قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
سلام دوستان عزيزم
دو روز پيش جشن عقد خواهرم بود و طبق برنامه ريزي هاي قبلي مادر شوهر و پدر شوهرم هم دعوت بودن ، همه چيز به ظاهر خوب پيش ميرفت ، با اينكه من در طول مراسم دائم مواظب خودم و حجابم بودم ، اما چشتون روز بد نبينه ........:302:
از اولي كه من وارد خونه شدم همه رو تعارف كردم و به همه خوش امد گفتم ، اما رويه گل مادر شوهرم و نبوسيدم ( چون آرايش داشتم )اما خيلي بهش خوش امد گفتم . بعد مدتي ديدم اصلا به من نگاه نمي كنه ، رفتم پيششو ازش پرسيدم مامان چه طوريد ؟ كه با دعوا جلو تمام فاميل گفتش كه مگه قراره چه طور باشم و روش و از من برگردوند ... خلاصه اون شبو زهر مار هممون كرد و رفت . منم قضييه رو به همسرم گفتم . خيلي عصبي شد و به مامانش زنگ زد .. اونم گفته بود كه زنت ديگه عروسه من نيست .. ( مي بينيد تو رو خدا ) بعد هم همسرم به عصبانيت تمام ماشينو سوار شد و رفت خونشون .. از اونجا كه برگشت شروع كرد با من دعوا كردن كه چرا مامانمونبوسيدي ، چرا حجابتو رعايت نكردي چرا فلان نكردي و چرا و چرا و چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟/؟
ديوونه شده بودم ، خشكم زده بود ، نميدونستم چرا بايد اينهمه تحقير مي شدم ، باز هم مامانش كار خودشو كرد و مارو به جون هم انداخت .. ( ديگه واقعا نمي دونم مادر شوهرم چرا نمي خواد ما زندگيمونو بكنيم )
اينقدر با من جلو مامانو بابام دعوا كرد كه آخر سر قلب بابام گرفت و حالش بد شد . بعد هم آقا سوار ماشينش شد و آخرين حرفي كه زد اين بود كه : اگه قراره بر انتخاب باشه من بين تو و مامانم ، مامانمو انتخاب مي كنم ، منم گفتم كه ديگه نمي خوام باهات زندگي كنم . اونم بدون توجه به حرف من ، در رو به هم كوبوند و رفت
ديگه نمي دونم چي بگم ، مي خوام طلاقمو بگيرم ،خسته شدم !!!! شما كمكم كنيد
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جان
اینجوری که من برداشت کردنم شوهرت خیلی سریع تصمیم میگیره و به عواقبش فکر نمیکنه چه در گذشته چه حال
خیلی خوددار باش عزیزم دیگه باهاش هیچ تماسی نکیر تا خودش باهات تماس بگیره
تو به اندازه کافی تا حالا کوتاه اومدی به جرز این مورد موردهای دیگه ای هم بوده
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جان دیگه به راحتی کوتاه نیا بذار به دست آوردنت واسش مشکل باشه تا بیشتر قدرتو بدونه
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار خوبم از این بدتر باید می شد. یادت چقدر بهت گفتم نکن. زود آشتی نکن. یا خانوادت در میون بذار.
الانم شتاب زده عمل نکن. صبر کن. با خانوادت مطرح کن . اونا بهتر از شما می دونن چه کار کنند.
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
شما هم اشتباه کردید! روی گلشو نبوسیدم چون آرایش داشتم! چند نفر این حرف رو واقعا باور می کنند.ببینید مادر خود شما از شمای دخترش همین رو قبول می کنه؟ اونم بهونه گیریشو شروع کرده(مادر شوهرتون)
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
من هم با نازنین موافقم
حالا که کار به اینجا کشیده به راحتی کوتاه نیا
احترام خودت حفظ کن عزیزم
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار خانوم . شما هدفتون از طرح سوالتون چیه؟ اگر حل مشکله همه چیز رو صادقانه بگید . این توصیفاتی که شما از مادرشوهرتون کردید به یک دیو دوسر(عذر می خوام)بیشتر می خوره. بگید شما هم مشکلتون چیه. چه جاهایی اشتباه کردید تا مشکل حل شه. وگرنه اگر فقط قصد تایید شدن دارید جای خوبی رو انتخاب کردید و روش خوبی برای گفتن ماجرا
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
جسارت من رو ببخشید اما این تنها راه حل مشکلاتتونه. واقع بین بودن و هه چیز رو دیدن و گفتن
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
یادمان باشد
اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم زغفلت من و مایی نکنیم
یادمان باشد..... سر سجاده عشق ، جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
خیلی ثشنگ بود الینا جون
ماندگار جان یکم باید شوهرتو بترسونی نباید اینه به زبون بیاره که من انتخاب می کنم هرکسی تو زندگیه آدم یه جایگاهی داره مادر به جای خود همسر هم به جای خود اول این باید مشخص بشه واسش