با سلام
2 سوال دارم
1 - چه دلیلی دارد مردی که دیوانه وار عاشق دختری بود، ناگهان نسبت به او سرد و خشن شود واو را فراموش کند؟(یا تظاهر کند که فراموش کرده):47:
2- آیا امکان دارد آن مرد برگردد؟:302:
نمایش نسخه قابل چاپ
با سلام
2 سوال دارم
1 - چه دلیلی دارد مردی که دیوانه وار عاشق دختری بود، ناگهان نسبت به او سرد و خشن شود واو را فراموش کند؟(یا تظاهر کند که فراموش کرده):47:
2- آیا امکان دارد آن مرد برگردد؟:302:
با سلام bahar_tara
1 - به 1001 دلیل
2 - در اکثر موارد هرگز
---------------------
پاورقی: :324:
از کسانی که قبل از ازدواج دیوانه وار دوستتون دارند دوری کنید. چون معمولا جدا شدن از آنها مصیبت و ازدواج با آنها مصیبتی بزرگتر هست.
توضیح بیشتر:
همیشه کسی که در دوست داشتن افراط دارد، معنی آن است که در احساسات افراطی هست. و احساسات فقط دوست داشتن نیست. ناراحتی هم هست، عصبانیت هم هست، ترس هم هست، غم هم هست، رنجیدن هم هست، انتظارات زیاد هم هست، نگرانی هم هست و .... حالا تصور کن عاشق شما معجون افراطی احساساتی هست که بخشی از آن را نوشتم. اگر چنین کسی عاشقتون شده خدا صبرتون بده.
در مورد شما bahar_tara این فرد هم دیوانه وار دوستتون داشته داشته و هم حالا در قطع رابطه سرد و خشن هست. می بینید هم در دوستی و هم در قطع رابطه افراطی عمل کرده است.
آقا پسر با تجربه (مدیر خوب همدردی)
پاسختون خیلی با حال بود. اول صبحی کلی لذت بردم. گمون کنم نیازی به پاورقی هم نداشت.:104:
بهار عزیز
پاسخ مدیر خیلی کامل وجامع بود.
درصورتیکه برگردد بنظر من نباید به او اعتماد کرده ودلبست چه بسا دوباره فراموش کند.:72:
به نظر من :
1- این بار یکی دیگه رو دیوانه وار دوست داره !!!
2- برای سرگرمی و تا پیدا شدن کیس بهتر شاید !
سلام :شما به صورت كلي دو سوال طرح كردي ولي اگر توضيح بدهي بهتر است ملاك شما براي عشق ديوانه وار چيست ؟و دليل اينكه الان سرد و خشن است ؟ چون خانمها انواع مختلفند برخي با چند كلمه فكر ميكنند طرف ديوانه وار دوستش دارد و با دو تا اخم هم فكر ميكنند طرف متنفر است ! ولي اگر واقعا" آن طور كه شما گفتيد درست است جواب مدير محترم جواب كاملي است !
اول از همه آرام باش !دنيا به آخر نرسيده !مشگلي نيست كه آسان نشود مرد آن است هراسان نشود !در اين سايت عزيزاني هستند كه راهنمايي كنند و ضمنا" با جستجو در سايت ميبيني بسيار كسان قبل از تو مشابه تو و حتي مواردي حاد تر داشتند كه حل شده پس نگران نشو !بدان كه خدا به تو لطف داره كه اين سايت رو نشون داده و چون خودت هم پيگيري حتما" موفق ميشي !ولي اين از تجارب منه كه مرد با زن بايد تفاوت داشته باشه بايد خويشتن دار و مقتدر تر از زن باشه كمتر خواهش كنه يا ضعف نشون بده وگرنه مشگل پيدا ميكنه !:324:
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
می دونم که احساساتش خیلی شدیده و از همینش خومش اومده بود!!
فش خیلی :302:فک نمی کنم .. اما دوسدارم یه روز دلیل ِ این اتفاق و بفهمم..:325:
-------------------------------------------------------------------------------------------------نقل قول:
نوشته اصلی توسط m.mouod
مطمئن نیستم تقصیر خودم بودیا نه؟؟ دوس دارم بدونم آیا تقصیر ِخودم بودیانه؟؟
به هر حال الان خیلی مغرور شده وحدس می زنم با ده نفر بعد از من بوده
سلام:72::
بهار خانم محترم....با اینکه عنوان تاپیک شما درخواست از راهنمایی پسران تالار بود اگر مشکلی نیست من با اینکه خانم هستم مطلبی را خدمت شما دوست عزیز بیان کنم..
این تاپیک شما را من به محض مطالعه به یاد اولین تاپیک ورودی من انداخت...نگاه کنید:
http://www.hamdardi.net/thread-6497.html
آن زمان پیشکسوت محترم اقای ارمان مرا راهنمایی کردند که جزئی تر بیان کنم ...
و الان بعد این مدت خوشحالم که آن روز با این حرف دوستان من ترغیب شدم تا سوالم را کامل بپرسم..
نگاهی به این تاپیک کامل بیاندازید:
http://www.hamdardi.net/thread-6499-page-1.html
...پاسخ به سوالات کلی..جواب های کلی دارد بدون در نظر گرفتن جمیع شرایط..
پاسخ مدیر محترم مکفی است ولی کاملا مبهم در پاسخ یک سوال مبهم....و در نوع خود پاسخ پر مفهوم...
من تنها علت اینکه جسارت کردم برای شما در تاپیکی پسرانه پست بذارم این بود که بگم اگر واقعا دنبال پیدا کردن علت این اتفاق در زندگیتون هستید و براتون ارزشمنده مثل من که ارزشمند بود و بعد 10 ماه دلبندم الان کنارمه ..پشتکار داشته باشید و یا واضح تر بیان کنید که پاسخ ها بتواند جهت دار باشد و شما دوست خوبم را کمک کند....
آنوقت دوستان هم در خدمت شم خواهند بود و جواب خوبی خواهید گرفت..
من که خواستم و توانستم..
به خاطر پیشنهاد rsrs تصمیم گرفتم جریان و به طور خلاصه تعریف کنم
اول بگم که اون الان برام تقریبا مرده.. و بش فقط گاهی فک میکنم..و کلا ازش خیلی نا امیدیم...دیگه بش علاقه زیادی ندارم و گاهی ازش بدم میاد
اما برام جالبه اصل ماجرا را بدونم
.من 20 سالم بود زیبا بودم .نمی دونم چرا اما در کل تو زندگیم خواستگاری نداشتم..
رفتار یکی از اساتیدم که اون زمان 38 ساله بود و (احتمالا) زن و بچه داشت جذبم کرده بود.. خیلی قبولش داشتم بینهایت. به عنوان یه استاد. بعد ها دیدم اونم به من علاقه داره اول فک می کردم علاقه استاد به یک دانشجو هس.. بعد یک بار در وسط دانشکده ناخودآگاه دیوانه وار دوید طرف ِ من! شکه شدم و هیچ عکس العملی نشون ندادم.. تازه قضیه و فهمیدم که وارد جریان عشق و عاشقی شدم...شب و روزم شده بود اون فقط به اون فک می کردم.. گریه نمی کردم اما داشتم داغون می شدم.. اما چون فک می کردم زن داره رفتارم بینهایت سرد خشن و تا حدی بی ادبانه بود.. تا زمانی که ناامید شد و رف و دیگه پشت سرش و نگاه نکرد..
بععد از 4- 5 سال که نتونسم از ذهنم بیرونش کنم .. . شده بود تمام ِ فکرو ذکرم...تصمیم گرفتم علاقه ام و بروز بدم.. با اس ام اس..بعدا براش یه ایمیل زدم ، احساسم و گفتم و آدرس وبلاگم و گذاشتم و در وبلاگم نامه های عاشقانه می نوشتم . جوابی نمی داد. تا زمانی که کمی آروم شدم و به این نتیجه رسیدم که اون از اولم من و فقط برا هوس می خواسته و دیگه تقریبا برام مرده..تو این مدت خیلی پیر شد... الان 26 سالمه .. و فکر میکنم اگه همون اول باش حرف می زدم و دلیل رفتارم و می گفتم بهتر بود..گاهی فک می کنم یک طرفه به قاضی رفتم و اگرم عشقی در کار بوده خودم خرابش کرد.. اون پیر شده و داغون. اعتماد به نفسش و از دس داده و تا مدتها سر ِ این موضوع احساس گناه می کردم.. حالا فک می کنم تقصیر خودش بود.. حالا اگرم برگرده دیگه اون آدم قبلی نیست و دیگه قبولش ندارم.
خیلی دوس دارم اصل ماجرا را بدونم .. گاهی فک می کنم نکنه برگرده ..اگه برگرده.. اگه برگرده چیکار کنم ..گاهی ام آرزو می کنم برگزده و منتظرشم.
ببخشید من آقا پسر نیستم اما چون در این زمینه تجربه دارم فکر کردم بد نباشه نظرمو بگم:
1. نداشتن خواستگار در سن 20 سالگی اصلا چیز عجیبی نبوده و فقط یادگیری یه سری مهارتها و کار کردن روی خودتون میتونسته راه حل باشه.
2. آقایی که زن و بچه داره چطور به خودش اجازه میده که با هر نگاهی دلش بره. اصلا رابطه عاشقانه با این آقا قراره به کجا برسه؟ ازدواج؟ تازه بهترین حالتش اینه که اون آقا به ازدواج فکر کرده باشه و نه بازی دادن شما! اون وقت تکلیف خانواده اول چه خواهد شد؟ خانم اول و بچه ها چقدر آسیب خواهند دید؟ تو یه همچین زندگی ای چه بلایی سر شما خواهد اومد؟ و ...
خانم جان! الان هم در سن 26 سالگی هنوز برای ازدواج دیر نیست که نگران بشی. خدا پدر اون آقا رو بیامرزه که خودش رفت و زحمت شما رو کم کرد. ببین خدا چقدر شما رو دوست داشته که نخواسته این رابطه ادامه پیدا کنه. شک نکن که اگر یه خواستگار خیلی معمولی اما مجرد داشته باشی بسیار بهتر از مرد زن داری است که استاد دانشگاه یا رییس جمهور آمریکا :311: باشه!
خواهر خوبم! سعی کن با کمکی که از دوستان تالار و بخصوص آقای سنگتراشان میگیری عزت نفس و اعتماد به نفستو بالا ببری تا برسی به این نکته که برای زندگیت هدف تعیین کنی و به اینجور پالسهای کاذب جواب ندی. از همین الان شروع کن و بدون اینکه به اون آقا فکر کنی برنامه های رفرش کننده ای برای خودت بریز که از این حالت پیری و خمودگی که میگی در بیای. رابطه ات رو با خدا نزدیک تر کن. برای خودت هدف تعیین کن : درس، کار ، و... و اونا رو اولویت بندی کن. به ازدواج اصلا فکر نکن اما جاذبه های فیزیکی و اجتماعی و مهارتهای برخورد صحیح با جنس مخالف رو در خودت بالا ببر.
لطفا اون آقا رو برای همیشه از ذهنت delete کن از recycle bin هم پاکش کن! دنبال این که چرا رفت و ...هم نباش! کمکی بهت نمیکنه!
این مرد شایسته شما نیست! هر عیبی هم که داشته باشی شما سزاوار بهتر از اینها هستی:81:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بی دل
----------------------------------------------------------------------------------نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
می دونم که احساساتش خیلی شدیده و از همینش خومش اومده بود!!
فش خیلی فک نمی کنم .. اما دوسدارم یه روز دلیل ِ این اتفاق و بفهمم..
از چی مطمین نیستی؟
---------------------------------------------------------------نقل قول:
نوشته اصلی توسط بی دل
از اینکه اون زن داشته.. از اینکه فقط برا هوس می خواسته.. به قضاوتم در اون زمان شک کردم
یه طرفه به قاضی رفتم . .حالا تمام ِ تلاشم به فایده بود!!
فقط دوس دارم بدونم قضیه چی بوده!!
سلام،
شما ۱۸ سال اختلاف سنّی با اون آقا داشتین و اگر همه چیز رو بذاریم کنار هم، کاملا روشنه که این آقا برای ازدواج گزینه مناسبی برای شما نبودن...چون ازدواج کرده بودن یا اگر هم نکرده بودن الان دیگه باید کرده باشن(اگه نوه نداشته باشن!):81:
الان هم به نظرم بهتره به جای تلف کردن وقتتون و مشغول کردن ذهنتون راجع به این مساله، ضمن در نظر داشتن اینکه این پیگیریها هیچ کمکی به زندگی شما نمیکنه،:300:
همونطور که باقی دوستان اشاره کردن با توجه به اینکه شما تازه در ابتدای راه هستین، فکر آیندتون باشین و اینکه این بار بی جهت درگیری عاطفی پیدا نکنین...
موفق باشین،:72:
کامران
---------------------------------نقل قول:
نوشته اصلی توسط kamran2007
واقعا ابتدای راهم؟
چیزی که ذهنم و مشغول میکنه اینکه فکر می کنم اون واقعا عاشقم بود.
و دوم اینکه من تا به حال هیچ خواستگاری نداشتم
بهار عزیز...اول اینکه تو هنوز سنی نداری که اینقدر نگرانی ولی باید از حالا به فکرش باشی ...
یه دختر هر چی که باشه (از نظر ظاهری یا اخلاقی یا اجتماعی ) حتما مردان مناسب به ان فرد وجود داره ...ولی باید خود دختر هم شرایط را فراهم کنه ...گاهی لازمه یه تغییراتی در رفتارت ایجاد کنی( نه اینکه به طور کلی خودت را تغییر بدی ولی تغیرات جزیی گاهی لازمه ) ...یا حتی میتونی یه تغییری در لباس پوشیدنت بدی ... بیشتر وارد اجتماع بشو... الان دیگه هیچ مادری برای پسرش به دنبال همسر مناسب نیست و همه پسرها خودشون این کار را انجام میدن... کلاس زبان برو...کلاس موسیقی...خطاطی...حتی به یه باشگاه خوب برو... یا اگر هم شغلی نداری به دنبال یه شغل بگرد حتی اگه خیلی هم مرتبط به درست نباشه ... شناختت را از مردها بیشتر کن ...باور کن بعد از مدتی اتفاقات جالبی برات می افته ... به شرطی که خودت بخوای
bahar-tara:سلام،ببين من فكر ميكنم شما با توجه به اقتضاي سني اون موقع مثل اكثر دختر ها اينجور احساسات رو يه نوع ..... گرفتي (مخصوصا" .... گذاشتم كه خودت بگي )الان كه از اون دوران فاصله گرفتي اون رفتار برات سوال شده ؟من اطلاعات كاملي از اون رابطه ندارم ولي براي شما از برخي از روحيات مردان و زنان ميگويم :مردان در سنين حدود 40 سالگي و زنان در حدود 30 سالگي در قله تجربه و احساسات و عشق و شور قرار ميگيرند يعني اگر در دختران شروع تجربه جنسي بين 15-16 سالگي و پايان آن 45-50 باشد اوج آن در حدود30 و در مردان هم اگر شروع آن 19-20 باشد اوج آن 40 و پايان آن 60-65 است البته اينها نسبي است .پس اون آقا نوعي بازتاب سنيش اين رفتار بوده و برخورد شما هم همينطور !اما چيزي كه من هميشه مشگل دارم با خيلي از خانمها اين ا... اگر اطلاعات كاملتري بدهي باز هم در خدمت خواهم بود و خيلي حرف دارم !:305:
ممنونم تجربتون برام جالبه..نقل قول:
نوشته اصلی توسط omed
مورد خاصی نیست که بخوام توضیح بدم. اگه خود تون سوالی دارید بپرسید
در مورد نظرتوندرمورد ِ سنم کاملا مخالفم. اصلا نگاهم به او به خاطر سنم تغییر نکرده!!
در واقع بع خاطر تلاش ِزیادیکه براش کردم و هیچ نتیجه ای نگرفتم تغییر کرد.. بالاخره مایوس شدم.. و اگر تلاش زیادن نبود تا 50 سالگی بش فکر می کردم
bahar_tara عزیز مسئله ای که شما مطرح می کنید مربوط به گذشته نه چندان نزدیکه . هر چند شواهد و قرائن نشون میده این رابطه از بیخ و بن اشکال داشته و همان بهتر که شکل نگرفته ولی این بازگشت شما به گذشته و اصرار بر موشکافی این اتفاق و رجوع به این آقا نشان از تنهایی شماست.
از پست های کوتاه و بی حوصلگی شما در نوشتار و توضیح دادن هم این مسئله مشهوده.
عزیزم حتما با پدر و مادرهایی که فرزندانشون ازدواج کردن و احساس تنهایی می کنند روبرو شدی, دائما از گذشته و خاطرات صحبت می کنند.
و شما هم احتمالا الان دانشگاه را تمام کردی و وقت زیاد و تنهایی شما را به گذشته برگردونده.
الان شما در اوج جوانی باید خاطره ساز باشی نه اینکه به مرور گذشته بپردازی.
اگه حدس من درسته بهت پیشنهاد می کنم تاپیک جدیدی بزنی و مسائل اطراف و تنهاییت را توضیح بدی تا دوستان بتونند در جهت بهبود شرایط به شما کمک کنند وگرنه با نظرخواهی و نظرسنجی در مورد مسائل گذشته شرایط شما تغییر نمی کنه و فقط بیشتر در خود و خاطرات خود فرو می روید.
موفق باشید.
ببين بحث دو تا است : يكي چرا اون شور را اون فرد داشت و تو اونجور برخورد كردي ؟ و دومي اينكه الان چكار كني ؟در مورد اولي نظر من همان است. حالا من نميدانم و شما هم نگفتي كه او قطعا"ازدواج كرده بود يا نه ؟ و مسئله مهم شما هم علت رفتار اون موقع والان ايشان بود نه چيز ديگر !ومن هم اشاره كردم اين يك قالب شخصيتي براي مردان و زنان است كه در محدوده اين سنين اينگونه رفتار را دارند كه حتما" همراه تغييرات فيزيولوژيك هم است يعني زن حدود 30 و مرد حدود 40 با توجه به تجربه و شرايط تنوع رفتاري و احساس اظهار وجود و... دارد و اين را دربرخي اعضاي تالار ميتواني مشاهده كني !اما اكنون :افكار سازنده اعمال هستند !اول بايد ببيني چطور فكر ميكني ؟چند سوال:1-آيا زندگي برابر ازدواج است و داشتن خواستگار ؟ 2-آيا احساس گناه ميكني ؟چرا؟ 3- آيااز مهارتهاي زندگي آگاهي داري؟4-آيادر خانواده و دوستان همدرد و مونس داري؟5- به جز اين مشگل اساسي در زندگي داري؟
ممنونم از پیشنهداد شما.. پیشنهاد جالبیه..نقل قول:
نوشته اصلی توسط tarane.h
اتفاقا امروز داشتم فکر می کردم چه قدرمن تنهام. چون هیچ وقت شوق دیدن ِ کسی و ندارم..دلم برای کسی تنگ نمیشه. تا مدت ها کلمه دلتنگی و فقط شنیده بودم. الانم آدمی وجود نداره که آرزوی دیدینش و داشته باشم..به نظرم دیگران حتی اگر خوشبخت نباشن.. اما حتما کسی و تو زندگیشون دوس دارن..
سوالات جالبی اند.. نه زندگی برای ازدواج نیست احساس گناهم نمیکنم اما اگه تا 50 سالگی طول بکشه احساس حقارت میکنم.. نه مهارت های زندگیو نمی شناسم نه مونسی ندارم نه فعلا مشکل خاصی ندارمنقل قول:
نوشته اصلی توسط omed
زندگي مهارت ميخواهد مثل رفتن به سفر !اول بايد هدف مشخص شود بعد وسيله بعد مسير بعد ببيني چي همراه ببري با كسي بري يا تنهايي شايد وسيله اي كه انتخاب كردي براي استفاده مدرك يا مجوز بخواهد(مثل گواهينامه رانندگي ويا بليطقطار) ممكن است وسيله ات خراب شود يا تاخير داشته باشد و....خيلي به هم شبيه اند مگه نه ؟من نگاهم اينطور است !حالا دختر خوب !يه لحظه به ايست:324:نگاه كن الحمدا... مشكل اساسي نداري (يعني وسيله ات سالم است )ولي آيا بقيه موارد را خوب سنجيدي؟پس اول هدف كه فكر ميكنم با توجه به منطقي فكر كردنت مشكل نداري بعد .... حتما" مهارت پيدا كن با مطالعه با آموزش و...ميتوني بعضي جاها با همسفر بري مخصوصا" گردنه هاي پر پيج وخم و ميتوني برخي ديگر رو تنهايي...بعضي جاها بايست از مناظر زيبا لذت ببر!(شكوه ايثار يا قدرت ايمان و...) ولي هيچ وقت نا اميد نشو !احساس حقارت نكن دنبال چاره باش بغل جاده استراحت كن ولي وسط اتوبان وانيسا :305:فعلا" تا بعد