سلام خواهش می کنم بگید باید چیکار کنم تا زنم را از طلاق منصرف کنم.
خانوم من باردار بود توی یه حادثه بچه سقط شد حالا حتی حاضر نیست منو ببینه میگه طلاق می خوام. میگه دلیلی برای زندگی با من نداره.
من عاشقشم.
تورو خدا کمکم کنید.
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام خواهش می کنم بگید باید چیکار کنم تا زنم را از طلاق منصرف کنم.
خانوم من باردار بود توی یه حادثه بچه سقط شد حالا حتی حاضر نیست منو ببینه میگه طلاق می خوام. میگه دلیلی برای زندگی با من نداره.
من عاشقشم.
تورو خدا کمکم کنید.
آقای محترم سلام، لطف می کنید یه کم بیشتر در مورد وضعیت خود و خانمتون توضیح بدید؟
و اینکه چند سال هست که ازدواج کرده اید و چند وقت از اون ماجرا میگذره؟ آیا قبلا فرزندی داشته اید؟ و اینکه همسرتون چند وقت بعد از اون ماجرا از شما درخواست طلاق داره؟
لطف با آرامش بیشتر توضیحاتی بدید که به کمک خداوند بتونیم با همفکری بچه های عزیز تالار مشکلتون رو حل کنیم؟
من و همسرم نزدیک 6 ساله با هم ازدواج کردیم. به هم علاقه داشتیم حتی خانومم بیشتر منو دوست داشت. این بچه ای که از دست دادیم اولین بچه مون بود. از شروع دوران بارداری با خانومم مشکلاتی داشتیم که من فکر می کردم گذراست. یک ماه پیش خانومم با لبه تخت برخورد کرد و بچه مون سقط شد بعد از اون اتفاق رفت خونه پدرش و میگه طلاق می خوام.
منم بخاطر از دست دادن بچه ام داغونم ولی نمی خوام زنم را هم از دست بدم.
من خیلی دوسش دارم ولی انگار اون همه عشقی که به هم داشتیم را فراموش کرده.
نمی دونم چطوری باید دلش را بدست بیارم.
منظورتون از برخورد با لبه تخت خانمتون و سقط بچه به واسطه کتک کاری یا احیانا هول دادن ایشون توسط شما بوده؟ چون در غیر اینصورت دلیلی نداره که قهر کنند و بروند بلکه اگر شما مسبب سقط بچه نبودبد این شما هستید که باید از خانمتون توضیح بخواهید و ناراحت باشید نه ایشون! پس لطفا مساله را درست و صادقانه توضیح بدهید تا اعضا شما را اشتباه راهنمایی نکنند. شما هم همین را میخواهید دیگر یعنی راهنمایی اصولی و بیطرفانه، اینطور نیست؟ اینجا اعضا رسم همدردی را خوب میدانند انشا الله راهنمایی خواهند کرد.
سلام koloni..
به تالار همدردی خوش آمدید..
برادر بزرگوارم نگران نباشید این مشکل حل شدنی است...
البته پاسخ های شما قانع کننده نبود ...لطفا با دقت به سوالات من پاسخگو باشید(با شرح کامل)
1>>اختلاف ها و مشاجره های شما بیشتر در مورد چه مسائلی بود؟
2>>ایا آن روز(برخورد با تخت) با یکدیگر مشاجره داشتید... شما باعث برخورد او با تخت شدید؟ یاتصادفی بود؟
3>در این شش سال سابقه ترک خانه را داشته؟
............
گویا ارسال بنده با ارسال "بی دل" گرامی هم زمان شده.... به هر حال koloni عزیز خواهشمندیم با ذکر وقایع مشکل را توضیح دهید
اون شب ما با هم بحثمون شد ولی کتک کاری نمی کردیم من تا حالا دست روی خانومم بلند نکردم. نه من اهل کتک زدن زن هستم نه اون زنیه که تحمل زور را داشته باشه لطفا در این مورد اشتباه برداشت نکنید.
اون شب همه چیز اتفاقی بود. توی کشکمش که اون می خواست منو از اتاق بیرون کنه ولی من نمی رفتم این اتفاق افتاد.
حتی خودشم قبول داره که همه چیز اتفاقی بوده چون بخاطر این جریان خانواده ام هم با من قهر کردن ولی وقتی رفته بودن دیدن خانومم برا معذرت خواهی گفته بود یه اتفاق بوده و تقصیر من نیست. اونقدر خوبه که منو با خانواده ام اشتی داد و برای همه روشن کرد که پرت شدنش عمدی نبوده ولی میگه دیگه منو نمی خواد.
این اولین باره که خونه را ترک کرده قبلا اگه مشکلی پیش میومد فقط توی یه اتاق با من نمی خوابید همین بیشتر منو می ترسونه اون خیلی جدی سر حرفه خودش وایساده.
خوب پس حالا اگه مایلید جواب سوال اول آقای نقاب را هم بدهید که مشاجرات شما در مورد چه مسایلی بوده.
ممنون از شما koloniعزیز.
دوست بزرگوار کسی برداشت بدی نخواهد کرد تنها بخاطر ابهام زدایی سوالاتی پرسیدیم.
koloni گرامی شرایط شما را درک می کنم اما قدری هم باید اوضاع و شرایط روحی همسر خود را درک کنید...
ایشان بعد از تحمل چندین مدت درد و رنج فرزند خویش و هم چنین نور چشم شما و خود را از دست داده اند... حال در این وضعیت اوضاع و احوال جسمی ایشان هم مشکلی هست دیگر.
توصیه بر این است که برای همسر خود فرصت بدهید و شرایط او را درک کرده ....و زمانی را برای التیام بدهید.
اما در این بین.... فرد سومی باید نقش واسطه و آشتی کننده را بازی کند... یعنی شما باید از یک فرد باتجربه یاری بخواهید تا بین شما و همسرتان نوعی رابطه برقرار ساخته و اوضاع را آرام کند.
این فرد سوم در درجه اول ""مشاور خانواده"" است که بهترین راهنماکننده در این وضعیت می باشد.
و در درجه دوم یکی از اطرافیان با تجربه و امین و مورد قبول هر دو طرف.
سوالی دارید بفرمایید.:300:
koloni محترم سلام
مطلب زیر می تواند به شما در جهت درک بهتر شرایط ایجاد شده کمک کند ضمن اینکه تاکید می کنم بر حسب راهنمایی دوست و پسر جوانم نقاب از مشاور هم کمک بگیرید.
چگونه مي توانم با اندوه حاصل از سقط جنين خود كنار بيايم؟
وقتي جنين سقط مي شود، طبيعي است كه احساس تحير، غم و اندوه، گناه، و عصبانيت بكنيد و حسي از شكست و آسيب پذيري را داشته باشيد. روزها، هفته ها و حتي ماههايي كه از پس سقط جنين مي آيند، ميتواند به طرز باور نكردني دشوار و دردناك باشد؛ اگر اين اولين سقط جنين شما نبوده است يا اگر با دقت تمام براي اين حاملگي برنامه ريزي كرده بوديد و فكر مي كرديد كه همه چيز را "درست" انجام داده ايد، در آن صورت اين مسئله دردناك تر هم خواهد شد. ممكن است احساس شرمنده¬گي كرده، بدخلق شويد و قادر به تمركز كردن يا خوابيدن نباشيد. اگر به ديگران گفته ايد كه حامله هستيد، احتمالً نگران اين هستيد كه چگونه اين خبر را به آنها بدهيد و حتي صادقانه ترين و صميمانه ترين ابراز همدردي ها را به راحتي نمي توانيد بپذيريد. لازم است در حالي كه اين دوران سخت و دشوار را سپري مي كنيد، نكاتي چند را به خاطر داشته باشيد:
فراموش نكنيد كه شما مقصر نيستيد. سقط جنين مي تواند هر كسي را تحت تاثير قرار دهد. آشكارا و صادقانه با همسرتان راجع به آنچه رخ داده و تاثير آن بر شما صحبت كنيد. به ياد داشته باشيد كه هيچ روش صحيح يا غلطي براي برخورد با غم و اندوه وجود ندارد. احساسات خود را همان گونه كه هستند بپذيريد و خود يا همسرتان را بر اساس چگونگي واكنشتان به اين وضعيت، مورد قضاوت قرار ندهيد.
به خود زمان كافي بدهيد تا حالتان خوب شود. براي پشت سر گذاشتن هر چه سريع تر غم و اندوه ناشي از سقط جنين خود را تحت فشار قرار ندهيد. اگر با غم و اندوه خود بدون نگراني در مورد آينده برخورد كنيد، التيام و شفاي شما كاملتر خواهد بود. ممكن است در زمان مقتضي متوجه شويد كه حالتان خوب شده است. با گذشت زمان شرايط تغير كرده و حالتان بهتر خواهد شد.
مدتي به سر كار نرويد. حتي اگر به لحاظ جسمي مشكلي نداريد، چند روزي مرخصي گرفتن ميتواند سودمند باشد. به فرصتي نياز داريد تا آنچه را كه رخ داده است، ارزيابي كنيد. بنابراين، براي مدتي دور بودن از كار هر روزه به شما كمك خواهد نمود تا تمام آنچه را كه داريد تجربه ميكنيد، بپذيريد.
از همسرتان انتظار نداشته باشيد كه مثل شما غم و اندوه خود را ابراز كند. اگر به نظر ميرسد كه همسرتان به اندازه شما به خاطر از دست رفتن جنين متأثر نشده است، به ياد بياوريد كه مردان و زنان به شيوه متفاوتي غم و اندوه خود را ابراز مي كنند. در حالي كه زنان به ابراز احساساتشان تمايل دارند و حمايت از جانب ديگران را جستجو مي كنند، مردان تمايل دارند كه احاساستشان را در درون خود نگه دارند و خود به تنهايي با از دست رفتن جنين رو به رو شوند. همچنين، مردان اغلب احساس ميكنند كه براي مراقبت از همسرشان لازم است كه خود را قوي نگه دارند. بنابراين آرامش و خونسردي او را به توجه نكردن به خود يا از دست رفتن جنين تفسير نكنيد و خود را به اين خاطر كه به خوبي همسرتان نميتوانيد با اين مسأله كنار بياييد، سرزنش نكنيد. احساسات و نيازهاي خود را با همسرتان در ميان بگذاريد، اما به يكديگر اين آزادي را بدهيد كه هر يك، از دست رفتن جنين را به شيوه خود تجربه كند.
خود را از ديگران جدا نكنيد. اگر چه صحبت كردن درباره از دست دادن جنين دردناك به نظر مي رسد، در ميان گذاشتن داستان خود با ديگران موجب ميشود كه كمتر احساس تنهايي بكنيد و كمكتان ميكند تا حالتان بهبود يابد. ممكن است شگفت زده شويد وقتي ببينيد كه بسياري از همكاران، دختر عموها و دختر داييها، همسايه ها و دوستانتان براي خود داستاني دربارهي از دست دادن جنين و بهبود يافتن دارند. همچنين ممكن است حمايت و درك شدن را از جانب كساني دريافت كنيد كه انتظارش را نداشتيد (كه ميتواند درك نشدن از سوي كساني كه انتظار داشتيد بفهمند كه اين واقعه چقدر برايتان دردناك است را جبران كند). وقتي كسي آنچه را كه شما داريد تجربه ميكنيد، تجربه نكرده باشد، واقعاً نميتواند بفهمد كه چه قدر دردناك است. بيشتر مردم ميخواهند چيزي بگويند كه شما را تسلي دهد، اما نميدانند چه بگويند. اگر آنها چيز غلطي گفتند يا اصلاً چيزي نگفتند، آن را عمدي تلقي نكنيد.
حمايت ديگران را به دست آوريد. از پزشك يا ماماي خود در مورد گروه هاي حاميِ سقط جنين در جامعه خود پرس و جو كنيد. ممكن است مدتي طول بكشد تا گروهي را پيدا كنيد كه مناسب شما باشد، بنابراين اگر از اولين گروهي كه امتحان ميكنيد، خوشتان نيامد نا اميد نشويد. پيشاپيش اطلاعاتي را در مورد افرادي كه در گروه هستند كسب كنيد تا ببينيد كه آيا شما براي اين گروه مناسب هستيد يا نه. (بيشتر آنها سقط جنين زودهنگام يا ديرهنگام داشته اند؟ آيا گروهي است كه عمدتاً براي كنار آمدن با تولد جنين مرده تشكيل شده است؟). همچنين ممكن است كه از يك مشاور حرفهاي بخواهيد كه كمكتان كند تا با عواطف دشواري كه در حال حاضر تجربه ميكنيد، دست به گريبان شويد و در نهايت، غم و اندوه خود را بپذيريد و با آن كنار بياييد.
كجا ميتوانم حمايت آنلاين را از ديگر زناني كه همين مشكل را تجربه كرده اند، پيدا كنم؟
• داستان سقط جنين خود را با زناني در ميان بگذاريد كه آن را ميفهمند.
• ببينيد چگونه ديگران با سقط جنين هاي متعدد كنار مي آيند.
• از زناني حمايت بجوييد كه سعي ميكنند پس از سقط جنين دوباره حامله شوند.
http://ninisite.com/content/?contentID=351
نی نی سایت را به همسر خود معرفی کنید عضو شدن در این سایت می تواند به خانم شما کمک کند تا با شرایط ایجاد شده بهتر کنار بیاید و در این مورد آینده بهتر و امیدبخشی را در ذهن خود به تصویر بکشد .
موفق و پیروز باشید دلاور مرد عاشق و همسر وفادار و در آینده ای نه چنان دور پدر مهربان :72:.
مشکل ما سر مسائل زناشویی بود. من از رفتارهای خانومم و اشتیاق بیش از حدش سر این مسائل راضی نبودم وقتی حامله شد فکر کردم فردا که بچه دار میشیم و اون دیگه یه مادره اصلا درست نیست این جوری باشه. برای اینکه عادت کنه از همون اوایل بارداری بهش گفتم بهتره توی دوران بارداری باهم رابطه نداشته باشیم ممکنه برا بچه مشکلی پیش بیاد ولی اون قبول نکرد و نمی دونستم چه جوری قانعش کنم بهش گفتم اون دیگه داره مادر میشه بهتره بیشتر خودش را کنترل کنه ولی اون سر حرفش بود که این دو تا مسئله اصلا ربطی به هم نداره.
خلاصه بحثمون به درازا کشید و اون گفت اگه مشکلی داری به جای طفره رفتن باید بری دکتر. من یه مردم و تحمل شنیدن این حرف برام سخت بود ولی اونقدر این حرفا تکرار کرد که گفتم تو برام جذابیت نداری. می دونم حرف بدی زدم ولی واقعا عصابم خورد شده بود. خیلی ناراحت بودم که زن من سر این جور مسائل اینقدر چونه می زنه.
قبل از اون بخاطر زنم ما تقریبا هر شب با هم رابطه داشتیم باره ها خواستم روابطمون کمتر بشه ولی راضی نمی شد.
بعد از این حرف من رفت تو اتاق درا بست و گریه کرد صبح بیدارش کردم بره سر کار ولی گفت امروز نمی رم.
اون روز تصمیم گرفتم وقتی برگشتم بخاطر حرفم ازش معذرت بخوام ولی تا رسیدم خونه گفت بشین با هم حرف بزنیم.
بعد گفت من دیگه خودمو بهت تحمیل نمی کنم ولی از این به بعد ما فقط با هم همخونه ایم و تنها اشتراکمون بچمونه. گفت کلیه مخارج از قبضا تا خرید خونه و مخارج بچه را با هم نصف می کنیم و مشکلمون بین خودمون میمونه ولی دیگه هیچ ارتباطی نداریم.
حتی قرا شد یه شب من رو کاناپه بخوابم یه شب اون. شام را یه شب من درست می کردم یه شب اون. شستن ظرفها و هر چیزی که فکر کنین را با هم تقسیم کردیم. فکر کردم اگه شرایطش را قبول کنم کم کم رفتارش متعادل تر میشه و باور نمی کردم اینقدر محکم مو به مو شرایطش را انجام بده.
در مورد مسائل بچه باهام حرف می زد ولی دیگه از خودش اینکه کجا میره چی کار میکنه هیچی نمی گفت.
تو این مدت خیلی داغون شدم هر بار خواستم برم سمتش منو پس می زد. انگار من نامحرم بودم حتی نمی تونسم بهش دست بزنم.
یه بار رفته بودیم خونه مادرم, مادر و خواهرم دستشون را گذاشتن روی شکمش تا تکون خوردن بچه را حس کنند.
خیلی دلم می خواست منم حس کنم. بعد که برگشتیم بهش گفتم ولی گفت تو حق نداری بهم دست بزنی. گفتم که می خوام بچم را حس کنم گفت بزار بدنیا بیاد هر چی دلت می خواد بهش دست بزن.
یه شب حالش بد شده بود هیچی به من نگفت یه دفعه دیدم لباس پوشیده داره میره بیرون گفتم ان موقع کجا میری فکر کردم داره میره قهر.اون موقع از خدام بود بره قهر تا برم دنبالش همه چیز تموم شه. گفت حالم خوب نیست میرم بیمارستان. رفتم اماده شم ببرمش گفت اژانس گرفتم. حتی حاضر نشد با من بره بیمارستان. تا بیمارستان پشت اژانس دنبالش بودم که خدارا شکر مشکل خاصی نبود.
چند روز رفتم ماموریت برای اینکه خیالم راحت باشه گفتم بره خونه مادرش. اونم قبول کرد. تو اون مدت خیلی فکر کردم تصمیم گرفتم ازش معذرت بخوام. وقتی برگشتم تو راه شیرینی خریدم از اونجا براش سوغاتی اورده بودم می خواستم برم دنبالش. اون همیشه وقتی ماموریت می رفتم بهم زنگ میزد. وقتی با هواپیما مسافرت میرفتم نگران بود ولی این بار اخر اصلا سراغی ازم نگرفت.خیلی برام سخت بود.
اومدم خونه تا لباسمو عوض کنم برم دنبالش ولی اون خونه بود. بهش گفتم چرا اینجایی گفت این دو روز با مامانم داشتیم اتاق بچه را اماده می کردم. بعد منو برد تو اتاق بچه تا ببینم. خیلی تو ذوقم خورد دلم می خواست منم تو درست کردن اتاق و خریدن وسایل باشم. بعد جواب سونوگرافیو اورد که بچه دختره. حسابی عصبانی شدم هزار بار بهش گفته بودم بریم سونوگرافی جنسیت بچه را بفهمیم ولی می گفت می خوام سورپرایز بشم. اون وقت خودش تنهایی رفته بود. بهش گفتم تو که نمی خواستی بدونی بچه دختره یا پسر گفت مامانم گفته اینجوری راحت تر می تونیم برا بچه خرید کنیم.
گفتم باید با هم کارای بچه را بکنیم نباید تنهایی اتاقشو درست می کردی. اونوقت برام رسید خریداشو اورد که نصفشو تو باید بدی.
خیلی حالم گرفته شد. می خواستم همه چیز مثل اولش بشه. شب رفتم پیشش گفتم می خوام باهم بخوابیم ولی گفت باید برم از اتاق بیرون. بهم گفت تو پست و نمک نشناسی نمی زارم بهم دست بزنی. تو عصبانیت بهش گفتم میدونم مشکلت چیه. اون می خواست منو از اتاق بیرون کنه که اون اتفاق افتاد.
حاضرم هر کاری کنم تا دوباره زندگیمو بسازم.
می دونم تو این مدت خیلی اشتباه کردم ولی غرور و لجبازی اون هم نمی ذاشت بهش نزدیک بشم. فکر می کردم با اومدن بچه مشکلمون حل میشه و همه چیز به حال طبیعی برمی گرده ولی انگار اون تنها نقطه اشتراکمون را بچه می دونسته. توی این چند سال تموم فامیل ما را لیلی و مجنون می دونستن ولی انگار اون همه عشقمون را فراموش کرده حتی حاضر نیست منو ببینه.
نمی خوام بخاطر حماقتم عشقمو از دست بدم.ولی کاری از دستم بر نمی یاد.
koloniعزیز ممنون از توضیحات شما... الان موضوع شفاف شد.
باید بگویم موقعیت ...موقعیت دشواریست من هم قبول دارم... اما می دانی تمام دشواری ها از کجا ناشی می شد؟
از وقتی که شما و همسرتان وارد یک نوع طلاق عاطفی شدید...
koloniبزرگوار شما با پذیرفتن شرط و شروط همسرتان برای اینکه تنها به عنوان هم خانه ی یکدیگر باشید نه شریک زندگی.... یک نوع "طلاق عاطفی" به خود و همسرتان چشاندید.
آنهم در شرایطی که همسرتان بدلیل باردار بودن نیازمند محبت و آغوش گرم همسر بود... حتی جنین (فرزند) شما بیش از مادر به این محبت احتیاج داشت.
koloniگرامی خانم ها در دوران بارداری بدلیل دگرگونی خلق و خو و حالات روحی .... طبیعی است که گاهی خشمگین.... گاهی پر غرور... گاهی نابخشوده... و گاهی لجوج باشند.
شما نمی بایست لجاجت ایشان را برحسب خواسته ی واقعی ایشان می پنداشتید.
البته لازم به ذکر است همسر شما نیز در این بین مقصر بوده است.......
در مواقعی که زوجین بر سر مسائل زناشویی از جمله مسائل جنسی اختلاف دارند... تنها راه مذاکره برای حل آن است نه تعیین شرط و شروط. بهتر بود شما در اولین گام با همسر خویش نزد یک مشاوره خانواده می رفتید و قطعا او با راهنمایی های لازم مشکل را حل می کرد.
"کوتاه نیامدن" از طرف شما و متقابلا همسرتان باعث به وجود آمدن این مشکل شده است.
.......................................
توصیه::
koloniعزیز بهترین راه شکستن غرور و ابراز احساسات واقعی نه تنها با اعمال بلکه به زبان است.
توصیه می کنم بعد از مدت زمانی که همسرتان آرامش خود را بدست آورد به هر طریقی چه با یاری خواستن از اطرافیان و چه مراجعه به یک مشاور خانواده ....همسرتان را همراهی نمایند و پیشش باشید حتی اگر ایشان شما را طرد کرد..
یکبار طرد کرد دوباره تلاش کنید...... با او یک قرار ملاقات بگذارید و در جایی خلوت و با آرامش(بهتر مکانی باشد که اوایل ازدواج بدان جا مراجعه می کردید) ابتدا از او بخاطر تمام کمبودها و نادیده گرفتن ها عذرخواهی کنید...بگویید که می دانم اشتباه از جانب من بود.
بگویید در آن مدتی که از یکدیگر دور بودیم( هم خانه)..... همواره آرزویتان این بود که برای یکبار هم که شده در آغوشش بگیرید و بهش محبت کنید ولی غرور بی جایتان این اجازه را نداده.
به او بگویید که منظوری از گفتن اینکه "برایم جذاب نیستی" نداشتم..... بگویید که دلیل کاهش میلم به روابط جنسی نه ""خود تو"" بلکه ""سلامتی تو و فرزندم"" بود.
بگویید سلامتی او برایتان با ارزش تر از هر چیزی بود.
.................................................. ...................
به هر حال این مشکل حل شدنی است و اصلا جای نگرانی نیست... یکبار دیگر تاکید می کنم برای حل این مشکل یک فرد ثالث لازم است که رابطه ها را نزدیک تر سازد..
این فرد ثالث شامل"" مشاور خانواده"" و یا اطرفیان امین است.
اما نقاب گرامی! مشکل اساسی و زیر بنایی که همانا تمایلات جنسی شدید خانم و متعادل تر بودن آقا که ایجاد تعارض میکند سر جایش است. بر فرض که خانم برگشت! اگر تمایلات خانم بیش از حد انتظار یا پذیرش آقا باشد که باز هم مشکل پیش می آید. داشتن رابطه زیاد آنهم هر شب واقعا به جسم و روح صدمه میزند و این آقا هم هر روز و هر شب باید استرس "نه" گفتن داشته باشد. الان در واقع مشکل دوتاست:1. خانم را راضی به برگشت و آشتی کنند 2. حل مشکل رابطه زناشویی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نقاب
...............................نقل قول:
نوشته اصلی توسط بی دل
بی دل گرامی در پست قبلی خود درباره این مشکل سخن گفتم... یعنی تاکید کردم ایشان و همسرشان می بایستی برای حل مشکلات جنسی همدیگر به یک مشاور خانواده مراجعه می کردند..
حتی افراد قبل از ازدواج و در مراحل شناخت باید در مورد این گونه مسائل به طور غیرمستقیم حرف زده و از یکدیگر سوالاتی بپرسند.
در این مرحله تاکید باید برای شروع دوباره رابطه زناشویی باشد و سپس درمان قطعی مشکلات....
که اواخر پست خود نیز دوباره اشاره کردم وجود فرد ثالث(مشاور) برای حل این مشکل الزامی است.
ممنون که برای من وقت گذاشتین.
اینکه من به زنم گفتم برام جذاب نیستی فقط از روی عصبانیت بود. من هیچ وقت به هیچ کسی جز اون فکر نکردم و با تمام وجودم دوسش دارم. خانم من خیلی خوشگله و از نظر ظاهری کاملا برام جذابه. حتی قبل از ازدواج خیلی ها بهم می گفتن زیبایی زیاد برای زن ممکنه تو زندگیت مشکل ساز بشه. فکر نمی کردم این حرفم را اینقدر جدی بگیره اون خیلی از من سره.
توی این مدت که با هم سرد بودیم هر وقت خواستم برم سمتش منو پس می زد. یه حرف تند میزد که بیشتر عصبی بشم در صورتیکه قبلا باهام این طوری نبود.
قبل از این جریانا اگه قهر می کردیم اون خیلی زود اشتی می کرد. هیچ وقت خونه را ترک نمی کرد و حرف از جدای نمی زد فقط رفتارش باهام سرد می شد که اونم زود تموم می شد.
من خیلی زنم را دوست دارم قبلا که مشکلی پیدا می کردیم وقتی باهام سرد بود انگار شکنجه می شدم بخصوص که اون در حالت عادی خیلی بهم توجه می کرد و مهربون بود.
توی این همه سال زندگی همیشه اسم منو با عزیزم, گلم یا امیرم صدا می کرد. وقتی باهام جور دیگه بود داغون می شدم وقتی اشتی می کردیم بهش می گفتم دیگه باهام قهر نکن من طاقت سردیت را ندارم اونم می گفت وقتی قهریم تازه می فهمم چقدر دوست دارم.
ما یه همچین زندگی داشتیم. من از رفتار گرم و مهربون اون لذت می بردم فقط می خواستم یه تغییراتی توزندگیمون بوجود بیاد.
من قبل از ازدواج عاشق محکم بودن اون توی روابط با اقایون بودم. همیشه حدو حدود دیگران را مشخص می کرد. از نجابت اون خوشم می یومد.
اوایل ازدواجمون اون حتی از ارتباط با من هم خجالت می کشید. روش نمی شد توی چشمام نگاه کنه. من عاشق این چیزاش بودم ولی به مرور که باهام راحت تر شده بود خیلی راحت بدون توجه به اینکه یه زنه راحت برخورد می کرد.
من ادم سردی نیستم ولی اون خیلی تو این مسائل تندرو بود. هر حرفی را یه جوری به روبط زناشویی ربط می داد. از مسافرت گرفته تا تغییر دکوراسیون خونه.
هر وقت ازش می خواستم تعادل را حفظ کنیم می گفت می خوام از باهم بودنمون لذت ببریم. اگه ناراحت بود می گفت با سکس اروم می شم. اگه خوشحال بود که می گفت الان باید انرژیم را تخلیه کنم.
خیلی راحت می گفت چی می خواد و باید چه جوری باشه و تازه بعد از رابطه هم شروع می کرد به تحلیل رابطه.
همیشه احساس می کردم توی روابط زناشویی جامون عوض شده. اشتیاق بیش از حد اون حس بدی بهم می داد.
اصلا جایگاه خودش را به عنوان زن در نظر نمی گرفت.
خانوم من راحت احساس و خواسته هاش را بیان می کنه. بعد از ازدواج چون من شوهرش بودم فکر می کرد در مورد این مسائل هم باید خیلی راحت باشه. خیلی راحت می گفت من عاشق سکسم.
البته کنار همه اینا خوبیای زیادیم داره که می دونم هیچ جای دیگه نمی تونم پیدا کنم.
وقتی مشکلی داشتم سنگ صبورم بود. خیلی از دوستام وقتی مشکلی دارن از خونه فرارین و می خوان خانومشون مشکلو ندونه تا غر نزنه. ولی من هر مشکلی داشتم هر اشتباهی کرده بودم فقط ارومم می کرد بعدش هم از اون مسئله حرفی نمی زد. از نظر اقتصادی خیلی خوب همه چیزو اداره می کرد. من قبل از ازدواج فقط یه ماشین داشتم ولی الان همه چیزدارم. اون خودشم سرکار می رفت و درامد بالایی داشت ولی بدون هیچ منتی همه درامدشو برای زندگیمون خرج میکرد.
خونه زندگیم همیشه مرتب بود با برنامه ریزی همه کارا را درست می کرد. تو خونه همیشه بهترین لباسو می پوشید. به سر و وضعش می رسید. رفتارش با خانوادم و بزرگترا خیلی خوب بود. همه فامیل من دوسش دارن. مادر من دوتا عروس دیگه هم داره ولی زن منو یه جور دیگه دوست داره.
بخدا حاضرم تموم اون مشکلاتو به جون بخرم ولی اون پیشم باشه.
می دونم اشتباهات زیادی کردم ولی الان حاضرم هر کاری کنم تا دوباره بدستش بیارم.
مشکل اینه که مشکلات ما را نمیشه پیش کسی گفت. خانواده هامون هنوز نمی دونن دقیقا مشکلمون سر چیه. پدرش هنوز فکر می کنه سقط شدن بچه تقصیر منه ولی زنم به کسی چیزی نمی گه.
از اول گفت رابطه ما جلوی دیگران باید عادی باشه. اگه این حرفا را پیش کسی بزنم غرورش می شکنه و دیگه هیچ شانسی برای برگشتش ندارم.اون اصلا خوشش نمی یومد مسائل زندگیمون را پیش دیگران بگیم.
توی این یک ماه سر کار نرفته. از خونه بیرون نمی یاد. خونه مادرش هم که می رم نمی زاره ببینمش. خیلیا واسطه شدن ولی می گه هر وقت قبول کردم توافقی بریم برا طلاق منو می بینه. میگه نه مهریه می خوام نه هیچی دیگه فقط طلاقم بده.
حاضرم هرچی دارمو ندارمو بهش بدم ولی اون برگرده.
5 شنبه پیش مشاور رفتم ولی گفت اولین قدم اینه که با خانومت صحبت کنی تا بگی ببخشتت. ولی اون حاضر نیست حرفام را گوش بده. موبایلش را جواب نمی ده. اس ام اس و ایمیل می دم ولی نمی دونم اصلا می خونه یا نه.
دیروز با مادرش حرف زدم. مادرش گفت الان خیلی ضعیف شده. نمی تونه درست غذا بخوره معده درد داره صبر کنم وضعیتش که بهتر شد شاید از دنده لج بلند شه.
اما این قضیه بیشتر نگرانم کرد. خانوم من هر وقت از نظر روحی ناراحت بود و فشار عصبی روش زیاد بود معده درد می گرفت. حتی خودمم نمی تونمم خودمو ببخشم من باعث این همه ناراحتی براش شدم. الان نگران سلامتیش هم هستم.
سایتی را که معرفی کردین براش میل کردم قبلا هر شب میلشو چک می کرد حالا را نمی دونم.
در مورد طلاق عاطفی هم باید بگم توی این دوران که با هم سرد بودیم هنوزم دوسش داشتم. فکر می کردم همه چیز گذراست و این سختیا را باید تحمل کنم تا اون متعادل تر بشه.با اینکه از بی توجهیش ناراحت بودم از اینکه دوباره غرور زنانشو بدست اورده لذت می بردم. نمی دونم طلاق عاطفی دقیقا چیه. اگه منظورتون قطع شدن روابط زناشویی درست می گین ولی از نظر احساسی هیچ وقت از عشقی که بهش دارم کم نشد.
نمی دونم چه جوری راضیش کنم که منو ببینه.
koloni محترم سلام
متاسفانه شما همسر خودتان را له کرده اید و از دیدگاه یک زن این مسئله راعرض می کنم و درکی که نسبت به شرایط ایجاد شده برای همسرتان اتفاق افتاده و به لحاظ هم جنس بودن برای من قابل فهم است . این حرف نه راهنمایی روانشناسانه است و نه تعیین قاصر و مقصر و جایگاه داوری .
با این تعاریفی که شما از همسرتان و میزان توانایی های وی و زیبایی و مدیریت و...وی کرده اید آیا حق این زن برای درخواست تمایلات جنسی چنین حرفی است ؟!
هر چند شما منظوری نداشته اید و حرفی از سر عصبانیت زده اید اما همان حرف کار تخریبی خود را روی همسرتان انجام داده و مضاف بر اینکه بعد از شنیدن این حرف از دهان شما ، همسرتان شروطی تعیین می کند تا غرور جریحه دار شده ی خود را التیام دهد و شاید برآوردی هم شما را کرده باشد و شما با تغییر جای خواب و...( به طور کلی پذیرش شرایط ایشان ) کاملا نشان داده اید که آن حرف کاملا صحت دارد و.... و با توجه به شرایط بارداری و ...( که نقاب بخوبی برای شما شرح داد ) شما تیر خلاص را به این خانم زده اید . امروز هم راهش دلجویی است . سعی نکنید در شرایط فعلی او را ببینید اما حمایت و مهر خود را دریغ نکنید . به طور غیر مستقیم به وی توجه کنید . به نوعی که متوجه باشد که به او فکر می کنید و از وی حمایت می کنید تا زمان از خشم و غم و سرخوردگی های او کم کند . شاید با مرور زمان و کمک گیری از زمان و صبوری و فاکتور فراموشی بتوان عملکرد دیگری داشته باشید .
متاسفانه گاهی حرف مخرب تر از آن چیزی است که به زبان می اید . شنیده ای که می گویند زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد . البته انشالله مشگل شما با گذشت زمان حل خواهد شد . اما ا ز حمایت نامحسوس همسرتان در بستر زمان غافل نشوید . موفق باشید .
متن زیر هم توضیحی است بر طلاق عاطفی که فرموده اید نمی دانید دقیقا یعنی چه ؟!
طلاق در لغت به معني گشودن گره و رها کردن است و در زندگي زناشويي طلاق يعني از هم پاشيده شدن زندگي يا از بين رفتن تعادل در زندگي و پديدار شدن رنج و عذاب براي فرزندان.
تبعات طلاق منحصربه خانواده نيست بلکه باعث متزلزل شدن جامعه نيز مي شود. امروز ما شاهد روند روبه رشد اين معضل اجتماعي هستيم و خانواده که اصلي ترين نهاد اجتماعي است در معرض پيامدهاي ناگوار پديده طلاق قرار دارد.
يکي از مهمترين انواع طلاق، طلاق عاطفي است که در هيچ کجا به ثبت نمي رسد و نمود عيني ندارد اما مهمترين نوع طلاق است که کودکان زيادي از آن رنج مي برند. در چنين خانواده هايي يک تشنج رواني حکم فرماست.
اين مورد مربوط به خانواده هايي است که به علت مسائل سنتي و عرفي که حاکم بر عقايد آنهاست يا برخي باورهاي نادرست و نگرش هاي منفي جامعه نسبت به زنان مطلقه، ترس و نگراني از تنهايي، از دست دادن فرزندان و يا ناتواني در تامين نيازهاي زندگي تصميم مي گيرند که به اجبار زير يک سقف زندگي کنند. در چنين اوضاع نابساماني، زن انزوا طلبي اختيار کرده و خود را شريک زندگي نمي داند و تنها به دليل شرايط اجتماعي، خانوادگي و فرهنگي به زندگي ادامه مي دهد.
بسياري از زوج ها با هم زندگي مي کنند ولي از وجود و درون هم خبري ندارند، اين قطع روابط عاطفي عوامل پنهان و ناگفته هاي بسيار دارد.
اين طلاق هاي عاطفي که در خيلي از خانواده ها وجود دارد را نبايد دست کم گرفت. بسياري از خانواده ها مشکلات زندگي زناشويي را به دست گذر زمان مي دهند که به گفته خودشان بعدا درست مي شود، بعدا با آمدن فرزند بهبود پيدا مي کند، اما بي اهميت جلوه دادن مشکلات و مسائل و موکول کردن آنها به گذشت زمان مي تواند سايه مشکلات را گسترده تر کند. طبق آمار به ثبت رسيده در سازمان ثبت احوال، در 9 ماهه اول امسال 81033 مورد طلاق و در همان زمان 712488 مورد ازدواج گزارش شده است. در استان هايي مثل کهکيلويه و بويراحمد 480 مورد طلاق، در شهرستان قم که شهر مذهبي است 1420 مورد و در سيستان بلوچستان 929 مورد طلاق گزارش شده است. اين آمار نشان مي دهد که طلاق به صورت امر عادي در همه قوميت ها نفوذ پيدا کرده است. در جامعه امروز تعهد به زندگي براي زنان به همان شکل که براي خيلي از زنان قديمي تر که داراي قداست و ارزش بود، همچنان قداست و ارزشمند است و اغلب زنان امروز به هيچ طريق حاضر نيستند کانون خانواده را رها کنند. در اين شرايط بيشترين آسيب به روح و روان کودک وارد مي شود و اوست که بايد اين شرايط راتحمل کند.
در اين اوضاع نابسامان کودک قرباني تسويه حساب هاي والدين مي شود.
کودکان طلاق اگر در ظاهر سالم بمانند و به معضلات اجتماعي از قبيل جرايم و جنايات، مواد مخدر و الکل و غيره کشيده نشوند باز شادي و سرزندگي خود را از دست مي دهند و مسلما نمي توانند پدر و مادراني بهتر از پدر و مادران خود براي فرزندانشان باشند.
اين کودکان در شرايط پيش آمده زندگي خود احساس تنهايي، سرخوردگي و بي پشتوانگي مي کنند.
ز - 23 ساله مدت 7 ماه است که ازدواج کرده است مي گويد، اصلا از زندگي خود راضي نيستم و کسي که براي رسيدن به من پاشنه در خانه ما را از جا درآورده بود حالا که زير يک سقف با هم هستيم انگار من براي او وجود ندارم. او فقط خواسته من را به دست آورد اما حالا من ديگر براي او جذابيتي ندارم. بين من و او ديگرهيچ احترامي نمانده است، بسيار مرا دوست دارد اما با اين حال با هم دعوا داريم و من نمي خواهم به هيچ عنوان تن به طلاق بدهم چون مي ترسم. از حرف هاي فاميل وحشت دارم از وارد شدن به جامعه و روبه رو شدن با برخوردهاي مردم در محيط هاي کار و هر جاي ديگر نگرانم چون چنين مسائلي را خود به چشم در مورد کساني که طلاق گرفته اند ديده ام به خاطر همين است که به اين زندگي نکبت بار ادامه مي دهم. من و همسرم ديگر براي هم نيستيم و از هم طلاق گرفته ايم اما نه به صورت قانوني، به صورت عاطفي و پنهاني و سندي وجود ندارد اميدوارم خدا هميشه کمکم کند.
م - 40 ساله مي گويد داراي دو فرزند هستم. نزديک پانزده سال است که از همسرم جدا شده ام. اما جدايي که در هيچ کجا ثبت نشده است و از خدا مي خواهم طلاق من را در آسمان ها ثبت کرده باشد. فقط به خاطر فرزندانم که اسم بچه هاي طلاق را با خود يدک نکشند به اين زندگي که سگ بهتر از من زندگي مي کند ادامه مي دهم. اي کاش هيچ وقت به دنيا نمي آمدم، اي کاش هيچ وقت ازدواج نمي کردم. در اوايل طلاق نگرفتم چون از وارد شدن به جامعه به عنوان يک زن مطلقه ترس داشتم، مي ترسيدم که وقتي سقفي بالاي سرم نباشد چگونه بايد خرج زندگي را تامين کنم و سقفي را بسازم، چگونه مي توانم حرف اطرافيان را تحمل کنم، چگونه مي توانم با متلک پراني هاي مردم در هر کجا آرام و خونسرد باشم و بتوانم تحمل کنم. حالا که داراي دو فرزند هستم پيش خود مي گويم اي کاش همان موقع ترس را کنار گذاشته بودم و طلاق مي گرفتم.
س - 25 ساله مي گويد داراي يک فرزند يک ساله هستم. مي دانم که همسرم در بيرون از خانه با ديگران ارتباط دارد اما به رويش نمي آورم. در ابتداي ازدواج همه به من مي گفتند اين مرد تيکه خانواده ما نيست، اما انگار کر و کور شده بودم، حالا مي فهمم که بزرگترين اشتباه را در زندگي کرده ام که به حرف خانواده ام گوش نکردم، آنها بيرون گود بودند و نظاره گر و من داخل گود و هيچ چيز را نمي ديدم. نمي توانم طلاق بگيرم چون نمي دانم چگونه بايد با اين مخارج سنگين کنار بيايم و خرج خود و فرزندم را تامين کنم، نمي دانم کجا مي توانم سقفي ديگر براي زندگي خود پيدا کنم. در جامعه ما وقتي بدانند زني به هر دليلي شوهر ندارد مردم به چشمي ديگر به او نگاه مي کنند و بعضي فقط به دنبال اذيت و سو»استفاده براي او هستند من از ورود به اين جامعه به عنوان يک زن مطلقه ترس دارم. با اين حال اگر فرزند نداشتم شايد تن به طلاق مي دادم چون مي توانسم راحت تر زندگي کنم. زندگي خوبي ندارم ولي مجبورم اين زندگي را به خاطر فرزندم و تربيت مناسب براي او حفظ کنم و به خاطر از دست ندادن سقفش با تمام ويرانگي اش تحمل مي کنم. حالا من طلاق گرفتم طلاقي در پيشگاه خدا و از او خواسته ام اين طلاق را پيش خودش ثبت کنم و طلاق ما يک طلاق عاطفي و پنهان است و همينطور به طور رسمي ثبت نشده است.
ن - 41 ساله مي گويد داراي يک فرزند هستم. در زماني که عقد کرده بودم ديگران زياد به من مي گفتند زندگي پر از آشوبي داري و بهتر است ادامه ندهيد، اما فکر مي کردم وقتي وارد زندگي شوم مي توانم زندگي ام را بهتر کنم. بعد گفتم شايد با وجود يک فرزند در زندگي به آرامش بهتري دست يابم و آن بچه زندگي من شود و با وجود او محبت براي هر سه ما ايجاد شود چون اصلا نمي خواستم به طلاق فکر کنم. طلاق گرفتن ترس دارد براي يک زن سخت است وارد جامعه اي شود که بسيار مشکلات سر راه او قرار دارند حالا هم من از همسرم طلاق گرفتم اما يک طلاق پنهان. هيچ کس نمي داند و در هيچ کجا هم مدرکي وجود ندارد.
اين موارد در جامعه ما بسيار ديده مي شود، شايد بتوان گفت اين موارد ذکر شده قطره اي در يک درياست. به هرحال بايد توجه داشت که جلوگيري از طلاق، شايد غيرممکن باشد اما حداقل مي توان راهکارهايي جست تا به وسيله آنها بتوان از مضرات اين معضل کاست. در واقع مي توان اينگونه بيان کرد که ما بايد بيش از هر چيز به فکر بازخواني فرهنگ طلاق در جامعه باشيم، بايد سازمان هايي شکل گيرند که بتوانند به خوبي انگيزه هاي طلا ق در خانواده ها را بررسي کنند و بتوانند آنها را از اين کار بازدارند و نيز بتوانند به درستي ارزيابي کنند که کداميک از والدين شايستگي قبول و نگهداري فرزند خود را مي توانند داشته باشد تا حدودي با اين کار بتوان از دغدغه ها و دل نگراني هاي جامعه کم کرد.
به اميد روزي که در مطبوعات ديگر شاهد تيترهايي مثل "به ازاي هر 4 ازدواج يک طلا ق رخ مي دهد"، "افزايش 20 درصدي طلاق" و "درصد افزايش بالاي طلاق در ازدواج هاي دانشجويي"، نباشيم.
سلام
شاید من اینجا نباید نظر بدم...
اما راستش من مشکل پیدا کردم، دچار تناقض شدم...:325:
همه ما انسانیم، و قاعدتاً یه سری نیازهایی داریم...
جنسی، عاطفی، خوراک، پوشاک ،....
راستش با خوندن تاپیک شما متاسف شدم،
چون گناه این خانوم رو درک نمیکنم...
همسر شما با این همه مشخصه خوب که بر شمردین و خودتون هم بهش اذعان داشتین، یه همسر نمونه بوده...
بیشتر مردها، خانمها رو متهم میکنن به اینکه حرفشون رو نمیفهمن، یا نمیتونن ذهنشون رو بخونن یا ...در حالیکه خانمها انتظار ذهن خوانی دارن و ...،
در حالیکه همسر شما،
--------------
خانوم من راحت احساس و خواسته هاش را بیان می کنه
-------------
من نمیدونم، فکر میکنم الان همه خانومهای این تالار دچار سرگیجه شدن، بالاخره یه زن باید با مردش راحت باشه یا باید همه چیز رو غیر مستقیم و با کنایه بیان کنه؟!!!
و این جمله رو دیگه واقعا نمیفهمم،
------------------
اصلا جایگاه خودش را به عنوان زن در نظر نمی گرفت.
------------------------------------------
اینکه تمایلات جنسیشون رو از همسر شرعی و قانونیش طلب کنه، یعنی جایگاهش رو به عنوان یه زن در نظر نگرفته؟
مگه یه زن انسان نیست؟
نمیدونم تا کی باید چوب این فرهنگ غلط رو بخوریم که از کودکی میکنن تو مغز ما...:300:
همسر شما، نه تنها قبل از ازدواج، بلکه مطمئناً همین حالا هم نجیب بوده!:
------------------
من قبل از ازدواج عاشق محکم بودن اون توی روابط با اقایون بودم. همیشه حدو حدود دیگران را مشخص می کرد. از نجابت اون خوشم می یومد.
----------------------------------
میشه برامون نجابت رو تعریف کنی؟
این یعنی میخواستی تو روابط با تو هم محکم باشه؟
فکر نمیکنی، برا این خانوم بین تو و بقیه کلی فرق بوده؟
اینهارو ننوشتم که درد دلت رو تازه کنم،
فقط میخوام یه مقدار بیشتر فکر کنی...
K
به هر حال کامران مشگلی پیش آمده و آنچه که گذشته که گذشته .
باید برای آسیبهای حال و رویدادهای آینده فکر کنیم و دقیقا دوست ما هم تا به این لحظه متوجه شده است که چه اشتباه بزرگی کرده و نتایج عملکرد و بی مهارتی و عدم آگاهی و ....دیروز خود را به عین می بیند .
از اینجا به بعد را باید چه کرد ؟! چیزی به ذهن تو می رسد که می تواند در جهت سازندگی زندگی این دوست جوان و همسر آزرده خاطرش و البته از جنس لت و پار شده کمک باشد ؟!!
من هم با تو موافق هستم اگر زن از مرد تمکین نکند که حکایت وی در بوق و کرنا می رود که آهای مردم زن تمکین نکرد اگر هم مثل این خانم تمنای وجودی خویش را از همسرش بکند به بهانه ی بارداری می شود این حکایت و داستان !!!حال چه باید کرد ؟!
سلام koloni و دوستان.
koloniعزیز بسیار خرسند شدم که در اولین گام به مشاور مراجعه کردید..
اما موارد ناگفته ای در موضوع این تاپیک بود که باید به آن اشاره شود..
افراط و تفریط در هیچ چیزی خوب نیست....
یکی از اهداف و اصول اولیه زندگی زناشویی...""توافق زوجین"" بر سر حل اختلاف نظرها و مشکلات هست.
هر کدام از دو طرف (زن و مرد) حق دارند در مورد روابط زناشویی به اظهار نظر بپردازند.. بخصوص در روابط جنسی. این حق یک مرد و زن است که با دلایل منطقی خواستار کاهش رابطه جنسی یا افزایش آن باشد.
لذا افراط در روابط جنسی نیز عواقب جبران ناپذیری از جمله مشکلات جنسی و روحی بدنبال دارد.
اما چیزی که مهم است نحوی بیان مشکلات است نه خود مشکلات.... بهتر است هنگامی که زوجین نتوانستند در این روابط(جنسی) به توافق نظر برسند به همراه یکدیگر به یک مشاور خانواده مراجعه نمایند.
اما توصیه ها برای حل مشکل فعلی جیست؟
یکم:پذیرش اشتباه از سوی هر دو طرف بخصوص از سوی koloni عزیز و سعی در جبران (که ایشان هم هم اکنون این کار می کنند)
دوم:تلاش مجدد برای برقراری ارتباط و شکستن غرور بی جا برای آشتی دوباره... این کار زمان می برد
سوم:پیگیری فعالانه وضعیت روحی و جسمی همسرتان....اگر او پاسخگوی شما نیست حتما با خانواده او ارتباط برقرار کنید .... تلاش در این زمینه حرف اول را می زند.
چهارم:بعد از اینکه با ایشان(همسرتان) ارتباط برقرار کردید حتما جلساتی را برای درمان و حل اختلاف خود با مشاور خانواده اختصاص دهید
پنجم: درک وضعیت روحی و جسمی همسرتان و فرصت دادن به ایشان برای تغییر
قدم اول:
به نظر من اول از همه این دوستمون باید قبول کنه اشتباهش رو...
باید این رو درک کنه که اگه همسرش چنین درخواستی ازش داشته، به معنای نجیب نبودنش نبوده...
اینکه تمایلات جنسیش رو در همسرش دنبال میکرده، گناه نبوده...یه حق بوده...
وقتی این رو قبول کرد، که تفکرش در این مورد اشتباه بوده...
اگر واقعا
-----------------------------
الان حاضرم هر کاری کنم تا دوباره بدستش بیارم.
خوبیای زیادیم داره که می دونم هیچ جای دیگه نمی تونم پیدا کنم.
-----------------------------
یه مقدار از غرورش مایه بذاره...
تا وقتی هنوز فرصت داره و این فاصله بیشتر نشده، تا وقتی کار به جای باریکتر نکشیده...
شاید کمی بچگانه به نظر برسه ولی اگر من جای ایشون بودم این کار رو میکردم،
اگر واقعا این زن انقدر براش ارزش داره، یه دسته گلٔ و شیرینی بگیره، بره خونه مادر خانومش...اگر همسرش نمیخواد ببینتش،
انقدر اونجا بست بشینه، تا بالاخره راضی بشه ببینتش...
حتی اگر شده، به این بهانه که طلاق رو پذیرفته به این شرط که حاضر بشه حرفهاش رو بشنوه...یک ساعت خصوصی با خانومش بتونه صحبت کنه...
و تو این یک ساعت چیزهایی رو که برا ما نوشته اینجا، به خانومش بگه...
بگه چقدر براش ارزش داره، و از احساساتش بگه...
حتی این رو بگه که
----------------------------
من به زنم گفتم برام جذاب نیستی فقط از روی عصبانیت بود
-----------------------------
و بگه تو زندگیش زنی جذاب تر از این خانوم رو نتونسته متصور بشه...:316:
من فکر میکنم، این خانوم، هنوز هم به ایشون علاقه داره...و وقتی ببینه این مرد هنوز واقعا بهش علاقه داره، نرم میشه دلش...
این قدم البته برای جلوگیری از رخداد فاجعه هست،
قدم دوم:
بد که وضعیت سبز شد و هوا آفتابی،
برای تمایلات شدید و تند همسرشون که با ایشون همخوانی نداره، توصیه نقاب بهترین توصیه هست...
------------------
نقاب نوشته شده: در مواقعی که زوجین بر سر مسائل زناشویی از جمله مسائل جنسی اختلاف دارند... تنها راه مذاکره برای حل آن است نه تعیین شرط و شروط. بهتر بود شما در اولین گام با همسر خویش نزد یک مشاوره خانواده می رفتید و قطعا او با راهنمایی های لازم مشکل را حل می کرد.
-----------------------------------
این نظر شخصی من هست...
K
جدا لذت بردم و راهنمایی های نقاب و کامران حرف نداشت . :324::72::104:
koloni محترم
می بینید چه دوستان دانایی در این تالار پیدا کرده اید ؟! دوستانی که به لحاظ سنی از شما کوچکتر هستند اما میزان آگاهی و مهارت و توانایی و مدیریت بحث و راهنمایی و....آن ها واقعا ستودنی است .
من از طرف خودم از آنها تشکر میکنم و به واقع آموختم و لذت بردم .
انشالله شاهد روند رو به بهبود وضعیت روحی جسمی و روحی همسر محترم شما و همچنین شرایط زندگی شما باشیم و ما را از روند رو به رشد موفقیت خود بی اطلاع نگذارید .
پاینده باشید همسر وفادار و صبور :72:
منتظر خبرهای خوب بعدی هستیم .
سلام ببین دوست من حرفت واسه یه زن خیلی گرون تموم شده و همون طور که خانم آنی اشاره کردن همین که بعدش شرطا ش رو کامل قبول کردی و ازش جدا خوابیدی واسش مسلم شده که دوسش نداری و واست جذاب نیست...
اما به نظر من تنها کاری که الان باید بکنی این هست که باهاش صحبت کنی و احساس واقعیت رو بهش نشون بدی .یعنی باید یه جوری سعی در دیدن ایشون داشته باشی .اصلا فکر نکن که ممکن هست که توسط خانمت پس زده بشی .اگه یک بار گفت نه تو دوباره برو .اگر باز ردت کرد باز هم اینقدر تلاش کن و واسطه بفرست تا بتونی تنهایی باهاش حرف بزنی.
چون به عقیده من 1 ماه فرصت خوبی بوده تا یه مقدار اروم شه .خلاصه به نظرم که ایندفعه کوتاه نیا و حتما باهاش صحبت کن و حتی اگه شده دستت رو رو قران بذار که تو اون حرفو الکی زدی و واسه خاطر این زدی که از اون حرفش رنجیدی که گفته برو به یه دکتر خودت رو نشون بده.و بگو این خیلی به یه مرد بر میخوره و بعدش من با بچگی خواستم با اون حرفم تلافی کنم...
اما یه نکته و همونطور که خانمت خواسته نذار که کسی از مشکل واقعیتون باخبر بشه چون باخبر شدن بقیه باعث میشه که زنت خیلی بیشتر بهش بربخوره.
اما همونطور که خودت اینکارو میکردی تا هنوز ندیدیش براش هر روز اس ام اس های عاشقانه بفرست.ایمیل عاشقانه .حتی اگه جوابت هیچکدوم رو نده .تو باید که اینکارو بکنی.واسش گل بفرست.حتی اگه اهل نوشتن هستی در تمام این شبهایی که تنهایی واسش نامه های عاشقانه و ابراز پشیمانی بنویس و وقتی رفتی که اونو ببینی اون نامه ها رو بذارتو یه جعبه قشنگ بهش هدیه بده.اصلا میتونی که از همین امشب شروع کنی و این نامه ها رو هر شب بنویسی و روز ولنتاین نامه ها رو همراه با یه هدیه قشنگ یه جوری به زنت برسونیشون.چون شنیدم که خانم ها از اینکارهای عاشقانه خوششون میاد حالا نمیدونم زن تو چطوری هست .
و هر طور که شده سعی کن که باها ش صحبت کنی و در ابتدا که میخوای صحبت کنی همش ابراز ندامت کن و اینکه تو از اون حرف عصبی شدی و خیلی بهت برخورده و بچگی کردی و این حرفو زدی که تلافی کنی(و خلاصه همش رو این حرفی که ایشون زده و جوابی که تو دادی مانور بده اونم نه با حالت طلبکاری بلکه با محبت و اینکه یه بچه بازی بوده که تو پشیمونی) .حتی اگه بی محلت کنه و نپذیره تو با مهربانی و عطوفت باهاش برخورد کن و دوباره بهش بگو.
خلاصه به نظرم باید تمام سعیت رو بکنی تا دل زنت رو بدست بیاری.یه بار با بی تفاوتی شرطاش رو پذیرفتی ولی این بار با تمام روشهایی که بلدی و دوستان کمک میکنن زنت رو برگردون.چون به عقیده من با این تعریفایی که از خانمت کردی یه فرشته رو از دست دادی...
ایشالا که همه چیز درست میشه و بعدش هم که خانمت برگشت دوباره بیا تا واسه اون مشکلت در مورد مسائل جنسی هم صحبت کنیم .حتی شاید لازم شد که بعدش دوتایی چند جلسه پیش یه مشاور خوب برین تا مشکلتون حل شه.اما الان چیزی که مهمه اینه که از خانمت رفع سوءتفاهم بشه و برگرده... بعدش هم حتما باید اون مشکل رو حل کنی..
:72:
به نظر من هم دوستان راهنمایی های خوب و جامعی رو انجام دادن و تنها می مونه عملکرد شما و نتیجه گیری! اما دوست خوبم فکر نمی کنی که شما با گفتن اون جمله و البته پذیرفتن تمامی اون شرایط و البته این نکته که اصلا دوران بارداری برای کسی که بعد از 6 سال بچه دار شدن، دورانی نیست که توش پر از تنش و بحث باشه! من فکر می کنم که شما خیلی راحت تر و بهتر می تونستید که همسرتون رو راضی کنید و مهم تز از اون اینه که اگر زنی مردش رو عاشقانه دوست نداشته باشید مطمئن باشید که به هیچ وجه نمی تونه بهش محبت کنه، چه برسه به اینکه تمام وجودش رو در اختیار این مرد قرار بده...
شما در مورد غرور همسرتون صحبت کردید که بعضی مواقع عاشق غرور همسرتون هستید، اما فکر نمی کنید که با این کارها، همون غرور رو زیر پا گذاشتید و با گفتن این حرف اون هم توی اوایل دوران بارداری بهش فهموندید که از این کارهاش خوشتون نمی یاد و بچه خوب بهانه ای هست برای ترد کردن ایشون و راحت شدن از این وضعیت!!!!!!
و البته من به شخصه معتقد هستم که بیشتر زنان عاشق اون محبت و توجه و رابطه ی پرمحبت قبل از رابطه هستند تا خود اصل رابطه، که البته اگر اصل را هم بخواهند جرم بزرگی نکرده اند، و خانوم شما در دوران حساس بارداری که براش خیلی مهمه که اون رو دوست دارید یا بخاطر بچه حاضرید که از ایشون بگذرید؟ و شما با بحث و تنها گذاشتن و بی محبتی به ایشون ثابت کردید که تنها بچه مهم هست و البته غیرمستقیم و باز هم در مراحل بعدی مستقیم بهشون ثابت کردید که از این رفتارهای ایشون خسته شدید و همه ی اینها برای زنی که تمام فکر و ذکر و تلاش و محبتش و وجودش رو برای شما میگذاشته خیلی سخت و سنگین تموم میشه..
خواهش می کنم به توصیه های دوستان خوب از جمله نقاب گرامی و آقای کامران توجه کنید و حتما سعی کنید که هر چه سریعتر، اون قدری که به همسرتون فرصت ندید که از این اتفافات پیش آمده برای خودش کوهی از غم و غصه و اختلاف و سوء تفاهم و مسائل جبران ناپذیر درست کنه!!!!!!:300:
واقعا ازتون ممنونم که اینقدر به مشکل من توجه می کنید.
من از خودم خجالت می کشم که جواب این همه خوبی خانومم را اینجوری دادم.
این روزا بیشتر وقت دارم با خانواده ام باشم. وقتی زندگی خواهر و برادرام را با زندگی خودم کنار همسرم مقایسه می کنم بیشتر حسرت اون روزا را می خورم.
وقتی می بینم زنای دیگه همیشه دنبال یه نفر می گردن که معایب شوهرشون را بشمرن یاد زن خودم می یوفتم که هیچوقت از من پیش کسی انتقاد نمی کرد.حتی حالا که می خواد ازم جدا شه ازم بد نمی گه.
می دونم خیلی بد کردم. نباید این مسئله را اینقدر بزرگ می کردم.
انگار ادم تا نعمتایی را که داره از دست نده قدرشونو نمی دونه.
زنم خیلی خوشحال بود که بارداره. تو این چند سال بخاطر فشار کاری نمی تونستیم بچه دار شیم.
حالا هم که این جوری شد. وقتی فهمید بارداره از ازمایشگاه تا خونه هزار بار گفت من دارم مامان می شم. خیلی خوشحال بود ولی من شادیش را بهم زدم.
اگه بهم فرصت بده حاضرم هر کاری کنم تا اشتباهمو جبران کنم.
من حالشو از مادر و خواهرش می پرسم. مادرش ازش خواسته بره مشاوره ولی گفته بعد از طلاق می رم. می گه اگه اشتباهم باشه بازم می خوام طلاق بگیرم, دیگه نمی دونم چیکار کنم.
قراره مادرش را ببرم پیش مشاورم. مشاورم می خواد با مادرش صحبت کنه تا ببینه وضعیتش چه جوریه.
زیاد نمی تونم برم خونشون. پدرش هیچ وقت ازم خوشش نمی یومد. فکر می کنه من برا دخترش کم ام. حالا که این جوری شده که دیگه اصلا چشم دیدنمو نداره. پدرش با طلاق موافقه.
من خیلی سختی کشیدم تا بتونم باش ازدواج کنم, حالا دارم از دستش می دم.
سلام،نقل قول:
نوشته اصلی توسط koloni
کاملا معلومه احساسات همسرت چقدر جریحه دار شده!
ببین با این سیاست انفعالی به هیچ جایی نمیرسی...
پدر خانومت با طلاق موافقه، چشم نداره ببینتت...برا همین نمیری خونشون؟!!!
میدونی با این کارت کمک میکنی، تا خانومت روز به روز از تو دورتر بشه؟!
کمک میکنی و فرصت میدی، تا رفتارهای اشتباه تورو هر روز برا خودش مرور کنه و ازت بیشتر فاصله بگیره؟
سخت به دستش آوردی اما اسون داری از دستش میدی...
خیلی اسون...
من اگه فرشتهای مثل این خانوم رو تو زندگیم داشتم، تا الان زمین و زمان رو به هم ریخته بودم...
حالا پدر خانومت از تو خوشش نیاد...که البته تا حدی هم حق داره...
اشتباه بزرگی کردی، باید تاوان سنگینی هم بدی...
بذار خانومت جدیّت تورو ببینه...ببینه واقعا دوستش داری و برا از دست ندادنش هر کاری میکنی...
حتی اگه شده کتک خوردن از پدر خانومت!
بجنب تا دیر نشده...:300:
برو اونجا و تا ندیدیش نیا بیرون!
کامران
من به عنوان یک مرد شما را مقصر صد در صد می دانم... و به نظر من همسر شما یک زن ایده آل برای زندگی است و تمام مواردی را هم که از ایشان بیان کردید و گاهی اوقات عیب او برشمردید در واقع جزء محاسن او است...
حرفی که شما به او زدید( عدم جذابیتش) برای هر همسری بسیار سنگین و نابخشودنیست و تمام عکس العمل ایشان قابل درک و توجیه است...
با توجه به اینکه شما مقصر صد در صد هستید ( چه خوشتان بیاید چه نیاید) باید تمام هنر خود را در منت کشی و خشوع و خضوع در برابر ایشان به کار بگیرید... اگر ایشان از شما دل بریده باشند که موضوع خیلی جدی تر می شود و ممکن است با منت کشی زیاد هم ختم به خیر نشود..به هر حال امیدوارم بتوانید نظر مساعد همسرتان را دوباره جلب کنید.
سلام
برادر عزیز بدون هیچ مقدمه ای باید بگم که حتما باید شرایطی رو پیش بیارید و با همسرتون صحبت کنید
با پیغام داد ن و دیدن مادخانومتون و دیگران به نتیجه ای نمی رسید باید با خودش حرف بزنید حتی شده اگه برید توی خونه بست بشینید تا از اتاق بیاد بیرون یا اینکه هرروز برید اونجا تا حاضر بشه با شما صحبت کنه اگه این کار و انجام بدید می فهمه که برای شما ارزش داره
باید به هر زبونی شده بهش بگید اون حرف و تو عصبانیت بهش زدین و از ته دل نبوده
این هفته هفته ی عشق فرصت خوبیه برای جذب همسرتون عشقتونو بهش نشون بدین
کلونی عزیز
میشه بگید تا قبل از این مشکل ، مسئلتون رو چه جوری با هم درمیان میذاشتین؟ و با چه روشی مشکلتون رو حل می کردین؟؟
باید شرایطی پیش بیارید که بتونید دلیل طلاق رو از زبون خودش بشنوید. شما فعلا محبت کنید. هر جور که بلدید ( گرفتن هدیه ، گل ، ارسال نامه - همین احساسی رو که ازش دارید و تو ارسالهای بالاتر برا ما نوشتید- و...
من با معذرت خواهی با این شدت و حدتی که دوستان میگن موافق نیستم. باید شرایط رو برا مذاکره فراهم کنید.
خودتون دوتا با هم حرف بزنید.
ممنون از لطف و توجهتون.
من قبول دارم اگه کارم به اینجا رسیده مقصر خودم بودم, قبول دارم که طرز برخوردم باخانومم درست نبوده ولی اینکه بعضی از دوستان دلایل منو برای این طرز برخورد بی جا می دونن جای تعجبه. فکر کنم دلایل کافی برای به وجود اومدن این مشکل بوده. تنها اشتباه من این بود که با مشکلمون درست برخورد نکردم.
نمی دونم اقایونی که می گن اینا جز محاسن یه زنه مجردن یا متاهل.ولی می دونم جایگاه زن و مرد با هم فرق می کنه. من تا حالا هیچ جا نشنیدم یه خانوم تا این اندازه برای روابط جنسی مشتاق بوده. تا بوده حرف از امتناع و ناز کردن خانوما بوده. نمی دونم اقایون تجربه اینو داشتن که خانومشون, ناموس و عزیزشون برای روابط جنسی چونه بزنه. خیلی حس تحقیرامیزیه. من از خانومم حرف می زنم, نه دوست دختر یا معشوقه. از یه رابطه محکم و مقدس, نه یه رابطه هوس الود. زن مقدس ترین عضو یه خانواده است. من بهترین چیزی که تو زندگیمون بود را عشق و محبت میدونم ولی اگه این سوال را قبل از این جریانا از خانومم می پرسیدم میگفت بهترین لحظه های زندگیمون موقعه سکسه. ابن حرفا را خیلی راحت و بدون هیچ خجالتی میزد.
من این سالها صبر کردم تا شاید با گذر زمان اروم تر بشه شاید پخته تر بشه و بفهمه چه جوری رفتار کنه ولی تغییری بوجود نیومد.
با همه این حرفا من خانومم را دوست دارم و همه جوره قبولش دارم. گناه من بی توجهی به احساسات خانومم بوده که الانم دارم تاوانشو می دم.
بعضی دوستان گفتن با سماجت برای دیدن خانومم جلو برم. من قبلا هم این کارا کردم رفتم خونشون ولی نمی یاد منو ببینه. خانوم من اگه کاریو نخواد نمی کنه. تو این چند سال حساب منو از عالمو ادم جدا می دونست برای همین تا حالا این روی لج و لجبازیشو ندیده بودم ولی انگار حالا دیگه براش یه غریبه ام. بقول خودش اگه چیزیو بخواد بدستش می یاره ولی انگار دیگه منو نمی خواد.
قراره مادر خانومم کمک کنه تا بتونم باش صحبت کنم. تموم امیدم به این قراره تا بتونم ازش معذرت خواهی کنم البته اگه اون منو ببخشه. اگه نتونم دلشو بدست بیارم عالمو و ادمم واسطه بشن بام زندگی نمی کنه. قبلا خیلی خوشحال می شدم که دیگران رو زندگیمون تاثیر نمی زاشتن. تصمیم گیرنده همیشه خودمون بودیم.من و همسرم. حالا که دیگه منو به حساب نمی یاره, نظرات دیگرانم روش تاثیر نمی زاره کاریو می کنه که خودش بخواد.
انگار تموم خوبیاش داره برعلیه خودم استفاده میشه.
خانوادم می رن دیدنش. رفتارش با اونا مثل سابقه. هنوز مادرمو مامان صدا می کنه ولی میگه ما از هم جداشیم بهتره.
قبلا با یه شاخه گل خوشحال می شد. انگار دنیا را بهش داده بودم. گلو خشک می کرد می زاشت تو اتاقمون. حالا با هیچی نمی تونم خوشحالش کنم. براش هدیه خریدم تا وقتی دیدمش بدم.سرو وضعم همیشه خیلی براش مهم بود باید از این قیافه افسرده در بیام. نمی دونم دیگه باید چیکار کنم تا نظرش عوض شه.
مادرخانومم دوست داره اشتی کنیم.مشاورم بهشون گفته کمکم کنه تا باهم حرف بزنیم.
نمی دونم دیگه باید چیکار کنم که برگرده سر خونه زندگیش. خیلیا به زندگیه ما حسرت می خوردن. اگه اون بخواد دوباره می تونیم همون زندگیو داشته باشیم.
این روزا اصلا حالم خوب نیست انگار اعتماد به نفسمو ازم گرفتن. وقتی کنارم بود خیلی احساس غرور می کردم. وقتی یه جای کارم می لنگید انقدر ازم تعریف می کرد که باورم بشه من بهترین مرد دنیام با یه اشتباه کوچیک. حالا اصلا انرِِِژی و اعتماد به نفس ندارم.
یکی از دوستان پرسیدن قبلا با مشکلات چه جوری برخورد می کردیم. قبلا با هم حرف می زدیم خیلی زود مسئله حل می شد. اصلا هیچ وقت کارمون به کش مکش نمی کشید. هر وقت از کار اون یکی ناراحت بودیم می گفتیم. رفع سو تفاهم می شد بعدشم با یه معذرت خواهی تموم میشد. یکی از خوبیاش همین بود که اگه اشتباه می کرد راحت عذر خواهی می کرد.
اصلا قهرمون به دو روز نمی کشید سریع حلو فصل می شد. اهل ناز کردن و قیافه گرفتن نبود. نمی دونم حالا یه دفعه چرا اینقدر عوض شده.
به نظرتون وقتی دیدمش چیا باید بگم تا نظرشو عوض کنه؟
یه سوال دیگه اگه من نخوام طلاقش بدم می تونه طلاق بگیره؟
سلام
اول از هر چیز متأسفم که چنین وضعیتی پیش اومده .
اگر فرصت صحبت با او را پیدا کردی . باید سعی کنی معذرت خواهیت منفعلانه نباشه که بیشتر باورش میشه که حرفت مبنی بر عدم جذابیت درست بوده . و فعال برخورد کردنتون هم اینطوریه که روشن و واضح بیان کنی منظورت چی بوده ، اونم به این شکل که لذت مواقعی که ایشان در جایگاه مطلوب واقع می شده و شما خواهان بوده ای و حتی گاه خجالت می کشیدی رو بهش بگی و بگی که اونجور روندت خیلی برام شیرین بود ، وقتی این حالتت عوض شد و کمتر فرصت می دادی من طرفت بیام و برام ناز کنی و .. ... و من خواهان باشم با این که خیلی خوب رابطه زناشویی رو پیش می بردی یه چیزیو احساس می کردم کمه ، و نمی فهمیدم چرا روند قبلت برام قشنگ تر بود ، اما اشکالم این بود که نتونستم درست بیان کنم و تو برداشتت این بود که خودت برام جذاب نیستی در حالی که من منظورم روش بود . و منظورم این بود که دلم می خواهد بیشتر برام ناز کنی و بزاری بیشتر من طرفت بیام و تو هم قبول کن اشتباهت این بود که اینو نمی دونستی که دنیای مردها اینه که بیشتر دوست دارند خواهان باشند و این بهشون لذت میدهد که زن براشون مقصود و مطلوب باشه و نازش رو بکشند و تو این فرصت رو از من گرفته بودی و... اشتباه من این بود که اول درک نکردم که چطوری این رو باید بیان کنم که درست منظورم رو بفهمونم و همینطور نمی باید برنامه تو رو برای از هم بریدن و به اون شکل زندگی کردن رو می پذیرفتم ، پذیرفتم که تو آروم بشی و فکر می کردم بعدش از این حال بیرون میایی اما متأسفانه تو ادامه دادی و من رنج می بردم . این ندانستن من در بیان منظورم مستحق این برخوردها و رانده شدن با یکدندگی نیست .
حالا هم ازت تقاضا دارم برگردی به زندگی چون من واقعاً بهت علاقه دارم و تمام خوبیهات جلو چشممه و هیچ کس جای تو رو نمیتونه تو قلبم بگیره ( همون نظری که از نوشته های شما حس کردم رو دارم میگم و بهتره خودتون تکمیلش کنید ) هیچ کدوممون بی اشتباه و آدم کامل نیستیم ، مهم اینه که به کمک هم اشتباهاتمون رو بفهمیم و اصلاح کنیم و من آماده اینم که مسئولیت اشتباهاتم رو بپذیرم و اصلاحشون کنم و ازش بخواهید منظورتون از اون عدم جذابیت رو در ذهنش اصلاح کنه و به زندگی برگرده .
koloni محترم
به نظرمن شما در حصار چهارچوب ها و قوانین و فیلتر هایی که برای خود ایجاد کرده اید این نقطه قوت همسرتان را درک نکرده اید و دست به بازی مرد سرد مزاج زده اید !!!!!!حال این توضیحات قشنگ قشنگ در مورد زن چنان است و مرد چنان در شرایط فعلی و البته زمانی که همسرتان با شما زندگی می کرد کمک کننده نبوده و نیست .
حال سرمنشا این باورها و چهارچوب ها از کجا آمده ؟!!واقعا نیاز به ریشه یابی دارد .
از نظرمن مسئله شما در حال حاضر تنها برگشت همسرتان نیست . بلکه مسائل ریشه ای تری در زندگی شما وجود دارد که باید به رفع آن اقدام کنید و بعد اقدام به برگشت همسرتان کنید .
بیائید اینگونه فرض کنیم که خانم شما نیازمند مرتفع کردن نیاز های جنسی خود به همین شکلی است که تا کنون دیده اید و ...( به درست و غلط آن کاری ندارم چرا که ایشان حضور ندارند و ما صدای ایشان را نمی شنویم و آگاه نیستیم که ایشان تمایل دارند در نحوه ی تمایلات خود در آینده از چه خط مشی وباوری پیروی کنند ).
اما شما
شما در دسترس هستید و تا حدی که فضای مجازی اجازه می دهد از شما مسائلی را می دانیم و برمبنای آن راهنمایی می کنیم و نظرات خود را بیان می کنیم .
و بازهم به نظر من ، شما تا زمانی که با خودتان بر سر این مسئله کنار نیایید ، برگشت همسرتان معنا ندارد و جریان زندگی شما در جایی دیگر و به نوعی دیگر و البته با شدت بیشتر به همین روز دچار خواهد شد . برای خود کاری کنید و از مشاورتان در این مورد نظر خواهی کنید و .........
از دید من مشگل اصلی در شما است و این عدم حضور و تمایل همسرتان به ادامه زندگی و سقط جنین همه و همه نمادی از یک مشگل ریشه ای دیگر است که نیازمند بررسی علمی و ریشه ای است . پس در حال حاضر به جای اینکه به این فکر کنید که باید به همسرتان چه بگوئید تا به زندگی برگردد به خودتان بپردازید و مشکلات خود را مرتفع کنید که در صورت برگشت همسرتان مسائل به نوعی دیگر تکرار نشود .
و در صورت ریشه یابی مشکلات و درمان شما ، همسرتان با تمایل و رضایت کامل به زندگی برخواهد گشت و ...
البته توجه می دهم که من و سایر دوستان کارشناس نیستم و این نظر و برداشت ها شخصی است و من نیز چنین برداشتی از مشگل شما کرده ام . تا نظر کارشناسان امر آقای سنگ تراشان و نقاب چه باشد ؟
سلام،نقل قول:
نوشته اصلی توسط koloni
به نظر من مشکله شما بسیار ریشهای تر از این حرف هاست...
شما تعریفتون از غیرت، تعصّب، قداست و ...به هیچ عنوان منطقی نیست!
من فکر میکنم بیشتر بازخورد محیطی باشه که درش بزرگ شدین،
بیشتر خانواده،
داشتن روابط جنسی با همسر، هیچ منافتی با عشق و محبت نداره، و حتی با قداست ازدواج...
و کم نیست احادیث از ائمه، در این باب که داشتن رابطه جنسی با همسر، گاهی حتی عبادت حساب میشه!!!
معمولا خانمها از داشتن رابطه جنسی با فردی لذت میبرن، که بهش علاقه داشته باشن...
همسر شما از رابطه جنسی با شما لذت میبرده و در عین حال شما را عاشقانه دوست داشته...که اگر دوست نداشت شاخه گلی بی ارزش را که از شما گرفته با چنین شوق و ذوقی خشک نمیکرد....
عشق و لذت بردن از رابطه جنسی نه تنها هیچ منافاتی با هم ندارن...بلکه در راستای هم هستن و یکدیگر را تقویت میکنن...
شما طوری نوشتین، ناموس، گویا این خانوم بیچاره از فردی غیر از همسرش چنین تقاضایی داشته...
برادر عزیزم، همسر شما یک انسان هست...
اگر فکر میکنین قداست خانواده با داشتن رابطه جنسی از بین میره، چرا اصلا ازدواج کردی؟!
چرا با این خانوم رابطه جنسی داشتی؟ مگر میل به رابطه جنسی، هوس نیست؟ قداست خانواده را از بین نمیبرد؟
میل جنسی هم در مرد هست هم در زن...حالا در بعضی کمتر در بعضی بیشتر...
شما قبل از هرچیز باید این مشکل را حل کنید،
شما نه تنها لذت بردن ایشان از رابطه جنسی با شخص خودتان را صحیح نمیدانید بلکه آن را گناه میپندارید ، و عامل از بین بردن قداست خانواده...
متاسفم که این رو میگم،
تا الان فکر میکردم مشکله شما عدم همخوانی نیاز جنسی شما و همسرتان میباشد،
اما الان عامل بروز تمامی این مشکلات رو تفکرات شما میدانم، تفکراتی که مدتهاست در دنیای امروز جایگاهی ندارن...
به نظرم برای حل این مشکلتون به طور جدی اقدام کنین،
شما باید این طرز تفکر را که ریشه مشکل شماست عوض کنین!
K
کامران عزیز
بنده برداشتم از صحبتهای کلونی اینی نیست که شما میگید
"شما نه تنها لذت بردن ایشان از رابطه جنسی با شخص خودتان را صحیح نمیدانید بلکه آن را گناه میپندارید ، و عامل از بین بردن قداست خانواده..."
ایشون دارن میگن که معمولا (ببینید معمولا) مردان خواهان رابطه جنسی با همسرانشان هستند و در مورد زندگی ایشون برعکس شده و تمایل خانمشون به رابطه افراطیه. ....
و از نظر من هم ایشون درست میگن:72:
یه بار دیگه نقطه نظراتشون رو با دقت بخونید ، البته شما هم آزادید هر طور میخواید برداشت کنید ، اما با ید بپذیریم که دقیقا نمی توان از روی نوشته ها به عمق نظر و تفکر یه نفر راه پیدا کرد واین یکی از چاشهای گفتگوهای این چنینی ست.
برگردیم به دادن راه حل به این دوست خوبمون.
در وهله اول شروع یه گفتگوی موفق و برگرداندن همسرشون به خونه ،:104:
سلام دوستان.
این روزا خیلی داغونم.
بلاخره تونستم خانومم را ببینم. البته به کمک مادر خانومم و خواهش های ایشون وگرنه خاطر من که دیگه براش عزیز نیست.
اب صافی و پاکی را ریخت رو دستم. میگه دوستم ندارم. این حرفا خیلی راحت و محکم گفت. من دارم از دوری اون دیوونه میشم ولی اون دیگه دوستم نداره.
اولش که اصلا نمی خواست منو ببینه بعدش هم که با خواهش و التماس مادرش منو دید انقدر سرد بام برخورد کرد که انگار نه انگار که با هم زن و شوهریم. تو خونه مادرش تنها باهم حرف زدیم.
خیلی باهم حرف زدیم. فکر کردم میتونم دلیل کارامو براش توضیح بدم تا نظرش عوض بشه ولی اون تصمیمشو گرفته.
بهش گفتم اون حرفا را از ته دل نزدم فقط از روی عصبانیت بوده. بنا به توصیه بعضی از دوستان تالار بهش گفتم می خواستم تو ناز کنی و من خواهان تو باشم. بهم گفت من اهل ناز کردن نیستم حرفمو بدون اینکه بپیچونم میزنم. بهش گفتم از این به بعد هر جور تو بخوای منم قبول دارم, من فقط محبت تو را می خوام. بلافاصله گفت بلاخره بت محبت کنم یا برات ناز کنم؟. بهش گفتم منظورم از ناز کردن تو روابطمون بود. برگشته میگه یه بوم دو هوا نمیشه. یا باید بری یه زن خجالتی از پشت کوه بیاری که نتونه راحت احساسشو بگه یا یه زن که بتونه نیاز و احساسشو بگه.
بهش گفتم من تو را می خوام هر جور که باشی. در جواب میگه من این حرفا را از روی دوستی بهت میزنم تا بعد از من بدونی با چه جور زنی باید ازدواج کنی وگرنه خیلی وقت تاریخ انقضا زندگی ما تموم شده.
بهش گفتم ما عاشق هم بودیم عشق که تموم نمیشه. میگه تو دنیا همه چیز تموم می شه. اگه از عشق مراقبت نشه اونم تموم میشه دیگه بیشتر از عمر یه ادم نیست که اگه ازش مراقبت نکنه تموم میشه.
زن من همیشه یه سخنور تمام عیار بوده و هست. وقتی ازم تعریف می کرد منو به عرش می برد حالا هم که ازم خوشش نمی اید با حرفاش تحقیرم می کنه.
مشاورم گفته بود باید نشون بدم که منم برای رابطمون مشتاقم. وقتی بهش گفتم دلم برای بودن باهاش تنگ شده میگه طبیعیه تو یه مردی که خیلی وقته رابطه نداشته حالا حاضری با هر کسی حتی من باشی. براش قسم خوردم که بخدا من فقط تورا می خوام اصلا این حرفا نیست. اگه ازت خوشم نمی یومد خوب طلاقت می دادم. میگه تو از طلاق می ترسی. یه ساعت برام روضه خونده که طلاق خیلی هم بد نیست برای ما که خوبم هست.
فقط یه سوال ازم پرسید که چند وقت بود که از رابطمون ناراضی بودم. بهش گفتم من همیشه از اینکه با اون بودم لذت می بردم ولی از رفتارش ناراحت بودم که حالا حاضرم اونم قبول کنم. نمی دونم این حرفش می تونه این معنیو بده که احساس من براش مهمه یا نه؟
ازش که پرسیدم برا چی نمی خواسته منو ببینه گفت اولش به خاطر سقط بچه از دستم عصبانی بوده ولی بعد که اروم شده فهمیده تقصیر من نبوده.ولی فکر کرده اگه ازش دور باشم راحت تر می تونیم جدا بشیم.
بعدشم گفت تو این چند ماه فقط بخاطر بچه مون باهام زندگی کرده. ولی اشتباه کرده می گه اگه از هم جدا شده بودیم الان بچه مون زنده بود.
تا حرف به بچه رسید یه دفعه بغض کرد. بهش گفتم یه اتفاق بود که تقصیر هیچکس نیست ولی زد زیر گریه که من نتونسم مواظب بچه ام باشم. هرچی گفتم تقصیر تو نیست اروم نشد هی می گفت من مادر خوبی نبودم. لیاقت مادر شدنو نداشتم. می گفت تازه اتاق بچمو درست کردم, تازه براش تخت خریدم ولی بچه ام نتونست توش بخوابه. طوری می گفت دختر قشنگم که انگار بچه را دیده باشه. این قضیه روش خیلی تاثیر گذاشته خیلی گریه کرد. تنها کاری که تونستم بکنم بغلش کردم تا انقدر گریه کرد که دیگه بی حال شد. بعدش خودشو کشید کنار. بعد از یه مدت طولانی که حتی نمی تونستم بهش دست بزنم بغلش کردم. نمی دونم شاید این اخرین باری باشه که تونستم بغلش کنم.
ازم عذر خواهی کرد که برا سونو گرفی و درست کردن اتاق بچه منو نبرده. گفت اگه از هم جددا شده بودیم هم تو پدرش بودی و من نباید از بچه ام تو لجبازی با تو استفاده می کردم.
ولی گفت دیگه نباید بیش از این کشمکش داشته باشیم بهتره همین خاطره هایی داریم را خراب نکنیم و از هم جدا شیم.
ازش پرسیدم واقعا دوستم داشته؟ گفت عاشقم بوده ولی دیگه نیست.
اخر سرم گفت یه روز می خواد بیاد خونه اتاق و وسایل بچه را جمع کنه و ماشینشو ببره. می خواست من خونه نباشم گفتم منم می خوام تو جمع کردن وسایل بچه باشم دیگه چیزی نگفت.
برای ولنتاین براش هدیه بردم اصلا بازش نکرد ببینه. گفت کادوهای سالهای قبلو نگه می دارم ولی دیگه دلیلی نداره ما به هم کادو بدیم.
خلاصه انگار اون کاملا با خودش کنار اومده تا من براش خاطره بشم.
ولی من نمی خوام طلاقش بدم حتی اگه از ازدواجمون فقط اسمامون تو شناسنامه هم بمونه.
این جوری زندگی کردنو به طلاق گرفتن از اون ترجیح می دم.
به نظر من خانم شما زمان میبره تا دوباره به حالت قبلش برگرده اما خوب باید برای میل جنسیش هم درمان شه چون هر چیزی که از حالت طبیعی بگذره و حالت افراطی به خودش بگیره مشکل داره و خوب شما هم باید از دور مراقبش باشید به نظر من زمان همه چیو حل میکنه این چیزیم که شما خواستین یعنی تعادل در رابطتون اصلا غیر منطقی نبوده و قبلتر از این حرفها باید مشکلتون رو با آرامش باهاش حل میکردین موق باشین
نقل قول:
نوشته اصلی توسط koloni
سلام،
به نظر من پیشرفت قابل توجهی بوده، قدم خوب و بزرگی برداشتین...:104::104::104:
ایشون الان فکر میکنه که شما به خاطره ترس از طلاق این حرفها رو میزنین و علاقه شما واقعی نیست...
چون این علاقه رو دیگه با توجه به اتفاقاتی که افتاده به خصوص احساساتش نسبت به بچه یا نمیخواد باور کنه یا باورش نمیشه...
بهش گفتین از رفتارش ناراحت بودین ولی حاضرین اون رو هم بی چون و چرا قبول کنین...
در این موقعیت این خانوم احتمالا این حرف رو به جای اینکه به عنوانه نشان علاقه قلمداد کنه میتونه به نشانه ترس از طلاق هم بذاره...
چرا که شما اشتباهاتتون رو نمیپذیرین و نپذیرفتین و تنها حاضرید این خانوم رو بدون چون و چرا قبول کنین...:300:
یعنی به ایشون گفتین، من حاضرم رفتارهای اشتباه تورو تحمل کنم...
در حالی که این خانوم اشتباهاتش رو پذیرفته و حتی از شما عذر خواهی کرده...
اینکه در آغوش شما گریسته هم نشونه خوبی هست چرا که آغاز شکل گیری رابطه عاطفی میتونه باشه...اگرچه این ممکنه کمی طول بکشه، این نشون میده، ایشون به شما علاقه داره و شما رو هنوز پناهگاه امنش میدونه...
اما یه سری عوامل هست که باعث میشه بعد وقتی به خودش میاد از شما دوری کنه...شاید رنجشش به خاطره موضوع بچه یا شاید اینکه شما هنوز قبول ندارین که اشتباه کردین....
شما با گفتن اینکه میخواید در جمع کردن اتاق بچه به ایشون کمک کنین، یک فرصت دوباره برای خودتون مهیا کردین...
یک فرصت طلایی...
همسر شما دچار عذاب وجدان شده...
چرا که کشمکشتون سر مسالهای بوده که اون فکر میکنه آغازگر و عاملش بوده که البته در انتها به از بین رفتن بچه منتهی شده...
حالا شما از این فرصتی که دارین، به نظرم باید استفاده کنین و وقتی خواستین اتاق بچه رو با هم جمع کنین،
بهش امید بدین...
بگین که دوباره میتونین بچه دار بشین...
این خواست خدا بوده و تقصیر هیچکس نیست، یه اتفاق بوده و شاید یه آزمایش از سمت خدا...شاید برای اینکه شما به هم نزدیک تر بشین...
بهش بگین، ارزوتونه از ایشون بچه داشته باشین...
و البته، مهمتر از همه، شما هم اشتباهاتتون رو قبول کنین و بابتش ازش عذر خواهی کنین،
تا حداقل فکر نکنه تنها مقصر این حادثه ایشون بوده...:300:
به نظر من شما الان خیلی به هدف نزدیکترین، چون ارتباط عاطفی با همسرتون هرچند کم بر قرار شده و البته همسرتون به تعادل روحی رسیده و منطقی تر داره فکر میکنه...تنها نمیتونه خاطره بچه و اون عذاب وجدان رو فراموش کنه...
شما الان تنها کسی هستین که میتونه این بار رو از روی دوشش کمی سبک کنین، و اگر موفق بشین، به نظرم باز هم میتونین عشقش رو داشته باشین...:43:
موفق باشین:72:
کامران
سلام koloni
تاپیکتون رو دنبال می کردم از اینکه تونستی با همسرت صحبت کنی و حرفاهی محبت آمیزی بهش بزنی یعنی اینکه قدم اول را برداشته ای
مطمئن باش با صبر و شکیبایی حتما می تونی در کنار همسرت زندگی زیبایی را از نو بسازی
به شرط اینکه با صبر و حوصله قدم به قدم جلو بری
اینکه خانومت گفته هدیه های قبلی رو نگه می دارم یعنی به شما علاقمند هست ولی زمان می خواهد تا به شما برگرده
ایشون تحت فشار از دست دادن بچه و رفتار و حرف ناسنجیده شما هست و تنها کسی که می تونه به ایشون کمک کنه شما و گذر زمان می باشد
سعی کن اگه دوباره فرصتی ایجاد شد که با او صحبت کنی بهش بگی
"ما باز هم می تونیم با هم بچه دار بشویم "
بگو" من تنها تو رو شایسته مادری می دونم"
بگو "مطمئنم فرزندمون هم به داشتن مادری مثل تو افتخار می کنه"
اینکه بهت گفته اگه از هم جدا شده بودیم تو هنوز پدرش بودی یعنی به ادامه این زندگی و پدر بودن شما فکر کرده
و به اینکه شما پدر بشی خرسند هست
سعی کن آروم آروم بهش نزدیک بشوی و حس اعتمادش رو جلب کنی
می دونی چرا گفته شما نباشی تا بیاد وسایلش رو ببره ؟
چون می خواد با احساسش مقابله کنه
نمی خواد از تصمیمش بر جدایی برگرده
ولی شما و تنها شما می تونی او را از تصمیمش برگردونی شک نکن
ببین چه خوب بهش گفتی می خواهی وقتی وسایل بچه را می بری من هم باشم
و خانمتون چیزی نگفته
روزنه هایی برای حل این اختلاف هست
وقتی اومد وسایلش رو ببره بهش بگو خونه بوی او را می دهد
بهش بگو تمام خونه پر از یاد خانومت هست
بهش بگو از حرفی که زدی ناراحتی و حاضری جبرانش کنی
ولی نگو اصلا هر جور که تو می خواهی
(این حرفی که وقتی دیدیش بهش گفتی و او هم گفته بالاخره بهت محبت کنم یا ناز کنم یعنی می خواسته به شما بفهمونه که شما هنوز خودت هم نمی دونی چی می خواهی )
شما باید درخواستت را با ملایمت و در عین حال بدون تردید عنوان کنی
موفق باشید
سلام دوستان
من هم مثل جناب koloni عزيز درشرايط بحراني قبل از طلاق قرار گرفته ام با اين تفاوت كه من يك زن هستم و زندگي مشترك و همسرم رو به شدت دوست دارم و نمي خواهم از او جدا شوم ولي متاسفانه به دليل يكسري مشكلات ما از زندگي با هم دلسرد شديم ولي الان فقط او مي خواهد متاركه كنيم نه من، ما حدود 2 سال بود كه از هم موقتا تا طلاق جدا زندگي كرديم ولي الان دوباره از حدود 15 ديماه امسال به خانه مشتركمان مي آيد هفته اي 2 بار و تقريبا هر روز با هم تماس تلفني داريم ولي همچنان بر سر حرفش مبني بر متاركه مانده است .9 اسفند ما تقريبا جلسه آخر دادگاه رو پيش رو داريم و قاضي يكبار به راحتي حكم طلاق را صادر كرده است. شوهرم و من 3 سال با هم نامزد بوديم ولي چون من در يك شهر ديگر دانشجو بودم دوران نامزدي با هم بوديم و قرار بود بعد از درسم رسما جشن برگزار كنيم و بطور جدي زندگي را شروع كنيم و بعد از اين سه سال و يكسري ناراحتي هاي پيش آمده مبني بر طولاني شدن دوران نامزدي و....
ما يك مشاجره داشتيم كه از 26 اسفند سال 86 خانه را ترك كرد و قهر كرديم ولي من در خانه به انتظار ايشون موندم، تا 13 فروردين امسال كه با هم ارتباط از طريق اس ام اس و بعد تلفن تا 2 ماه و بعد هم رو ديديم ولي دوباره به خاطر جلسات دادگاه و درخواست از قبل داده شده طلاق از جانب ايشون ما از هم دوباره دور شديم تا 15 ديماه كه دوباره ارتباط برقرار كرديم .
خيلي با ايشون صحبت كردم ولي متاسفانه از تصميمش منصرف نمي شوند و مي گويند من به خاطر شما تا حالا چندين بار برنامه زندگي ام را تغيير داده ام و الان مي خوام برم استراليا براي اقامت دايم و ناگفته نماند من و ايشون تصميم داشتيم با هم اقدام كنيم ولي بعد اين مسايل و در اين دوري تصميم به تنهايي رفتن گرفته است و ادعا دارند اينجوري راحتتر مي تونند برند و تلاش من تاثيري نداشت .
حالا از شماخواهش مي كنم كمكم كنيد تا بتونم جلوي اين متاركه رو بگيرم من بدون اون نمي تونم به زندگي شادي ادامه بدم و براي من بعد از طلاق همه چيز بي معني و پوچ خواهد شد و مدت زيادي است كه مدام به مرگ فكر مي كنم و با اينكه از خدا صبر خواستم و كمي آروم تر شدم ولي ديگه به آخر خط رسيدم و جز مرگ ديگه راه حلي نمي بينم .
آيا اميدي باقي مونده؟
سلام دوست عزیزنقل قول:
نوشته اصلی توسط Anjel
به همدردی خوش اومدین...:72::72:
لطف کنین مشکلتون رو در یک تاپیک جدید بیان کنین تا دوستان بهتر و بطور جداگانه بتونن مشکل شما رو بررسی و راهنمایی کنن...
خب، دوست خوب چرا بهش نمی گین چون عاشقونه دوستت دارم میخوام که در مورد روابط زناشوئی و جنسی مون من همیشه دنبالت باشم، چون خوشگلی! چون جذابی! چون دوست داشتنی هستی اجازه بده من پیگیرت باشم، فقط توی این یه مورد، من تو رو عاشقونه دوستت داشتم و دارم اما خیلی وقت بود که احساس می کردم که جامون عوض شده، من دوست داشتم، که به طرفت بیام، من بغلت کنم، من رابطه رو شروع کنم و چند وقتی بود که توی زندگی ما این مساله گم شده بود...
بگو: از اینکه همیشه خوب بودی و هستی و همیشه درکم کردی ازت ممنونم، از اینکه همیشه احساساتت رو خیلی راحت به زبون آوردی و من رو توی شک و دو دلی نذاشتی و خودت رو تخلیه می کردی دوستت داشتم، از اینکه مادر بچه ام بشی دوستت داشتم، و خیلی راحت تمام احساسات و حرفهایی که در دل دارید و گفتنش میتونه هم یه راه حل باشه و هم راه گشا برای برگشت!
بگو، بدون تو نمی تونم، بگو، وقتی یه انسان از خودش مراقبت نمیکنه، مریض و بیمار میشه، همون دفعه ی اول نمی میره، عشق ما هم به این زودی و با این اتفاقات و اشتباهات کوچیکی که من و تو مرتکب شدیم از بین نمیره، بیا دوباره شروع کنیم و این مریضی رو از تار و پود زندگی مون دور کنیم.
به نظر من شما باید بیشتر از این پیگیر همسرتون باشید و بهش اطمینان بدید که میشه دوباره شروع کرد، فقط فاصله های دیدارتون رو خیلی زیاد نکنید، مطمئنم که اگر همین روند رو ادامه بدید حتما همسرتون برمیگرده اگر خدا بخواهد.:323::43:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط koloni
سلام دوست عزيز
سليقه و تمايلات من هم بسيار شبيه خانم شما است و همسر من بسيار من را به حفظ اين تمايلات تشويق مي كند و من فقط تصور كردم كه اگر روزي در شرايط خانم شما قرار بگيرم و همسرم چنين برخوردي با من كند واقعا داغون مي شوم
به نظر همسر من اين ويژگي من يك حسن است و هميشه به آن افتخار مي كند
پيشنهاد مي كنم حتما حسابي كمك بگيريد و از دل خانمتان در آوريد.:72: