-
خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
خدایا به خودت قسم دیگه خسته شدم
خدایا من به تو توکل کرده بودم تا لحظه ی آخری که می خواستم عقد کنم حتی تا پای سفره ی عقد هم بهت میگفتم اگه بعدا از این انتخابم پشیمون میشم همین الان یه کاری بکن که بهم بخوره
اما تو هیچ کار نکردی منم توکل کردم به خودت و بله رو گفتم
اما حالا چرا اینطور شد
با تمام کسایی که بهت توکل میکنن اینطوری میکنی ؟؟؟؟ چرا الان از انتخابم پشیمونم
تو خودت گفتی مردای خوب و نصیب زنای خوب میکنم و زنای خوب رو نصیب مردای خوب میکنم
نمیگم من خیلی خوبم
اما من کی چشم چرونی کردم خودت شاهد بودی که وقتی نگاهم به نامحرم می افتاد نگاهم و می دزدیدم خودت میدیدی چقدر از نگاه کردن به نامحرم دوری میکردم( آخه خودت گفته بودی اگه نگاهتون به نامحرم افتاد و به زمین نگاه کردی اندازه تمام آفریده های روی زمین براش ثواب مینویسم)
پس چرا حالا نصیبم یه چشم چرون شده
من کی اینقد اهل دروغ گفتن بودم خودت میدیدی که همیشه توی دروغ گفتن ضعیف بودم پس چرا حالا .............؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من کی اینقد هوس باز بودم کی .... کی یه درایو پر از فیلم های ... تو کامپیوترم داشتم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کی از تمام حرکات یه مرد حتی حرف زدنش حتی دعوا کردنش لذت بردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
خدایا تو زمانی که همه ی دوستام با دوستی با پسرا خوش میگذروندن من خودم و از این گناه ها دور نگه داشتم
پس حالا واقعا لیاقت من این بود
خیلی خستم کاش هیچوقت به دنیا نیومده بودم کاش زودتر از شر این دنیا راحت میشدم
تا کی باید بکشم
وقتی توی دنیا هیچ کس مشتاق من نیست وقتی حتی خدا هم میبینه که داری ذره ذره داغون میشی و بازم تنهات گذاشته وقتی کنار یارت نشستی و بازم احساس تنهایی بکنی ...............باید به چه امیدی زنده باشی
کاش میتونستم خودم و از این زندگی خلاص کنم
یعنی عذاب خود کشی کردن از این همه دردی که دارم میکشم بیشتره
واقعا کاشکی میشد سرنوشت رو از سر نوشت کاشکی میتونستم به گذشته برگردیم و .......
چقد تنهایی بده کاش یه همدم داشتم کاش یکیو داشتم هر وقت تنها میشدم برم پیشش کاش......................
دلم میخاد به این زندگیم خاتمه بدم دیگه نمیتونم بهش اعتماد کنم دیگه احترامی بینمون نمونده
احساس میکنم اونم از من خسته شده مثل بقیه ی مردایی شده که از زنشون فرارین
ما اگه ازدواج کنیم دیگه چی میشه!!!!؟؟؟؟؟؟
دلم میخاد همین الان تمومش کنم
کاشکی میشد.......................................... ...
:323:
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
سلام هستی جان
چی شده؟ چرا انقدر ناامید؟ چرا انقدر شاکی؟ اونم ازخدا؟ ازخدایی که عاشقانه دوستت داره؟
عزیزم تو اگه خوب بودی واسه خودت بود نه برای خدا،که حالا بخوای منت گذارباشی!
توخوب بودی واین کلی ارزش داره،مطمئن باش روز موعود،تو بابقیه دوستات فرق خواهی داشت.
پس اینهمه خدارو متهم نکن.بدون که او خیلی بهتر ازخودما به صلاح ما آگاه است.
درمورد همسرت هم زیادی سخت نگیر، همه آدما یکی نیستند،به نظرم اینها مشکلاتی نیستند که بشه براساسشون
به طلاق فکر کرد! مراقب باش عزیزم! همسرت رو دریاب ، جوان هست وهرلحظه در خطر. توقوی باش وبازهم به خدا
توکل کن.مطمئن باش کسی از توکل به خدا نه ضربه ای دیده ونه می بینه! آروم باش و خدارو این چنین درمقام
محاکمه قرار نده:300:
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
سلام هستی جان.
آرومتر یکم.میدنی عزیزم توکل یعنی چی؟توکل این نیست که ما کار خودمونو کنیم و بعد بگیم خدایا بهت توکل کردمو بعد که کارمون خراب شد به خدا غر غر کنیم!!!!
شما اگه تحقیق نکردی قبل ازدواج و چشماتو دقیق باز نکردی و مسائل واضحی مثله چشم چرانی رو متوجه نشدی به خدا چه ربطی داره؟
توکل یعنی بعد از تلاش کامل ما و انجام تحقیقات کامل و استفاده از همه وسایل موجوده از قبیل مشاوره و...اطمینان داشته باشیم که هرچی پیش میاد از جانب خداست و به صلاحه ماست... توکل یعنی همسر چشم چران و گناهکار یعنی نعمتی از طرف خدا تا به واسطه اون ساخته بشیم و مس وجودمون طلا بشه...
توکل یعنی اطمینان کنیم به خدا.اعتماد داشته باشیم به خدا ،وقتی ما تلاشمون رو کردیم پس باید بقیشو به خدا سپرد.
خیلی از سختی های زندگی ما آینه اعمال ماست تا تو همین دنیا نتیجشو ببینیم و اون دنیا کمی راحتتر باشیم.
برخی دیگه هم آزمایش که آیا با وجود سختی هامون بازهم به خدا اعتماد داریم؟یا عجز و لابه میکنیم؟
عزیزم من فکر میکنیم شما نه تنها توکل نداری بلکه خیلی هم به خدا بی اعتماد هستی.
بیشتر به مفاهیم زندگی و خلقت دقیق شو و ببین کجای هستی قرار داری هستی عزیز،هدف ما از خلقت چه بوده؟مفهموم ازدواج و جایگاه اون در مسیر وجودی و تکاملی ما کجاست"؟
در مورد مسائل روانشناسی و نحوه برخورد با همسرت دیگر دوستان انشاالله کمکت میکنن.
موفق باشی
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
سلام هستی گرامی،
لطفاً کمی واضح تر مشکل خود رو توضیح دهید تا بتوانیم به شما کمک کنیم.
همچنین عنوان تاپیک شما باید مشخص تر باشد و در عنوان باید ذکر شود که مشکل اصلی تون چی هست.
برای حل مشکلات نیاز هست که اول مشکل رو درست تعریف کنیم. و همینطور اینکه مشکلات رو یکی یکی حل کنیم. پس اول از بزرگترین مشکل خود شروع کنید و واضح توضیح دهید که چیست.
و همینطور در پست بعدی خودتون یک عنوان مشخص و مربوط به مشکلتون ذکر کنید تا این عنوان رو تغییر دهیم.
با تشکر.
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
از دست خدا ناراحتم چون به وعدش عمل نکرده
والصالحین الصالحات و الطیبین والطیبات یعنی چی
من روی این وعده خدا حساب کرده بودم
الان دارم حسرت میخورم
کاش تمام اونکارهایی رو که نکردم رو کرده بودم تا الان دلم نمی سوخت
خیلی حس بدیه
خیلی بده که بهت سرکوفت(( اینکه تو جامعه نگشتی و ندیدی چه فسادهایی است تا الان این چیز ها رو بزرگ نبینی))رو بهت بدن چقدر بده
من اگه این چیزهارو ندیدم و تجربه نکردم چون دوست نداشتم
دوست نداشتم شریک آینده من این چیزارو تجربه کرده باشه
نمیدونم ......موندم........
کاش یه کم تو جامعه گشته بودم ..
کاش تجربه های بدست نیورده رو بدست می آوردم..
کاش اینقد سرم تو لاک خودم نبود تا می فهمیدم دور و برم چه خبره........
کاش یه کارایی می کردم که الان دلم نمی سوخت
منت سر خدا نمی زارم ولی از دستش خیلی ناراحتم
من این کارارو نکردم که خدا یکی مثل خودم و نصیبم کنه
اما خدا یکیو نصیبم کرده که تقریبا همه چیز و تجربه کرده
برا این شاکی ام و دلم میسوزه
ما خیلی تحقیق کردیم آخه مردم و همسایه ها ولی همه گفتن خیلی خوبن
حتی یه چند ماهی هم نامزد بودیم ولی توی اون چند ماه هیچ خطایی ازش سر نزد
اما تا عقد کردیم ......................................
خیلی از انتخابم پشیمونم
خیلی بی تجربه بودم
چون احساس تنهایی میکردم تن به ازدواج دادم
کاش اینکار و نمیکردم
آدم تا چقدر باید صبور باشه
چرا وقتی از یه چیزی میگذری فکر میکنن خری و نفهمیدی.........
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
هستي جان ، عزيزم هر چيزي يك راه حلي داره...فقط مرگ كه علاج نداره
اگه اومدي اينجا كه كمك بگيري بگو مشكلت سر چيه؟ چكار كرده؟چي ديدي ازش؟
تازه اگه اون داره اشتباه زندگي ميكنه تو كه پاك بودي و پاك موندي چرا ارزوي مرگ ميكني؟؟؟ نهايتش اينه كه راهتو ازش جدا ميكني
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
خلی وقتا برامون چیزی پیش میاد و ما فکر میکنیم شره در حالیکه توش خیری برای ما هست،و چه بسیار پیشامدهایی که ما فکر میکنیم خیره اما در اون شری هست.
دختر جون بزرگترین گناه ناامیدیه...اگه قراره ما بنده خدا باشیم تا وقتی همه چی گل و بلبله که این بنده بودن چه حسنی داره...
اگه قراره راه زندگیمون همیشه صاف و بدون پیچ و خم باشه چه جوری رانندگیمون تو مسیرزندگی خوب بشه؟
اگه شرایط سخت برامون پیش نیاد پس چه جوری قوی فهمیده و زیرک بشیم؟؟
بهتره دیدت رو عوض کنی..اگه با شرط و شروط بنده خدایی بهتره تجدید نظر کنی.
در مورد شوهرت باید ببینی ریشه اینکاراش چیه؟؟شاید واقعا نگاه کردن به زنهای دیگه یا فیلم دیدن و...انقدر که به نظر تو بده به نظراون بد نباشه برای همین این کارو میکنه.شاید یه جای رابطتون داره می لنگه که به این کارا رو اورده.نمیشه تا تقی به توقی خورد بگیم تقصیر خدا بوده.شاید رفتار تو اشکالاتی داشته و..شایدهای دیگه.
به نظرم بهتره به جای اه و ناله واقعا به فکر ساختن زندگیت باشی.با شوهرت پیش مشاور برین تا ریشه کاراهاش مشخص بشه.
نقل قول:
چون احساس تنهایی میکردم تن به ازدواج دادم
دلیل خوبی برای ازدواج نداشتی و اینطور که من از نوشته هات فهمیدم امادگی چندانی برای ازدواج هم نداری.
ازدواج مهارتهای رفتاری رو میخواد که هم خودت و هم شوهرت باید بدست بیارین.
تو کلاسها و سمینارهای ازدواج شرکت کنین و مقالات و کتابهای تو این زمینه رو هردوتون بخونین.
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
اولین مشکلی که پیش اومد سر همین موضوعی بود که چشمش و همه طرف میچرخوند
توی کامپیوترش چیزایی رو دیدم که نباید میدیدم
توموبایلش اسم یه خانوم و دیدم که به گفته ی خودش همکارش بوده که به اسم کوچیک نوشته...
دروغ هایی که بابت چیزهایی نا چیز و کوچیک ازش میشنیدم(که این موضوع با کمتر کردن حساسیتم نسبت به دروغ گفتنش کمک شد))
حسی که نسبت به خانوما داره ((وقتی میخاد یه چیزی رو ازم بپرسه مثلا میگه چرا خانوما فلانن چرا اینجاشون فلانه ...یه جورایی حتی از خصوصیات بد خانومهای دیگه خوشش میاد))
یا اینکه اصلا متعهد نیست
عکس من و داده بود دست همکارش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یه جایی نشسته بودیم چند تا خانوم هم اومدن پشت سر ما نشستن خیلی از پشت به هم نزدیک بودیم بعد از چند لحظه ی دیگه که دیدم ، دیدم خانومه بهش تکیه داده اونم از خدا خواسته همون حالتی نشسته بود حتی خودش و یه کم جمع نمیکرد بالا...
بعد هم که بهش میگم چرا تو که دیدی اینطوره از اونجا پانشدی میگه آخه من چه لذتی میتونم از تکیه دادن به کمر یه خانوم ببرم
تازه حق به جانب هم شد
خیلی گیجم یعنی واقعا نمیدونه تو این موقع باید جاشو عوض کنه نه همون طور بشینه سر جاش
من واقعا دوستش دارم اما نمیدونم چرا کمک نمیکنه که زندگی بهتری داشته باشیم
یه کم آدم بی خیالیه
هردفعه سر موضوعی که برامون پیش میاد باهم میشینیمو صحبت میکنیم با تمام وجود به هم قول میدیم که این کارو نکنیم
اما بعد از یه مدت به راحتی دوباره اون کارو انجام میده
فوق العاده آدم بد قولی هم هست
باور کنید از ده تا حرفی که میزنه پنج تا شو باور نمیکنم فقط به ظاهر ازش قبول میکنم
بعدش هم مرتب با خودم میگم آیا راست گفت یا دروغ گفت
نمیدونم مچطور میتونم بهش اعتماد کنم
مقصر خودشه
راستی شوهرم ده سال هم از من بزرگتره......
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
آقای حامد عزیز ممنون که نوشته هام و خوندید
برای اسم تاپیکم :
((چشم چ..،دروغگویی،بی خیالی...خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..))
شاید این بهتر باشه
بهتر میتونه دردم و نشون بده
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
سلام *هستی* جان
خانمی
معلومه خیلی آزرده ای
درکت می کنم ، برای تو که پاکدامنی اختیار کرده ای و پایبند اخلاقیاتی ، دیدن صحنه خلاف این روند آزار دهنده است . می فهممت ، اما هرگز پشیمان نباش از سلامت و پاکیت که بسیار ارزنده است .
توکل به خدا به معنای منفعل عمل کردن نیست . شناخت پیدا کردن از طریق تحقیق از در و همسایه کافی نیست . مشخصه شما و خانواده ات مهارت کافی برای شناختن با ارتباطی که با او و خانواده اش در دوران قبل از عقد نداشتید و یا از افراد توانا ( مثلاً مشاور خانواده ) در این زمینه بهره نگرفتید ، مطمئناً نشانه هایی هم بوده که اهمیت ندادید و به نظرتون مهم نبوده یا جدی ندیدید . البته لازمه بدونیم مدت نامزدی شما تا عقد چقدر بوده ؟ چرا از مشاوره بهره نگرفتی ؟
ضمن اینکه همین الآن هم فرصت شناخت و تصمیم درست هست البته نیاز هست در این موقعیت از راهنمایی مشاوری مطمئن بهره بگیرید .
نا امید نشو نازنین
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
هر کس به طریقی دل ما میشکند بیگانه جدا دوست جدا میشکند
بیگانه اگر میشکند حرفی نیست از دوست بپرسید که چرا میشکند
:302: :302: :302:[/color][/size]
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
هستی جان کمی از ویژگیهای مثبت همسرت برامون میگی ، مخصوصاً اونچه که بیشتر از هرچیزی می پسندی و به عبارتی همون موجب نظر مثبتت برای بله گفتن بوده .
باز هم امیدت به خدا باشه اما فعال و قاطع
.
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
فرشته مهربان ممنونم
خیلی داغونم ....خیلی
در مورد تحقیق نمیدونم شاید باید بیشتد تحقیق میکردیم
دیگه الان برای این حرفا دیر شده
نمیدونم باید چطور متعهدش کنم
احساس میکنم بیشترین مشکلم دروغ گفتن یا تغییر دادن حرفش یا پنهان کاریش یا هر چیز دیگه که اسمشو میشه گذاشته
من اولای عقدمون که متوجه اون رفتارش شدم (چشم چ..) خیلی خیلی ناراحت بودم با مشورت یه مشاور یه بار که بیرون رفته بودیم و متوجه نگاهش شدم بهش گفتم:عزیزم اگه میبینی یه خانومی سرو وضعش بده بهش نگاه نکن هم از لحاظ شرعی مشکل داره و هم از لحاظ اخلاقی درست نیست
بعد که سوار ماشین شدیم گفت من میدونم چشم چرونی چیه و خلاصه زد زیر گریه و کلی قسم و آیه که من اون آدمی که میگی نیستم و اصلا هیچ حسی بهم دست نمیده از این نگاه ها ،منم قبول کردم و گذشتم
تا اینکه گذشت و باز من متوجه این نگاه هاش شدم
سعی میکردم با رفتارهام متوجش کنم اما نمی دونم نمی فهمید یا به روی خودش نمی آورد((مثل اون موقعی که زنه بهش تکیه داده بود سعی کردم با رفتارم متوجش کنم اما انگار نه انگار))
تا اینکه یه بار تصمیم جدی گرفته بودم میخواستم به خانوادم بگم ولی باز یه فرصت دیگه بهش دادم
باهاش صحبت کردم و اون دوباره گفت که من هیچ قصدی ندارم و هیچ حسی بهش دست نمیده ولی من گفتم شاید یه آدم اینقد چشمش پر شده باشه که حتی اگه یه خانم ل خ ت بیاد جلو چشش هیچ حسی نداشته باشه باکلی صحبت کردن قبول کرد و معذرت خواهی کرد من بهش گفتم اصلا دیگه نمیتونم اگه این رفتارو ببینم تحمل کنم و تن به ازدواج بدم
از اون به بعد تا الان هم دیگه زیاد این مورد و ازش ندیدم و خدارو شکر بهتر شده اما ترس من از اینه که نکنه فقط جلو من اینطوره
آخه اینکه ارزشی نداره
مثل موقع هایی که ازش میخواستم یه کاری رو نکنه قبول میکرد اما اون کارو بازم انجام میداد با تفاوت اینکه نمیذاشت من بفهمم
با بد قولی و پنهان کاری داره اعتماد من و نصبت به خودش از دست میده
اصلا دوست ندارم زندگیمون اینطور باشه
خصوصیات مثبت هم خیلی داره
همین باعث شد که من قبولش کنم
همون اولا که تقریبا نا امید بودم خصوصیات مثبت و منفیشو آوردم روی یه برگه و تصمیم به موندن گرفتم
اگه این چندتا خصوصیات((منفی ها)) رو نداشته باشه به نظر من بهترین همسر دنیاست
خیلی با گذشته،خیلی صبوره،خوش اخلاقه،دست و دل بازه،نمازش و مرتب میخونه،از لحاظ ظاهری هم ازش راضیم
موقعیت اجتماعی خیلی خوبی داره فوق لیسانسه ، خیلی تیز هوشه ،مودبه،خانوادشم تقریبا خوبن زیاد توی کارمون دخالت نمیکنن
الان که دارم اینارو مینویسم واقعا دلم براش تنگ شد:43:
....
.....
اما دوباره که یادم می افته به منفی ها دپرس میشم:302:
یه چیز دیگه برای دیدن اون فیلم ها هم که یه مدتی یه مشکل اساسی شده بود واسم همون موقع باهم صحبت کردیم
معذرت خواهی کرد خودشم به ظاهر پشیمون شده بود
یه روز دور از من توبه کرده بود حتی رو دستش داغی گذاشت
اما ترس من بازم از مخفی کردنشه
آخه متعهد بودنشو ...خوش قولیشو... نتونسته بهم ثابت کنه
مرددم که نکنه دوباره ..........؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط *هستی*
خصوصیات مثبت هم خیلی داره
همین باعث شد که من قبولش کنم
همون اولا که تقریبا نا امید بودم خصوصیات مثبت و منفیشو آوردم روی یه برگه و تصمیم به موندن گرفتم
اگه این چندتا خصوصیات((منفی ها)) رو نداشته باشه به نظر من بهترین همسر دنیاست
خیلی با گذشته،خیلی صبوره،خوش اخلاقه،دست و دل بازه،نمازش و مرتب میخونه،از لحاظ ظاهری هم ازش راضیم
موقعیت اجتماعی خیلی خوبی داره فوق لیسانسه ، خیلی تیز هوشه ،مودبه،خانوادشم تقریبا خوبن زیاد توی کارمون دخالت نمیکنن
الان که دارم اینارو مینویسم واقعا دلم براش تنگ شد:43:
هستی عزیزم
خصوصیات مهمش را اگر در عمل دیدی همینه ف خیلی مهم و اساسی هست .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط *هستی*
اما ترس من بازم از مخفی کردنشه
آخه متعهد بودنشو ...خوش قولیشو... نتونسته بهم ثابت کنه
مرددم که نکنه دوباره ..........؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
اگر دروغویی یا پنهان کاریش فقط در همین مورد مربوط به جنس متفاوته که قابل حل هست اما اگر وسعت داره قابل تأمله ، در این مورد چگونه هست ؟
.
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
دیروز که راجع به همون موضوع صحبت کردیم و اون گفت که هیچ لذتی نمیتونه از تکیه به کمر یه زن ببره
من گفتم واقعا ناراحتم از اینکه چرا طوری رفتار نکردی که الان به من بگی :نه اصلا همچین اتفاقی نیافتاد یا اینکه من قبل از اینکه اینطور بشه سریع بلند شدم
نه اینکه برخورد کردن به همدیگرو قبول کردی
حالا که دیگه نمیتونی چیزی بگی ، میگی حسی به وجود نیومد
تا اینو گفتم
گفت خب اصلا من تکیه نداده بودم
خیلی تابلو انکار کرد
بهش گفتم: واقعا منو چی حساب کردی فکر کردی من خ..م
دیگه وقتی دید هیچ دفاعی نداره یهو جبهه گرفتو با عصبانیت گفت ....ولم کن
واقعا به نظرتون کی باید کیو ول کنه من یا اون
همیشه وقتی کم میاره حق به جانب میشه
الان از دیشب نه اسمس داده بود و نه زنگ زده
الانم یه اسمس داده : هنوز فکر میکنی من لایق اون حرفایی که زدی هستم
واقعا من نمیدونم نباید راجع به این موضوع چیزی بهش میگفتم
خب آخه وقتی میبینم اون با کمال وقاحت کارش و یه چیز ساده میبینه نباید چیزی میگفتم
چند روز پیش هم میخواستم ببینم اهل چت کردن هست یا نه
آخه یکی از دوستهام میگفت شبا با موبایلش میره تو چت و یه گروه دخترو پسرن که خلاصه...
خواستم یه جوری بفهمم
بهش گفتم به جای اینکه به هم اسمس بدیم میتونیم با هم چت کنیم
اونم گفت آره
تمام مراحلش رو برام توضیح داد و آخرش گفت اونجا لیست همه هست هرکسی رو بخای میتونی اد کنی و باهاش چت کنی
بعد که دیگه همه چیزو فهمیدم ازش پرسیدم تو میری اونجا با کی چت میکنی
که یهو فهمید من متوجه شدم و سوتی داده
میخواست 3 شو بگیره گفت نه اونجا میشه اطلاعات علمی و سیاسی و اینا رو تبادل کرد
برا چند لحظه از کنارش به یه بهونه ای اومدم اینور وقتی برگشتم ازش خواستم گوشی منم فعال کنه
که یهو گفت ببین من نه بلدم نصب کنم نه بلدم چت کنم و نه اینکه تاحالا رفتم
گفتم تو همین الان گفتی
گفت نه فلانی برام نصب کرد منم یه کم بهش ور رفتم نتونستم باهاش کارکنم حذفش کردم
ببینین واقعا من باید چیکار میکردم
اصلا نمیدونم من و چی حساب کرده
اینا چند تا مثال کوچیکه
اگه بخام بنویسم فکر کنم تا صبح باید بشینم
ولی واقعا چش تو چش دروغ میگه
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
عزیزجان
شیوه شما شیوه مچ گیری هست و منجر به دروغ میشه . در درجه اول ما باید به گونه ای عمل کنیم که زمینه ایجاد یا تقویت رفتار منفی را فراهم نسازیم .
به نظر می رسد شما حساس هستی و بر این اساس تجسس و کنترل گری حتماً توی زندگی کار دستت می دهد و رابطه عاطفی شما را مختل می کند و روز به روز بین شما فاصله ایجاد می کند .
بهتره با اعتماد با او رفتار کنی . یعنی نشان دهی به او اعتماد داری نه بی اعتمادی را منتقل کنی و بخواهی اثبات کنی که بی اعتمادیت بجا بوده .
لازم است دوران عقد شما طولانی تر باشد و عروسی را فعلاً عقب بیاندازید نیازه به کمک مشاوره در درجه اول روی خود کار کنید و در عین خال مهارتهای تعامل با همسر را آموخته و به کار بگیری و در شرایطی که خود شما درست عمل کرده و تعامل درست هم با ایشان برقرار می کنی ، وی را در عمل بسنجی .
در این شرایطی که سیکل معیوب هست نمیشه به هیچ وجه قضاوت کرد ، نه قضاوت از سوی شما و نه متخصص ، بلکه نیازه شرایط تعامل و رفتار شما تغییر کند ، سپس وی را در این شرایط سنجید .
اگر موافق تلاش در جهت تغییر خودت و یادگیری تعامل صحیح با ایشان هستید ، اعلام کن و تاپیکی جدید در این رابطه ایجاد کن تا با هم گام به گام پیش برویم .
موفق باشی
.
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
دوست خوبم درکت می کنم که چقدر ناراحتی اما باید بگم که گل بی عیب خداست . هر کسی هم ممکنه تو ازدواجش یه همچین مشکلاتی پیدا کنه و هر چقدرم که تحقیق کنه آدم تا به اصطلاح زیر یک سقف نری نمی تونی ۱۰۰٪ در مورد اون شخص نظر بدی . تازه خیلی ها اونقدر زرنگن که تو دوران عقدم این چیزا رو پنهان می کنن و بعدا تو زندگی که می ری می فهمی بله ...
مهم اینه که چطوری بشه این مشکل رو مدیریت کرد . بنظر من یک مقداری حساسیت زیادی نشون می دی و خودتو اذیت می کنی . چرا مبایلشو می گردی ؟! یا کامپیوترشو ؟! چرا این حسو القا می کنی که بهش اطمینان نداری ؟ تو که نمی تونی تو محل کار و اینا مدام ایشون رو کنترل کنی اگه بخواد کاری بکنه می تونه طوری بکنه که تو روحتم خبردار نشه .
در مورد مسئله اون خانوم هم من بودم حساب شده تر عمل می کردم و صاف به روی همسرم نمی اوردم که چرا همچین کاری کردی .
ببین مهم اینه که همسر آدم مجموعا زنش رو بهترین فرد برای خودش ببینه ، اونوقت هیچ وقت به سمت زن و دختر دیگه ای کشیده نمی شه . وقتی شما نشون بدی که قبل هر چیز براش یه دوست خوبی و دوستش داری اون شما رو به هیچ کس دیگه ترجیح نمی ده . به خودت اطمینان داشته باش ، بدون تو با خصوصیات اخلاقیت و عشقی که نثار همسرت می کنی برایش بهترینی . بخصوص مردهای سن بالاتر و با تجربه تر قدر همچین زن هایی رو بهتر می دونن .
با همسرت دوست باش و سعی کن از دیده ی اون هم به قضایا نگاه کنی . بزار برات بگه مثلا دلیل اینکه فیلم ... می بینه چیه ، فوری توبیخش نکن . مثلا نامزد منم نگاه می کنه زنا رو اما نگاهش هیز و پدر سوخته و کثیف نیست و چشم و دل پاکه !
یک مقداری هم شاید فرهنگ هاتون با هم فرق داره . خیلی ها شاید با افتخار عکس زن یا نامزدشونو به همکارشون نشون بدن و بگن این زنمه ! از نظر خیلی ها این عیبه و از نظر خیلی ها هم نشون میده همسرشون چقدر دوستشون داره و بهشون افتخار می کنه .
این ها نظرات شخصی منه
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
ای خسته از این زندگی.. کاش مردها رو بهتر بشناسی
اگه دنبال کسی میگردی که به جز تو به هیچ زنی احساس نداشته باشه یا باید با یه زن ازدواج کنی یا با مردی که مشکل جنسی داشته باشه.
همه مردا حتی همه مردایی که فکر میکنی کامل و ایده الند از دیدن چهره زنان جذاب لذت میبرن. نه اینکه به فکر رابطه بیفتن یا ... ولی خوششون میاد. همه مردا از دیدن زنایی مثل (بسته به سلیقشون) مدونا انجلینا جولی نیکی کریمی هدیه تهرانی ... لذت میبرن. مذهبی و غیر مذهبی هم نداره. اما اینکه خیانت کنن یا برن دنبال این کارا یا حتی تو ذهنشون پرورشش بدن یه بحث دیگه است.
با خصوصیاتی که از همسرتون میگید به نظر نمیاد مشکلی پیش بیاد.
یه نصیحت هم دارم. از اینکه با زرنگ بازی بخواهید مچ همسرتونو بگیرید اکیدا پرهیز کنید. نه اینکه حواستون بهش نباشه اما مستقیما از خودش بپرسید لزوما راست نمیگه (اگه عاقل باشه نباید هم بگه) فقط حس کنه حواستون بهش هست. بازم میگم هر کاری میکنید بکنید ولی قید مچ گرفتنو بزنید.
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
فرشته مهربان:
قبول دارم که این رفتار من باعث میشه که اون بیشتر بهم دروغ بگه
ولی نمیدونم
خیلی سعی میکنم وقتی یه چیزی رو متوجه میشم به روی خودم نیارم ولی میبینم اونم اصلا به روش نمی آره حرصم میگیره و ...
ببینین من اصلا اهل تجسس گری نبودم
رفتارهای خودش باعث شد که من بهش مشکوک بشم
مثلا وقتی میرفتم
سر گوشیش ((اصلا قصد کنجکاوی نداشتم اولای عقدمون بود)) میدیدم خیلی نگران میشه سریع می اومد پیشم وایمیستاد تا ببینه من کجای گوشیش میرم
وقتی این رفتارش رو دیدم خب متوجه شدم که توی گوشیش یه چیزی داره که داره از من مخفی میکنه
همچنین کامپیوترش هم همینطور
شاید اگه شما هم بودید همین حس و پیدا میکردید
منم اون موقع که فهمیدم خیلی سعی کردم به روم نیارم ولی انقد ناراحت بودم که خودش ازم میخواست بگم از چی ناراحتم منم همه چیز و میگفتم
گاهی اوقات همم که اون چیزی نمیگفت من خودم طاقت نمی آوردم و همه چیزو میگفتم
ما الان نزدیک دو ساله که عقدیم تابستون هم قصد عروسی کردن داریم
به نظرتون این مدت کافیه برای حل مشکلمون
خیلی دوست دارم مشکلمون حل بشه
شاید واقعا مشکل از حساس بودن منه
البته تصمیم گرفتم حضوری هم برم پیش مشاور و اگه مشاور هم صلاح دونست با شوهرم باهم بریم
برای ایجاد تاپیک توی همین قسمت باید ایجاد کنم به نظرتون اسمشو چی بزارم
ملیسا عزیز:
الان که این همه باهم بودیم بعد از یک سال و ده ماه عقد بودن الان احساس میکنم اصلا نتونستم بشناسمش
حس میکنم هیچی ازش نمیدونم
میترسم نکنه بازم چیزهایی هست که من ازشون اطلاع ندارم
گاهی اوقات حساسیتم رو کم میکنم و اوضاع هم بد پیش نمیره اما گاهی اوقات مثل چند روز پیش نمیتونم بگذرم
به نظرتون توی اون شرایط باید چه عکس العملی نشون میدادم
نباید به روش می آوردم
سپهر جان:
اینو خودمم متوجه شدم
همه ی آقایون کم یا زیاد به خانوما نگاه میکنن
همونطور که ما خانوما اگه تو خیابون باشیم اطرافمونو نگاه میکنیم
راجع به این موضوع هم خودش داره مراعات میکنه و هم من خودم و قانع کردم قبلنا وقتی توی خیابون بودیم مرتبا هواسم بود که چشاش داره کدوم سمت و نگاه میکنه و این بیشتر آزارم میداد
ولی الان دیگه اینطور نیستم
اگر چه گاهی بازم متوجه یه نگاه های کوچیک میشم اما خب بیچاره نمیتونه چشماشو ببنده و راه بره که((جواب خودم و دادم:311:))!!!!!!!!
از جمعه که بحثمون شد نه اسمس دادیم و نه زنگ زدیم
فقط دیشب بهم اسمس داد:
هنوز فکر میکنی حرفهایی که بهم زدی لایق من بوده؟؟؟
جوابشو ندادم
دوباره اس داد:
قبلا صفاتی مثل بی غیرت روبرام استفاده کردی الانم که ....((منظورش همون موقع است که عکسم و داده بود دست همکارش . من اصلا همچین اصطلاحاتی رو براش به کار نبردم..فقط بهش گفتم واقعا بهت بر نمیخوره که همکارت عکس و مشخصات خانمت رو ببینه))
فکر میکنی دیگه چیزی برام میمونه که همسر و پدر خوبی برای خانواده باشم؟
ولی بازم من جواب ندادم
سومین اسمس:
تو همونجوری که بهترین خاطره ها رو برام رقم زدی بدترین خاطره هام رو هم رقم زدی
شاید من صد صفت بد داشته باشم ولی تو فقط یکی داری که ای کاش نداشتی اونم بدبینیه...
اسمس چهارم:
لعنت به این زندگی
لعنت لعنت لعنت
کاش زودتر می مردم
همه اس ها رو موبه مو نوشتم تا بهتر بتونید کمکم کنید
اونم مثل من خسته شده
به نظرتون من بد بینم
آخه وقتی یه چیز و با چشم خودم میبینم.؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تا الان جوابی براش نفرستادم
یعنی نمیدونستم که باید چی بگم:33:
کمکم کنید چی بهش بگم.........؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
هستی جان.
فرض کن تموم سوراخ سنبه های گوشیشو گشتی، فرض کن کل کامپیوترش رو نگا کردی، ذهنش رو هم میتونی بگردی و نگا کنی؟
دوست خوبم، هر آدمی یه یواشکی هایی توی زندگیش داره که ممکنه اصلا هم اهمیتی نداشته باشن ولی دوس نداشته باشه کسی بدونه. واقعا خودت همچین چیزی توی زندگیت نداری؟ واقعا تا حالا رازی نداشتی که دوس نداشته باشی همسرت بدونه؟
بیا خود منو بررسی کنیم. من همین الان توی موبایلم صدای خودم و دوستم رو دارم که با صدای بلند داریم آواز می خونیم و واسه مسخره بازی شعرو عوض کردیم و اسامی همکلاسیهامونو بجاش گذاشتیم (چه پسر چه دختر) و دوس ندارم همسرم اینو بشنوه. پس اگه یهویی همسرم بره سراغ موبایلم، نگران میشم، عصبی میشم و حتی ممکنه پرخاش کنم. چون داره به حوزه ای از زندگیه من وارد میشه که ربطی به ایشون نداره.
در مورد چشم چرونی، فیلم های آن چنانی و . . .
این قضیه از دید من دو بعد داره. یه بعدش حد معقولشه. هستی جان، خانومها چرا دوس دارن آرایش داشته باشن و بدون آرایش حاضر نمیشن برن بیرون؟ آیا غیر از اینه که دوس دارن در نظر دیگران زیبا و آراسته باشن؟ آیا باید این خانم ها رو خراب دونست؟
حالا دقیقا همین مورد برای مرد هم وجود داره. آیا مردی که همچین خانمی رو نگاه میکنه مرد بدیه؟ آیا باید خرابش دونست؟ مطمئنا نه. اگه آرایش کردن و نگاه کردن از حد خودش خارج نشه، بد نیستش و خطایی انجام نشده.
در مورد فیلم هم همین طور. می تونم بگم اکثر آقایون در یک برحه از زندگی (حتی اگر شده از سر کنجکاوی) حداقل یه بار همچین فیلم هایی دیدن و ممکنه توی کامپیوترشون باشه. کما اینکه توی کامپیوتر منم بود ولی به خداوندی خدا یادم نبود که هستش.
حالا بعد دوم، حد افراطیه این قضایا هستش. که حتی اگه همسر تو این جوری باشه، رفتار تو در قبالش درست نبوده. چرا؟ چون این یه بیماریه.
هستی جان اگه کسی عطسه کنه (عطسه نشانه ی بیماریه سرماخوردگیه) آیا تو ازش ناراحت میشی و بارخواستش میکنی؟ آیا توهین میکنی؟ مطمئنا همچین کاری نمی کنی و تلاش میکنی که میریضیش بهبود پیدا کنه.
هر چند من با تعاریفی که داشتی، معتقدم همسرت بیمار نیست و صرفا به خاطر نوع برخورد تو واکنش نشون داده و یه ذره تشنج بینتون به وجود اومده.
در آخر هم می خوام یه داستانی برات بگم که شاید هم شنیده باشیش ولی ارزشو داره دوباره بشنوی:
روزی دوتا زاهد (پارسا، روحانی، . . .) داشتن باهم میرفتن. یه جایی به یه رودخونه میرسن که یه دختر می خواسته ازش رد شه ولی نمیتونسته. یکی از اونها دختر رو کول میکنه و میبره اون ور رودخونه.
چند ساعت میگذره و اون یکی به دوستش میگه: فلانی، من از صبح در فکر اون دختری هستم که کولش کردی. آیا اینکه بدن تو با بدن اون برخورد کرد گناه نبود. من خیلی نگران تو هستم. به نظرت گناه مرتکب شدی.
اونیکی در جوابش گفت: من همون جایی که دختر رو زمین گذاشتم این موضوع رو فراموش کردم و گذشتم، ولی تو چند ساعته توی ذهنت داری مرورش می کنی و بهش فکر میکنی. به بدن من به بدن اون. حالا کدوممون گناه کردیم.
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
دوستان همدردی من موندم:54:
چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بهش زنگ بزنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اسمس بدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
چی بهش بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
راستی یادم رفت بگم: کلیه ی مطالبی که گفتم صرفا نظر شخصیمه و شاید علمی و درست نباشه. :)
-
RE: خسته ام از این زندگی ..کاش میتونستم تمومش کنم..
سلام هستی جان
به نظر من شما یه راه بیشتر ندارید و اونم اعتماده
باید بهش اعتماد کنی این قضیه بهت کمک می کنه که
اولا اگه مشکلی هم وجود داشته باشه بهتر و زودتر بتونی ازش سر در بیاری چون اونجوری همه چیزو می خواد ازت پنهون کنه و هیچ فایده ای هم نداره
جواب sms رو به نظر من اینطوری بده
تو مرده من و پشتیبان من هستی و می خوام برای تمام زندگیم بهت تکیه کنم و نمی خوام هر چند وقت یک بار پشتم رو خالی ببینم
می خوام که تکیه گاهم مثل کوه محکم و استوار باشه
این کار درستی نیست که جواب sms و یا زنگای همسرمون یا نامزدمونو ندیم چون اونا هم بعد یه مدت مثل خود ما با ما رفتار خواهندکرد