-
بعد ار 5 سال تلاش...
سلام دوستان من خیلی تایپیک زدم و از مشکلاتم و حرفهای دلم گفتم و خیلی از دوستان حرفها و کمکهای مفیدی کردن ولی بیشتر دوستان هم تاکید بر مطیع بودن و ... بودن که به شخصه فکر میکنم مطیع بودن هم حدی داره ولی حرفهای maryam و madar عزیزو بعضی از دوستان که اسمشون یادم نیست برام مفید بودن.
من شوهرم خیلی خیلییییییی مشکلات داشتیم مثل تفاوت فرهنگی، بی اعتمادی، منعطف بودن من ،دیکتاتور و زورگویی بودن همسرم، خانواده اش که دخالت میکردند، با خانواده من بد رفتاری میکرد و مانع رفت امد من میشد و بزرگترینش زندگی کنار خانوادش بود که تغریبا دو ماه پیش بود که دیگه حالم از خودم زندیگیم بهم خورد و تصمیم گرفتم در سکوت کامل این زندگی ترک کنم و یک روز که همسرم تو خونه نبود دخترم برداشتم و با یه ساک رفتم خونه مادرم و فرداش درخواست مهریه کردم خدا میدونه چه سختی هایی که در مورد خودم دخترم نکشیدم همسرم تهدیدم کرد خانوادش هرچی از دهنشون در اومد بهم گفتن و فقط تو این وسط برادرم و برادر شوهرم عاقلانه و خونسرد سعی میکردند دوباره ما زندگی کنبم بعد از این که درخواست مهریه رو فرستادم تازه شوهرم متوجه شد که کجای کار و قضیه خیلی جدیتر از این حرفاست با حرفایی که شوهرم تو این 5 سال گفته بود فکر میکردم اگه من برم و جدا بشم هیچ وقت شوهرم دنبالم نمیاد و ار خدا خواسته اونم جدا مبشه ولی باور نمیکردم همون شوهری که سرکوب میکرد همون شوهری که همیشه میگفت من من من افتاده بود التماس یعنی الانم که مینویسم باورم نمیشه اومد گفت هر جور بگی قبول میکنم فقط من و دخترمون تنها نزار منم بعد از کلی برو بیا و مشاور رفتن که 5 جلسه پیش مشاور رفتیم همون شوهری که میگفت مشاور مال دیونه هاس خودش مایل بود بره مشاور منم بهش گفتم پام تو اون خونه نمیزارم و یه خونه جدا میخوام عین یه ادم معمولی باید برم بیرون برم خونه مادرم برم کلاس تفریحی بهم پول بدی به خانوادت اجازه ندی دخالت کنن و خیلی حرف دیگه که پیش مشاور قول داد و الان تغریبا یک ماه که دوباره با شوهرم اشتی کردیم ولی هنوز خونه مادرم هستم و اونم اکثر اوقات میاد اینجا و قرار یه خونه بگیریم و بریم سر زندگیمون
همه این دوباره امتحان کردنها و زندگی دوباره فقط فقط به خاطر دخترم هست.
الان صد در صد زندگیم درست نشده ولی 60-70 درصدش درست شده مشکلات عاطفی و اخلاقی و فرهنگی که میون من و شوهرم بود بهتر شده.
اگه اومدم بنویسن میخوام بگم ما ها ارزشمون خیلی زیادتر از این که یک فرد دیگه بخواد مارو له کنه و اگه ما به خودمون ارزش ندیم هیچ بنی ادمی ارزش نمیده حق گرفتنی نه دادنی حق خودتون بگیرین من خودم خیلی اذیت شدم خیلی دلهره کشیدم دخترم خیلی اذیت شد ولی الان هم از کاری که کردم ناراحت نیستم هنوزم از کاری کردم و تصمیمی که گرفتم خوشحالم.
شوهر من نه معتاد بود نه عیاش نه چیزی فقط مشکل مشکله اخلاقی و فرهنگی بود .
نمیدونم در اینده چه اتفاقی میافته ولی حداقل الان راحت زندگی میکنم و ارامش دارم.
هنوزم مشکلاتی دارم مشکلاتی با خانوادش ولی با زمان و کمک شما دوستان امیدوارم حل بشه
-
روش درست بود یا نه رو نظر نمیدم فقط سعیت را بکن زندگیت بهتر بشه.
وقتی ازدواج میکنی دیگه منی وجود نداره میشیم باهم بخندیم باهم شاد باشیم لذت ببریم.اصولا ما مردها یکم لذت میب یم س به سر همسرمان بگزاریم شخصی میگم خداوکیلی یکمش کیف میده غورشو بالا میاری خخخخ ولی بهتره همان یکم باشه. نه بیشتر! در هر صورت خیلی خوشحال شدم الان بهتر شده زندگیت مشاور رها نکن سعی کن زیربنایی مشکلانتان حل بشه نه فقط در ظاهر
واقعا خوشحال شدم ایشالله خوشبخت بشید.راشتی حواست به دخترت هم باشه.
-
با سلام واقعا خوشحال شدم بیشتر مشکلاتت حل شده محکم بایست و از حقت کوتاه نیا.
-
خوشبحالتون که جرات این کار رو داشتید و خوشحالم که همه چیز داره خوب پیش میره.
-
Khalagezy :
من چاره ای جز این نداشتم چون همسرم حرف من نمیخواست بفهمه و زیادی تند میرفت یه شوکی نیاز داشت همه ادمها تا یه چیزی از دست ندن یا احساس خطر نکنن به خودشون نمیان .
هنوزم مشکلاتم تموم نشده و مشکلاتم با خانوادش ادامه داره فعلا رفت امد زیاد نمیکنم ولی اصلا رفتارشون با من درست نیست و اصلا نمیدونن با یه عروس چه جوری برخورد میکنن یه رفتار معمولی ،توقع زیادی ندارم بعداز این ماجرا ها با اصرار همسرم رفتم خونه مادرش حتی یه چایی هم نیاورد غذا پخته بود برگشت به همسرم که اگه گشنه ای غذا بخور حتی به من طارف هم نکرد واقعا این اداها و رفتارها خیلی ناراحتم میکنه از طرفیم شوهرم بعد از این ماجرا ها مونده میان من خانوادش و فشار روحی میکشه و این موضوع ناراحتم میکنه از طرفیم زندگی تو خونه مادرم برا همسرم حتما سخت ولی چاره ای ندارم و نمیخوام به هیچ عنوان دوباره تو اون خونه برگردم. خلاصه مشکلاتم تموم نشده ولی حداقل از طرف شوهرم دیگه فشاری نمیبینم و تغریبا ارامش دارم.
اذر میدخت:
ممنونم مرسی من از حقم خیلی گذشتم و هنوزم میگزرم ولی دیگه نمیخوام از حق یه زندگی اروم و آرامش روحیم بگذرم.به هیچ عنوان.
Abs:
من وقتی از خونه در اومدم به امید برگشتن نرفتم و اگر شوهرم خودش تغییر نمیداد و پی به اشتباهاتش نمیبرد شانس دوباره به زندگیمون قبول نمیکردم حتی پیش مشاور هم گفتم بعداز این هم اگه واقعا برگردیم به روز اول من دوباره جدا میشم و این بارآسمونهم بیاد زمین قبول نمیکنم. شوهر من به خاطر مهریه نیست چون یک هفته بعد از درخواست مهریه برادرم گفته بود که من یک قرون هم مهریه نمیخوام و حاظرم به صورت توافقی تموم کنم ولی اون قبول نکرد بود من اگر درخواست مهریه کردم چون راه قانونی جز این نداشتم.
همسرم هم میدونه من این شانس دوباره رو فقط فقط به خاطر دخترم دادم چون واقعا همه چیز تموم شده میدیدم و اونجوری پیش میرفتم.
فعلا که یه زندگی نرمال و ایده الی داریم ببینیم تا بعد چی میشه و چی پیش میاد. حداقل پیش وجدانم راحتم تا آخرین نفس تلاشم میکنم.
-
سلام نگاد خانم. خیلی خیلی خوشحال شدم از دیدن تاپیکتون و خدا رو شکر میکنم که بالاخره یکی از کسانی که همیشه میومدیم و از مشکلاتش میخوندیم و تاسف میخوردیم و جز دعا کردن کار دیگه ای از دستمون برنمیاد، خودش دست به کار شد و تغییر بزرگی تو زندگیش ایجاد کرد. تصمیمتون درست یا غلط ولی هر چی بود نتیجه اش متفاوت بود. واقعا با چیزایی که از همسرتون نوشته بودین فکرشو نمیکردم که حتی بیاد دنبالتون. ولی این تلاشش برای برگردونتون نشون میده که دستتون داره این مطمعن باشید.
اگه 70درصد مشکلاتتون حل شده بقیه اش هم با گذشت زمان حل میشه به رفتارها و عکس العمل های خانوادش هیچ اهمیتی ندید هر چند ناراحت کننده باشه اتفاقا بزار شوهرت ببینه که چه رفتار زشت و زننده ای باهات دارن.
امیدوارم بقیه مشکلاتت هم هرچه سریعتر حل بشه.
-
حق گرفتنی است نه دادنی
سلام
تبریک میگم به شما . عجب رشدی کردی. چقدر اگاه و توانا و قدرتمند شدی. اون نگاد مظلوم و قربانی کجا و این نگاد توانا کجا؟
عزیزم توی تاپیک یکی از دوستان خوندم که بهش از قول من گفته بودی که حق گرفتنی هست نه دادنی. همون موقع فهمیدم که چراغی برات روشن شده و دیر یازود نور رو میبنی و سر از خاک بلند میکنی ولی هیچ فکر نمیکردم این اتفاق به همین زودی باشه و حالا من دارم برای یک زن توانا مینویسم.
راه درازی در پیش داری و مشکلات و پستی و بلندی زیادی خواهی داشت سعی کن این نونهال وجودت رو پرورش بدی و بهش شاخ و برگ بده و تبدیل شو به درخت تنومندی که زیر سایه اش دخترت در ارامش رشد کنه.
تا زمانی که برات خونه مستقل تهیه نشده برنگرد.
موفق باشی
-
دوست عزیز من بشدت به مشاوره نیاز دارم ولی همسرم اصلا زیربار نمیره...شما تهران تشریف دارید؟
میشه بگید کجا رفتید و پیش کدوم مشاور رفتین؟
البته اگه تبلیغ میشه ادرس ایمیل بدم برام ایمیل بزنید من قوانین سایت رو تو این مورد نمیدونم
............................................... ...........
باسلام
ارسال ایمیل یا هر آیدی خلاف قوانین می باشد و کاربر خاطی مسدود میشود.
-
سلام madar عزیز واقعیتش حرفاتون تو تایپیک قبلی بی تاثیر نبود و واقعا از حرفای شما و maryam اترژی خاصی میگرفتم چون میدیدم الکی سعی تو سازش ندارین بلکه با دید باز و منطقی راه نشون میدین. ولی یه جرات یه جسارت یه انرژی نیاز داشتم که شکر خدا با کمک خدا این کار کردم هنوزم به صد درصد نرسیدم که کارم باعث شده زندگیم درست بشه یا نه ولی حداقل از اون شرایط راحت شدم. و واقعا خیلی سخت بود یعنی الانم که یادم میفته چه طوری در سکوت از خونه رفتم حتی بدون کلامی هنوزم استرس میگیرم. دوست ندارم تبدیل شم به اون ادم قبلی میخوام رفتار مناسب داشته باشم و در عین لطافت زنانه رفتار جراعت مندانه هم داشته باشم.
وضعیت الانم، با شوهرم رابطم خوب از لحاظ آزادی و بیرون رفتن دیگه باهام کاری نداره بهش خبر میدم و میرم.از نظر پول هنوز کاملا درست نشدیم ولی باز تغییر کرده. با خانوادم نه زیاد گرم نه سرد معمولی ولی با احترام برخورد میکنه. ولی همین که به خاطر من و دخترم اومده خونه مادرم فکر میکنم قدم بزرگی هستش تنها مشکلم خانوادش البته در مورد خانوادش با من کاری نداره نه میگه بیا بریم نه حرفی در مورد اونا میزنه ولی دوست ندارم به خاطر خانوادش باز برگردم سر خونه اول یعنی برگردم به شرایط قبلی واسه همین نمیدونم چیکار کنم باهاشون ارتباط برقرار کنم یا نه مثلا برای رفتن به خونه مادر شوهرم به شوهرم چیزی بگم یا اصلا بهشون زنگ بزنم یا نه اصلا نمیدونم رفتار درست تو این شرایط چیه بهم نظر بدین ممنون.اینم بگم که برادرش خیلی خیلی بهمون کمک کرد و عامل تغییر شوهرم تا این حد برادرش و احساس میکنم زندگی دخترم مدیدن برادرش هستم که باعث شد دخترم زیادتر عذیت نکشه و به عنوان بچه طلاق نباشه. منهم واقعا ادم بلند پروازی نیستم فقط دوست دارم مستقل و ازاد در عین حال تو یه چهارچوب مشخص زندگی کنم با احترام با ارامش با اعتماد.
-
Abs عزیز من تهران نیستم ولی این بگم اگه زندگی من رو به راه البته تغریبا، درسته مشاور خیلی خوب و مفید بود ولی عامل تغییر نبود بلکه عاملش این بود که شوهرم احساس از دست دادن کرد دخترش داشت از دست میداد زندگیش از دست میداد و دومیش برادرش بود که دیدش باز کرد نگاهش از اون زندگی سنتی گرفت و به سمت یه زندگی امروزی و مستقل هدایت کرد و خیلی خیلی کمک کرد سومیش هم اون واقعا من دوست داشته ولی من خودم تازه بعداز 5 سال تازه تازه متوجه میشم. اگه تمام این کاراش واقعی باشه واقعا مرد نمونه ای هستش به نطر من که خانوادش یعنی من دخترم رها نکرد بلکه حامی شد و واقعا برای من ارزشش اگه 10 درصد بود الان 100 درصد شد.فقط امیدوارم همه چیز واقعی باشه نه بازی.
به تایپیکهات سر میزنم ولی کلا به قول madar حقت بگیر کسی به تو حق نخواهد داد.