین خوندم و نظر شما رو کامل می پذیرم
اما همونطور که گفتم اطلاعاتی که من در اختیار شما دادم خیلی کم بود و با اطلاعات بیشتر شاید بتوان استثنائی قائل شد. اول اینکه من این تاپیک رو خیلی سریع ، خلاصه وار و شتابزده نوشتم ؛ نتیجه اینکه ، هر خواننده ای اعم از شما "نقاب" عزیز ناخواسته عاشقی من رو سریع ، خلاصه وار و شتابزده و بی فکر و بی برنامه در نظر میارن. من دانشجوی ترم 4 پزشکی ام با وضعیت درسی خیلی خوب ، در حد مطلوبی مسئولیت پذیر هستم و مطمئنم علی رغم شرایط نابسامان بازار کار برای من همیشه جا هست
خانمی هم که بنده بهشون علاقه مند شدم هم رشته ای خودم هستند و وضعیت مشابهی با من دارند ؛ دلیل اصلی علاقه ی من برخلاف اکثر جوونا و دوستام واطرافیانم نه زیباییه نه چشم و ابرو و نه پول و... بلکه اخلاق خوب و حجاب قابل قبول ایشونه
عشق من اصلا یه عشق شتابزده نیست ، چهار ترمه که ایشون رو زیر نظر دارم!
احساس می کنم که دارم از خودم تعریف کردم و این کار نفرت انگیزیه! قصد توضیح داشتم نه توجیه
مواردی که گفتم همه ی اون چیزی نیست که باید می گفتم بازم اگه نیازی بود توضیحات بیشتری میدم
درباره ی نکته ی سوم هم باید بگم که من هدفم کاملا مشخصه: ازدواج
من تا به حال که 21 سالمه هیچوقت با جنس مخالف رابطه و دوستی نداشتم الآن هم به دنبال چنین کاری نیستم. من توی 4 ترم گذشته به همه چیز فکر کردم به همه ی راه ها ، اتفاقات زیادی هم برای من افتاده تا به این نتیجه رسیدم که موضوع رو مستقیماً با ایشون در میون بذارم. کاملا قبول دارم که اینجور ارتباط ها وابستگی میاره و عقلانیت رو به حاشیه میکشه ، اما از دست دادن ارزش پویا ، کنجکاوی و رفع نیاز اولیه رو قبول ندارم چرا که این موارد رو در حد عشق های دبیرستانی میدونم ضمن اینکه با شناختی که از خودم و هدفم دارم این موارد رو در خودم و اخلاقم نمی بینم.
درباره ی نکته ی چهارم : هدف من ازدواجه ، به دنبال دوستی نیستم ؛ بر فرض مثال ِ محال اگه با کسی دوست باشم ، به هیچ وجه باهاش ازدواج نمیکنم! این اخلاقمه کاریش نمیشه کرد! ضمن اینکه شرایط رشته ام و درسای سختم به من وقت و اجازه ی پرداختن به این هزلیات رو نمیدن.
" موارد الف تا و رو می پذیرم "
باز هم از نقاب عزیز تشکر می کنم:72:
منتظر راهنمایی همه ی دوستان هستم
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام :مورد مشابه شما چندين بار در تالار مطرح شده با جستجوي بيشتر بسياري از اونها بدردت ميخورد .ولي نكته اي كه به نظر من رسيد اينست كه هر كسي حتما" ميخواهند خودشان تجربه كنند !بابا وا... خيليها اين راه ها را رفتند كمي هم اعتماد كنيم مثل :با چند نگاه ،حرف با مزه ،شيطوني كودكانه،حركت دست يا سر و...چه پسر يا دختر با تخيل قوي ،عاشق و... بابا زندگي اين نيست خيلي خيلي فرق داره هيچ كسي رو از ظاهر نميشه شناخت تازه الان برخي موارد بعد چند سال زندگي مشترك ميگن همديگر نشناختيم !! چاره چيه ؟خودت رو قوي كن !زندگي اقيانوسه اول بايد شناگري رو در حد عالي ياد بگيري بعد شيرجه برو .همين.
-
دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
دوست خوبم ، امید عزیز ، سلام
بابت پاسخت ممنونم ؛ پاسخت رو هم کاملا قبول دارم فقط با دو تا ابهام! :
1 - والله من نمیخوام راه رفته ی کس دیگه ای رو برم ، حقیقت اینه که من یکی رو دوست دارم و می خوام بهش برسم یه سری اخلاقیات هم دارم که منو کاملا از "خیلی ها" (که میدونم کاملا منظورمو می دونین) متمایز میکنه (توی پست قبلیم از این جور افراد و کارها با عنوان " هزلیات " نام بردم) و من شدیداً از این هزلیات برائت می جویم! من به شما و هر خواننده ای حق میدم که هر موضوع و درخواست کمکی رو در فاز Genaral و محتمل ترین حالتش در نظر بگیرین ، اما من این جوری نیستم
صراحتاً قصد بنده جز ازدواج چیز دیگه ای نیست و بسیار مشتاقم که در صورت امکان رابطه ی ما در چارچوب نظارت خونواده ها باشه
2 - خب من فکر نمی کنم توی توضیحاتی که دادم درباره ی شناختم از ایشون چیزی گفته باشم که شما از عدم شناخت صحیح افراد از روی ظاهر به من خرده میگیرین! بازم میگم ؛ متشکرم و پاسختون رو کاملا قبول دارم اما راه حلی ندادین! باید خودمو قوی کنم و شناگری رو در حد عالی یاد بگیرم؟ متوجه نمیشم! (یعنی میگین برم بدنسازی و کلاس شنا؟ (شوخی کردم!) ):72:
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط خیلی تنها
من این تاپیک رو خیلی سریع ، خلاصه وار و شتابزده نوشتم ؛ نتیجه اینکه ، هر خواننده ای اعم از شما "نقاب" عزیز ناخواسته عاشقی من رو سریع ، خلاصه وار و شتابزده و بی فکر و بی برنامه در نظر میارن.
سلامی دیگر خدمت شما خیلی تنها عزیز...امیدوارم هیچ گاه تنها نباشی.
دوست عزیزم ما در مقام قضاوت نیستیم و هرگز نمی توانیم بر شما برچسب عاشق یا فارق شتابزده بزنیم. قصد من بیان کلیات بود ..همان طور که به تمام مراجعان این توصیه را می کنیم که بعد از خواندن مطالب تصمیم نهایی را بگیرند..وگرنه جسارتی در کار نیست
اما در مورد چگونگی گفت و گو:::>> یک تاپیکی در این مورد وجود دارد من آدرسش را قرار می دهم.. لطفا مطالعه نمایید.
کلیک کنید
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
دوست عزیزم ؛ نقاب
از کمک و راهنمایی شما بسیار سپاسگزارم
برداشت من از راهنمایی شما هیچگونه جسارتی نبود ، فقط می خواستم توضیحاتی داده باشم که من تصمیمم شتابزده نیست ؛ ضمن اینکه توی پست قبلی ام گفتم " من به شما و هر خواننده ای حق میدم که هر موضوع و درخواست کمکی رو در فاز Genaral و محتمل ترین حالتش در نظر بگیرین "
بابت هرگونه سوءتفاهمی معذرت میخوام
تاپیکی که معرفی کردین خوندم ، ممنون ؛ تقریباً همون چیزی بود که میخواستم
خواستم با سرچ تاپیک های مشابه بیشتری پیدا کنم اما نتونستم!
راهنمایی های wintersun77 خیلی خوب بود اما در کل ، این تاپیک منو خیلی نگران کرد: 1- سنم کمه 2- دخترها خیلی موجودات غیرقابل پیش بینی هستند
مورد دوم نتیجه گیری جدیدی واسه من نیست ، 4 ترمه که همین غیرقابل پیش بینی بودن منو از هر کاری فلج کرده ، از انجام هرکاری از ترس اینکه از دستش بدم واهمه دارم ، تازه این روزها یه خورده دلم قرص شده بود که بالاخره میتونم یه کاری بکنم که با خوندن این تاپیک نظرم برگشت! پیش خودم فکر می کردم که کار سختی نیست و از جواب منفی ناراحت نخواهم شد ، اما فهمیدم که خیلی مسائل رو باید در نظر داشت و مطمئن نیستم که با جواب منفی ناراحت نشم!!
اوایل فکر می کردم دخترها موجودات غیرقابل پیش بینی هستند و صحبت کردن کار خیلی سختیه و سختیش رو در شرم و خجالتم می دیدم ، بعدش این اواخر به خودم میگفتم کار چندان سختی نیست میرم جلو توی یه جای مناسب و با رعایت شأن هر دو طرف حرف دلم رو میزنم و جوابمو میگیرم +/- چندان فرقی نمیکنه
اما الآن فهمیدم که دخترها اصلا موجودات غیرقابل پیش بینی نیستند بلکه یه جور سیستم اند باید همه چی دقیق باشه مثل سیستم عامل MS DOS که اگه با یه ثانیه غفلت یه کلید رو اشتباه تایپ کنی پیغام Bad Command رو برای همیشه دریافت میکنی! یا اصلا بدتر اینکه همه چی شانسیه! بعضی وقتا یه کاری یه جایی برای یه نفر جواب میده و بعضی وقتا هم جواب نمیده! هیشکی نمیدونه Command صحیح کدومه و هرکی یه Command شانسی تایپ می کنه شانس خودش رو امتحان میکنه ؛ جالب اینجاست دقیقا طبق قوانین آمار و احتمال به تبع ، اکثر افراد به عشقشون نمیرسن و پیغام Bad Command میرسند. چرا؟ چون ما پسرها آدمیم و عاشق ؛ و دخترها سیستم عامل MS DOS با هزاران هزاران Command که فقط یکی اش صحیحه و Command صحیح هم لحظه به لحظه تغییر می کنه و تازه اگه صحیح باشه قـــــــــــــــــــــــر اره عاشقت بشن!! اینه که امثال من در برابر این میلیاردها Command هیچ شانسی ندارند
میگن میخوای باهاش صحبت کنی تو چشماش نگاه کن و Eye Contact داشته باش یکی دیگه میگه نه اینکار رو به هیچ وجه نکن طرف فکر بد میکنه!!!!
والله به همه مقدسات قسم من از سر سادگی و پاکی به یکی مث خودم علاقه مند شدم نه گناهه نه قصدم قصد بدیه ؛ پس کسی هم حق نداره کارم اشتباه بدونه
منو ببخشین ، احساس میکنم یه خورده عصبانیم و داغ کردم
مطمئنم اگه داستان رنج هایی که من توی این مدت کشیدم رو بدونین تا حدی بهم حق بدین
دوست دارم اینجا درد دل کنم و اسممو کسی ندونه و یه خورده سبک شم ، آخه این روزا پیش کی میشه درد دل کرد که فردا سرکوفت نزنه و برعلیه ت استفاده نکنه؟
بریدم به خدا از همه ی مشکلاتم که ناتوانی در صحبت کردن با دختر مورد علاقه ام کوچیکترین شونه ، الآن حال بغض و سکته دارم!
از اینکه درددلامو میخونین نهایت سپاسگزاری رو دارم
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام خیلی تنها
تنهای واقعی خداست
چقدر اسمت رو نزدیک به خالقت انتخاب کردی
اینجا هرچقدر که بخواهی می تونی درد و دل کنی تا آرام بشی چون هیچکس شما را نمی شناسد تازه اگر هم بعد از مدتی از خیلی تنها بشی خیلی آشنا باز هم هیچ کس سرکوفتت نمیزنه فقط از روی حس نوع دوستی اگه اشتباهی داشته باشی بهتون گوشزد می کنند
سعی کن همین طوری که داری خودت را کم کم با گفتن خالی می کنی کنترل احساست رو هم بدست بگیری تا بتونی درست و شایسته دست به انتخاب بزنی
راستی یه نکته : کی گفته دخترها سیستم هستند ؟؟اون هم چی.... سیستم عامل داس ؟:324:
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
همین الان بزرگترین اشتباه رو داری مرتکب میشی دوست عزیز...فکر می کنی یه دختر کیه؟ اون هم مثل تو انسانه با تمام ضعف ها و قدرت هایی که درونت هست...از اون شخص برای خودت یک چهره ی مقدس گونه و خاص نساز... ریلکس برخورد کن....ببین بذار یک نکته ای رو بهت بگم... اکثر خانمها از جنس مخالفشون توجه زیادی رو دریافت می کنند...مگر اینکه اصلاً جذاب نباشند... پس این مسئله براشون عادی شده...اگر در برخورد با یک خانم راحت و کمی بی تفاوت باشی در عین حال به طور خیلی مختصر علائم علاقمندی از خودت بروز بدی توجه خانم بیشتر بهت معطوف می شه...پیش خودش میگه این کیه که خیلی قربون صدقم نمی ره...براش جالب می شی...دلش می خواد شخصیتت رو کشف کنه...به نظرش مستقل و با اراده و قوی می رسی...نکته ی کلیدی هم رعایت اعتداله...بی تفاوتی زیاد درست مثل قربون صدقه و به پر و پا پیچیدن زیاد مضره....در ضمن درکت می کنم...چون تجربه نداشتی حالاتت طبیعیه...اولاً اگر حرف از ازدواج می زنی ببین شرایطش رو داری یا نه... احتمالاً خدمت سربازیت هم مونده...تو این سن تفکرات انسان هنوز خامه...اما خوب قبول دارم ظرفیت عاطی یک پسر در سنین 18 تا 23 سال در اوجه...یعنی راحت دلش می ره ...اما با بالا رفتن سنش عواطفش هم کمتر میشه ... یعنی به دست آوردن دل یک پسر 21 ساله خیلی خیلی راحت تر از یک مرد 29 یا 30 ساله است..
از لحاظ مالی خودت رو بسنج...دقیقاً خودت رو مثل یک آدم متاهل با تمام وظایف و مسئولیت هاش فرض کن...به خودت هم ارفاق نکن...جایی رو هم که خوشت نمیاد زیر سیبیلی رد نکن....احتمالات منفی رو هم بده...بعدش ببین تا چه حد آمادگی داری..
بعد تازه می تونی اقدام کنی و نظر اون خانم را در مورد آشنایی جویا بشی....بعدش هم حتی اگر جواب منفی بود احساس بدی بهت دست نده...خودت رو کوچیک فرض نکن...بدون تو این دنیا خیلی ها هستند که قابلیت عشق ورزیدن به تو رو داشته باشند...اگر این خانم نشده دلیلش یک بد شانسی ساده در انتخاب بوده نه ناتوانی یا عدم جذابیت تو..
اینکه که زود عصبانی شدی و از همه جا نالیدی نشونه ی رشد و بلوغ فکری نیست...لابد پس فردا اگر بهبت جواب منفی داد می خوای افسرده بشی و قرص بخوری و از این داستانا...
پسر خوب این مسائلی که گفتی ربطی به دختر بودن و پسر بودن نداره...خدا هر انسانی رو یک واحد یا تمامیت کاملاً منحصر به فرد خلق کرده..درسته انسان ها اشتراکات زیادی با هم دارند اما خیلی مواقع علائق آدمها از فرمول خاصی پیروی نمی کنه... عدم سازگاری یا کشش یک فرد به شخص دیگر هم تقصیر هیچ کدام آنها نیست...
تو چرا عاشق یکی دیگه نشدی و عاشق این خانم شدی؟؟؟....به همین دلیل هم این خانم می تونه جواب منفی یا مثبت بده بهت...
بعد از اینکه با ارزیابی از شرایط خودت به این نتیجه رسیدی که می خوای برای ازدواج با این خانم اقدام کنی
اگر این خانم همکلاسی جواب مثبت داد که فبها المراد...( تازه اول کاره چون زن نگه داشتن از گرفتنش سخت تره) ولی اگر هم منفی بود خودتو عذاب نده....
انقدر تو این دنیا دختر هست که سرت گیج میره...البته پسر هم به همین میزان... البته می دونم الان این خانم برات فرشته ی الهیه و غیر از او هیچ کس به چشمت نمیاد اما فراموشی یکی از نعمت های بزرگ خداست...پس در صورت منفی شنیدن زود وارد پروسه ی فراموشی بشو....
البته عاشقایی که شکست عشقی می خورند تا یه مدت کارشون می شه تو ذهنشون به حال خودشون قصه خوردن و اون طرف رو متهم کردن و گفتن اینکه لیاقتم رو نداشت و این حرفا و از این چاش ذهنی لذت می برن.... تو سعس کن این کا رو نکنی...
زندگی در تمام مراحلش سخته...غصه نخور...اگر خیلی هم آسون بشه همه چیز حوصلمون سر میره....موفق باشی
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام / دوست و برادر عزیزم "wintersun77" خیلی از شما بابت پاسخ خوبتون ممنونم:72:
بعد از خوندن پاسخ شما به تاپیک "کمکم کنید" خیلی دوست داشتم که با شما ارتباط داشته باشم و چندتا سوال از شما بپرسم ؛ اما نمی دونم چرا سایت اجازه ی فرستادن پیغام خصوصی رو به من نمیده ، ای میل شما رو هم ندارم ، به هرحال خوشحالم که تاپیک من رو خوندین و به کمکم اومدین
پیشاپیش از اینکه غیررسمی و صمیمی صحبت می کنم ، از اینکه درددلام یه کم طولانیه معذرت میخوام ، امیدوارم منو برادر کوچیکترتون بدونین ؛ راستش مشکل اصلی من این نیست که از اون خانم یه تصور افسانه ای و مقدس داشته باشم نه اینجوری نیست ، مشکل اول من اینه که با یه دوراهی بزرگ روبرو هستم : اصلا نمیدونم صحبت من با ایشون درست هست یا نه؟
این اواخر بعد از کلی افت تحصیلی و دلمشغولی و عدم تمرکز حواس و . . . راه حل صحبت مستقیم رو برای ، حداقل نجات زندگی و درسم از این وضعیت انتخاب کردم (آخه خیلی خیلی فکرم مشغوله ؛ آخر این ترم باید برای آزمون جامع علوم پایه خودمو آماده کنم با این وضعیت و حواس پرتی که نمیشه ، از اون نزدیکتر بحران عیده!:163: و ندیدن ایشون) ، در حالی که هنوز شک دارم که آیا کارم درسته یا نه؟ شاید تا به حال همچین کاری رو نکردم و وقتی فکر می کنم قراره با کسی مستقیماً صحبت کنم یه جور احساس بدی بهم دست میده که نکنه کارم کار نادرستی باشه؟
مشکل دوم و اصلی من اینه که می ترسم که نتونم خوب صحبت کنم و مهمتر از اون نتونم منظورم و قصدم رو (که به هیچ وجه قصد بدی نیس) درست به ایشون منتقل کنم و ایشون دچار سوء تفاهم بشن
در درجه ی بعدی نگرانیم اینه که اگه من با ایشون آشنا بشم (که به احتمال زیاد متعاقباً وابستگی هم پیش میاد) و نتونم خانواده ام رو برای ازدواج متقاعد کنم چی؟ من دوست ندارم زندگی کسی که دوستش دارم رو خراب کنم
[حتما الآن توی ذهنتون شکل گرفته که من از هیچی مطمئن نیستم! اینطور نیست من از خودم و تصمیمم خیلی مطمئنم فقط از آینده و رفتار اطرافیان مطمئن نیستم]
به سوالاتون تک تک جواب میدم:
در مورد تصور مقدس از اون خانم ؛ من اصلا اینطور نیستم اتفاقاً همه ی اطرافیان همیشه گلایه می کنند که خیلی با غرور رفتار می کنم(به ویژه با خانمها) و در این مورد هم همینطور فکر میکنم ؛ پاسخ شما رو که در تاپیک "کمکم کنید" خوندم خیلی خوشم اومد یه جورایی به شخصیت و غرورم میخورد که همچین حرفایی بزنم اما یه جایی دیگه دوستی دیگه میگفت که نباید اینطور به اصطلاح خودش رباتیک(!) صحبت کرد بلکه باید یه خورده علاقه مندیت و دلایل علاقه مندیت رو بارزتر نشون بدی اگه اینطور رباتیک صحبت کنی طرف متوجه منظورت نمیشه تصور درستی از دلیل علاقه ت پیدا نمیکنه و فکر بد می کنه. من هم از اونجاییکه 1) از یه طرف ، گفتن بیش از حد دلایل علاقه مندیم و بیان علاقه ازم برنمیاد ( گفتن این موضوع رو برای بار اول کار درستی نمی دونم ضمن اینکه از غرورم هم خجالت میکشم) و 2) از طرف دیگه هم به قول ایشون رباتیک صحبت کردن ایجاد سوء تفاهم میکنه ؛ قضیه ی مستقیم صحبت کردن رو تعلیق کردم و این روزا فقط فکر میکنم و چون فکر ِ بی تجربه ام به جایی نمیرسه و از درس و زندگی هم میفته ، این روزا فقط کلافه ام!
[اون وقت که میگم دخترها مث سیستم عامل MS DOS هستند میگین چرا؟!:311:]
در مورد شرایط ازدواج ؛ من و ایشون فعلا ترم چهارم پزشکی هستیم ، آزمون تخصص و ایشالا دوره ی تخصص رو هم داریم ، خدمت سربازی هم دارم (اما خب سربازی رشته ی ما به معنای واقعی سربازی نیس اما باز هم اسمش 14 ماه سربازیه) ، آینده رو باید با هم بسازیم چون من که هیچی ندارم به جز حرفه و شغلم ، از همون بچگی هم میدونستم که برای شغل و حرفه ی آینده ام برخلاف دوستام باید به خودم متکی باشم نه پدرم ، پس آینده ام رو هم مثل گذشته خودم باید بسازم ؛ قصدم از آشنایی با این خانم اینه که از ایشون و خانواده شون شناخت پیدا کنم و اگه کسی بود که میخواستم (چون واقعا از ایشون جز اسمشون اطلاعاتی ندارم!) زمینه ی آشنایی خانواده ها رو هم فراهم کنیم ضمن اینکه تا پایان فارغ التحصیلی ایشون رو از دست ندم
تقریباً این شرایط مالی و زندگی من بود بدون هیچ ارفاق و زیرسیبیلی!
مسئولیت های تأهل رو هم میپذیرم
اگه شرایطم بده و جایی از کار ایراد داره بگین!
من کسی ام که با یه شخص احتمالاً خیلی مناسب روبرو شده و یه طرفه دوستش داره و نمیخواد از دستش بده ، جای من بودین چیکار میکردین؟ (خودتون که میدونین دخترها چه جورین؟ تا میای خودتو جمع و جور کنی میبینی رفته!)
در مورد جواب منفی اون خانم ؛ من وقتی تصمیم گرفتم موضوع رو با ایشون مستقیماً در میون بذارم با خودم فکر کردم میرم و جوابمو می گیرم و از بلاتکلیفی ، دلمشغولی ، افت تحصیلی ، حواس پرتی و ... و... و... راحت میشم برام هم اهمیتی نداشت و نداره که جواب منفی بشنوم ، چون معتقدم که قلبی که برای من نمی تپه رو نمیشه با زور مال خودم بکنم ، اما اینجا قضیه دو وجه پیدا می کنه : 1) اگه جواب منفی ناشی از این باشه که ایشون از من خوششون نیاد قول میدم به هیچ وجه ناراحت نشم 2) اما اگه جواب منفی ناشی از اشتباه و ندونم کاری و بدصحبت کردن من باشه ، همچین قول نمیتونم بدم! فکر میکنم اونطوری جداً داغون میشم
من میدونم اگه جواب منفی بشنوم ، اصلاً فکر نمی کنم که جذاب نیستم چون خودم میدونم ظاهراً و واقعاً هستم! (تعریف از خود!) ؛ من میدونم بدون زن نمی مونم و دختر زیاده! من میدونم که اگه صبر کنم مادرم برام دختر این فامیل یا اون فامیل رو می گیره! من میدونم! اما اینو هم میدونم که من یکی دیگه رو دوست دارم ، شاید این حرفم شبیه عشقهای دبیرستانی باشه اما من احساسم نسبت به ایشون اینقدر قویه که خیلی قاطعانه میگم یا ایشون یا هیشکی (چند سال دیگه هم سر حرفم میمونم تا آخر ؛ کاش میدونست که چقدر خالصانه دوستش دارم:302:) و من میدونم اگه بهش نرسم نه عدم جذابیته نه عدم تواناییه نه بدشانسی بلکه اشتباهم در تشخیص راه درسته و اشتباه در صحبت مستقیم. اگه جواب منفی بشنوم افسرده نمیشم ، قرص هم نمیخورم و اون داستانا... فقط اگه ناشی از اشتباه خودم باشه - نه از اینکه ایشون از من خوششون نیاد - خیلی داغون میشم
اینکه عصبانی شدم از همه جا نالیدم دلیلش عذاب هاییه که دیدم ، دلیلش اینه که دو ساله یکی رو دوست دارم و فقط خودم و خدا میدونیم که دوستش دارم و خودم و خدا میدونیم که چقدر دوستش دارم اما نه راه پیش داشتم و نه پس ، هیچ اقدامی هم نکردم نه تونستم ، نه تجربه شو داشتم که بدونم چه کاری درسته ، نه غرورم اجازه ی برخی کارها که از خیلی ها برمیاد رو داده ، و همش به خودم گفتم تو با بقیه فرق داری و این شد که 2 سال رو به غم گذروندیم
باز هم از "wintersun77" عزیز تشکر ویژه دارم که برای درددلام و مشکلم وقت میذاره:72:
از همه ی کسانی هم که تاپیک رو میبینن و بی تفاوت رد میشن ... ممنونم
دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام نظر آقاي wintersun77 به نظر من خيلي خوب بود
به نظر من بايد حواستون به خانوادتون هم باشه و از اون طرف هم مطمئن بشيد
دلیل اصلی علاقه ی من برخلاف اکثر جوونا و دوستام واطرافیانم نه زیباییه نه چشم و ابرو و نه پول و... بلکه اخلاق خوب و حجاب قابل قبول ایشونه
فقط همين ؟؟؟؟ مي گم فقط نه اينكه اين مسائل مهم نيست كه خيلي هم مهمه اما زندگي شمارو فقط اخلاق خوب و حجاب مي سازه ؟؟؟ اين خيلي خصوصيت خوبيه ولي شايد ديد ايشون به زندگيش و هدفاش با شما متفاوت باشه. و بخش بزرگي از تصويري كه از ايشون تو ذهنتون داريد نتيجه افكارتون باشه و با واقعيت مطابقت نداشته باشه
چون واقعا از ایشون جز اسمشون اطلاعاتی ندارم!
در مورد رباتيك حرف زدن نه به اون شدت ولي عاشقانه حرف نزدن به نظر من كه خوبه . حداقل تو نظرش شبيه اين پسراي ....... نمياين
وابستگي : اگه ميبينين خودتون يا طرفتون قادر به كنترل احساسات تو رابطه اي كه صرفا براي شناخت طرفينه و لا غير نيستين ارتباط گسترده برقرار نكردن خيلي بهتره
اگر جو خانوادگي شما و فرد مقابل جوري هست كه الان نامزد باشيد تا يه مدت بعد كه شرايط درست شد ازدواج كنيد بد نيست . حداقل ترس از دست دادن ايشون يا ورود به يه رابطه نادرست رو نداريد
ولي اگر انتخاب درستي نكرده باشيد رابطه به اين صورت بدتره.
و اينكه به نظر پدر و مادرتون هم اهميت بدين . اونها مارو بزرگ مي كنن و به عقايد ما آشنا ترن و جز خيرمون چيز ديگه اي نمي خوان. هشدارهاي والدين در مورد انتخابهايي كه توي اين سنين انجام ميشه مي تونه خيلي راهگشا باشه
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام
خانم mahtab66 از شما بابت پاسختون ممنونم:72:
همین اول میگم که پاسختون رو کاملاً قبول دارم اما چندتا نکته برای توضیح می مونه که عرض میکنم:
نقل قول:
فقط همين ؟؟؟؟ مي گم فقط نه اينكه اين مسائل مهم نيست كه خيلي هم مهمه اما زندگي شمارو فقط اخلاق خوب و حجاب مي سازه ؟؟؟ اين خيلي خصوصيت خوبيه ولي شايد ديد ايشون به زندگيش و هدفاش با شما متفاوت باشه. و بخش بزرگي از تصويري كه از ايشون تو ذهنتون داريد نتيجه افكارتون باشه و با واقعيت مطابقت نداشته باشه
چون واقعا از ایشون جز اسمشون اطلاعاتی ندارم!
فقط همین نیست ، ضمن اینکه فکر میکنم با شرایط من همین هم خیلیه!
زندگی منو فقط اخلاق خوب و حجاب نمی سازه
شما بگین ، من چه اطلاعاتی میتونم یا میتونستم داشته باشم و کم کاری کردم؟
من چطور میتونستم با ایشون آشنا بشم و نظر و طرز فکر و اخلاق واقعیشون رو بدونم؟
وقتی حتی به هم سلام نمیکنیم چطور میتونستم؟
مگه همه ی آدما که با هم آشنا هستند یه روزی با هم غریبه نبودن؟
من که عرض کردم : قصدم از صحبت مستقیم ایجاد فرصتی برای آشناییه ، من از خانواده ی ایشون و شرایط زندگی ایشون چیزی نمیدونم ، چیزی که حداقل بتونم برای معرفی ایشون به خانوادم استفاده کنم
گذشته از این ، این رو هم درک میکنم که ایشونم از من شناختی ندارند ، چه طور میتونن به کسی دل ببندند که نمیشناسن؟
نقل قول:
در مورد رباتيك حرف زدن نه به اون شدت ولي عاشقانه حرف نزدن به نظر من كه خوبه . حداقل تو نظرش شبيه اين پسراي ....... نمياين
وابستگي : اگه ميبينين خودتون يا طرفتون قادر به كنترل احساسات تو رابطه اي كه صرفا براي شناخت طرفينه و لا غير نيستين ارتباط گسترده برقرار نكردن خيلي بهتره
باز هم بابت راهنمایی تون ممنون ؛ خیلی مشتاقم بدونم بالاخره چه جوری باید صحبت کنم ، با صحبتای شما دارم یواش یواش از حالت50-50 درمیام و به سمت عاشقانه حرف نزدن ترغیب میشم:303:
در مورد وابستگی حق با شماست ؛ من نمیدونم در آینده چه خواهد شد؟ وابستگی رو هم تا قبل خوندن این فروم ها به عنوان یه تهدید نمی شناختم! اخلاقم اخلاق خشکیه و به پیشروی سنتی مراحل ازدواج معتقدم و فکر نمی کنم وابستگی پیش بیاد و هر موقع خودم و یا ایشون رو مناسب این ازدواج ندونم دیگه ادامه نمیدم
نقل قول:
اگر جو خانوادگي شما و فرد مقابل جوري هست كه الان نامزد باشيد تا يه مدت بعد كه شرايط درست شد ازدواج كنيد بد نيست . حداقل ترس از دست دادن ايشون يا ورود به يه رابطه نادرست رو نداريد
ولي اگر انتخاب درستي نكرده باشيد رابطه به اين صورت بدتره.
و اينكه به نظر پدر و مادرتون هم اهميت بدين . اونها مارو بزرگ مي كنن و به عقايد ما آشنا ترن و جز خيرمون چيز ديگه اي نمي خوان. هشدارهاي والدين در مورد انتخابهايي كه توي اين سنين انجام ميشه مي تونه خيلي راهگشا باشه
نامزدی و نظارت والدین بر رابطه در دوران تحصیل ، توی رشته ی ما(با توجه به آینده ی کاری تقریباً مشخص!) خیلی شایع هست و مثال های زیادی در اطرافم هست ؛ اما خانواده از این موضوع اطلاعی ندارند خانواده ی طرف مقابل رو نمیدونم ، ضمن اینکه فکر نمی کنم که خانواده ی من در این مورد با من همراهی کنند:302:
"ترس از دست دادن ایشون" بزرگترین دغدغه ی من همینه ، تمام مدتی که می بایست صرف خوندن درسهام بشه صرف این ترس میشه
در مورد اهمیت نظر والدین با شما موافقم
میخوام به یه تصمیم خوب برسم که اشتباهی توش نباشه ، اما چرا هیشکی کمکم نمی کنه ؟!
من ظرف این چند روزه باید با ایشون مستقیماً صحبت کنم و قبل از تعطیلات تکلیفم رو بدونم ؛ نمیخوام اشتباهی داشته باشم پس لطفاً خیلی اورژانسی کمکم کنید ، خواهش میکنم هر چی که میدونید دریغ نکنین
منتظرم . . . ممنون
(تا الآن 280 تا بازدید و فقط 5 نفر کمکم کردن ؛ چقدر بی تفاوت از کنار مشکلم رد میشن :( )
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
اطلاعات بدست آوردن برا پسرا كاري نداره . بعضي از همكلاسياتون احتمالا در اين زمينه PHD دارن :311:و استفاده ازشون هم بد نيست ( با توجه به خصوصياتي كه از خودتون گفتيد به نظر مياد خودتون از پسش بر نيايد )
نقل قول:
من ظرف این چند روزه باید با ایشون مستقیماً صحبت کنم و قبل از تعطیلات تکلیفم رو بدونم ؛ نمیخوام اشتباهی داشته باشم پس لطفاً خیلی اورژانسی کمکم کنید
چرا انقدر شتاب زده ؟؟؟؟؟ مي ترسين تو عيد از دست بره ؟؟؟؟
يه سري مسائل رو هم بايد مدنظر داشته باشيد
1- تو زمان صحبت كردن دستپاچه ، عجول ، تند و... به نظر نيايد كه خيلي تاثير داره
2- عين يه يخچال هم بر و بر نگاهش كنيد و خيلي از خود راضي بگيد مي خواستم بيشتر آشنا بشيم . مي گن محكم ولي ديگه نه انقد متعادل باشيد
3- سن شما يه تصور رو ايجاد ميكنه كه يه پسر ناپخته يا حتي بچه باشيد تو برخوردتون سعي كنيد بهش ثابت كنيد اينجور نيست
4- سعي كنيد وقتي اطلاعاتي ازش بدست آورديد كم كم خانوادتون رو هم وارد جريان كنيد
موفق باشيد
-
دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام دوستان:310:
نقل قول:
چرا انقدر شتاب زده ؟؟؟؟؟ مي ترسين تو عيد از دست بره ؟؟؟؟
شتاب زده نیست ؛ 2 ســــــــــــــالــــــــ ـــــــــه!!! ولی خب تا شروع تعطیلات فقط چند روز مونده!!!!:302:
نمی ترسم تو عید از دست بره!!!:311: می ترسم خودم از دست برم!!!:302:
نمیدونم یه جورایی به دیدنش عادت کردم
الآن یه مشکلی دارم ، میخوام برم و حرف دلمو بزنم اما یکی از دوستاش همیشه باهاشه و به هیچ وجه ازش جدا نمیشه ، تمام مدت به دنبال یه فرصتم که دوستش نباشه اما نمیشه که نمیشه ، به هیچ وجه ازش جدا نمیشه ، اون دوستش گریه ام رو در آورده:302:
مهتاب خانم بابت 4 مورد راهنماییتون ممنون:72:
(تا الآن 360تا بازدید و باز هم فقط 5 نفر کمکم کردن ؛ چقدر بی تفاوت از کنار مشکلم رد میشن :( )
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
خواهش مي كنم
شما الان تمام اين موارد رو براي خودتون حل كرديد كه مي خوايد باهاش صحبت كنيد:
1- توانايي وارد شدن به يه رابطه 2 نفره رو داريد؟
2- در آينده با خانوادتون سر انتخابتون مشكل درست نميشه يا اونا انتخاب شمارو مناسب ميدونن؟
3- فكر اين رو كرديد كه الان فقط خودتون هستيد و با مطرح كردنش مسئوليت احساسات اون و نتيجه كار گردن شماست؟
و هزاران هزار مسئله ديگه . اگه اينارو حل كردين باهاش حرف بزنيد. بيان اين مسئله هم با قصد شما براتون مسئوليت مياره.
در مورد دوستش هم بايد گفت از همون عناصر با تجربه استفاده كنين . برنامه ريزي كنين يكي از دوستاتون رو بفرستيد جلو كه مثلا تنهايي يه سوالي از دوستش بپرسه يا ...... ( يه آدمي كه اگه مث چسب دو قلو هم بهم چسبيده بودن از پسش بر بياد ) بعد خوب تنها ميشه و .......
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
ممنون:72:
بله من متوجه تمامی مسئولیت هاش هستم
راهکاری که گفتین خیلی حرفه ای بود اما فکر میکنم که این دوست عزیز حرفه ای تر هستن:302:
تا حالا در مورد این دوست عزیز چیزی نگفته بودم اما واقعاً این دوستش کلافه ام کرده ، دریغ از یک ثانیه!
تجربه ام میگه وقتی میخوای با کسی صحبت کنی و کمین میکنی وقتی موقعش برسه خراب میکنی!:302:
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام به همه ی دوستان
امروز رفتم و حرفامو بهش گفتم:82:
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
الآن نمیتونم کل اتفاقات رو شرح بدم ؛ ایشالا فرصتی دیگه
خلاصه میگم / خب امروز با اندکی خوش شانسی تونستم دوستشون رو برای چند لحظه (تازه اونم نصفه و نیمه!) از ایشون جدا کنم ؛ رفتم و گفتم
بنده خدا خیلی شوکه شده بود ، خیلی خشک و سرد گفت: بایستی فکر کنم
دوستان از اینکه همچنان جویای قضیه ی بنده هستین خیلی خیلی ممنونم:72:
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام
خوب حد اقل اينجوري يه جورايي سبك شدي، حد اقل ميدوني كه ميدونه .... راستي زيادم منتظر جواب نباش ،معمولا اين جور جوابها زمان ميبره ...
راستي از اين به بعد هم زياد تابلو بازي در نياريا !!!چون احتمالا خيلي بيشتر از زمانهاي ديگه مد نظرت داره و حركاتت رو ميسنجه ( زياد بهش نگاه نكن ، عادي باش )
ديگه بقيه اش رو هم بسپار به خدا
موفق باشي :72:
-
دوستان ؛ ممنون
سلام به دوست عزیزم "حنان" و به همه ی دوستان
آره دقیقا همین طوره خیلی سبک شدم ، الآن احساس خیلی بهتری دارم مخصوصاً به خاطر اینکه خیلی خوب تونستم صحبت کنم ، بدون هیچ استرسی تا اونجایی هم که میشد از ایجاد هرگونه سوء تفاهمی جلوگیری کردم ، شانس دیگه ای که آوردم این بود که بعد از اون روز که بهش گفتم فقط دو روز رو با هم کلاس داشتیم یکی اش چهارشنبه (پریروز) بود و بعدی هم یکشنبه هفته ی آینده س ، اگه نمیگفتم دیگه محال بود فرصتی پیش بیاد:227:
نه منتظر جواب فوری نیستم ، آخه یه ابراز علاقه ی ساده معمولاً جواب خاصی هم نیاز نداره ؛ شاید باورتون نشه و فکر کنین حتماً الآن خیلی استرس و انتظار جواب رو میکشم و اصطلاحاً هر لحظه قند تو دلم آب میشه ، نه اینطوری نیس :82:
نه تابلوبازی در نیاوردم و درنمیارم :311: من که گفتم اصولاً توی محیط دانشگاه آدم تابلویی نیستم ؛ فردای روزی که باهاش صحبت کردم خیلی احساس خجالت میکردم و حتی یک بار هم نگاهش نکردم فکر میکنم که ایشون هم همینطور!
در مورد تابلوبازی واقعاً از راهنماییت ممنونم ؛ خیلی نیاز داشتم که یکی به جز خودم(!) بهم بگه از این به بعد چی کار کنم
تا اینجا در تمام مراحل زندگیم ، لحظه به لحظه اش با کمک خدا بوده ؛ از این به بعد هم توکلم به خداست
اگه بعد اون همه رنج ناشی از تردید الآن احساس خوبی دارم اگه بدون استرس و خوب صحبت کردم اگه بدون اشتباه عمل کردم بخش زیادیش رو مدیون همدردی و بروبچه های مهربونش هستم / دوستان نادیده ی مهربونم ، صرف نظر از هرگونه جوابی که بگیرم صمیمانه ازتون سپاسگزارم:72:
و باز هم به راهنمایی ها و نظراتتون نیاز دارم
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
دوستان سلام بعد از تقریباً یک ماه ؛ خب همونطور که می دونین من رفتم و قضیه رو بهش گفتم من وقتی باهاش صحبت کردم گفتم ما از همدیگه شناختی نداریم و هرطور که خودش صلاح میدونه این آشنایی بیشتر بشه ایشون هم گفت باید فکر کنم ، بعد از اون روز تعطیلات عید پیش اومد و نهایتاً دیروز اولین بار بعد از عید بود که با همدیگه کلاس داشتیم ، اما الآن یه چیزی رو نمی دونم اونم اینه که من چی کار باید بکنم؟ باید برم باهاش صحبت کنم و نظرش رو بپرسم؟ من برای فهمیدن نظر ایشون عجله ای ندارم اما از طرفی فکر میکنم اگه این کار رو هرچه سریعتر نکنم ایشون در مورد من و تصمیمم بدگمان بشن ، شما چی فکر میکنین؟ از طرفی صحبت دوباره با این شرایط که دوباره همون دوست عزیز(!) قدم به قدم ایشون رو لحظه ای تنها نمیذاره برام خیلی مشکل تر هم شده
خجالت هم میکشم نمی دونم این خجالت دیگه چه نوع مشکلیه؟؟!!:303::82:
نظر شما چیه؟
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام مثل اینکه کسی دوست نداره به من کمک بکنه!!!:302::302::302:
اشکال نداره من برای خودم درد و دل میکنم ، من که عادتمه ، اصلا به همین خاطر اسمم خیلی تنهاست
من دیروز رفتم که باهاش صحبت بکنم اما نشد ، خیلی هم بد شد خیلی!
من به خاطر حضور دوستش جلو نرفتم حتی به خاطر بودن دوستش و اینکه خیلی حساسم که کسی از موضوع با خبر نشه بهش سلام ندادم چون پیش از این هم نمیدادیم و باعث جلب توجه دوستش میشد
خلاصه روز خیلی بدی بود نمی دونم چی شد؟ فقط روز بدی بود ، نمیدونم چی کار باید بکنم؟
فکر میکنم منتظره من برای گرفتن جواب پا پیش بذارم و من هم . . .
باور کنین تقصیر خودشه که حتی یه لحظه اون دوست کنجکاوش رو از خودش دور نمیکنه ، من که بهش گفتم خیلی حساسم که هیشکی از صحبتمون باخبر نشه (برای صلاح هردومون) و اون هم قول داد که به کسی نگه :302::302:
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
من جاي شما بودم خيلي خونسر ميرفتم جلو و ميگفتم ببخشيد ميشه چند لحظه باهاتون صحبت خصوصي كنم؟يه نيم نگاهي هم به دوستش مينداختم تا متوجه بشه منظورم دقيقا چيه...
به همين راحتي...
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام
خیلی تنها ی عزیز
من هم با نظر gh.sana جان موافقم
خیلی با خونسردی و با کلاس جلو برو و بگو می تونم چند لحظه باهاتون خصوصی صحبت کنم؟زیادم اروم این جمله را نگو تا دوستش بفهمه .اگر بخواد صحبت کنه خودش هم به دوستش می گه که مثلا چند دقیقه دیگه بر می گرده نترس خیلیها اینکار را می کنند و خیلی هم کار روتینی است و کار متفاوتی نمی کنی پس نترس
به نظر من اون دختر هیچوقت برای جواب دادن پا پیش نمی گذارد و شما باید خودتان برید و جواب را بپرسید و این کار نرمال است. به نظر من خیلی با خونسردی این کار را انجام بده و اصلا هول نشو
تازه حالا دوستش بفهمه که تو از این خانم خوشت می آید و برای کار خیر پیش قدم شدی مگه چه اتفاق بزرگی می افته؟؟؟؟
زمین که به آسمون نمیلد اینقدر سخت نگیررر
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
ممنون:72:
همین کار رو میکنم ، الآن خیلی ناراحتم چون دیروز اتفاقاتی که پیش اومد خیلی جلوه ی بدی داشت ؛ تا یکشنبه هم باهاش کلاس ندارم
خیلی هم دلخورم که در عین حال که میدونه من چقدر از دوستش متنفرم(!) اما هیچ اقدامی برای یه لحظه جدایی نمیکنه! البته میدونم دوستش بیش از حد کنجکاوه و کار خیلی سختیه!:302:
نقل قول:
من برای فهمیدن نظر ایشون عجله ای ندارم اما از طرفی فکر میکنم اگه این کار رو هرچه سریعتر نکنم ایشون در مورد من و تصمیمم بدگمان بشن ، شما چی فکر میکنین؟
نظرتون چیه؟
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
خب معلومه كار درستي نيست ...نميگم عجله كنيد اما زياد هم به تعويق نندازيد بلاخره شك برانگيز ميشه كه چرا ديگه سراغي از نتيجه نميگيريد و ...بهتره در اولين فرصت مناسب جوياي نتيجه فكر كردنش بشيد ....
سراغ نگرفتن شما يه جوري بي اهميت بودن موضوع رو در ذهن طرف مقابل القا ميكنه
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
نقل قول:
تازه حالا دوستش بفهمه که تو از این خانم خوشت می آید و برای کار خیر پیش قدم شدی مگه چه اتفاق بزرگی می افته؟؟؟؟
زمین که به آسمون نمیلد اینقدر سخت نگیررر
خودم هم نمیدونم ، جو دانشگاه کاری کرده که این جور حساس باشم ؛ یادمه وقتی داشتم با خودش صحبت می کردم گفتم که کسی از این صحبت با خبر نشه و اون دقیقاً گفت: " آره با این وضعیت جو کلاس اصلا درست نیست "
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
خیلی تنهای عزیز
سعی کن تمامی جوانب را در نظر بگیری که زیاد تابلو نشه این پیشنها شما ،اما منظور من این است که استرس این را نگیر که اگر کسی بفهمه خیلی بد میشه چون وقتی استرس می گیره ادم بدتر یک کاری می کنه که تابلوتر میشه
در نهایت من هممی دانم جو دانشگاه را می دانم و چند سال پیش من هم در موقعیت مشابه خیلی می ترسیدم که وای نکنه کسی بفهمه ولی در نهایت دیدم که خیلیها در دانشگاه همه فهمیدند که مثلا از کی خوششون می اید ولی هیچ اتفاق خاصی نیفتاد و همش استرس بیهوده بود
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
ممنون دوستان:72:
چشم در اولین فرصت میرم صحبت میکنم و نتیجه اش رو همین جا میگم
:82:
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
خیلی تنهای عزیز سلام
امروز با خوندن تاپیکی که ایجاد کردی رفتم به خاطرات چند سال پیشم...خیلی جالب بود برام چون منم توی وضعیتی خیلی مشابه وضعیت شماها قرار داشتم...بگذریم که چی شد ...دلم میخواد تا اونجا که میتونم کمکت کنم
ببین دوست خوبم همونطور که خودتم خوب میدونی ازدواج یه مرحله مهم وپیچیده از زندگیه...هرکسی ازازدواج هدفی داره و ازاونجاییکه سرنوشتش باهاش گره میخوره روش خیلی تفکر وبرنامه ریزی کرده و دوست داره همه چی یا بهتره بگم خیلی چیزا مطابق اون ملاک ها ومعیارهاش باشه...اینارو گفتم که همه احتمالات رو درنظر بگیری
مشخصه که احساست پاک و حقیقیه اما این رو هم بدون هنوز از احساس اون خانوم نسبت به خودت مطمئن نیستی...پس نه نا امیدباش نه امیدوار و سعی کن تا رفتارتم همینو نشون بده...تا اینجاهم خوب پیش رفتی واصلا به خاطر چیزی خودت رو سرزنش نکن
اگه اون دوستش ازش جدا نمیشه و اون خانم ازش نمیخواد که تنهاتون بذاره ...بذار به حساب دست پاچه شدن وخجالت کشیدنش...ولی اصلا بد نیست اگه شما ازش خواهش کنی چند لحظه تنهاتون بذاره...فقط عجله نکن...شاید با وجود اینکه علی رغم خواستت رفتارت توی ترمهای قبل احساست رو پیش اون خانوم آشکارکرده بوده ولی اون به طور جدی بهت فکر نکرده و الان حق داره فرصت داشته باشه تا تورو یه جورایی زیرنظر بگیره ومنتظر یه فرصت خوب باش تا نظرشو بپرسی ...فرصتی که دور وبرش کسی (به جز اون دوست همیشگیش)نباشه...فکرش درگیر کار مهمی نباشه و خلاصه اینکه زمانی باشه تا با آرامش وتمرکز جوابتو بده
وقتی تونستی باهاش حرف بزنی خیلی خونسرد وقاطع ازش بخواه نظرش چیه و این رو هم بگو نظرش هرچی که هست براش احترام قائلی
دلم میخواست بیشتر برات بگم اما متاسفانه کاری برام پیش اومده بایدبرم ولی قول میدم بازم بیام
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
دوست عزيزم "meral" سلام:72:
از اينکه لطف کردي و تاپيکم رو خوندي ممنونم ؛ و از اينکه ميخواي کمکم کني باز هم بايد تشکر کنم چون واقعا بعد از خوندن پستت خیلی دلگرم شدم
ياد خاطرات چند سال پيشت که خيلي مشابه بوده افتادی؟ ميتونم بپرسم آخرش چي شد؟
پستت رو کامل خوندم و کامل هم قبول دارم اما یه روز قبل از اینکه پست بدی یعنی روز یکشنبه من رفتم و با ایشون صحبت کردم و خوشبختانه خوب هم صحبت کردم و چیزهایی رو هم که تو پستت گفتی رعایت کردم / با دوستش بود اما من رفتم و اجازه ی صحبت خواستم که دوستش سریع ما رو تنها گذاشت و رفت ؛ اولش گفتم اگه برای پرسیدن نظرش تعلل کردم دلیلش تعطیلات ، نبود موقعیت و کم رویی خودم بوده و نه بی اهمیت و بی ادب بودن من ؛ ایشون گفت که خیلی فکر کرده اما منظور منو متوجه نشده و منظور منو دوستی و... متوجه شده و جو ِخاله زنکی دانشگاه در این مورد خیلی سنگینه و... / من هم منظورم رو واضح تر گفتم و در مورد جو ِ دانشگاه بهش حق دادم و خیلی صحبت های دیگه / بالاخره نتیجه اینکه یه جورایی متوجه شدم که ایشون هم نسبت به من احساسی دارند یا پیدا کردند و مشکل من نیستم ، بلکه مشکل سن کم و شناخت خیلی کم و جو خیلی بد دانشگاهه / من هم گفتم برای راحتی ایشون مدتی این مسأله رو رهاش کنیم که ایشون هم پذیرفتند.
من آدم عجولی نیستم من تو این صحبت به چیزی که میخواستم رسیدم ، میخواستم از علاقه ی من با خبر بشه و من هم نظر و احساس ایشون رو در این باره بدونم که فهمیدم ؛ من به خودش هم گفتم که عجول نیستم چون قطعا تا نزدیکی های فارغ التحصیلی نمیشه اقدامی کرد.
من از احساسم مطمئنم اما برای تصمیم گیری شناخت لازمه نه احساس نه فقط در مورد من برای هردومون
__________________________________________________ ______________________
دوستان نظرتون چیه؟
اگه لازمه بگین تا توضیحات بیشتری بدم ؛ چون چیزهایی که الآن یادم بود گفتم!
قدم بعدی چیه؟
از این به بعد کار خاصی باید انجام بدم؟
ممنون:72:
منتظرم:82:
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام
البته من نمیدونم شما سنتون چقدره اما به نظر من قضیه رو خیلی کش ندید وسعی کنید حداقل خانواده ها رو وارد کنید...یعنی رسما وارد خواستگاری بشید واگر خواستید روند خواستگاری رو طولانی کنید ...... آخه الان که هر دو شما میدونید که طرفتون از علاقه ی شما باخبره وهمدیگر رو هم در دانشگاه زیاد می بینید ...مطممئنا فکر وذهنتون مشغول همدیگره .....ومی دونید که رفتارتون زیر ذره بین طرف مقابل هست ....در نتیجه هر کس خیلی مواظب رفتار وکردار خودشه ....پس علاقه ی شما احتمالا روز به روز بیشتر خواهد شد ....هرچند تصمیم گرفتید فعلا قضیه رو مسکوت بذارید ....اما فکر کنید اگه مثلا بعد یک یا دو سال خانواده ی شما یا ایشون (البته زبونم لال:163:)به هر دلیلی با انتخاب شما دونفر موافقت نکنن ، اون وقت دل کندن خیلی سخت تره.......در کل نظارت خانواده ها به شما در تصمیم گیری عاقلانه کمک خواهد کرد
من از ابتدای تاپیک شما پیگیر بودم اما چون هیچ تجربه ای نداشتم ترجیح دادم چیزی نگم ..اما الان فکر میکنم نباید خیلی هم مسکوت بذارید قضیه رو ....البته دوستان هم نظر میدن انشاءالله ...من کاملا نظرم شخصی بود.
-
دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام "چشم بارانی" عزیز
من توی پست اول این تاپیک گفتم دانشجوی 21 ساله ی ترم 4 پزشکی هستم ،اما خب سن طرف مقابل رو نمیدونم!
نقل قول:
به نظر من قضیه رو خیلی کش ندید وسعی کنید حداقل خانواده ها رو وارد کنید...یعنی رسما وارد خواستگاری بشید واگر خواستید روند خواستگاری رو طولانی کنید
بله این کار ، کار درستیه اما مشکل اینجاست که ایشون گفت که سنمون کمه و شاید معیارها بر اثر زمان تغییر کنن و... من هم گفتم شناخت هردومون کمه (چیزی که باهاش بتونیم تصمیم درستی بگیریم یا موضوع رو با خانواده ها در میون بذاریم) من گفتم این یه گره کوره که از طرفی فرصت شناخت نیست و از طرفی باید بدون شناخت تصمیم درست گرفت ؛ پس هر دو روی استندبای کردن موضوع توافق کردیم
نقل قول:
آخه الان که هر دو شما میدونید که طرفتون از علاقه ی شما باخبره وهمدیگر رو هم در دانشگاه زیاد می بینید ...مطممئنا فکر وذهنتون مشغول همدیگره .....ومی دونید که رفتارتون زیر ذره بین طرف مقابل هست ....در نتیجه هر کس خیلی مواظب رفتار وکردار خودشه ....پس علاقه ی شما احتمالا روز به روز بیشتر خواهد شد ....هرچند تصمیم گرفتید فعلا قضیه رو مسکوت بذارید ....اما فکر کنید اگه مثلا بعد یک یا دو سال خانواده ی شما یا ایشون (البته زبونم لال)به هر دلیلی با انتخاب شما دونفر موافقت نکنن ، اون وقت دل کندن خیلی سخت تره.......در کل نظارت خانواده ها به شما در تصمیم گیری عاقلانه کمک خواهد کرد
دقیقاً درسته ؛ البته فقط ایشون از علاقه ی من مطمئنه نه من! و من تلمیحاً از احساس ایشون برداشت هایی داشتم (ایشون خیلی محتاط صحبت میکرد و بی اعتمادی توی حرفاش مشخص بود ؛ شاید هم علاقه ای به من نداشته باشه!! نمیدونم!)(من آدم خشکی نیست اما آدم لفاظ و اصطلاحاً چرب زبانی هم نیستم خب معلومه که با دوبار صحبت کردن که سرجمع 10 دقیقه نمیشه نتونستم اعتمادی بوجود بیارم ؛ با توضیح اینکه تو کلاسمون ترم پیش دو تا از پسر و دخترهای کلاس بعد از مدتها دوستی ، به هم زدن و... با سلسله دعواهای اساسی سرکلاس و دانشکده و... آبرو واسه خودشون نذاشتن ؛ و این خاطره ی بد مسلماً توی ذهن همه ی بچه های هم دوره هست) / بله درسته ، الآن که فکر من خیلی مشغوله اما از قبل از گفتن خیلی خیلی بهتره / بدترین چیز تحت نظر کسی بودنه و من از این کار نفرت دارم / من قبلاً هم گفتم با طی شدن روند به صورت خانوادگی موافقم چون این جور نمونه ها توی رشته و اطرافم زیاد هست ؛ اما مشکل اینجاست که : 1.من از احساس خودم مطمئنم نه از تصمیمم چون شناختی ندارم 2. باید قبول کرد که فعلا 21 سال سن کمیه 3. به موافقت خانواده ام خوش بین نیستم(مهم ترین دلیل اونها هم شاید سن کم باشه) و...
نقل قول:
من از ابتدای تاپیک شما پیگیر بودم اما چون هیچ تجربه ای نداشتم ترجیح دادم چیزی نگم ..اما الان فکر میکنم نباید خیلی هم مسکوت بذارید قضیه رو ....البته دوستان هم نظر میدن انشاءالله ...من کاملا نظرم شخصی بود.
بابت راهنمایی تون خیلی متشکرم / مسکوت گذاشتن موضوع برای راحتی ایشون و طبق خواسته ی خودش بود و حتی برای راحتی اش و حساس نشدن اطرافیان(که مهمترین دلیل مسکوت موندن موضوع از نظر ایشون بود) توی دانشکده مثل قبل از صحبت کردنمون باهاش رفتار می کنم ؛ یعنی نه سلامی نه علیکی!!:311: / ان شــــــــاء الــلــه که دوستان هم نظر میدن ؛ از شما بابت نظر خوبتون ممنون:72:
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام دوست عزیز :72:
منظورتون از مسکوت گذاشتن چیه؟شما جرقه اش رو زدین حالا مسکوتش میکنین؟؟؟تازه شما که ذهنتون کلی درگیر علاقه تون هست(به عنوان یه دختر و تجربه شخصی میگم که ایشون هم مثل شما کلی سوال و دغدغه تو ذهنشون دارن) تازه داریم به امتحانات پایان ترم هم نزدیک می شیم.
جناب نقاب هم که لطف کردن و اصول رابطه صحیح رو گفتن و چشم بارانی عزیز و دیگر دوستان هم نظراتشون رو دادن پس.....!!!!!
درسته دانشگاه فضاش مناسب نیست و ایشون هم خوب حق دارن نمی تونن اعتماد کنن و.... اما با تجربه من و نظر شخصی ام اینه که سعی کنین قبل از اطلاع خانواده ها خارج از محیط دانشگاه طی چندتا دیدار درباره همدیگه و خانواده ها و فرهنگ و اهدافتون ....با هم آشنا بشین.البته ایشون جهت اطمینان بیشتر می تونن با دوستشون بیان.
شما هم بهتره اعتماد به نفس داشته باشین و خودتون رو بیشتر بشناسین .:305:
راستی چرا با هم پیش مشاور دانشگاه نمی رین اونا موردهایی مثل شما رو زیاد دیدن..
موفق باشی
:72:نباید اجباری در میان باشد که اگر امروز کسی را دوست می دارم،فردا نیز چنین باشد.این نیاز طبیعت نیست.
این ضرورت ذاتی نیست که عشق فردا نیز حظور داشته باشد،شاید باشد و شاید نباشد.و هر قدر بیشتر بر حضور عشق اصرار ورزی،بیشتر و بیشتر غیر ممکن می نماید.:72::72:
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
خدمت دوست عزیزم "michka" سلام عرض میکنم و بابت این نظر دلسوزانه متشکرم:72:
نقل قول:
منظورتون از مسکوت گذاشتن چیه؟شما جرقه اش رو زدین حالا مسکوتش میکنین؟؟؟تازه شما که ذهنتون کلی درگیر علاقه تون هست(به عنوان یه دختر و تجربه شخصی میگم که ایشون هم مثل شما کلی سوال و دغدغه تو ذهنشون دارن) تازه داریم به امتحانات پایان ترم هم نزدیک می شیم.
:302: خب میگین چی کار کنم؟ مگه من از اول هم قصدم جرقه زدن و مسکوت گذاشتن بود؟ مگه من از اول هم نگفتم که میخوام شناخت پیدا کنم؟ مگه من از این مسکوت موندن و توقف روند شناخت خوشحالم؟(که حتی الآن من سن ایشون رو هم نمیدونم!) یا الآن که ذهنم درگیره و مشغول ، وضعیت خوب و دلخواهیه؟ خب مسلمه که نه!
مسکوت موندن خواسته ی ایشون بود نه من ؛ گفت که: آخه چه طور ممکنه ما با هم تو دانشگاه صحبت کنیم و دوستان محترم و اطرافیان برامون مشکل نسازن؟ من هم گفتم آبروی هردومون برای من هم خیلی خیلی مهمه اما آدم وقتی به کار و تصمیمش اعتقاد داره نباید از دیگران بترسه ، کار ما هم کار درستیه ؛ اما اگه شما راحتی چطوره فعلاً قضیه رو رها کنیم؟! / باور کنین رها کردن موضوع نه خواسته ی من بود و نه کار دلخواهم و نه گفتنش برام راحت!
نقل قول:
درسته دانشگاه فضاش مناسب نیست و ایشون هم خوب حق دارن نمی تونن اعتماد کنن و.... اما با تجربه من و نظر شخصی ام اینه که سعی کنین قبل از اطلاع خانواده ها خارج از محیط دانشگاه طی چندتا دیدار درباره همدیگه و خانواده ها و فرهنگ و اهدافتون ....با هم آشنا بشین.البته ایشون جهت اطمینان بیشتر می تونن با دوستشون بیان.
شما هم بهتره اعتماد به نفس داشته باشین و خودتون رو بیشتر بشناسین .
راستی چرا با هم پیش مشاور دانشگاه نمی رین اونا موردهایی مثل شما رو زیاد دیدن
بله دانشگاه فضای بدی داره و ایشون هم حتماً حق دارند که باید به من جواب بدن که جز اسمم چیزی نمیدونن(اینو به خودش هم گفتم)
فکر میکنم همه چی فعلاً تموم شده (البته ظاهراً چون الآن که تو دل من آشوبه ایشون رو نمیدونم!) و کار دیگه ای نمیشه کرد ، میشه؟ / نمیدونم مسکوت موندن تا کِی خواهد بود؟ کی قراره سکوت رو بشکنه؟ و...
من هیچ مشکلی با صحبت و دیدار داخل یا بیرون از دانشگاه ندارم حضور دوستشون(همون دوست سمج) هم مشکلی نداره ؛ اونچه که برام اهمیت داره راحتی ایشونه
منظورتون از اینکه اعتماد به نفس داشته باشم و خودم رو بیشتر بشناسم متوجه نشدم
ما بعد 4 ترم موفق شدیم 10 دقیقه صحبت کنیم چطور با هم بریم مشاوره دانشگاه؟!
ممنونم:72:
هر بار که فکر میکنم قراره بالاخره به آرامشی نسبی برسم همه چی به هم میریزه
باز هم منتظر کمک هاتونم
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
خیلی تنهای عزیز سلام
خوشحالم که روز یکشنبه همه چیز خیلی خوب پیش رفته
خب ازحالا به بعد باید بدونی که زیر ذره بین قرار میگیری اما هیچ مهم نیست...فقط سعی کن خودت باشی
اگه از من بپرسی از حالا به بعد چیکار کنم من بهت میگم خیلی خیلی خیلی عادی برخورد کن...انگار نه انگار ...چیزی که خیلی مهم بود این بود که اون خانم از احساس واقعی ودرونیت باخبر باشه که دیگه الان هست...کاری که اون میکنه اینه که آشکار وپنهان(مثلا از طریق دوستاش) زیر نظرت خواهد داشت...خیلی طول نمیکشه که از نوع رفتار وکلامش متوجه میشی که چه احساسی نسبت بهت داره...اگه نظرش مثبت باشه که فرصت خیلی خوبی داری تا بیشتر باهاش آشنا بشی و زمینه رو برای چند ساله آینده مساعد کنی...درضمن خیالت راحت باشه اگه واقعا دوستت داشته باشه به بهترین خواستگار احتمالیش هم جواب رد میده واگه هم خدای نکرده نظرش مثبت نبود دیگه خیالت راحته که حداقل اعتماد و احترام وحمایت خونودات رو از دست ندادی...این بهترین وعاقلانه ترین کاری بود که میتونستی انجام بدی
فقط خواهشی که ازت دارم حالا که دیگه قسمت مشکل کار رو خوب انجام دادی خرابش نکن...اگه توضیح بیشتری خواستی بگو تا بهت بگم
آهان راستی یه چیز خیلی مهم!!!!! حتما بررسی کن ببین اون خانم دختر چند سالشه...امیدوارم ازت کوچکتر باشه ولو چند ماه...خانمها ترجیح میدن درآینده به کسی تکیه کنن که از خودشون بزرگتر وپخته تر باشه...چون خانمها ازنظر سنی زودتر به بلوغ فکری میرسن دوست دارن همسر آیندشون از خودشون بزرگتر باشه تا این اختلاف کمی پر بشه و بتونن نسبت به موضوعات مختلف به یه تفاهمی برسن
بله قضیه ماهم خیلی شبیه شما بود...من ترم اول بودم که متوجه شدم یکی از پسرهای کلاس احساسی نسبت بهم داره...با اینکه اون آقا خیلی مواطب بود تا من متوجه چیزی نشم وبتونه اول باهام یکم آشنا بشه وبعد مطرح کنه که قصدش ازدواجه ....اما من خیلی زود به قول معروف دوزاریم افتاد...البته اصلا رو خودم نیاوردم و ایشونم تا ترم 4 دراین مورد هیچ حرفی نزد ولی توی این مدت اون قدر اشتباه کاری کرد که ....
خلاصش کنم: خشت اول چون نهد معمارکج/ تاثریا می رود دیوار کج
دوست خوبم راستشو بخوای من زیاد وقت وب گردی و...ندارم اما چند روزپیش که فرصتی پیش اومد و چشمم به پستت خورد یه لحظه جاخوردم و همه خاطراتم تداعی شد...این شد که باخودم گفتم هرچی تجربه دراین زمینه دارم دراختیارش میذارم تا ازاول قدمهاش رو درست ومحکم بذاره...حقیقتش تو ماجرای ما اون پسر لطمه روحی شدیدی خورد ...درصورتیکه حقش نبود ...اون پسرپاک وسالمی بود ...جزء درسخونترین و باهوش ترین بچه های کلاس بود...همیشه سوالاتی میپرسید که هیچکس به ذهنش نمیرسید...از ادب و کمال پیش همه بچه ها زبانزد بود و خلاصه کلی خصوصیات خوب داشت که بخوام بگم طول میکشه...تنها اشتباهش بی تجربگی و ناشی گری هاش بود وگرنه درمقایسه باتو یه قدم هم جلوتر بود ...اون حتی با مادرش راجع به من صحبت کرده بود و نه تنها باهاش مخالفت نکرده بودن بلکه تشویقشم کرده بودن و..........
راستشو بگم خیلی دلم براش میسوزه...اشتباه کاریهاش باعث شد تا احساسش رو بذارم به پای بچه بازی واینکه حالا اومده دانشگاه چشمش به یه دختر خورده وازاین جور حرفا درصورتیکه بعداز4 سال فهمیدم عشقش حقیقی و پاک بوده اما روشش پر ازاشتباه....اولین وبزرگترین اشتباهش که خدارو شکر تو مرتکب نشدی این بود که بدون اینکه بامن حرفی بزن تا همون ترم یک جوابشو بگیره اونقدرتوی رویاهاش غرق شده بود که همه چیز رو تموم شده میدونست...ای کاش واسه یه لحظه هم که شده بود پیش خودش فکر میکرد این قضیه پنجاه پنجاست وفقط میتونه روی 50% خودش تصمیم بگیره وصدتا ای کاش دیگه
ببخشید که خیلی پرحرفی کردم...ایناروگفتم شاید به دردت بخوره ...به هرحال هرچی باشه من هم این دوران رو گذروندم وهم با روحیه وطرز تفکر هم جنس خودم آشنایی دارم
حتی اگه جزئیات بیشتری هم از ماجرای من بخوای مسئله ای نیست برات میگم البته اگه راجع به اشتباهات اون آقاست ترجیح میدم به صورت خصوصی برات پست کنم
موفق باشی
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام
ببین دوست من اولا این رو بدون که برای این قضیه قاعدتا کسی که باید سکوت رو بشکنه تو هستی.
تو اینجور موارد اکثرا دخترا منتظرن پسرا پیش قدم بشن
ببین اینکه فکر کنی که ممکنه ایشون تو رو دوست داشته باشی و از این به بعد بخوای به جای درس خوندن همش تو فکر این باشی که این دختر چجوری نگات میکنه و احساسش چی هست یه اشتباه بزرگ هست.چون تمام فکر و ذهنت این میشه و در نهایت هیچ نتیجه ای هم نمیگیری.و همش توی توهم و رویا پردازی هستی.
و این که تو فکر این باشی که یه امداد غیبی از اسمون برسه و کمکت کنه هم درست نیست و یا اینکه این خانوم بیاد و برای حرف زدن پیش قدم بشه کمتر ممکنه پیش بیاد .
من اگه جات بودم میرفتم و محترمانه میگفتم بهش که میخوام یه قرار ملاقاتی بیرون دانشگاه بزارم(محیط تو که فقط دردانشکاه خلاصه نمیشه که همش میگی جوش بده خوب برو یه جا که جوش خوب باشه)بعد مثلا یه کافی شاپ یا ... و بعد روز مقرر چیزای مهم رو ازش میپرسیدم .سنش /مسائل مذهبی /تفاوتهای سیاسی/در مورد خانواده هاتون میگین و فرهنگ هایی که توش هستین و مطالبی که بگردی تو سایت میتونی پیدا کنی رو ازش بپرس .
بابا جان تو هنوز سن این دختر رو نمیدونی بعد میخوای این قضیه رو مسکوتم بذاری.ممکنه یه مسائلی وجود داشته باشه که اگه بفهمین همین الان خدایی نکرده قضیه کات بشه .لااقل یه بک گراندی یه شناخت کوچیکی به دست بیار.سعی کن به جای احساس با حرف زدن منطقی باهاش عقل رو هم وارد کنی.
اما اگه به نظرت میاد که سنت کم هست و میخوای کم کم فراموشش کنی خوب بهترین کار این هست که قضیه رو مسکوتش کنی و کم کم از یاد ببری.
پس اینکه احساستون بهم چی هست نیمی از ماجرا هست و نیمه مهم تر اون این هست که شما دو تا همدیگه رو بشناسین و با عقل جلو برین پس از تمام روشهایی که بلد هستی برای شناختش کمک بگیر و احساس و رابطه عاطفی رو بذار واسه بعد ها که همه چی رسمی شد.باور کن این به نفعته.
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
Meral عزیز سلام
از لطفی که به بنده دارین بینهایت ممنونم:72:
نقل قول:
خب ازحالا به بعد باید بدونی که زیر ذره بین قرار میگیری اما هیچ مهم نیست...فقط سعی کن خودت باشی
اگه از من بپرسی از حالا به بعد چیکار کنم من بهت میگم خیلی خیلی خیلی عادی برخورد کن...انگار نه انگار ...چیزی که خیلی مهم بود این بود که اون خانم از احساس واقعی ودرونیت باخبر باشه که دیگه الان هست...کاری که اون میکنه اینه که آشکار وپنهان(مثلا از طریق دوستاش) زیر نظرت خواهد داشت...خیلی طول نمیکشه که از نوع رفتار وکلامش متوجه میشی که چه احساسی نسبت بهت داره...اگه نظرش مثبت باشه که فرصت خیلی خوبی داری تا بیشتر باهاش آشنا بشی و زمینه رو برای چند ساله آینده مساعد کنی...درضمن خیالت راحت باشه اگه واقعا دوستت داشته باشه به بهترین خواستگار احتمالیش هم جواب رد میده واگه هم خدای نکرده نظرش مثبت نبود دیگه خیالت راحته که حداقل اعتماد و احترام وحمایت خونودات رو از دست ندادی...این بهترین وعاقلانه ترین کاری بود که میتونستی انجام بدی
فقط خواهشی که ازت دارم حالا که دیگه قسمت مشکل کار رو خوب انجام دادی خرابش نکن...اگه توضیح بیشتری خواستی بگو تا بهت بگم
بله همین کار رو انجام دادم و میدم و سعی میکنم که خرابش نکنم:316:
نقل قول:
آهان راستی یه چیز خیلی مهم!!!!! حتما بررسی کن ببین اون خانم دختر چند سالشه...امیدوارم ازت کوچکتر باشه ولو چند ماه...خانمها ترجیح میدن درآینده به کسی تکیه کنن که از خودشون بزرگتر وپخته تر باشه...چون خانمها ازنظر سنی زودتر به بلوغ فکری میرسن دوست دارن همسر آیندشون از خودشون بزرگتر باشه تا این اختلاف کمی پر بشه و بتونن نسبت به موضوعات مختلف به یه تفاهمی برسن
آره مهمه ،من برای قبولی یه سال پشت کنکور صبر کردم (:305:) ، اینه که اکثر بچه های کلاس یا همسن من هستن یا کوچیکتر ، در مورد ایشون هم شواهد و مدارک(مثلاً پشت کنکوری نبودن) نشون میده که به احتمال زیاد از من کوچیکتر هستن
در مورد داستان مشابه خودتون که گفتین خیلی متأسف شدم ؛ اما من نقطه ی مقابل ایشونم! ایشون همه چیز رو تموم شده میدونسته و من به این نتیجه رسیدم که این داستان هیچ وقت تمومی نداره!
نقل قول:
دوست خوبم راستشو بخوای من زیاد وقت وب گردی و...ندارم اما چند روزپیش که فرصتی پیش اومد و چشمم به پستت خورد یه لحظه جاخوردم و همه خاطراتم تداعی شد...
نقل قول:
ببخشید که خیلی پرحرفی کردم...ایناروگفتم شاید به دردت بخوره ...به هرحال هرچی باشه من هم این دوران رو گذروندم وهم با روحیه وطرز تفکر هم جنس خودم آشنایی دارم
حتی اگه جزئیات بیشتری هم از ماجرای من بخوای مسئله ای نیست برات میگم البته اگه راجع به اشتباهات اون آقاست ترجیح میدم به صورت خصوصی برات پست کنم
موفق باشی
:72:خواهر خوبم ، از لطفی که به بنده دارین و کمکهای دلسوزانه تون متشکرم ؛ برای من همین که هر چند وقت یه بار به تاپیکم سر بزنین و بگین باید چیکار کنم کافیه / خواهش میکنم تنهام نذارین و بگین چی کار کنم (چون عاقبت اون پسری که گفتین منو ترسوند نمیخوام اشتباهی داشته باشم) / (متأسفانه مثل اینکه توی این تالار امکان پیام خصوصی وجود نداره و اگه ای میل بذارم حتما حذفش میکنن!:160:)
دوست خوبم ، محمد جان ، سلام
نقل قول:
ببین دوست من اولا این رو بدون که برای این قضیه قاعدتا کسی که باید سکوت رو بشکنه تو هستی.
تو اینجور موارد اکثرا دخترا منتظرن پسرا پیش قدم بشن
ببین اینکه فکر کنی که ممکنه ایشون تو رو دوست داشته باشی و از این به بعد بخوای به جای درس خوندن همش تو فکر این باشی که این دختر چجوری نگات میکنه و احساسش چی هست یه اشتباه بزرگ هست.چون تمام فکر و ذهنت این میشه و در نهایت هیچ نتیجه ای هم نمیگیری.و همش توی توهم و رویا پردازی هستی.
و این که تو فکر این باشی که یه امداد غیبی از اسمون برسه و کمکت کنه هم درست نیست و یا اینکه این خانوم بیاد و برای حرف زدن پیش قدم بشه کمتر ممکنه پیش بیاد .
آره خب خودم هم قبول دارم که نباید زیاد در مورد جزئیات فکر کرد و خیال پردازی و... ؛ و البته که این اشتباه رو تا به حال نکردم
اما قسمت دیگه رو قبول ندارم ؛ خب مگه من دو بار پیش قدم نشدم؟ میدونم پسرم و وظیفم بوده ضمن اینکه خودم هم راضی به پیش قدم شدن ایشون نیستم اما خب ایشون با پیشنهاد غیرفعال کردن موضوع ، فرصت و اجازه ی هر پیش قدم شدنی رو از من گرفت (حالا من چه جوری و کِی سکوت رو بشکنم؟)
نقل قول:
من اگه جات بودم میرفتم و محترمانه میگفتم بهش که میخوام یه قرار ملاقاتی بیرون دانشگاه بزارم(محیط تو که فقط دردانشکاه خلاصه نمیشه که همش میگی جوش بده خوب برو یه جا که جوش خوب باشه)بعد مثلا یه کافی شاپ یا ... و بعد روز مقرر چیزای مهم رو ازش میپرسیدم .سنش /مسائل مذهبی /تفاوتهای سیاسی/در مورد خانواده هاتون میگین و فرهنگ هایی که توش هستین و مطالبی که بگردی تو سایت میتونی پیدا کنی رو ازش بپرس
بابا جان تو هنوز سن این دختر رو نمیدونی بعد میخوای این قضیه رو مسکوتم بذاری.ممکنه یه مسائلی وجود داشته باشه که اگه بفهمین همین الان خدایی نکرده قضیه کات بشه .لااقل یه بک گراندی یه شناخت کوچیکی به دست بیار.سعی کن به جای احساس با حرف زدن منطقی باهاش عقل رو هم وارد کنی.
اما اگه به نظرت میاد که سنت کم هست و میخوای کم کم فراموشش کنی خوب بهترین کار این هست که قضیه رو مسکوتش کنی و کم کم از یاد ببری.
پس اینکه احساستون بهم چی هست نیمی از ماجرا هست و نیمه مهم تر اون این هست که شما دو تا همدیگه رو بشناسین و با عقل جلو برین پس از تمام روشهایی که بلد هستی برای شناختش کمک بگیر و احساس و رابطه عاطفی رو بذار واسه بعد ها که همه چی رسمی شد.باور کن این به نفعته.
در مورد پیشنهاد قرار ملاقات خارج از دانشگاه نمیدونم چی بگم ، من مشکلی ندارم ولی ایشون راحت نبود ؛ اصلا توی صحبت با من میگفت امکان نداره ما با هم صحبت کنیم و کسی مشکل نسازه (تاحدودی درست میگه) / خدا میدونه من توی صحبت با ایشون چند بار از شناخت و لزوم شناخت صحبت کردم طوری که خودم هم از واژه ی "شناخت" بدم میومد ؛ اما خب همه چی به بن بست خورد / میگفت: برای چی میخوای آشنا شیم و شناخت پیدا کنیم؟ مگه الآن برای ازدواج زود نیست؟ مگه نه اینکه معیارهای هرکسی توی 4سال آینده تغییر میکنه؟ پس شناخت الآن ما یه جورایی بی فایده س! ؛ خب برادر من ، چی باید میگفتم وقتی اینطور منو میپیچونه؟ چی کار باید بکنم؟
نه من قصد فراموشی ندارم
من سعی میکنم خیلی منطقی رفتار کنم ؛ یعنی واقعا نظرتون اینه که احساسی رفتار کردم؟
با دو خط آخر پست کاملا موافقم ؛ فقط گفتی از تمام روش هایی که بلد هستی ، باید بگم که فعلا تمام روش هام به بن بست خورده!
آقا محمد ، ممنون ، دست گُلت درد نکنه:72:
منتظرم
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
خیلی تنهای عزیزم سلام
میخوام از فرصتی که امروز پیدا کردم استفاده کنم و یه سری چیزا رو بهت بگم
دوست خوبم اینکه رفتی و خیلی خوب از احساست با اون خانم صحبت کردی کار خیلی درستی بود...نمیخوام نا امیدت کنم اما این روهم بدون اگرچه از حرفهای ایشون احساس کردی که اونم ازت بدش نمیاد اما این به معنای این نیست که موافقت برای ازدواج رو ازش گرفتی .....مثلا من خودم به شخصه برای اون آفا احترام زیادی قائل بودم چون صفاتی داشت که قابل تحسین بود اما ایشون با معیارهای من برای انتخاب همسر چندان سازگاری نداشت
مثلا من معتقد بودم همسرم باید حداقل 4 سالی ازم بزرگتر باشه در حالیکه اون چند ماهی هم ازم کوچکتر بود
یا مثلا هیچوقت به ازدواج با مردی زیر 25-26 سال فکر نمیکردم چون تجربه دیگران بهم نشون داده بود که مردان تو سنین پایین با تکیه به معیارهایی ازدواج میکنن که باگذشت زمان نسبت به اون معیارها عقیدشون تغییر میکنه ولی وقتی پشیمون میشن که دیگه خیلی دیره یا سرانجام شومی براشون داره...پس به ازدواج دانشجویی تو مقطع کارشناسی فکر نمیکردم درست برعکس اون آقا
اون آقا با رفتار وکارهای مختلف احساسش روبهم رسوند اما تا ترم 4 نیومد بشینه منطقی وعاقلانه راحع به احساسش صحبت کنه تا منم بتونم عقیده ونظر خودمو راجع به ازدواج و ایشون بیان کنم...تا اون پیش قدم نمیشد که نمیرفتم باهاش صحبت کنم پش مجبور بودم منم با رفتارم نشون بدم نسبت به ایشون چه احساسی دارم اما نمیدونم چرا متوجه نمیشد یا خیلی وقتا برعکسش رو متوجه میشد حتی!!!!!!!!!!!!!
اشتباه دیگش که واقعا عصبانیم میکرد این بود که وقتی درمونده شده بود که چه جوری دل منو به دست بیاره رفته بودو از همه پسرای کلاس کمک خواسته بود!!! اوناهم که بی تجربه ترو خام تر از خودش...با راهنمایی هاشون منو انگشت نمای همه کرده بودن...دیگه طوری شده بود که دوستای خودمم متلک بارونم میکردن...
فلانی!چرا دوست جونت توی درس اینقدر پس رفت کرده...ببین باجوون مردم چیکار کردی؟؟/فلانی!شنیدیم عشقت دیروز تو سرویس موقع برگشتن سازشو دراورده و خیلی هم عاشقونه زده...خب معلومه واسه کی میزده...آخی چه رمانتیک!!!!!خدا شانس بده ما باید بریم یه هفته جون بکنیم تا مسئله تحقیقی استاد رو انجام بدیم...اونوقت دلبر خانوم مسئله رو حل شده وچاپ شده ...با عشق بش تقدیم میکنه مبادا خانوم هفته سختی داشته باشه...بسوزه پدر عاشقی!!!!فلانی!وقتی دیدیم برات کادو آورده ترکیدیم از خنده...چه جوری روش شده تو این دانشگاه کادو به این بزرگی اونم با اون کاغذ کادوی دخترونه ورداره بیاره...حالا چرا ازش نگرفتی ما سراینکه چیه شرط بسته بودیم!!!
خیلی تنهای عزیز اگه بخوام بگم تا صبح طول میکشه...منظورم از گفتن اینا این بود که ببینی چه قدر نحوه بیان وخواسته آدم حالا درهر موردی مهمه...عاقبت کارما به جایی رسید که من توی دانشگاه سراسیم بودم یهو چشمم به چشم این آفا نیوفته و اوشونم دیگه اون چند ترم آخر اکثر کلاسهارونمیومد وغیبت میخورد..امتحاناشم به زور پاس میکرد
بنابراین یادت نره خیلی وقتا احترام وگذاشتن و قبول داشتن شخصی به این معنی نیست که برای زندگی مشترک هم افکار مشابهی داشته باشن
یادت نره نباید این مسئله اونقدر فکر تورو مشغول کنه که کوچکترین تاثیری رو درست بذاره...انشاء الله تو بعدازاین یه پزشک میشی وباید از حالا تمرین کنی که احساست روی کارت اثر نذاره
من جای شما بودم حتی اونقدر فکرمو روی درسم متمرکز میکردم که جزو سه دانشجوی برتر کلاس بشم...پسر ممتاز همیشه برای دخترها قابل تحسین بوده وهست...این میتونه واست خودش یه امتیاز بشه
یادت نره به بهونه های مختلف مثه جزوه و اشکال درسی و ...مرتب نخوای سر صحبت رو باهاش باز کنی...اینو هم به خاطر جو دانشگاتون میگم هم به خاطر اینکه اگه از این نوع رابطه ها قصدت شناخته بدون که اینطوری نمیتونی بشناسیش وشاید تازه این رفتارتو بذاره به حسابهای دیگه....اگه برات این امکان نیست که جای دیگه ای باهاش حرف بزنی یا هست اما اون خانم احساس راحتی نداره پس اصلا تحت فشارش نذار
حالا حتما این سوال برات پیش میاد که توی دانشگاه که نمیشه ...بیرون هم که نمیشه...خونواده هم که همرهی نمیکنن پس من چه کار کنم ؟؟؟ چه جوری شناخت پیدا کنم؟؟؟
اگه از من بپرسی بهت میگم صبر کن فقط صبر کن...ممکنه چند هقته چند ماه یا حتی بیشتر طول بکشه اما مهم نیست ...اگه یک سال دیگه واسه یک ساعت تویه فرصت که قطعا بالاخره پیش میاد به طور جدی وقاطع باهم حرفاتونو بزنین خیلی بهتره که درعرض یک سال چندتا مثلا10 دقیقه اونم با هول و اضطراب و نصفه نیمه راجع بهش باهم حرف بزنید...همیشه جو دانشگاه و جو بین خودتون این طور نمیمونه...شما هاتا حداقل 4 سال دیگه باهمید و همین فضای دانشگاه و دانشجوهارو سبک تر میکنه...حالا هم که نه قصد ازدواج نداری ونه شرایطشو...پس اصلا نگران نباش ...وتازه باتوجه به چیزی که راجع به اون خانم(درمورد سن)گفتی پس بدون اون هم معتقده باید کمی پخته تر بشی تا بعد بتونه یه تصمیم درست بگیره...پس عجولانه کاری نکن چون ممکنه بذاره به حساب بچه بازی نه یه عشق روحانی وپاک....با چیزایی که راجع به خودت گفتی خیالم راحت شد
یادت نره اینکه همش بشینی وراجع به اون خانم فکر کنی هیچ فایده ای نداره...چون تو داری اونو طوری تو ذهنت تجسم میکنی که دوست داری باشه...بدون اینکه بدونی واقعا و باطنا این طور هست یا نه...تا شناخت کافی پیدا نکردی درموردش قضاوت نکن..بعضی آدمها ظاهر خودشونو کاراشون با باطنشون فرق میکنه
یادت نره ممکنه با این همه عشقی که نسبت بهش داری وشاید هم مدتها فکرتو مشغول کرده جواب اون خانم مثبت نباشه....این به این معنا نیست که دیگه آخر دنیاست...دچار شکسته عشقی شدی....همه چی تموم شده...تا ابد دردش به دلت میمونه...نه اصلا! وقتی تو یه مرحله از زندگی کاری رو به درستی انجام بدی صرف نظر از نتیجش (به خصوص در این مورد که فقط 50% سهم داری) میتونی ازش به عنوان یه تجربه ارزشمند یاد کنی
شاید الان که دراوج عشقی از این حرف من خوشت نیاد اما داداشم هرز گاهی به نه گفتن اون خانم هم فکر کن
هرچند برات آرزو میکنم این اتفاق نیوفته
فعلا باید برم اما بهت قول میدم تنهات نذارم ...البته امیدوارم لیاقت اینو داشته باشم که طرف مشورت شما قرار بگیرم
-
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام "meral" عزیز:72:
خواهر خوبم از شما بابت پست کامل و بی نقص تون که سرشار از دلسوزی بود نهایت تشکر رو دارم ؛ راستش خب من که خواهر ندارم از این گذشته خیلی هم تنهام ، اما وقتی می بینم که یکی مثل شما راه رو بهم نشون میده و تنهام نمیذاره ، دیگه چنین احساسی رو ندارم:310: خدا رو شکر میکنم
همه ی حرفهاتون حتماً یادم میمونه ؛ متقاعد شدم که بهترین کار ، صبره
متشکرم:72: