با مشکلات روحی بعد جدایی چکار کنم؟

سلام وقت همگی بخیر
تاپیکهای قبلیمو اگر بخونین داستان زندگی و جداییمو تقریبا کم و بیش نوشتم .از بعد جدایی حس غم و افسردگی تا مدتی ولم نمیکرد و میدونستم طبیعیه و تحملش میکردم ولی الان که حدود ۲ سال داره میشه از جدایی هنوز اون حس تنهایی و غصه کاملا رهام نکرده و گاهی کلا همه حس و حالمو میگیره تا جایی که فقط دوس دارم دراز بکشم و چشمامو ببندم و با هیچکس حرف نزنم و از کارام میفتم چون حس کار کردن ندارم. روزام تکراری شده و بی هیچ اتفاق جدیدی. به دخترا حسی ندارم و حتی به دوستی هم زیاد فک نمیکنم چه برسه ازدواج و در کل حس و حالی ندارم واسه زندگی کردن و فقط روزگار میگذرونم. به تازگی با همکارام شریک شدم و شرکت زدیم ولی هیچی واسم جذاب نیست دیگه. استرس شده کل زندگیم گاهی تپش قلب شدید میگیرم بی دلیل. امشب بعد مدتی یاد سایت همدردی افتادم و اومدم شاید بشه راهی یا لااقل حرف ارامش بخشی بخونم از دوستان

شما یک زمانی یه انتخاب اشتباه داشتین وخیلی هم سعی کردین درست کنین اوضاع رو ولی به جایی نرسیدین وحرکت رو به عقب داشتین.لطفا به خاطر یه اشتباه در گذشته، آینده خودتون رو خراب نکنین.زندگیتون،روحیتون بهتر میشه اگه خودتون به خودتون کمک کنید.

سلام محمد اقا

بله طلاق بد و سخته اما اخر راه نیست...من در جریان زندگی شما نیستم اما یقینا شرایطی بود که تحملش براتون غیر ممکن بوده...اون زندگی تمام شده و رفته.اگر بخواهید اینجوری روزگارتون رو سپری کنید بعده چند سال کاملا بیمار روحی خواهی شد.زندگی رو باید برد جلو...هر طور شده...منم مثل شما این روزا رو گدروندم و میدونم تلخه اما دو سال زمان زیادی که شما هنوز درگیرش هستین....
اشتباه میکنین که به دختری فکر نمیکنین...مثل بقیه ادمها برید خواستگاری تا نهایتا همدمتون رو پیدا کنید...کم کم که یک نفر جدید بیاد تو زندگیتون و شعله عشق رو در قلبتون دوباره بیدار کنه اونوقت افسوس میخورید که چه روزهای خوبی رو با غم و غصه گدروندین

ممنون. شاید بخاطر اینه که همون اول که اینجوری شد نرفتم با روانشناس صحبت کنم الان مث یک زخم کهنه شده گاهی بدجوری اذیتم میکنه و بهمم میریزه دوسال زیاده میدونم ولی یه افکاری دست خودم نیست

سلام

شروع یه زندگیه جدید باعث میشه دیگه اون اتفاقات و خاطرات قبلی هر روز براتون تازه تر نشه و فقط در حد همون خاطره تو ذهنتون باقی بمونه..

چون بعد از اون لحظه های جدیدی تجربه خواهید کرد و کم کم اهمیت قبلی ها کم و کمتر خواهند شد..

اگر اتفاقات و خوشی های جدیدی وارد زندگیتون نشه ذهنتون هی سراغه قبلی ها خواهد رفت و باعث خواهد شد شما بی انگیزه بشین و حتی خونه نشین..


حالا خودتون انتخاب کنین کدام راه شمارو دوباره خوش و با انگیزه میکنه؟


پیشنهاد نمیکنم بخاطر فرار از تنهائی و افسردگی دوباره ازدواج کنین.. بلکه اول باید از این حالت بیرون بیاین و بعد به فکر ازدواج دوباره بیفتین..

ازدواج خیلی خوبه ولی نه واسه فرار از افسردگی بعدم الان شرایطشو ندارم و کلیم میترسم از دخترا

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط mohammad2012

ازدواج خیلی خوبه ولی نه واسه فرار از افسردگی بعدم الان شرایطشو ندارم و کلیم میترسم از دخترا

---

سلام آقا محمد، سال نو پیشاپیش مبارک:72:

من خیلی گذرا تاپیکاتونو دیدم..
گذشته هر چه که بود گذشت. گاهی بعضی اتفاقات کمرنگ میشن اما کاملا از بین نمیرن! اصلا فلسفش چیه؟
بنظر من بعضی شکست ها و ناراحتی ها که به ظاهر تموم شدن ولی انگار همیشه یه سر کوچیکی بما میزنن حکمتی داره.
حکمتش اینه یادمون نره در گذشته بخاطر چه دلایلی شکست خوردیم و اذیت شدیم، درستشم همینه.

یادمه بعضی چهره های ثروتمند و محبوب همیشه یچیزی رو از گذشته ی تلخشون بیادگار برداشتن .. یه وقتایی خبرنگارا ازشون میپرسن برای چی؟ اونها هم در جواب میگن برای اینکه بدونیم از چه سختیایی عبور کردیم.

شما هم همینطور .. استثنی از کائنات نیستین. بالاخره تقدیر این بود به این شکل رنج بکشین، برای کسی دیگر بیماری، برای کسی دیگر ورشکستگی و الی آخر

از گذشته چه درس هایی گرفتین؟ میتونین اونها رو برای من بنویسین.

اینم بخاطر داشته باشین ما انسانیم... پیش میاد مثلا دوستی داشتیم که علی رغم خوبی های ما ... در حقمون کم لطفی کرده.. اما رفقایی هم بودن که همیشه مهربونی خودشونو ثابت کردن. هر دو در ظاهر دوست بودن اما این کجا و آن کجا

شما باید برای زندگیتون یه برنامه جدید بنویسین، با استفاده از تجارب گذشته معیارهای خودتونو به معیارهای خیلی ارزشمند تر برگردانین و طبق اون شریک زندگیتونو انتخاب کنین.

منم 29 فروردین طلاقم قطعی میشه،منم از جدایی و مشکلات بعدش میترسم ولی باید باهاش کنار بیام و سعی کنم زندگی جدید و پر از آرامشی برای خودم درست کنم،من از مردا نمیترسم فکر میکنم اون موردی که من باهاش ازدواج کردم خوب نبود وگرنه همشون که اینجوری نیستن:305:

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط mastanehh

منم 29 فروردین طلاقم قطعی میشه،منم از جدایی و مشکلات بعدش میترسم ولی باید باهاش کنار بیام و سعی کنم زندگی جدید و پر از آرامشی برای خودم درست کنم،من از مردا نمیترسم فکر میکنم اون موردی که من باهاش ازدواج کردم خوب نبود وگرنه همشون که اینجوری نیستن:305:

خیلیهاشون والد گریزی دارن با شما دعوا و جر بحث می کنند
در حقیقت با والد درونشون سر جنگ دارن
چون در کودکی سر هر کاری پدر یا مادر یا جایگزین والد اونا رو تحقیر میکرده

با بالغ درونشون هیچ کس ار تباط برقرار نکرده
یا بلد نیستن با بالغ درونشون صحبت کنند بیشتر یا والد انتقاد گرن یا کودک پرخاشگر

دوستان تو رو خدا به بچه هاتون لقب زشت مثل تنبل دیونه شلخته تو اخرش هیچی نمیشی نگید
اونا کوچیکن و چون شما فقط منبع محبتشونید باور می کنند حرفاتون از عمق وجودشون
در نتیجه ممکن تمام ایندشون تحت شعاع یه دیونه گفتن شما باشه

---

بیایم با بالغ هم ار تباط بر قرار کنیم

سلام سحر خانوم ممنون از راهنماییتون
همه مث هم نیستن درسته ولی کسی که با دروغ خودشو خوب جلوه میده باعث میشه نظر ادم نسبت به ادمای خوب هم عوض بشه و راستو دروغشونو نفهمی. من بزرگترین درسی که گرفتم اینه که به کسی اعتماد نکنم چون ممکنه دروغ بگه و خیلی دیر اعتماد کنم کلا به افراد و اینکه تو مشکلات هیچکس ادمو درک نمیکنه جز خودش

- - - Updated - - -

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط mastanehh

منم 29 فروردین طلاقم قطعی میشه،منم از جدایی و مشکلات بعدش میترسم ولی باید باهاش کنار بیام و سعی کنم زندگی جدید و پر از آرامشی برای خودم درست کنم،من از مردا نمیترسم فکر میکنم اون موردی که من باهاش ازدواج کردم خوب نبود وگرنه همشون که اینجوری نیستن:305:

---

هرچی به صلاحتونه اتفاق بیفته انشالله
شاید همه مث هم نباشن ولی تشخیص خوب از بد سخت شده خیلی