داره ازم فرار ميكنه يا من ديوونه شدم؟!
سلام من باز برگشتم با مشكلات زياد،هنوز عقديم و از شانس من بدبخت مادربزرگم فوت شده و باز عروسيمون عقب ميوفته حداقل تا بعد عيد ميكشه!!من احساس نياز به محبت از طرف شوهرم دارم احساس ميكنم من براش بيارزش شدم،هر چي ميخوام اگه نه بگه بهم بر ميخوره...ديشب سر اينكه جواب اس ام اس يا تلگرام نميده حرفم شد،...ايشون وقتي ميره سر مار يه صبح بخير خشك ميفرسته برام و تا ظهر كه وقتي ميره خونشون يه اطلاع كوچيك ميده بدون اينكه باز كنه بعدش ببينه ايا من حتي پيامش رو ديدم يا نه و عصر هم وقتي از سر كار در مياد زنگ ميزنه كه اطلاع بده ميره خونه يا مياد دنبالم!من توقع دارم طول روز بهم حداقل فكرش پيشم باشه و توجه كنه و منتظر پيام يا زنگ از من باشه ولي متاسفانه هر وقتم زنگ بهش ميزنم طوري باهام حرف ميزنه كه پشيمون ميشم از زنگم!بهونشم شلوغيه سرش تو شركته كه من هر كار ميكنم نميتونم بهونشو بقبولونم به خودم.ديشب بهش گفتم چرا جواب تلگراممو نميدي ميگه الان ما از هم حدا شديم اين بچه بازيها چيه!اين انتظارات چيه!بهم گفته كه من ديوونه شدم!بهش ميگم تو ديگه دوسم نداري اگه داشتي اينطور حرف نميزدي با من يا حداقل جواب پياممو ميدادي و حس بد بهم منتقل نميكردي!اونم برگشته گفته تو هم اگه منودوست داري مياي يا من زندگي ميكني تا عروسي بگيريم اين پيامك بازي ها و تلگرام بازيها كار بچه هاست !!منم گفتم نكنهانتظار داري قبل چهلم عروسي كنيم !گفت حوصلتو ندارم ديوونم كردي منم بلاكش كردم كه راحت باشه!پنجشنبه ها با هميم يا بيرون يا خونه ما جمعه هفته پيش بهش گفتم ناهار بيا دنبالم بريم بيرون دير اومد منم عصباني شدم بهش گفتم چرا ازم فرار ميكني چي ميشه بخاطر من صبحونه كم بخوري كه بتوني ظهر جمعه با من باشي ناهارو!برگشته ميگه پنجشنبه ها تا ديروقت با تو هستم ديگه چه لزومي داره ظهر جمعه با هم باشيم عصر حمعه ميام دنبالت!!!نميدونم وقتي ازدواج كرديم قراره بيست و چهار ساعت شبانه روز باهم باشيم با اين دلايلش ممكنه اصلا از من فرار كنه و شبا بياد فقط!دارم ميسوزم از اينهمه توجيهات بنظرم غير منطقي تورو خدا بهم بگين من زياده خواه شدم يا اون واقعا ازم خسته شده!