RE: در اين عالم همه دلتنگي ها از دل نهادگي بر اين عالم است
هرچه از وي شاد گردي در جهان
از فراق او بينديش آن زمان
زآن چه گشتي شاد,بس كس شاد شد
آخراز وي جست و همچون باد شد
از تو هم بجهد ,تو دل بروي منه
پيش از آن كو بجهد , از وي بجه
نبايد نگران خوبي كردن به نالايقان بود
بحر,كو آبي به هر جو مي دهد
هر خسي رابرسر رو مي نهد
كم نخواهد گشت دريا زين كرم
از كرم ,دريا نگردد بيش و كم
توجه به ديگران معني دهنده زندگي است
نان دهي ازبهر حق ,نانت دهند
جان دهي از بهر حق ,جانت دهند
گربريزد برگ هاي اين چنار
برگ بي برگيش(عدم تعلق) بخشد كردگار
گرنماند از جود,دردست تو مال
كي كند فضل الهت پاي مال؟
هر كه كارد ,گردد انبارش تهي
ليك اندر مزرعه باشد بهي
و آنكه در انبار ماند وصرفه كرد
اشپش و موش و حوادث هاش خورد
اين جهان , نفي است ,دراثبات جو
صورتت صفر است ,در معنيت جو
انسان معني را درجهان باقي درك مي كند
اي همه دريا چه خواهي نم ؟
و اي همه هستي چه مي جويي عدم؟
اي مه تابان چه خواهي كرد گرد؟
اي كه مه در پيش رويت روي زرد
تو خوش و خوبي و , كان هر خوشي
تو چرا خود منت باده كشي؟
تاج كرمنا ست بر فرق سرت
طوق اعطيناك آويز برت
جوهرست انسان , چرخ او را عرض
جمله فرع و يا يه اند واو غرض
اي غلامت عقل و تدبيرات و هوش
چون چنيني خويش را ارزان فروش ؟
خدمتت بر جمله هستي مفترض
جوهري چون نجد ه (ياري)خواهد از عرض؟
علم جويي از كتب ها اي فسوس
ذوق جويي تو زحلوا , اي فسوس
بحر علمي , درنمي پنهان شده
در سه گز تن عالمي پنهان شده
مي چه باشد يا سماع و يا جماع؟
تا بجويي زو نشاط و انتفاع
آفتاب از ذره يي شد وام خواه
زهره يي از خمره يي شد جام خواه
جان بي كيفي شده محبوس كيف
آفتابي حبس عقده , اينت حيف
رنج برنامه اي در جهت ساختن و رشد انسان
چون جفا آ ري , فرستد گوش مال
تازنقصان وا روي سوي كمال
چون تو وردي ترك كردي در روش
برتو قبضي آيد زرنج و تبش
آن ادب كردن بود , يعني :مكن
هيچ تحويلي از آن عهد كهن
پيش از آن كين قبض , زنجيري شود
اين كه دل گيريست , پاگيري شود
رنج معقولت شود محسوس و فاش
تا نگيري اين اشارت را به لاش
در معاصي قبض هادلگير شد
قبض ها بعد از اجل زنجير شد
او همي گويد : عجب اين قبض چيست ؟
قبض آن مظلوم كز شرت گريست
چون بدين قبض , التفاتي كم كند
باد اصرار , اتشش را دم كند
قبض دل ,قبض عوان شد لاجرم
گشت محسوس ا ن معني,زد علم