سلام به همه دوستان من تازه عضو شدم يه مشكل دارم كه حدود يك سال داره عذابم ميده ميتونيد به من كمك كنين
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام به همه دوستان من تازه عضو شدم يه مشكل دارم كه حدود يك سال داره عذابم ميده ميتونيد به من كمك كنين
به جمع دوستان خوش آمدی ولی تو که هنوز مشکلت را نگفتی ؟
مرسي از اينكه زود جواب دادين فكر نميكردم اينجا اينطوري باشه ولي انگار جاي خوبي واسه درد و دل هستش اميدوارم دوست خوبي براتون باشم
راستش مشكل من اينه كه من با يك خانومي رابطه دارم كه يك سال از اين رابطه ميگذره كه
اين خانوم 9 سال از من بزرگتره ازدواج هم كرده ولي طلاق گرفته يك بچه 10 -11 ساله جريان از اينجا شروع شد كه دائيم يك مغازه ي پوشاك باز كرد كه اين خانومو براي شاگردي اورد اونجا من هم خيلي براي باز كردن مغازه و خريد جنس به دائيم كمك كردم بعدا دائيم به من پيشنهاد داد كه برم پيش اين شاگرده واستم منم خيلي خجالت ميكشيدم ولي با اصرار رفتم (در ضمن من 18 سالمه) دو سه روزي گذشت و ما با هم خوب شديم در حد حالت خوبه چند سالته از اين جور حرفا بعد به يه بهانه اي شمارشو به من داد (راستي من خيلي خوشكل هم هستم ) البته اون هم خيلي خوشكله ها اصلا بهش نمياد 27 سالش باشه فكر ميكني دختره خيلي هم با كلاس ميگرده به من گفت واسم اس ام اس بفرست منم كه بدم نميومد ديگه بلاخره بعد از يك هفته من باهاش عادي شدم و بهش عادت كردم هر روز از صبح تا شب با هم تو مغازه بوديم اين خانوم هم خونه ي باباش بود دو سال هم بود طلاق گرفته بود جوري شده بوديم كه من نيم ساعت دير ميرفتم 10 بار زنگ ميزد كه بيا تنهام به من ميگفت با كسي نيستم فقط با تو ام -هميشه باهات ميمونم از اين جور حرفها خيلي هم حرف از س-ك-س با من رو ميزد ميگفت خيلي دوست دارم با تو س-ك-س كنم كه چقدر تو مغازه دستمو ميگرفت حالا بگذريم خيلي به هم عادت كرده بوديم كه اصلا تا اون موقع حرفي از بچه بودنه من نميزد بعد از يك ماه دائيم به من گفت ديگه نيا مغازه من هم نرفتم بعد اين يارو به من گفت چرا نيومدي گفتم اره دائيم گفته نيا كه ديد فرداش به من زنگ زد گفت من بدونه تو نميتونستم اونجا باشم در اومدم چند وقت گذشت و (من هميشه باهاش در تماس بودم ) اين از پدر مادرش جدا شد و واسه خودش خونه گرفت كه من رفتم خونشو ديدمو چند بارم گفت بيا كه ميخواستيم باهم س-ك-س كنيم كه نميشد وغيره... بعد از يكي دو ماه كه من هر روز زنگ ميزدم خونش با هم صحبت ميكرديم كم كم ديدم داره با من سرد ميشه و حرفايي كه نميزدو ميزد مثلا ميگفت ما به هم نميخوريم تو بچه اي خيلي از تو بزرگترم من بي جمبه هم كه فوري عاشق شده بودم -بعد گذشت و به جائي رسيد كه يك شب بهش هر چي زنگ زدم گفت پشت خطي دارم و قطع كرد گفت خيلي بيكاري ها كه تا بحال بهم اينجوري نگفته بود اينجا بود كه فهميدم با يكي ديگه رفيق شده كه تا يك ماه بهش زنگ نزدم بعد از يك ماه يك اس ام اس دادم ديدم زنگ زد فكر كردم ميخواد بگه دست وردار ديگه بلاخره گوشي رو برداشتم ديدم يك جوري صحبت كرد كه انگار نه انگار كه با من اين كارو كرده و منو دعوت كرد خونش من هم پذيرفتم رفتم وقتي رفتم ديدم خيلي چيزا عوض شده وسايل نو چيزاي گرون كه بعد يكي - دو ماه فهميدم با يه پسر پولدار رفيق شده كه براش خرج ميكنه كه گذشتو كه باز دوباره رابطمون كم كم سرد ميشد كه تا الان باشه حالا هم ديگه زياد به من توجه نميكنه ديگه زنگ نميزنه من هم زنگ ميزنم با زور جواب ميده انگار ديگه براش مهم نيستم من هم با ديدنه اينها بازهم نميتونم ازش دل بكنم به نظر شما چكار كنم كه اون مثل اولا شه به من علاقه داشته باشه فقط از من نخواين فراموشش كنم كه اصلا نميتونم فقط كمكم كنين دارم از فكرش ميميرم اون كه با اون پسره همه عشق و حالشو ميكنه منم شدم پيام بازرگاني تورو خدا كمكم كنين
اگه منو راهنمائي كنين چجوري دوباره يه كاري كنم با من مثل اول شه ممنون ميشم
سلامنقل قول:
نوشته اصلی توسط roz_zard
با تشکر از اعتمادی که به دوستان خود در کلبه همدردی داشتید
دوست عزیز شما الان به خاطر این در مشکل افتادی که روشت اشتباه بوده است.
الان هم اگر بخواهی ادامه بدهی، هیچ کسی حتی خدا کمکت نخواهد کرد. و هیچ بهبودی از این طریق به دست نخواهی آورد.
اگر شما نسخه خودتون را پیش پیش بپیچید--- از من نخواهید که.... -- باید خودتون مشکلتون حل کنید.
اما نظر بنده و سایر دوستان اینه که بر احساسات خود یه مدت مسلط باش. وگرنه بعدا حتی اگر بخواهی نظرات ما را نیز انجام دهی ، نخواهی توانست.:305:
نمیدونم عشقم هوس یا نه ولی کاشکی هوس باشه بعدشم من اگه میتونستم فراموشش کنم دیگه به شما نمیگفتم حالا از یکی خوشم اومده که فکر میکنم 7-8 سال از من بزرگتره بعد فکر کنم نامزدم داشته باشه نمیدونم چرا از همسنای خودم خوشم نمیاد از بزرگتر از خودم بیشتر خوشم میاد حالا نظرتون راجع به من چیه
دارم میمیرم نمیتونم باور کنم اینا همش یه بازی بود که اون با من کرد ولی راستی یه چیزی بگم اون همه چیزشو بمن میگه مثلا از اول ازدواجش هر کار خوبو بدی که کرده بود و بمن گفت نمیدون چرا اینجوری شد بلاخره اگه میخواین نا امیدی بمن بدین دست شما درد نکنه خودم بلدم و هستم من یه راه حل یا سخنی رو میخوام که بتونه اونو به خودش بیارم با من بمونه دارم میمیرم ..........ببخشید سر شما رو درد میاریم
پس جواب اون همه فکر کردن به اون و سختی و عقب افتادن زندگیم چی میشه 1 سال عمرم تلف شد باید اون بفهمه من چقدر سختی کشیدم شما که جای من نبودید شبا همش به یاد اون چشم میزاشتم اگه این جوری پیش برم یا یه بلایی سر خودم میارم یا اون بعدشم من اصلا نمیتونم با یه دختر دیگه رابطه برقرار کنم که باعث بشه اونو فراموش کنم نمیدونم چرا خجالت میکشم یا بلد نیستم موندم چه کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
سلام roz_zard
دوست عزیز سال نو را به شما تبریک عرض می کنم.
امیدوارم در این سال با انتخابهای جدید، و تغییر جهت هایت، بتوانی سال توام با شادکامی و موفقیتی را داشته باشی.
من یه پیشنهادی دارم.
شما در کنترل احساس خود مشکل دارید. اگر دوست داری از این چاله در بیایی، بهتر اینه که عملا در اینجا شروع کنی به تمرین.
اما تمرین:
اول اینکه ، سعی کن علاوه بر این تاپیک که ایجاد کردی، به موضوعات مشابه که در انجمن مشاوره ازدواج ایجاد شده بروی و سعی کنی علاوه بر مطالعه آنها، به آنها پاسخ هم بدهی.
فایده این کار اینست که اول از مشکلت تمرکز زدایی می کنی، ثانیا با دیدن تجارب سایر اعضاء مهارتهای کنترلی ات بالا می رود، و همچنین با دیدن مشکلات دیگران ، میزان شدت مشکل خود را بهتر فهم می کنی.
و اگر پاسخ سازنده ای هم بدهی، فایده بعدی آن خواهد بود.
اما مهمترین نتیجه اش اینست که زمان برایت سپری می شود ، در حالیکه که تو به جای خودت، لذتهایت و ...، فرصت می کنی از خودت بیرون بیایی و به دیگران توجه کنی. و اینها روی هم به نام هوش هیجانی خوانده می شوند، اگر دوست داری در مورد نقطه ضعف خودت ( هوش هیجانی) بیشتر بدانید ، می توانید اینجا را کلیک کنید و مقاله« تاثیر هوش هیجانی بر موفقیت » را مطالعه کنید. اما راهکار عملی همین است که توضیح دادم.
مطمئن باش اگر بخواهی فقط روی احساست پافشاری کنی، نه اینکه دیگر لذتی به دست نمی آوری ، بلکه به مرور دچار رنجهای روز افزونی خواهی شد.
همچنین اگر چند روزی را با دقت به موضوعات مختلف ما در انجمن آرامش، تجربه های فردی و انجمن افراد خوشخبت توجه کنی، شاید راهکاری قویتری را نیز به دست آوری. فراموش نکن باید خونسرد و صبور باشی. همین طور که سعی کردی تا حالا باشی.
سلام رز زردنقل قول:
نوشته اصلی توسط roz_zard
ببین منم با بچه ها موافقم
ان خانم اینطور که معلومه اصلا ادم سالمی نیست و همچین ادمی عشق و علاقه و تعهد و ....براش اهمیت نداره همانطور که تا الان هم همینطور بوده !
وقتی رفتن این راه به صلاحت نیست بهتره که از ادامه ی ان خودداری کنی
شما چه واقعا عاشقش باشی (که مطمئنم نیستی )و چه احساس دیگه ای به اون خانم داشته باشی حتی اگر بهش برسی مطمئن باش که پشیمان میشی چون ان ادم لیاقتش را نداره و به نظر من از هیچ لحاظ با هم جور در نمیاید
خودت هم میگی که یک سال از عمرت تلف شده از این به بعدش را نذار تلف بشه
از همین الان تلاش کن و راهت را عوض کن
از ارتباطی که خارج از چهارچوب اخلاقی و شرعی و انسانی است جدا خودداری کن
عشق هایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
من دلم ميخواد ولي با اولين ديدنش باز دوباره همه چي يادم ميره و با خودم ميگم دوسم داره چون يه صورت مهربون و خوشگلي داره ولي خيلي دوست دارم يه طلافي سرش در بيارم
ميدونيد اخه يه مهربونيهايي به من كرده نميتونم از ياد ببرم من بهش گفتم من نميگم با كس ديگه نباش ولي تا اخر با من بمون اونم ميگه باشه ولي اونم يه مشكلاتي داره كه به من گفته كه دلم براش ميسوزه يه جورايي بهش حق ميدم كه نميتونه خودشو سرگرم من كنه ولي اين فكر و خيال راحتم نميزاره نميگم تقصيير اون نيست ولي تقصيير منم نيست منم توقع دارم
خدايا كمكم كن
سلام roz-zard
به نظر با همه این سختی که می کشی و احساس شدیدی که داری، ولی روز به روز داری قویتر می شی.
اگر پست های خود را مرور کنی، می توانی قدکشیدن و رشد خود را به مرور متوجه شوی. این اتفاقی بسیار بزرگ است.
هر فردی همانطور که از نظر جسمی به مرور و خیلی آهسته آهسته رشد می کند ا زنظر روانی هم به تدریج رشد میکند اگرچه خیلی ظریف و ناپیدا. ولی جالب است که رشد در بعد روانی کاملا به خود فرد بستگی دارد. یعنی وقتی شما تصمیم به تغییر می گیرید، تغییرات شروع می شود البته میزانی هزینه و رنج کشیدن نیز اجتناب ناپذیر است.
ازتون خواهش می کنم. مقالات مربوط به عشق ، آفت عشق، تفاوت عشق و هوس و روانشناسی عشق را در بخش مشاوره ازدواج سایت همدردیwww.hamdardi.com مطالعه فرمائید.
همچنین به انجمن آرامش و موسیقی و آرامش در تالار همدردی نیز مراجعه کن.
این رنج شما به مرور کاهش می یابد. اما به شرطی که به ذهن و روحت این اجازه را بدهی که به غیر از این خانم گاهی به چیزهایی که در انجمن های این تالار می بینی نیز فکر کنی.
من تصور می کنم. شما رو به جلو حرکت می کنید. خدا هم حتما کمکتان خواهد کرد.
شاد باشید.
اين دفعه ديدمش بهش چي بگم بفهمه خيلي از دستش ناراحتم
اخه يه مقدار پول ازش قرضي گرفته بودم بايد ببرم بهش بدم
سلام رز زرد
نیاز است که بهانه های دیدن او را هر چه هست را رها کنی.
نیاز نیست چیزی بهش بگویی...
اون خيلي دوست داشت با من سكس داشته باشه ولي الان خيلي از من زده شه اينجوري فكر ميكنم به من ميگه بچه اي ولي ميدونم يه بهانه يه
بلاخره امروز بهش زنگ زدم بهش گفتم دیگه نمیتونم طاقت بیارم چرا با من اینجوری میکنی گفتم اگه از من خسته شدی بگو گفتم اگه دلت میخواد با من نباشی بگو دیگه زنگ نزنم اونم خیلی ساده گفت دیگه زنگ نزن خیلی اعصابم خورده چه کار کنم خیلی تنهایم
حالا کمکم کنید چجوری فراموشش کنم
لطفا جواب بدین طاقت ندارم صبر کنم
پس چی شد دوستان من خیلی نیاز به کمک دارم
سلام roz-zard
دوستان همه دستانشان را به سویت دراز کردند تا تو را از منجلابی که ناخواسته درآن افتاده ای بیرون بکشند. اما ظاهرا لذت آنجا ماندن برایت آنقدر مهم است که دستان ما را نمی بینی، و یا چشم به روی ما می بندی، یا نگاهت را بر می گردانی، یا دستت را عقب می کشی، و فقط از ما می خواهی که کمک کنیم در آنجا بمانی....
این را بدان انسان آزاد، انتخابگر و مسئول اعمال خودش هست....
تنها یک نفر را پس از خدا می شناسم که به تو می تواند کمک کند، و اگر سراغ او بروی و ازش خواهش کنی، حتما کمکت خواهد کرد.
آن یک نفر کسی نیست جز خودت.
تو دیگر بالغ شده ای.... بنا نیست مثل کودک دوساله ای که پشت یک ویترین اسباب بازی می بیند و گریه می کند و پا به زمین می کوبد و نمی تواند خود را کنترل کند ، باشی....
بزرگ بودن، بالغ شدن، به شناسنامه و تحصیلات و قد و قیافه نیست. به تصمیمات ، به محکم بودن، به انتخابگری و مسئولیت شناسی و دور اندیشی هست.
و همه اینها در خودت جمع است. سعی کن از این منابع غنی انرژی درونی خود بهره بگیری و به جای اینکه مدام به او و ....، فکر کنی، کمی سرت را بگردانی و دستت را از دستان ما دوستان همدرد خود بیرون نکشی... تا نتیجه لذت بخشی زندگی آگاهانه را تجربه کنی.
در این تالار فقط کسانی به رایگان بهره برداری می کنند ، که خود را بزرگوار و عزیز و قدرتمند می شناسند و تصمیم گیرنده و انتخابگر و مسئولیت شناس هستند.
و گرنه من مدیر همدردی ، صدها کیلومتر دورتر از تو چه کمکی می توانم به تو بکنم.
من فقط آدرس دارو و داروخانه را به تو می دهم و نسخه را به کمک خودت می پیچم.
حالا اگر شما از جایت حرکت نکنی یا همان کارهای قبلی را تکرار کنی، پس باید منتظر باشی تا عواقب آنرا بچشی....
یک تحقیقی بکن، کسانی که مثل تو مرتب سنگ خودشون را در یک مسیر ناصحیح به سینه زدند، به کجا رسیده اند، و تنش و رنجها و ناکامی هایشان را نظاره کن.
اگر باز هم ، دوست داری به همان مسیر آنها برو.....
فراموش نکن من و سایر دوستان در این تالار همدردی جمع نشده ایم که دست به دست هم بدهیم، جوانان خام را هل بدهیم و در چاه بیندازیم... وگرنه تو را تحریک می کردیم و هزار حیله و شطینت یادت می دادیم تا جایی که به خودت بیایی و نه زندگی داشته باشی، نه آبرویی، نه خانواده ای و .....
اما هدف این تالار دقیقا عکس این مطالب است. یعنی حتی اگر شما با شنیدن این مطالب ما را دوست نداشته باشی. اشکال نداره ، ولی حتما درست عمل کن.. درست...درست ....درست.
شاید تعجب کنی... که چرا این حرفها را میزنم...؟!
چون تا از نظر ذهنی نگاهت به این مسئله عوض نشود، نمی توانی او را فراموش کنی...
اگر طوری تصمیم گرفتی، که اگر آن خانم زنگ زد و قبولت کرد، شما بتوانی او را رد کنی، آن وقت است که شما قدرت فراموش کردن او را پیدا می کنید.
لذا ابتدا باید ذهنت را عوض کنی.
تا وقتی ذهنی لذت طلب، لحظه اندیش و فارغ از آینده نگری هست، نمی تواند از این بحرانها شما را نجات دهد.
پس رمز قدرت شما در این است که خود را به عنوان یک انسان قوی بدانی. نه اینکه آن خانم برایت تصمیم بگیرد که بیایی یا نیایی...
تو تا وقتی کودک بمانی دیگران تو را می برند یا نمی برند!!!!
اما وقتی بزرگ شدی اولین نتیجه اش اینست که مستقل هستی و خودت تصمیم می گیری...
تو باید قدرت نه گفتن پیدا کنی....
پیشنهاد عملی من برای فراموش کردن او اینست که به هیچ وجه سعی نکن او را فراموش کنی.
بلکه همیشه او را به عنوان نقطه ضعف خود در خاطر بیاور، و با خود عهد کن که چنین نقطه ضعفی را از بین ببری...
بعد بدون اینکه بخواهی به او فکر نکی یا فراموشش کنی...
سعی کن فکر و رفتارت را در مسیرهای دیگر به جریان بیندازی....
این تالار یک نمونه آنست....
این موضوع خودت بیرون بیا....
به موضوعات دیگر برو .... دردها و شادی های دیگران، تجربه ها و اشک و لبخندها و تجربه های شیرین و تلخ آنها را بخوان و بیاموز، تا مجبور نباشی همه آن راه ها را خودت بروی ...
به نظرم تالارهای آرامش، آرامش و موسیقی ، تجربه های فردی و مقالات بخش مشاوره ازدواج و خانواده هم می تواند در رشد فکری ، ذهنی و احساسی به شما کمک کنند.
همچنین در این بهار دلگشاء، به نظاره درختانی بنشین که تا چندی پیش یک چوب خشکیده بودند و الان وجودشان همه غنجه و شکوفه و برگهای سبز تازه روئیده شده است. ما که از این تنه خشک درختان کمتر نیستیم....
پس وقت است که ما هم جوانه ای بزنیم، گلی برویانیم و طراوتی پیدا کنیم.... خودت را به دست پاک طبیعت بسپار .... غرق لذت خواهی شد....
مرسی با این همه زحمتی که کشیدی و این همه برایم چیزهای حقیقت را نوشتی دیگر نمیتوانم اما و اگر بیاورم درسته من اشتباه بزرگی کردم و با خودم فکر میکرد خیلی زرنگم که با خانمی که 8-9 سال از من بزرگتر دوست شده ام میدونستم گول خوردم و تلاشم بی فایده است ولی باز هم بدنبالش میرفتم حالا سعی میکنم عوض شم ولی شما میتوانید قول بدهید که من تنها نمانم چون من نیاز به یک هم صحت دارم و میدانم نمی توانم با کسی رابطه ای بر قرار کنم البته من خیلی معزرت میخوام از شما چون دوستان خوب من هستید اینقدر راحت حرف هایم را میزنم باز هم ممنونم و معزرت خیلی خوشحالم که میتوانم جائی درد ودل بکم (من تک فرزندم خیلی هم تنها)
فکرش راحتم نمیذاره
roz_zard
سلام دوست من
یک تکلیف و یک هم صحبتی شیرین:
لطفا به انجمن آرامش برو، و موضوعات آن را مطالعه کن، بهترین موضوع را انتخاب کن، و سعی کن از درون آن 10 راهکاری که می تواند به تو کمک کند بیرون بیاوری. بعد این ده راهکار را در همین جا قرار بده. تا باز هم با هم گپی بزنیم
من باید همه ی حرفهامو بهش بزنم بعدا ازش قهر کنم اگه نه میمیرم چون خیلی چیزا رو باید بهش بگم به نظرتون چه جوری بگم
امروز زنگ زد گفت بهم زنگ بزن
سلام دوست عزیز امیدوارم خوب باشی من چون تقریبا مشکلی مشابه خودت داشتم اما ببین اون هنوز به من درخواست س-ک-س نداده بود این مسلم بود که اون به غرایض خصی خودش غلبه کرده بود ولی ما بهم نمیخوردیم والبته اون بچه هم نداشت.خانومهایی با این شرایط خوب میتونن ابراز علاقه کنن همون چیزی که افراد تو جوونی نیاز دارن و همین باعث عشق میشه!بنظر من عین خودم بی خیالش شو برو دنبال یه دختر...میدونم سخته اما زندگی مبارزه با سختیاس
مرسی دوستان ولی من خودمم نمیدونم دردم چیه من بهش گفتم من دیگه نمیتونم طاقت بیارم ازت خسته شدم ولی باز به من میگه تو باید به من زنگ بزنی نمیدونم نیتش چیه باز دوباره که بهش زنگ زدم مثلا دیگه باهام خوب شده بود ولی باز انگار حرفهاش یادش رفت البته وقتی زنگ میزنم بد صحبت نمیکنه ولی اون اصلا به من زنگ نمیزنه سرش خیلی شلوغه دوستان به خدا منم دوست دارم به حرف شما کنم دوست دارم از دستش راحت شم ولی نمیدونم این چه حسیه منو میکشونه طرفه اون من همش تو فکر اون اون اصلا به من فکر نمیکنه میدونم اگه با این ادم باشم خرم ولی نمیدونم همش تو فکرشم شما نمیدونید چه حالی دارم همش بی قرارم بعدشم بعضی از این دوستانه ما به جای همدردی مارو مسخره میکنن ممنونم ازتون اگه میبینین مشکلم مسخره است جواب ندین ولی توهین نکنید
بد جوری نا امیدم هیچ هم صحبتی ندارم
جواب ندادین
هركسي هر جوابي ميده شما كاره خودتو ميكني...شما دوست داري يه جواب بشنوي: برو باهش دوست شو.همه چيزو فراموش كن كه چه كارهايي ميكنه.شخصيت خودتو زير پا بذار و در آخر با كسي ازدواج كن كه اصلا بهش اعتماد نداري.خوب حالا خيالت راحت شد؟؟؟
سلام daisy
لطفا مهربونتر
roz-Zard نمی خواهی از خودت به غیر از این موضوع بیشتر برامون بگی...
تا ما تو را بیشتر درک کنیم...
از علاقمندیهات
نقاط ضعفت
نقاط قوتت
از دوستانت
از تفریحاتت
از تحصیلاتت...
و از آرزوهات
از اهدافت
از تصمیمات...
شاید اینجوری بهتر بتوانیم مسائل را با هم مرتبط کنیم....
باید یه کمی از آن سلول انفرادی که خودت را در آن حبس کردی، بیرون بیایی... تا آسمونو ببینی....
دوستان به خدا دست من نیست هر کار میکنم بازم فکرش از سرم بیرون نمیره لعنت به این عشق سگی
اين عشق سگي نيست اين هوس شيطانيه
اگه هوسه چرا به صحبت کردن با اونم راضیم چرا از ذهنم نمیره چرا به کس دیگه این علاقه رو ندارم اخه من دلم واسه اونم میسوزه نمیخوام به خاطر در اوردن خرج زندگیش و پول خودشو جلوی اون نامردا که میدونم یه روز بهش خیانت میکنن کوچیک کنه خودشم میگه که دوست پسرش با چند نفر دیگه هم رفیقه که به این نمیگه ولی من میدونم اون پسره فقط اینو واسه سکس میخواد واسه همینم واسش پول خرج میکنه اینم میدونه یا نمیدونه مجبوره اخه من حیفم میاد اون به این زیبائی مهربونی این مشکلات رو داشته باشه هر چندم که ادم بدی باشه بازم گناهه بخدا من دنبال هوس خودم نیستم فقط میخوام به اون کمک کنم میخوام براش یک همدرد و کمک حال باشم ولی نمیدونم چه جوری بخدا دلم براش میسوزه ن که نمیتونم این حرفا رو بهش بزنم دلش ازم میشکنه بخدا من هوس باز نیستم من میخوام اونو از گمراهی در بیارم بابا من هر چی میگذره بیشتر میفهمم که من باید بهش کمک کنم اون توی گمراهیاش غرق شده شما بگید من چه گناهی کردم این قدر دل رحم شدم من برای دختر بچه ی اونم نگرانم چون اگه اینجوری باشه با این زمونه بد اونم گیر این نامردای پست فطرت میوفته و خراب میشه حد اقل یه کاری واسه دخترش کنم مگه اون چه گناهی کرده
سلام roz_zard
نمی دونی چقدر جات در انجمن ها و موضوعهای دیگه خالیه...
نمی خوایی از این اتاقت یه سری بیایی بیرون...
بیا با غمهای ما هم آشنا شو
بیا دردهای ما رو هم ببین.
شاد چند قطره اشکی هم برای ما ریختی
شاید برای لحظاتی دلت با ما شد
ما اصلا از شما خسته نیستیم...
می بینی پستهای این موضوع از 78 هم گذشته....
اما کسانی تنها در موضوعات خود منتظر اندیشه های شما برای کمک هستند...
منتظرت می مونیم...
دوستان من میخوام دیگه اصلا بهش فکرم نکنم ولی وقتی تصمیم میگیرم تا یه هفته نمیتونم طاقت بیارم شما نمیدونید چه حال بدی دارم با این همه کارو درس و ایدچیزا باز همش تو فکر اینم شما از خدا بخواین یه کاری واسم کنه اخه میگن با صبر درست میشه چقدر صبر کنم شما بگید
چرا به خودت فكر نميكني؟!نقل قول:
نوشته اصلی توسط roz_zard