دیگه نمیتونم مامانمو دوست داشته باشم
مامانه خوبی داشتم که منو از همه بیشتر دوست داشت هر چی ازش میخواستم بهم میداد اما یک ساله که ازدواج کردم وازش دورم احساس میکنم خواهرمو که 2 سال ازم بزرگتره و خونشون بهم نزدیکه خیلی بیشتر از من دوست داره با اینکه اونو هر روز میبینه و منو ماهی یک بار اونو بیشتر تحویل میگیره احساس میکنم دیگه دوسش ندارم نمیخوام ببینمش شما بگید چطوری این تنفر از ذهنم میره؟
RE: دیگه نمیتونم مامانمو دوست داشته باشم
نا نی عزیز
چرا خودت رو داری اذیت میکنی؟تو به خواهرت حسودی میکنی؟
عزیزم معمولا وقتی پدر مادرها فکرشون از بابت بچه ای را حت میشه مثلا شاید انها میبینند نیاز عاطفی تو از جانب همسرت برا ورده میشه و مشکل خاصی در زندگیت نداری به خاطر همین زیاد پیگیر کارهای تو هستند .
در ضمن عزیزم تو میتوانی خدت رابطه تان را بیشتر کنی. سعی کن بیشتر تماس با مادرت بگیری و...............
زندگیت و افکارت را به مسائل بی هوده معطوف نکن.
RE: دیگه نمیتونم مامانمو دوست داشته باشم
ناني عزيز داري اشتباه ميكني فكر ميكنم چون ازدواج كردي و دير به دير مادرتو ميبيني توقعت بالاتر رفته و احساس ميكني توجه مادرت كم شده
من فكر ميكنم برخورد مادرت تغيير نكرده اون چيزي كه تغيير كرده شرايط و انتظارات توست
موفق باشي
RE: دیگه نمیتونم مامانمو دوست داشته باشم
میشه مادری بین بچه هاش یکیو بیشتر دوست داشته باشه!!!!!!؟؟؟:305:
RE: دیگه نمیتونم مامانمو دوست داشته باشم
نانی جان پس چرا حرفشو میزنی ؟ پس چرا این موضوع رو مطرح کردی ؟
عزیز من این درجه اهمیت همون کسی است که برای تو خیلی با ارزشه و تو از دستش ناراحتی ولی تو فقط ناراحتی و با گوشه چشمی بطرفش میری و دنبال این خواهی بود که چطور این تاپیک رو حذف کنی و از صمیم قلب آرزو میکنم هر چه زودتر در صدد حذف این گله باشی حالا چه از قلبت و چه از اینترنت .
خدایا میدانیم که معشوقی هستی که عاشق فراوان داری هرچند نوبت توجه تو به ما دیر باشد ولی الحمدالله که این فرصت را داریم که تو ما را حتی گاهی!..... به خود بپذیری
:72:
RE: دیگه نمیتونم مامانمو دوست داشته باشم
عزيزم ناراحتي شما به مسائل امروز بر نمي گردد . شما بايد ريشه اين دلخوري را در كودكي خودت پيدا كني . ناني جان شما مامان را فرياد مي زني ولي از دست مامان هم دلخوري من به جاي شما باشم . مي روم و مامان را بغل مي كنم و حسابي هم مي بوسم . حتي كنار مامان يك شب را به صبح مي گذرانم و هر چي هم كه دلم خواست مثل بچگي ها از مامان مي خواهم . چند بار اين كار را تكرار كن . حالت خيلي بهتر مي شود و البته يادت نره كه ريشه اين دلخوري در كودكي شماست و بايد ريشه را حتما پيدا كني .
RE: دیگه نمیتونم مامانمو دوست داشته باشم
این حرف و نزن عزیزم مامانا همیشه بچه هاشون و دوست دارند شاید از چیزی ناراحت هست از اینکه ازش دور شدی ازدواج کردی بیشتر به مادرت سر بزن یا تماس هات و بیشتر کن و از حالش بیشتر جویا شو مطمئن باش این طور که فکر میکنی نیست ....
RE: دیگه نمیتونم مامانمو دوست داشته باشم
مرسی از همتون . بارها سعی کردم مشکلم حل کنم رفتارم عوض کنم میدونم تمامی این اتفاقها زائیده فکر خودمه. مامانم زیاد بهم زنگ میزنه و میگه بیا پیشمون چند هفته بمون منم با ذوق تمام و یه چمدون لباس میرم خونشون اما همین که شروع میکنه و از خواهرم میگه که چه چیزا براش خریده و کجاها با هم رفتن . من اتیش میگیرم و بدون اینکه اونا بفهمن جریان چیه روز بعدش یه بهونه میگیرم و برمیگردم خونم.فکر میکنم مامانم موضوع رو فهمیده ولی چرا رفتارش عوض نمیشه نمیدونم. اون فکر میکنه من صبورم منطقی ام ولی نه من خیلی بیشتر از اینها حساسم . اون فکر میکنه تو زندگیم کم ندارم ولی نمیدونه که همش محبت اونو کم دارم.کمکم کنید که دوسم داشته باشه و دوسش داشته باشم
RE: دیگه نمیتونم مامانمو دوست داشته باشم
سلام
انسان هر کاری که انجام میده باید برای خودش انجام بده نه برای این که در عوض اون از کسی چیزی دریافت کنه یا متوقع بشه. عزیزم این طبیعیه که چون مادرت به خواهرت نزدیکتره پس بیشتر با هم هستند نباید باشند؟ دلت میخواد که مامانت از کارهای خودش و خواهرت برات چیزی نگه؟ یا چون تو نیستی پس اونها هم با هم نباشند؟ من فکر میکنم که داری یکم حسودی میکنی نه؟! حالا خوبه به قول خودت مامانت بهت توجه میکنه و . . . به نظر من دوست داری مثل بچگی هات مامان فقط مال خودت باشه! بچه چندم هستی؟
RE: دیگه نمیتونم مامانمو دوست داشته باشم
بچه دوم هستم . وقتی این همه توجه به اون میکنه خود به خود من خودمو کنار میکشم. چرا واسه تولد اون کادو 60 هزار تومنی میگیره و واسه من 10 تومنی؟ شما جای من بودید ناراحت نمیشدید