RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
کااشکی بیشتر توضیح میدادین متاسف شدم اما اگر واقعا همسرتون شما رو میخواد باید تلاششو برای یه زندگی مستقل بکنه چرا اینکارو نمیکنه اگر واقعا اظهار تاسف می کنه
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
سلام
به تالار خوش اومدین
یعنی چی که ماهی یک بار می آدو شما رو می بینه مثلا آگه همسرتون مادرش رو ول کنه و بچسبه به زندگیش مادرش می خوادچیکار کنه
منظورم اینه که چرا دربرابر این خواسته مادرش همسرتون تسلیم شده
بالاخره یه دلیلی باید وجود داشته باشه
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
نمی دوم.چند بار تصمیم گرفتیم که با هم زندگی کنیم ولی مادر همسرم هم به محل کار اون رفت واونجا آبروریزی کرد وهم اومد به محل کار من.این کار در طول این چند سال حداقل 7 بار تکرار شده.تو محل کار هم همه می گن سعی کنین اختلافات خانوادگی رو نیارین محل کار به خاطر همین هیچ کاری نمی تونیم بکنیم.همسرم فقط هر دفعه می گه خانوادم فقط منو دارن من نمی تونم اونا رو ترک کنم
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
آخه چه آبروریزیی شما زن و شوهرین کنار هم بودنتون آبروریزی نداره
اون ازتون نقطه ضعف گرفته اگه نسبت به کاری که می کرد عکس العمل نشون نمی دادین و براتون مهم نبود اینجوری نمی کرد
الان می دونه که با این کار افسار شما رو دستش گرفته
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
چی کار می تونم بکنم.هر روشی رو امتحان کردم.6 سال از زندگی ما گذشته تو این 6 سال هر کاری می تونستم یک تنه انجام دادم ولی هیچی تغییر نکرده.زن وشوهر بودن ما خجالت آوره.همسر من نمی دونه ازدواج یعنی چی؟نمیدونه رابطه ای که بین یک زن ومرد به وجود می یاد چه قدر مقدسه.متاسفانه هیچ کاری نمی تونم بکنم
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
خوش آمدی خانمی
دلیل نمی شود برفین جان چون خودت روانشناسی بی نیاز از کمک دیگران باشی .یک مشاور دیگر که از بیرون به ماجرا نگاه می کند کمک خوبی می تواند برای تو و زندگی ات باشد .
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
سلام بر دوست عزیز و همه رشته ای.....انشاالله که خوبید...
چند سوال از شما داشتم(اگر خواستید جواب دهید)
1:آیا همسر شما بیش از حد به مادرش وابستگی دارد؟
2:آیا تا به حال به روان شناس دیگری برای حل مشکلتان مراجعه کرده اید؟
3:رابطه شما با پدر شوهرتان چطور است آیا رفتار او هم مانند زنش است؟
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
همسر من ومادرش به هم خیلی وابسته اند.من وپدر شوهرم تو اون خونه تقریبا هیچ کاره بودیم.رابطه من باپدر شوهرم خیلی خوبه.با اون هم پنهانی صحبت می کنم البته در حد احوالپرسی.اون هیچ اختیاری از خودش نداره.یعنی چاره ای نداره چون سنش زیاده به یکی نیاز داره که ازش نگهداری کنه.من خودم زیاد رفتم پیش مشاور ولی همسرم هیچ وقت قبول نمی کنه که بیاد.می گه اونا خودشون مشکل دارن وتو کاراهای خودشون می مونن.یکیش تو،اگه می تونی مشکلتو حل کن.اون زیاد به مشاوره اعتقاد نداره