همسرم بعد از یک مشاجره دادخواست طلاق داد ولی یعدش منصرف شد.الان من باید چه برخوردی با این فرد داشته باشم؟آیا میشه به موفقیت این زندگی امیدوار بود در حالیکه هنوز در دوران عقدیم؟
نمایش نسخه قابل چاپ
همسرم بعد از یک مشاجره دادخواست طلاق داد ولی یعدش منصرف شد.الان من باید چه برخوردی با این فرد داشته باشم؟آیا میشه به موفقیت این زندگی امیدوار بود در حالیکه هنوز در دوران عقدیم؟
میشه یه کم بیشتر توضیح بدین؟
چند سالتونه؟همین طور همسرتون؟
چه مشکلی به وجود اومد که همسرتون در خواست طلاق کرد؟
نحوه اشنأیتون؟چه مدت هست که عقد کرده هستین؟
ضمن تشکر از سوالهای pardis81 بفرمایید که چی شد که از طلاق منصرف شد؟ و وقتی که بحث طلاق مطرح بود شما چه عکس العملی داشتید؟
سن من 26 و همسرم30 ، نزدیک به یکساله عقد کردیم بعد از یه مشاجره خانوادگی و تحت فشار خونوادش اقدام کرد تو این مدت خیلی عذاب کشیدم و توهین و تحقیر شنیدم.از هر راهی رفتم نصیحت ،سرزنش التماس در نهایت رهاش کردم.خیلی بهش علاقه دارم ولی از آینده میترسم!
می دونم که نگرانید، اما برای گرفتن راهنمایی های بهتر خوبه که کامل تر توضیح بدید.
این اولین باری بود که بین شما مشاجره پیش میومد؟
مشاجره سر چی بوده؟
به نظر شما این مشاجره در حدی بوده که تقاضای طلاق بده؟
چرا از طلاق منصرف شد؟
در کل همسرتون رو چطور می بینید؟ آیا از بقیه رفتار و اخلاقیاتشون راضی هستین؟ قبل از این مسئله، مشکل دیگه ای با هم نداشتین؟
مشکلات قبلیمون و این مشاجره که بخاطر نارضایتی از رفتارهای خونواده هر دو طرف بود در حدی نبود که منجر به طلاق بشه البته از نظر من .در واقع خیلی تحت تاثیر حرفهای دیگران بخصوص خونوادش قرار میگیره ولی انصرافش حداقل بخاطر مهریه نبوده چون خیلی رقم کمی میشد در واقع نه دلیل طلاقشو میدونم نه انصرافشو حتی خودش هم نمیدونه چون هزاران بار ازش پرسیدمو جوابی نداشت!در واقع سر درگم شدم همه معیارهایی که برا انتخابش داشتم زیرورو شده.
من احساس تو را درک می کنم چون خودم در چنین شرایطی قرار گرفته ام فقط می تونم بهت بگم که باید خیلی خوب فکر کنی و دلیل اقدام به طلاق و اینکه منصرف شده را بدونی و آیا در طی مدتی که قصد جدایی داشته با شما هم صحبت می کرده یا خیر و اینکه می تونی به همسرت اعتماد کنی یا خیر چون کسی که یکبار اقدام به طلاق می کنه برای باردیگه هم می تونه اینکار رو بکنه ببین همسرت با هر دعوایی که شد قصد چدایی از شما را دارد؟
طی این مدت خیلی با هم صحبت کردیم و مسایلو تجزیه تحلیل کردیم توقعات براورده نشده و دلخوری زیادش از خونواده من شاید دلایل اصلیش بود که خودشم فهمید قابل حل بودند.مشکل من اینه حالا باید چیکار کنم؟چطور رفتار کنم تا بفهمه نباید قضیه طلاقو ساده گرفت؟
فعلاً می تونم بگم که تا وقتی که مسائل براتون مشخص نشده عروسی نکنید.
وقتی که در خواست طلاق داده بود رفتارش با شما چطور بود؟
طلاق مسئله کوچیکی نیست، احتمالا برای درخواست طلاق دلیل داشته و اگه هم دلیل محکمی نداشته باید بیشتر بشناسیدش....
خودش خیلی اصرار داشت که صحبت کنیم و رابطمون قطع نشه ولی خونوادش خیلی رفتار زشتی داشتن و اصرار به جدایی داشتن.البته الان باهاش قهر هستم،نمی دونم این درسته یا نه؟
به نظر من درست نیست که قهر کنید اگر همسرتان مقابل خانواده اش ایستاده این یک امتیاز مثبت حساب می شه سعی کنید در کمال آرامش با همسرتان صحبت کنید محیط آرامی را فراهم کنید فکر کنم که همسرتان هم در وضعیت مناسبی الان نداره به همسرتان کمک کنید تا بتونه تصمیم درستی را بگیره
ضرورت داره که تا پیش از عروسی با هم نزد مشاور بروید و دقیقتر یکدیگر را بشناسید و مسائل احتمالی آینده را پیش بینی کنید و با توجه به اطلاعات به دست آمده برای ادامه یا عدم ادامه تصمیم منطقی بگیرید .
ممنونم از راهنماییتون. مشاوره هم رفتیم .فکر میکنم مادرش در تغییر روحیات همسرم و احساسش نسبت به من خیلی تاثیر میذاره و همسرم وابستگی زیادی به مادرش داره . طوریکه مادرش یکه تاز میدان طلاق شده بود و بجای ما در مورد زندگیمون تصمیم گیری میکنه.بعد از این همه جریانات مادرش بازم میخواد تو زندگی ما دخالت کنه نمیدونم باید چیکار کنم؟
به نظر من باید کاری کنی که موضوع طلاق رو جدی بگیره و بفهمه الکی نیست .وگرنه فردا هم سر هر موضوعی بحث طلاق رو پیش میکشه.شاید اگر من باشم یه قهر حسابی میکنم اونقدر منت کشی کنه تا بفهمه آسون به دست نمیای.
البته شاید هم اشتباه کنم.
نظر بقیه دوستان هم محترمه
سلام عزیزم
به نظر من با مشاور صحبت کنید و این موضوع رو جدی بگیرید چون الان بهترین موقعیت برای تصمصیم درست است. 2 تا کار باید انجام بدهید 1- اینکه شوهرتون قدر شما را بداند و بفهمد که طلاق دادن به این راحتی نیست 2- اینکه اگر خانواده ایشان باعث این اقدام ایشون شدند دیگه این کار رو نکنند و در زندگی تون دخالت نکنند . موفق باشید
دوستان عزیزم از راهنماییتون ممنونم.مهریه ام خیلی کمه وفکر کنم همین قضیه باعث شد طلاق به نظرشون خیلی ساده بیاد !! من همیشه اعتقاد داشتم همسرم باید منو بخاطر خودم بخواد نه اینکه بخاطر مهریه سنگین مجبور به تحمل باشه ولی با این اقدامشون اونم اول زندگیمون!باعث شدن دچار تردید بشم و از آینده بترسم
سلام دوست من
من همیشه فکر میکردم که چرا اینقدر مهریه ی خانم هارو بالا میگیرن ، اما الآن دارم به این فکر میکنم که وقتی تو جامعه ایی هستی که به همین راحتی تمام روابط انسانی زیر پا گذاشته میشه ، تمام حرمت ها شکسته میشه ، پدری با داشتن فرزند و بعد از 22 سال زندگی و در طول 22 سال زندگی به همسر و فرزندانش خیانت میکنه و هیچکس نمیتونه از نظر قانونی پدر رو بازخواست کنه ، در جامعه ایی که مرد بعد از طلاق به راحتی ازدواج میکنه و زندگی جدیدی رو شروع میکنه ، اما زن ، تنها به دلیل زن بودنش باید حجم وسیعی از نگاه های کثیف و هرزه ی نامردان به اصطلاح مرد رو در اطرافش تحمل کنه و به سختی شروع به ادامه ی زندگی کنه ، باید وسیله ایی باشه تا بشه از حق این جنس ( نوع بشری ) لطیف ، زیبا ، مهربان و ظریف دفاع کرد ، کاش کمی مهریه ی خودت رو سنگین تر میگرفتی ، نمیخوام در مورد گذشته صحبت کنیم که نه زمانش هست و نه در حوصله ی دوستان میگنجه ، اما مساله ی اصلی آینده هست ، تقریبا همه ی ما در یک اصل همدردیم ، و اون ناسپاسیه طرف مقابل ما هست که ما رو به این سایت کشونده تا مشکلات خودمون رو بیان کنیم ، ای کاش نمیفهمیدیم خیلی از مسائل رو که همین فهمیدن باعث آزارو بدبختیه انسانه ، بشر هرچه میکشه از فهمیدن میکشه ...
دوست من ، فراموش نکن شما تنها نمیخوای با همسرت وصلت کنی ، شما با خونواده ی ایشون نیز وصلت میکنی ، مطمئن باش که این رفتار مادر شوهر شما میتونه در زندگی آینده تاثیر مستقیم و سویی داشته باشه ، البته این مهمه که همسر شما چقدر انسان قاطعی باشه و بتونه از شما حمایت کنه و اجازه نده حرمت شما جلوی مادر و خونواده ی ایشو شکسته شه ، که با توجه به سخن شما که گفتی به مادرش وابسته هست ، من احساس میکنم کمی شرایط پیچیده میشه ، به هر حال دوست عزیز من ، دوران نامزدی و عقد دوران پارک رفتن و پیتزا خوردن و از این دسته کارها نیست ، این دوران بهترین زمان برای شناخت بیشتر طرفین هستش ، سعی کن خوب بشناسش ، مطمئنا جلوی ضرر رو از هرجا بگیری سوده ، پس خواهش میکنم سریع تصمیم به ازدواج نگیر ، کمی تامل کن تا شناختت بیشتر شه ، امیدوارم مشکلت حل شه و بتونی طعم واقعی خوشبختی رو بچشی ، برای من هم دعا کن ، همه ی ما شرایط سختی رو سپری میکنیم ، منتظر پاسخت هستیم .
خدانگهدارت
دوستان عزیزم لطفا راهنماییم کنید چه تدابیری تو زندگیم داشته باشم که دخالت اطرافیان کمتر بشه یا اینکه کمترین تاثیرو داشته باشه.آیا با این تجربه تلخی که داشتم باید در مورد مهریه ام تجدید نظر کنم :325:
من که فکر میکنم تجدید نظر در مهریه شکل قشنگی نداشته باشه... به هر حال قراره بعد از مدتی برین سر خونه و زندگی تون و اون موقع تا بحث کوچیکی پیش بیاد شوهرتون این مورد رو به عنوان یه پوان منفی به رخ تون میکشه...
منم با نظر pashiman عزیز موافقم... تو فقط با شوهرت وصلت نمیکنی بلکه صحبت از یک خانواده در میونه... منم اوایل فکر میکردم مهم فقط شوهرمه و خانواده اش اصلا مهم نیس ولی بعدها دیدم این موضوع سرچشمه ی بسیاری از بحث های دونفره ما بوده... سعی کن روابطت با خانواده شو بهتر کنی...
به نظرمن شوهر شما آدم عاقلی نیست. چون در سن 30 سالگی تحت تاثیر حرف دیگران قرار می گیره . آدم ناسازگاریه. رفتارش منطقی و قابل پیش بینی نیست و نمی تونه برات پشتوانه باشه . اگه زن کاملا مستقلی هستی و می تونی بدون نیاز به پشتوانه سرکنی زنش شو . اگه نه بعدا تازه چشمات باز میشه و به این نتیجه می رسی که شوهرت یه آدم بیخود و بی مسولیت و دمدمی مزاجیه . خب باهاش عروسی نکن .بهش هم بگو .از حق و حقوق قانونی خودت هم نگذر . تا بفهمه که زندگی مشترک شوخی نیست.
نظر شما اصلا مهم نیست چون شوهرمو نمی شناسید.نقل قول:
نوشته اصلی توسط سورا
:104::104::104::104::104::104::104::104::104::104:نقل قول:
نوشته اصلی توسط مهسا1990
همسرم همه تقصیر بهم خوردن رابطمونو گردن خونواده من میندازه و بهیچ وجه نمیخواد اونارو ببینه ولی اصلا اشتباهات خونواده خودشو و اینکه اونا میخواستن ما جدا بشیم رو قبول نداره انگار من دادخواست طلاق داده بودم!
چرا هیچکس جوابی نمیده :325: مشکل من راه حلی نداره:302:
جواب سورا را می تونستی با جمله ی محترمانه تری بدهی.
شما نظر خواستی و ایشون هم اون چیزی را که فکر می کرده گفته. توی تالار خیلی پیش می آد که دوستان قضاوتهای اشتباه می کنند. با اطلاعات محدود ما، گاهی حدس و گمانهایمان و نظراتمان اشتباه است.
چون نظر ما اصلا مهم نیست و شوهر شما را نمی شناسیم، ترجیحا سکوت می کنیم!نقل قول:
نوشته اصلی توسط مهسا1990
بهشت عزیز مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسه:316: مشکل من از همین جا شروع شد که از اقوامم بدون شناخت از نامزدم و خونوادش در ظاهر به قصد دفاع از من ولی در واقع به نیت بهم زدن رابطمون(که بعدها متوجه شدم) به نامزدم فحاشی و توهین کردند و من نتونستم جلوشونو بگیرم و زمینه قهر و اختلافات ما شدن.:302:
خودتو زیاد ناراحت نکن بهشت عزیز هم حق داره و اما شما تو شرایط روحی مناسبی نیستید و بهتون حق میدم
سعی کن عاقلانه تصمیم بگیری و واقع بین باش فعلا واسه عروسی اقدامی نکنید اما یه چیزی و همیشه باید بدونی اونم اینه که درصدد تغییرش نباش و به این امید نباش که بتونی اونو تغییر بدی نمیدونم مشکل خونواده هاتون چیه اما تنها کاری که میتونی بکنی شیوه ی رفتار خودتو تغییر بدی و ببین چی باعث شد که اونا طلاق و پیش بکشن
وقتی میبینی خیلی هوای مادرشو داره خب توهم میتونی هوای مادرشو داشته باشی ببیبن اگه میخوای زندگیتو نگه داری باید تلاش کنی میدونم تلاش باید 2طرفه باشه اما همین انصراف از طلاق یک نکته نثبت میتونه باشه
باهاش قهر نکن اگه به زمان واسه فکر کردن نیاز داری باهاش صحبت نکن اما قهر نه درسته کارش خیلی اشتباه بوده و نمیشه از اشتباهش چشم پوشی کرد اما تو زندگیتو میخوای دوسش داری پس خوب فکراتو بکن واسه اینکه تو زندگی به مشکل بر نخوری با خونوادهش رابطه خوبی داشته باش در مورد خونوادش با احترام صحبت کن نمیگم به خاطر اشتباهش بهش امتیاز بده نه اما تو فقط میتونی باتجدید نظر تو رفتارت اینده رو بسنجی و یه درصدی اطمینان پیدا کنی که دیگه واسه طلاق ترسی نداشته باشی
و میتونی راجع به طلاق باهاش منطقی صحبت کنی تمام احساسات منفیتو بهش گوشزد کنی:305: و...
خدا رو فراموش نکن موفق باشی
وقتی پرده های احترام و حرمت ها از بین بره دیگه بر نمی گرده مخصوصا تو دوران عقد.
تصمیم گرفتم خودم ازش جدا بشم دیگه نمیتونم بدرفتاریهاشو تحمل کنم تحقیر و توهین از طرف خودشو خونوادش ادامه داره .اون اصلا به فکر زندگی نیس.یکسری مشکلات وایرادهایی میگیره بعدش میگه تو نتونستی حلشون کنی و راه حلی ندارن.واقعا دارم زجر میکشم.:302:
ګفته بودی که عقد هستید.
هنوز نرفتید خونه خودتون؟
باز هم بیشتر فکر کن و قبل از اعلام نظرت و درخواست جدایی خوب فکر کن. یادته روزی که این تاپیک را باز کردی سوالت چی بود؟ ګفته بودی کسی که حرف از جدایی زده و حالا برګشته آیا اعتماد و اعتباری به حرفش هست؟؟ نذار اون هم همچین تصوری براش پیش بیاد. بعضی حرفها قابل پس ګرفتن نیست.
ممکنه چون هنوز با هم زندګی نمی کنید یه مقدار مشکل دارید. منظورم اینه که از یه طرف باید هوای خانواده ها را داشته باشید از یه طرف همدیګه رو. شاید اګه با هم زندګی کنید این مشکلات کمتر بشه، چون کنار هم هستید و فرصت بیشتری برای همدیګه دارید و کنترل یا نفوذ خانواده ها هم کمتر می شه. فکر کن ببین این می تونه کمک کنه؟
حتما قبل از تصمیم نهایی برید مشاوره.
ممنونم بهشت عزیز،وقتی واقعا بخوام ازش جدا بشم بهش میگم.ولی دیگه خسته شدم اون بخاطر مسائل پیش پا افتاده منو تحت فشار میزاره.هر چقدر بیشتر تلاش میکنم کمتر نتیجه میگیرم.چندین بار مشاوره رفتیم و اونام گفتن که این مسائل تو زندگی حل میشه ولی قبول نمیکنه.اصلا تمایلی برای شروع زندگی نداره و خیلی میترسه دچار مشکل بشیم.همش در حال جر و بحث باهم دیگه هستیم.وقتی بهش میگم بریم سرخونه زندگیمون بیشتر حساس میشه و عقب میکشه.ازش میپرسم میخوای من برم عصبانی میشه .دارم از دستش دیوونه میشم از کارو زندگیم عقب افتادم.
سلام
من دیر به بحث رسیدم.تمام مطالب را خواندم.البته من خودم را در شرایطی نمی دانم که به شما نصیحتی بکنم.ولی نظر بنده ی حقیر هم بشنوید .شاید موثر افتاد
1-کار درستی کردید که مهریه را کم گرفتید.زندگی زوری نمی شود که.اگر قراره جهنم بشه پس همون طلاق بهترین راهه.مهریه برای کسی خوشبختی نمی شه
2-از نوشته هایتان بر می آید که هنوز به شوهرتان علاقه مندید.خب برای توهین ها و بدرفتاری های شوهرتون حساسیت بالایی نشان می دهید.حال این سوال که برای این علاقه تان چقدر ارزش قائلید؟آیا اون حد که برای فکر کردن به توهین ها و بد رفتاری های همسرتان وقت می گذارید به فکر کردن در مورد این علاقه هم وقت گذاشته اید؟
3-از نوشته هایتان بر می آید ه همسرتان هم هنوز به شما علاقه دارد.
حالا اینجا باید بنشینید و کلاه خود را قاضی کنید.اگر این دو علاقه به حدی باشد که دوباره با هم زندگی نمایید یا خیر؟
اگر جواب خیر است که بحثی نمی ماند.جدایی بهترین راه حل است
اما اگر جواب شما مثبت است :
کمی انتقاد پذیر باشید.متاسفانه اشتباه خیلی بزرگی مرتکب شده اید و اون اشتباه انتقام گیری از همسرتان بوده.بله.درست شنیدید!
آخر کی از همسر خودش انتقام می گیرد؟!!!
ببینید وقتی همسرتان دادخواست طلاق داد و پس گرفت .همین یعنی اینکه روی غرور خود پا گذاشته و از تصمیم خود بازگشته است.البته در اینکه همسرتان کار بسیار بدی کرده که شکی نیست.ولی شما باید شرایط را می سنجیدید و کمی سنجیده تر و با توجه به شرایط اقدام می کردید.
به چرخه ی زیر توجه فرمایید
شوهر شما دادخواست طلاق داده = شما تصمیم می گیرید که شوهر خود را به خاطر این کار تنبیه کنید = شوهر شما بیشتر تحریک شده ، تحت فشار قرار می گیرد و او هم عکس العمل نشان می دهد = شما بیشتر ناراحت می شوید و زجر می کشید پس قاطعانه تر برخورد می کنید = شوهر شما کلافه می شود و باز هم این کار را ادامه می دهد = ....
ببینید به همین راحتی همه چیز خراب می شود.مسلما نمی شود انتظار داشت که یک زندگی از چرخه ی بالا سالم خارج شود
گذشت نعمت زندگی است
اگر همسرتان طلاق داده.اشکالی ندارد!
بله.هیچ اشکالی ندارد!
تکرار می کنم اشکالی ندارد!
چرا شما گذشت نمی کنید.آیا معنی زندگی غیر از این است؟آیا معنی دوست داشتن غیر از این است؟
شما تجارت نمی کنید که.هر کس در زندگی اشتباه می کند.به قول خیام که به خدا می گوید
"آنکه ناکرده گناهست ، کیست بگو!"
خب چرا این را نمی بینید که دو روز بعد شاید شما یک اشتباهی کردید.خب اون وقت همسرتان با لبخند شما را به یاد این بخششتان می بخشد.چرا که نه.
غرور آفت زندگی است
پس اگر به این نتیجه رسیده اید که علاقه ی شما ارزش دوباره با هم بودن را دارد.تامل نفرمایید
همین الان با همسرتان تماس بگیرید و ازش عذر خواهی کنید.با نهایت احترام با وی و خانواده ی وی صحبت کنید.هیچ گوشه و کنایه ای در کار نباشد.هیچ لحن تندی در کار نباشد.هیچ ناراحتی در کار نباشد.با لحن متین هنگامی که لبخند بر لب دارید این صحبت را بکنید.
برای چند لحظه همه چیز را فراموش کنید.تمام ناراحتی ها ....
فکر کنید که یک همسر خوشبخت دارد با شوهر خود تماس می گیرد
تا آخر عمر هیچ گاه این قضیه و این بخششتان را به رخش نکشید و بر سرش منت نگذارید.خواهید دید که بدون اینکه اشاره ای به قضیه شود همسران برای شما این خوبیتان را جبران خواهد کرد
حال سوال اینجاست که پس قضیه ی طلاق و ... چه می شود؟
خب این موضوعی است که شما نباید به هیچ صورتی در اخلاق و رفتار خود نشان دهید.هیچ کس نخواهد فهمید به جز من و شما و کسانی که در این سایت هستند.
این موضوع تمام نشده است.
شما در ظاهر همه چیز را خوب جلوه می دهید انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده است.
ولی این فقط ظاهر شماست و مسلما این همه اتفاق افتاده است
در حقیقت این یک فرصت است.یک فرصت آخر.آخرین نور امید به زندگی مشترکتان.این آزمایشی است که ثابت می کند آیا زندگی شما دوام خواهد آورد یاخیر.
هر کس که کمی به اطراف خود نگاه کند نمی تواند این همه بخشش و بزرگواری را نادیده بگیرد.اگر کسی چنین کرد پس به هیچ وجه شایسته ی زندگی با شما نیست و نخواهد بود.شما این گونه واقعا می بینید که حالا او لیاقت این همه گذشت و بزرگواری از سمت شما را دارد یا خیر
نکته ی مهم دیگر : شما مثل اینکه رسما فراموش کرده اید که او همسر شماست.یک سوال:
آخرین باری که با همسرتان رابطه ی عاطفی برقرار کرده اید یا معاشقه کرده اید کی بوده؟
جوابش واضحه.یا اصلا این کار رو نکرده اید.یا مدتها از این موضوع گذشته است
یک اصل : قدیمیها می گویند که طرف خوب بلد است شوهرش را جمع کند
پس از قدیمیها بیاموزید.اگر شما راه های "جمع کردن" همسرتان را بلد باشید همسرتان به هیچ عنوان از خانواده ی خود تبعیت نمی کند.
اینکه همسرتان شده مطیع خانواده اش کاملا نمود نارضایتی جنسی از همسر خود یعنی شماست.
شما باید کمی بیشتر به خود و همسرتان اهمیت می دادید تا کار اصلا به اینجا نرسد
پیشگیری بهتر از درمان است
با حرف های زنانه ، رفتار های زنانه و ... همسرتان را به سمت خود جلب نمایید.آن وقت خواهید دید که چگونه همسرتان مطیع شما شده و حتی برای شما حاضر است خانواده ی خود را کنار بزند .
امیدوارم که توانسته باشم کمکی در حد اطلاعاتم بکنم
موفق باشد
:72::72::72::72:
خیلی احساس بدی دارم تو این رابطه همش منم که دارم کوتاه میام اشتباهات اونو میبخشم.خواسته هاشو قبول میکنم و اونم فقط در حال کوبیدن منه و همیشه یه چیزی طلبکاره.خیلی صبر کردم هرچی خواست انجام دادم .انگار داره با زندگی من بازی میکنه.این اواخرم دوباره داره حرف از جدایی میزنه. میخوام برا همیشه خودم تمومش کنم و راه بازگشتی براش نذارم.از ازدواج و جنس مردا واقعا متنفر شدم.تنها چیزی که تو این مدت تجربه نکردم آرامشه.نمیدونم برا چی برگشته .تو این مدت فقط بیشتر زجرم داده.
خب اگر تصمیمتون قطعیه که بحثی نیست
امیدوارم این ناراحتی زودتر بگذره و بعد از اون با کسی که واقعا لیاقتتون رو دارد آشنا شوید.
پس زیاد بهش فکر نکنید.شما دیگر تصمیمتون رو گرفته اید.هر چه می خواهد بشود ، بشود.حال وقت آن است که خود را به یک فنجان قهوه داغ دعوت کنید :82:
این موضوع را تمام شده بپندارید و به آینده ای روشن فکر کنید و برای آینده ی خود برنامه ریزی کنید
در دنیا همیشه خوبی هست
عشق هست
زندگی هست:72::72::72:
ممنونarix عزیز.رفتاراش تو این مدت نشون داده اون لیاقت گذشت منو نداشته چون هیچوقت اشتباه خودشو قبول نداشته چون همیشه خواسته قضیه طلاقو بقدری بی اهمیت نشون بده که انگار هرگز اتفاق نیفتاده در حالیکه من واقعا ضربه دیدم و تا قبل اینکه ناراحتی و دلخوری منو از این قضیه رفع کنه دنبال خواسته های خودشه.درسته که خیلی بهش علاقه دارم ولی احساسات من آسیب دیده و با کوچکترین انتقادش بشدت عصبانی میشم.دیگه تحملشو ندارم .
واقعا نتونستم قضیه طلاقو فراموش کنم خاطرات اونروزا عذابم میده من مهریه امو کم نگرفتم که اون براحتی سراغ طلاق بره واقعا از ته دل نتونستم ببخشمش چون من بخاطر علاقم به اون اعتماد کردم ولی اون از اعتماد من سوئ استفاده کرد.تو این مدت اونم تلاش کرد رابطمون مثل سابق بشه ولی بی فایده است.خیلی از هم دور شدیم.رابطه عاطفی و جنسیمون نابود شده و تمایلی هم نداشتم که همیشه از این قضیه شاکی بوده ولی دیگه نمیخوام بیشتر از این ضربه بخورم.:316:
مهسا جان ببخشید که یک کم وارد جزییات می شم.
اگر رابطه ی جنسی کامل نداشته اید، تا نهایی و قطعی شدن تصمیمتان وارد این قسمت نشوید.
اما چنانچه رابطه ی جنسی کامل داشته اید،
من خودم هم تا قبل از آشنایی با این سایت فکر نمی کردم این قضیه اینقد مهم باشد. بارها شنیده بودم اما با بحث ها و حرفهای این سایت برام مسجل شد که موضوع جدی تر از این حرفهاست. رضایت جنسی از مهمترین فاکتورهای داشتن یک زندگی آرام و رضایت بخش برای آقایون است.
شاید یکی از دلایل فاصله ی شوهر شما با شما و بحث و گفتگوها همین است. بطور غیرمستقیم خودش را نشان داده.
درضمن من خیلی خوب موضوع و مشکل شما دستم نیامد. درست نفهمیدم مشکل چیست و از کجاست و چگونه است. اگر برای خودت مشخص و واضح است کمی توضیح بده. سرچی بحث می کنید؟ برای چی دعوا می کنید؟ علت این اختلافها و بحث ها ظاهرا چیست؟ از چی گله داره؟؟
سلام مهساجان
عزيزم بحدي با حرفات ناراحت شدم كه چندبار پشت كامپيوترم گريه ام گرفت آخه ميدوني چرا عزيزم چون منم دقيقا سرنوشتم مثل خودت بوده البته با شدت بيشتري ، من نظر خودم رو ميگم دوست ندارم چيزي بگم كه ازم آزرده خاطر بشي مثل نظر دوست عزيزم ولي بهت ميگم فكر كن من خواهرت هستم گذشت نكن فداكاري نكن خودت و جوونيت رو تباه نكن من اينكاروكردم خيلي خيلي براي حفظ زندگيم تلاش كردم جلوي همه بخاطرش وايسادم برات داستان تعريف نميكنم چون ميدونم و دركت ميكنم كه حوصله نداري ولي ميخوام از زندگيم بگم تا يك كم آروم شي
سال 85 بود با 14 سكه به همون قصد و نيتي كه شما مهريه ات رو كم زده بودي منم به همون نيت با 14 سكه همسرش شدم عاشقش بودم عاشق به قرآن قسم ميخورم نميدونم بگم تا چه حد ديوونه وار عاشقش بودم و صدحيف و صدافسوس از احساس پاكي كه براش گداشتم صد افسوس ، ايشون هم كه از اين عشق من باخبرشده بود از اين طريق فقط عذابم ميداد بخاطر هرجروبحث ساده كه بين همه هست باهام قهر ميكرد و ميرفت و ديگه خبري ازش نميشد تا من باهاش تماس بگيرم هرچند خودش مقصر باشه و حتي اگه يكماه طول ميكشيد سراغي ازم نميگرفت و اين يعني از خواب و خوراك افتادن من ، يه بيمارستان نزديك خودنمون بود اكثر پرسنل اونجا ديگه منو ميشناختن چون هربار كه باهام قهر ميكرد بخاطر اينكه هيچ چيزي نميتونستم بخورم كارم به بيمارستان ميكشيد بخاطر فشار عصبي و افت فشارم ، از توهين و تحقير و تيكه هاي خودش و مادرش هيچي نميگم چون مطمئنم ميدوني چي ميگم و چي كشيدم از كتك كاريهاي توي پاساژها توي خيابون توي پارك بين مردم و شكستن بيني ام كه بگذرم هر موقع باهم جروبحث ميكرديم آخرش ميگفت چيكار كنيم ميگفتم يعني چي نميدونم مگه بايد كاري انجام بديم بعد ميگفت هيچي ولش كن ولي بيخبر از اينكه فقط منتظر شنيدن اين حرفه كه بريم از هم جداشيم ، همينطوري گذشت تا اينكه كم كم داشتيم به تاريخي كه عقد كرده بوديم نزديك ميشديم كه عقدمون يكساله بشه تا اينكه يك شب در حين ناباوري گفتش كه نميتونم زندگي كنم و هيچ علاقه اي به اين زندگي ندارم و فردا صبح ميام دنبالت كه بريم دادگاه ، فقط مات و مبهوت نگاش ميكردم اينقدر شوكه شده بودم كه حتي نتونستم جوابش رو بدم منوگذاشت خونه ي خودمون و رفت اون شب تا صبح نخوابيدم تا صبح به تمام جهيزيه اي كه به سختي واقعا به سختي نه مثل بقيه ي دخترا كه با خيال راحت ميرن و هرچي دوست دارن ميخرن نه واقعا به سختي تهيه كرده بودم تا صبح به اونا نگاه كردم و گريه كردم نزديكاي صبح به همون حالت خوابم برد ماه رمضون بود بدون سحري روزه گرفتم از شنيدن صداي زنگ حس ميكردم قلبم داره از سينه ام ميزنه بيرون به مامان بابام چيزي نگفتم درمورد اينكه قراره بياد دنبالم بريم دادگاه يعني راستش رو بخواي فكرنميكردم كه بياد گفتم نبايد همسرم رو پيش خونواده ام خراب كنم ولي شايد باورش نشه اون روز راس ساعت 8 صبح اومد دنبالم ، جز سلام باهم حرف نزديم تا نزديك دادگاه ، بازم باورم نشدتا زمانيكه روبروي دادگاه رسيديم كه بهش التماس ميكردم كه بيا برگرديم چرا اينكارو باهام ميكني مگه من چيكار كردم لااقل بگو گناهم چيه ؟ ولي گفت تو هيچ ايرادي نداري من مشكل دارم نميتونم زندگي كنم ، وقتي اوون همه خواهش و التماسم رو ديد گفت باشه باهات زندگي ميكنم ولي شرط داره ، گفتم بگوشرطت چيه :
گفتش كه بايد مهريه ات رو يعني 14 سكه رو به من ببخشي تا باهات زندگي كنم قبول كردم منو با زبون روزه به چند تا محضر برد كه هيچكدوم قبول نكردن گفتن بايد پدرت باشه برگشتيم بهش گفتم چيكار كنم گفت نميدونم خودت يه كاري بكن ، رفت و شب اومد خونمون انگار نه انگار كه اتفاقي افتاده اومد توي اتاقم باهام حرف زد ازم معذرت خواهي كرد گفتش كه اصلا بهش فكر نكن منو ببخش و از اين حرفا من اون شب از همه چيز گذشتم و ديگه حرفي در مورد اين موضوع بهش نزدم ولي ميدوني چي شد ؟
بعد از يك هفته دوباره همون حرفا شروع شد و فقط به دليل اينكه زود بوده ازدواج كردم و پشيمون شدم منو مجبور كردكه زندگي رو باهاش تموم كنم رفت و آمدمون به دادگاه از سال 86 شروع شد و يكبار ميومد ميگفت ميخوامش يكبار مشگفت نميخوامش تا 2 سال يعني سال 88 منتظرش بودم بهش فرصت دادم بهترين لحظه هاي زندگيم رو تباه كردم گفتم اون برميگرده ولي نه هيچ خبري ازش نشد برام وكيل گرفتن وكيل تقاضاي طلاق غيابي ميداد چون هيچ خبري ازش نبود ولي من فقط امروز و فردا ميكردم ميگفتم برميگرده ولي نه ديگه براي هميشه رفته بود فكر كن من چي كشيدم تازه دو ماه بعد از اينكه رفت و آمدمون به دادگاه شروع شد بابام هم فوت كرد هيچوقت نميتوني تصور كني كه چه زجري كشيدم و چه روزايي رو پشت سر گذاشتم ، ميدوني آخرش چي شد ؟
بعد از 2 سال كه منو آواره و سرگردون دادگاه كرد بعد از اينكه طلاق غيابي گرفتم و سند طلاق نامه رو دستم دادن و پرونده ي عشقم بسته شد خودش و خونواده اش برگشتن و ازم خواستن كه برگردم ولي ديگه هيچ پلي براي رسيدن ما به هم نمونده بود يعني هيچ پلي رو نذاشته بود .
اين بود سرنوشت من حالا توروخدا بشين فكر كن خوب فكر كن ما اونقدر زنده نيستيم و اونقدر وقت نداريم كه اينقدر توي زندگي عذاب بكشيم
از خداي بزرگي خدايي كه منو توي هيچ لحظه اي تنها نذاشت ميخوام كه كمكت كنه از حالت برام بنويس خواهر گلم
سلام ailar عزیز از خوندن ماجرای زندگیت خیلی ناراحت شدم و ممنونم از همدردیت.واقعا نمیدونم باید چی بگم.هم خودم زجر میکشم هم خونوادم.
سلام مهساجونم اميدوارم كه حالت بهتر باشه آره عزيزدلم دقيقا ميدونم چي ميگي ، بخدا قسم ديروز كه از وضعيت شما خواهر گلم باخبر شدم بي نهايت ناراحت شدم چون دوباره روزاي خودم جلوي چشمام اومد ولي دنبال راه صحيح باش مثل من فكر نكن كه ميگفتم فقط همسرم و براش ميمردم و در آخر از همون كسيكه براش همه كار كردم بي وفايي ديدم ، فقط فقط به خدا توكل كن ازش بخواه كمكت كنه و بهترين رو برات فراهم كنه انشاءاله ، بيش از پيش خودت رو به خداي مهربون خدايي كه هيچكدوم از ماهارو تنها نذاشته و نميذاره و نخواهد گذاشت خدايي كه تك تك لحظات و ثانيه ها همراه ماست ، نزديك كن و مطمئن مطمئن باش صددرصد كه خدا بهترين رو نصيبت خواهد كرد ، اميدوارم در زندگي و اين سرنوشتي كه داري خداي بزرگ هرچيزي كه ميدونه به صلاح هستش براي شما مهساي نازنين مقدر كنه . انشاءاله