محبت کلامی ضعیف و حس تأمین کنندگی
سلام.
من 29-30 سالمه، همسرم 30 سالشه.
کمتر از دو ماهه عقد کردیم.
تو خانواده ما هیچوقت محبت کلامی نبوده ولی متوجه شدم که تو خانواده همسرم خیلی زیاده، همدیگه رو با پسوند جان صدا میکنن، با جانم جواب میدن، خلاصه احترام و محبت بینشون خیلی زیاده.
من بر خلاف تصور خودم حتی تو خلوتمون هم نمیتونم با همسرم محبت کلامی داشته باشم، قبلا تو پیام بود که اونم دیگه ندارم، یکم ازش دلخور هستم و وقتی ناراحتم اصلا نمیتونم نقش بازی کنم.
همسرم تو همه چیز برام کم میزاره و خودش میدونه.
تمام وقتش صرف کار و در خدمت خانواده بودن و یه عمه مجرد سن بالا داره که تمام کارهاشو انجام میده.
من یه چیزایی در مورد حس تامین کنندگی مرد خونده بودم و شنیده بودم.
من احساس میکنم تا زمانی که عمش هست چیزی از این موضوع به من نمیرسه.
من حتی نمیدونستم تا این حد رابطهش با عمش عمیق و تازه دیروز فهمیدم.
چند شب پیش که باهم بیرون بودیم عمش زنگ زد و گفت هرجا هستی باید الان بیای خونه که کارت دارم.
البته همسرم برای اینکه عمش ناراحت نشه نگفت با منه و کارمون رو خیلی فوری انجام دادیم و منو رسوند خونه و رفت.
همسرم خیلی پسر خوبیه و داره تلاش میکنه زودتر خونه بگیریم و مستقل بشیم.
من خیلی خیلی ازش دلخورم.
همه چیزو من آخر از همه میفهمم، مثلا قصد یه کار جدید یا شراکت با کسی داره.
احساس میکنم رابطه عمیقی با مادر و خواهراش داره که من حالا حالاها به اون مرحله نمیرسم.
یکی از خواهراش هم میگفت من خیلی با داداشم راحتم، اصلا از این حرفش خوشم نیومد.
میدونم خیلی هم دارم حساس میشم و اومدم اینجا که از این حساسیت کم کنم.
بعضی وقتها دلم میخواد سکوت کنم و چیزی نگم تا ببینم خودش چیکار میکنه.
بعضی وقتا هم میگم اگه سکوت کنم خیال میکنه همین روش زندگی درسته.
ولی حس بدی به خودم دارم که همش مشغول غُر زدنم.
راستی ازدواج ما هم سنتی بوده و خواهرشون تو جمعی از من خوششون اومده.