بی انگیزگی !! بعد 6 سال !!
اولش قصد داشتم با یه روانشناس مشورت کنم ولی گفتم شاید از اینجا هم بتونم جواب بگیرم.
حالا بزار توضیحاتمو بدم :
همون طور که شاید بعضی از شما اطلاع داشته باشید من 6 ساله دارم زبان می خونم
یعنی اولش با یه حس رقابت شروع شد حالا هم ترم 13 هستم این روزا یعنی از یک ما ه 2 ماه پیش تا حالا
هر کار می کنم درس بخونم نمیشه 3 ترم دیگه میتونم مدرک teaching بگیرم نا گفته نماند یکی از رفقام که فقط یک سال از من بزرگتره الان معلمه ..
حالا کاری با ایناش ندارم من دو ترم به قول دانشجوها مشروط شدم
ول کن بابا منظورم اینه که در جا زدم از اون وقت 1 سال میگذره اون تلنگر رو استاد بهم زد مدتی درس خون شدم چسبیدم به درس 3 و 4 ترم نمونه شدم دو ترم هم بهم تخفیف ویژه دادن بخاطر اول شدنم ولی از اون به بعد دیگه بی حوصله ام حال و حس درس خوندن ندارم هر وقت می رم سراغ کتابام خوابم میبره یا یه دفعه به تلوزیون خیره میشم و..
چند باری سعی کردم برای خودم با انواع چیز های مختلف انگیزه ایجاد کنم ولی نتونستم حالا نمی دونم این 3 و 4 ترم اخر که نیاز به جمع بندی و تلاش بیشتری دارم با این بی انگیزگی چکار کنم.
متشکرم منتظر مشاوران عزیز و دوستان گلم هستم.
پذیرای نظرات عوام و خاص و... هستم.
RE: بی انگیزگی !! بعد 6 سال !!
سلامی مجدد خدمت دوستان
دوستان لطف کنید زود تر نظرات خود را ارسال فرمایید از حسن توجه شما متشکرم.
RE: بی انگیزگی !! بعد 6 سال !!
کنجکاو عزیز، به نظر من بهتره کمی به خودت استراحت بدی، اگه به زور خودت رو وادار به کاری کنی بدتر میشه.
یکی دو ترم به خودت استراحت بده، بذار هر وقت دوباره اشتیاقش رو داشتی ادامه بده.
به نظر من اگه خودت رو مجبور کنی نتیجه عکس می گیری... یه کم با خودت راه بیا ..
:72: :72:
RE: بی انگیزگی !! بعد 6 سال !!
سلام.
یه دوست انگلیسی زبان پیدا کنید. ترجیحا آمریکایی باشه چون هزینه مکالمه تلفنی با آمریکا خیلی ارزونه.
صحبت کردن به من که انگیزه زبان آموزی می ده، شاید برای شما هم مفید واقع بشه.
RE: بی انگیزگی !! بعد 6 سال !!
ضمن تایید صحبتهای شاد . بنظر من درباره انگیزه و دلایلت درباره آموزش زبان دوباره فکر کن و یه جمعبندی داشته باش . ضمنا اگر بتونی از همین مقدار دانشت به نحوی استفاده ببری میتونی ادامه راه رو راهت تر بری .
موفق باشی
RE: بی انگیزگی !! بعد 6 سال !!
سلام:72::
هم تالاری محترم موضوع شما را من نیز مطالعه کردم..
راستش به نظر من 6 سال مدت زمان زیادی است و شما تا کنون به خوبی این مسر را طی کرده اید..
هرچند از ابتدا انگیزه شروع این مسیر انگیزه صحیحی نبوده است ولی به هر صورت آن انگیزه تنها محرکی برای شروع شما بوده است و اکنون ان محرک اهمیتی ندارد چون اگر تنها آن محرک بود شما بعد 1 یا 2 ترم زبان را رها می کردید پس مطمئنا علاقه در ادامه ایجاد شده است که شما تا ترم 13 آمده اید و هر بار که در این مسیر شکست خورده اید دوباره به پا خواسته اید.
پس مطمئن باشید این بار هم می توانید...
دوست عزیز هر کار طولانی انسان را دچار روزمرگی می کند و بعد مدت ها خستگی مفرطی در روح و جسم انسان ایجاد می کند که گاه تنها اندیشیدن به انتهای آن به انسان قدرت به پا خواستن می دهد...
مثلا در رشته ما 7 سال واقعا عمر زیادی است که ما هم گاهی دچار این روزمرگی می شدیم و عده ای از حرکت می ایستادند ..عده ای عین خیالشان نبود و عده ای با وجود خستگی با قدرت به جلو می رفتند....
دوست گرامی این حس در شما بعد از این مدت طبیعی است....
و شما تا کنون خوب پیش رفته اید.
من اطلاعات چندانی از شرایط شما ندارم ولی در حد محدود فکر می کنم که شما بسیار خوب است در کنار پرداختن به یادگیری به زبان به انجام امور دیگری هم بپردازید..مثلا موسیقی..کتاب..نقاشی...و یا هر کاری که حقیقتا دوست دارید...
زمانی که خسته اید به این نیاندیشید که نمی توانم زبان بخوانم ..اشکالی ندارد 1 یا 2 روز کتاب خود را ببندید و تنها به کارهایی که دوست دارید بپردازید و هرگاه احساس کردید دلتان برای زبان تنگ شده حتی اگر تنها 2 ساعت است از آن نهایت استفاده را ببرید....
هیچ وقت خود را اجبار به خواندن نکنید..این اصطلاح که کتای را باز کنی یا پشت میز بشینی تحریک می شوی که بخوانی حرفی بیش نیست چون اگر نخواهید حتی پشت میز نشستن هم دردی را دوا نمی کند....خود را مجبور نکنید و مدام خود را به هراس نیاندازید که وای امروز هم نخواندم ..همین سخن شما را افسرده تر می کند و مانع ادامه خوب مسیر می شود...
زمان درس خواندن را با زمان علاقه خود هماهنگ کنید و هر زبان دیدید تمایل دارید بخوانید..اجبار نکنید....
سعی کنید به اینده این راه فکر کنید..چشم خود را ببندید به آینده خود فکر کتید و با خود بگویید امروز من سختی می کشم که هیچ کس نمی کشد و این موجب متمایز شدن من از دیگران می شود..چشم خود را ببندید و خود را در ان روز آخر موفقیت ..تصور کنید می بینید که انرژی شما 100 برابر می شود...
تفکر به آینده روشن خود محرک قوی حرکت کردن در مسیر است.........
هر زمان فکرتان به جای دیگری می رود و یا خیره بر نقطه ای می ماند از پشت کتاب بلند شوید چون بعد از خروج از آن حالت انسان یک حس عجیب از دست دادن زمان می کند و آنقدر از خود عصبانی می شود که احساس می کند نمی تواند ..ان زمان کتاب را ببندید ..دراز بکشید..فکر کنید به هرچه می خواهید وقتی فکرتان خالی شد ...دیدید علاقه دارید مجددا مطالعه کنید.
دلسردی را برای خود مدام تکرار نکنید....
نگویید نمی توانم ..نگویید خسته شدم..نگویید فلانی الان تمام کرده من هنوز ماندم...نگویید ..نگویید.....هیچ نگویید....
به جای همه این ها بگویید من زبان را انتخاب کردم 6 سال توانستم پس 2 سال هم می توان...من باید موفق باشم و به همه و خودم ثابت کنم من می توانم...
من باید در اوج باشم ..اوج هر ارزویی ...این را با خود مدام تکرار کنید و خود به خودتان قدرت دهید...
یاد پیروزی هایتان در این مسیر بیافتید و از شکست ها درس بگیرید و غصه نخورید ..بدانید می توانید تنها باید دوباره بخواهید...
یک مدت استراحت کنید..خود را مجبور نکنید...راه های بالا را طی کنید ..مطمئن باشید مثل روز اول خواهید شد...
صبر....
امید.......
توکل.........
اینده..........
عشق به راه انتخاب کرده.........
تکیه بر توانایی ها......
دوست من تو می توانی ..تنها باید دست بر زانواهای خسته خود بزنی..یا علی بگویی..بلند شوی.....
بسم الله..........
موفق باشی.......:73:
RE: بی انگیزگی !! بعد 6 سال !!
سلام بر کنجکاو عزیز.....
ماشاالله دوستان راهنمایی های خوبی انجام دادند که دیگر جایی برای سخنان ما نیست و تنها مهر تاییدی بر راهنمایی انان است.
کنجکاو جان این حالتی که شما گرفتار آن شده اید یعنی بی انگیزگی می توان دلایل بسیاری داشته باشد از جمله مشکلات روحی ...جسمی....فشارهای داخلی و خارجی.
ولی از آنجا که شما توضیحی در مورد این مشکلات نداده اید قطعا چنین مشکلاتی را ندارید در این صورت می توانم بگویم::
>>اغلب بسیاری از محصلین در انتها و طول مراحل تحصیل دچار چنین حالتی می شوند. که در بیشتر موارد طبیعی است و دلیل ان هم چیزی نیست جز اینکه:::
""وقتی محصلان به انتهای دوره های تحصیلی خود می رسند یک نوع سردی و بی انگیزگی در انان حاصل می شود ...کمی دقت کنید حتی این امر در بعضی از دانشجوها هم مشاهده می شود یعنی وقتی تمام امتحانات خود را سپری می کنند و فقط یک امتحان دیگر باقی مانده است دیگر از خواندن و مطالعه دلسرد می شوند که اغلب ناشی از """ خستگی""" و ""فشارها"" است.
بنابراین اگر شما هم دچار مشکلات روحی و جسمی نشده اید به نظر بنده این حالت بی انگیزگی طبیعی است.
اما راه حل>>>::
انگیزه نقش بسیار مهمی در مطالعه ایفا می کند ...پس چند عامل مهم را در تقویت انگیزه می گویم::
1- برنامه ريزي منظم...(یعنی داشتن یک اصول کلی... به معنای اینکه برای شروع و پایان.. ساعت مطالعه...مکان مطالعه...طول مطالعه...نحوی شروع مطالعه برنامه ای خاص داشته باشیم و طبق ان برنامه عمل کنیم)
2- مشخص بودن هدف مطالعاتي(شما حتما باید هدف خود را از مطالعه با خود زمزمه کرده و مشخص کنید...مثلا هدف شما رسیدن به مقام استادی است ...قطعا باید ساعت و نحوی مطالعه و انگیزه خود را بر حسب استاد شدن تنظیم نمایید)
3- تلقين مثبت(تلقین....یکی از موثرترین عامل در مطالعه بشمار می اید. قبل از شروع مطالعه به خود تلقین کن که امروز خواهی توانست با نیرو بسیار و با علاقه تمام یک فصل از کتاب را تمام نمایی)
.................................................. ................
اما کنجکاو جان چند نکته ی دیگر را هم لازم است بگویم::
.>>>اگر علاقه و حوصله ای برای درس خواندن نداری به هیچ عنوان به زور درس نخوان
حال می گویی خب مشکل من هم این است اگر با زور نخوانم پس چکار کنم اخر انگیزه ای ندارم.....؟؟؟
پاسخ>>>>انگیزه را باید ایجاد نمایی!!!چطور؟؟؟
حتما ساعت مطالعه را به صبح اختصاص بده.........کنجکاو جان اگر شروع به درس خواندن نمودی و حوصله نداشتی درس نخوان و بلند شو یه سری به کوچه بزن و یک چایی میل کن و بعد به سراغ کتاب یا سی دی مطالعاتی برو........لازم است چون انگیزه خود را از دست دادید از صفحات کم شروع به مطالعه نمایی.... مثلا::: امروز تنها 5 صفحه.... فردا 8 صفحه .... و پس فردا 11 صفحه الاآخر.
در هر یک ساعت مطاله لازم است یک ربع استراحت کنی و حتما یک چای یا قهوه بخور.
نکته مهم دیگر که می توان انگیزه ات را افزون کند....""تغییر نوع شیوه مطالعه است"":::
بر فرض اگر در خانه مطالعه می کنی از فردا نوع مکان و شیوه مطالعه را تغییر بده... مثلا از فردا در یک پارک درس بخوان....و یا بجای اینکه مطالب را از کتاب مرور کنی آنان را به صورت دست نوشته در کاغذهای ریز در جیب خود قرار بده تا هر وقت دلت خواست مثلا یک دقیقه ان را مطالعه کن.
هیشه یک چیز را هم فراموش نکن....جرقه ابتدایی مطالعه بسیار مهم تر از خود مطالعه است.
کنجکاو جان بازهم اگر توضیح بیشتری بفرمایید شاید بهتر بتوانیم راهنمایی کنیم.:72::72:
RE: بی انگیزگی !! بعد 6 سال !!
از همه شما
خیلی خیلی متشکرم نقاب جون ،shad ،rsrs1380 ، digitalman ،philosara
زحمت کشیدین تاپیک رو با نظراتتون جذاب کردین.
بیشترین چیزی که اینجا منو به وجه میاره این همدردی هاست.
راستیاتش من تا قبل از این که با این تالار اشنا بشم اصلا خیلی کم به اینتر نت میومدم چون احساس می کردم جامعه مجازی محلی برای فرار از جامعه واقعی ولی از وقتی با این جا اشنا شدم... نظرم به کل تغیر کرد.
حالا بگذریم بریم سراغ خودم:
اگه بخواهم یکم بیشتر توضیح بدم میشه اینطور بیان کرد::
>>>من اصلا زبان را دوست نداشتم ولی 6 سال پیش وقتی دیدم دوستام میرن زبان و از من بالا تر هستند برام شد انگیزه ، شاید کم بود ولی برا شروع ....خوب بود.
>>بعدا انگیزه دیگه برام درس دادن و استادی بود چون در خودم میدیدم و تواناییش رو داشتم همین طور روی درس دادن می فهمین که چی میگم (خجالت نمیکشیدم)این رو هم وقتی فهمیدم که داشتن از یک نفر سر کلاسمون تست استادی میگرفتن بیچاره از عرق و م م م مم کردن داشت قبض روح می شد،بعد من خواستم خودم رو تست کنم به شوخی به استادم گفتم اونم جدی گرفت و قبول کرد من موفق شدم بی هیچ استرسی برای 15 دقیقه کلاس رو به بهترین نحو اداره کنم از اون به بعد من به بچه های زیادی در مدرسه (دبیرستان) درس دادم از بعضی ها پول گرفتم از بعضی ها ساندویچ و از بعضی ها هم تقلب سر امتحان یکبارم دبیر زبان سال 1 دبیرستان سر کلاس نشت گفت.... امروز می خوام تو به بچه ها درس بدهی ببینم چند مرده حلاجی > خلاصه 1 ساعت مخ بچه ها رو پیاده کردم<<مثل اینکه دارم وارد جزئیات میشم .
این که استاد از اون وقت ازم تعریف کرد برام بزرگترین انگیزه شد تا استاد بشم و عشقم شده بود استاد شدن .
این شد بزرگترین انگیزه بسیار درس خوندم خوب شد ،جواب دادن م هم همین طور ولی بعد مدتی وقتی راه طولانی رو جلوی خودم دیدم و دیدم به قول معروف هم دو ره ای هام چه قدر حال می کنن و زندگی میکنن منو بی انگیزه کرد.
به خودم گفتم ....پسر ول کن الان تو سختی می کشی 5 سال 6 سال 7 سال نه 10 سال بعدش حال دنیا رو میکنی ولی هیچ سودی از این جور تلقین ها حاصل نشد .
بعد ها بعد چندین ترم همون طور که گفتم یکی از رفقا تست تیچری داد و قبول شد .
باز من خواستم خودمو تست کنم،تستم دادم همه چیز خوب بود ولی تستر گفت دامن لقات و گرامرت ضعیفه از اون وقت که موفقیت دوستم و پایین احساس کردن خودم رو دیدم... فکر کنم انگیزم :160: پر پر شد.
فکر کنم تا اینجا بسه سرتون رو درد اوردم اگه چیزی به ذهنم رسید و شما سوالی داشید در این باره امادم تا جواب بدم.
ولی این رو هم میدونم که پشت هر سختی یه راحتی نهفته است.
RE: بی انگیزگی !! بعد 6 سال !!
[align=justify]سلام :72:
فکر می کنم مشکل از اینجا ناشی می شه که در این مورد برای شما هدف از راه جداست. و بعلاوه لذت شما در هدفی که برای انتخابتون در نظر گرفتید نهفته ست تا در خود این علم. یا حداقل در این مرحله دچار این حالت شدید.
فرض کنید می خواید برید پیک نیک. هدف شما قطعا رسیدن به محل کمپینگه. اما اگه مسیرتون از کویر بگذره، سختی مسیر و بدی هوا شما رو بی انگیزه خواهد کرد و به خودتون می گید اصلا چرا خونه نموندم فیلم نگاه کنم یا چرا نرفتم یک جای دیگه و ... اما اگه مسیرتون از دشت و جنگل بگذره از هر قدمی که برمی دارید لذت می برید و لذت پیک نیک رفتن شما در رسیدن به اون محل متمرکز نمی شه که بی انگیزه بشید.
در مورد زبان انگلیسی هم به جای اینکه با تفکر و تجسم هدف بخواید به خودتون انگیزه بدید، ببینید در نفس این کار چه زیبایی ها و لذت هایی برای شما وجود داره.
:72:[/align]
RE: بی انگیزگی !! بعد 6 سال !!
سلامی دیگر...و با سپاس فراوان از دوست گرامی کنجکاو که توضیحاتی را بیان نمودند.
کنجکاو بسیار زیبا و روان توضیح دادید و از نظر بنده مسئله روشن تر شد....باید بگویم::
با توجه به توضیحات بعدی شما مشخص است که مشکل اصلی ""بی انگیزگی"" نیست یعنی اگر بی انگیزگی هم باشد در درجه های بعدی اهمیت پیدا می کند...
به نظر بنده مشکل اصلی """نیاز به تایید و تشویق"" و ""جلوگیری از تضعیف"" است.
کنجکاو کمی به گفته های خودتان دقت کنید می گویید::: بنده با تشویق ها استادانم و همچنین حس رقابت جویانه با دوستانم وارد این مقوله شدم(البته شما دقیقا اینها را نگفتید بنده جمع بندی کردم:D).....
یعنی عامل اصلی تقویت انگیزه در شما """تایید و تشویق"" برای ادامه راه است.
کنجکاو جان بازهم به گفته های خودتان دقت کنید ..می گوید>>بعد از موفق نشدن در تست ...انگیزه تان بشدت ضعیف شد.
بنابراین بحث اصلی ما از این به بعد باید معطوف به وجود خود شما باشد نه مربوط به نحوی مطالعه....
کنجکاو جان ما برای هر حرکتی نیاز به حمایت و تایید داریم و این حمایت یکی از عوامل پر اهمیت در ایجاد انگیزه است. ولی اگر روزی این تایید و حمایت نباشد یا برعکس بیشتر ما را تضعیف کنند چطور؟؟؟
بگذار مثالی بزنم.....کودک برای ادامه حیات و رشد خود به ""شیر مادر"" نیاز دارد و شیر مادر به عنوان نیرو و حمایتی است برای آغاز کار و ادامه رشد او.....ولی بعد از جرقه ابتدایی دیگر مادر شیری به کودک خود نمی دهد زیرا او دیگر به شیر احتیاجی ندارد و دیگر غذاها جایگزین شیر(حمایت) مادر می شوند.
حال کنجکاو جان نباید خود را وابسته به سخن و حمایت دیگران سازی...باید تایید(شیر) جایگزین تدوین(غذا) نمایی.
تدوین ...یعنی جمع بندی و بدست آوردن و اصلاح موقعیت جدید.
خودت را آنچنان قوی ساز( البته از توضیحاتی که دادید مشخص است دارای عزت نفس بالا و اراده قوی نیز هستید) که دیگر با شنیدن تعاریف دیگران بسیار خرسند نشوی و همچنین با شنیدن کنایه های دیگران بسیار ضعیف.
کنجکاو جان به نظر خودت آیا این چنین نیست؟؟؟؟؟؟