-
+خاطرخواهی..!!
سلام
از اینکه همچین انجمنی پیدا کردم بیام دردمو بگم خیلی خوشحالم. امیدوارم کمکم کنید.
بذارید بی مقدمه بگم. یه جورایی عاشق شدم! اما یه جور خاص.. خودمم توش موندم چیکار کنم! اما حالا چی شد که اینجوری شدم..
19 سالمه.. ترم 2 دانشگاهم. یه ماه که گذشت یعنی حدودا 4 ماه پیش.. به طور عجیبی یکی از همکلاسیهام شد همه وجودم.. دو سه هفته ای حالم خراب بود. وحشتناک!! صبح تا شب.. شب تا صبح تو فکرش بودم.. راحتم نمی گذاشت! خواب و خوراک نداشتم. تا می خواستم یه چیزی بخورم به یادش می افتادم. تا می خواستم بخوابم همینطور. اصلا هر آرامشی که می خواستم به خودم بدم نمی تونستم. اما این چیزا یه خورده پایه اش تو وجود من فرق داره حالا می گم چرا..
روزای اول کلاس که باهاش آشنا شدم برام یه خورده لوس جلوه کرد. تقریبا هم از بچه های دیگه متمایز بود. اما یه بار که اتفاقی تو ایستگاه خط جلوی دانشگاه دیدمش یعنی همون اولین باری که احساس خاصی بهش پیدا کردم.. اصلا همه دیدم عوض شد. وقتی دیدم تنها اومده تو ایستگاه با یه متانت و انتظار خاصی.. اصلا یه حالی شدم.. من خیلی آدم دل رحمی ام!! انگار یه چیزی تو ذهنم گفت: "تو می تونی همسر خوبی برا این دختر تنها باشی".. و بعدش که بیشتر تنهایی شو دیدم یه چیز دیگه از ذهنم گذشت: "تو باید مواظبش باشی.. اون تو این شهر بزرگ تنهاست.." تا رسیدم خونه از این رو به اون رو شدم و دیگه اون چیزایی که همون اول گفتم پیش اومد.. رفتم سراغ یه سایتی مثل همینجا خلاصه یه خورده مشورت کردم و به این نتیجه رسیدم که باید فراموشش کنم.. خلاصه سرتون رو درد نیارم. از فرداش سعی کردم یه خورده شد و نشد بالاخره بعد از چند هفته به کلی از ذهنم رفت. تا این که محرمی تموم شد و کلاسای ترم 2 ام شروع شد. بعد از چند روز کلاس و دیدن این دخترخانم و رفتاراش.. نگاهاش.. باز دیدم دارم دیوونه می شم. فهمیدم اونقدرهام مسئله ساده نیست که به همین راحتیا فراموشش کنم. اما چیزی که احساس می کنم و فکر می کنم برای جواب دادن شما دوستان مهم باشه اینه که من یه احساس خاصی نسبت بهش دارم. من همش نگرانشم. اون هیکل کوچیکی داره و یه قیافه مظلوم و نجیب.. به خدا وقتی چشم می افته تو صورتش جیگرم کباب می شه!! از رفتاراش نگاهاش .. دلم می سوزه.. خیلی نگرانشم. دوست دارم پیشش باشم و مواظبش باشم. خیلی برام مهمه که ناراحت نباشه. سختی نکشه.. وقتایی که تو خونه هستم همش تو این فکرم که الان کجاست؟ چیکار می کنه؟ مشکلی نداشته باشه و .. شاید بشه اسمشو گذاشت خاطرخواهی..!!
حالا شاید بگید خوب اگه انقدر دوستش داری و دلسوزشی برو باهاش ازدواج کن!! مشکل اینه که من تقریبا مذهبی ام و اون فکر می کنم نه.. البته دختر سنگین و متینی هست و همین سنگینی اش هست که دیوونه م کرده..! حتی جالبه بدونید وقتی تصور می کنم تنها شب بخواد جایی بره از غیرتم ناراحت می شم و اشکم می ریزه..! حالا نمی دونم اولا اون نامزدی چیزی داره یا نه.. یا اینکه اصلا از من خوشش می یاد یا نه؟ درسته بهش بگم یا نه؟ مهمتر از اون خدا راضی هست باهاش ازدواج کنم یا نه؟ خلاصه چیکار باید بکنم؟ خواهش می کنم..!! هر چیز دیگه هم باید بگم خواهش می کنم بگید تا بگم.. فقط تو رو خدا.. منو از این بلاتکلیفی در بیارید.. ممنون.
-
RE: خاطرخواهی..!!
با سلام. آقا فرزاد من فکر می کنم شما اول باید احساستو برا خودت روشن کنی . چه چیز در اون دختر خانم باعث علاقه مندی شما شده. آیا خود شما قصدتون ازدواج هستش یا نه؟ چون ببین تکلیف شما روشن هست. یا میخوای ازدواج کنی یانه. اگر نمی خوای باید این ارتباط همینجا ختمش کنی چون در اسلام غیر از این راه دیگه ای نیست که شما ایشون رو تحت حمایت خودت بگیری. در ثانی اگر می خوای باهاش ازدواج کنی این دفعه شرایطی داره . وقتی این مسایل رو برا خودت و ما روشن کردی احتمالاً بهتر میشه مشکل شما رو ارزیابی کرد. فعلاً تا بعد
-
RE: خاطرخواهی..!!
الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
-
RE: خاطرخواهی..!!
سلام فرزاد
خوش آمدی
با تشکر از آتنا به خاطر جواب قشنگشون
اول باید مشخص کنی یک ارتباط دوست دختر دوست پسری... با ویژگی های که گفتی یا مسئله ازدواج است....
هر کدام این راهها معایب و مزایا خودش رو داره و نحوه راهنمایی در هر کدام متفاوت است...
ولی برای شروع پیشنهاد می دهم اینجا را کلیک کنی و همه مقاله های بخش مشاوره ازدواج را مطالعه کنی... ، در آنها مقاله هایی هست که فکر کنم تو را از پاسخ دادن ما بی نیاز کند.
-
RE: خاطرخواهی..!!
سلام
باز خوبه گفتم یه خورده مذهبی ام!! دوست دختر یعنی چی؟ می خوام ببینم درسته که من فکر می کنم راهی جز اینکه باهاش حرف بزنم ندارم یا نه؟
باور کنید من آدم هوس بازی نیستم. اما دیشب نیم ساعت تو خیابون داشتم فقط گریه می کردم از این که نمی دونستم کجاست! حالش خوبه؟
اینقدر فکرش ذهنمو مشغول کرده که..
تو رو خدا یه راهی پیش پام بذارید.. من فقط یه هفته وقت دارم که بهش بگم. بعدش تا یه ماه نمی بینمش. دیوونه می شم. تو رو خدا بهم بگید چجوری بهش بگم. از کجا شروع کنم؟ چطور باهاش روبرو بشم و .. ؟
خواهش می کنم..!!
-
RE: خاطرخواهی..!!
سلام فرزاد
دوست من، آخه یه حرفی بزن....
من در پاسخ قبلی فقط یک سئوال دو گزینه ای کردم، مگه خیلی سخته ، که از پاسخ دادن به اون طفره می روی؟!
تو اول بگو چیکار می خواهی بکنی، و چی می خواهی بگی و هدفت چیه ؟ تا ما هم نظرمون را بدهیم؟ و کمکت کنیم.
-
RE: خاطرخواهی..!!
با سلام. خدمت آقای مدیر و فرزاد عزیز
من فکر می کنم مشکل فرزاد ابراز عشق و محبت به اون دختر خانم باشه. احتمالاً با توجه به اینکه میگه یک هفته بیشتر فرصت نداره بهش بگه می ترسه که به نحوی اونو از دست بده. من مطمئنم مقصود اقا فرزاد نمی تونه دوستی باشه. در هر صورت منتظر صحبتهای تکمیلی فرزاد و نظر آقای مدیر هستم تا بعد ما هم نظرمونو بگیم.
-
RE: خاطرخواهی..!!
سلام
اگه فقط دلسوزیه که هیچی!ولی اگه دوسش هم داری و قصدت ازدواجه فرق میکنه!چه جوری شروع کردن نداره!کلاس که تموم شد یا تو حیاط خیای مودبانه:خانوم فلانی ممکنه چند لحظه وقتتونو بگیرم؟بعد میگین راستش من یه مدتیه یعنی از ترم اوله که .....تموم!حالا اگه نامزدی هم در کار باشه میگه شرمنده و مرسی از پیشنهادتون ولی من نامزد دارم!
به همین سادگی به همین خوشمزگی!!!
انشاالله که موفق باشی!
-
RE: خاطرخواهی..!!
دوست تازه واردم من فکر می کنم ایشون چون مذهبی و احتمالاً خحالتی هستند نمی تونن به همین سادگی و خوشمزگی این برخورد رو صورت بدن.
-
RE: خاطرخواهی..!!
سلام
ببینید من واقعا خاطرشو می خوام! این احساسی که ازش دارم رو تا آخر عمر نمی تونم از دست بدم.. حالا می گید این خبرام نیست! قبول. حداقل چهار سالی که قراره فعلا همش ببینمش که این طور هست. هر روز هم اگه می یام خونه و تا شب همه این احساسا رو از دست بدم (اگه این طوری باشه که نیست!!) باز فرداش می بینمش و دوباره دلم می سوزه و :54: !! پس نمی تونم که همین طور ازش غریب باشم و اونم چیزی ندونه و تا هم او از این احساس من مطلع نشه هیچ اتفاقی قرار نیست بیفته! بعد هم وقتی این قدر دوسش دارم چرا نباید حداقل یه حرفی باهاش بزنم؟ من نمی خوام باهاش دوست شم.. اصلا هم کاری به ازدواج و اینا ندارم (فعلا!). یعنی نمی خوام به این خاطر برم طرفش. فقط می خوام اون بدونه.. همین. بدونه که من اینی که می بینه نیستم و یه جور دیگه نگاش می کنم! بدونه که چقدر دوسش دارم و .. بگه بهم نظرش چیه؟ ببینم چه عکس العملی نشون می ده؟ چه برخوردی می کنه؟ اصلا حرف حسابش چیه؟ چی بهم می گه؟ بعد اگه دیدم ازم بدش نمی یاد که خوب نمی تونیم باهم دوست باشیم و اصلا خوشمم نمی یاد که دوست باشیم.. بعد ببینم نظرش راجع به ازدواج چی هست؟
حالا خواهشا یه چیزی بگید ببینم چیکار کنم.. ممنون.