-
تو رو خدا کمکم کنید
با سلام
من دارم از شوهرم متنفر میشم و اصلا نمی دونم باید چیکار کنم،تو رو خدا کمکم کنید...
ما با هم زندگیه عاشقانه ای رو شروع کردیم و سالها به همین شکل گذشت تا اینکه منو شوهرم مجبور شدیم در خانه مادرش زندگی کنیم باز هم دو سه سالی رو کنار هم عاشقانه سپری کردیم تا اینکه پدر شوهرم فوت شد و مادر شوهرم شروع به ناسازگاری کرد و شوهرم به دلیل از دست دادن پدرش برای مادرش نگران بود و می ترسید اونو هم از دست بده ،و متوجه کارهای مادرش هم نبود .نمی خوام همه چیز رو به گردن اونها بیندازم ،من هم با بی تجربگی ام کارهای بچه گانه ای کردم.خلاصه اینکه بعد از کلی مشاجره و بحث بالاخره به خانه خودمان نقل مکان کردیم و من هم باردار شدم و در همون سال دانشگاه هم قبول شدم و چون براش تلاش کرده بودم بدون توجه به شرایطم وارد دانشگاه شدم .اون سال برای من سال سخت و طاقت فرسایی بود رسیدگی به دخترم ،درس خواندن برایم واقعا سخت بود ،از شوهرم توقع داشتم به من کمک کند ولی اون بخاطر اینکه وقت زیادی براش نمیذاشتم دلخور بود و سعی میکرد اصلا از من دلجویی نکند و بارها وبارها با هم مشاجره و دعواهای سختی کردیم و البته اکثر آنها به دلیل دلخوریه من از گذشته و بی تفاوتی شوهرم نسبت به کارهای من بود تا اینکه شوهرم به این نتیجه رسید که به من خیانت کند و یه جوری از من جدا شود.وقتی که این موضوع رو فهمیدم با وجود تمام فشار روحی ای که به من آمده بود تصمیم گرفتم که زندگی ام را بسازم بنابراین دانشگاه را رها کردم و سعی کردم دوباره روابط زیبای گذشته رو به زندگیم بیارم غافل از اینکه خودم دیگه نمی تونم و نمی تونم ببخشمش .نه می تونم برم نه میتونم بمونم و از همه بدتر اینکه شوهرم برای موندن من تلاشی نمی کنه .باورم نمیشه که اون عشق عاقبتش این شد .از اینکه عاشق شدم پشیمونم .حتی یکبار هم دست به خودکشی زدم اما می دونم که هیچ کدام فایده ای نداره .من در زندگی ام یک بازنده هستم...
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
سلام خانومی
به تالار خوش اومدی عزیزم
چند سالته؟؟ چند ساله ازدواج کردی؟؟
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
سلام دوست خوبم. چنر تا سوال ازت دارم اگه میشه جوابمو بده.
اول اینکه از کجا مطمئنی که بهت خیانت کرده؟ دوم اینکه چرا فکر میکنی دانشگاه رفتنت باعث شده اون ازت دور بشه؟ و سوم چرا خودکشی؟ ببخشید اما من فکر میکنم کسی که اقدام به خودکشی میکند یا برای جلب توجه است یا مشکل روانی چرا دست به اینکار زدی؟ با وجود نوگلی که داری؟
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
بردوباخت زندگی رو من یا شما تعیین میکنیم با امتیاز و ارزشی که به داشته هایی که داریم میدیم......کاش من جای تو یه دختر داشتم که بقلش کنم و بوش کنم کاش من جای تو مردی داشتم که پدر بچم باشه و شب به شب سرش رو کنار سرم بزاره و من تمام وسعی وجودمو بکنم برای اینکه بهترین زنو خانه و خانواده رو براش بسازم که از شدت خوشبختی فکراینکه فرد دیگه هم میتونه وارد زندگیش بشه رو نکنه.......
انگاری دوست من یادت رفته تو یه مادری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!مادر. ....تا حالا برای خودت این کلمه رو معنی کردی؟
این حرف هارو زدم فقط برای این که ثانیه ایی به خودت بیای و از این حالت رنجور و کسل بیای بیرون و محکم بگب میخوام زندگیمو با چنگ و دندون نگه دارم و بسازم......اهای دوستان همدردی به نظرتون چه راهی رو امتحان کنم؟
به سوالات دوستان جواب بدی همه خیلی راحت میتونن بهت کمک کنن!!!
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
.حتی یکبار هم دست به خودکشی زدم اما می دونم که هیچ کدام فایده ای نداره .من در زندگی ام یک بازنده هستم...
الکی نگفتن بهشت زیر پای مادران است شما علاوه بر زندگی خودتون مسئول زندگی دخترتون هم هستید بنابراین قرار نیست تا به بن بست رسیدید تنها راه نجات خود کشی باشه
نمونه ای از زندگی که با صبر و تلاش به نتیجه رسیده
http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=3701
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
gloriaعزیز
تمام اتفاقات خوب زندگی ات را با کم لطفی داری بی رنگ می کنی . دانشگاه قبول شدن و تولد فرزند نازنینت و... عزیزم درسته که فشار زندگی یک کم خسته تان کرده ولی نباید اینطور دچار بی روحیه گی و افسردگی شوی .
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
خانمی بنده خودم خانمی را سراغ دارم که با وجود چندتا بچه که البته شاغلم بودش یعنی قبل ازبچه داشتن وهمینطور به کارش ادامه داد وبعدازپنج شش سال با وجودکاروبچه رفت دانشگاه شرکت کردقبول شد ودوره داشنگاهش هم با موفقیت گذراند هم با بچه هایش وهم کاری که داشت یعنی دوبله سوبله بالارفتش ولیکن باید این خمیر مایه را داشته باشی که ازقبراقیت وسرکیف بودنت پایین نیایی که همسرت کسری درخانه احساس کند حالا شما که میگی یک بچه داری ودانشگاه میرفتی باید برنامه ریزی دقیقی داشته بودی که توزندگی مشترک همسرت احساس کمبود نمی کرد...حالا هم دیر نشده به جای اینکه تحت سلطه افکار منفی ذهنت باشی این تاروپود را ازهم بگسست وبا امید وبا انرژی بدون توقع برای زیبا کردن زندگیتان تلاش کن ودنبال راه حل باش نه اینکه ازچاله دربیای خودت را بندازی توچاه(خودکشی!!) یک همچین کاری دل بزرگی می خواد خودکشی گناه هس حداقلش این باش که دیگه اون دنیاتم خراب نکنی اگر فکر می کنی این دنیات خرابه ...که البته نیس همین که خدا بچه عقب مانده بهت نداده یا نابینا نیستی ناشنوا...اگر چشم دل باز کنی میبینی تاهمینجاش کلی چیزای مفید توزندگیت داری که توی بهزیستی بری مادرایی ومیبینی که به همین بچه ات یا خودت حسرتش را می برند....بنده ناشکر نباش مثبت فکرکن مثبت عمل با انرژی وبصورت تدریجی ومستمر....ادامه بده .نیازنیست شوهرت را تغییر دهی اول افکارت ودوم اعمالت را تغییر بده ببین که چگونه رفتار همسرت نیزتغییر می کند....موفق باشی
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
دوست خوب سلام
ورودت رو به جمع صمیمی و بی توقع بچه های همدردی خوش آمد میگم خانمی ما خودمون خوشبختی رو برای خودمون معنی میکنیم تو خوشبختی چون سالمی - یک دختر کوچولوی ناز و سالم داری و .... اگر به اطرافت نگاه کنی خیلی دلایل میتونی برای خوشبختی خودت پیدا کنی ضمنا ننوشتی شوهرت چطور رفتار میکنه که تو اینطور برداشت کردی سعی کن داشته های خوب زندگیتو ببینی و با اتکا به انها با دید مثبت به زندگی ادامه بدی اگر بیشتر توضیح بدی شاید دوستان بتونن بهتر راهنماییت کنن
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
سلام دوستان عزیز
من 25 سالمه و تقریبا 8 ساله که ازدواج کردم .من مطمئنم که شوهرم بهم خیانت کرده چون وقتی برای دیدن دختره به شهرش رفته بود بهم زنگ زد و همه چیز رو گفت و بهم گفت تصمیم گیری با خودته ،و از اون به بعد دیگه اصلا رعایت منو نکرد و در مورد نوع ارتباطش صحبت می کرد با هر درگیری یه چیز جدید که مطمئنم هر زنی رو ناراحت می کنه .من لایق هر رفتاری از طرف اون بودم به جز این یکی ...بعداز اون ماجرا بهش گفتم هر کاری بگی می کنم فقط دیگه ادامه نده و بهش قول دادم که دیگه دانشگاه نرم و به اونو بچه بیشتر برسم ،شاید می خواستم یه کار بزرگ بکنم که مطمئن باشه که دوستش دارم .اون هم بهم قول داد که ارتباطشو قطع کنه و کرد "البته به آرامی تا اون دختر ضربه روحی نخوره و آبروی خودش هم پیش اون حفظ بشه"
اما من که در تمام طول زندگیم همیشه شوهرم رو مرد پاکی می دونستم قبول این موضوع واقعا برام سخت بود بنابراین وارد جزئیات ماجرا شدم و کارهای مختلفی کردم از جمله اینکه با اون دختر تماس گرفتم و فکر میکنم قلب من دیگه کم کم نمی تونست وجود همسرم رو در خودش تحمل کنه با وجود اینکه تا همین چند روز قبل از پی بردن به ماجرا عاشقانه دوستش داشت من در یک دوگانگیه وحشتناک اسیر بودم ،تا اینکه یه روز شوهرم بدلیل مشاجرات زیاد از من خواست خونه رو ترک کنم و طلاق بگیرم اما من چون از دست دادن زندگیم برام یه فاجعه بود و تحت فشار روانیه شدید بودم دست به خودکشی زدم "یک کار احمقانه" چون به قول شما اون دنیامو هم از دست میدادم...
حرفهای شوهرم مدام تو گوشمه که "من هرگز کسی رو دوست نداشتم و فقط می خواستم که تو متوجه اشتباهاتت بشی "،اما من میگم چطور میشه آدم بدون اینکه کسی رو دوست داشته باشه بهش میگه دوستت دارم و براش کادو میگیره و این همه راه رو برای دیدنش سفر میکنه .اگه فکرهای من اشتباهه شما به من بگید .
راستی یادم رفت بنویسم که سارا جون یه روزی به تمام چیزهایی که گفتی می بالیدم اما الان بدون عشق به شوهرم همه چیز برام بی معنی شده بجز دختر نازم ،می خوام یاد بگیرم بدون اینکه بیاد شوهرم باشم زندگی کنم اما نمی دونم چجوری.
ممنونم از همه
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
سلام خانومی
خودتم قبول داری که یه جاهایی کوتاهی کردی؟؟ همسرت دقسقا برای اینکه تورو از خواب بیدار کنه این کارو کرده این یه تلنگری بوده که تو زندگی بهت زده تا بگه وجود داره و
به توجه و رسیدگی شما احتیاج داره پس هی گذشته رو مرور نکن و سعی کن از این به بعد اشتباهات گذشته رو تکرار نکنی
اگه محبت خالصانه بهش بکنی می شه همون شوهره روزای اول زندگی فقط به شرطی که هی نگی چرا رفت با یه دختر دیگه چون خودت دلیلش رو می دونی