شاید به نظر مسخره بیاد، اما دلم بدجور هوای جنگل رو کرده، دوست دارم بوی درختای خیس رو استشمام کنم، دوست دارم برم وسط درختا، بدون سرپناه زندگی کنم، میخوام پناهم شاخه های پوشیده از برگ جنگل باشه، میخوام روی خاک غلط بزنم تا تمام لباسام، موهام گلی بشه، دوست دارم هیچ صدایی جز صدای پرنده ها و سکوت جنگل نشنوم، وای چقدر خوبه .... از صدای بوق ماشین، از صدای تلوزیون، آدما ... خسته شدم....................... دلم صداهای بکر میخواد، هوای بکر، تنهایی بکر، زندگی بکر... کاش میشد از تمام دلبستگی ها دل کند، کاش کسی دلتنگم نمی شد، کاش میشد برم و هر وقت خواستم برگردم.. چی شد که بشر رو به کشاورزی آورد؟ اصلا چرا باید کشاورزی می کرد... مگه زندگی توی غار و جنگل چه عیبی داشت؟؟؟
چی شد که خوشی زد زیر دلمون؟ چی شد که ماشینی شدیم؟ چی شد که از طبیعت دور شدیم و دورش حصار کشیدیم؟ چی شد که حیوونا رو گذاشتیم توی باغ وحش، چی شد که سلاح ساختیم، چی شد که جنگیدیم، که دور کشورها مرز کشیدیم، که دزدی کردیم، که آدم کشتیم، که از بهشت رونده شدیم!!!
دیگه حتی از بهشتی که توی دلمون هست خبر نداریم، به جهنمش زیاد سر میزنیم اما کلید بهشت رو معلوم نیست کجا گم کردیم، اصلا یادمون رفته که کجاس، از روی نقشه ذهنمون محو شده و نیست! روزی چندبار خودمون رو مجازات میکنیم، گاهی حوصله مون که سر میره یه سر می زنیم توی جهنممون و ....
خدای من فقط 7 روز آنتراک میخوام.. میخوام 7 روز هیچ کسی رو نبینم، هیچ صدایی نشنوم، هیچ کاری نکنم، تنهای تنها باشم، وسط درختهای تنومندی که تو خالقشون هستی..فقط 7 روز، کمک کن که برم، کمک کن....
خیلی خوبه که هر از چندگاهی بی خبر باشی، از همه چی، از همه جا، از همه کس، دلم جنگل می خواد، جنگلی که هیچکس منو نبینه، راحت و آزاد باشم، فکرم، جسمم، روحم آزاد باشه.............
میخوام با خودم زندگی کنم.....
با درختا...
با حیوونا............
با خاک....
:72:
:72: