-
تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
خب دیگه به نظر میرسید که کسی نسبت به برنامه ای که من در تاپیک چطور تغییر کنم و زندگیمو تغییر بدم برای تغییر خانم میناچ نوشتم اعتراضی نداره. از این بعد این برنامه وارد فاز اجرا میشه. :104:
خب خانم میناچ یادته موقع تغییر زندگی خانم سبکتکین اومدی و یه تاپیک براش زدی با نام زندگی جدید سبکتکین. من هم حالا همین کارو کردم و یه تاپیک باز کنم با نام تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص. برنامه را دوباره در زیر می نویسم::303:
برنامه ی تغییر خانم میناچ:
فصل اول: تغيير:
الان وسط شهريور 90 است. قراره تا آخر اين ماه ميناچ پيش دكتر بره و براي اضطرابش دارو مصرف كنه. در ضمن دنبال چند جلسه مشاوره براي درمان مشكل زناشويي اش ميگرده. تا آخر مهرماه بايد چند جلسه مشاوره براي مشكل زناشويي ات رفته باشي. در طي فصل پاييز (يعني كل مهر و آبان و آذر) فقط مي خواهيم اين 3 ايراد را رفع كني: گريه كردن. سردمزاجي. سوال پيچ كردن. در طي فصل پاييز به هيچ چيزي جز اين 3 تا فكر نميكني. انتظار تغيير در رفتار شوهرت را هم نداري.:305: در انتهاي پاييز اگر اين 3 تا درست شد و ما از كارت راضي بوديم، ميريم سراغ ادامه برنامه و گرنه كه مردود ميشي و برنامه دوباره از سر گرفته ميشه.305
ادامه برنامه اينه:
فصل دوم: پايداري در تغيير:
در فصل زمستان، روابط با شوهرت گرم تر شده. مشكل سردمزاجي ات حل شده.:104: گريه نمي كني و سوال هاي الكي و گيردادن هاي الكيو كجا ميري و كي ميري و مياي و ... را ترك كردي. شوهرت خوشحاله كه حالا زنش هستي و مجبور نيست مثل خواهرش بهت نگاه كنه.305 ميدونه كه مجبور نيست كه غر زدنت را تحمل كنه و ... حالا شوهرت كمي آروم ميشه و از اين تغييرات خوشحاله. تو دلش ميگه: اي بابا مثل اين كه اوضاع داره كمي بهتر ميشه.
فصل سوم: باز هم پايداري و كمي انتظار
در فصل بهار سال 91 شما كلي زحت كشيدي و حالا قراره كمي هم از شوهرت انتظار محبت و عشقولانه بودن و ... داشته باشي.227 توي اون فصل روي تكنيك هايي كار مي كنيم كه بهت كمك كنيم تا با روش هاي زنانه كاري كني كه شوهرت عشقولانه باشه.
فصل چهارم: ثبات شخصيت ميناچ و تصميم براي تغييرات بيشتر:
تو فصل تابستان 91 قراره روي بقيه اشكالات كار كني و شوهرت هم باهات مهربون شده.
فصل پنجم: تغيير رفتار با ديگران:
تو فصل پاييز 91 قراره كه روي رفتار با مادر شوهر و خواهر شوهر و .. كار كنيم.
فصل ششم: ثبات شخصيت
تو زمستان 91 ديگه به نظر ميرسه اگر شما خانم حرف گوش كني باشي اوضاع درست شده باشه.:227:
فصل هفتم: فصل آرامش و عشق:
تو فصل بهار 92 مي توني خوشحال باشي كه اون همه فشار و ترس و ... تموم شد و حالا مي توني طعم واقعي عشق با همسرت را بچشي.:310:
دیگه رسما اینجا ادامه میدیم و شما از فردا موظفی که این برنامه را انجام بدی و ما هم روی کارت نظارت کامل می کنیم. هر جا خطا رفتی هشدار میدیم و دوباره برتون می گردونیم توی مسیر درست برنامه و هر جا هم که خوب کار کردی حمایت میشین. خب بسم الله.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
خب خانم میناچ میشه بگی که برای فصل اول تغییر می خوای چه کار کنی؟:303: یعنی برای گریه کردن های زیاد، اضطراب و سردمزاجی ات چه برنامه ای داری؟:303: کی میری سراغ مشاور؟
خلاصه این که از الان تا 3 ماه دیگه که وقت داری، حواست را کامل جمع کن و خوب روی این فصل تمرکز کن تا آخر این فصل بتونی یه نمره ی قبولی بگیری و ما بتونیم فصل دوم را شروع کنیم. :104:
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
راستی امروز و فردا خوابگاه را می بندند:302: و من احتمالا تا چند روز نمی تونم توی این تاپیک و اینترنت بیام.:302: بچه ها مراقب خانم میناچ باشید.:305: نگذارید از برنامه خارج بشه.:305: حواستون باشه که اگر خواست در مورد تغییر شوهر یا مادر شوهر و دوستان و ... حرف بزنه، سریع بهش هشدار بدید. حتی نباید در این مورد راهنمایی اش کنید چون خروج از برنامه به حساب میاد. فقط باید ازش بخواهید توی برنامه حرکت کنه.:305:
این چند روز تاپیک را مدیریت کنید تا من برگردم.:104: نبینم وقتی برگشتم خانم میناچ داره دوباره گریه و ناله میکنه و از شوهر و ... میگه و شما هم دارین دلداریش میدین هان. :305:
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tesoke
خب خانم مینا میشه بگی که برای فصل اول تغییر می خوای چه کار کنی؟:303: یعنی برای گریه کردن های زیاد، اضطراب و سردمزاجی ات چه برنامه ای داری؟:303: کی میری سراغ مشاور؟
خلاصه این که از الان تا 3 ماه دیگه که وقت داری، حواست را کامل جمع کن و خوب روی این فصل تمرکز کن تا آخر این فصل بتونی یه نمره ی قبولی بگیری و ما بتونیم فصل دوم را شروع کنیم. :104:
سلام.ممنون از لطفتون.:72: چند روزیه حالمون خیلی بهتره خدا رو شکر.
قرار بود پنجشنبه بریم اما متاسفانه چون من آن کال بودم نتونستم برم و تشریفمو بردم سر کار!
حالا با هزار تا پارتی بازی امروز وقت گرفتیم.
اما هنوزم نمیدونم 1.من اول برم بعد شوهرم یا برعکس یا هردوتامون با هم بریم؟
2.اونجا چی بگم بهتره؟
به خصوص در مورد اولی اگه نظرتونو بگید ممنون میشم.
در ضمن من نه اسمم میناس و نه اول فامیلیم چ هست! اسم مینا رو خیلی دوست دارم واسه همین، اما نمیدونم چرا چ گذاشتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ (اصلا ازش خوشمم نمیاد)
اگه میشه یه امتحانی این وسطا بذارین واسه نمره دادن چون سه ماه خیلی زیاده(بازم چونه زدن مینا)راستی نمیشه الان برم یه جای دیگه مهمون شم تو همین ترم تابستونی امتحان بدم؟(نه که استعدادمم تو این جور چیزا خیلی خوبه!)
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
من اول برم بعد شوهرم یا برعکس یا هردوتامون با هم بریم؟
مینا جان خانومی! اگه نظر من رو بخوای؛ فکر می کنم زمان دکتر رو به دو نیم تقسیم کنید! اول همسرتون برن داخل و حرفهاشون رو بزنن؛ بعد هم شما برید داخل و حرفهاتون رو بزنید!
احتمال خیلی زیاد برای اولین بار این جوری بهتر باشه! تا بعد خود دکتر مدیریت جلسات رو به دستش میگیره و البته در آخرش اگه دیدید که چیزی نگفتند میتونید بپرسید که از جلسات آینده به نظرتون بهتره که چه جوری بیاییم؟
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
هنوز خوابگاه را نبستند و من هنوز هستم. وقتي نبودم يعني خوابگاه را بسته اند.:302:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
اگه میشه یه امتحانی این وسطا بذارین واسه نمره دادن چون سه ماه خیلی زیاده(بازم چونه زدن مینا)راستی نمیشه الان برم یه جای دیگه مهمون شم تو همین ترم تابستونی امتحان بدم؟(نه که استعدادمم تو این جور چیزا خیلی خوبه!)
نه نميشه. تازه من مطمئن نيستم همين 3 ماهه هم بتونين قبول شين.:163: به اون راحتي ها هم نيست،:305: اما خوبي اش به اينه كه همين چند ماهه اولشه كه سخته.:305: اگر اينو خوب رد كني بقيه اش گلابيه.:227: هنوز شروع نكردي داري چونه ميزني. يك كم برو جلو و يه خودي نشون بده بعد.
در مورد دكتر هم به نظرم خود دكتر ميگه كي اول بره و كي آخر. خيلي مسئله ي خاصي نيست به نظرم. حساس نشو حساس نشو.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
بچه ها من واقعا درمونده شدم نمیدونم باید چی کار کنم؟ آره بچه ها حق با شماست من نمیتونم نمیتونم زندگیمو اداره کنم:302:
توروخدا فکر نکنید گوشاموبستم چندین بار تمام حرفاتونو خونودم و یادداشت کردم اما
همین که عزممو جزم میکنم که خودمو یک تغییر اساسی بدم باز یه موضوعی پیش میاد که تمام انرژیمو ازم میگیره و امیدمو به ناامیدی مطلق تبدیل میکنه.
شنبه رفتم پیش دکتر روانپزشک و تمام نقصها و ایرادامو حتی بیشتر از اون چیزی که هست گفتم. چند نوع هم واسم دارو نوشت.خوشحال بودم که دکترم گفته چیز خاصی نیست و خیلی راحت میتونی خودتو تغییر بدی و آروم بشی.
بعداز تلاشها و اصرار چند ماهه من به شوهرم والتماس کردنم اونم بالاخره دیروز رفت پیش همون روانپزشک،خیلی خوشحال بودم.
اما وقتی برگشت تنها چیزی که به دکتر در مورد ایرادای خودش گفته بو داین بود که من وقتی از خواب پا میشم تا نیم ساعت بعد احساس خستگی میکنم .همین و بس!!!!!!:161::161:
دکترهم یه نوع قرص آروم کننده خواب بهش داده بود همین.
به خدا انگار دنیا رو سرمن خراب شد.واقعا بزرگترین مشکل ما تو این زندگی جهنمی خستگی بعد از خواب ایشون بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شما باشید ناراحت نمیشید؟ فکر نمیکنید فقط واسه بستن دهن من پیش دکتر رفته و گرنه یه ذره واسه زندگیش ارزش قائل نیست.
بعد از اون همه اصرار و التماس اینم از دکتر رفتنش!!:316::316:
بهش گفتم دوست داشتم هردمومون با دکتر صادق میبودیم تا بتونیم تغییر کنیم و زندگیمونو درست کنیم اما مثله اینکه تو اصلا نمیخوای.(زیاد رو این موضوع تاکید کردم بس که ناراحت بودم اما محترمانه بود)باز هم مثل همیشه متهم شدم به فضولی و هزاران فحش نوش جان کردم.
تمرین تنفسو انجام میدادم که جوابشو ندم الان که عصبانیه اما بالاخره طاقتم طاق شد و گفتم هرچی بهم فحش دادی خودتی :163:که دیگه مشت و مو کشیدن شروع شد.!!!!!!!(کاش این اخلاقاشو به دکتر میگفت)
انقد که تمام بدنم درد میکرد.بعد از این هم رفت تو اتاق خودش و خودشو تا جایی که میتونست زد و زد و زد.:163:منم نمیذاشت برم تو.
بعدشم لباساشو پوشید که طبق معمول خونه رو ترک کنه که من التماس دو دنیا رو پیشش کردم که خونه بمونه و بخوابه تا مگه یه کم آروم شه.
اون اصلا خودشو مقصر نمیدونه و فکر میکنه یه آدم خیلی خیلی نرمال و منطقیه که گیر یه آدم کثیف و هرزه مثله من افتاده.:302::302:(شایدم همین طوره و فقط من مقصرم و دیوانه)
اینو بارها و بارها دیشب بهم گفت.
پشتم کبود کبوده.:302:
هرچی هم واسش آب قند و شیر و...... بردم لب نزد و مدام فحشم میداد.:302:
بچه ها من که نمیتونم انتظاراتمو بهش نگم و غر میزنم (که بزرگترین مشکل ما همین بود که اینو از همه جا گفتی،قرارمون چیز دیگه ای بود) دوست دارم بمیرم تا شوهرم از دست من راحت شه.
بس که بهم گفته احساس میکنم من یه مار افعیم:302::302::302::302::302::302:
تسوکه جان میدونم قرار بود درباره بقیه حرفی نزنم.
اما انقد حالم بده که نمیتونم.........................
آقای تسوکه پس چرا هیچی نگفتی؟
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
شنبه رفتم پیش دکتر روانپزشک و تمام نقصها و ایرادامو حتی بیشتر از اون چیزی که هست گفتم. چند نوع هم واسم دارو نوشت.خوشحال بودم که دکترم گفته چیز خاصی نیست و خیلی راحت میتونی خودتو تغییر بدی و آروم بشی.
خب تا اينجاش خيلي خوبه و طبق برنامه بودي. آفرين.:104: دكتر هم كه خدا را شكر گفته چيزي ات نيست. :323:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
بعداز تلاشها و اصرار چند ماهه من به شوهرم والتماس کردنم اونم بالاخره دیروز رفت پیش همون روانپزشک،خیلی خوشحال بودم.
اين كجاي برنامه بود؟ كي به شما گفت كه باز توي سر شوهرت نق بزني كه اين كارو بكن يا اون كار را؟:324: مگه الان فصل تغيير شوهرته؟:324:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
فکر نمیکنید فقط واسه بستن دهن من پیش دکتر رفته و گرنه یه ذره واسه زندگیش ارزش قائل نیست.
قطعا به خاطر بستن دهن شما بوده. منم اگر زنم مثل داركوب تو سرم هي ميگفت برو روانپزشك. برو .برو . ميرفتم تا دهنش را ببندم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
تمرین تنفسو انجام میدادم که جوابشو ندم
آفرين. خيلي خوبه و مطابق برنامه است. :104:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
الان که عصبانیه اما بالاخره طاقتم طاق شد و گفتم هرچی بهم فحش دادی خودتی که دیگه مشت و مو کشیدن شروع شد.!!
اه اه اه. باز اينجاشو گند زدي.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
(کاش این اخلاقاشو به دکتر میگفت)
كدوم اخلاقشو. همين كه وقتي زنش مثل پتك ميكوبه تو سرش زنشو ميزنه. به نظر من اين كاملا طبيعيه و هر مردي وقتي زنش بره رو اعصابش بالاخره ميزندش.:305: من حق را به شوهرت ميدم. ناراحت هم ميشي اما خب بالاخره بايد حق را گفت.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
انقد که تمام بدنم درد میکرد.بعد از این هم رفت تو اتاق خودش و خودشو تا جایی که میتونست زد و زد و زد.منم نمیذاشت برم تو.
دلم به حال هر دو تون ميسوزه. سر هيچو پوچ زندگي رو به هر دوتون زهر ميكني.:302:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
بعدشم لباساشو پوشید که طبق معمول خونه رو ترک کنه که من التماس دو دنیا رو پیشش کردم که خونه بمونه و بخوابه تا مگه یه کم آروم شه. اون اصلا خودشو مقصر نمیدونه و فکر میکنه یه آدم خیلی خیلی نرمال و منطقیه که گیر یه آدم کثیف و هرزه مثله من افتاده.(شایدم همین طوره و فقط من مقصرم و دیوانه)
فقط شما مقصر نيستي، اما قطعا سهم شما در اين مشكلات بيشتره و رفتار شوهرت دقيقا بازتاب كارهاي شماست و هر زني كه مثل شما رفتار كنه جواب هر مردي همينه كه شوهرت ميده. باور كن من خودم بعضي وقتها خودمو تو اين موقعيت ميزارم كه تو با شوهرت رفتار ميكني، ميبينم منم باشم ميزنم تو صورت زنم. هر مردي همين كارو ميكنه. لطفا ناراحت نشو.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
بچه ها من که نمیتونم انتظاراتمو بهش نگم و غر میزنم
پس يه سال ديگه هم توي اين تالار چرخ ميزنيد و گريه و ناله ميكنيد و باز هم ميرسي اول راه.:305:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
بس که بهم گفته احساس میکنم من یه مار افعیم.
به خدا برخي از رفتارهات جوريه كه مثل مار افعي به نظر مياي. ناراحت نشي هان. من دلم به حال زندگي ات ميسوزه كه الكي الكي دعوا راه مي اندازي.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
تسوکه جان میدونم قرار بود درباره بقیه حرفی نزنم. اما انقد حالم بده که نمیتونم.
كلا شما سيستمت اين جوريه كه مياي اينجا و راهكار ميگيري و ميري و برميگردي، ميگي كه نتونستم اجرا كنم. اما هنوز يه قدم برنداشتي ميگي چرا اون تغيير نكرد و من مزد رفتارم را نگرفتم.
خب براي روزهاي اوليه بدك نبود. از 20 نمره، با ارفاق 2 ميگيري. فقط به اين خاطر كه رفتي دكتر. اما همه ي رفتارهاي ديگه ات مثل قبل بود. يه زن غرغرو و گريه كن كه اين قدر ميره رو اعصاب شوهرش تا مشت را نوش جان كنه :163: و بعد مياد سايت كلي شكلك گريه ميكشه و ميگه اهي بميرم و ...
خسته نباشي خانم ميناچ! واسه شروع بد نيست، اما فكر كنم بهت ثابت شد كه اون قدرها هم كه فكر ميكردي راحت نيست تغيير كني.
راستي من يه مرد هستم و سيستمم طوريه كه راهكار ميدم و همدري نميكنم. من اومدم راهكار دادم، حالا خانم ها بياييد يك كم با خانم ميناچ همدريدي كنيد تا دلگرم بشه، فكر كنم من خيلي بي رحمانه ازش انتقاد كردم. بياييد همدردي كنيد باهاش.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
مینا خیلی سخته؟!
خیلی خیلی سخته که تغییر کنی؟!
اینکه به رفتارهای همسرت فکر نکنی؟!
اینکه نبینیش؟!
اینکه یه مقدار از غرورت رو کم کنی؟! اینکه فکر نکنی هر ذره ای که برای زندگیت برمیداری بخاطر شوهرته؟!
اینکه اون قدر خودت رو قبول داشته باشی که فکر کنی همه ی ایرادهای عالم از همسرته؟!
اما باید قبول کنی!
راه چاره ی دیگه ای نداری؟!
می فهمی چی میگم!
راه چاره؟!
مینا هر چقدر سعی میکنه ( مینا توی عمل سعی نمیکنه؟؟؟؟؟) مینا فقط داره حرف میزنه و توی دلش و ذهنش داره سعی میکنه! شوهر مینا هم که فقط ظاهر رفتارهای مینا رو میبینه؛ متوجه نیست که مینا سعی میکنه مقاله بخونه؛ مشاوره بگیره؛ بنابراین قدر دان مینا نیست و اون هم هیچ تغییری نمیکنه و میگه حالا که اون این جوریه؛ پس من هم این جوری ام!
مینا! گریه میکنه و دلش به حال خودش و زحمت هایی که البته (زحمت های ذهنی و فکری ) خودش میسوزه و فکر میکنه چقدر داره در حقش ظلم میشه؟ اما نمی دونه که بابا! مینا! تو در عمل باید خودت رو کنترل کنی! در عمل باید به همسرت نشون بدی که خواهان تغییر هستی!
مینا جان! اگه یه روزی مثل رفتنش پیش دکتر؛ اومدی و گفتی امشب کلی به خودم رسیده بودم؛ شام خوشمزه درست کرده بودم؛ زنگ زدم با عشق به همسرم که عزیز دلم! امشب با همه ی وجودم منتظرتم!
بعد هم وقتی اومد خونه؛ در مقابل اخم و تخم و بی حوصلگی هاش؛ هم حسی کردم و صبوری کردم؛ بخاطر دل خودم که حال خودم خوب باشه و آرامش داشته باشم؛ بعد هم آخر شب با ناز و عشوه یه رابطه ی جنسی خوب باهاش برقرار کردم! صبح هم با روی خوش صبح بخیر گفتم و همراهیش کردم! اون موقع ست که داری روی خودت کار میکنی!
می بینی همه ی این ها یعنی مینا! نه شوهر مینا!
مینا از این به بعد فقط باید جملاتت رو با من شروع کنی!
من .... تا آخر!
منتظرتم
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
مينا جان تو كه هنوز كاري نكردي و تغييري نكردي كه توقع داري شوهرت تغيير كنه.
تو 10 قدم بردار بعد توقع داشته باش شوهرت هم يك قدم برداره.
تو تا الان چند قدم برداشتي كه توقع داري شوهرت يك قدم برداره؟ هان؟
تازه به نظرم شوهرت زيادي هم قدم برداشته چون به ازاي يك قدم تو (رفتن به روانپزشك) اون هم يك قدم برداشته (رفتن به روانپزشك)
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
مینا جان! میخوام ماجرای دیشب خودم رو برات تعریف کنم!
ببین دیشب من کل خونه رو برق انداخته بودم؛ تا چندین ساعت فقط داشتم خونه رو تمیز می کردم؛ شوهرم بیرون بود واسه کاری که براش پیش اومده بود!
بنابراین من تصمیم گرفته بودم که یه شام خوشمزه براش درست کنم و منتظرش بشینم!
هی نگاه ساعت کردم؛ دیدم نخیر خبری نیست! بنابراین گفتم باید یه جوری خودم رو مشغول کنم تا یه موقع بهش گیر ندم! اما از طرفی هم دلم میخواست که از احوالاتش خبر داشته باشم که بفهمه که دوسش دارم و نگرانشم! بنابراین هر چند ساعت یکبار با یه لحن خوبی بهش زنگ می زدم که چه خبر! خوبی؟ تا اینکه توی آخرین تماسم که دیگه ساعت 9 و نیم شده بود؛ بهم گفت: که تو یه چیزی بخور؛ برای شام! من خونه ی عمه ام اینها شام میخورم! (آخه! یه ماجرایی براشون پیش اومده که تقریبا کل فامیل پدریشون در جریانه و یه کم پیچیده شده!) شوهرم هم رفته بود خونه ی عمه اش برای حل و فصل!
خوب؛ فکر کن من بعد از شنیدن این صحبت چقدر ناراحت شدم؛ پشت تلفن فقط گفتم: واقعا که! من بخاطرت شام درست کرده بودم و دیگه قطع کردیم! تا اینکه ایشون بیان خونه!
خوب؛ من فقط یه لحظه از آموزش هایی که توی تالار یاد گرفته بودم؛ استفاده کردم و خونسردیم رو حفظ کردم و با مشغول کردم خودم؛ خودم رو آروم کردم!
شوهرم که اومد خونه! تا منو دید؛ گفت: تو رو خدا! هیچی نگو؛ بذار یه لحظه آروم باشم؟! با خوشحالی تمام بغلش کردم و بوسیدمش و بهش گفتم که خوش اومدی!
بعد هم دیدم رفت نشست پای تلفن؛ به این زنگ بزن به اون زنگ بزن! گفتم: بابا! بیا یه کم استراحت کن؛ آبی چیزی بخور؛ بعد زنگ بزن؟!
دیدم وقتی نشست پای تلفن؛ من هم نشستم پای تلویزیون! اصلا هم به حرفای پشت تلفنش گوش نمی کردم؛ فقط به خودم میگفتم که من باید آروم باشم و آرامش داشته باشم! البته ا زاینکه ایشون اینقدر یه موضوعی رو پیچیده می کنند و تکرار میکنند؛ شاکی بودم، اما اصلا بروز ندادم.
بنابراین وقتی داشت با تلفن حرف می زدم؛ رفتم و بوسیدمش! بعد اومدم نشستم!
تا تلفن هاش که فکر می کنم چیزی حدود 40 دقیقه طول کشید؛ تموم شد؛ وقتی نشست کنارم؛ به حرفاش گوش کردم و هیچی نگفتم! اما با حالت چهره ام؛ نشون میدادم که توجه می کنم! چون؛ در مورد اون ماجرا؛ حرفی نداشتم که بزنم!
تا وقتی بریم توی رختخواب؛ قربون صدقه اش رفتم و بهش گفتم: قربونت برم؛ من فقط میدونم که تو میتونی با یه فکر عاقلانه از پسش بربیای! آرامش رو توی وجودش حس می کردم.آرامشی که موقع اومدن به خونه نداشت!
قبل از خواب، بهم گفت: راست میگن که زن مایه ی آرامشه! امشب اگه از بیرون می اومدم و مدام غر میزدی که چرا شام درست کرده بودم؛ نیومدی؟ چرا دیر کردی؟ چرا بهم اهمیت ندادی؟ شاید مثل الان آروم نبودم و اون عصبانیتی که وقتی بیرون بودم؛ الان تشدید شده بود و اعصبابم دوباره بهم میریخت! بوسم کرد و گفت: خیلی کمکم کردی!:46:
---------------------------------------------------------------------------------------
دیدم راست میگه! آرامش یه زن، چقدر میتونه روی آرامش همسرش هم تاثیر بذاره!
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
ببين به نظرم شما اصلا نبايد از شوهرت مي پرسيدي كه به دكتر چي گفته. ايي امر يك مساله خصوصي بوده كه فقط به شوهرتون ربط داشته نه شما.
اگه قرار بود شما بدونيد دكتر به شوهرتون چي گفته با هم مي رفتيد اتاق دكتر نه جدا جدا.
مگه اون به حريم خصوصي شما تجاوز كرد و از شما پرسيد به دكتر چي گفتيد. كه شما پرسيديد و تازه نقدش هم كرديد؟
شايد خيلي چيزهاي ديگه هم به دكتر گفته ولي چون موضوعات خصوصي بوده و به غرورش بر مي خورده به شما نگفته.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
مینا جان! میخوام ماجرای دیشب خودم رو برات تعریف کنم!
ببین دیشب من کل خونه رو برق انداخته بودم؛ تا چندین ساعت فقط داشتم خونه رو تمیز می کردم؛ شوهرم بیرون بود واسه کاری که براش پیش اومده بود!
بنابراین من تصمیم گرفته بودم که یه شام خوشمزه براش درست کنم و منتظرش بشینم!
هی نگاه ساعت کردم؛ دیدم نخیر خبری نیست! بنابراین گفتم باید یه جوری خودم رو مشغول کنم تا یه موقع بهش گیر ندم! اما از طرفی هم دلم میخواست که از احوالاتش خبر داشته باشم که بفهمه که دوسش دارم و نگرانشم! بنابراین هر چند ساعت یکبار با یه لحن خوبی بهش زنگ می زدم که چه خبر! خوبی؟ تا اینکه توی آخرین تماسم که دیگه ساعت 9 و نیم شده بود؛ بهم گفت: که تو یه چیزی بخور؛ برای شام! من خونه ی عمه ام اینها شام میخورم! (آخه! یه ماجرایی براشون پیش اومده که تقریبا کل فامیل پدریشون در جریانه و یه کم پیچیده شده!) شوهرم هم رفته بود خونه ی عمه اش برای حل و فصل!
خوب؛ فکر کن من بعد از شنیدن این صحبت چقدر ناراحت شدم؛ پشت تلفن فقط گفتم: واقعا که! من بخاطرت شام درست کرده بودم و دیگه قطع کردیم! تا اینکه ایشون بیان خونه!
خوب؛ من فقط یه لحظه از آموزش هایی که توی تالار یاد گرفته بودم؛ استفاده کردم و خونسردیم رو حفظ کردم و با مشغول کردم خودم؛ خودم رو آروم کردم!
شوهرم که اومد خونه! تا منو دید؛ گفت: تو رو خدا! هیچی نگو؛ بذار یه لحظه آروم باشم؟! با خوشحالی تمام بغلش کردم و بوسیدمش و بهش گفتم که خوش اومدی!
بعد هم دیدم رفت نشست پای تلفن؛ به این زنگ بزن به اون زنگ بزن! گفتم: بابا! بیا یه کم استراحت کن؛ آبی چیزی بخور؛ بعد زنگ بزن؟!
دیدم وقتی نشست پای تلفن؛ من هم نشستم پای تلویزیون! اصلا هم به حرفای پشت تلفنش گوش نمی کردم؛ فقط به خودم میگفتم که من باید آروم باشم و آرامش داشته باشم! البته ا زاینکه ایشون اینقدر یه موضوعی رو پیچیده می کنند و تکرار میکنند؛ شاکی بودم، اما اصلا بروز ندادم.
بنابراین وقتی داشت با تلفن حرف می زدم؛ رفتم و بوسیدمش! بعد اومدم نشستم!
تا تلفن هاش که فکر می کنم چیزی حدود 40 دقیقه طول کشید؛ تموم شد؛ وقتی نشست کنارم؛ به حرفاش گوش کردم و هیچی نگفتم! اما با حالت چهره ام؛ نشون میدادم که توجه می کنم! چون؛ در مورد اون ماجرا؛ حرفی نداشتم که بزنم!
تا وقتی بریم توی رختخواب؛ قربون صدقه اش رفتم و بهش گفتم: قربونت برم؛ من فقط میدونم که تو میتونی با یه فکر عاقلانه از پسش بربیای! آرامش رو توی وجودش حس می کردم.آرامشی که موقع اومدن به خونه نداشت!
قبل از خواب، بهم گفت: راست میگن که زن مایه ی آرامشه! امشب اگه از بیرون می اومدم و مدام غر میزدی که چرا شام درست کرده بودم؛ نیومدی؟ چرا دیر کردی؟ چرا بهم اهمیت ندادی؟ شاید مثل الان آروم نبودم و اون عصبانیتی که وقتی بیرون بودم؛ الان تشدید شده بود و اعصبابم دوباره بهم میریخت! بوسم کرد و گفت: خیلی کمکم کردی!:46:
---------------------------------------------------------------------------------------
دیدم راست میگه! آرامش یه زن، چقدر میتونه روی آرامش همسرش هم تاثیر بذاره!
دل عزيز در تمام طول اين مدت احساس عصبي بودن، متضرر بودن، ناديده گرفته شدن، مهم نبودن به شما دست نداد؟
يعني چه جوري بگم يك جورايي ناراحتي ات را توي خودت نريختي و خودت را به شوهرت آروم نشون بدي؟ خودخوري نكردي و در ظاهر آروم باشي؟
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
مرسی دل عزیزم.یعنی میشه منم یه روز خوش اخلاق و بی خیال باشم.:203:
راستش دو تا موضوعه که میخوام بهتون بگم.
1.چند وقتیه با همه همین دعواهایی که داریم بازم شوهرم تو دعواها میگه تو فقط یک مهندس نرم افزار عالی هستی که برنامه نویسی توپی داری اما زن زندگی نیستی، حتی نمیتونی یه بچه بیاری، هیچ فکر کردی که چرا من انقد بچه های بقیه رو میبوسم و باهاشون بازی میکنم.
یا اینکه میگه وجود یک بچه میتونه اخلاق منو عوض کنه و 180 درجه تغییرم بده.!!!!!!!:163::163:
2.این داروهایی رو که بهم دادن رفتم تو اینترنت سرچ گردم همشون در مورد افسردگی و اینا بودن.دکتر هم تاکید کرد که حتی پس از قطع این داروها هم باید تا 6 ماه به هیچ عنوان بارداری در کار نباشه.
شوهرم میگفت این داروها بی فایدس،تو خودت باید عوض شی،تازه این طوری باشه من تا یک سال دیگم بچه ندارم، میخوای دارو مصرف کنی که بچه نیاری !!!!همین و بس:302:
من خیلی زودرنج و عصبی هستم ،در مقابل حرف زور ویا کسی که ازش میترسم، تپش قلب میگیرم
اما افسردگیم فقط محدود میشه به زمانهای خاصی(زمان پریودی و...)
به نظرتون اینا رو به دکترم بگم که آیا لازمه همه داروهامو بخورم،بااینکه مثله چی از باردارشدن بدم میاد و میترسم اما بس که شوهرم تو سرم میزنه حاضرم..........
نمیدونم به حرف کی گوش کنم.همش میزنه توسرم که بی عرضم:302:
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
لیلا جون! به هیچ عنوان من دیشب این احساساتی رو که شما میگید رو نداشتم؛ راستش فکر می کنم قبلا هم گفته باشه که یه چند وقتی هست که دارم سعی میکنم روی آرامش خودم کار کنم و واقعا هم تا حدودی موفق بودم و تونستم که آروم باشم!
دیشب شاید برای یه لحظه فکر کردم که کاش! شوهرم به عمه اش میگفت که برم خانومم رو هم بیارم و بیام! اما وقتی منطقی فکر کردم که امشب اصلا قصد و منظورش مهمونی و مهون بازی نبود؛ بی جهت افکارم رو مشوش نکردم!
می دونی چیه! آدم وقتی عصبی و کلافه میشه که به یه موضوعی بیش از حد، توجه کنه! زوم کنه و در ذهنش اون فکر رو شاخ و برگ بده!
من دیشب اصلا نخواستم و به خودم اجازه ندادم که ذهنم رو با همچین موضوع کوچیکی درگیر کنم!
که اتفاقا هم به نفع خودم شد؛ هم به نفع همسرم؛ و در نهایت کل زندگیم!
شوهرم بخاطر اینکه درکش کرده بودم ازم تشکر کرد؛ اما من در واقع توی موضوع پیش اومده هیچ کاری نکرده بودم؛ فقط شرایط رو در نظر گرفته بودم؛ که همین موضوع باعث شد فکر کنه که درکش کردم!
یعنی من وقتی ذهنم آروم باشه؛ بهتر میتونم درک کنم؛ بدون اینکه کاری انجام داده باشم!
مینا جان! اول اینکه درسته همسر شما بچه دوست داره و این نشون میده که همسرتون شما رو دوست داره که میخواد بچه ای از شما داشته باشه!
اما عزیز دلم؛ فکر نمی کنی که بارداری دیرتر خیلی بهتر از یه بارداری پر از آشوب باشه؟ در ثانی وقتی مصرف داروهات رو شروع کنی و البته مهارت ها رو به کار بگیری؛ شاید خیلی زودتر از این حرفها موفق بشی که بر خودت و اوضاع زندگیت مسلط بشی؛ بنابراین این قدر ناامید نباش و افکار منفی رو از خودت دور کن؛ سوما هم اینکه مشخصه که شما هم همسرت رو دوست داری که میخوای بخاطرش بچه ای رو وارد زندگیت کنی؛ اما نباید عجله کنی؛ کاملا درکت می کنم و می فهمم چی میگی!
اما ما نباید بخاطر حرف مردم یا حتی همسرمون که ممکنه این حرفها رو از روی احساس زده باشه؛ یه تصمیم مهم بگیریم؛ درسته توی یه مقطعی از زندگی آدم احساس میکنه که شاید وجود یه بچه، بچه ای که اینقدر همسرم عاشقش هست؛ بتونه زندگی رو گلستان کنه! اما لحظه ای از این فکر زده میشی که درست بعد از دعوا داری به جدایی فکر میکنی؟
هر وقت درست لحظه ی بعد از دعوا؛ به این فکر کردی که شاید امروز خسته ست؛ شاید زیادی فشار روشه؛ شاید از چیزی نگرانه! شاید تقصیر من بوده و شاید های این مدلی؟ که چه جوری از دلش در بیارم؛ چه جوری از دل همدیگه در بیاریم!!!
اون وقت که میتونی روی بچه دار شدن فکر کنی؟!
شما باید به خودت و البته به همسرت فرصت بدی که یه کم نظم و تعادل وارد زندگیتون بشه!
باید از احساساتت با همسرت حرف بزنی؛ بخاطر دل خودت؛ نه بخاطر اینکه همسرت برات کاری انجام بده!
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
با عرض معذرت از ميناي عزيز
مي دوني دل عزيزم من هم خيلي از اين كارها مي كنم ولي در واقع مثل شما واقعا آروم نيستم. بلكه فقط اداي آدم هاي آروم را در مي يارم.
مثلا چند وقت پيش شوهرم وقتي من رفته بودم بله بران داداشم. اون رفته بود خونه باباش. بعد به من اس ام اس زد. شب خونه بابات بخواب. من با اينكه راضي نبودم براي اينكه نقطه ضعف ندم دست مادر شوهرم قبول كردم و راستش را بخواي از شدت ناراحتي تا صبح هم خوابم نبرد. فرداش كه اومد دنبالم هم اصلا به روش نياوردم، گله نكردم و بهش گفتم خوش گذشت. ولي در واقع اينطوري نبود من از درون داغون شده بودم!
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
سلام یک حرفی برای تسوکه داشتم.
یک مرد هرچند حرف بد بشنوه حق نداره زنش رو کتک بزنه.
راجع به میناچ عزیز باید بگم که حرفای تسوکه جان رو گوش بده و البته کتاب وضعیت آخر از لوسیانا کاپوچینو رو با دقت مثل یک کتاب درسی بخونه.
من که یک عالمه کتاب خونده بودم در قبال رفتارهای عجیب غریب مردها کم آوردم شما که هیچی
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
مينا جان تا زماني كه آرامش كامل را بر زندگيت حاكم نكردي. به هيچ وجه به بچه دار شدن فكر نكن. به هيچ وجه.:305:
بچه دار شدن زندگي هاي گرم و بدون مشكل را گرم تر و زيباتر مي كنه ولي زندگي هاي مشكل دار را تبديل به يك فاجعه جبران ناپذير مي كنه.:305:
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
مینا جان! شرمنده؛ واقعا ببخشید که دارم توی تاپیکتون اختلال ایجاد میکنم! اما شاید این حرفها به درد زندگی شما هم بخوره!
--------------------------------------------------------
لیلا جان! یه سری از برنامه ها هست که نیاز به تیزبینی و هوش خانوم خونه داره!
مثلا ما زنها برای رفتن به فلان مهمونی؛ یا جشن اگه از قبل بدونیم؛ کلی قبل تر برای مدل مو و نحوه ی آرایش و لباسی که میخوایم بپوشیم برنامه می ریزیم؛ اما واسه رفتاری که از قبلش باید با همسرمون که _ اتفاقا سر این موضوع حساس هم هست _ هیچ کاری نمی کنیم!
مساله ی شما؛ مساله ی بله برون داداشت بوده؛ بنابراین میدونستی، پس میتونستی از قبلش شروع کنی به بازخوردهای مثبت به ایشون!
نه در مورد اومدن ایشون به بله برون! بلکه در مورد دفعاتی که همراهیتون کردن؛ اتفاقات و احساساتی که توی اون لحظات در وجود شما نسبت به همراهی ایشون شکل گرفته؛ قدردانی و تعریف هایی که هر از گاهی با شیطنت به ایشون انتقال می دادید؛ خلاصه یه پیش زمینه، اما بدون انتظار (خیلی سخته! اما میشه)!
شما همسرت رو میشناسی که با محبت های شما و تایید های شما، خیلی زودتر از اون چیزی که فکر میکنی بازخورد میده؛ پس راهش رو بلدی و اجرا میکنی و با آرامش و شادی روزهای باقیمانده تا مراسم رو سپری میکنی!
میدونی لیلا جان! هیچی به اندازه ی آرامش و شادی شما مهم نیست!
وقتی
هم که ایشون نیومدند با همه ی این تفاسیر، شما رفتید، پس نهایت لذت رو ببرید بخاطر خودتون و احوالات خودتون!
حالا اس ام اس زده که بخواب! پس ناز و نیاز زنونه ات چی شده؟ خوب؛ از احساساتت بدون توجه به اینکه کجاست و به چه دلیل این رو از شما خواسته بگو!
اگه اومد که هیچی؛ نیومد براش یه شب خوب رو آرزو کن و بگیر با آرامش کامل بخواب! اما مطمئن باش که اگر این روش رو ادامه بدی؛ اگه شوهرت هفته ای یکبار قبلا خونه ی مادرش میخوابیده؛ این دفعه دوهفته یکبار این کار رو میکنه!
اما حالا؛ شما میگی که فرداش از درون داغون بودم؛ این رو باید به همسرت انتقال بدی که دقیقا از چی ناراحت بودی؟ میگی من وقتی این اس ام اس رو دیدم؛ این فکر رو کردم، این احساس رو داشتم! نباید بریزی توی خودت!
----------------------------------------------------
باز هم از مینای عزیز معذرت میخوام!
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
میدونم نباید بهش گیر میدادم اما پشت منم الان کبوده و درد داره.
دیشب هرچی التماسش کردم که یه ذره حتی آب بخوره فقط سرم دادمیزد.هر چی می بردم واسش فقط پرتابشون میکرد دور.
چی کار کنم از دلش دربیارم؟ ،آخه دل خودمم پر.
درضمن هرچقدر نازشو بیشتر بکشم بیشتر به خودش رحمش میاد و بیشتر ناز میکنه
چی کار کنم؟
همش با خودم فکر میکنم که شاید دیگه هیچ وقت به خونه برنگرده و مثه دفه قبل بره خونه مامانش اینا.
شاید بره واسه طلاق اقدام کنه و هزار تا شاید دیگه مغزمو میخوره.
چی کارکنم؟ چه برخوردی باید داشته باشم؟
از صبح تا حالا چندین بار به موبایلش زنگ زدم اما برنداشته.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
میرم برمیگردم و پاسختون رو میدم!
لطفا عجولانه تصمیم نگیرید!
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
مينا جان! شوهرت از اينكه تورو كتك مي زنه از دست خودش ناراحته. براي همينه كه رفت توي اتاق و خودشو زد... به پروپاش نپيچ. تو مي خواي چي رو بهش ثابت كني؟ كه اشكالي نداره كتكت زده؟! بذار اگر قراره عذاب وجداني بگيره بگيره!... مي خواي احساس گناه رو ازش دور كني؟ از ترس رانده شدن خودت؟
داروهارو حتمن بخور. دكترت گفته بخور پس نبايد به موج منفي همسرت كه ميگه فايده نداره گوش كني.
خواهشن فعلن انقدر به رفتارهاي شوهرت گيييييييييييييير نده! آرامش آرامش آرامش!!
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
سرافراز جونم اون اصصصصصصصصصلا به خاطر اینکه منو زده عذاب وجدان نداره میگه چون بهم گیردادی اعصابمو خورد کردی حقته.
تازه سرم منت میذاره که منه بدبخت به خاطر توی.......خودمو زدم.چقدر تو بدی و.....
حسابی ازم شاکیه و متنفر.
آخه وقتی بچه ها میگن تقصیر من بوده که گیر دادم چرا به دکتر اینو گفتی چرا اینو نگفتی عذاب وجدان میگیرم
و خیلی هم میترسم که بره و دیگه به خونمون برنگرده.
به نظرت این کارو میکنه؟
من باید چطوری برخوردکنم؟
منت بکشم یا منم چون کتکم زده شاکی باشم؟
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
مينا جان
نه بايد ديشب اون حرف ها را به شوهرت مي زدي، نه بعدش كه كتكت زد منت اش را بكشي و امروز مدام بهش زنگ بزني. همه كارات اشتباه بوده.:305:
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
میدونم، گفتم الان و امشب باید چه برخوردی داشته باشم که اشتباه نباشه.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
مينا جان؟ بنظرت با عقل جور درمياد بياد بهت بگه از اينكه كتكت زدم از دست خودم عصبانيم؟ اصلن توي موقعيتي هست كه چنين حرفي بهت بزنه؟ مسلما نه!
نصف شايدم 80 درصد اتفاقات بد زندگيت براي اين برات پيش مياد چون مي ترسي! لازم نيست هيچ كاري كني! نه بخاطر كتك زدنش ازش تشكر كن نه سرزنش كن. بهرحال تاثيري در روند كار تو نداره. بذار اوضاع آروم شه. خودش برميگرده.
بابا جان! ما گفتيم روي خودت كار كن! تمرين تنفس كردي؟ ذهنتو خالي كن از هرچي كلمه بنام شوهر!!
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
مي شه يك مدت هيچ كاري نكني و هيچ حرفي نزني.
فقط بري پيش روانپزشك و دكتر زنان و بحث درمان روح و زناشوييت را دنبال كني.
فقط كار درمان خودت را دنبال كن. كاري به درمان شوهرت و دكتر بردنش نداشته باش.:305:
فقط كار درمان خودت را دنبال كن. كاري به درمان شوهرت و دكتر بردنش نداشته باش.:305:
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
آقای تسوکه شما که خیلی مدافع شوهرم هستید و درکشون میکنید، میشه بگین باید چی کار کنم؟
یا مثلا اگه امشب خونه نیومد؟
و در مورد رفتار کلیم.؟
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
مینا هر چقدر سعی میکنه ( مینا توی عمل سعی نمیکنه؟؟؟؟؟) مینا فقط داره حرف میزنه و توی دلش و ذهنش داره سعی میکنه! شوهر مینا هم که فقط ظاهر رفتارهای مینا رو میبینه؛ متوجه نیست که مینا سعی میکنه مقاله بخونه؛ مشاوره بگیره؛ بنابراین قدر دان مینا نیست و اون هم هیچ تغییری نمیکنه و میگه حالا که اون این جوریه؛ پس من هم این جوری ام! مینا! گریه میکنه و دلش به حال خودش و زحمت هایی که البته (زحمت های ذهنی و فکری ) خودش میسوزه و فکر میکنه چقدر داره در حقش ظلم میشه؟ اما نمی دونه که بابا! مینا! تو در عمل باید خودت رو کنترل کنی! در عمل باید به همسرت نشون بدی که خواهان تغییر هستی!
آفرين :104: دقيقا درسته. ايشون فقط فكر ميكنه كه من چقدر دارم زحمت ميكشم و زن خوبي هستم و ... اما در عمل از يك سال قبل تا حالا مي تونم به جرئت بگم كه يك قدم مثبت به سمت بهترشدن برداشته. چي؟ همين كه قبول كرده كه سردمزاجه. همين و بس.:163: البته در عمل هم كار خاصي براي درمانش نكرده هان. فقط قبول كرده. شايد شما تازه با ايشون آشنا شده باشيد، اما من يك ساله ايشون را ميشناسم و بيشتر از همه تو تاپيك هاي ايشون نظر دادم و ريز اخلاق ايشون دستمه.:305: يك سال گريه و ناله و ... و فقط يك تغيير در حد كم.
خانم ميناچ ناراحت نشي هان. من از ايراد گرفتن از ديگران خوشم نمياد و نمي خوام شما را بد جلوه بدم. اين كه اين قدر وقت ميگذارم فقط مي خوام شما به آرامش برسي و براي رضاي خداست.:305: بنابراين انتقادهاي تند مرا يه جوري هضم كن. خودت ميدوني شايد نيمي از ارسال هاي من در تاپيك هاي شما بوده و شما را كاملا مي شناسم.:305:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
سرافراز جونم اون اصصصصصصصصصلا به خاطر اینکه منو زده عذاب وجدان نداره میگه چون بهم گیردادی اعصابمو خورد کردی حقته. تازه سرم منت میذاره که منه بدبخت به خاطر توی.......خودمو زدم.چقدر تو بدی و.....
دليل تمام كتك هايي كه خوردي همينه. همين كه قرمزش كردم.:305: خانم عزيز ولش كن. چي كارش داري. براش آب ببر اگر خواست بخوره و گرنه ولش كن. براش شام درست كن اگر خواست بخوره و گرنه ولش كن. اين قدر رو مخش راه نرو.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
آخه وقتی بچه ها میگن تقصیر من بوده که گیر دادم چرا به دکتر اینو گفتی چرا اینو نگفتی عذاب وجدان میگیرم.
بي خيال. حالا با هم درستش ميكنيم. فقط گوش بده و تك روي نكن. ما يه تيم هستيم. تو بايد به ما اطمينان كني و از كمك ما استفاده كني نه اين كه تك روي كني.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
آقای تسوکه شما که خیلی مدافع شوهرم هستید و درکشون میکنید، میشه بگین باید چی کار کنم؟
باور كن من طرفدار شوهرت نيستم. من طرفدار زندگي تونم. اما خب فعلا فقط دستم به شما ميرسه. اگر تاپيك هاتو نگاه كني ميبيني كه من بيشتر از همه ي بچه هاي تالار برات كامنت گذاشتم.:305: پس زير و روي زندگي شما را بيشتر از همه ميدونم. به من اطمينان كن.:305:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
یا مثلا اگه امشب خونه نیومد؟ و در مورد رفتار کلیم؟
اميدوارم كه بياد خونه. اگر نيومد ميشينيم ببينيم چي كار كنيم. در مورد رفتار كلي ات هم نظرمو دادم. بايد از روي برنامه بري جلو. لازم نيست كه هر دم و ساعت بخواهي كه در مورد رفتارت نظر بديم. وضعيت شما مشخصه. قرار نيست كه باز دوباره از اول بريم ببينيم مشكل كجاست. مشكل معلومه. راه حل هم معلومه. فقط بايد خب عمل كني.
در مورد اين كه ميگي امشبو چي كار كنم؟ اما همه ي انتظاري كه ما از شما داريم همينه كه خانم دل نوشته:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
مینا جان! اگه یه روزی مثل رفتنش پیش دکتر؛ اومدی و گفتی امشب کلی به خودم رسیده بودم؛ شام خوشمزه درست کرده بودم؛ زنگ زدم با عشق به همسرم که عزیز دلم! امشب با همه ی وجودم منتظرتم! بعد هم وقتی اومد خونه؛ در مقابل اخم و تخم و بی حوصلگی هاش؛ هم حسی کردم و صبوری کردم؛ بخاطر دل خودم که حال خودم خوب باشه و آرامش داشته باشم؛ بعد هم آخر شب با ناز و عشوه یه رابطه ی جنسی خوب باهاش برقرار کردم! صبح هم با روی خوش صبح بخیر گفتم و همراهیش کردم! اون موقع ست که داری روی خودت کار میکنی!
می بینی همه ی این ها یعنی مینا! نه شوهر مینا! مینا از این به بعد فقط باید جملاتت رو با من شروع کنی! من .... تا آخر!
سعي كن همين سناريو بالا را اجرا كني. به شوهرت هم گير نميدي.:305: اگر به شامت دست نزد، حق نداري بري گير بدي كه بيا بخور. اگر شب رفتي و كنارش خوابيدي و بهت دست نزد حق نداري بهش گير بدي. فقط بايد همين سناريو را اجرا كني. من شك ندارم كه شوهرت امشب بهت محل نميزاره. اما تو بايد همه ي كارهاي بالا را درست اجرا كني. ازش نمي پرسي چرا گوشي ات را برنداشتي. فقط ميگي خيلي نگرانت شدم. اگر گفت: به تو چه كجا بودم. جواب نميدي. اگر گفت ازت متنفرم، باز گريه را شروع ميكني. نمي خواد هم همش به پروپاش بيافتي كه منو ببخش و ... نمي خواد. فقط ولش كن. بزار تنها باشه. همين.
ببينم چي كار ميكني. فردا ببينيم كه اين امتحان را رد ميشي يا قبول.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
مينا عزيز
شما و همسرت هر دو رفتارهاي كودكانه داريد و بايد فكري براي رشد و مسئوليت پذيري و....داشته باشيد .
كليد مشكل شما هم اين نيست كه دوستان "واو" به "واو " به شما بگويند كه چه بكني و چه نكني .
همسرت را رها كن . به حال خودش بگذارش ...( آمد - آمد . نيامد هم فعلا نيامد اين هم مي شود فرصت از فرصتهاي زندگي درست استفاده كن و شكل سازنده به آن بده ) و به او فرصت بده بزرگ شود و...............اما خودت در به در محبت و توجه نباش ....................
تو خوب هستي .
تو دوست داشتني هستي .
تو ديده مي شوي .
تو قابل احترام هستي .
و..................
( لازم نيست براي كسب موارد بالا خودت را به هر آب و آتشي بزني نازنين كافي است خودت را به شكل مستقل باور كني و از وابستگي دور شوي تو مامان شوهرت نيستي. بچه اش هم نيستي . هم بازي او هم نيستي . زنش هستي )
با خودت مهربان باش
به خودت اهميت بده
به خودت احترام بگذار
نسبت به خودت و ديگران مسئول باش
رفتار سازنده را ياد بگير و از رفتار غير سازنده تميز بده و....
و در پايان راه تاثير گذاشتن درست را ياد بگير و انجام بده .
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
مینا جان! باور کن هر چی میگردم توی نوشته هام جایی رو نمی بینم که گفته باشم یا باشیم که مینا خانوم! برو به شوهرت گیر بده که چرا آب نمی خوری؟ چرا و چرا؟
مینا! این حرفهایی رو که ما به شما می زنیم برای اینکه آگاه بشی و کلی به موضوع و زندگیت نگاه کنی و از توی حرفها فکر کنی و راه حل مناسب خودت رو پیدا کنی!
ایشون شما رو کتک زده؛ باز شما دائم دارید منت این مرد رو میکشید که فلان و بهمان!
ببینید شما حق نداشتید که رفتار نامناسبی با ایشون داشته باشید؛ اما ایشون هم حق ندارند که دست روی شما دراز کنند! بنابراین شما الان باید فقط از لحاظ عاطفی از ایشون دور بشید و به خودتون و همسرتون فرصت بدید که فکر کنید!
ایشون باید بدونه که با این رفتارشون محبت و عشق همسرشون رو از دست میدن!
خواهش می کنم مینا! بچه بازی در نیار! اگه یه شب یا حتی دو شب با بی محلی و بی اعتنایی ایشون مواجهه بشید اشکالی نداره؛ اما یه کم فکر کنید هر دو روی رفتارهاتون خیلی خوبه!
نیازی نیست که براش غذا نپزی؛ با هیچ صحبتی باهاش نداشته باشی؛ معمولی و عادی باش؛ سنگین برخورد کن و یه کم عزت نفس داشته باش تا زمانی که هر دو یه مقدار آروم تر شدید بشینید و یه صحبت درست و حسابی با همدیگه داشته باشید!
--------------------------------------------------------
لطفا این قدر هم به افکاری که به ذهنت میرسه؛ دامن نزن و یه کم در مورد پست ها فکر کن! نه برای اینکه پاسخ ما رو داده باشی؛ فقط برای اینکه نکته ای از اونها به درد زندگیت بخوره!
ممنونم ازت
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
مرسی دل عزیزم.یعنی میشه منم یه روز خوش اخلاق و بی خیال باشم.:203:
راستش دو تا موضوعه که میخوام بهتون بگم.
1.چند وقتیه با همه همین دعواهایی که داریم بازم شوهرم تو دعواها میگه تو فقط یک مهندس نرم افزار عالی هستی که برنامه نویسی توپی داری اما زن زندگی نیستی، حتی نمیتونی یه بچه بیاری، هیچ فکر کردی که چرا من انقد بچه های بقیه رو میبوسم و باهاشون بازی میکنم.
یا اینکه میگه وجود یک بچه میتونه اخلاق منو عوض کنه و 180 درجه تغییرم بده.!!!!!!!:163::163:
2.این داروهایی رو که بهم دادن رفتم تو اینترنت سرچ گردم همشون در مورد افسردگی و اینا بودن.دکتر هم تاکید کرد که حتی پس از قطع این داروها هم باید تا 6 ماه به هیچ عنوان بارداری در کار نباشه.
شوهرم میگفت این داروها بی فایدس،تو خودت باید عوض شی،تازه این طوری باشه من تا یک سال دیگم بچه ندارم، میخوای دارو مصرف کنی که بچه نیاری !!!!همین و بس:302:
من خیلی زودرنج و عصبی هستم ،در مقابل حرف زور ویا کسی که ازش میترسم، تپش قلب میگیرم
اما افسردگیم فقط محدود میشه به زمانهای خاصی(زمان پریودی و...)
به نظرتون اینا رو به دکترم بگم که آیا لازمه همه داروهامو بخورم،بااینکه مثله چی از باردارشدن بدم میاد و میترسم اما بس که شوهرم تو سرم میزنه حاضرم..........
نمیدونم به حرف کی گوش کنم.همش میزنه توسرم که بی عرضم:302:
سلام،
نمی دونم چرا اومدم... چرا این چیزها رو خوندم... و چرا دارم می نویسم! چون تصمیم نداشتم در این تاپیک چیزی بنویسم... اما بدون که دوستانی داری که نگرانت هستند!
چند نکته مهم:
1. کی گفت شما بری پیش دکتر روانپزشک؟؟ مشاورت؟ من یادم نمی آد شما گفته باشی که رفتی پیش یه روانشناس و ایشون توصیه به روانپزشک کرده...
2. اگر ممکنه نام دارو ها رو بنویسید... همینطور داروی شوهرتون رو
3. تپش قلب شما ناشی از یک واکنش فیزیولوژیک به استرسه...که در شما بصورت ویژه فیزیکی خودش رو نشون می ده و شما دچار دردهای مبهم در قسمت پاها می شید احتمالا و لرزش، و تپش قلب... این مشکلی نیست! آروم می شید...
اما اگر تازگی موقع تپشها احساس گرفتگی و تنگی نفس می کنید و یا احساس خستگی شدید، یا دردهای مبهم و فراگیر در قفسه سینه حتما به من بگید
4. افسردگی در دوره پریود شما بخصوص در هفته چهارم به دلیل افت ناگهانی استروژن نشون دهنده سلامتی شماست و اینکه بدن شما داره درست کار می کنه
5. کی گفته حق با شوهر شماست؟ کی گفته حق با شماست؟
6. علت انتخاب همسرتون چی بود؟
7. اگر همسرتون امروز به همدردی می اومد و یه پست می ذاشت، انصافا چی می نوشت؟ هر چیزی که از شما انتظار داره رو بنویسید!
8. اگر بخواهید یه دل سیر درد دل کنید چی می گید؟ تیتر وار بنویسید موانع خوشبختی شما چیه؟
یکی از مهمترین مسائلی که شما باهاش مواجه شدید بخصوص در هفته اخیر و این روزها، اینه که احساس کردید که مشکلات از جانب شماست تنهایی و دکتر به شما گفته افسرده هستید و یک شوک عصبی به شما وارد شده و این شوک موجب اون دعوای بی سرانجام خانوادگی شما دو نفر شده!
لطفا بنویسید که چرا...
آداب گفتگو و مهارت گفتگو کردن رو یاد نمی خواهید بگیرید؟
مهارت رفتار جرات مندانه رو تمرین نمی کنید؟
عزت نفس خودتون رو تقویت نمی کنید؟
واقعا فکر می کنید اگر امروز شوهرتون رو با یه مرد ایده ال، عوض کنید مشکل حل می شه؟ جواب این سوال خیلی مهمه...
من فکر نمی کنم مشکل حل بشه!
من دنیا رو می خوام بدون شوهرتون تصور کنم... چون اگر شما تغییر کنید! به معنای واقعی نه در حد کلام و زمزمه و برنامه و گفتگو... شما برای خودتون تغییر کنید! نه برای شوهرتون!!!
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
مینا من اصلا هیچی به نظرم نمی رسه که برات بنویسم. چون اینقد دوستای با تجربه و با اطلاعات دارن تو تاپیکت نظر می دن و کمکت می کنن که نوشتن من فقط اشغال فضای سایت است و دیگر هیچ.
ولی خیلی برات متاسفم. به زور داری خودت را ( نه تنها زندگی مشترکت را که حتی خودت را ) به نابودی و بدبختی می کشونی. نکن با خودت این کار را مینا.
حداقل یک کار را سعی کن انجام ندی. وقتی دعوا می کنی اینقد به پر و پای اون بنده خدا نپیچ. بذار بره هر جا که می خواد بره. این چه کاریه که دعوا می کنی بعد می شینی منت کشی و التماس و ... دیوونه ش می کنی.
تاپیکهای قبلیت را یادمه. تو داری روز به روز بدتر می شی و به نظرم شوهرت را هم بدتر کردی. اوایل اینجوری نبود. اون را هم دیوونه می کنی. میناااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااا دلم می خواد از دستت سرم را بکوبم به دیوار.:316:
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
سلام
جناب دکتر sci میخواستم بدونم که راه حل این مشکل مینا جون که گفتین :
تپش قلب شما ناشی از یک واکنش فیزیولوژیک به استرسه...که در شما بصورت ویژه فیزیکی خودش رو نشون می ده و شما دچار دردهای مبهم در قسمت پاها می شید احتمالا و لرزش، و تپش قلب... این مشکلی نیست! آروم می شید...
.با اجازه مینا جان میخواستم تو تاپیکش از شما بپرسم که ایا دارویی هست که از لرزش دست هنگام وارد شدن استرس جلوگیری کنه و یا تنها راه اون نفس عمیق کشیدن است .اگه راهی هست که از این خصوصا لرزش دست ههنگام استرس جلوگیری میکنه ممنون میشم بیان کنین.
:72::72:
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
گل بیرنگ عزیز،
بسته به نوع بدن شما و نوع این واکنش واقعا متفاوته بله، داروهایی هست و گاها دوستان ما کلرودیازوپوکساید 5 رو پیشنهاد می کنند... که حتی در این مواقع مصرف دو تا هم مشکلی رو ایجاد نخواهد کرد.
گاهی این واکنش اضطرابی موجب افزایش فشار خون می شه و بعدها عارضه نوسانات فشار خون رو ایجاد می کنه
گاهی هم موجب تشدید اثرات پرولاپس میترال بخصوص در خانومها می شه... در این مواقع از یک مهار کننده استفاده می کنند مثل پروپانول 10،
بله در جواب شما باید بگم راههای زیاد و داروهای زیادی هست...
می تونید از داروهای گیاهی مثل دم کرده گل گاو زبان هم استفاده کنید... در طول روز به جای آب، از عرق بیدمشک استفاده کنید و سعی کنید از مواد و محصولات کافئین دار مثل دم کرده چای سیاه، یا قهوه و کاکائو استفاده نکنید
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
مرسی دکتر عزیز
بازم شرمنده که اینجا مطرح میکنم اما میخواستم بدونم که این دارویی که گفتین و پروپرانولل تاثیر دایمی که نداره یعنی فقط مثلا من شنیدم که برای قبل یه امتحان میخورن که نترسن میخوام بدونم که دارویی نیست که ادم چند وقت بخوره و بعد این لرزش دست موقع استرس برای همیشه از بین بره یعنی تاثیر موقتی نداشته باشه
فکر کنم این دارو ها فقط چند ساعت دووم داره؟
راستی درسته که بعضی داروهای ضد افسردگی بیشتر باعث لرزش دست میشه؟اگه درسته میشه چند تا از معروفاش رو اسم ببرین که این عارضه رو دارن.مثلا اینها باعث لرزش دست میشن و از عوارضشون این هست یا نه؟سیتالوپرام/سرترالین/فلوکستین
بازم عذرخواهی من رو بابت پرسیدن این سوالا بپذیرین:72:
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
خانم مینا بهتره اول برید تفاوت کار روانشناس و روانپزشک رو بخونید. تا اونجا که من میدونم کار روانپزشک حل اختلافات خانوادگی نیست.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
1. کی گفت شما بری پیش دکتر روانپزشک؟؟ مشاورت؟ من یادم نمی آد شما گفته باشی که رفتی پیش یه روانشناس و ایشون توصیه به روانپزشک کرده...
سلام آقایsci. نه روانشناس بهم نگفته.اما چون لرزش دست و تپش قلب داشتم رفتم.از چند روز قبل هم اینجا گفته بودم و خیلی از دوستان خودشون هم این راهو به من پیشنهاد دادند و خیلی هاهم تایید کردند.
2. اگر ممکنه نام دارو ها رو بنویسید... همینطور داروی شوهرتون رو
سدامین،پروپرانولل،ریسپرید ون و یکی دیگه هم بود یادم نمیاد اسمشو.
نمیدونید این داروها چقدر طول درمانشون طول میکشه؟ خیلی مضرن؟
3. تپش قلب شما ناشی از یک واکنش فیزیولوژیک به استرسه...که در شما بصورت ویژه فیزیکی خودش رو نشون می ده و شما دچار دردهای مبهم در قسمت پاها می شید دقیقا احتمالا و لرزش، و تپش قلب... این مشکلی نیست! آروم می شید...
اما اگر تازگی موقع تپشها احساس گرفتگی و تنگی نفس می کنید و یا احساس خستگی شدید، یا دردهای مبهم و فراگیر در قفسه سینه حتما به من بگید.
نه این دردا رو ندارم. جدی میگین آقای sci ؟!، یعنی میشه بدون دارو هم این مشکل حل شه.
4. افسردگی در دوره پریود شما بخصوص در هفته چهارم به دلیل افت ناگهانی استروژن نشون دهنده سلامتی شماست و اینکه بدن شما داره درست کار می کنه
:227:واقعا؟! وای چقدر شما خوبید و چقدر من شما رو دوستون دارم.
5. کی گفته حق با شوهر شماست؟ کی گفته حق با شماست؟
من اینو پرسیدم؟ نمیدونم
6. علت انتخاب همسرتون چی بود؟
بی خیال دیگه از ما گذشته.(مدرک تحصیلیشون:163:)
7. اگر همسرتون امروز به همدردی می اومد و یه پست می ذاشت، انصافا چی می نوشت؟ هر چیزی که از شما انتظار داره رو بنویسید!
اگه پریروز میومد میگفت من بچه میخوام اگه دیروز میومد میگفت فقط میخوام هردومون بمیریم ،به خدا نمیدونم خیلی بستگی به شرایط جوی داره. اما فکر کنم میخواست کاری به کارش نداشته باشم .غر نزنم و مهربون باشم.هرشبم باهاش برم خونه مامانشینا.حرفاشم همه رو باور کنم و البته تایید (حتی اگه با هیچ عقلی جور درنیاد). ضد و نقیض های تو صحبتاشم به روش نیارم (بگم اشکال از گیرندس نه فرستنده). اما متاسفانه این یکی رونمیتونم ،شاید به دلیل شغلمه.
8. اگر بخواهید یه دل سیر درد دل کنید چی می گید؟ تیتر وار بنویسید موانع خوشبختی شما چیه؟
راستش از درد دل خستم، زیاد درد دل کردم. تنها چیزی که فهمیدم اینه که فقط باید به فکرتغییر دادن خودم باشم اونم به خاطر خودم.اگه بقیه هم تغییر کردند که چه بهتر اگرم نکردند باید بگم به من چه مگه من پیغمبرم؟
یکی از مهمترین مسائلی که شما باهاش مواجه شدید بخصوص در هفته اخیر و این روزها، اینه که احساس کردید که مشکلات از جانب شماست تنهایی و دکتر به شما گفته افسرده هستید و یک شوک عصبی به شما وارد شده و این شوک موجب اون دعوای بی سرانجام خانوادگی شما دو نفر شده!
نه قبول کرده بودم که رفتارام پراز اشکالند، واقعا برای کمک خواستن رفته بودم، میخواستم نهایت تلاشمو کرده باشم.خیلی دوست داشتم که به تغییر رفتارام کمک شه.(سریعتر و بهتر) کارم اشتباه بوده رفتم پیش روانپزشک؟
خیلی ازتون ممنونم که واسم وقت میذارین:72:
دیشب تا ساعت یازده نیومدخونه،منم اصلا زنگ نزدم،موبایلمو از دسترس خودم دور کردم و گوشی رو هم قطع کردم تا نتونم زنگ بزنم!!! و بالاخره تونستم.
وقتی اومد خیلی بداخلاق بود اصلا به روی خودم نیوردم و خیلی عادی برخورد کردم(به خودم گفتم لوس بازی ممنوع ،یه کمم سنگین باش)
هیچی نپرسیدم تا خودش گفت قسطارو ریختم و........
بعد از اینکه حرفاش تموم شد ازش تشکر کردم. با اینکه هزارتا سوال تو ذهنم بود هیچی نپرسیدم و گیر ندادم.
از غذام تشکرکرد. بهش گفتم سرم شدیدا درد میکنه ازت میخوام که درکم کنی و.....
خلاصه خیلی آروم شده بود.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
دیشب تا ساعت یازده نیومدخونه،منم اصلا زنگ نزدم،موبایلمو از دسترس خودم دور کردم و گوشی رو هم قطع کردم تا نتونم زنگ بزنم!!! و بالاخره تونستم.
آفرین. :104: دیدی این قدرها هم سخت نیست. باور کن خودت الکی داری مسئله را زیادی سخت میکنی. فقط کافیه روی برنامه بری جلو تا ببینی که زندگی ات خوب میشه. من می خوام برای اولین بار بگم که کارت خوب بوده و تونستی. آفرین.:104:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
وقتی اومد خیلی بداخلاق بود اصلا به روی خودم نیوردم و خیلی عادی برخورد کردم(به خودم گفتم لوس بازی ممنوع ،یه کمم سنگین باش) هیچی نپرسیدم تا خودش گفت قسطارو ریختم و..بعد از اینکه حرفاش تموم شد ازش تشکر کردم.
آفرین. همینه دیگه. فعلا که توی آزمون قبول شدی. :104:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
با اینکه هزارتا سوال تو ذهنم بود هیچی نپرسیدم و گیر ندادم.
وای تو رو خدا دیگه. قرارمون بود گیر ندی و سوال نکنی دیگه.:316: اگر دوباره گیر میدادی مطمئنم دوباره یه دعوای دیگه راه می افتاد.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
از غذام تشکرکرد.
آخی چه شوهر خوبی.:43: طفلک اگر بهش گیر ندی و تو قفسش نکنی کاری بهت نداره. :43:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
خلاصه خیلی آروم شده بود.
راز این آرامش در اینه که تو بهش گیر ندادی.
خب دیگه، از اول قرار بود مدیریت این تا÷یک با من باشه و هر روز بهت نمره بدم. به خاطر کار دیشبت یه مثبت میگیری. امیدوارم که دیگه به مسیر قبلی ات برنگردی. اگر همین روند را چند مدت تمرین کنی ان شاالله همه چیز حل میشه. فقط بهش گیر نده. گریه نکن. هر دم و ساعت بهش زنگ نزن. همین و بس. امیدوارم که بار دیگه هم که میای، با خبرهای خوب بیای. آفرین.
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
در پاسخ به پست 37 سركار خانم مينا،
خواهرم،
داروهايي كه به شما داده داروهاي خطرناكي نيستند و براي افسردگي نيستند.. بيشتر حالت آرامبخش دارند و اصلا مي شه گفت داروي خاصي به شما نداده... داروها حال شما رو بهتر مي كنه و نشان دهنده بيماري خاصي نيست!
پروپرانولول 10 كه به شما داده يه مهار كننده بتا است كه براي همين تپشهاي قلبتون بايد مصرف كنيد... داروي خوبيه و كمك مي كنه ضربانهاي شما منظم بشه ... به افسردگي هم ربطي نداره.
سدامين كه داروي گياهي از ريشه سنبل طيب/ آرامبخش متوسط و خوبيه.. هيچ ضرر خاصي هم نداره... يه خرده تنشهاي عصبيت رو آروم مي كنه
ريسپريدون به نظرم براي شما يه خورده تجويز طولاني مدتش اغراق باشه... اما يه دارو راست كار شماست فعلا براي مدت كم... بعد از مدتي كوتاهي اين دارو رو قطع خواهد كرد!
ببينيد يك سري از مشكلات شما و شوهرتون رو تحت عنوان اختلالات دو قطبي خفيف شناسايي مي كنند... بخصوص در مورد شوهرتون كه گاهي آرامش داره و گاهي حالتهاي مانيك رو نشون ميده... و شما هم طبيعتا اين حالتها رو داريد... و تنها راه درمان شما و خلاصي از اين افسردگي خفيف ،داشتن آرامش، انجام مراقبه است... مراقبه يا مديتشن و ريلكسشن خيلي به اين حالتهاي شما كمك مي كنه و در كوتاه مدت مي تونيد با دارو ها هم به خودتون براي رسيدن و تسهيل شدن اين آرامش كمك كنيد... عملا داروهايي كه به شما داده شده اين كمك رو به شما مي كنند... اگر شوهرتون هم گاهي با ضربانهاي شديد قلبي مواجه مي شه مي تونيد از پروپرانولول 10 يكي بهش بديد... آرومش مي كنه
با توجه به اينكه دردها رو تجربه نكرديد، مشكل قلبي نداريد خدا رو شكر
اما اين داروها مشكل شما رو حل نمي كنند... موجب مي شوند حالتهاي اضطرابي شما كمتر بشه و آرامش فيزيكي شما رو بهتون بر مي گردونند.. اون چيزي كه به شما كمك مي كنه تا بهتر بشيد بي شك مشاوره هر دو شما با يك روانشناسه...
اما در اين مقطع فقط روي يك موضوع تمركز كنيد... و اون آرامشه!
گفتم دنيا رو بدون شوهر... فقط خودتون رو ببينيد... و سعي كنيد آرامش داشته باشيد و نگران هيچ چيزي نباشيد
اين آرامش طي يك يا دو هفته به شما بر مي گرده... تضمين مي كنم
-- تمرينات تنفسي هر دو ساعت انجام بديد... با انجام عمل " دم " كلمه آرامش رو زمزمه كنيد و با بازدم كلمه " رهايي".. هر كجا هستيد اين كار رو انجام بديد هر بار 10 بار تنفس كنيد.. هر دو ساعت
-- هرشب ريلكسشن كنيد
-- پياده روي سريع هر شب 15 دقيقه... حتي روي دستگاه تردميل(اصلا دويدن رو توصيه نمي كنم) اگر اين پياده روي با موسقي باشه بهتره ( اين پياده روي موجب مي شه كه هورمون سرتونين خون شما بيشتر بشه و استرسهاي شما كمتر...)
-- مي خوام كه به خودتون بيش از حد طبيعي توجه كنيد... زيباييتون منظورم هست! خريد كنيد/ به پوستتون برسيد/ مدل موهاتون رو تغيير بديد/ حتي مدل آرايشتون رو تغيير بديد/
-- هر روز روي يك كاغذ كه روي ميزتون مي گذاريد چيزهايي كه مي گم رو بنويسيد : ( اين تمرين خيلي جديست،تنبلي نكنيد ها) : بالاش مي نويسيد "محرمانه"
زيرش سه تا ستون باز مي كنيد/ ستون اول مي نويسيد علت اضطراب، ستون دوم مي نويسيد در چه موقعيتي/ و ستون سوم رو مي نويسيد راه مراقبت از خودم/
از صبح كه بلند مي شيد هر چيزي كه موجب شد خلق شما تنگ بشه... و اعصابتون خسته و ناراحت بشه حتما جاش تو اين ستونه/ مي نويسيد و سعي مي كنيد خلقتون رو با روشهاي مراقبت از خودتون به حالت خوشحال و آسوده تغيير بديد
روشهايي كه براي مراقبت از خودتون توصيه مي كنم: |( در زمانهايي كه خلقتون تنگ مي شه و يا دچار استرس مي شيد از اين روشها براي كاهش درجه خلقتون استفاده كنيد)
-- مطالعه مقالات علمي
-- مطالعه يك مجله
-- حل جدول
-- خوندن مطالب فكاهي
-- پياده روي در محل كار حتي در اتاق و شمردن قدمهاتون
-- تمر كز روي يك شي ( به نزديك ترين وسيله اي كه نزديكتون هست نگاه كنيد/ روش تمركز كنيد و تمام جزئياتش رو ببينيد/ همه جزئيات رو مو به مو... روي يك جاي وسيله تمركز نكنيد و تمام مدت چشمتون رو بچرخه)
-- تمرينات تنفسي
-- خوندن و مطالعه يك زبان خارجي
-- ديدن فيلم
-- گوش دادن به موسيقي/ با خودتون هدفون ببريد... و با موبايلتون يا يك پلير كوچيك موسيقي گوش كنيد/
-- شستن صورتتون
-- نگاه كردن به پرنده ها و عبور مرور در خيابان
بازم خواستيد روشهاي ديگه رو براتون مي نويسم
-- خواهش مي كنم از چاي سبز استفاده كنيد و كافئين رو الزاما از برنامه غذاييتون حذف كنيد موجب استرس شديد شما خواهد شد.. چاي سبز با عسل بخصوص يك نوع تركيه اي در بازار موجوده كه مزه خوبي داره بصورت تي بگ...
-- نوشابه هاي گاز دار كولا حذف شوند
-- مصرف بيش از حد شكر ممنوع يا حبه هاي قند.. از محصولات گياهي استفاده كنيد مثل توت خشك و ...
-- از فست فود ها تا جائيكه ممكنه استفاده نكنيد
-- دوش نمك بيگريد.. ( اگر نمي دونستيد بگيد تا بنويسم)
-- وقتي يه فكر ناراحت كننده سراغتون مي آد... مي تونيد بهش لبخند بزنيد! حتي زوركي و از روي اجبار؟؟ تجربه كنيد حتما...
پس فعلا دنيا مال شماست... فقط آرومش مي كنيم!
بعدها بقيه موارد درست مي شه... اين توصيه ها مخصوص شما نيست سعي كنيد با همسرتون هم در ميون بگذاريد تا ايشون هم اين راهكارها رو اجرا كنند
-- راستي نگران بارداري نباشيد... به زودي منتظر يه كوچولو تو زندگي دو نفره شما هستيم و اين رو به شوهرتون هم بگيد... اون منتظر شماست تا صداش كنيد! اما فعلا تا سه ماه آينده هيچ توصيه اي براي اينكار نمي كنم تا مادر به آرامش كامل برسه...
سوالي بود بپرسيد...
-
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
آقاي sci عزيز
از اونجاييكه ما هم تو تاپيك هاي مختلف از راهنمايي هاتون استفاده مي كنيم ممنون ميشم به اين سوالام جواب بدين ؟
1 - چرا پيداه روي رو توصيه مي كنين ؟ دويدن مشكلي داره كه اون رو توصيه نمي كنين ؟ يا فقط به مينا توصيه نمي كنين ؟
2- دوش نمك رو هم لطفا براي ما توضيح بدين ..
خيلي ممنون از راهنمايي هاتون :72: